نویسنده: آیت الله سیّدعلی حسینی میلانی
آیه ی مباهله و دیدگاه ابوحیّان
ابوحیّان در مورد آیه ی (نَدْعُ أَبْناءَنا وَأَبْناءَکُمْ وَنِساءَنا وَنِساءَکُمْ وَأَنْفُسَنا وَأَنْفُسَکُمْ) مى گوید:
یعنى هر یک از دو طرف، فرزندان، زنان و نفس خود را به مباهله دعوت کنیم.
روشن است که مباهله بین مخاطب «بگو» در آیه و مناظره کنندگان بوده است و بنا به گفته ی شعبى، آیه این گونه تفسیر مى شود که مراد از «فرزندان»، حسن و حسین علیهما السلام، منظور از «زنان» فاطمه علیها السلام و منظور از «أَنفُس»، على علیه السلام است.
روایت سعد بن ابى وقّاص که در صحیح مسلم آمده نشان مى دهد که مباهله، بین پیامبر و منکران آن حضرت صورت گرفته است. بر اساس این روایت با نزول آیه ی (تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَأَبْناءَکُمْ) پیامبر صلى الله علیه وآله، فاطمه، حسن و حسین علیهم السلام را فراخواند و فرمود:
اللهمّ هؤلاء أهلی;
خدایا! اینان اهل من هستند.
عدّه اى گفته اند: چون آیه ی (تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَأَبْناءَکُمْ) به صورت جمع به کار رفته است; مى بایست پیامبر صلى الله علیه وآله به همراه مسلمانان در مباهله شرکت مى کردند.
پیامبر، به هنگام درخواست مباهله، نزدیکان خود را فراخواندند و اگر مسیحیان نجران، قصد مباهله مى کردند ایشان از مسلمانان مى خواستند تا با نزدیکان خود او را همراهى کنند.
ابن قتیبه در این باره مى گوید: مقصود از «أَنفُسَنا»، برادران است.
شاهد بر کلام او سخن خداوند: (وَلا تَلْمِزُوا أَنْفُسَکُمْ) است که منظور از «أَنفُسَنا»، برادران است.
ابوسلیمان دمشقى در این مورد مى گوید: منظور از این کلمه، مسلمانان هستند.
بنابر نقل على بن احمد نیشابورى، بعضى این کلمه را به همسران و بعضى دیگر به خویشاوندان نزدیک پیامبر تفسیر کرده اند.
… ابوبکر رازى مى گوید: این آیه نشان مى دهد که امام حسن و امام حسین علیهما السلام، پسران رسول خدا صلى الله علیه وآله هستند.
ابواحمد بن علاّن مى گوید: امام حسن و امام حسین علیهما السلام، هنگام مباهله، مکلّف بودند; زیرا از شرایط صحّت مباهله این است که افراد مکلّف، پیامبر را همراهى کنند.
مفسّران به تفصیل، آیه ی مباهله پیامبر صلى الله علیه وآله با مسیحیان را نقل کرده اند. مضمون این گفته ها چنین است:
پیامبر، آن ها را به مباهله دعوت کرد و به همراه حسن، حسین، فاطمه و على علیهم السلام، راهى محل مورد نظر شد.
آن ها از مباهله سرباز زدند و بر باقى ماندن بر دین خود و پرداخت جزیه رضایت دادند.
در این رویارویى، علماى آنان اعلام نمودند: در صورت انجام مباهله گرفتار عذاب خواهند شد.
پیامبر صلى الله علیه وآله نیز به همین مطلب خبر دادند. خوددارى مسیحیان از مباهله در پى درک نبوت پیامبر، شاهدى مهم بر حقانیّت اوست.
زمخشرى مى گوید: اگر گفته شود… .(1)
بررسى و نقد دیدگاه ابوحیّان
هم چنان که گذشت ابوحیّان در مقام بیان مراد از کلمه «انفسنا»، ابتدا به ذکر روایت مسلم از سعد پرداخت. بر طبق این روایت مراد آیه، امیرمومنان على علیه السلام است. شاید بتوان گفت که این امر بر رضایت او بر مفاد این روایت دلالت دارد.
البته در نسخه هاى موجود در نقل وى از مسلم کلمه «على» وجود ندارد; در حالى که در کتاب مسلم، همین حدیث با نام «على» علیه السلام ذکر شده است!!
کاش وى، نظریات دیگران را ذکر نمى کرد. این سخنان، چیزى جزء القاءات شیطانى و وسوسه هاى نفسانى نبوده و نباید در تفسیر آیات قرآن از آن ها استمداد جست.
چنین به نظرمى رسد که به این دیدگاه ها اعتماد کرده است!! به همین وسیله و به منظور باطل کردن استدلال شیخ حمصى مبنى بر دلالت آیه بر برترى حضرت على علیه السلام بر سایر پیامبران الهى; سعى نموده اجماع و اتّفاق نظر دلالت لفظ «أَنفُسَنا» بر وجود على علیه السلام را انکار کند.
آیه ی مباهله و دیدگاه قاضى ایجى
قاضى ایجى و شارح کتاب وى جرجانى درباره آیه ی مباهله مى گویند:
شیعیان و هم فکران آن ها درباره ی برترى على علیه السلام داراى دو دیدگاه هستند:
نخست آن که مواردى وجود دارد که به طور اجمال به برترى وى اشاره دارد که اوّلین آن ها آیه ی مباهله است.
آن ها به جمله ی (تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَأَبْناءَکُمْ وَنِساءَنا وَنِساءَکُمْ وَأَنْفُسَنا وَأَنْفُسَکُمْ) این گونه احتجاج مى کنند که از لفظ «أَنفُسَنا»، نفس پیامبر صلى الله علیه وآله اراده نشده است، زیرا انسان نمى تواند نفس خود را فرابخواند.
بلکه منظور از این لفظ، على علیه السلام بوده است; زیرا بر اساس اخبار و روایات معتبر، پیامبر صلى الله علیه وآله او را با خود همراه کرده است.
دوم آن که نفس على علیه السلام، خود نفس پیامبر نبوده. پس روشن مى شود منظور این است که هر دو در فضل و کمال برابرند. تنها، فضیلت نبوت است که على علیه السلام از آن برخوردار نیست و چون وى از هر لحاظ هم چون پیامبر است، برترین فرد این امت به شمار مى رود.
گفته شده: منظور از لفظ «أَنفُسَنا» فقط على علیه السلام نیست، چون به صورت جمع به کار رفته، بلکه همه ی نزدیکان پیامبر و خادمانى را که در عرف، به منزله ی نفس ایشان هستند در بر مى گیرد.(2)
بررسى و نقد دیدگاه قاضى ایجى
پوشیده نیست که قاضى ایجى و جرجانى بر دلالت آیه مبنى بر برترى مصداق «انفسنا» و حضور امیرمومنان على علیه السلام در قضیه ی مباهله اعتراف کرده اند. به این معنا که گفته اند: «اخبار و روایات معتبر، بر همراهى على علیه السلام با پیامبر صلى الله علیه وآله اشاره دارد و لفظ «أَنفُسَنا» بر برابرى دلالت مى کند».
ولى این دو شخص پنداشته اند لفظ «أَنفُسَنا» افراد دیگرى را نیز در برمى گیرد. اما آنان سخن خود را با قاطعیت اعلام نمى کنند; بلکه با عبارت «گفته شده…» دیدگاه خود را ذکر کرده اند.
گویا که خودشان نیز نادرستى ادّعاى خودشان را مى دانسته اند، به خصوص آن جا که خادمان و همه ی نزدیکان را مصداق «انفسنا» دانسته اند.
در نادرستى سخن این دو عالم سنّى باید گفت: پیامبر اکرم صلى الله علیه وآله حتى عموى خود را با خود همراه نکرد. پس چطور مى توان گفت: منظور از «انفسنا» همه ی نزدیکان و خادمان رسول خدا صلى الله علیه وآله باشد؟!!
آیه ی مباهله و دیدگاه ابن روزبهان
ابن روزبهان نیز درباره ی آیه ی مبارکه ی مباهله اظهار نظر کرده است. وى مى گوید:
رویه ی مباهله کنندگان این بوده که اهل بیت و نزدیکان خود را دعوت مى کردند تا لعن و نفرین، سایر افرادشان را نیز در برگیرد. از همین رو رسول خدا صلى الله علیه وآله فرزندان و زنان خود را به مباهله دعوت کرد. در این جا منظور از «أَنفُس»، مردان است.
گویا آن حضرت مأمور بودند زنان، فرزندان و مردان بسیار نزدیک خود را به مباهله ببرند. زنان همان فاطمه، فرزندان نیز حسن و حسین و منظور از مردان رسول خدا و على بودند.
در خصوص ادّعاى تساوى بین پیامبر و على علیه السلام باید گفت: این ادّعا کاملاً باطل است و اعتقاد به عدم تساوى، از ضروریات دین است; چرا که هیچ یک از مسلمانان با پیامبر صلى الله علیه وآله برابر نیستند و هر کس چنین ادّعایى کند از دین خارج گشته و مرتد به شمار مى رود.
چطور مى توان کسى را در تراز پیامبرى قرار داد که خاتم پیامبران بوده و برترین اولوالعزم به شمار مى رود در حالى که على هیچ کدام را نداشته است؟
آرى، شکى نیست که بر اساس این آیه امیر مؤمنان على داراى فضیلت بسیارى است، لیکن این امر به معناى دلالت آیه بر امامت وى نیست.(3)
بررسى و نقد دیدگاه ابن روزبهان
چهار نکته در گفته هاى ابن روزبهان وجود داشت:
نخست آن که پیامبر صلى الله علیه وآله، همان کارى را انجام داده است که معمولاً مباهله کنندگان انجام مى دهند… .
اولا: بنابر تصریح نگارنده کتاب تحفه اثنا عشریه این قضاوت ها از کلمات ناصبى هاست که در مورد این آیه، چنین گفته اند.
ثانیاً: در پاسخ به این گفته، ما پیش تر این سؤال را مطرح کردیم که پس چرا پیامبر اکرم صلى الله علیه وآله، عباس و فرزندانش و نزدیکانى هم چون وى را با خود همراه نساختند؟
بله، این اقدام پیامبر صلى الله علیه وآله، حاکى از آن است که مباهله داراى موقعیت ویژه اى است و کسانى باید در آن شرکت کنند که در پیشگاه خداوند متعال جایگاهى داشته باشند.
نمى توان گفت: این اقدام، به همان شکلى صورت گرفته که معمولاً اعراب براى نفرین یکدیگر به کار مى برده اند.
دوم آن که هیچ مسلمانی نمى تواند با پیامبر صلى الله علیه وآله، برابر باشد.
پیش از این، در پاسخ به ابن تیمیه، جواب این سؤال داده شد.
سوم آن که شکى نیست که بر اساس این آیه، امیر مؤمنان على علیه السلام داراى فضیلت بسیار بزرگى است.
در این جا، باید گفت: هر چهار معصوم داراى چنین فضیلتى هستند. اما على علیه السلام از آن ها برتر است. پس ایشان امامِ امت بعد از رسول خدا صلى الله علیه وآله است.
چهارم آن که این آیه بر امامت وى دلالت ندارد.
در پاسخ باید گفت: آیه ی مبارکه، نشان مى دهد که على علیه السلام و پیامبر صلى الله علیه وآله در کمالات ذاتى با هم برابرند. کم ترین دلالت آیه این است که – هم چنان که ابن روزبهان نیز اذعان دارد – آن حضرت فضیلتى عظیم دارد. در حالى که این فضیلت براى دشمنانش که مدّعى خلافت هستند، نیست. پس او افضل است.
بنابراین، على علیه السلام بعد از رسول خدا صلى الله علیه وآله، امام و پیشواى مسلمانان خواهد بود.
آیه ی مباهله و دیدگاه دهلوى
عبدالعزیز دهلوى نیز درباره ی آیه ی مبارکه ی مباهله سخنانى گفته که برگردان آن چنین است:
… شیعه با تمسّک به آیه ی مباهله مى گوید: آن گاه که آیه ی (فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَأَبْناءَکُمْ وَنِساءَنا وَنِساءَکُمْ وَأَنْفُسَنا وَأَنْفُسَکُمْ) نازل شد; پیامبر صلى الله علیه وآله به همراه على، فاطمه، حسن و حسین علیهم السلام از منزل خود خارج شدند. منظور از «أَبناءَنا» حسن و حسین علیهما السلام است.
و لفظ «أَنفُسَنا» بر حضرت امیر علیه السلام دلالت دارد. چون وى نفس رسول خدا صلى الله علیه وآله است و اراده ی معناى حقیقى محال است. پس مقصود برابرى با ایشان است، و کسى که برابر و مساوى پیامبر زمان خود باشد، ناگزیر از دیگران برتر و بیش از همه ولایت در تصرّف دارد; چرا که مساوى با افضل و سزاوارتر به تصرّف خود نیز افضل و سزاوارتر به تصّرف است و او مى تواند امام باشد; زیرا معناى امام هم همین است.
آن چه گفته شد، استدلالى است که شیعه، درباره ی این آیه ارائه کرده است.
البته روشن است که این نوع تقریر و بیان شیواى استدلال، در آثار علماى شیعه کم تر یافت مى شود. به همین دلیل این رساله، به جهت تقریر و تهذیب بسیارى از ادله شیعه به گونه اى که بهتر از خودشان تبیین شده، به گردن شیعیان حق دارد.
اگر کسى در این باره شک و تردید دارد باید به کتاب هایشان مراجعه کند تا سخنان نسنجیده و نارساى آنان را مشاهده کند.
در اصل، این آیه از شواهدى است که اهل تسنّن با کمک آن، با ناصبى ها مجادله مى کنند. زیرا این که پیامبر صلى الله علیه وآله، على و اهل بیت بزرگوارشان علیهم السلام را با خود همراه ساخته و دیگران را دعوت ننموده است، مى بایست وجهى داشته باشد.
این وجه از دو حالت خارج نیست:
نخست آن که آنان از عزیزان پیامبر صلى الله علیه وآله بوده اند و همراه نمودن این افراد – با وجود خطر جانى – باعث اعتقاد بیشتر مخالفان به حقانیّت نبوت پیامبر و درستى گفته هایش در مورد عیسى و آفرینش وى مى شد.
باید دانست که انسان عاقل، اگر به حقانیّت ادّعاى خود مطمئن نباشد، هیچ وقت عزیزانش را در معرض خطر نابودى و هلاکت قرار نمى دهد.
بیشتر اهل سنّت و شیعه این مورد را پذیرفته اند و عبدالله مشهدى در اظهار الحق نیز همین دیدگاه را برگزیده است.
پس بر اساس آیه، این افراد عزیزترین کسان رسول خدا صلى الله علیه وآله هستند و چون پیامبران از حبّ و بغض نفسانى مبرّا هستند; این ماجرا نشان از دین، تقوا و درست کارى این چهار نفر دارد. این مطلب بر خلاف آن چیزى است که ناصبى ها بدان اعتقاد دارند.
دوم آن که مشارکت این افراد، به منظور سریع مستجاب شدن نفرین پیامبر صلى الله علیه وآله است. اینان به مباهله دعوت شدند تا به هنگام نفرین هاى پیامبر، آمین بگویند و ایشان را در استجابت دعا یارى دهند.
بیشتر شیعیان به این مسئله معتقد هستند و عبدالله مشهدى نیز آن را ذکر کرده است. بر این اساس آیه ی مباهله، نشان مى دهد که این افراد در دین از مرتبه بالایى برخوردارند و خداوند به طور حتم دعایشان را مستجاب مى گرداند.
این مورد نیز پاسخى است به ناصبى ها.
ناصبى ها با ایراد بر هر دو وجه گفته اند: شرکت این افراد در مباهله به خاطر این دو مورد نبوده است.
به اعتقاد ناصبى ها این همراهى بدان جهت است که مخالفان – کافران به شریعت نبوى – مباهله را بدون حضور فرزندان و داماد و دعا براى هلاک آنان نمى پذیرفتند. از همین رو پیامبر صلى الله علیه وآله فرزندان و داماد خود را فراخواند تا آن ها نیز همین کار را انجام دهند.
روشن است مردم بر این باورند که فرزندان و نزدیکان – هر گونه که باشند – براى شخص عزیز هستند. هر چند خود فرد چنین اعتقادى نداشته باشد.
این موضوع را مى توان از اقدام پیامبر درک کرد; چرا که اگر ایشان، این نوع مباهله را قبول داشت، در شریعت خود آن را مورد تأیید قرار مى داد در حالى که ممنوع است.
بنابراین، مشخص است که اقدام پیامبر صلى الله علیه وآله، فقط براى به سکوت واداشتن خصم خود بوده است.
به همین شکل، وجه دوم نیز ساقط مى گردد; زیرا نابودى هیئت نجران را نمى توان مهم ترین دغدغه ی پیامبر صلى الله علیه وآله به شمار آورد. آن حضرت، با حوادثى به مراتب سخت تر و ناگوارتر از این قضیه روبه رو شده بود، ولى در هیچ یک از آن ها از نزدیکانش کمک نخواست.
علاوه بر این که آن چه در مورد آن، اتّفاق نظر وجود دارد، استجابت دعاى پیامبر در مقام مقابله با کفار است، وگرنه اگر دعایش مستجاب نشود، فلسفه بعثت حضرتش زیر سؤال مى رود و مورد تکذیب قرار مى گیرد.
این موارد، دیدگاه ناصبى هاست و اهل سنّت – به فضل خداوند – با دلایل کامل، آن ها را رد کرده اند.
خلاصه این که: آیه ی مباهله در اصل، پاسخى به ناصبى ها است، ولى شیعه در مقام مجادله با اهل سنّت از آن کمک مى گیرد. این اقدام آن ها داراى اشکالاتى به شرح زیر است:
نخست آن که ما قبول نداریم که منظور از «انفسنا» حضرت امیر علیه السلام باشد. بلکه منظور خود رسول خدا صلى الله علیه وآله است.
این گفته ی علماى شیعه که گفته اند: «فرد نمى تواند به نفس خود حکم نماید و آن را دعوت کند»، پذیرفته نیست. زیرا از گذشته تاکنون این عبارات رواج داشته است:
«نفسش او را به فلان چیز دعوت کرد».
«خودم را به فلان چیز دعوت کردم». در قرآن کریم آمده:
(فَطَوَّعَتْ لَهُ نَفْسُهُ قَتْلَ أَخیهِ);(4)
نفس سرکش، او را به کشتن برادرش ترغیب کرد.
«به نفسم امر کردم»، «با خودم مشورت کردم».
و دیگر استعمالات صحیحى که از زبان بلیغان شنیده شده است.
بر اساس این گفته ها، نتیجه مى گیریم که لفظ: «نَدعُ أَنفُسَنا» به این معناست که نفس خود را حاضر مى سازیم.
هم چنین باید بگوییم: اگر بپذیریم که ازطرف پیامبر صلى الله علیه وآله، حضرت امیر، مصداق کلمه «أَنفُسَنا» باشد، پس در شرایطى که لفظ «نَدعُ; یعنى بخوانیم و دعوت کنیم» براى هر دو طرف آمده، سؤال این است که در طرف کافران چه کسى مصداق این کلمه خواهد بود؟
پاسخى براى این سؤال یافت نمى شود و در این صورت باید گفت: بعد از نزول آیه، دعوت پیامبر صلى الله علیه وآله از آن ها و فرزندانشان فقط، بى معنا خواهد بود.
روشن شد که حضرت امیر علیه السلام در «ابناء» داخل است; چرا که عرف داماد را بدون شک فرزند به حساب مى آورد. در این جا حسنین علیهما السلام حقیقتاً در «ابنا» داخل نبوده و در حکم فرزند بودند.
نکته ی دیگرى که باید بدان اشاره کرد این که لفظ «نفس» به معناى نزدیک وشریک در کیش و آیین نیز آمده است. مانند این سخن خداوند که مى فرماید:
(وَلا تُخْرِجُونَ أَنْفُسَکُمْ مِنْ دِیارِکُمْ).(5)
یعنى هم دینان خود (را از سرزمینتان خارج نسازید).
… در آیه ی دیگرى مى فرماید:
(وَلا تَلْمِزُوا أَنْفُسَکُمْ).(6)
… و در آیه ی دیگرى مى خوانیم:
(لَوْ لا إِذْ سَمِعْتُمُوهُ ظَنَّ الْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِناتُ بِأَنْفُسِهِمْ خَیْرًا).(7)
حضرت امیر علیه السلام، با پیامبر صلى الله علیه وآله رابطه ی قومى، خویشاوندى و دامادى داشت. دین و مذهب هر دو یکى بود و چون بسیار با یک دیگر مأنوس و مألوف بودند، پیامبر صلى الله علیه وآله درباره ی وى فرمود:
علی منّی وأنا من علی;
على از من است و من از او هستم.
با این ترتیب ممکن است از وى به نفس پیامبر تعبیر شده باشد. اما این امر به معناى تساوى نیست; هم چنان که از آیات مذکور نیز چنین برداشت نمى شود.
دوم این که اگر على علیه السلام، با پیامبر صلى الله علیه وآله در همه صفات برابر باشد، مى بایست داراى مقام نبوت، خاتمیت و رسالت نیز باشد و مانند آن حضرات بتواند بیش از چهار زن اختیار کند، داراى مقامى رفیع در قیامت باشد، شافع بزرگ روز جزا باشد، داراى مقام محمود باشد و بر وى وحى نازل شود. به طور کلّى باید همه ی ویژگى هاى پیامبر را داشته باشد و چنین چیزى را همه رد مى کنند.
اگر هم مراد تساوى در بعضى از صفات باشد; روشن است که مساوى بودن در برخى صفات با پیامبر، نمى تواند بر امامت دلالت داشته باشد. زیرا مساوى بودن شخص در برخى از صفاتِ کسى که از دیگران برتر بوده و سزاوارتر به تصرّف است به این معنا نیست که وى نیز داراى چنین موقعیتى است.
باید افزود: اگر آیه بر امامت حضرت امیر علیه السلام دلالت داشته باشد، وى مى بایست در زمان پیامبر صلى الله علیه وآله، امام باشد و چنین چیزى را همه رد مى کنند.
حال اگر این مسئله – که از ظاهر الفاظ آیه برداشت نمى شود – به زمان خاصى مقیّد باشد، به ادّعاى شیعه کمکى نمى کند، زیرا اهل سنّت نیز در برهه اى از زمان به امامت وى اذعان مى کنند.(8)
بررسى و نقد دیدگاه دهلوى
ما در خصوص گفته هاى دهلوى، باید به موارد زیر اشاره کنیم:
1 . او مى گوید: بیان استدلال به این آیه مبنى بر اثبات امامت حضرت على علیه السلام در بیشتر کتاب هاى شیعه، به این شیوایى وجود ندارد.
او هم چنین ادّعا مى کند، حتى در بیشتر ادلّه ی دیگر شیعه نیز همین گونه است… .
شما با مراجعه به شیوه ی استدلال بزرگان ما به این آیه که در این نوشتار نیز آورده شد، به خوبى دروغ بودن ادّعاى دهلوى را درمى یابید; زیرا همین بیان دهلوى – یا به معنا و یا با عبارات مشابه و یکسان – در کتاب هاى بزرگان ما دیده مى شود.
2 . او این مناقشات در این آیه را از کلمات ناصبى ها مى داند و مى گوید: اهل سنّت از اهل بیت علیهم السلام در مقابل ناصبى ها دفاع مى کنند… .
اما دیدیم که ابن تیمیه و ابن روزبهان در پاسخ به علاّمه حلى رحمه الله چه مطالبى را بیان کرده اند و حال آن که دهلوى این دست مطالب را به ناصبى ها نسبت داده است.
خدا را سپاس گزاریم که با آن چه بر زبانشان جارى شد، واقعیت و حقیقت آنان بر همگان آشکار گردیده است.
3 . او معتقد است منظور از لفظ «أَنفُسَنا»، حضرت على نبوده و به معناى «نفس خود را حاضر مى سازیم» آمده است.
وى با هدف رد گفته ی شیعه که شخص نمى تواند نفس خود را به چیزى فرابخواند، به عباراتى استشهاد کرده که از گذشته تا کنون در کلام عرب رایج است.
ما درباره ی معناى مجازى آن عبارات با وى بحث نمى کنیم و ضمن اشاره به اعتراف تعدادى از بزرگان آن ها، مبنى بر این که انسان تنها مى تواند دیگران را فرابخواند نه نفس خود را،(9) به این سخن اکتفا مى کنیم که بر اساس احادیث قطعى شیعه و سنّى، منظور از لفظ «أَنفُسَنا»، على علیه السلام است و گفته هاى این شخص در حقیقت ناشى از خوددارى وى از پذیرش احادیث مذکور و تکذیب راویان و مؤلّفان بزرگ آن هاست و روشن است که این امرى غیرقابل قبول است.
4 . على علیه السلام را از «أَبناءَنا» دانسته است!!
در این جا نیز، وى با نص روایات مخالفت نموده است.
پوشیده نیست که این اقدام وى، تلاشى است در جهت نادیده گرفتن این موضوع که بر اساس آیه، على علیه السلام، نفس پیامبر صلى الله علیه وآله است، چرا که او مى داند در این صورت آیه، بر تساوى پیامبر صلى الله علیه وآله با آن حضرت اشاره دارد، وگرنه على را مصداق «ابناءنا» دانستن نیز، اعتراف به برترى اوست.
با توجّه به مطالبى که در پاسخ به ابن تیمیه گفته شده; استشهاد دهلوى به آیات دیگر قرآن مقبول نیست. البته جاى بسى خرسندى است که دهلوى بر خلاف ابن تیمیه و دیگر ناصبى ها، حدیث: «على از من است و من از او هستم» را پذیرفته است.
5 . وى در پاسخ به بحث تساوى و برابرى مى گوید:
«اگر منظور از برابرى و تساوى، برابرى در جمیع صفات باشد لزوماً مى بایست على علیه السلام و پیامبر صلى الله علیه وآله در نبوّت، رسالت، خاتمیّت، بعثت و نزول وحى… با هم برابر باشند و اگر مراد، برابرى در برخى صفات باشد; مدّعى نمى تواند ادّعاى امامت بلافصل را مطرح کند…».
در جواب باید بگوییم: منظور، برابرى در تمامى صفات به جز نبوّت است، اما رسالت، خاتمیّت و… که او در ادامه ذکر کرده، به نبوّت مربوط است.
براساس آیه ی مباهله حضرت على علیه السلام از تمام کمالات پیامبر خدا صلى الله علیه وآله به جز نبوّت برخوردار است. در حدیثى آمده که پیامبر خدا صلى الله علیه وآله به على علیه السلام فرمود:
یا علی! ما سألت الله شیئاً إلاّ سألت لک مثله، ولاسألت الله شیئاً إلاّ أعطانیه، غیر إنّه قیل لی: إنّه لا نبیّ بعدک;(10)
اى على! هر گاه از خداوند چیزى خواستم همانند آن را نیز براى تو درخواست کردم. هر چه خواستم خداوند به من عطا نمود، ولى به من گفته شد: پس از تو پیامبرى مبعوث نخواهد شد.
6 . سخن پایانى وى این گونه است:
«اگر آیه بر امامت حضرت امیر علیه السلام دلالت داشته باشد…».
در پاسخ این سخن مى گوییم: حضرت على علیه السلام در زمان خود پیامبر صلى الله علیه وآله، مقام امامت – یعنى: وجوب تبعیّت بى چون و چرا از ایشان و سزاوارترى کامل او نسبت به دیگران – را داشت. با این حال وى به طور کامل مطیع و فرمان بردار پیامبر صلى الله علیه وآله بود و تاریخ چنین چیزى را هرگز براى کسى جز ایشان، ثبت ننموده است.
با این بیان، سخن پایانى دهلوى نیز از اعتبار ساقط مى شود.
آیه ی مباهله و دیدگاه آلوسى
از عالمان دیگرى از اهل سنّت که درباره ی آیه ی مباهله سخن به میان آورده، آلوسى است. وى سخن دهلوى را بدون هیچ کم و کاستى، به خود نسبت داده که البته نمونه هاى دیگرى نیز دارد. اما پاسخ، همان پاسخ به دهلوى است و دیگر تکرار نمى کنیم.
آیه ی مباهله و دیدگاه شیخ محمّد عبده
شیخ محمد عبده در این باره مى گوید:
روایات اتّفاق دارند بر این که: پیامبر صلى الله علیه وآله على، فاطمه و دو پسرش علیهم السلام را براى مباهله برگزید و منظور از کلمه «نِساءَنا»، فاطمه علیها السلام و مراد از کلمه «أَنفُسَنا»، تنها على علیه السلام است.
این روایات از شیعیان است و مشخّص است که هدف آن ها چیست. آنان این روایات را آن قدر ترویج کرده اند که میان بسیارى از اهل سنّت نیز رواج یافته است. این اقدام در حالى صورت مى گیرد که به وجود آورندگان چنین روایاتى نتوانسته اند به خوبى آن را با آیه تطبیق دهند; چرا که عرب لفظ «نِساءَنا» را در مورد دختر به کار نمى برد; به ویژه اگر همسرانى هم داشته باشد.
از این بعیدتر، آن ها گفته اند: مراد از «أَنفُسَنا»، على علیه السلام است.
وانگهى! این جملات در حالى بیان مى شود که هیئت اعزامى نجران – که گفته مى شود آیه درباره ی آن ها نازل شده است – زنان و فرزندان خود را به همراه نداشتند.(11)
بررسى و نقد دیدگاه شیخ محمّد عبده
در پاسخ باید بگوییم: در این سخنان اعتراف، ادّعا و عنادورزى او وجود دارد.
او با بیان این که «روایات اتّفاق دارند که…» به حقیقت اقرار و اعتراف نموده است. خدا را شکر که روایات مربوط به مباهله، آن قدر زیاد و مستند هستند که کسى چون این شخص، چاره اى جز اعتراف به حقیقت ندارد.
وى وقتى متوجّه شد این اقرار، مستلزم پذیرش برترى و امامت على علیه السلام از آیه و روایت هاى وارد شده در این زمینه است که او طاقت آن را ندارد; ادّعایى را مطرح کرد که هیچ خردمندى آن را نمى پذیرد; تا چه رسد به فاضل و دانشمندى!
اما در مورد ادّعاى وى که «این روایات را شیعه نقل کرده و در ترویج آن کوشیده اند…» باید گفت: او نیز به مانند دیگران، مى داند که این ادّعا دروغ است. همان طور که پیش تر دیدید منابع این روایات قطعى، غیر شیعى است. اما چون دلالت آن ها مشخص است و «هدف نیز معلوم است» یک نوع بحث لفظى را پیش کشیده و پنداشته است عرب چنین استعمالى ندارد.
باید بگوییم که گفته هاى شیخ عبده صرف یک استبعاد بوده و نشان دهنده ی عنادورزى اوست! ما فکر نمى کنیم وى از استعمال لفظ «نِساء» در غیر معناى همسران – چنان که در قرآن و دیگر کتاب ها آمده است(12) – بى اطلاع بوده باشد.
او هم چنین نباید غافل بوده باشد که کسى ادّعا نکرده لفظ مذکور، در خصوص حضرت فاطمه علیها السلام و لفظ «أَنفُسَنا»، در خصوص حضرت على علیه السلام به کار رفته است.
واقعیّت آن است که این شخص مى داند، روایات وارد شده در این زمینه در نزد خودشان صحیح و معتبر هستند و هم چنان استدلال شیعیان پابرجا و استوار است; چرا که او خود به خوبى مى داند که پیامبر اکرم صلى الله علیه وآله، با آن که داراى همسران، نزدیکان و صحابه بسیار بوده و زنان زیادى در عشیره ی آن بزرگوار وجود داشته است; تنها على علیه السلام را مصداق لفظ «أَنفُسَنا» و فقط فاطمه علیها السلام را مصداق لفظ «نِساءَنا» دانسته است.
این اقدام پیامبر صلى الله علیه وآله به ناچار نشان دهنده ی برترى امیرمؤمنان على علیه السلام بر دیگران بوده، و هدف ما نیز اثبات همین موضوع است.
آیه ی مباهله و نکات تکمیلى
فخر رازى و در پى او، نیشابورى و ابوحیّان اندلسى به استدلال به آیه که حضرت على علیه السلام از دیگر پیامبران نیز برتر است، انتقاد کرده اند.
آنان با ردّ دیدگاه شیخ محمود بن حسن حمصى در این باره چنین گفته اند:
رازى – پس از بیان خلاصه اى از داستان مباهله و دلالت آیه بر این که حسنین علیهما السلام فرزندان رسول خدا صلى الله علیه وآله هستند – مى گوید:
در رى شخصى به نام محمود بن حسن حمصى وجود داشت که از اساتید شیعه به شمار مى رفته(13) و ادّعا مى کرد على علیه السلام از همه پیامبران به جز حضرت محمد صلى الله علیه وآله برتر است.
به گفته وى، سخن خداوند متعال: (وَأَنْفُسَنا وَأَنْفُسَکُمْ) بر این موضوع دلالت دارد و منظور از لفظ «وأَنفُسَنا»، خود محمد صلى الله علیه وآله نیست و مقصود فرد دیگرى است. زیرا انسان نمى تواند نفس خود را به چیزى دعوت کند و اجماع وجود دارد بر این که این شخص، همان على بن ابى طالب علیهما السلام است و بر اساس آیه، نفس وى، همان نفس محمد صلى الله علیه وآله است و از آن جا که این نفس، عین آن نفس نبوده پس مقصود آن است که مثل آن است. از این رو پیامبر و على علیهما السلام مى بایست در تمامى جهات با هم برابر باشند.
اما چون، شواهد نشان مى دهد محمد صلى الله علیه وآله پیامبر بوده، اما على علیه السلام چنین نیست و به اعتقاد همه، پیامبر از على علیه السلام برتر است; این دو صفت را مستثنا مى دانیم، اما از آن جا که به اجماع و اتّفاق نظر همگان، حضرت محمد صلى الله علیه وآله از همه ی پیامبران الاهى برتر است، پس على علیه السلام نیز باید از پیامبران دیگر برتر باشد.
آن چه گفتیم طریقه ی استدلال به ظاهر آیه بود.
حمصى در ادامه مى گوید:
آن چه استدلال به این آیه را تأیید و تقویت مى کند حدیثى است که مورد قبول موافقان و مخالفان است و آن را از پیامبر صلى الله علیه وآله نقل نموده اند که حضرت فرمود:
من أراد أن یرى آدم فی علمه ونوحاً فی طاعته، وإبراهیم فی خلّته، وموسى فی هیبته، وعیسى فی صفوته، فلینظر إلى علی بن أبی طالب;
هر کس مى خواهد علم آدم، اطاعت نوح از پروردگار، دوستى ابراهیم با خداوند، هیبت موسى و خالص بودن عیسى را درک کند باید به على بن ابى طالب نگاه کند.
بر اساس این حدیث، صفاتى که به طور پراکنده در این پیامبران وجود دارد، همه در حضرت على علیه السلام جمع است. به این ترتیب حضرت على علیه السلام باید از همه ی پیامبران الاهى به جز محمد صلى الله علیه وآله برتر باشد.
اما دیگر شیعیان از گذشته تا کنون با استدلال به این آیه گفته اند: نفس على علیه السلام از هر لحاظ به سان نفس محمد صلى الله علیه وآله است و تنها با دلیل خاص، بعضى از صفات را استثنا مى کنیم. به اعتقاد آن ها برتر بودن نفس محمد صلى الله علیه وآله از دیگر صحابه اقتضا مى کند که نفس على علیه السلام نیز از نفس دیگر صحابه برتر باشد.
در پاسخ این دیدگاه شیعه باید گفت:
مسلمانان اتّفاق نظر دارند که محمد صلى الله علیه وآله از على برتر است. آنان قبل از ظهور شیخ حمصى نیز هر پیامبرى را از غیر پیامبر افضل مى دانسته اند.
به اعتقاد همه، على علیه السلام پیامبر نیست. پس به طور قطع باید گفت: هم چنان که ظاهر آیه (برترى امیرمؤمنان على علیه السلام) در مورد پیامبر صلى الله علیه وآله تخصیص خورده; دیگر پیامبران نیز به حکم همین اجماعات، از ظاهر آیه استثنا مى شوند.(14)
نیشابورى نیز همین سخن را گفته است. البته طبق عادت، او خلاصه دیدگاه رازى را آورده است. ما عبارات او را در گذشته نقل کردیم.
ابوحیّان اندلسى بعد از نقل سخنان زمخشرى در مورد آیه ی مبارکه مى گوید: از عجیب ترین استدلال ها، استدلال محمد بن على حمصى است… .(15)
او بعد از بیان این استدلال مى گوید: رازى در پاسخ گفته است: اتفاق نظر وجود دارد که پیامبر از غیر پیامبر برتر است و على علیه السلام نیز، پیامبر نیست. بر همین اساس از برترى على علیه السلام نسبت به دیگران همه ی پیامبران استثنا مى شوند.
ابوحیّان مى گوید: رازى گفته است: استدلال حمصى از چند جهت باطل است:
نخست آن که او گفته است: «انسان نفس خود را به چیزى فرانمى خواند».
این گفته درست نیست; زیرا عرب مى گوید: «نفس خود را به فلان چیز دعوت کردم، ولى نپذیرفت».
ابوعلى، این کار را تجرید مى نامد.
دوم آن که با توجّه به نظریاتى که پیش از این درباره ی منظور آیه از لفظ «وأَنفُسَنا» بیان شد; اتّفاق نظرى که این شخص ادّعا کرد که منظور آیه، همان على علیه السلام است نمى تواند درست باشد.
سوم آن که او گفته است: «بنابراین نفس او به مانند نفس پیامبر است».
در پاسخ باید گفت: لغویون مى گویند: براى این که دو نفر را شبیه و مماثل هم نامید لزومى ندارد در تمامى صفات شبیه هم باشند و شباهت در یک صفت کافى است.
البته بر خلاف لغویون، در اصطلاح متکلّمان، براى این نام گذارى، مماثلت تمام صفات نفس لازم است، که ما به اصطلاح آنان کارى نداریم.
بر اساس این گفته ها، براى شباهتى که از آیه استفاده مى شود، شباهت حضرت على علیه السلام با پیامبر صلى الله علیه وآله در یک صفت مثل انتساب به بنى هاشم، کفایت مى کند; چنان که عرب مى گوید:
هذا من أنفسنا; این فرد از خود ماست. یعنى از قبیله ی ماست.
افزون بر این ها حدیثى که حمصى بدان استدلال نموده جعلى است و سندى ندارد.(16)
پاسخ پایانى
فخررازى و نیشابورى انصاف بیشترى نسبت به ابوحیّان اندلسى، از خود نشان داده اند; چرا که در دلالت آیه ی مبارکه و حدیث معتبر مباهله مبنى بر برترى حضرت على علیه السلام نسبت به دیگر صحابه اشکال نکرده اند.
این دو عالم سنّى در مقدّمات استدلال به آیه ی مبارکه مبنى بر برترى حضرت على علیه السلام بر دیگر پیامبران الاهى نیز، بحث نکرده اند و تنها با ادّعاى اتّفاق نظر تمام مسلمانان – قبل از ظهور شیخ حمصى – بر برترى پیامبران بر دیگران، معتقد به استثناى تمامى پیامبران الاهى از ظاهر آیه مبنى بر برترى امیرمؤمنان على علیه السلام بر دیگران، شده اند.
در پاسخ به این دو نفر، نفى این اتّفاق نظر کفایت مى کند. چرا که شیعه، قبل و بعد از شیخ حمصى با استدلال به قرآن – آیه ی مباهله – و سنّت رسول خدا صلى الله علیه وآله مثل حدیثى که شیخ حمصى نقل نموده است; برترى امیرمومنان على و ائمه علیهم السلام بعد از پیامبر را بر تمامىِ پیامبران به جز پیامبر اسلام صلى الله علیه وآله اثبات کرده اند.
از نخستین علماى شیعه که در مورد برترى امیر مؤمنان على علیه السلام بر دیگر پیامبران الاهى سخن گفته، شیخ مفید، متوفى سال 413 هجرى است.
وى در این باره رساله اى نوشته است و در آن با استدلال به آیه ی مباهله، چنین سخن را آغاز نموده است:
کسانى که بر برترى امیر مؤمنان على صلوات الله وسلامه علیه بر پیامبران پیشین و همه ی مردم به جز پیامبر رحمت حضرت محمد علیه وآله السلام حکم کرده اند; به حدیث مباهله استدلال کرده اند، به این صورت که… .
روشن است که این سخن، گفته ی پیشینیان وى نیز بوده است.(17)
بر اساس آن چه گفته شد، پاسخ رازى و پیروان او، رد مى گردد.
اما ابوحیّان اندلسى، مواردى را در رد استدلال شیخ حمصى ارائه کرد و به فخررازى نسبت داد. به نظر مى رسد او این موارد را از متونى غیر از تفسیر وى برداشت کرده باشد.
او سه مسأله را مطرح مى کند.
1 . اما باطل بودن اولین مسأله را در میان این بحث تبیین نمودیم.
از سوى دیگر، رازى خودش این استدلال را تبیین کرده و اشکالى بر آن نگرفته است. اگر نقل قول ابوحیّان از رازى حقیقت داشته باشد، او دچار تناقض گویى شده است.
2 . مسأله ی دوم نیز همین گونه است. زیرا این ها نظریاتى است بى ارزش. به این علّت که در صحیح مسلم، جامع ترمذى، خصائص نسائى، مسند احمد و المستدرک حاکم نیشابورى و منابع دیگر آمده است که تنها حضرت على علیه السلام، همان غیرى است که مصداق کلمه ی «نفس» است و این نظریه مورد اتّفاق شیعه و سنّى است.
از سوى دیگر، خود آن ها ادّعا نموده اند که اجماع گذشتگان نسل در نسل بر این است که صحیح بخارى و مسلم، صحیح ترین کتاب ها بعد از قرآن است. در این میان برخى صحیح مسلم را معتبرتر مى دانند.
مسأله ی سوم را مى توان بر اساس گفته هاى رازى در مقام نقل و توضیح استدلال شیعه، رد کرد.
چنان که گذشت او در این مقام مى گوید:
وذلک یقتضی الاستواء من جمیع الوجوه…;
مثل هم بودن دو نفس به منزله ی تساوى آن دو در تمامى جهات است… .
در این جا اگر آن چه ابوحیّان از رازى نقل مى کند درست باشد; گفته هاى خود را نیز نقض کرده است.
باید افزود: اگر این گفته که: «مماثله مى تواند در یک صفت مانند این که هر دو از بنى هاشم هستند، باشد» درست باشد; چرا باید از بین بنى هاشم، تنها على علیه السلام به مباهله دعوت شود؟!
در خصوص ادّعاى جعلى بودن حدیثى که حمصى بدان استدلال کرده است نیز باید گفت: این ادّعا را تنها کسى مطرح مى کند که به اخبار و احادیث شناخت ندارد و یا این که کینه توز و متعصّب باشد.
این حدیث را همه ی مسلمانان پذیرفته اند و از میان راویان اهل سنّت افرادى چون عبدالرزّاق بن همّام و احمد بن حنبل، ابوحاتم رازى، حاکم نیشابورى، ابن مردویه، بیهقى، ابونعیم اصفهانى، محبّ طبرى، ابن صبّاغ مالکى و ابن مغازلى شافعى… آن را روایت کرده اند.(18)
پینوشتها:
1- البحر المحیط: 2 / 479 و 480.
2- شرح المواقف 8 / 367.
3- ابطال الباطل، ر.ک: احقاق الحق: 3 / 62.
4- سوره ی مائده: آیه ی 30.
5- سوره ی بقره: آیه ی 84 .
6- سوره ی حجرات: آیه ی 11.
7- سوره ی نور: آیه ی 12.
8- تحفه إثنا عشریه: 206 و 207. گفتنى است که ما سخنان دهلوى را به طور کامل بیان کردیم تا کسى شک نکند که برخى از گفته هاى وى را حذف کرده ایم تا به استدلال شیعه درباره ی آیه ی مبارکه آسیبى وارد نشود.
9- ر.ک: حاشیه محیى الدین شیخ زاده بر تفسیر بیضاوى: 1 / 634.
10- این حدیث را گروهى از علماى اهل سنّت از جمله نسائى در کتاب الخصائص: حدیث 146 و 147 نقل کرده اند.
11- تفسیر المنار: 3 / 322.
12- نظیر آیه اى که مى فرماید: (یُذَبِّحُونَ أَبْناءَکُمْ وَیَسْتَحْیُونَ نِساءَکُمْ); «پسران شما را سر مى بریدند و دختران شما را زنده نگه مى داشتند». سوره ی بقره، آیه ی 49.
13- او همان صاحب کتاب «المنقذ من التقلید; نجات دهنده از تقلید» است. در برخى از منابع آمده است که فخررازى شاگرد وى بوده است و در شرح حالى که در مقدمه کتاب مذکور وجود دارد، فوت وى را در اوایل قرن هفتم دانسته اند. این کتاب توسط مؤسسه ی انتشارات اسلامى وابسته به جامعه ی مدرسین حوزه ی علمیه ی قم چاپ شده است.
14- تفسیر رازى: 8 / 81 .
15- گفتنى است که سخن صحیح: محمود بن على حمصى است.
16- البحر المحیط: 2 / 480.
17- ر.ک: رساله ی تفضیل امیرالمؤمنین علیه السلام على سائر الصحابه، نگارش شیخ مفید رحمه الله چاپ شده در جلد هفتم مجموعه ی تألیفات شیخ مفید رحمه الله.
18- در مورد سند این حدیث و موارد دلالت آن در جلد نوزدهم موسوعه بزرگ نفحات الأزهار فى خلاصه عقبات الأنوار سخن گفته ایم.
منبع مقاله:
حسینی میلانی، علی؛ (1390)، نگاهی به تفسیر آیه ی مباهله (پژوهشی در تفسیر و شأن نزول آیه ی مباهله)، قم: الحقایق، چاپ اول