نویسنده: آیت الله سیدعلی حسینی میلانی
شواهد حدیث غدیر
موارد بسیاری بر اثبات حدیث غدیر و دلالت آن بر امامت حضرت امیر(علیه السّلام) گواه است که برخی از آن ها را به اختصار یادآور می شویم:
1. شخصی که مرتد شده بود به نزد پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) آمد و گفت: ای محمّد! از طرف خدا به ما دستور دادی که گواهی بدهیم خدایی جز او نیست و تو هم پیامبر او هستی و گفتی نماز و روزه و حج به جای آوریم و زکات بپردازیم ما هم همه را قبول کردیم. اما تو به این ها راضی نشدی تا این که دست پسرعمویت را گرفتی و بالا بردی و او را بر ما برتر قرار دادی و گفتی: « هر که من مولای او هستم، علی نیز مولای اوست ». آیا این مطلب از جانب خود توست یا از طرف خدا؟
رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود:
والله الّذی لا إله إِلّا هو! إنّ هذا من الله؛
سوگند به خدایی که معبودی جز او نیست، این مطلب از طرف خداوند است.
آن مرد نیز به پیامبر پشت کرده و همان طور که به سوی مرکب خود می رفت گفت: خدایا! اگر آن چه محمّد می گوید راست است، سنگی از آسمان بر ما فرود آور و یا به عذابی سخت ما را مبتلا کن.
و پیش از آن که به مرکب خود برسد خداوند متعال سنگی بر او نازل فرمود که بر سرش فرود آمده و از نشیمنگاهش خارج شد و همان لحظه هلاک گشت.
سپس خداوند متعال این آیه های شریفه را بر پیامبرش وحی فرمود که این ها آخرین آیه های نازل شده در مورد غدیر بودند:
« سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقعٍ * لِلکافِرینَ لَیسَ لَهُ دافِعٌ * مِنَ اللهِ ذِی المَعارِجِ »؛ (1)
تقاضاکننده ای درخواست واقع شدن عذابی کرد که برای کافران فرود آید که هیچ دفع کننده ای بر آن نیست. از سوی خداوندی که صاحب معارج است. (2)
2. هم چنین از جمله شواهد بر معنای حدیث غدیر، حدیثی است که با این عبارت نقل شده:
من کنت أولی به من نفسه فعلی ولیّه؛
هر کس که من بر او از خودش اولویت دارم علی نیز بر او اولویت دارد.
3. هم چنین روایت دیگری که اهل سنّت نقل کرده اند تأیید دیگری بر این معناست:
برخی به عمربن خطاب گفتند: تو با علی به گونه ای هستی که با هیچ یک از صحابه پیامبر نیستی؟!
او پاسخ داد: زیرا او مولای من است. (3)
4. از دیگر شواهد بر معنای حدیث غدیر، کلام دانشمند بزرگ اهل سنّت ابن حجر مکّی است که در مقام جواب به این حدیث شریف می گوید:
« پذیرفتیم که او ( امیرالمؤمنین (علیه السّلام) ) اولی و پیش تر است؛ اما نمی پذیریم که در امامت اولویت داشته باشد؛ بلکه وی فقط در اطاعت و تقرب، اولویت دارد؛ مثل این آیه قرآن که می فرماید:
« إِنَّ أَولَی النّاسِ بِإِبراهیمَ لَلَّذینَ اتَّبَعُوهُ »؛ (4)
به راستی سزاوارترین مردم به ابراهیم کسانی هستند که از او پیروی کردند.
بر این ادعا نه تنها پاسخ محکمی در ردّ آن وجود ندارد؛ بلکه پاسخ ظاهری نیز بر رد آن یافت نمی شود؛ فراتر این که همین معنا واقع شده؛ زیرا ابوبکر و عمر نیز همین معنا را فهمیده اند. به همین سبب وقتی آن سخن پیامبر را شنیدند به او ( امیرالمؤمنین (علیه السّلام) ) گفتند: ای پسر ابوطالب! مولای هر مرد و زن مؤمن شدی.
و این روایت را دانشمند اهل سنّت، دارقطنی نقل کرده و هم چنین روایت کرده که به عمر گفته شد: تو با علی به گونه ای هستی که با هیچ یک از صحابه پیامبر نیستی؟ و او پاسخ داد: زیرا او مولای من است. (5)
در پاسخ ابن حجر می گوییم اگر بپذیریم مقصود پیامبر از اولی بودن، اولی و شایستگی در پیروی است؛ با این وجود آیا کسی جز امام، اولویت و شایستگی در پیروی و اطاعت دارد؟
موضع گیری های ضد و نقیض
موضع صحابه و تابعین آن ها در جریان غدیر و پس از آن و به هنگام روبه رو شدن با حدیث غدیر تناقضی آشکار دارد؛ به گونه ای که در ابتدا ابوبکر و عمر تبریک گفتند و حسان شعر سرود. پس از وفات رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) گروهی بر آن شهادت دادند و جمع دیگری بر آن احتجاج کردند.
در مقابل نیز فهری به نبوت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) شک و تردید وارد نمود.
ابوطفیل چنان وانمود کرد که گویا ماجرایی در کار نبوده و هیچ نمی داند، آن جا که می گوید: از نزد او ( امیرالمؤمنین (علیه السّلام) ) در حالی که سخنانش برایم ناخوشایند بود، خارج شدم. با زید بن ارقم برخورد کردم و به او گفتم: از علی شنیدم که چنین و چنان ادعا می کند!
زید گفت: مگر تو نمی دانی؟ من خودم از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) شنیدم که در مورد او چنین می فرمود. (6)
گروهی نیز همه را کتمان کردند و امام (علیه السّلام) آنان را نفرین کرد که از جمله آن ها عبدالرحمان بن مدلج، جریر بن عبدالله بجلی، یزیدبن ودیعه، زیدن بن ارقم، انس بن مالک و براء بن عازب هستند.
احمد بن حنبل از عبدالرحمان بن ابی لیلی نقل می کند که او در محل رحبه حضور داشت. امیرمؤمنان علی (علیه السّلام) فرمود:
انشدالله رجلاً سمع رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) و شهد یوم غدیر خم إِلّاقام؛
هر کس را که در روز غدیر شاهد سخن پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) بوده سوگند می دهم که برخیزد.
دوازده نفر برخاستند و گفتند: هنگامی که پیامبر دست او ( امیرالمؤمنین (علیه السّلام) ) را گرفته بود ما وی را دیدیم و شنیدیم که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود:
اللهمّ وال من والاه و عاد من عاداه، و انصر من نصره و اخذل من خذله؛
خدایا! بر هر که او را ولی خود می داند، ولی باش و هر کس را که با او دشمنی می کند دشمن بدار و یاورش را یار باش و آن کس که او را خوار کند ذلیل نما.
اما سه نفر از جا برنخاستند. پس حضرت ( امیرالمؤمنین (علیه السّلام)) آن ها را نفرین کرد و هر سه به آن نفرین مبتلا شدند. (7)
و در روایتی که ابن اثیر نقل نموده این گونه آمده است: عدّه ای این مطلب را کتمان کردند. پس هیچ یک از دنیا نرفتند مگر آن که کور شده یا به بلایی سخت مبتلا گشتند. (8)
و در روایت متقی هندی نیز چنین آمده است: گروهی این مطلب را کتمان کردند و همگی پیش از مردن کور شده و پیسی گرفتند. (9)
راوی دیگری می گوید: نزد زید بن ارقم رفتم و به او گفتم: خویشاوندی دارم که از تو حدیثی درباره علی (علیه السّلام) در روز غدیر برای من نقل کرده است. دوست دارم این حدیث را از خود تو بشنوم.
زید گفت: شما اهل عراق هستید و مسائلی بین شما هست ( که من نمی توانم مطلبی بگویم ).
به او گفتم: از جانب من نگران نباش ( و بگو ).
او بعد از آن که مطمئن شد، گفت: آری، درست است. ما در منطقه جحفه بودیم که… . (10)
دیگری نقل می کند که به سعد بن ابی وقّاص گفتم: می خواهم مطلبی بپرسم، اما از تو بیم دارم.
سعد گفت: من که عموی تو هستم! پس هر چه می خواهی بپرس.
راوی گوید: به او گفتم: تو موقعیت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را در روز غدیر و در میان خودتان گفتی که… . (11)
شخص دیگری گوید که به زهری گفتم: از این ماجرا- غدیر- در شام سخن مگو که دو گوش تو، از دشنام به علی پرخواهد شد.
او در پاسخ گفت: سوگند به خدا! من فضایل و مناقبی از علی می دانم که اگر بازگو می کردم مرا می کشتند. (12)
غدیر و علما و دانشمندان
بیشتر محدّثان و متکلّمان ماجرای غدیر و حدیث آن را آن چنان که بوده نقل نموده اند (13) که به برخی از مآخذ و مدارک آن ها اشاره نمودیم.
البته بعضی از آنان نیز به پیروی از پیشینیان خود ( صحابه ) آن را کتمان نموده اند.
بعضی دیگر بخش نخستین آن را نقل نکرده اند، آن جا که پیامبراکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود:
ألست أولی بالمؤمنین من أنفسهم؟
آیا من بر مؤمنان از خودشان اولی و سزاوارتر نیستم؟
و برخی نیز بخش پایانی آن و دعای حضرت را نقل نکرده اند که فرمود:
اللهمّ وال من والاه و عاد من عاداه؛
پروردگارا! بر آن کس که ولایتش را پذیرفت ولی باش و آن کس را که با او دشمنی کند دشمن باش.
اگرچه هیچ کدام از این موضع گیری ها سودی نبخشید؛ چرا که:
اعتراض
آن چنان که فهری مرتکب شد- کفری بود که عذاب الهی را به دنبال خود نازل کرد.
کتمان حقیقت
چنان که برخی دیگر انجام دادند- عصیان بزرگی بود که نفرین و ذلّت را در پی داشت.
تحریف روایت
خیانتی بود که گذشتِ روزگار آن را برملا می نمود.
با این حال تمامی این ها باید باشد، اما این بار با وجهه ای عالمانه و رنگ و لعابی علمی! یعنی خدشه در دلالت و معنای حدیث.
این موضع گیری و اقدام نیز- با آن که از جانب کسانی است که به احادیث و سخنان نقل شده در مورد غدیر توجهی ندارند- این نکته را آشکار می کند که بی تردید حدیث غدیر امر عظیمی را بیان نموده که این چنین مورد اختلاف و نزاع قرار گرفته است.
معنای حدیث غدیر
بی گمان هر انسان منصفی در قضیه غدیر و حدیث آن اندکی تأمّل کند، یقین می کند که واژه ی « مولی » در این حدیث شریف بر امامت حضرت علی (علیه السّلام) و جانشینی آن بزرگوار تصریح دارد؛ زیرا پیامبر گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) پیش از این عبارت فرموده اند:
ألست أولی بالمؤمنین من أنفسهم؟ (14)
آیا من بر مؤمنان از خودشان اولی و صاحب اختیارتر نیستم؟
حضرت با این سخن خویش به این آیه شریفه « النَّبیُّ أَولی بِالمُؤمِنینَ مِن أَنفُسِهِم » (15) اشاره فرموده و بر لزوم پیروی آنان و نافذ بودن فرمانش، از آنان اقرار گرفت؛ آن سان که آیه شریفه نیز بر این امر دلالت دارد. (16)
پس از این مقدمات بود که فرمود: من کنت مولاه فعلی مولاه؛ (17) و این همان معنایی بود که تمام حاضران در آن مجلس و در رأس آن ها امیرمؤمنان علی (علیه السّلام)، حسّانِ شاعر، آن دو نفر و دیگر صحابه از سخن آن بزرگوار برداشت کردند.
هم چنین همان معنایی بود که فهری آن را انکار نمود، و بر ابوطفیل سنگین آمد و فلان و فلان! هم آن را کتمان کردند.
البته همان معنایی است که برخی دانشمندان با انصاف مانند تقی الدین مقریزی بدان اعتراف نموده و در کتاب خود چنین آورده است:
ابن زولاق چنین گفته است: در روز هجدهم ذی حجه- روز غدیر- گروهی از مردم مصر، مغرب و اطراف آن برای خواندن دعا جمع می شدند؛ زیرا آن روز را به مناسبت وصیت پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب در جانشینی پس از خود، عید می دانستند. (18)
شواهد بسیار دیگری نیز بر این معنا گواه است که- به برخی از آن ها اشاره نمودیم- نهایت و چکیده همه آن ها این سخن است:
واژه ی « مولی » در حدیث شریف نبوی؛ یعنی کسی که حق اولویت در اطاعت و صاحب اختیاری و حکم کردن از آنِ اوست و این یعنی ولایت کبری و امامت عظمی.
تشکیک ها و ایرادها
از جمله اشکالات سستی که بر این معنا وارد شده آن است که بعضی گفته اند:
« ولایت در این حدیث به معنای یاری رساندن و محبت است » و استدلال ادبی نموده اند که وزن « مفعل »- که « مولی » بر این وزن است- به معنای « افعل » نمی آید. پس ناگزیر معنای أولی برای « مولی » درست نیست.
اینان یا نادانند و یا به نادانی تظاهر می کنند؛ زیرا مفسران، محدثان و اهل لغت بزرگ اهل سنت تصریح کرده اند که واژه ی « مولی » به معنای « أولی » آمده و آیه شریفه « فَالیَومَ لا یُؤخَذُ مِنکُم فِدیَهٌ وَ لا مِنَ الَّذینَ کَفَرُوا مَأواکُمُ النَّارُ هِیَ مَولاکُم وَ بِئسَ المَصیرُ » (19) و برخی آیات دیگر را به همین معنا تفسیر نموده اند.
از جمله کسانی که با صراحت به این معنا اشاره نموده اند می توان به فرّاء، ابوزید، ابوعبیده، اخفش، ابوالعباس ثعلب، مبرّد، زجّاج، ابن انباری، رمّانی، جوهری، ثعلبی، واحدی، زمخشری، نیشابوری، بیضاوی، نسفی، ابوسعود، شهاب خفاجی و … اشاره نمود. (20)
اینان چون دریافته اند که این ادعا اعتباری ندارد، به ناچار لب به اعتراف گشوده و سخن به حقیقت گفته اند. گرچه برخی از ایشان نپذیرفته اند که مراد از این برتری، اولویت در تصرف و صاحب اختیاری است؛ بلکه آن را اولویت در محبت و دوستی و بعضی نیز اولویت در پیروی و تبعیت دانسته اند.
البتّه این سخن نیز مانند ادّعای نخست فارغ از دلیل بوده و بی بنیاد است و شاهدی بر آن یافت نمی شود.
اگر هم بپذیریم که این اولویت در پیروی و محبت بی قید و شرط است، باز هم این اولویت به امام اختصاص خواهد داشت.
اما برخی از مطرح کنندگان معنای سوم- یعنی اولویت در پیروی برای کلمه « مولی »- چون سستی سخن خود را دریافتند، ناگزیر به حق اعتراف کرده و گفته اند که « درست است که مقصود حدیث شریف اولویت در امر امامت می باشد؛ ولی این اولویت فقط در دوران امامت خود امیرالمؤمنین بوده است؛ یعنی پس از اتمام دوره سه خلیفه نخست، نه بدون فاصله و بعد از پیامبر ».
این ادعا نیز به چند علت غیرقابل قبول است:
1. در برخی روایات غدیر عبارت « بعد از من » از پیامبراکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) نقل شده است. چنان که تاریخ نگار بزرگ اهل سنّت ابن کثیر در کتاب البدایه و النهایه از عبدالرزاق همین گونه نقل کرده و در شعر معروف حسّان نیز این چنین نقل شده است.
2. شرط لازم برای آن که ولایت امیرالمؤمنین (علیه السّلام) را به بعد از دوره عثمان اختصاص دهیم آن است که از پیامبراکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) عبارت صریح و آشکاری بر خلافت آن سه نفر نخست داشته باشیم و بتوانیم آن را با حدیث غدیر جمع کنیم که البته اهل سنّت خود بر نبود چنین عبارت صریح و آشکاری اقرار دارند.
3. عبارت « هر کس »- که در حدیث شریف غدیر آمده- از عبارت های عام است که همه ی مخاطبان و از جمله آن سه نفر را نیز شامل می شود. بنابراین خلافت آن سه نفر پیش از حضرت امیر(علیه السّلام) بی معناست.
4. پذیرفتن این تأویل برای معنای « مولی » رد آشکار سخن ابوبکر و عمر است؛ زیرا آن دو نخستین کسانی بودند که به نزد امیرالمؤمنین (علیه السّلام) آمده و با این عبارت به او تبریک گفتند: « خوشا به حال تو که مولای ما و مولای هر مرد و زن مؤمن شدی ».
5. علاوه بر این، محدثان اهل سنّت نقل کرده اند که ابن مسعود گوید: در شبی که گروهی از جنیان به محضر پیامبر آمده بودند، من نیز در نزد ایشان بودم. پس از رفتن آنان حضرت آهی کشید. به ایشان عرض کردم: چه شده ای رسول خدا؟
فرمود:
نعیت إلیّ نفسی یابن مسعود!
خبر نزدیکی مرگم به من رسیده ای پسر مسعود!
عرض کردم: پس کسی را به جانشینی خود برگزینید.
حضرت پرسید: چه کسی را؟
گفتم: ابوبکر را. حضرت سکوت کرد.
مدتی گذشت و حضرت دوباره آهی کشید.
عرض کردم: پدر و مادرم قربانت شوند! ای رسول خدا! چه شده؟
ایشان دوباره فرمودند:
نعیت إلیّ نفسی یابن مسعود!
خبر نزدیکی مرگم به من رسیده ای پسر مسعود!
عرض کردم: کسی را به جانشینی انتخاب کنید!
حضرت دوباره پرسید: چه کسی را؟
این بار گفتم: عمر را.
این بار نیز حضرت سکوت کرد و سخنی نگفت.
زمانی دیگر گذشت دوباره ایشان آهی کشید و من پرسیدم: چه شده ای سول خدا؟ حضرت همان پاسخ را فرمودند.
من بار دیگر گفتم: کسی را برای جانشینی خود برگزینید و ایشان نیز همان سؤال را تکرار فرمودند. من این بار در پاسخ نام علی را بردم.
حضرت فرمود:
أما والّذی نفسی بیده، لئن أطاعوه لیدخلون الجنّه أکتعین؛ (21)
سوگند به آن که جانم به دست اوست، اگر مردم از او اطاعت کنند همگی وارد بهشت می شوند.
حال به رغم آن که تمامی تأویلات و توجیهات اینان یکی پس از دیگری فرو می ریزد و در نهایت چاره ای نمی یابند جز آن که زبان به اعتراف گشوده و بر دلالت حدیث غدیر به امامت حضرت علی (علیه السّلام) بعد از پیامبراکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) اقرار نمایند؛ اما باز راه دیگری در پیش گرفته و یکی از علمای متأخر آنان می گوید:
« چه دلیلی داریم که این امامت را به معنای حاکمیت و ریاست بدانیم؟ چه بسا امامت او باطنی باشد و ابوبکر و جانشینان او، امام ظاهر و آشکار باشند »!
گویا که تقسیم امامت به مدّعیان این سخن واگذار شده و ایشان نیز امامت باطنی را برای امیرمؤمنان علی (علیه السّلام) قرار داده- چنان که صوفیه نیز مدعی آن هستند- و امامت ظاهری را برای دیگران در نظر گرفته اند! و گویا اینان نمی دانند که « مولی » به معنای رئیس، حاکم، صاحب اختیار و معانی این چنینی می آید؛ معانی که همگی بر حاکمیت و ریاست دلالت دارد. (22)
بین غدیر و حوض کوثر
و به این ترتیب غدیر آخرین مرحله و جایگاه ابلاغ و اعلام امامت حضرت امیرمؤمنان علی (علیه السّلام) بود، با این تفاوت که در این مرتبه پیامبراکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) با کنایه و اشاره سخن نگفت؛ بلکه با صراحت و آشکارا مطلب خویش را بیان فرمود و بی گمان آن چه فرمود در بیان مقصودی که داشت جامع و کامل بود که اگر چنین نبود آیه « اکمال دین » از جانب خدای متعال نازل نمی شد که
« اَلیَومَ أَکمَلتُ لَکُم دینَکُم وَ أَتمَمتُ عَلَیکُم نِعمَتی… »؛ (23)
امروز دین شما را برایتان کامل کردم و نعمت خود را بر شما تمام نمودم… .
البته در همان روز پیش از خطابه پیامبر « آیه تبلیغ » نیز فرود آمده که در آن، تأکید خدای متعال بر تبلیغ این پیام به تهدید پایان یافته بود که:
« وَإِن لَم تَفعَل فَما بَلَّغتَ رِسالَتَهُ »؛ (24)
و اگر چنین نکنی، رسالت او را انجام نداده ای.
و در این هنگام تهدید و هشدار از سرکشی مخالفان و تحریف و تغییر در امر الهی صورت گرفت و چه زود و سریع تحریف و سرکشی به وقوع پیوست!
به راستی رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) آن چه را که بر عهده اش بود به طور کامل انجام داد؛ اما در واپسین روزهای عمر شریف خود، در حالی که پس از آن هرگز بسیاری از آنان را نمی دید؛ ولی از تصمیم آنان بر آن چه که می خواستند انجام دهند نیک آگاه بود… .
و چه زود و سریع به وقوع پیوست…!
گرچه پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) منزلگاه بعدی را به آنان یادآور شده بود؛ همان وادی که دوباره همگی در آن گرد می آمدند و بر او وارد می شدند! و بی تردید آن بزرگوار با کلام خویش بین « آبگیر کوچک غدیر » و « دریای پهناور کوثر » پیوندی ناگسستنی ایجاد کرد؛ آن هنگام که فرمود:
أیها الناس! ألا تسمعون؟
ای مردم!آیا همگی سخن مرا می شنوید؟
پاسخ دادند: آری می شنویم.
حضرت فرمود:
فإنّی فرط علی الحوض و أنتم واردون علیّ الحوض؛
من در رسیدن به حوض کوثر بر شما پیشی می گیرم و شما را در آن جا بر من وارد می شوید.
البته اعتقاد به حوض کوثر امری ضروری است؛ زیرا که پنجاه نفر از اصحاب پیامبراکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) حدیث آن را نقل نموده اند(25) و حتی برخی از بزرگان منکر آن را کافر شمرده اند.
آری، کوثر را به آن ها یادآوری کرد تا آنان سخنی را که پیش از آن گفته بود به یاد آورند. حضرت فرموده بود:
أنا فرطکم علی الحوض و لیرفعنّ رجال منکم، تمّ لیختلجنَّ دونی، فأقول: یا ربّ أصحابی!
فیقال: إنّک لا تدری ما أحدثوا بعدک؛
من پیش از شما در کنار حوض کوثر خواهم بود و شما بر من وارد خواهید شد؛ اما برخی از شما کنار زده می شوید و از من دور می گردید و من عرض خواهم کرد: پروردگارا! اینان اصحاب من هستند! لیک ندا خواهد آمد: تو نمی دانی که این ها بعد از تو چه کارهایی انجام دادند!
در روایتی دیگر ادامه این حدیث چنین آمده که حضرت فرمودند:
فأقول: سحقاً سحقاً لمن غیّر بعدی؛ (26)
و من خواهم گفت: از رحمت خدا به دور باد آن که پس از من مرتد شده و یا دینم را تغییر داد.
ظاهر عبارت آن است که مقصود پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) تنها مردان نبوده، بلکه همه اصحاب از زن و مرد را در نظر داشته است و به یقین عایشه نیز در زمره آنان بوده است؛ زیرا روزی به او گفتند: آیا پس از وفات، تو را در نزد رسول خدا به خاک بسپاریم؟
او پاسخ داد: من بعد از او کارهایی انجام داده ام که بهتر است مرا در کنار دیگر همسران وی دفن کنید.
از این رو او را در بقیع به خاک سپردند. (27)
بلکه به یقین می توان گفت که سخن پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) شامل تمام کسانی می شود که هم این واقعه تاریخی را تحریف کرده و تغییر دادند و هم چنین همه آنان که تا روز رستاخیز چنین کنند. و سرانجام همگی در کنار حوض بر پیامبر گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) وارد خواهند شد.
پروردگارا! ما به آن چه تو نازل فرموده ای ایمان آورده و از رسول تو پیروی نموده ایم؛ پس ما را در زمره شاهدان قرار ده و آخرین سخن ما این است که تمام حمدها و سپاس ها از آنِ خداوندی است که پروردگار جهانیان است و صلوات خدا بر حضرت محمّد و خاندان پاک او باد.
پی نوشت ها :
1. سوره ی معارج: آیه ی 1-3.
2. نزول این آیه در این واقعه را ابوعبید هروی، ابوبکر نقّاش، ثعلبی، قرطبی، سبط بن جوزی، حموینی، زرندی، سمهودی، ابوسعود، شربینی، حلبی، منّاوی و دیگران نقل کرده اند. ر.ک: نفحات الازهار فی خلاصه عبقات الأنوار: 340/8-400.
3. ر.ک: نفحات الازهار فی خلاصه عبقات الانوار: 141/9-144.
4. سوره ی آل عمران: آیه ی 68.
5. الصواعق المحرقه: 26.
6. مسند احمد: 370/4، الخصائص: 100، البدایه و النهایه: 346/7، الریاض النضره: 223/2.
7. مسند احمد: 119/1.
8. اسدالغابه: 321/4.
9. کنزالعمّال: 115/15.
10. مسند احمد: 368/4.
11. کفایه الطالب: 62.
12. أسد الغابه: 8/1.
13. یعنی ابتدا و انتهای حدیث را آن سان که پیش تر آوردیم، نقل نموده اند؛ ولی برخی از آن ها جریان را به طور کلی روایت نکرده اند و گفته اند: پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) خطبه خواند ( مسند احمد: 372/4 )؛ برخی گفته اند: « آن چه خدا می خواست گفت » ( المستدرک: 109/3 ) برخی دیگر گفته اند: در آن روز آن چه تا روز رستاخیز نیاز بود بیان کردند ( مجمع الزوائد: 105/9 ) با این بیانات راویان، پس سخنان پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) که در روز غدیر بیان فرمود چه شد؟ و چرا آن خطبه تاریخی را نقل نکرده اند.
14. این جمله در ابتدای حدیث، در روایت احمد بن حنبل، ابن ماجه، بزّار، نسائی، ابویعلی، طبری، ابن حبّان، طبرانی، دارقطنی و دیگر محدّثان بزرگ اهل سنّت آمده است.
15. سوره ی احزاب: آیه ی 6.
16. سوره ی حشر: آیه ی 7.
17. این فراز را با « فاء » تقریح احمد بن حنبل، نسائی، طبری، طبرانی، ضیاء مقدسی، محاملی، ابویعلی، ابن کثیر، سمهودی، متقی هندی و دیگران نقل کرده اند.
18. المواعظ و الاعتبار: 220/2.
19. سوره ی حدید: آیه ی 15.
20. ر.ک: نفحات الازهار: 15/8-88.
21. این روایت را گروهی از علمای اهل سنّت از جمله احمد بن حنبل، ابونعیم اصفهانی، شبلی، خوارزمی، عمر ملّا، عبدالقادر طبری و … نقل کرده اند. ر.ک: نفحات الأزهار فی خلاصه عبقات الأنوار: 274/9 -279.
22. ر.ک: نفحات الازهار فی خلاصه عبقات الأنوار: 89/8-113.
23. سوره ی مائده: آیه ی 3.
24. سوره ی مائده: آیه ی 67.
25. لقط اللآلی المتناثره: 251.
26. این حدیث در دو صحیح بخاری و مسلم و دیگر صحاح و منابع دیگر آمده است. ر.ک: صحیح بخاری: 87/4، باب فی الحوض.
27. المستدرک علی الصحیحین: 6/4. وی این روایت را بنابر نقل شیخین صحیح دانسته است؛ المعارف: 134 و منابع دیگر.
کتابنامه :
1. قرآن کریم.
الف
2. الإستیعاب: ابن عبدالبرّ، دارالکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ اول، سال 1415.
3. أُسدالغابه: ابن اثیر جزری، دارالکتب علمیّه، بیروت، لبنان.
4. اسنی المطالب فی أحادیث مختلفه المراتب: ابن درویش الحوت، مکتبه التجاریه الکبری، مصر، چاپ اول، سال 1355.
5. الامالی: ابوجعفر محمّد بن علی بن حسین بن موسی بن بابویه قمی، معروف به شیخ صدوق، مؤسسه بعثت، قم، چاپ یکم، سال 1417.
6. انسان العیون مشهور به السیره الحلبیّه: علی بن برهان الدین حلبی، مکتبه مصطفی بابی حلبی، مصر، چاپ اول، سال 1384.
ب
7. البدایه و النهایه ( تاریخ ابن کثیر ): اسماعیل بن عمر قرشی بصری معروف به ابن کثیر، چاپ دار احیاء التراث العربی، بیروت، چاپ یکم، سال 1407.
ت
8. تاریخ طبری ( تاریخ الاُمم و الملوک ): سلمان بن احمد بن ایّوب لخمی طبری، از منشورات کتابفروشی ارومیّه، قم، ایران.
9. تاریخ بغداد: خطیب بغدادی، دارالکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ اول، سال 1417.
10. تفسیر ثعلبی ( الکشف و البیان ): امام ثعلبی، نشر مصطفی بابی حلبی، مصر، سال 1388.
11. تفسیر فرات: فرات بن ابراهیم کوفی، تحقیق محمّد کاظم، مؤسسه چاپ و نشر وابسته به وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، تهران، چاپ یکم، سال 1410.
ح
12. حلیه الاولیاء: ابونعیم اصفهانی، دارالکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ اول، سال 1418.
خ
13. الخصائص: عبدالرحمان احمد بن شعیب نَسائی، مجمع إحیاء الثقافه الإسلامیه، قم، ایران، چاپ اول، سال 1419.
د
14. الدرالمنثور فی التفسیر بالمأثور: جلال الدین سیوطی، دارالکتب علمیّه، بیروت، چاپ اول، سال 1421.
ر
15. الریاض النضره: محب الدین طبری، دارالکتب علمیّه، بیروت، لبنان.
س
16. سنن ابن ماجه: ابن ماجه قزوینی، دارالجیل، بیروت، لبنان، چاپ اول، سال 1418.
17. سنن تِرمذی: محمّد بن عیسی بن سوره تِرمذی، دارالفکر، بیروت، لبنان، چاپ دوم، سال 1403.
18. السنن الکبری: احمد بن حسین بیهقی، دارالکتب العلمیّه، بیروت، لبنان، چاپ دوم، سال 1414.
ش
19. شواهد التنزیل: حافظ عبیدالله بن احمد، معروف به حاکم حسکانی، مجمع احیاء الثقافه الاسلامیه، چاپ اول، سال 1411.
ص
20. صحیح بُخاری: ابوعبدالله محمّد بن اسماعیل بُخاری جُعفی، دار ابن کثیر، دمشق، بیروت، یمامه، چاپ پنجم، سال 1414.
21. صحیح مسلم: مسلم بن حجّاج قشیری نیشابوری، مؤسسه عزالدین، بیروت، لبنان، چاپ اول، 1407.
22. الصّواعق المُحرقه: ابن حجر هیتمی مکّی، مکتبه القاهره، قاهره، مصر.
ط
23. الطبقات الکبری: محمّد بن سعد، دارالکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ دوم، سال 1418.
غ
24. الغدیر: علامه عبدالحسین احمد امینی، مرکز الغدیر، قم، ایران، چاپ اول، سال 1416.
ف
25. الفصول المهمّه فی معرفه الأئمّه: ابن صباغ مالکی، مکتبه دارالکتب التجاریه.
26. فیض القدیر: محمّد بن عبدالرؤوف مَناوی، دارالکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ اول، سال 1415.
ک
27. کفایه الطالب فی مناقب علی بن ابی طالب (علیهماالسّلام): محمّد بن یوسف گنجی شافعی، مطبعه حیدریه، نجف اشرف، سال 1390.
28. کنزالعُمّال: متّقی هندی، دارالکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ اول، سال 1419.
ل
29. لقط اللآلی المتناثره فی الأحادیث المتواتره: محمّد مرتضی حسینی زبیدی.
م
30. مجمع الزوائد و منبع الفوائد: حافظ نورالدین علی بن ابی بکر هیثمی، دارالفکر، بیروت، لبنان، سال 1412.
31. المستدرک: حاکم نیشابوری، دارالکتب علمیّه، بیروت، چاپ اول، سال 1411.
32. مسند احمد: احمد بن حنبل شیبانی، دار احیاء التراث العربی، بیروت، لبنان، چاپ سوم، سال 1415.
33. المصنّف: ابن ابی شیبه، دارالفکر، بیروت، لبنان، سال 1414.
34. المعارف: ابو محمّد عبدالله بن مسلم بن قُتَیبه، دارالکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ اول، سال 1407.
35. مناقب آل ابی طالب: محمد بن علی بن شهرآشوب سروی مازندرانی، ذوی القربی، قم، سال 1421.
36. المناقب: ابن مغازلی، دارالأضواء، بیروت، لبنان، چاپ دوم، سال 1214.
37. المناقب خوارزمی: خوارزمی، مؤسسه نشر اسلامی، قم، چاپ دوم، سال 1414.
38. المواعظ و الاعتبار بذکر الخطط و الآثار: تقی الدین احمد بن علی مقریزی.
ن
39. نفحات الأزهار فی خلاصه عبقات الأنوار: آیه الله سیدعلی حسینی میلانی، قم، نشر الحقایق، چاپ دوم، سال 1426.
منبع مقاله :
حسینی میلانی، سیّدعلی؛ (1390)، غدیر آخرین جایگاه اعلام عمومی، تهران: انتشارات الحقایق، چاپ چهارم