قرآن و اندیشمندان معاصر
قرآن کتابی است که در ابعاد مختلف زندگی، آدمی را رهنمون است و هم چون خورشیدی فروزنده، کس یارای انکار خصائص و ویژگی های گوناگون وجودی آن را ندارد و هرکس به سهم خویش و به اندازه ظرف درونی اش از بحر لایزال آن رفع عطش می کند. در این قسمت آرای مختلف از بزرگان و اندیشمندان غیرمسلمان را در خصوص آن بررسی می نماییم که به نوبه خود بیانگر فراگیر شدن تعالیم آسمانی این کتاب الهی است و البته یادآوری این نکته ضروری است که هر اندیشمند، از زاویه دید خود به قرآن نگریسته است و بدیهی است که قادر به کشف تمام ابعاد و ویژگی ها و هم چنین عمق معارف آن نبوده باشد.
1ــ آلبرت اینشتاین (1955 ــ 1879):”قرآن کتاب جبر یا هندسه یا حساب نیست، بلکه مجموعه ای از قوانین است که بشر را به راه راست، راهی که بزرگ ترین فلاسفه دنیا از تعیین و تعریف آن عاجزند، هدایت می کند.”
2ــ ویل دورانت (متولد 1885):”رفتار دینی در قرآن شامل رفتار دنیوی نیز هست و همه امور آن از جانب خدا و به طریق وحی آمده است. قرآن شامل مقرراتی دربرگیرنده: ادب، تندرستی، ازدواج، طلاق، رفتار با فرزندان و حیوانات و بردگان، تجارت، سیاست، ربا، دین، عقود، وصایا، امور صناعت، مال، جریمه و مجازات و جنگ و صلح است. قرآن در جان های ساده، عقایدی آسان و دور از ابهام پدید می آورد که از رسوم و تشریفات ناروا و از قید بت پرستی و کاهنی آزاد است. قرآن اصول نظم جمعی و وحدت اجتماعی را در بین مسلمانات استوار کرده است.”
3ــ ناپلئون بناپارت (1821ــ 1769):”قرآن به تنهایی عهده دار سعادت بشر است. امیدوارم آن زمان دور نباشد که من بتوانم همه دانشمندان و تحصیل کردگان تمامی کشورها را با یک دیگر متحد کنم و نظامی یکنواخت، فقط براساس اصول قرآن مجید که اصالت و حقیقت دارد و مردم را به سعادت رهبری می کند، تشکیل دهم.”
4ــ مهاتما گاندی (1948ــ 1869):”از راه آموختن دانش قرآن، هرکس به اسرار وحی و حکمت های دین بدون داشتن خصوصیات مصنوعی، نایل می شود. در قرآن چیزی دیده نمی شود که اعمال زور را جهت برگرداندن مذهب اشخاص تجویز کند. این کتاب مقدس به ساده ترین وضع ممکن می گوید: اکراه در دین وجود ندارد.”
5ــ گوته (شاعر آلمانی) در سال 1832 گفت: “سالیان دراز ما را از پی بردن به حقایق قرآن و عظمت آورنده آن محروم و دور نگه داشتند، لیکن بر اثر پیشرفت علم، عن قریب این کتاب توجه افراد بشر را به خود جلب می کند و محور افکار همگان می گردد.”
6ــ لئون تولستوی (فیلسوف روسی): “قرآن مشتمل بر تعلیمات و حقایق روشن است. و عموم افراد بشر می توانند از آن بهره مند شوند.”
7ــ برنارد شاو (فیلسوف انگلیسی) پیش بینی می کند که اروپا در آینده، دین و کتاب محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) را قبول خواهد کرد.
8ــ دکتر مارکس (1883ــ 1818): “قرآن شامل تمام پیام های خدایی است که در تمام کتب مقدسه، عموماً، برای جمیع ملل آمده است. در قرآن آیاتی موجود است که اختصاص به طلب علم و دانش و تفکر و بحث و تدریس دارد و چاره ای جز این اعتراف ندارم که این کتاب محکم، بسیاری از اشتباهات بشر را تصحیح کرد.”
9ــ دکتر شبلی شمیل (1917ــ1853)(شاگرد ویژه داروین):”رسول و پیامبر اسلام با بلاغت قرآن، عقول بشری را متوجه خویش ساخت و آن ها را در برابر کتاب خویش از خود بی خود کرد.”
10ــ شارلس فرانسیز (استاد آمریکایی): “انجیل کتابی است که در آمریکا کسی آن را نمی شناسد ولی قرآن کتابی است که هر مسلمان با آن آشناست؛ و این ادعا گزاف نیست. ولی باید گفت که نشناختن انجیل، از خوش شانسی مذهب مسیحیت است.”
11ــ پروفسور هانری کربن (اسلام شناس معاصر فرانسوی): “اگر اندیشه محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) خرافی بود و اگر قرآن او وحی نبود، هرگز جرأت نمی کرد بشر را به علم دعوت کند. هیچ طرز فکری و هیچ بشری به اندازه محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) و قرآن، آدمی را به دانش دعوت نکرده است. تا آن جا که در قرآن 95 بار از علم و فکر و عقل سخن به میان آمده است.”
دشواری تنفس با افزایش ارتفاع
و من یرد أن یضلّه یجعل صدره ضیّقاً حرجاً کأنَّما یصَّعَّد فی السّماء (انعام/125)
«و هر که را خواهد گمراه نماید(یعنی به حال گمراهی واگذارد) دل او را از پذیرفتن ایمان تنگ و سخت تنگ گردان که گویی می خواهد از زمین بر فراز آسمان رود این است که خدا آنان را که به حق نمی گروند مردود و پلید می گرداند.»
در این آیه از سختی و دشواری زندگی گمراهان سخن می گوید و آنان را به کسی تشبیه می کند که در حال صعود به لایه های بالایی جو است و در اثر این صعود دچار تنگی نفس و فشار سخت بر سینه خود می گردد.
مفسران پیشین در وجه تشبیه، در آیه فوق اختلاف نظر دارند برخی بر این باور بوده اند که مقصود تشبیه به کسی است که بیهوده می کوشد تا پرواز کند و مانند پرندگان در آسمان به پرواز درآید، چون این کار برایش مقدور نیست ناراحت می شود و از شدت ناراحتی نفس کشیدن بر او دشوار می گردد.
برخی گفته اند که این تشبیه همانند حالتی است که درختان نونهال بخواهند در جنگل های انبوه رشد یابند، اما درختان کهن سر در هم کرده راه سربرافراشتن را مسدود می کنند و این درختان تازه رشد به سختی و دشواری راه خود را به فضای آزاد باز می کنند مطالبی از این قبیل گفته شده که هیچ کدام مفهوم آیه را به خوبی روشن نمی سازد.
ولی امروزه با پی بردن به پدیده فشار هوا در سطح زمین و تناسب آن با فشار درجه خون از داخل بدن، که موجب تعادل فشار بیرونی و درونی است، وجه تشبیه در آیه بهتر روشن شده و تا حدودی از ابهامات تفاسیر پیشین کاسته شده است.
اشتباه مفسران پیشین در این بوده که از تعبیر «یصعد فی السماء»ــ با تشدید صاد و عین و به کار بردن «فی»ــ کوشش برای صعود به آسمان فهمیده اند در صورتی که اگر این معنا مقصود بود، بایستی واژه «الی» را به جای «فی» به کار می برد دیگر آن که «یصعد»ــ از نظر لغت ــ مفهوم «صعود» و بالا رفتن را نمی دهد، بلکه کاربرد این لفظ ــ از باب تفعل «تصعد»ــ برای افاده معنای به دشواری افتادن می باشد به گونه ای که از شدت احساس سختی، نفس در سینه تنگ شود در لغت «تصعد نفسه» به معنای به دشواری نفس کشیدن و تنگی سینه و احساس درد و رنج است واژه های «صعود» و «صعد» به دامنه های صعب العبور اطلاق می شود و برای هر امر دشوار بسیار سختی به کار می رود در سوره جن آمده:
و من یُعرض عن ذکر ربّه یسلکه عذاباً صعداً (جن/17)
«و هر که از یاد پروردگار خود روی گرداند، او را در عقوبت دشواری در می آورد.»
در سوره مدثر نیز آمده:
سأُرهقهُ صعوداً(مدثر/17)
«به زودی او را به آتش دوزخ درافکنیم.»
از این رو معنای «کانما یصعد فی السماء» چنین می شود: او مانند کسی است که در لایه های مرتفع جو، دچار تنگی نفس و سختی و دشواری فراوان گشته است در واقع کسی که خدا را از یاد برده ــ در زندگی ــ مانند کسی است که در لایه های بالایی جو قرار دارد و دست خوش درد و رنج و سختی تنفس است لذا از این تعبیر(اعجاز گونه) به خوبی به دست می آید که اگر کسی در لایه های فوقانی جو فاقد وسیله حفاظتی باشد، دچار چنین دشواری و تنگی نفس می گردد این جز با اکتشافات علمی روز قابل فهم نیست، که در آن روزگار برای بشریت پوشیده بوده است.
پیشینیان بر این عقیده بوده اند که هوا فاقد وزن است، تا سال 1643 م که وسیله هوا سنجی به دست «توریچلی»(1608ــ 1647) اختراع گردید و بدین وسیله پی بردند که هوا دارای وزن است هم چنین پی بردند که هوا ترکیبی از گازهای مخصوصی است که هر یک وزن مشخصی دارد و می توان وزن هوا را در هر کجا با مقدار فشاری که وارد می آورد، سنجید و هر چه از سطح دریا بالا رویم از این فشار کاسته می شود اکنون به دست آمده که فشار هوا در سطح دریا، معادل ثقل لوله عمودی جیوه به ارتفاع 76 سانتی متر است همین فشار در سطح دریا بر بدن انسان وارد می شود ولی در ارتفاع 5 کیلومتر از سطح دریا، این فشار به نصف کاهش می یابد. پس هرچه بالاتر رود، این فشار به طور معکوس پایین می آید، به ویژه در لایه های بالای هوا که تراکم هوا به گونه فاحشی پایین می آید و رقیق می گردد.
در واقع نیمی از گازهای هوایی، یعنی تراکم پوشش هوایی چه از لحاظ وزن و چه از لحاظ فشار، در میان از سطح دریا تا ارتفاع 5 کیلومتر واقع گردیده و سه چهارم آن تا ارتفاع 12 کیلومتر می باشد ولی موقعی که به ارتفاع 80 کیلومتر برسیم، وزن هوا تقریباً به 1/20000 پایین می آید به وسیله شهاب های آسمانی به دست آمده که تراکم هوا تقریباً تا حدود ارتفاع 350 کیلومتر است، زیرا از فاصله 350 کیلومتری سنگ های آسمانی بر اثر اصطکاک و برخورد با ذرات هوا ملتهب و شعله ور می گردند.
هوا سنگینی و فشار خود را از تمامی جوانب بر بدن ما وارد می سازد، ولی ما فشار و سنگینی آن را احساس نمی کنیم، زیرا فشار خون عروق بدن ما معادل فشار هوا است و هر دو فشار خارج و داخل بدن متعادل می باشند لیکن موقعی که انسان بر کوه های بلند بالا می رود و فشار هوا کم می شود، این تعادل بر هم خورده، فشار داخلی از فشار خارجی بیش تر می شود اگر رفته رفته فشار هوا کاهش یابد، گاه خون از منافذ بدن بیرون می زند اولین احساسی که به انسان در آن هنگام رخ می دهد، سنگینی بر دستگاه تنفسی است که بر اثر فشار خون بر عروق تنفسی تحمیل می شود و مجرای تنفس را تنگ کرده و موجب دشواری تنفس می گردد.
دور بردن گرما
ألم تر إلی ربّک کیف مدّ الظِّلّ و لو شآءَ لجعلهُ، ساکناً ثمَّ جعلنا الشَّمس علیه دلیلاً ــ ثُمَّ قبضنه إلینا قبضاً یسیراً (فرقان/45ــ46)
«آیا ندیدی که لطف خدا چگونه سایه را با آن که اگر خواستی ساکن کردی بر سر عالمیان بگسترانید آنگاه آفتاب را بر آن دلیل قرار دادیم ــ سپس (ظل) آن آفتاب (منبسط) را به سوی خود تدریجاً قبض می کنیم.»
آیا نمی بینی خدا چگونه (تا کجا) گرما را کشید و دور برد؟ و اگر می خواست آن را یکنواخت می کرد. افزون بر آن، خورشید را نیز دلیلی برای آن قرار دادیم ــ سپس آن را در چنگ خود به طرف خود کشیدیم کشیدنی نامحسوس.
ظلّ اسم است به معنی: چیز یکنواخت، یکسان، یکسانی و یکنواختی. در معنی دوم خود از جمله به “سایه” اطلاق شده (به اعتبار:”یکنواختی حرکت آن و یا یکنواختی و یکسانی آن با صاحب خود”)ــ و بعد به “گرما” اطلاق شده، (که اشاره ضمنی و تلویحی بوده به: رفتن به “سایه”). در آیه به معنی “گرما” به کار گرفته شده است. و گرما در آیه مجاز است. یعنی منظور از دور بردن گرما”دور بردن زمین” است. (در مقدمه در رابطه با مجاز صحبت شده).
حرف «ثُمّ» پیش از فعل «جعلنا» برای بیان رده و رتبه است. که چیزی را بالاتر یا افزون بر چیزی قرار می دهد.
«قبض» به معنی: در چنگ داشتن و در چنگ خود گرفتن است. و به این معنی است که زمین در چنگ خورشید است. (که ما آن را نیروی جاذبه خورشید می نامیم.)
نکات آیه:
1.گرما دور برده شده است و متغیر قرار داده شده.
2.علاوه بر دور بردن گرما خورشید نیز دلیلی (سببی) برای عدم یکسانی گرما قرار داده شده.
3.گرما (زمین) در چنگ خورشید است و به طور نامحسوسی به طرف آن کشیده می شود.
1.گرما دور برده شده است و متغیر قرار داده شده:
زمین در آغاز پیدایش و شکل گیری خود در نزدیکی خورشید بوده است. بعد دور برده شده و مداری تقریباً بیضی شکل برای آن در نظر گرفته شده تا به خورشید دور و نزدیک بشود و گرمای زمین متغیر باشد.
منظور از “چگونه” دور بردن گرما در آیه نیز “تا کجا بردن آن” است. که منظور این است که زمین حساب شده از خورشید فاصله داده شده است. یعنی اگر مثلاً دورتر برده می شد آب های کم تری از سطح زمین تبخیر می شد و یا اگر نزدیک تر از آنچه هست قرار داده می شد آب های بیش تری تبخیر می شد، و وضعیت آب و هوایی زمین به گونه فعلی خود که بهترین وضع است نمی بود.
2.علاوه بر دور بردن گرما، خورشید نیز دلیلی(سببی) برای عدم یکسانی گرما قرار داده شده:
نقاط سیاهی که روی خورشید می بینیم مناطقی هستند که سردتر از بقیه سطح خورشید هستند. از آن جا که خورشید به دور خود می چرخد (تقریباً هر 4 هفته یک دور به دور خود می چرخد)، گاهی آن نواحی از خورشید رو به روی زمین قرار می گیرند و گاهی نیز نیستند. وقتی رو به روی زمین هستند گرمای کم تری به طرف زمین می آید. و به این شکل خود خورشید نیز در عدم یکنواختی گرما نقش دارد.
3.گرما (زمین) در چنگ خورشید است و به طور نامحسوسی به طرف آن کشیده می شود:
گرما (که پیش از این گفتیم منظور از آن زمین است) در چنگ خورشید است (که ما آن را نیروی جاذبه خورشید می نامیم). و خورشید زمین را به طوری که برای ما نامحسوس است به طرف خود می کشد، و ما به خورشید نزدیک تر می شویم و هوا گرم تر می شود، که همان فصل تابستان است.
ماه
خورشید و ماه در تناسب می باشند.
الشَّمس و القمر بحُسبانٍ(رحمن/5)
«و ماه به حکم نافذ و جاذبه ی شوق او به حساب معین به گردش است و خورشید و ماه با حساب معین با هم بگردشند.»
خورشید و ماه در تناسب هستند.
چه تناسبی میان ماه و خورشید وجود دارد؟
قطر خورشید 1400000 کیلومتر است و قطر ماه 3500 کیلومتر است. فاصله خورشید تا زمین 150000000 کیلومتر است. و یکی از فاصله های متوسط ماه تا زمین 375000 کیلومتر است.
تناسبی که میان آن ها وجود دارد این است که: قطر خورشید 400 بار از قطر ماه بزرگ تر است و 400 بار نیز از ماه دورتر است! به این خاطر که تقریباً به یک اندازه به نظر می آیند و در خسوف کامل تقریباً بر هم منطبق می شوند.
نور خورشید نور اصلی و نور ماه نور بازتابی است.
هو الّذی جعل الشَّمس ضیاءً و القمر نوراً (یونس/5)
«اوست خدایی که آفتاب را رخشان و ماه را تابان فرمود.»
اوست که خورشید را نور اصلی و ماه را نور بازتابی قرار داد.
«ضیاء و ضوء» درخشش و تابشی است که از خود شیء ساطع می شود، مانند تابش و درخشش چراغ و شمع. و «نور» روشنایی و تابشی است که از خود شیء ساطع نمی شود بلکه بازتاب تابش ضیاء است. و این که آیه می گوید: خورشید «ضیاء» است و ماه «نور»، به این معنی است که تابش خورشید از خود آن است ولی تابش ماه از خود آن نیست بلکه بازتاب تابش خورشید است.(این موضوع در سوره نوح و به نقل از حضرت نوح آمده. یعنی وی چند هزار سال پیش از میلاد حضرت مسیح به مردم گفته بوده که: تابش خورشید از خود آن و تابش ماه بازتاب تابش خورشید است. ولی مردم طبق معمول به وی می خندیده اند.)
قرآن گنجینه ای است سرشار از مسائل و مفاهیم گوناگون که از قدیم الایام توجه بسیاری از اندیشمندان و صاحب نظران را به خود جلب کرده است. درباره اعجاب و اعجاز این کتاب مقدس گفتنی های بسیاری گفته اند و در مورد قدرت خارق العاده قرآن همین نکته بس که چگونه اعراب بادیه نشین دوره جاهلیت را به ملتی بدل کرد که صلای ایمان و وحدت و تمدن در جهان در دادند.
تأثیر رنگ ها بر انسان
قالوا ادعُ لنا ربَّک یبیِّن لَّنا ما لونها قال إنَّه یقول إنَّها بقرهٌ صفراءُ فاقعٌ لَّونها تسرُّ النَّظرین (بقره/69)
«گفتند: از خدای خود بخواه برای ما روشن کند رنگ آن چیست؟ موسی گفت: خدا می گوید: آن گاوی است زرد، رنگ آن پر رنگ یک دست است، بینندگان را خرسند و شادمان می کند.»
پژوهش های علمی نشان می دهد که رنگ ها بر انسان و در زندگی وی تأثیر دارند. رنگ سبز احساس دوست داشتن زندگی و امید به زندگی را در انسان ایجاد می کند (به این خاطر پوشاک جراحان از رنگ سبز انتخاب شده که روی بیمار تأثیر بگذارد. و آیاتی که از پوشش بهشتیان در بهشت صحبت می کنند نیز می گویند که پوشاک آن ها سبز رنگ است)ــ رنگ ارغوانی انسان را به آرامش فرا می خواند ــ رنگ زرد دستگاه عصبی را پر جنب و جوش و انسان را با نشاط می کند (فعال می کند) و احساس شادمانی و خرسندی را در وی ایجاد می کند ــ رنگ آبی احساس سردی نمودن و رنگ سرخ احساس خشکی نمودن را در وی ایجاد می کند. همین طور درصد یادگیری در متون و تصاویر رنگی بیش تر از متون و تصاویر سیاه و سفید است (به عبارتی مغز چیزهای رنگی را بهتر ذخیره می کند و به یاد می آورد). رنگ به کارها معنی می دهد، در کارهایی که با اعداد با حجم زیاد صورت می گیرد درصد اشتباهات در اعداد رنگی کم تر از اعداد سیاه و سفید است.
شعله ور شدن نور مؤمنین
نورُهُم یسعی بین أیدیهم(تحریم/8)
«نور آن ها میان دستانشان شعله ور می شود»!
نکته آیه: نور مؤمنین شعله ور می شود:
محتوای آیه (چنان که پیش از آن در آیه روشن شده) مربوط به مؤمنین و در روز رستاخیر است و در آن روز از خدا می خواهند که نور آن ها را “تمام و کامل و ثابت کند”، و این به این معنی است که “نور آن ها در این دنیا نیز شعله ور می شود.(یعنی: نوری دارند که کم و زیاد می شود و در آخرت از خداوند می خواهند که آن را یکنواخت و همیشگی کند).
با عکاسی کریلیین (که از نور نامریی ساطع از اشیاء عکس می گیرد) انسان می بیند که همه مواد و عناصر زنده و غیر زنده از جمله انسان از خود نور ساطع می کنند. بسته به این که پدیده در چه وضعیتی باشد نور ساطع از آن فرق می کند. در انسان نیز بسته به این که وی در چه وضعیت مزاجی و روحی و فکری و غیره باشد، نور ساطع از وی فرق می کند. مثلاً نور وی در حالت معمولی عادی است، ولی پس از پرستش نور وی شعله ور می شود. یعنی همان چیزی که آیه مطرح می کند. و این چیزی است که فقط با دستگاه دیده می شود.
اثر وضو گرفتن
یأیُّها الّذین ءامنوا إذا قمتم إلی الصَّلوه فاغسلوا وجوهکم و أیدیکم إلی المرافق و امسحوا برءوسکم و أرجلکم إلی الکعبینِ…(مائده/6)
«وقتی خواستید نماز بخوانید صورت و دست های خود را تا آرنج ها بشوئید، و بخشی از سر و پاهای خود تا قوزک ها را مسح کنید.(یا بخشی از سر خود را مسح کنید و پاها تا قوزک ها را بشوئید)».
(ترجمه ای که در رابطه با پاها در پرانتز و پیش از پرانتز آمده هر دو درست است. و این تفاوت ترجمه به این بستگی دارد که از نظر نحوی چگونه جمله را تحلیل کنیم. برخی عبارت «و ارجلکم» به معنی “و پاهای خود را” به فعل «اغسلوا» به معنی “بشوئید” مربوط می دانند (که در این صورت پاها باید شسته شوند)، و کسانی آن را به فعل «امسحوا» به معنی “مسح کنید” مربوط می دانند (که در این صورت پاها باید مسح شوند). و هر دو حالت درست است. و منظور قرآن از این گونه بیان این بوده که در صورت وجود آب پاها شسته شوند و در صورت کمبود آن پاها مسح شوند).(مطابق نظریه ی فقهای شیعه)
از انسان پیوسته نور و امواج و انرژی ساطع می شود. امواجی که دستگاه پیش از وضوء گرفتن انسان نشان می دهد، با امواجی که پس از وضوء گرفتن نشان می دهد با هم فرق می کند. امواجی که پس از وضو گرفتن نشان می دهد بیانگر”آرامش بیش تر یافتن انسان” است. یعنی وضو گرفتن که «شستن صورت و دست ها و مسح فرق سر و پاها (و یا شستن پاها) است، به انسان آرامش می دهد.(مطابق نظریه ی فقهای شیعه)
پوشاک گرمای بدن را حفظ می کند
و الله جعل لکم ممَّا خلق ظللاً و جعل لکم مِّن الجبال أکنناً و جعل لکم سربیلَ تقیکمُ الحرّ و سربیل تقیکم بأسکم کذلک یتمُّ نعمتهُ علیکم لعلَّکم تسلمون (نحل/81)
«و خدا از آنچه آفرید برای شما سایه قرار داد، و از کوه ها آشیانه ها، و پوشاک هایی که شما را در مقابل گرما حفظ می کند و پوشاک هایی که گرمای شما را حفظ می کند. به این شکل نعمت های خود را برای شما کامل می کند، باشد که حق پذیر شوید».
(منظور از سایه درست کردن از پدیده ها این است که همه چیز مانند هوا و آب و شیشه درست نشده که نور از آن ها عبور می کند. و منظور از آشیانه ها در کوه ها؛ غارها و فرو رفتگی های کوه ها است. و واژه بأس در اصل به معنی: سختی است. بعد از جمله به گرما اطلاق شده، به اعتبار “سختی” آن و در آیه به این معنی به کار گرفته شده است).
نکته آیه: پوشاک گرمای بدن را حفظ می کند:
در گذشته انسان فکر می کرد پوشاک بدن را گرم می کند (امروزه نیز کسانی هستند که چنین گمان می کنند)، در حالی که بدن گرما تولید می کند و پوشاک را گرم می کند. پوشاک گرمای بدن را حفظ می کند و مانع از رسیدن سرما به بدن می شود.
زمان
در قرن بیستم نسبی بودن زمان مطرح شد. به این معنی که زمان در همه جا و برای همه چیز یکسان نیست. بلکه بستگی به سرعت پدیده دارد، هر چه سرعت پدیده بیش تر باشد زمان کم تری بر آن می گذرد. در سرعتی معادل سرعت نور زمان به صفر می رسد. یعنی اگر چیزی با سرعت نور حرکت کند زمان بر آن نمی گذرد.
زمان در قرآن به عنوان یک مقوله نسبی مطرح شده. از جمله:
و إنَّ یوماً عند ربّک کألف سنهٍ مّمَّا تعدُّون(حج/47)
منبع:
پناهی ، حسین /فیض آبادی،حمیده ، فیزیک در قرآن(2) ، انتشارات فیض دانش ،1389
ادامه دارد…