امام باقر (ع) فرمود: یکی از شاهان بنی اسرائیل اعلام کرد: شهری می سازم که هیچگونه عیبی نداشته باشد و هیچکس نتواند در آن عیبی بیابد (فرمان داد معمارها و بنّاها و کارگرها مشغول شدند و آن شهر با آخرین سیستم و با تمام امکانات ساخته شد) پس از آنکه ساختن شهر به پایان رسید، مردم از آن شهر دیدن کردند و همه آنها به اتفاق نظر گفتند شهری بی نظیر و بی عیب است.
در این میان مردی نزد شاه آمد و گفت: اگر به من امان بدهی، و تأمین جانی داشته باشم، عیب این شهر را به تو می گویم.
شاه گفت: به تو امان دادم.
آن مرد گفت:
لها عیبان: احدهما انّک تهلک عنها، والثّانی و انّها تخرب من بعدک.
این شهر دو عیب دارد: 1. صاحبش می میرد 2. این شهر سرانجام بعد از تو خراب می شود.
شاه فکری کرد و گفت: چه عیبی بالاتر از این دو عیب، سپس به آن مرد گفت: به نظر تو چه کنم؟
آن مرد گفت: شهری بساز که باقی بماند و ویران نشود، و تو نیز در آن همیشه جوان باشی، و پیری به سراغت نیاید (و آن شهر بهشت است).
شاه جریان را به همسرش گفت، همسرش فکری کرد و گفت: در میان همه افراد کشور، تنها همین مرد، راست گفته است.
داستانهای ما, ج5/ علی دوانی