نویسنده: غلامرضا کاردان
پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم پس از فراغت از انجام مناسک حج در بازگشت از حجه الوداع،هنگامى که به غدیر خم رسیدند بر اساس فرمان خداوند و نزول آیهیا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک من ربک (1) :اى پیامبر آنچه را که بسویت از جانب پروردگارت نازل شده است تبلیغ نما،مسلمانان را فرمان دادند تا متوقف شوند.در آن موقعیت که هوا بسیار گرم بود و براى مسلمانان که با آن حضرت حج بجا آورده بودند و براى بازگشت به محل خویش شتاب زده بودند این سؤال مطرح بود که چه حادثهیى باعث شده که پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم مسلمانان را متوقف سازد؟
پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم در آنجا خطبهاى خواندند و از مسلمانان سؤال کردند (2) :الست اولى بالمؤمنین من انفسهم؟(یا الست اولى بکم من انفسکم؟)آیا من از مؤمنان نسبت به خود آنان اولى نیستم؟(یا آیا من از خود شما به شما سزاوارتر نیستم؟)همه گفتند:چرا یا رسول الله.فرمود:«من کنت مولاه فعلى مولاه»کسى که من مولاى او هستم(اولى بنفس و صاحب اختیار او مىباشم)على نیز چنین است سپس دعا فرمود:خداوندا دوست بدار هر که على را دوست بدارد و دشمن بدار هر که على را دشمن بدارد و یارى کن هر که على را یارى کند و واگذار هر کس على را واگذارد (3) ،و آیه:الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتى و رضیت لکم الاسلام دینا:امروز دین شما را کامل کردم و نعمتم را بر شما تمام نمودم و راضى شدم که اسلام دین شما باشد در آنجا نازل گردید (4) .
مسلمانان با على علیه السلام بیعت کردند و این مقام و منصب جدید را به آن حضرت تهنیت و تبریک گفتند و عمر بن الخطاب از اول کسانى بود که به آن بزرگوار تهنیت و تبریک گفت (5) .
در بسیارى از طرق حدیث غدیر این مضامین هم آمده که من در آینده نزدیکى از میان شما رخت بر مىبندم،ولى دو عنصر گرانقدر در میان شما مىگذارم:یکى قرآن و دیگر عترتم که اهل بیت من مىباشند.تا آن هنگام که به آن دو تمسک نمائید گمراه نخواهید شد.آن دو از یکدیگر جدا نمىشوند تا(روز قیامت که)در کنار حوض بر من وارد شوند (6) .
اعتبار حدیث غدیر
حدیث غدیر از نظر سند قابل مناقشه نیست و از احادیث متواتر است،بلکه داراى تواترى در حد بالا است به گونهیى که متجاوز از 100 تن از صحابه آن را روایت کردهاند.علامه امینى در جلد اول کتاب ارزشمند«الغدیر»110 تن از صحابه را نام برده (7) و مدارک و منابع آن را از اهل سنت آورده است و 84 تن از تابعین (8) و 360 تن از علماء و راویانى که طى قرنها این حدیث را روایت کردند نیز در همان کتاب ذکر کرده است (9) و دانشمندانى طرق حدیث غدیر را در کتابهاى مستقلى آوردهاند از جمله طبرى (10) و ابن عقده (11) که هر کدام کتاب مستقلى در این زمینه تألیف کردند.مؤلف کتاب ینابیع الموده نقل مىکند از امام الحرمین ابى المعالى جوینى استاد غزالى که مىگوید:در یک مغازه صحافى کتابى در دست صحافى بود که روى آن نوشته بود المجلد الثامن و العشرون فى طرق حدیث الغدیر و یتلوه المجلد التاسع و العشرون یعنى جلد 28 در طرق حدیث غدیر و بدنبال آن جلد 29 خواهد آمد (12) .
بنابراین این حدیث قطعىترین حدیث یا از قطعىترین احادیث پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم به شمار مىآید.
دلالت حدیث نیز بر امامت على علیه السلام روشن مىباشد زیرا کلمه مولى چه از نظر معناى وضعى انحصارا بمعنى اولى باشد یا اولى یکى از معانى آن باشد که در جاى خود مفصل بحث شده است (13) در این حدیث شریف مولى قطعا به معنى اولى است(کسى که از هر جهت اولى به تصرف در امور انسان است).این مطلب با توجه به قرائن بسیار واضح و روشن است که قسمتى از آن قرائن یادآورى مىشود:
قرینه اول:قبل از جمله:«من کنت مولاه فعلى مولاه»پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم از مسلمانان اعتراف گرفتند که:«الست اولى بکم من انفسکم؟» (14) آیا من از خود شما به شما اولى و سزاوارتر نیستم؟قالوا:بلىـگفتند:چرا.این مضمون که در جمله«الست اولى بکم»نسبت به آن اعتراف گرفته شده است همان است که در آیه کریمه:النبى اولى بالمؤمنین من انفسهم (15) پیامبر از مؤمنان به خود آنان اولى(و سزاوارتر)است وجود دارد.در این جمله ولایت و سرپرستى و صاحب اختیارى پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله و سلم بنحو گستردهیى بیان شده است زیرا اولویت و سزاوارتر بودن کسى از خود انسان بطور مطلق معنایش این است که هر گونه تصرفى که خود انسان در مورد خودش مىتواند انجام دهد و هر فعلى که صلاحیت دارد که متعلق این اولویت در مورد خود انسان باشد جمله مذکور آن را براى پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم بطور مطلق ثابت مىکند.
مفسران (16) از این جمله آیه کریمه استفاده کردند که انسان باید پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم را از خودش بیشتر دوست بدارد و حکم آن حضرت را از اراده و خواست خود در وجود خویش نافذتر بداند.پس از این که آن حضرت این اعتراف را از مسلمانان مىگیرد،مىفرماید:من کنت مولاه فعلى مولاه،در این جمله همان اولویت را که از آیه مذکور استفاده شد براى على علیه السلام نیز قرار مىدهد و نمىتواند در این جمله مولى به معناى دیگر غیر از اولى باشد که در این صورت انسجام و تناسب دو جمله قطعات بهم خواهد خورد.با این وصف دلالت این جمله بر این که آن حضرت مانند پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم از هر مؤمنى به خود او اولى و سزاوارتر است ثابت و واضح است.
اشکال فخر رازى و پاسخ آن
یادآورى این نکته لازم است که فخر رازى اشکالى ذکر کرده که مولى به معنى اولى نمىتواند باشد زیرا اولى افعل تفضیل است و با من بکار مىرود.مثلا گفته مىشود زید اولى من عمرو،ولى در مورد مولى آوردن من پس از آن صحیح نیست و گفته نمىشود زید مولى من عمرو.
این اشکال از ناحیه خود علماى اهل سنت پاسخ داده شده است.به شرح مقاصد تفتازانى (17) مراجعه شود.بیان تفتازانى این است که اگر مولى وصف و به معنى اولى باشد اشکال مذکور وارد است ولى مولى اسم و به معناى اولى است مانند اسماء افعال که معانى آنها فعل مىباشند و اصطلاحا آنها را اسماء افعال مىگویند با این وصف،دیگر جایى براى آن اشکال باقى نمىماند .
قرینه دوم:آن حضرت پس از جمله مذکور دعا کردند و فرمودند:اللهم و ال من والاه و عاد من عاداه و انصر من نصره و اخذل من خذله (که این جمله به طرق متعدد و با سند صحیح روایت شده است) (18) :
خدایا دوست بدار هر که او را(على را)دوست بدارد و دشمن بدار هر که او را دشمن بدارد و یارى کن هر که او را یارى کند و واگذار هر که او را واگذارد.
اگر على علیه السلام به عنوان یک مؤمن دربارهاش این دعا مطرح است و ویژگى خاصى مانند ولایت و سرپرستى براى وى مطرح نیست چه معنى دارد که درباره محبت او تأکید کنند به گونهیى که دوستى و دشمنى او دوستى و دشمنى خداوند را در پى داشته باشد.وانگهى این چیزى است که از دین واضح و روشن است که هر مؤمنى را باید دوست داشت و از دشمنى وى بر حذر بود و اگر آن حضرت داراى ویژگى خاصى است آن ویژگى چیزى جز امامت و رهبرى نمىتواند باشد .علاوه مسئله یارى کردن و دست از یارى برداشتن براى یک مسلمان معمولى مطرح نیست،معلوم است که على علیه السلام در سمتى و منصبى قرار گرفته است که مسلمانان باید وى را دوست بدارند و او را یارى کنند و تنها در این صورت است که دوستى او دوستى خدا و دشمنى او دشمنى خدا و یارى وى یارى خدا و خذلان وى خذلان خدا را بدنبال خواهد داشت.
با این توضیح پاسخ از،اشکال دیگر اهل سنت نیز روشن مىشود که جمله«اللهم و ال من والاه»را قرینه گرفتهاند که مولى به معنى دوست است در حالى که قرینه بودن این جمله براى زعامت و سرپرستى آن حضرت روشنتر است.
قرینه سوم:آن جمعیت سنگین که تا حدود 120 هزار نفر (19) در کتابها ذکر شده و در صحنه غدیر حضور داشتند،چگونه پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم آنان را در آن صحراى گرم و سوزان متوقف مىسازد و این شرایط ویژه را فراهم مىآورد و تنها این مطلب را متذکر مىشود که اى مسلمانان هر که من دوست و یا ناصر و یاور او هستم على دوست و ناصر او است!آیا این با حکمت آن حضرت سازگار است و آیا عقل چنین چیزى را تجویز مىکند؟!!
یادآورى این نکته لازم است که در برخى از کتب اهل سنت آمده که این جمله را پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم بخاطر آن فرمودند که برخى از مسلمانان در سفرى که با على علیه السلام بودند از آن حضرت ناراحتى پیدا کرده بودند به گونهیى که به خود آن حضرت درباره او شکایت کردند.پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم این وضعیت را بخاطر آن مطلب بوجود آوردند که مسلمانان درباره على علیه السلام بدبین و ناراحت نباشند.
پاسخ این مطلب روشن است،زیرا:
اولا:ناراحتى چند نفر که در قضیهیى از على علیه السلام ناراحت شدند دلیل نمىشود که آن حضرت آن جمعیت سنگین را بخاطر آن چند نفر متوقف سازند.
ثانیا:حضرت درباره آن مسئله شخصى هیچ تعرضى در آن صحنه ننمودند و اگر این اجتماع تنها در آن رابطه بود شایسته بود آن مسئله را در آنجا مطرح فرمایند.
ثالثا:به فرض این که آن مسئله هم در کار باشد،انگیزه این اجتماع انگیزه خاصى بود که خود پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم آن را یادآور شدند و آن امامت على علیه السلام بود و قرینیت قرائن و صراحت آنها به گونهیى است که آن مطلب بر فرض وجود آن به هیچ وجه مضر نیست،اگر مؤکد امامت آن حضرت نباشد.و همگان از این بیانات دریافتند که على علیه السلام شخصیت عادى و معمولى نیست،بلکه او یک رهبر است و مىبایست در رفتار و عملکرد و سلوکشان با وى این مطلب را در نظر داشته باشند.
قرینه چهارم:فهم معناى امامت و رهبرى از جمله مذکور و برداشت آن توسط حاضران و غیر آنان بود تا آنجا که این برداشت در اشعار و ادبیات طى قرنها آمده و در کتابها ذکر شده است .علامه امینى کتاب الغدیر را بر اساس همین محور تألیف کرده است،یعنى اشعار شعرایى که درباره غدیر شعر گفتهاند و مسئله امامت و رهبرى على علیه السلام را در اشعار خویش آوردهاند در رأس آنان خود على علیه السلام و پس از آن حضرت،حسان بن ثابت و عمرو بن عاص و قیس بن سعد بن عباده و دیگر شاعران که در طول قرنها این معنى را از جمله مذکور استفاده کردهاند (20) مطرح کرده است.
قرینه پنجم:تبریک و تهنیت از ناحیه مسلمانان چه اینکه اگر آن حضرت منصب و سمت جدیدى پیدا نکرده بود و تنها تاکید و یادآورى لزوم محبت و نصرت آن حضرت مطرح بود این مطلب شایسته تبریک و تهنیت نبود.
قرینه ششم:در عبارت تهنیت عمر بن الخطاب (21) ذکر شده است:«اصبحت مولاى و مولى کل مؤمن و مؤمنه»تو مولاى من و مولاى هر مؤمن و مؤمنین گردیدى و این حاکى است از منصبى که آن حضرت قبلا نداشته و بعد آن را پیدا کرده است.
قرینه هفتم:حدیث ثقلین در بسیارى از طرق همراه حدیث غدیر است چنان که گفته شد و این حدیث به وضوح تمسک به اهل بیت و على علیه السلام را بطور مطلق بر مردم لازم مىسازد و اهل بیت را ملازم با قرآن یادآور مىشود و این با زعامت و رهبرى مناسبت دارد.
پینوشتها:
1) کتاب الولایه فی طرق حدیث الغدیر للطبرى(الغدیر،ج 1،ص 215 نقلا عن ضیاء العالمین)،الدر المنثور:3/117 دار الفکر،اسباب النزول:ص 135 انتشارات الشریف الرضى.تاریخ مدینه دمشق :ج 42 ص 237 دار الفکر بیروت.
2) مجمع الزوائد:ج 9 ص 129،130،131،134 دار الفکر،تاریخ مدینه دمشق:ج 42 ص 205 234 دار الفکر،بیروت.
3) مجمع الزوائد:ج 9،ص 130،تاریخ مدینه دمشق:ج 42 ص 207،208،210،212،219،230،دار الفکر،بیروت .البدایه و النهایه:ج 5 ص 185 و ج 7 ص 360 دار الکتب العلمیه.
4) تاریخ بغداد:ج 8،ص 290،دار الفکر.
5) تاریخ بغداد:ج 8،ص 290،دار الفکر.
6) مجمع الزوائد:ج 9،ص 258 و 259 دار الفکر،تاریخ دمشق:ج 42 ص 219 دار الفکر،البدایه و النهایه:ج 5،ص 184 دار الکتب العلمیه.
7) الغدیر:ج 1،ص 60 دار الکتاب العربى بیروت.
8) الغدیر:ج 1،ص 72 دار الکتاب العربى بیروت.
9) الغدیر:ج 1،ص 151 دار الکتاب العربى بیروت.
10) البدایه و النهایه:ج 5،ص 186 دار الکتب العلمیه،تهذیب التهذیب:ج 7،ص 297 دار الفکر .
11) تهذیب التهذیب:ج 7،ص 297 دار الفکر.
12) ینابیع الموده:ص .36
13) الغدیر:ج 1،ص .344 350
14) به ص 17 مراجعه شود.
15) سوره الاحزاب:آیه .6
16) الکشاف:ج 3،ص 227 محاسن التاویل:ج 13،ص 227 البحر المحیط:ج 7،ص 212 روح المعانى :ج 22،ص .150
17) شرح المقاصد:5/273 منشورات الشریف الرضى ایران قم.
18) البدایه و النهایه 5/184 188 دار الکتب العلمیه،مجمع الزوائد 9/104 108.براى آگاهى از مدارک قرائن مذکور در حدیث به ص 17 و 18 مراجعه شود.
19) السیره الحلبیه:ج 3،ص .308
20) الغدیر:ج 1،ص 340 342،ج 2 ص 34 و 67 و 114 و 180 و 213
21) تاریخ بغداد:ج 8،ص 290،دار الفکر.
منبع: امامت در حدیث غدیر و ثقلین