روز مباهله

روز مباهله

اهمیت واقعه مباهله

پس از فتح مکه در سال هشتم هجرى و درخشش قدرت اسلام در جزیرهالعرب، پیروان دیگر ادیان و مذاهب و رهبران و رجال سیاسى و مذهبى توجه خاصى به اسلام و مسلمانان و به کانون این قدرت عظیم یعنى مدینهالرسول پیدا کردند. این امر زمینه مناسبى را براى نشر و گسترش شعاع اسلام تا اقصى نقاط حجاز و حتى خارج از آن فراهم آورد و پیامبر اسلام توانست از این فرصت بخوبى استفاده کند و با ارسال نامه‏ها و نمایندگان ویژه به رؤساى بلاد و زمامداران کشورها آنها را به پذیرش اسلام و یا به رسمیت شناختن دولت اسلامى و التزام به مقررات آن فرا خواند.

طبیعى است که بسیارى از مخاطبین این نامه‏ها علاقه‏مند بودند که به مدینه و به مقر دولت اسلامى بیایند و با شخص رسول‏خدا آشنا شوند و از نزدیک وضعیت مسلمانان را ببینند. این بود که در سال نهم هجرى به تدریج هیئت‏هاى نمایندگى طوائف و قبائل عرب به حضور رسول‏خدا مى‏رسیدند و این سال را مورخین «عام الوفود» نام نهاده‏اند. نامه رسول‏خدا به مسیحیان نجران از جمله نامه‏هاى ارسالى آن حضرت بود که گروهى از بزرگان و اشراف نجران را به مدینه کشاند. این هیئت بلندپایه چون در مذاکرات شفاهى با آن حضرت به تفاهم نرسیدند و از سر لجاج پاسخ آن حضرت به سؤالات اعتقادى خود را قانع‏کننده ندانستند پیشنهاد دیگرى از سوى رسول‏خدا دریافتند مبنى بر این که اکنون که هر طرف خود را محق و دیگرى را باطل مى‏شمارد بیایید عزیزان خود را جمع کنیم و دست به دعا برداریم و خداى خویش را بخوانیم و هر یک بر دیگرى نفرین کند تا ببینیم خداوند نداى کدام طرف را پاسخ مى‏دهد و آشکار شود چه کسى در ادعاى خود دروغگویى بیش نیست. این عمل که در لغت عرب مباهله نامیده مى‏شود، راهى جدید بود که به نص آیه 61 سوره آل‏عمران

(فمن حاجک فیه من بعد ما جاءک من العلم فقل تعالوا ندع ابنائنا و ابنائکم و نسائنا و نسائکم و انفسنا و انفسکم ثم نبتهل فنجعل لعنهالله على الکاذبین)

پیامبر اسلام از سوى خداوند بدان مأمور گشت و براى پایان بخشیدن به مجادلات هیئت نصارى با آن حضرت و اقناع عوام و خواص از مسلمانان و مسیحیان از هر منطق و استدلالى بهتر و رساتر بود. ولى به گواهى همه منابع تاریخى مسیحیان نجران پس از قبول این پیشنهاد چون به میعادگاه وارد شدند و نشانه‏هاى حقانیت رسول‏خدا را در دعوت خویش مشاهده کردند از اقدام بدین کار منصرف شدند و به پرداخت جزیه و امضاى صلحنامه‏اى که رسول‏خدا شروط آن را مشخص مى‏ساخت، تن در دادند.

این واقعه با همه خصوصیات و لوازم و آثارش نظر محققان شیعه و سنى و حتى پاره‏اى از مستشرقین را به‏خود جلب کرده است و ما در این واقعه تاریخى سه جهت را قابل توجه و ملاحظه مى‏دانیم :

جهت اول: ظهور حقانیت اسلام در برابر مسیحیت. و جالب توجه آن است که تا به امروز نیز هیچ عالم و عابد مسیحى نخواسته است که بار دیگر به میدان مباهله با مسلمانان درآید تا بدین وسیله از اعتقاد راسخ خود به صحت ادعایش و یقین به حقانیت دینش خبر دهد ؛ بلکه در پیرامون واقعه مباهله حوادثى به ثبت رسید که عکس این مطلب را ثابت کرد و بخوبى آشکار شد که مسیحیان علائم پیغمبر خاتم را که در کتب آسمانى موجود در نزد خود خوانده بودند، بر پیامبر اسلام منطبق دیدند و او را در ادعاى نبوت بر حق مى‏دانستند و به تعبیر قرآن «الذین آتیناهم الکتاب یعرفونه کما یعرفون ابناءهم و ان فریقا منهم لیکتمون الحق و هم یعلمون» (بقره / 146) ولى با این حال نمى‏خواستند از دین خود و موقعیت ویژه‏اى که نزد مردم خود پیدا کرده‏اند دست بکشند.

جهت‏دوم: اثبات فضیلتى‏عظیم براى على‏علیه السلام و زهراءعلیها السلام و حسنین‏علیهما السلام که تنها همراهان رسول‏خدا در این ماجرا بودند و اختیار نمودن پیغمبر اینان را از میان فرزندان و زنان و اصحاب خود، بهترین دلیل بر علو مرتبه و منزلت آنها نزد خدا و رسول‏خداست.

جهت سوم: دلالت آیه مباهله بر امامت على‏علیه السلام چرا که کلمه «انفسنا» در آیه مذکور شاهد بر وجود مقام و منزلتى براى خصوص على‏علیه السلام نزد رسول‏خداست که هیچکس بدان نرسیده و نخواهد رسید و هموست که در لسان وحى نفس پیغمبر شمرده شده است و از اینجاست که مى‏توان گفت على‏علیه السلام افضل صحابه بلکه افضل خلق بعد از رسول‏خدا است و طبعا همه کمالاتى که براى رسول‏خدا ثابت است، براى او نیز ثابت مى‏گردد مگر اصل نبوت.

جهت دیگرى که براى بررسى و تحلیل این واقعه تاریخى وجود دارد و از میان مستشرقین نظر پروفسور لویى ماسینیون را به‏خود جلب کرده است، امضاء صلحنامه‏اى میان پیامبر اسلام و مسیحیان نجران است که از نظر این استاد به معناى امضاء پیمان‏نامه سیاسى عدم تعرض به مسیحیان در سراسر سرزمینهاى اسلامى است و رعایت آن براى جانشینان آن حضرت نیز لازم بود. و شاید او درصدد القاء این مطلب باشد که پیامبر اسلام بدین طریق مسیحیان را در التزام به دین خود آزاد گذاشت و بدین وسیله حضور آنان را در میان مسلمانان تا زمانى که رفتار مسالمت جویانه داشته باشند به رسمیت شناخته است. ماسینیون در اواخر رساله خود به سراغ عقاید خرافى برخى فرقه‏هاى اسلامى مانند فرقه نصیریه و شیعیان خطابى و دروزى رفته و براساس باورهاى آنها به نقش سلمان فارسى به عنوان یک عنصر ایرانى که نماینده تمدن کهن ایرانى است و به عنوان یک تازه مسلمانى که سابقه طولانى در مسیحیت داشته و با مسیح و محمد (ص) هر دو آشنا و اکنون پل ارتباطى میان اسلام و مسیحیت گردیده است، توجه پیدا کرده است. ولى ما نمى‏دانیم چرا او از میان همه زوایاى قابل تأمل این حادثه تنها از این دو زاویه به مطالعه واقعه مباهله پرداخته است و او در نهایت درصدد اثبات چه امرى است؟

به هر صورت جاى آن دارد که در اطراف واقعه مباهله تحقیق و تدقیق بیشترى صورت گیرد و نقاط اصلى این واقعه که چون واقعه غدیرخم مسلم و غیرقابل خدشه است، روشن شود، چرا که مباهله سندى جاودان بر حقانیت اسلام و شاهدى غیر قابل انکار بر اصالت و استحکام بناى همیشه استوار تشیع راستین است.
مباهله در عرف و لغت عرب

واژه مباهله مشتق از ماده «بهل» است. گفته مى‏شود «بهله‏الله» یعنى «لعنه‏الله» (1) و باهل القوم وتباهلوا وابتهلوا اى تلاعنوا و المباهله ان یجتمع القوم اذا اختلفوا فی شى‏ء فیقولوا لعنهالله على الظالم منا (2) ولى مباهله با ملاعنه این تفاوت را دارد که «لعن» عبارت است از دعا به ضرر شخص که از رحمت الهى دور باشد و «بهل» اجتهاد در لعن است و لذا کسى که اصرار و التماس در دعا و نفرین داشته باشد «مبتهل» است. (3)

در ذیل آیه 61 سوره آل‏عمران در تفسیر واژه «نبتهل» مفسرین متقدم گفته‏اند که در معناى ابتهال دو قول است اول آن که به معناى التعان است و دوم آن که به معناى دعا کردن بر ضد شخص دروغگو و طلب هلاکت اوست که این شبیه لعن است. (4) و روشن است که این دو معنا بسیار نزدیک به هم هستند.

برخى اساتید معاصر در توضیح این واژه آورده‏اند که مباهله تضرع و ابتهال و لابه است . ابتهال گاه براى دفع بلا است و زمانى براى نزول بلا است. مثل این که با نماز استسقاء نزول باران رحمت از خداى سبحان طلب مى‏شود و یا با نماز، نیاز یا بلایى دفع مى‏شود مثل

«ربنا اکشف عنا العذاب انا مؤمنون»

و گاهى هم دعا مى‏شود تا عذابى بر شخص یا گروهى نازل شود مثل این که نوح (علیه السلام) به خداوند عرض کرد

«رب لا تذر على الارض من الکافرین دیارا» (5)

ولى در اینجا این نکته در توضیح معناى واژه مذکور باید مورد تأکید قرار گیرد که مباهله همواره متضمن یک رابطه بین‏الاثنینى است. و ناله و زارى انسان به درگاه خداوند براى دفع بلایى از خودش یا نزول رحمتى مباهله خوانده نمى‏شود ولى ابتهال گفته مى‏شود.

برخى در معناى لغوى مباهله صیغه و هیئت خاصى را معتبر دانسته‏اند (6) ولى از کتب لغت و ادب بدست مى‏آید که واژه مباهله از این جهات مطلق است. نهایت آن که ادعاى پیدایش معناى اصطلاحى خاصى براى آن در میان مسلمانان شود که منشأ آن سیره رسول‏خدا در واقعه مباهله و کیفیت عمل آن حضرت یا روایات صادر از ناحیه امامان شیعه در مورد نحوه اجراى مباهله است که بدان اشاره خواهد شد.

اکنون که معناى مباهله واضح شد باید گفت که این معنا در عرف عرب و نزد پیروان ادیان آسمانى معنایى کاملا شناخته شده بود و دعوت پیامبر اسلام از مسیحیان به مباهله دعوت به کارى بدیع و فتح بابى جدید براى اثبات حق و ابطال باطل نبود. از این رو مى‏بینیم که مسیحیان نجران خیلى طبیعى با آن برخورد کردند و حتى وقتى پیامبر اسلام بر سر زانوان خود نشست و دست به دعا برداشت ابوحارثه اسقف بزرگ مسیحیان گفت

«جثى والله کما جثى الانبیاء للمباهله» (7)

یعنى او همانند انبیا براى مباهله نشسته است. از اینجا معلوم مى‏شود که مسیحیان توسل جستن به مباهله را از مختصات پیامبر اسلام به شمار نیاورده بودند و او را در این جهت دنباله‏روى انبیاء الهى مى‏دانستند.

فخر رازى سخن کفار (8) در آیه 31 سوره انفال

«اللهم ان کان هذا هو الحق من عندک فامطر علینا حجاره من السماء او ائتنا بعذاب الیم»

را نوعى اقدام به مباهله از جانب آنها در برابر رسول‏خدا دانسته است (9) و این سخن از جهت آن که متوسل شدن به مباهله براى اثبات حقانیت را در عرف اعراب جاهلى ثابت مى‏کند مطلبى در خور توجه است.

البته در روایات اهل البیت به مواردى برخورد مى‏کنیم که مباهله را به شکل خاصى به اصحاب و شیعیان خود تعلیم داده‏اند و توسل بدان را در برابر منکرین مسأله امامت و ولایت که در بحث و مناظره به هیچ دلیل و برهانى حق را نمى‏پذیرند، به عنوان آخرین راه‏حل مطرح کرده‏اند.

ابومسروق گوید به امام صادق عرض کردم من با مردم سخن مى‏گویم و به آیه شریفه

«اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولى الامر منکم»

بر آنها احتجاج مى‏کنم ولى آنها مى‏گویند این آیه درباره امیران جنگها نازل شده است . پس به آیه شریفه

«انما ولیکم‏الله و رسوله و الذین آمنوا الذین یقیمون الصلاه و یؤتون الزکوه و هم راکعون»

بر آنها احتجاج مى‏کنم ولى مى‏گویند این آیه درباره مؤمنین نازل شده است. آنگاه به آیه شریفه

«قل لا أسألکم علیه اجرا الا الموده فى القربى»

بر آنان احتجاج مى‏کنم ولى مى‏گویند درباره خویشاوندان مسلمانان نازل شده است. پس از این قبیل ادله هر چه حاضر دارم فروگذار نمى‏کنم. آن حضرت به من فرمود: اگر این گونه مى‏باشد پس آنان را به مباهله فراخوان. گفتم چگونه؟ فرمود سه روز نفس خویش را اصلاح کن و گمانم که فرمود روزه بگیر و غسل کن. آنگاه تو و او به صحرا بروید و انگشتان دست راست خود را در انگشتان دست او داخل کن و از خود شروع کن و بگو

«اللهم رب السماوات السبع و رب الارضین السبع عالم الغیب و الشهاده الرحمن الرحیم ان کان ابومسروق جحد حقا و ادعى باطلا فانزل علیه حسبانا من السماء او عذابا الیما»

سپس دعا را متوجه او کن و بگو

«ان کان فلان جحد حقا و ادعى باطلا فانزل علیه حسبانا من السماء او عذابا الیما»

پس چیزى نخواهد گذشت که آنچه را در حق او درخواست کردى خواهى دید. (10)

روشن است که این روایت و روایاتى از این قبیل که زمان خاص یا کیفیت خاصى را براى انجام مباهله بیان مى‏کند، نظر به آداب و شرایط کمال عمل دارد و نیز با توجه به مفاد این حدیث معلوم مى‏شود که مباهله راهى فراروى هر انسان خداشناسى است که در دین و مذهبش خود را صادق مى‏شمارد و گرفتار دشمنى است که حق را مى‏شناسد ولى آن را انکار مى‏کند و به تعبیر قرآن

«و جحدوا بها و استیقنتها انفسهم ظلما و علوا» (نمل / 14)

یعنى همواره یک طرف مباهله فردى است که یقین به حقانیت خود دارد و طرف دیگر کسى که حقانیت او را مى‏شناسد ولى به ستم و از سر برترى جویى آن را انکار مى‏کند. و این حدیث نشان مى‏دهد که چگونه مسأله امامت اهل البیت بر گروهى معلوم ولى مورد انکار بوده و چگونه باید شیعیان در امر امامت و ولایت جازم و قاطع باشند. و جالب آن است که امام صادق‏علیه السلام در پایان روایت مذکور مى‏فرماید قسم به خدا من هیچ کس را نیافتم که دعوت مرا براى این کار پاسخ دهد.

و در تاریخ اسلامى به مواردى برمى‏خوریم که پیروان برخى مذاهب اسلامى مخالفین خود را به مباهله دعوت کرده‏اند ولى گویا دعوت آنها بیشتر جنبه نمایشى داشته و کمتر به مرحله عمل رسیده است. (11)
مقطع زمانى واقعه مباهله

آنچه مسلم است واقعه تاریخى مباهله رسول‏خدا با مسیحیان نجران بعد از نبرد تبوک بوده است. شیخ مفید آمدن هیئت نصارى به حضور رسول‏خدا را بعد از ماجراى فتح مکه و سرازیر شدن هیئت‏هاى مختلف طوائف و قبائل به سوى پیغمبر ذکر کرده است. (12)

سیدبن طاووس ارسال نامه آن حضرت به مسیحیان نجران را بعد از ارسال نامه کسرى و قیصر یعنى حدود سال نهم هجرى و بعد از نزول آیه جزیه دانسته است (13) و به طور طبیعى واقعه مباهله فاصله زیادى از این تاریخ نداشته است. همو در تعیین روز مباهله بیست و یکم و بیست و چهارم و بیست و هفتم ماه ذى‏حجه را نقل یاد کرده واصح آنها را بیست و چهارم ذى‏حجه دانسته است (14) و سپس همین روز را به عنوان روز خاتم بخشى امیرالمؤمنین و نزول آیه

«انما ولیکم الله….»

ذکر و سخن شیخ طوسى در «المصباح المتهجد» را نیز به عنوان تأکید آورده است (15) همچنان که نزول سوره «هل اتى» در حق اهل البیت در روز بیست و پنج ذى‏حجه دانسته است . (16) هم ایشان در جاى دیگر به نقل از عبدالمحمود نقاش در تفسیر شفاء الصدور نقل مى‏کند که واقعه غدیر در روز هیجدهم ذى‏حجه و مباهله در بیست و یکم و تزویج فاطمه به على در بیست و پنجم ذى‏حجه به وقوع پیوست (17) .

مرحوم مجلسى از کتاب شیخ رضى الدین على‏بن یوسف المطهر حلى که برادر علامه حلى است نقل مى‏کند که مباهله در روز بیست و چهارم ذى‏حجه و به نقلى در بیست و پنجم و خاتم بخشى آن حضرت در روز بیست و چهارم ذى‏حجه بوده است. (18) و نیز ایشان آورده است که به خط شیخ محمدبن على‏الجبعى دیدم که ایشان از خط شیخ طوسى نقل مى‏کند که در روز دوازدهم ذى‏حجه مؤاخات رسول‏خداصلى الله علیه وآله وسلم با على‏علیه السلام و در هیجدهم این ماه واقعه غدیر به وقوع پیوست و روز بیست و یکم ذى‏حجه روزى است که توبه آدم پذیرفته شد که همان روز مباهله است و روز بیست و چهارم نیز به عنوان روز مباهله نقل شده است. (19)

در دیگر کتب روایى شیعه نیز روایاتى در تعیین روز مباهله نقل و اعمال مستحبى در این روز ذکر شده است. مرحوم شیخ حر عاملى در بابى تحت عنوان «استحباب الغسل و الصلاه یوم المباهله و هو الرابع و العشرون من ذى‏الحجه» دو روایت ذکر کرده است. روایت اول را شیخ طوسى در المصباح المتهجد به نقل از امام صادق‏علیه السلام نقل کرده است که آن حضرت فرمود «کسى که در این روز یعنى روز بیست و چهارم ذى‏حجه نیم ساعت قبل از زوال دو رکعت نماز بخواند و …». و در روایت دوم به نقل از موسى‏بن جعفرعلیه السلام آورده است «روز مباهله روز بیست و چهارم ذى‏حجه است» (20)

شیخ مفید نیز در ذکر مناسبات ایام سال روز بیست و چهارم ذى‏حجه را به عنوان روز مباهله ذکر کرده است. (21)

حاصل آن که معرفى روز بیست و چهارم ذى‏حجه از سال دهم هجرت به عنوان روز مباهله بیشتر به واقع نزدیک است. (22) البته تعیین دقیق روز مباهله تأثیرى در مباحث آتى ندارد ولى از جهت بزرگداشت این روز و درک فضیلت آن و انجام اعمال مستحبى حائز اهمیت است. و از جمله دعاهاى وارد در این روز دعاى مباهله است که همان دعاى معروف سحرهاى ماه رمضان و بنابر برخى نقلها اندکى متفاوت با آن است. امام باقرعلیه السلام در حق این دعا مى‏فرماید اگر مردم مى‏دانستند که چه مسائل عظیمى در آن است و چه زود براى صاحبش به اجابت مى‏رسد، البته همدیگر را مى‏کشتند تا بدان دست یابند اگر قسم بخورم که اسم عظم خداوند در آن داخل است به درستى قسم خورده‏ام. و این دعایى است که در روز مباهله جبرئیل از جانب خداوند آورد و به پیغمبر گفت تو با وصى و دو فرزند و دختر خود بیرون برو و خدا را بدین دعا بخوان و با آن قوم مباهله کن. (23)
تفصیل واقعه تاریخى مباهله
نامه رسول‏خدا ـ ص ـ

زمینه‏ساز واقعه مباهله نامه رسول‏خدا (ص) به مسیحیان نجران و دعوت آنها به اسلام بود و حاملین این نامه عتبهبن غزوان و عبدالله‏بن ابى‏امیه و الهدیربن عبدالله و صهیب‏بن سنان شمرده شده‏اند (24) و متن آن را ابن‏کثیر در البدایه و النهایه چنین ذکر کرده است:

«باسم اله ابراهیم و اسحاق و یعقوب من محمد النبى رسول‏الله الى اسقف نجران اسلم انتم فانى احمد الیکم اله ابراهیم و اسحاق و یعقوب. اما بعد فانى ادعوکم الى عبادهالله من عباده العباد و ادعوکم الى ولایهالله من ولایه العباد و ان ابیتم فالجزیه فان ابیتم آذنتکم بحرب و السلام.»

ولى یعقوبى صدرنامه را با اندکى تفاوت این چنین نقل کرده است:

«بسم‏الله من محمد رسول‏الله الى اسقفه نجران، بسم‏الله فانى احمد الیکم اله ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب… .»

سید ابن‏طاووس در اقبال فرموده است که رسول‏خدا(ص) در این نامه آیه شریفه

«قل یا اهل الکتاب تعالوا الى کلمه سواء بیننا و بینکم ان لا نعبد الا الله و لا نشرک به شیئا و لا یتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون الله فان تولوا فقولوا اشهدوا بانا مسلمون» (آل عمران / 64)

را درج نمود. (25)

در هر صورت پیام اصلى این نامه اعلام رسالت رسول‏خدا و دعوت از اسقف یا اسقف‏هاى نجران و مردم مسیحى آن منطقه به آیین اسلام بود. اما در صورتى از پذیرش اسلام امتناع ورزند یا باید مقررات ویژه پرداخت جزیه به حکومت اسلامى را بپذیرند و یا آماده جنگ شوند.

در میان مورخین شکى نیست که هیئت اعزامى مسیحیان نجران در سال دهم هجرى به حضور رسول‏خدا در مدینه رسیدند و صلحنامه را امضاء کردند و تاریخ نگارش این نامه نباید به فاصله زیادى از تاریخ نگارش صلحنامه باشد. ابن‏اثیر کتابت هر دو را در سال دهم هجرى ذکر کرده است . سیدابن‏طاووس در اقبال فرموده است که این نامه بعد از نامه‏هایى بود که رسول‏خدا به کسرى و قیصر نوشت یعنى حدود سال نهم هجرى و بعد از نزول آیه جزیه. به هر جهت مى‏توان یقین پیدا کرد که این نامه مربوط به اواخر دوران مدینه است و قرائن داخلى موجود در متن نامه یعنى اعلام جنگ به مخاطبین و الزام آنها به جزیه، خود بهترین دلیل بر زمان نگارش نامه است (26) پس اگر نگارش این نامه را به دوران مکه مربوط بدانیم خطایى فاحش است. (27) مخاطب مستقیم این نامه اسقف یا اسقف‏هاى نجران بودند و این لفظ از آن رو بر آنها اطلاق مى‏شد که سمت پیشواى دینى بودن مردم را بر عهده داشتند و اسم خاص براى شخص یا اشخاصى به شمار نمى‏آمد. در منتهى‏الارب ذیل لغت «اسقف» آمده است: اسقف صاحب منصبى از مناصب دینى نصارى است که او برتر از «قسیس» و فروتر از «مطران» باشد. مهتر ترسایان در بلاد اسلام اول «بطریق» است و پس از آن «جاثلیق» و پس از آن «مطران» و پس از آن اسقف و پس از آن «قسیس» و پس از آن «شماس».

اما سابقه مسیحیت در نجران بنابر آنچه در برخى منابع آمده است به ورود مردى صالح به نام «فیمیون» بدین منطقه بازمى‏گردد. پیش از او مردم این منطقه بر دین عرب بودند و درخت نخل بزرگى داشتند که او را مى‏پرستیدند به پاى او به عبادت مى‏پرداختند. فیمیون از عباد و زهاد و از موحدین در دین مسیحیت بود و مستجاب الدعوه شده بود. او از شهرى به شهرى مى‏رفت و به کار بنایى مى‏پرداخت و از دسترنج خود مى‏خورد و دین مسیحیت را تبلیغ مى‏کرد تا عبور او به یکى از آبادیهاى شام افتاد و مردى از اهالى آنجا به شأن و منزلت او واقف گشت و پیرو او شد چون از شام بیرون آمدند کاروانى از اعراب آن دو را به بندگى گرفتند و به اهالى نجران فروختند. مردى از اشراف نجران که فیمیون را خریده بود از او کراماتى دید فیمیون بدو گفت از پرستش درختى که نه نفع مى‏رساند و نه ضررى دست بردارید و من‏اگر خدایم را بخوانم او را نابود خواهد کرد. پس تطهیر کرد و دو رکعت نماز خواند و دعا کرد و خدا بادى فرستاد و آن درخت را از جاى برکند و از اینجا اهل نجران به مسیحیت روى آوردند . (28)

و به نقلى دیگر فیمیون به نزدیکى نجران آمد و فرزندى از اهالى آنجا به نام عبدالله‏بن ثامر به نزد او رفت و آمد مى‏کرد و مطالبى از او آموخت و بدان مرتبه رسید که از او عجایبى صادر شد و برخى اهالى نجران چون کرامات او را دیدند به دین او داخل شدند و این خبر چون به پادشاه آن منطقه رسید آن پسر را کشت و آتشى برافروخت و هر کس را که از دین اجدادى خود دست کشیده بود بدان آتش مى‏انداخت و از اینجا داستان اصحاب اخدود شکل گرفت.

و برخى در تأیید این حکایت آورده‏اند که پیامبر اسلام فرمود:

چهار آبادى محفوظ هستند مکه و مدینه و ایلیا و نجران و هیچ شبى نیست جز آن که بر نجران هفتاد هزار فرشته نازل مى‏شود و بر اصحاب اخدود سلام مى‏کنند. (29)

بدین ترتیب مسیحیت در نجران استقرار یافت و به مرور زمان ریشه‏دار شد از جمله آثار حضور مسیحیت در این منطقه که توجه دیگران را به‏خود معطوف داشته بود کعبه نجران بود؛ عبادتگاهى که به شکل کعبه مسلمانان ساخته شده بود و بنیان آن را عبدالمدان‏بن الدیان حارثى گذاشته بود. نصاراى نجران بدین معبد اهتمام زیادى داشتند و جمعى از اسقف‏ها در آن مقیم بودند . «اعشى» شاعر عرب در شأن کعبه نجران سروده بود:

و کعبه نجران حتم علی

ک حتى تناخى بابوابها

نزور یزید و عبدالمسیح

و قیسا هم خیر اربابها (30)

اما از نظر جغرافیاى نجران نقطه‏اى واقع میان حجاز و یمن و طول آن به اندازه یک روز راه براى راکب سریع بود و در آن 73 آبادى وجود داشت که تنها 120 هزار مردى جنگى در آن ساکن بودند. (31) ولى بعدها منطقه میان کوفه و واسط که تا خود کوفه دو روز راه داشت نیز نجران نام گرفت . نصاراى نجران چون از نقطه اول توسط عمربن الخطاب در دوران زمامدارى‏اش رانده شدند به نقطه دوم آمدند و این سرزمین موسوم به اسم سرزمین اصلى آنان شد. (32) وقتى حکومت اسلامى در مدینه شکل گرفت هنوز یمن تحت نفوذ ایرانیان و زیرمجموعه حکومت فارس بود. بعد از هلاک کسرى رسول‏خدا حاکم وقت یمن را که «باذان» نام داشت و اسلام اختیار کرده بود در حکمرانى خود ابقا کرد. پس از وفات باذان قلمرو حکمرانى او میان چند نفر تقسیم شد و براى هریک از صنعاء، حمدان، مآرب، الجند و منطقه میان نجران و رمع و زبید عاملى قرار داده شد و عمروبن حزم بر نجران منصوب شد. (33)

ظاهر آن است که در زمان کتابت نامه رسول‏خدا به اسقف نجران، مردم این منطقه دو دسته بودند مسیحیانى که پیامبر نمایندگان خود را به همراه نامه‏اى به سوى آنان فرستاد و مشرکانى که خالدبن ولید از جانب پیامبر به سوى آنها آمد و این گروه از ساکنین نجران سرانجام مسلمان شدند و به حضور رسول‏خدا نیز رسیدند. (34)

به هر صورت حیات مسیحیت در نجران تا زمان رسول‏خدا تداوم یافت و بعد از آن تا زمان عمربن الخطاب نیز ادامه داشت. تا آن که خلیفه دوم آنها را از حجاز بیرون کرد و بدین حدیث از رسول‏خدا متمسک شد که «لاخرجن الیهود و النصارى عن جزیره العرب حتى لا ادع فیها الامسلما» با آن که اهالى نجران با پیامبر صلح کرده بودند و برخى نیز در توجیه کار خلیفه دوم به روایت ابوعبیدهبن جراح از پیامبر استناد کردند که آن حضرت فرمود «اخرجوا الیهود من الحجاز و اخرجوا اهل نجران من جزیره العرب» در زمان خلافت ظاهرى امیرالمؤمنین اهالى نجران به نزد آن حضرت آمدند و صلحنامه خود را آوردند و گفتند که این خط شما است ولى عمر ما را از سرزمین خودمان بیرون کرده است، پس آن حضرت فرمود اگر عمر که داناى به کار بود چنین کرده است من آن را تغییر نمى‏دهم. (35)

از نظر ما آنچه در این ماجرا بیشتر قابل اعتماد است اصل مسأله برخورد عمر با مسیحیان نجران و کوچ اجبارى آنهاست اما این کار چه توجیهى داشته است، بخوبى معلوم نیست و سؤالات دیگرى که پیرامون این صلحنامه و نقض آن از سوى عمر یا عدم الزام اهل نجران به شروط مقرر در آن وجود دارد، همه در جاى خود باید بحث شود (36) و هدف ما از بیان این تفصیلات در ذیل نامه رسول‏خدا (ص) آن بود که معلوم شود چگونه نجران با آن سابقه دراز در مسیحیت و آثار تاریخى همواره مورد توجه بوده و طبعا نحوه برخورد پیامبر اسلام با مسیحیان آنجا به جهت موقعیت ویژه‏اى که دارا بودند و خصوصا به جهت ارتباط مستقیم و نزدیک آنها با پادشاه روم مى‏توانست انعکاس وسیعى در داخل و خارج جزیرهالعرب پیدا کند و نقطه عطفى در تاریخ معادلات مسلمانان با مسیحیان به شمار آید.
مجلس مشورتى بزرگان نجران

اسقف نجران در پى دریافت نامه رسول‏خداصلى الله علیه وآله وسلم مجلس مشورتى مهمى در کلیساى بزرگ نجران تشکیل داد. در این مجلس مباحثات و مناظرات بسیارى میان بزرگان و دانشمندان مسیحى نجران در خصوص نحوه برخورد با دعوت رسول‏خدا مطرح شد که مشروح آن را تنها سیدابن‏طاووس در «اقبال الاعمال» نقل کرده‏اند و دیگران در بیان متن عربى یا ترجمه فارسى به نقل او اعتماد کرده‏اند. (37) ایشان در آغاز تصریح مى‏کند که از طرق صحیح و سندهاى معتبر بدین گزارش واقف شده است و از کتاب مباهله ابوالمفضل محمدبن عبدالمطلب شیبانى و کتاب حسن‏بن اسماعیل‏بن اشناس که در مورد عمل ماه ذى‏حجه است به عنوان منابع نقل خود نام مى‏برد و مى‏فرماید ما سندهاى صحیح به هر دو کتاب داریم (38) . حقایق بسیارى که در این گزارش تاریخى وجود دارد و جلالت خاصى که بزرگان شیعه براى ناقل آن یعنى سیدبن طاووس قائلند، ما را وادار مى‏سازد که لااقل اجمالى از آن تفصیل را در اینجا منعکس سازیم و به آسانى از آن نگذریم.

شیخ ایشان ابوحامد [ابوحارثه‏] حصین‏بن علقمه که یکصد و بیست سال عمر داشت و علامه آنها به شمار مى‏آمد. چون دید جملگى اتفاق کرده‏اند که به قصد جنگ با پیغمبر به مدینه بروند آنها را نصیحت کرد و به تأمل بیشتر در اطراف این کار فراخواند. او از جمله موحدان بود که در پنهان به رسول‏خدا ایمان آورده بود. پس از او کرزبن سبره حارثى که پیشواى بنى‏حارث‏بن کعب و از اشراف و فرماندهان سپاه بود سخن گفت و از نصائح ابوحامد برآشفت و عافیت‏طلبى او را مذمت کرد. سپس عاقب که اسم او عبدالمسیح‏بن شرحبیل بود و بزرگ قوم و صاحب نظر ایشان بود سخن کرز را تأیید کرد. آنگاه سید که اسم او اهتم‏بن نعمان بود و دانشمند نجران و همپایه عاقب به شمار مى‏آمد، سخن گفت و از آنان خواست که بیشتر تأمل کنند و به رأى واحدى برسند. گفتگو میان آنها و تنى چند از اهل مجلس ادامه پیدا کرد تا سرانجام بدین نتیجه رسیدند که براى پادشاه روم نامه‏اى بفرستند و براى جنگ با محمدصلى الله علیه وآله وسلم لشکرى به عنوان کمک طلب کنند ولى تا رسیدن آن لشکر با محمدصلى الله علیه وآله وسلم از در مسالمت درآیند. در لحظات آخر که بر این نظر متفق شدند و مى‏خواستند که متفرق شوند شخصى به نام حارثهبن اثال به‏پا خواست و آنان را به یاد قسمتهایى از کتاب مقدس انداخت که مشتمل بر وصایاى عیسى‏علیه السلام بود آنجا که عیسى‏علیه السلام خبر مى‏دهد از آمدن پیغمبر خاتم که نام او فارقلیطا است و محل ولادت او کوه فاران در مکه معظمه است. سید و عاقب از سخنان حارثه مکدر شدند چرا که آن دو در میان مسیحیان نجران موقعیت خاصى پیدا کرده بودند و از سوى پادشاه روم براى آنها هدایا و اموالى فرستاده مى‏شد و اکنون مى‏ترسیدند که مردم نجران مسلمان شوند دیگران اطاعت آنها نکنند.

بحث میان حارثه از یک سو و عاقب و سید از سوى دیگر در مورد پیغمبر خاتم و نام و نشانه‏هاى او به درازا کشید. حارثه مى‏گفت احمد و محمد دو نام براى یک نفر است، همان شخصى که موسى و عیسى و ابراهیم به آمدن او بشارت داده‏اند. پس سید به سراغ صحیفه شمعون‏بن حمون الصفا وصى حضرت عیسى رفت که به اهل نجران دست به دست رسیده بود و در آنجا عیسى‏علیه السلام از آمدن فارقلیطا خبر مى‏دهد و چون از او مى‏پرسند فارقلیطا کیست، نشانه‏هاى پیغمبر خاتم را مى‏گوید و از جمله آن که به وسیله فرزند او در آخرالزمان بعد از پاره شدن رشته‏هاى دین و خاموش شدن چراغ هدایت پیامبران بار دیگر دین برپا شود. سید بدین جا که رسید گفت فارقلیطا محمدصلى الله علیه وآله وسلم نیست چون او فرزند پسر ندارد. در پاسخ او حارثه رو کرد به شیخ ایشان یعنى ابوحارثه و از او خواست که کتاب جامعه را حاضر کنند و قسمتهایى از آن را بخوانند. روز بعد همه جمع شدند تا نتیجه مناظره را ببینند و سید و عاقب از این که کار بدینجا رسیده بود ناراحت بودند. چون مى‏دانستند حق با حارثه است. در این روز عاقب مدعى شد که محمدصلى الله علیه وآله وسلم پیغمبر است ولى فرستاده بر قوم خود است نه بر همه عرب و عجم. حارثه او را مجاب کرد که اگر او را پیغمبر و صادق مى‏دانى پس چه مى‏گویى ادعاى او را که خود را مبعوث بر همگان مى‏داند. بحث و مجادله همچنان جریان یافت تا مردم همه فریاد زدند الجامعه و از ابوحارثه خواستند که جامعه را برایشان بخواند . چون کتاب جامعه را آوردند و سید و عاقب نزدیک بود که از غصه هلاک شوند. در اینجا حارثه شخصى را فرستاد که اصحاب رسول‏خدا نیز در مجلس حاضر شوند. پس جامعه را گشودند و صحیفه آدم را قرائت کردند دیدند که در آنجا از آمدن پیامبران از آدم تا خاتم سخن مى‏گوید و خداوند براى پیغمبر خاتم که احمد است اوصافى ذکر مى‏کند. در آنجا آمده بود که خداوند به آدم پیامبران و ذریه ایشان را معرفى کرد. چون آدم همه را دید متوجه نورى شد که همه جا را گرفت و در اطراف او چهار نور دیگر بود. آدم از آنان پرسید و خداوند آنان را معرفى کرد که او احمد است و آن چهار نور دیگر وصى‏اش و دخترش و دو فرزندزاده او هستند. سپس ابوحارثه اهل مجلس را متوجه صحیفه شیث که به ادریس رسیده بود و به خط سریانى قدیم بود کرد. در آنجا سخن آدم آمده بود که دیدم در عرش الهى نوشته بود لا اله الاالله و محمد رسول‏الله و در همین صحیفه از دوازده کس که از فرزندان محمد هستند سخن به میان آمده بود و باز نگاه کردند در سخنان حضرت ابراهیم که خداوند با او از محمد و على و فاطمه و حسن و حسین علیهم السلام و صاحب الامر سخن گفته بود تا آنجا که ابراهیم ایشان را شناخت و گفت رب صل على محمد و آل محمد اصحاب رسول‏خدا که در مجلس حاضر بودند چون این نشانه‏ها را در کتاب جامعه دیدند بسیار خوشحال شدند و یقین و ایمان آنها بیشتر شد. سپس سفر دوم تورات را گشودند و در آنجا دیدند که خداوند به موسى خمسه طیبه و دوازده امام را معرفى کرده بود و بعد از آن انجیل را گشودند، آنجا که خداوند به عیسى خبر مى‏دهد از آمدن پیغمبرى بعد از همه پیغمبران که از فرزندان یعقوب است. عیسى گفت خدایا او چه نام دارد و علامت او چیست و ملک او چقدر خواهد بود و آیا براى او ذریه‏اى خواهد بود؟ خطاب رسید که یا عیسى نام او احمد است که از ذریه ابراهیم و اسماعیل است. روى او مانند قمر و جبین او منور است بر شتر سوار مى‏شود و مبعوث مى‏گردانم او را در امت امى که از علوم بهره‏اى نداشته باشند و ملک او تا قیام قیامت خواهد بود و ولادت او در شهر پدر او اسماعیل است که شهر مکه باشد و زنان او بسیار بوده باشد و اولاد او کم و نسل او از دختر با برکت معصومه او خواهد بود و از آن دختر دو بزرگوار بهم رسند که شهید شوند و نسل او از ایشان بوده است پس طوبى براى آن دو پسر و دوستداران و یارى‏کنندگان ایشان خواهد بود.

سرانجام حارثه بر سید و عاقب در این مناظره فائق آمد و راه تأویلات آن دو را بست و ناچار شدند که در مقابل او دست از نزاع بکشند. نصارى بر گرد سید و عاقب جمع شدند و گفتند در نهایت رأى شما چیست؟ ایشان گفتند ما از دین خود برنگشتیم و شما نیز بر دین خود باشید ما اکنون به سوى پیغمبر قریش روانه مى‏شویم تا ببینیم چه آورده است و ما را به چه چیز مى‏خواند.

این خلاصه‏اى بود از گزارش سیدبن طاووس که در ترجمه علامه مجلسى بالغ بر سى و دو صفحه است. (39)
حوادث بین راه

سید و عاقب به همراه چهارده سوار از نصاراى نجران که از بزرگان ایشان بودند و هفتاد تن از بنى حارث‏بن کعب به سوى مدینه روانه شدند. و از سوى دیگر چون رسول‏خدا دید مدتى از رفتن اصحاب ایشان به سوى نجران گذشته و خبرى نیامده است خالدبن ولید را با لشکرى به جانب آنان فرستاد که در راه با هیئت نجران برخورد کردند و همه به سوى مدینه متوجه شدند. قبل از رسیدن به شهر سید و عاقب به همراهان خود گفتند که سر و روى خود نظیف و جامه‏ها را عوض کنند پس از مرکبها به زیر آمدند و جامه‏هاى نفیس یمنى پوشیدند و خود را به مشک معطر ساختند و بر اسب‏هاى خود سوار شدند و نیزه‏ها به دست گرفتند و به ترتیبى حرکت مى‏کردند که در تمام عرب از همه خوشروتر و تنومندتر به نظر مى‏آمدند. (40) سید ابن‏طاووس در کتاب «سعد السعود» از کتاب ابوعبدالله محمدبن العباس‏بن على‏بن مروان معروف به حجام (41) موسوم به «ما انزل من القرآن فى النبى‏صلى الله علیه وآله وسلم [و اهل بیته‏]» واقعه مباهله را نقل مى‏کند و مى‏فرماید که محمدبن العباس در کتاب خود حدیث مباهله را به پنجاه و یک سند مختلف نقل کرده است (42) و من یکى از آنها را نقل مى‏کنم که جامعتر است.

منکدربن عبدالله گوید که چون سید و عاقب دو بزرگ نصاراى نجران با هفتاد سوار از بزرگان و اشراف به سوى رسول‏خدا متوجه شدند من با ایشان همراه شدم پس روزى «کرز» که خرج ایشان با او بود استرش سرنگون شد بر زمین خورد و کرز گفت هلاک شود آن که ما به نزد او مى‏رویم (مراد او حضرت رسول اکرم‏صلى الله علیه وآله وسلم بود) عاقب گفت بلکه تو هلاک و سرنگون شوى. کرز گفت چرا؟ عاقب گفت براى آن که نفرین کردى احمد را که پیغمبر امى است. کرز گفت چه مى‏دانى که او پیغمبر است؟ عاقب گفت مگر نخوانده‏اى مصباح چهارم انجیل را که حق تعالى وحى نمود به سوى مسیح که بگو بنى‏اسرائیل را که چه بسیار جاهل و نادان هستید خود را در دنیا خوشبو مى‏کنید تا نزد اهل دنیا و اهل خود خوشبو باشید ولى درونهاى شما نزد من همچون مردار گندیده است. اى بنى‏اسرائیل ایمان آورید به رسول من آن پیغمبر امى که در آخرالزمان خواهد آمد صاحب روى انور و شتر احمر و جبین ازهر و صاحب خلق حسن و جامه‏هاى خشن و نزد من بهترین گذشتگان و گرامى‏ترین آیندگان است. او به سنتهاى من عمل مى‏کند و از براى خوشنودى من در سختیها صبر مى‏نماید و به خاطر من با دست خود با مشرکان جهاد مى‏کند. پس بنى‏اسرائیل را به آمدن او بشارت بده و ایشان را امر کن که او را بزرگ شمارند و یارى نمایند.

آنگاه عیسى گفت اى مقدس و اى منزه. این بنده شایسته که دل من دوستار او شد پیش از آن که او را ببینم چه کسى است؟

حق تعالى فرمود: اى عیسى او از توست و تو از اویى. و مادر تو در بهشت همسر او خواهد بود. او فرزند کم و زنان بسیار خواهد داشت و مسکن او مکه خواهد بود که پایه خانه‏اى که ابراهیم بنا کرده است در آن محل است و نسل او از زن بابرکتى خواهد بود. دیده‏اش به خواب مى‏رود و دلش به خواب نمى‏رود، هدیه را مى‏خورد و صدقه را نمى‏خورد. گفتار او موافق کردار اوست و پنهان او مطابق آشکار اوست پس خوشا به حال او و خوشا به حال کسانى از امت او که بر سنت او بمیرند و از اهل بیت او جدا نشوند.

عیسى گفت: خداوندا نام او را براى من بیان کن.

حق تعالى فرمود یک نام او احمد است و یک نام او محمد است و او فرستاده و رسول من است به سوى جمیع مخلوقات من و از همه خلق منزلت او به من نزدیکتر است و شفاعت او نزد من از همه کس مقبول‏تر است. مردم را جز به آنچه من دوست دارم امر نمى‏کند و ایشان را جز از آنچه من ناپسند دارم نهى نمى‏کند.

چون عاقب از این سخنان فارغ شد کرز به او گفت هرگاه این مرد چنین که مى‏گویى هست پس چرا ما را براى معارضه به سوى او مى‏برى؟ عاقب گفت به سوى او مى‏رویم که سخنان او را بشنویم و اطوار و احوال او را مشاهده نماییم پس اگر همان باشد که وصفش را خوانده‏ایم با او صلح مى‏کنیم که دست از اهل دین ما بردارد به گونه‏اى که نداند ما او را شناخته‏ایم و اگر دروغ گوید کفایت شر او بکنیم.

کرز گفت اگر مى‏دانى که او بر حق است چرا ایمان بدو نمى‏آورى و پیروى او نمى‏کنى و با او صلح خواهى کرد.

عاقب گفت مگر ندیده‏اى که این گروه نصارى با ما چه کرده‏اند. ما را گرامى داشتند و مالدار گردانیدند و کلیساهاى رفیع براى ما بنا کردند و نام ما را پرآوازه ساختند پس چگونه نفس ما راضى مى‏شود که در دینى داخل شویم که وضیع و شریف در آن مساوى هستند. (43)
دیدار در مدینه

هیئت نصاراى نجران متشکل از چهل یا شصت یا هفتاد نفر به مدینه رسیدند (44) ولى قبل از ورود به شهر آن چنان خود را آراسته بودند که توده مسلمان فریفته ظاهر آنان شدند. (45) آنان بدین وسیله مى‏خواستند عظمت و شکوه مسیحیت را به رخ مسلمانان بکشند و بر آنها فخر کنند.

بزرگان این هیئت را چنین نام برده‏اند ابوحارثهبن علقمه که اسقف اعظم اهالى نجران بود و عاقب که اسم او عبدالمسیح بود و سید که اسم او ایهم بود. (46)

به نقلى در بدو ورود یهودیان مدینه با آنها به سخن نشستند و هر کدام از دو گروه دیگرى را نفى مى‏کرد و آیه شریفه

«و قالت الیهود لیست النصارى على شى‏ء و قالت النصارى لیست الیهود على شى‏ء» (بقره/ 113)

در شأن آنان نازل شد. (47)

پیامبر خدا از نماز عصر فارع شده بود که به مسجد آن حضرت وارد شدند و براى آن حضرت هدایایى نیز آورده بودند که برخى را پذیرفت و برخى را رد کرد. (48) همین زمان وقت نماز آنان فرا رسیده بود پس ناقوس نواختند (49) و رو به سوى مشرق در مسجد پیامبر عبادت خویش را به جاى آوردند و رسول‏خدا اجازه نداد کسى مزاحم آنان شود. (50) به نقلى پیغمبر سه روز آنان را به حال خود گذاشت تا رفتار او بخوبى ببینند و با نشانه‏هایى که در کتب مقدس به آنان رسیده بود تطبیق دهند. (51) و به نقلى دیگر چون به مسجد رسول‏خدا آمدند و به آن حضرت سلام کردند. از آنان روى گردانید و سخنى نگفت. پس به سراغ عثمان و عبدالرحمن‏بن عوف که از سابق با آنها آشنا بودند رفتند و چاره‏جویى کردند و آن دو مسیحیان را به خدمت على‏علیه السلام آوردند چون مى‏دانستند که تنها على است که مى‏داند که چرا پیامبر پاسخ آنها را نمى‏دهد. على‏علیه السلام به آنها گفت این انگشترهاى طلا و این جامه‏هاى حریر را از تن بدر آورید تا رسول‏خدا شما را بپذیرد. چون توصیه على‏علیه السلام را عمل کردند و خدمت آن حضرت آمدند جواب سلام آنها را داد و فرمود قسم به آن خدایى که مرا به راستى فرستاده است در مرتبه اول که نزد من آمدید شیطان با شما همراه بود و من بدین خاطر پاسخ شما را ندادم (52) در این مرتبه مسیحیان نجران با آن حضرت به بحث و مناظره نشستند و مسائلى چند از آن حضرت پرسیدند و ظاهر این است که تنها ابوحارثه و سید و عاقب طرف سخن آن حضرت بودند. (53) از آن حضرت پرسیدند نظر شما درباره بزرگ ما حضرت مسیح چیست. پیغمبر فرمود او بنده خدا بود که او را برگزید و به‏خود مخصوص گردانید. پرسیدند آیا براى او پدرى سراغ دارى که از او به وجود آمده باشد؟ حضرت فرمود وجود او به سبب زناشویى نبوده تا پدرى داشته باشد . پرسیدند پس چگونه مى‏گویى که او بنده آفریده شده خدا بود با این که تو تاکنون بنده آفریده شده‏اى ندیده‏اى جز این که از راه زناشوئى به وجود آمده و داراى پدر مى‏باشد . اینجا بود که خداوند پاسخ آنها را داد و آیاتى از سوره آل‏عمران بر پیغمبر نازل شد که «ان مثل عیسى عندالله کمثل آدم خلقه من تراب ثم قال له کن فیکون * الحق من ربک فلا تکن من الممترین * فمن حاجک… على الکاذبین» پس پیغمبر خدا آنان را به مباهله دعوت کرد و فرمود که خداوند به من خبر داد که پس از مباهله هر کسى که بر باطل است عذاب بر او نازل خواهد شد و بدین وسیله حق از باطل جدا خواهد شد. (54)

برخى منابع نوشته‏اند که قبل از هر چیز رسول‏خدا آنها را به پذیرش اسلام دعوت کرد. (55) گفتند ما پیش از تو مسلمان بودیم. آن حضرت فرمود دروغ گفتید بلکه سه چیز شما را از اسلام آوردن باز داشته است. پرستش صلیب، خوردن گوشت خوک و اعتقاد شما به این که براى خدا فرزندى است. (56) یکى از آنان گفت مسیح فرزند خداست چون پدرى ندارد دیگرى گفت او خداست چون مرده‏ها را زنده مى‏کرد و از غیب خبر مى‏داد و مریض را شفا مى‏داد و از گل پرنده‏اى مى‏آفرید. بزرگتر آنها گفت پس چرا شما او را شتم مى‏کنید و معتقدید که بنده خداست؟ حضرت فرمود او بنده خدا و کلمه خداست که بر مریم فرو فرستاد. آنان خشمگین شدند و گفتند اگر او را خدا بخوانى ما راضى مى‏شویم و سپس گفتند اگر تو راست مى‏گویى بنده‏اى به ما نشان بده که مرده‏ها را زنده مى‏کند و کور مادرزاد را بینا مى‏کند و انسان پیس را خوب مى‏کند و از گل پرنده‏اى آفریده و در او بدمد که به پرواز آید. آن حضرت ساکت شد آنگاه وحى الهى بر او آمد که

«لقد کفر الذین قالوا ان‏الله هو المسیح ابن مریم»

و نیز آیه

«ان مثل عیسى عند الله کمثل آدم خلقه من تراب…» (57)

ابن اسحاق گوید که محمدبن سهل‏بن ابى‏امامه براى من حدیث کرد که چون اهل نجران آمدند و درباره عیسى با پیغمبر سخن گفتند سوره آل‏عمران از آیه اول تا آیه هشتاد در شأن آنان نازل شد. (58)

سرانجام قرار مباهله گذاشته شد و چنان که ظاهر آیه مباهله نشان مى‏دهد و بیشتر منابع نیز تصریح دارند دعوت به مباهله از سوى پیامبر بود نه از سوى مسیحیان (59) و در برابر این پیشنهاد آنان به مشورت نشستند و نظرشان بر آن شد که تا صبح روز دیگر از آن حضرت مهلت بگیرند پس چون به نزد همراهان خود بازگشتند اسقف آنان گفت فردا به محمد صلى الله علیه وآله وسلم بنگرید اگر با فرزندان و خاندان خود آمد از مباهله با او بپرهیزید ولى اگر با اصحاب و یاران خود آمد با او به مباهله برخیزید که او بر چیزى نیست. (60)

و به نقل سیدبن طاووس گفتند ملاحظه کنید که با چه کسانى به مباهله شما خواهد آمد آیا همه اصحاب خود را خواهد آورد یا اصحاب تجمل از یاران خود را خواهد آورد و یا درویشان با خشوع را که برگزیدگان دین و گروهى اندک هستند خواهد آورد پس اگر با جمعیت بسیار یا با اهل دنیا یا با صاحبان تجمل آمد بدانید که همچون پادشاهان براى مباهات و فخرفروشى آمده و آنگاه شما پیروز خواهید بود نه او و اگر با معدود نفراتى از اهل خشوع آمد بدانید که این طریقه پیامبران و خواص آنان است پس در این صورت از اقدام بر مباهله بترسید. (61)

برخى مورخین آورده‏اند که چون با هم خلوت کردند یکى از آنها به دیگران گفت به خدا قسم که شما مى‏دانید او پیامبرى مرسل است و هیچ قومى با پیامبر خویش ملاعنه نکردند مگر آن که ریشه‏کن شدند. حال اگر از پذیرش دین او ابا دارید پس با او صلح کنید و او را به خدا بسپارید و به بلاد خود بازگردید و به نقلى نزد جماعتى از یهودیان بنى‏قریظه و بنى‏نظیر و بنى‏قینقاع که باقى مانده بودند رفتند و پس از مشورت با آنان بدین نتیجه رسیدند که مصالحه کنند و از ملاعنه دست بردارند. (62)

بنابراین نقل، آنان قبل از آن که حادثه روز بیست و چهارم اتفاق بیافتد و نحوه خروج پیغمبر را ببینند مباهله با رسول‏خدا رد کردند در حالى که واقعه روز بیست و چهارم متواتر است و این نشان مى‏دهد که آنان پیشنهاد رسول‏خدا را تا قبل از ظهور حالات روحانى پیغمبر در صبح روز مباهله رد نکرده بودند و در اقدام به مباهله یا عدم اقدام بدین کار به انتظار نشسته بودند که رسول‏خدا فردا با چه کسانى و چگونه به صحنه مباهله مى‏آید.

در تفسیر قمى به سندى که علامه مجلسى آن را حسن شمرده، آمده است که در برابر پیشنهاد پیغمبر گفتند با ما از در انصاف آمدى و قرار بر مباهله گذاشتند و چون به جاى خود بازگشتند سید و عاقب و اهتم گفتند اگر قوم خود را براى مباهله بیاورد با او مباهله مى‏کنیم زیرا او پیغمبر نخواهد بود و اگر خصوص اهل بیت خویش را براى مباهله با ما حاضر کند پس با او مباهله نخواهیم کرد زیرا او انسان صادقى است که حاضر مى‏شود اهل بیت خود را در معرض خطر قرار دهد. (63)
روز موعود

آفتاب مدینه بالا آمده بود و چشمها به انتظار نشسته بود. مسلمانانى که از قرار این روز اطلاع داشتند جمع شده بودند و مسیحیان نجران چشم دوخته بودند که پیامبر کى و چگونه خواهد آمد به یک باره دیدند که پیامبر از خانه بیرون شد مانند همیشه ساده و با صفا و معنویت و در پیرامون او تنها مرد و زن جوانى به همراه دو فرزند خردسال اما چهره‏هایشان جذاب و گیرا، قدمهایشان استوار و دلهایشان در برابر پروردگار خاشع و بى اعتنا به دنیا و اهل دنیا به میقات خویش مى‏روند.

هیئت خروج پیغمبر با وصى‏اش على‏علیه السلام و دخترش فاطمه زهرا س و دو فرزندش حسن و حسین علیهما السلام چندگونه نقل شده است.

دست على در دست پیامبر بود. حسن و حسین پیش روى آن حضرت مى‏رفتند و فاطمه پشت سر پدر حرکت مى‏کرد. (64) على سمت راست پیامبر و حسن و حسین سمت چپ و فاطمه پشت سر پیامبر بود. (65) حسن طرف راست پیامبر و حسین در طرف چپ او و فاطمه پشت سر پیامبر و على پشت فاطمه بود . (66)

دست حسن در دست پیامبر و حسین در آغوش او و على‏علیه السلام پیش روى او و فاطمه پشت سر پیامبر حرکت مى‏کرد. (67) دست حسن در دست پیامبر و حسین در آغوش او و فاطمه پشت سر آن حضرت و على پشت سر فاطمه قرار داشت (68) و رسول‏خدا بدانان فرمود که چون من دعا کردم شما آمین بگویید. (69) و در بسیارى منابع دیگر کیفیت خروج این پنج تن به طور مطلق ذکر شده است (70) و براى هر محقق منصف که اندکى تأملى در منابع تاریخ اسلام دارد این نکته عیان گشته که اصل ماجراى خروج رسول‏خدا با على و فاطمه و حسنین مورد اتفاق فریقین است. بارى پیامبر خدا از مدینه بیرون شد (71) در حالى که عباى موئین سیاه رنگى بر دوش داشت آمد تا به نزدیکى دو درخت رسید. او فرمود که میان دو درخت را جاروب و مسطح کردند عباى خود را روى آن دو درخت پهن کرد و همراهان خود را در زیر آن جاى داد و خود در پیش ایستاد و دوش چپ خود را در زیر عبا داخل کرد و بر کمانى که در دست داشت تکیه داد و دست راست خود را براى مباهله به سوى آسمان بلند کرد و مردم از دور نظر مى‏کردند که چه خواهد کرد.

سید و عاقب که این حال را دیدند رنگ رخسارهایشان زرد شد و پاهایشان لرزید و نزدیک بود که مدهوش شوند. یکى از آنها به دیگرى گفت آیا با او مباهله مى‏کنیم؟ آن دیگرى گفت مگر نمى‏دانى که هر گروه که با پیغمبر خود مباهله کردند بزرگ و کوچک ایشان هلاک شدند دیگرى گفت رهبانیت برطرف شد. زود دریاب این مرد را که اگر لب او به یک کلمه نفرین بجنبد ما به اهل و مال خود برنخواهیم گشت. پس به خدمت حضرت شتافتند و گفتند تو با این جماعت آمده‏اى که با ما مباهله کنى؟ حضرت فرمود بلى بعد از من اینها مقرب‏ترین خلق نزد خدا هستند. پس لرزه بر بدن آنها افتاد و با آن حضرت مصالحه کردند و راضى به جزیه شدند. پس از آن حضرت فرمود سوگند یاد مى‏کنم که اگر با من و اینهایى که زیر عبایند مباهله مى‏کردید تمام این وادى بر شما آتش مى‏گشت و به قدر یک چشم به هم زدن آتش به قوم شما مى‏رسید و همه را هلاک مى‏کرد.

پس جبرئیل نازل شد و گفت یا محمد حق تعالى سلامت مى‏رساند و مى‏فرماید به عزت و جلال خود سوگند یاد مى‏کنم که اگر به همراه اینها که در زیر عبا ایستاده‏اند با همه اهل آسمان و زمین مباهله کنى هر آینه آسمانها پاره‏پاره شوند و فرو ریزند و زمینها از هم بپاشند و پاره‏پاره بر روى آب جارى شوند و دیگر قرار نگیرند. پس حضرت دستهاى مبارک خود را به سوى آسمان بلند کرد به حدى که سفیدى زیر بغلهاى او پیدا شد و گفت بر کسى که ستم کند بر شما و حق شما را از شما بگیرد و مزد رسالت مرا که خدا براى شما مقرر کرده است که آن مودت شماست کم کند لعنت و غضب خدا پیاپى تا روز قیامت نازل شود. (72)

و به نقلى سید و عاقب گفتند چرا با بزرگان اهل شأن که ایمان به تو آورده‏اند بیرون نیامده‏اى و تنها با تو همین جوان و زن و دو کودک است؟ حضرت فرمود که من از جانب خداوند مأمور شده‏ام که به همراه اینها با شما مباهله کنم. پس به سوى اصحاب خود بازگشتند و منذربن علقمه برادر ابوحارثه که پیشتر در مجلس مشورتى اهل نجران حاضر نبود و بعد از آن همراه این گروه شده بود بقیه را نصیحت کرد که شما و هر کسى که با کتابهاى الهى آشنا است مى‏داند که ابوالقاسم محمد همان پیامبرى است که همه پیامبران به او بشارت داده‏اند. (73) و همین گزارش حاکى است که در این وقت علائم نزول عذاب ظاهر شد. آفتاب متغیر شد و کوه‏ها لرزید و با آن که فصل تابستان بود ابر سیاهى پیدا شد درختان سر به زیر آورده بودند و مرغان بر زمین بال گسترده بودند. پس سید و عاقب به منذربن علقمه گفتند نزد محمد و پسر عمویش على را واسطه کن که محمد خاطر او را مى‏خواهد و از گفته او بیرون نمى‏رود و پیمان‏نامه درست کن. منذر به محضر رسول‏خدا رسید و مسلمان شد و پیام آنان را رساند و رسول‏خدا على را براى مصالحه با آنان فرستاد. على‏علیه السلام پرسید که با ایشان چگونه صلح کنم حضرت فرمود هر چه که رأى تو باشد پس على‏علیه السلام با آنان توافق کرد که هر سال دو هزار جامه نفیس بدهند و هر سال هزار مثقال طلا نصف آن را در محرم و نصف دیگر را در رجب. پس چون رسول‏خدا با اهل بیت خود به سوى مسجد بازگشت جبرائیل نازل شد و گفت حق تعالى به تو سلام مى‏رساند و مى‏گوید که بنده‏ام موسى به همراه هارون و فرزندان هارون با دشمن خود قارون مباهله کرد و حق تعالى قارون را با اهل و مالش و یاورانش به زمین فرو برد . به جلالت خود قسم مى‏خورم که اگر تو به همراه اهلت با اهل زمین و همه مردمان مباهله مى‏نمودید هر آینه آسمانها پاره‏پاره و کوهها ریز ریز مى‏شدند و زمین فرو مى‏رفت پس رسول به سجده رفت و پس از آن دستها را بلند کرد سه بار گفت شکرا للمنعم چون از وجه این کار پرسیدند فرمود خداوند جهانیان را شکر کردم به واسطه انعامى که نسبت به اهل بیت من کرامت فرمود و سپس از آنچه جبرئیل آورده بود به ایشان خبر داد. (74) و به نقل شیخ مفید و شیخ طبرسى چون پیامبر با آن چهار تن آمد اسقف آنان پرسید اینان چه کسانى هستند که همراهش مى‏آیند بدو گفتند این پسرعمویش و دامادش و پدر دو فرزندش و محبوبترین مردمان نزد او على‏بن ابى‏طالب است و این دو طفل دو پسر دخترش از طرف على هستند که نزد او از همه محبوبترند و آن زن دخترش فاطمه است که عزیزترین مردم نزد اوست و علاقه قلبى پیغمبر بدو از همه بیش‏تر است. (75) اسقف آنان گفت ببینید که با خواص خود یعنى فرزندان و اهلش آمده است و مى‏خواهد به وسیله آنان مباهله کند چون به حقیقت کار خویش مطمئن است به خدا قسم اگر مى‏ترسید که چیزى به ضررش تمام شود آنان را نمى‏آورد از مباهله با او بپرهیزید به خدا قسم که اگر موقعیت قیصر نبود مسلمان مى‏شدم (76) ـ (77)

در اینجا سخنان قابل توجه دیگرى به طور جسته و گریخته در کتب تفسیر و تاریخ نقل شده است. از جمله آن که چون حضرت براى مباهله بر دو زانوى خود نشست ابوحارثه گفت بخدا سوگند چنان نشسته است که پیغمبران براى مباهله مى‏نشستند و برگشت و جرأت بر مباهله پیدا نکرد . سید به او گفت به کجا مى‏روى؟ گفت اگر بر حق نمى‏بود چنین جرأت بر مباهله پیدا نمى‏کرد و اگر با ما مباهله کند یک سال نخواهد گذشت که هیچ نصرانى باقى نخواهد ماند (78) من روهایى را مى‏بینم که اگر از خدا بخواهند کوهى را از جاى خود برکند هر آینه خواهد کند پس مباهله نکنید که هلاک مى‏شوید (79) و از سوى دیگر رسول‏خدا فرمود اگر با من مباهله مى‏کردند هر آینه همه به صورت میمون‏ها و خوک‏هایى مسخ مى‏شدند و تمام این وادى برایشان آتش مى‏شد و مى‏سوختند و حق تعالى جمیع اهل نجران را مستأصل مى‏کرد به گونه‏اى که حتى مرغى بر سر درختان آنان باقى نمى‏ماند . (80)

سرانجام آفتاب حقیقت ظاهر شد و هیچکس از عام و خاص، مسلمان و غیرمسلمان در آن صحنه حاضر نبود جز آن که دید رسول‏خداصلى الله علیه وآله وسلم على و فاطمه و حسن و حسین‏علیهم السلام را در زیر عبا جمع کرد و آنگاه فرمود

«اللهم هؤلاء اهلى» (81)

و در حق آنان آیه تطهیر را قرائت فرمود

«انما یریدالله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرهم تطهیرا» (احزاب/ 32) (82)

و از همینجا براى برخى این باور پیدا شده است که آیه تطهیر بار دیگر در واقعه مباهله نازل شد، چنان که پیش از آن در خانه ام سلمه نازل شده بود ولى آنچه درست به نظر مى‏رسد آن است که بگوییم پیامبر خدا آیه تطهیر را پس از نزول در مرتبه اول در موقعیت‏هاى مختلف تکرار و بر مصادیق واقعى آن تطبیق مى‏داد تا براى دیگران در شناخت اهل بیت پیغمبر جاى هیچگونه تردیدى باقى نماند. و شاهد این نظر آن است اهل تاریخ و سیره آورده‏اند که بعد از نزول آیه تطهیر تا مدت شش و یا هفت و یا هشت ماه متوالى آن حضرت به هنگام رفتن به سوى مسجد براى اداى نماز صبح بر در خانه على‏علیه السلام و فاطمه س مى‏ایستاد و ندا مى‏داد که «یا اهل البیت انما یریدالله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا» تا دیگران بعدها جرأت پیدا نکنند که زنان پیغمبر را در معناى کلمه «اهل البیت» داخل کنند و اینجا نیز از جمله آن موارد بود که پیامبر اهل بیت خود را در زیر عبا جمع کرده بود و با قرائت آیه تطهیر مصادیق آن را روشن ساخت. (83) با آن که دانشمندى سنى چون فخر رازى که امام المشککین لقب گرفته است گوید این روایت که رسول‏خداصلى الله علیه وآله وسلم حسنین و فاطمه و على را تحت کساء خود داخل کرد و آیه تطهیر را خواند، روایتى است که صحت آن در میان اهل تفسیر و حدیث همچون امورى است که مورد اتفاق مى‏باشد (84) و آنگاه که مفسر بزرگى چون زمخشرى گوید در این آیه [یعنى آیه مباهله ]دلیلى بر فضل و برترى اصحاب کساء هست که هیچ دلیلى قوى‏تر از آن یافت نشود (85) ، تعجب است که معدودى از دانشمندان اهل سنت تلاش کرده‏اند واقعه مباهله را کم رنگ کنند یا ابعادى از آن را بى‏اهمیت جلوه دهند و برخى با نقل روایاتى بى‏اساس و غریب خواسته‏اند که دیگران را نیز به همراهى رسول‏خدا در این واقعه مفتخر سازند و بدین سان اگر دلیلى بر فضیلت اهل بیت یافت شده دیگران نیز شریک آن باشند. ولى در مقابل قاطبه اهل سنت در کتب خود اعتراف دارند که چون آیه مباهله نازل شد، پیامبر اسلام تنها على و فاطمه و حسنین (علیهم السلام) را براى مباهله همراه خود کرد و برخى دیگر تصریح دارند که مراد از «ابنائنا» و «نسائنا» و «انفسنا» در آیه مباهله کسى جز حسنین و فاطمه و على (علیهم السلام) نبود .

در اینجا ذکر فهرستى از کتب اهل سنت و مؤلفین آنها، اعم از کتب تفسیر و تاریخ و سیره و حدیث خالى از فائده نیست. (86)

1ـ مسند احمدبن حنبل

2ـ تفسیر طبرى

3ـ احکام القرآن از ابوبکر جصاص

4ـ مستدرک حاکم نیشابورى

5ـ معرفه علوم الحدیث از حاکم نیشابورى

6ـ تفسیر ثعلبى

7ـ دلائل النبوه از ابونعیم اصفهانى

8ـ اسباب النزول از واحدى نیشابورى

9ـ معالم التنزیل از بغوى

10ـ مصابیح السنه از بغوى

11ـ تفسیر کشاف از زمخشرى

12ـ احکام القرآن از ابن عربى

13ـ تفسیر کبیر از فخر رازى

14ـ مطالب السؤول از محمدبن طلحه شامى

15ـ اسدالغابه از ابن‏اثیر

16ـ تذکره الخواص از سبطبن جوزى

17ـ الجامع الاحکام القرآن از قرطبى

18ـ تفسیر بیضاوى

19ـ ذخائر العقبى از محب‏الدین طبرى

20ـ الریاض النضره از محب‏الدین طبرى

21ـ تفسیر القرآن از ابوبرکات عبدالله نسفى

22ـ تبصیرالرحمن و تیسیر المنان از مهایمى

23ـ مشکاه المصابیح از خطیب تبریزى

24ـ تفسیر سراج المنیر از شیربینى

25ـ البحر المحیط از ابوحیان اندلسى

26ـ البدایه والنهایه از ابن‏کثیر

27ـ تفسیر ابن‏کثیر

28ـ الاصابه از ابن‏حجر عسقلانى

29ـ الکاف الشاف فى تخریج احادیث الکشاف از ابن‏حجر عسقلانى

30ـ الفصول المهمه از ابن صباغ مالکى

31ـ تفسیر المواهب از حسین کاشفى

32ـ معارج النبوه از معین‏الدین کاشفى

33ـ الدرالمنثور از جلال‏الدین سیوطى

34ـ تاریخ الخلفا از جلال‏الدین سیوطى

35ـ الاکلیل از جلال‏الدین سیوطى

36ـ تفسیر الجلالین از جلال‏الدین سیوطى

37ـ الصواعق المحرقه از ابن‏حجر هیتمى

38ـ سیره حلبى

39ـ مدارج النبوه از شاه عبدالحق دهلوى

40ـ مناقب مرتضوى از میرمحمد صالح کشفى ترمذى

41ـ الاتحاف بحب الاشراف از شبراوى

42ـ فتح القدیر از شوکانى

43ـ تفسیر روح البیان از آلوسى

44ـ تفسیر الجواهر از طنطاوى

45ـ رشفه الصادى از ابوبکر علوى حضرمى

46ـ التاج الجامع للاصول از شیخ منصور على ناصف

47ـ المناقب از ابن‏مغازلى

48ـ حسن الاسوه از سید صدیق حسن خان

49ـ السیره النبویه از سید احمد زینى دحلان شافعى

50ـ السنن الکبرى از ابوبکر احمدبن حسین بیهقى

51ـ الشفاء بتعریف حقوق‏المصطفى از قاضى عیاض مغربى

52ـ منهاج السنه از احمدبن عبدالحلیم‏بن تیمیه

53ـ مقاصد الطالب از سید احمدبن اسماعیل برزنجى

54ـ نزول القرآن از ابونعیم احمدبن عبدالله اصفهانى

55ـ المنتقى فى سیره المصطفى از سعیدبن محمدبن مسعود شافعى

56ـ الاختلاف فى اللفظ والرد على الجهمیه والمشبهه از ابن‏قتیبه کاتب دینورى

57ـ الصحیح المسند فى تفسیر النبوى القرآن الکریم از ابومحمد سیدبن ابراهیم ابوعمه

58ـ معارج القبول بشرح سلم الوصول الى علم الاصول از حافظبن احمد حکمى

59ـ تفسیر الاعقم از احمدعلى محمدعلى الاعقم

60ـ الانوار القدسیه از شیخ یاسین‏بن ابراهیم سنهوتى شافعى

61ـ غایه المرام فى رجال‏البخارى الى سید الانام از محمدبن داودبن محمد بازلى شافعى

62ـ عیون المسائل از سید عبدالقادربن محمد حسینى

63ـ زهر الحدیقه فى رجال الطریقه از عبدالغنى‏بن اسماعیل نابلسى شامى

64ـ فقه الملوک و مفتاح الرتاح از عبدالعزیزبن محمد رحبى حنفى

65ـ تحفهالاشراف بمعرفه الاطراف از جمال‏الدین ابوالحجاج یوسف‏بن زکى

66ـ توضیح الدلائل از شهاب‏الدین احمد شیرازى شافعى

67ـ تاریخ دمشق از ابن‏عساکر

68ـ الجامع بین الصحیحین از ابونعیم عبیدالله‏بن حسن‏بن احمد حداد اصفهانى

69ـ سیر اعلام النبلاء از شمس‏الدین محمدبن احمدبن عثمان ذهبى شافعى

70ـ مراح لبید از ابوعبدالمعطى محمدبن عمربن على نووى

71ـ البریقه المحمودیه از شیخ ابوسعید خادمى

72ـ تثبیت دلائل نبوه سیدنا محمد از شیخ عبدالجباربن محمدبن عبدالجبار

73ـ تاریخ الاحمدى از احمدحسین بهادر خان حنفى

74ـ العشره المبشرون بالجنه از شیخ قرنى طلبه بدوى

75ـ عیون التواریخ از صلاح‏الدین محمدبن شاکر شافعى

76ـ الدرر و اللآل از محمد على انسى

77ـ الکوکب المضى‏ء از شیخ ابوالجود بترونى حنفى

78ـ الدرر المکنونه فى النسبه الشریفه المصونه از ابوعبدالله محمدبن مدنى مالکى

79ـ صحیح مسلم

80ـ سنن ترمذى

81ـ جامع الاصول از ابن‏اثیر

82ـ مناقب خوارزمى

83ـ الکامل از ابن‏اثیر

84ـ انوار التنزیل از بیضاوى

85ـ کفایه الطالب از کنجى شافعى

86ـ تفسیر قرطبى

87ـ تفسیر الخازن از علاءالدین على‏بن محمد

88ـ تفسیر غریب القرآن از نیشابورى

89ـ ینابیع الموده از شیخ سلیمان

90ـ نورالابصار از شبلنجى

91ـ تفسیر الواضح از محمد محمود حجازى

92ـ على و مناوؤه از دکتر فوزى جعفر (معاصر)

93ـ احسن القصص از على فکرى (معاصر)

94ـ خدیجه ام‏المؤمنین، نظرات فى اشراق فجرالاسلام از عبدالمنعم محمد عمر (معاصر)

95ـ تحریر المرأه فى عصرالرساله از عبدالحلیم ابوشقه (معاصر)

96ـ ریاض الجنه فى محبه النبى‏صلى الله علیه وآله وسلم و اتباع السنه از محمد سلیمان فرج (معاصر)

97ـ عقیله الطهر و الکرم زینب الکبرى از موسى محمد على (معاصر)

98ـ الابتهاج بتخریج احادیث المنهاج از سید عبدالله‏بن محمد صدیق (معاصر)

99ـ صفوه التفاسیر از محمد على صابونى مکى. (87)

با این حال معلوم نیست چگونه صاحب تفسیر «المنار» مى‏خواهد در آیه مباهله سند افتخارى را که خدا و رسول‏خدا براى اهل بیت به جاى گذاشته‏اند مخدوش گرداند و سخن قاطبه علماى اهل سنت را انکار کند. او مى‏گوید حمل کلمه «نساءنا» بر فاطمه و کلمه «انفسنا» فقط بر على از نظر لغت عرب قابل توجیه نیست و تنها این کار ناشى از روایات بسیارى است که از منابع شیعى نقل شده است و معلوم است که مقصود شیعه از نقل این روایات چیست. آنها در ترویج این روایات بحدى کوشش کرده‏اند که بسیارى از اهل سنت را نیز تحت تأثیر قرار دادند وگرنه ما هیچ شخص عرب زبان را نمى‏بینیم که «نساءنا» بگوید و با وجود زنانش دخترش را قصد کند و از این دورتر آن است که از کلمه «انفسنا» فقط على مقصود باشد. (88)

ما گوییم عجیب است که شیعه آن قدر توفیق داشته که تمام علماى اهل سنت را در طول قرون متأثر از افکار و آراء خود کرده و با آن که اخبار واقعه مباهله نسل به نسل توسط محدثین و مفسرین و مورخین نقل مى‏شد و موازین جرح و تعدیل در آن اعمال مى‏شده ولى با این حال علماى اهل سنت نتوانسته‏اند از این روایاتى که به گمان صاحب المنار ساخته و پرداخته شیعه است خود را دور کنند و همه در دام آن افتاده‏اند. (89) واقعا این چه استدلالى است و چه تعصبى است که انسان را از درک واقعیت باز مى‏دارد. اگر این رسول‏خداست که تنها على و فاطمه و دو فرزند آنها را همراه خود کرده پس این تفسیر منسوب به عمل رسول‏خدا است و شیعه در این جهت کافى است که به اعتراف امثال فخر رازى و به روایت اشخاصى چون عائشه (90) استناد کند. علاوه بر این که این مفسر ناآشنایى خود با زبان قرآن و زبان عرب را نیز ثابت کرده است. چرا که کافى بود به آیه 176 سوره نساء (و ان کانوا اخوه رجالا و نساء فللذکر مثل حظ الانثیین) و نیز آیه 10 همین سوره (یوصیکم‏الله فی اولاد کم للذکر مثل حظ الانثیین فان کن نساء…) مراجعه کند و ببیند چگونه کلمه «نساء» بر دختران حمل مى‏شود نه بر زنان. (91)

اگر خوشبینانه بنگریم باید گفت منشأ خطاى این مفسر آن بوده که برخى روایات مانند روایت جابر را که گوید «نسائنا فاطمه و انفسنا على» ملاحظه کرده و چنین تصور کرده است که از لفظ «نسائنا» مراد فاطمه و از لفظ «انفسنا» مراد على است. حال آن که ما گوییم رسول‏خدا در مقام امتثال کسى را جز فاطمه و على و حسنین علیهم السلام نیاورد و این یعنى آن که تنها مصداق «انفسنا» على و تنها مصداق «نسائنا» فاطمه بوده است. پس نباید مصداق را با مفهوم اشتباه گرفت. و معناى کلام رسول‏خداصلى الله علیه وآله وسلم که فرمود «اللهم هؤلاء اهل بیتى» آن بود که خدایا من از اهل بیت و خواص خودم جز اینها کسى را نیافتم که براى این کار دعوت کنم.

بدین ترتیب صاحب المنار خواسته است تفسیر مذکور را برخلاف قواعد لغت عرب قلمداد کند بى‏توجه به آن که این زمخشرى صاحب کشاف پیشواى اهل ادب و بلاغت است که در تفسیر خود گوید: «فیه دلیل لاشى‏ء اقوى منه على فضل اصحاب الکساءعلیهم السلام.»

گذشته از این همه باید دید مراد این مفسر از این که گوید مصادر این روایات شیعه است، چه مى‏باشد؟ آیا کسانى را که سلسله اسناد روایات بدانها ختم مى‏شود مانند سعدبن ابى وقاص و جابربن عبدالله و عبدالله‏بن عباس و جمعى دیگر از صحابه و کلبى و شعبى و ابوصالح و جمعى دیگر از تابعین را شیعه به شمار آورده است و همه آنان را به جرم روایتى که مورد پسند او نیست شیعه و متهم به جعل و تزویر دانسته است و یا مقصودش آن است که شیعه این روایات را در جوامع اولیه حدیث و کتب معتبر تاریخ وارد کرده است؟ در هر دو صورت او سخن شیعه را غیرقابل قبول دانسته است ولى به قیمت آن که اساس سنت و شریعت متزلزل گردد واز سنت مأثور چیزى باقى نماند (92) . گرچه قبل از صاحب المنار نیز کسانى بوده‏اند که در مقابل این همه نصوص غیرقابل انکار و توجیه، روایتى شاذ یا سخنى غریب آورده‏اند ولى بحق که او گوى سبقت را بر همه آنان ربوده است. چرا که دیگران به جاى متهم ساختن شیعه به جعل و تزویر یا با حذف نام على از میان همراهان رسول‏خدا به سرعت از آن گذشته‏اند همچون ابن‏کثیر در البدایه و النهایه (93) و یا سعى کرده‏اند که علاوه بر على و فاطمه و حسن و حسین علیهم السلام برخى همسران رسول‏خدا یعنى عائشه و حفصه را نیز به همراهى با رسول‏خدا مفتخر سازند همچون حلبى در سیره‏اش (94) و یا در جهت تثبیت موقعیت خلفاى ثلاثه و فضیلت‏سازى براى آنان از امام صادق نقل کرده‏اند که چون آیه مباهله نازل شد رسول‏خدا ابوبکر را با فرزندش و عمر را با فرزندش و عثمان را با فرزندش و على را با فرزندش آورد، همچون ابن‏عساکر در تاریخ دمشق و جلال الدین سیوطى در تفسیر آیه مباهله به نقل از او. (95)

در این مورد معلوم است که راوى حدیث مى‏خواسته ترتیب خلفاى چهارگانه حفظ شود. و گویا ترتیبى را که حوادث بعدى شکل بخشید در زمان رسول‏خدا نیز معهود بود چراکه دست سیاست‏بازان واجب کرده بود که عده‏اى به تلاش و تکاپو بیافتند و سخنى ساز کنند و باورى براى بى‏خبران ایجاد کنند که خلفاى چهارگانه به اندازه فضیلت و شأن و منزلتى که نزد رسول‏خدا داشتند به خلافت رسیدند. به راستى اگر قرار بود رسول‏خدا بزرگان اصحاب و خویشاوندان خود را جمع کند. پس چرا در میان صحابه به مانند سلمان و ابوذر و عمار و مقداد توجهى نکرد و چرا عمویش عباس شیخ هاشمیون و عمه‏اش صفیه دختر عبدالمطلب و دختر عمویش ام‏هانى که از زنان برگزیده هاشمى بودند را همراه خود نکرد. (96) علاوه بر آن که خلفاى چهارگانه در آن زمان همه داراى پسر نبودند (97) پرواضح است که این گونه روایات غریب چرا و چگونه پدید آمده است.

در پایان این بحث جاى آن دارد که به کلام شاگرد دیگر شیخ محمد عبده یعنى ابن عاشور مغربى نیز اشاره کنیم. او مى‏گوید هرگاه لفظ «نساء» به واحد یا جماعتى اضافه شود لامحاله مراد از آن همسران مرد هستند مانند نساء النبى و نساء المؤمنین، بخلاف آنجا که لفظ «نساء» غیرمضاف باشد. پس لا محاله مراد از نساءنا ازواج النبى است و مراد از انفس در آیه شریفه انفس متکلمین و مخاطبین است یعنى ایانا و ایاکم و در مورد ابنائنا دو احتمال است یا جوانان مراد هستند و یا اطفال. آنگاه خود این مفسر از بیهقى در دلائل النبوه نقل کرده است که رسول‏خدا براى مباهله على و فاطمه و حسن و حسین را آورد و زنان و دیگر مردان مسلمان را همراه خود نکرد (98) . پس باید از او پرسید آیا رسول‏خدا آشناتر به لسان وحى بود یا شما و چگونه است که رسول‏خدا برخلاف امر الهى که باید همسران خود را فراخواند. تنها دخترش را همراه خود کرد؟ در نهایت این مفسر چاره‏اى ندارد جز آن که روایات منقول در کیفیت خروج پیامبر را که مشهورترین آنها روایت سعدبن ابى‏وقاص است منکر شود.
امضاء صلحنامه

سرانجام و نقطه پایان این واقعه امضاء صلحنامه‏اى میان رسول‏خدا و مسیحیان نجران بود . گویا در تنظیم این صلحنامه و تعیین شروط آن على‏علیه السلام از جانب پیغمبر اختیار کامل داشت (99) و حتى کاتب آن را نیز على شمرده‏اند. (100) اینک متن این صلحنامه را به نقل از ارشاد مفید مى‏آوریم.

بسم‏الله الرحمن الرحیم

هذا کتاب من محمد النبى رسول‏الله صلى‏الله علیه و آله و سلم لنجران و حاشیتها فى کل صفراء او بیضاء و ثمره و رقیق لایؤخذ منهم شى‏ء غیر الفى حله من حلل الأواقى، ثمن کل حله اربعون درهما فمازاد او نقص فعلى حساب ذلک یؤدون الفا منها فى صفر و الفا منها فى رجب و علیهم اربعون دینارا مثواه رسولى مما فوق ذلک و علیهم فى کل حدث یکون بالیمن من کل ذى عدن عاریه مضمونه ثلاثون درعا و ثلاثون فرسا و ثلاثون جملا عاریه مضمونه لهم بذلک جوارالله و ذمه محمدبن عبدالله فمن اکل الربا منهم بعد عامهم هذا فذمتى منه بریئه.

بسم‏الله الرحمن الرحیم. این صلحنامه‏اى است از محمد پیامبر خدا (ص) براى [اهل‏] نجران و اطراف آن. از آنان چیزى از طلا و نقره و میوه و برده گرفته نشود جز دو هزار حله از حله اواقى که قیمت هر حله چهل درهم باشد و اگر کم و زیادى شد به همان اندازه حساب مى‏شود . هزار حله آن را در ماه صفر و هزار حله دیگر را در ماه رجب بپردازند و بر عهده ایشان که چهل دینار براى خرج منزل فرستادگان من بپردازند و بر عهده ایشان است که هرگاه در یمن حادثه‏اى [یا جنگى‏] از جانب قبیله ذى عدن روى داد به عنوان عاریه مضمونه [که اگر از بین رفت مانند آن پس داده شود] سى زره و سى اسب و سى شتر [به مسلمانان براى جنگ‏] بدهند و در مقابل این تعهدات براى آنان است پناه خدا و ذمه محمدبن عبدالله. پس از این سال هر کس از آنان که ربا خورد من در مقابل او تعهدى ندارم. (101)

متن این صلحنامه در منابع دیگر با تفاوتهاى نه چندان زیاد نسبت به متن مفید نقل شده است و ما در اینجا درصدد بررسى این اختلافات نیستیم ولى گاه زیادتى در ذیل نامه رسول‏خدا دیده مى‏شود که قابل توجه است. این زیادت به نقل ابن‏سعد چنین است:

«و لنجران و حاشیتهم جوارالله و ذمه محمد النبى رسول‏الله على انفسهم و ملتهم و ارضهم و اموالهم و غائبهم و شاهدهم و بیعهم و صلواتهم لایغیروا اسقفا عن اسقفیته ولا راهبا عن رهبانیته ولا واقفا عن وقفانیته و کل ما تحت ایدیهم من قلیل او کثیر و لیس ربا ولادم جاهلیه و من سأل منهم حقا فبینهم النصف غیر ظالمین ولا مظلومین لنجران و من اکل ربا من ذى قبل فذمتى منه بریئه ولا یؤاخذ احد منهم بظلم اخر و على ما فى هذه الصحیفه جوارالله و ذمه النبى ابدا حتى یأتى‏الله بامره ان نصحوا و اصلحوا فیما علیهم غیر مثقلین بظلم . (102)
برخى مباحث کلامى در پیرامون آیه مباهله

شیخ مفید بعد از نقل واقعه مباهله مى‏گوید در آیه مباهله امیرالمؤمنین نفس رسول‏خدا شمرده شده است و این کاشف از آن است که على به آخرین حد فضیلت رسیده است و با پیامبر در عصمت از گناهان و در همه کمالات دیگر مساوى است و خداوند او و فرزندان خردسالش و همسرش را براى پیغمبر به‏منزله حجت و برهانى براى دین قرار داده است. (103)

و همو در جاى دیگر مى‏گوید در تفضیل امیرالمؤمنین گروههاى مختلف شیعه همرأى نیستند. شیعیان دوازده امامى نیز در این باره اختلاف دارند. بیشتر متکلمان آنها گویند قطعا و یقینا پیامبران از على برترند. محدثین و اهل نقد و ژرف‏اندیشان در روایات و گروهى از متکلمان و اصحاب مناظره گویند البته على از همه انسانها به‏جز حضرت محمدصلى الله علیه وآله وسلم برتر است و گروه کوچکى توقف کرده‏اند و گویند نمى‏دانیم على از پیامبران بالاتر یا پایین‏تر و یا مساوى با آنهاست ولى این را مى‏دانیم که حضرت محمدصلى الله علیه وآله وسلم از على‏علیه السلام برتر است. گروهى دیگر از ایشان نیز گویند امیرالمؤمنین از همه انسانها برتر است به‏جز پیامبران اولوالعزم.

سپس شیخ مفید در اثبات برترى امام على‏علیه السلام بر همگان به‏جز رسول‏خدا، چند استدلال ذکر مى‏کند و پیش از هر دلیل دیگرى به سراغ آیه مباهله مى‏رود و مى‏گوید: این آیه مى‏فهماند که على‏علیه السلام به‏منزله جان رسول‏خداست و مى‏دانیم که رسول‏خدا در میان همه انسانها افضل است [پس على افضل از همه انسانها به‏جز رسول‏خدا است.] در این آیه «ابنائنا» بر حسن و حسین‏علیهما السلام صدق مى‏کند و منظور از «نساءنا» فاطمه زهرا س و مقصود از «انفسنا» على‏علیه السلام است و منظور از نفس چیزى همانند خون و هوا که قوام پیکره مادى انسان بدان مى‏باشد نیست. و از «انفسنا» رسول‏خدا نمى‏تواند مراد باشد چرا که درست نیست انسان به سوى خود نفس خود را فراخواند. بلکه مراد کسى است که در عزت، کرامت، محبت، ریاست، ایثار، بزرگى و جلالت در نزد خداوند سبحان جایگاهى چون رسول‏خدا داشته باشد. و اگر هیچ دلیل دیگرى وجود نمى‏داشت که حاکى از برترى پیامبر بر على‏علیه السلام باشد. همین آیه دلالت بر تساوى آنها هم در فضیلت و هم در مرتبه مى‏کرد اما دلایل دیگرى موجود است که پیامبر را از این تساوى خارج مى‏کند آنگاه برترى على بر سایر افراد بشر به مقتضاى این مسأله باقى مى‏ماند. (104)

شیخ طوسى در ذیل آیه مباهله گفته است که این آیه به نظر اصحاب ما از دو جهت بر افضلیت على‏علیه السلام دلالت دارد: اول آن که مباهله براى آشکار شدن حق در برابر باطل است و این جز با افرادى تحقق نمى‏پذیرد که نزد خدا افضل و صحت عقیده آنها آشکار شده باشد و خود مأمون‏الباطن باشند.

و جهت دوم آن که در این آیه جان على مثل جان رسول‏خدا شمرده شده است. ایشان از ابوبکر رازى معروف به جصاص نقل مى‏کند که آیه مذکور دلالت دارد که حسن و حسین دو پسر رسول‏خدا هستند و پسر دختر در واقع پسر انسان است و نیز از ابن ابى‏علان نقل مى‏کند که این آیه دلالت دارد که حسن و حسین در آن زمان مکلف بودند زیرا مباهله جز با بالغین جایز نیست . سپس شیخ به طرح سؤالى و پاسخ از آن مى‏پردازد، بدین تفصیل که اگر بگویند حسن و حسین در آن زمان بالغ و مستحق ثواب نبودند پس چرا براى مباهله آورده شدند و اگر مستحق ثواب هم باشند، در میان صحابه افضل از همه نبودند، ما در پاسخ گوییم اصحاب ما معتقدند که حسن و حسین در آن زمان مکلف و بالغ بودند زیرا بلوغ و عقل متوقف بر شرط خاصى نیست و لذا عیسى در گهواره سخن مى‏گفت و این دلالت دارد که مکلف و عاقل بود و این مطلب از برخى ائمه اعتزال نیز نقل شده است؛ علاوه بر آن که اصحاب ما گویند حسن و حسین افضل صحابه بعد از پدرشان بودند زیرا کثرت ثواب متوقف بر کثرت اعمال نیست بلکه کیفیت معرفت و اطاعت خدا و اقرار آنها به رسالت به گونه‏اى بوده که هیچ کس در ثواب به مرتبه آنان نمى‏رسد . (105)

ایشان در جاى دیگر اضافه مى‏کند که احضار دو طفل یعنى حسن و حسین‏علیهما السلام در واقعه مباهله بدان جهت نبود نسبت نزدیکى با رسول‏خدا داشتند وگرنه آن حضرت باید عباس و فرزند خردسال او را نیز مى‏آورد. اما کمى سن آنها منافات با کمال عقل آنها ندارد چون بلوغ جسمى که شخص محتلم شود تنها حد تعلق احکام شرعى است و بعید نیست که آن دو در آن سن کامل‏العقل بوده باشند. به نظر مشهور سن حسن در آن وقت بیشتر از 7 سال و سن حسین حدود هفت سال بوده است و کمال عقل آنها در این سن خود از امور خارق‏العاده‏اى است که مختص به ائمه‏علیهم السلام مى‏باشد. (106)

شیخ طوسى تصریح مى‏کند که مراد از «انفسنا» در آیه مباهله رسول‏خدا نیست زیرا شخص خود را دعوت نمى‏کند. با این حال ایشان در تفسیر آیه مذکور گویا اشکال خود را از یاد برده و فرموده است که مراد از «انفسنا» نفس رسول‏خدا و نفس على‏علیه السلام است که البته این سخن مخالف نظر مشهور علماى شیعه است و بیشتر با نظر مفسرین اهل سنت (107) توافق دارد و ظاهرا مبناى این سخن شیخ روایتى از امام باقر است که در آینده در تفسیر آیه مباهله بدان اشاره خواهد شد.

شیخ طبرسى علاوه بر نقل مطالب فوق از شیخ طوسى اضافه مى‏کند که مراد از «انفسنا» نمى‏تواند پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم باشد بلکه خصوص على‏علیه السلام مراد است زیرا پیامبر داعى است و داعى غیر از مدعو است. (108)

علامه حلى در بیان افضلیت على نسبت به صحابه به وجوهى چند استدلال کرده است و از جمله آنها آیه مباهله است. ایشان گوید مفسرون اتفاق دارند که مراد از «ابنائنا و نسائنا و انفسنا» در آیه شریفه حسن و حسین و زهراء و على‏علیهم السلام هستند و مراد از «انفس» خصوص على‏علیه السلام است و چون نفس على و نفس رسول‏خدا یکى نمى‏تواند باشد پس چیزى نمى‏ماند جز آن که بگوییم مراد مساوات آن دو است و رسول‏خدا افضل از همه مردم است پس همینطور على‏علیه السلام. (109) و علامه شبیه همین کلام را در دو جاى دیگر نیز گفته است. (110)

فخر رازى در تفسیر خود آورده است که در رى مردى را دیدم به نام محمودبن حسن حمصى که معلم اثنى‏عشریها بود و گمان مى‏کرد که على رضى‏الله عنه از همه انبیاء به جز محمدصلى الله علیه وآله وسلم برتر است. او مى‏گفت دلیل بر این مطلب آیه مباهله است آنجا که آمده «و انفسنا و انفسکم» چرا که مراد از «انفسنا» نفس محمدصلى الله علیه وآله وسلم نیست زیرا انسان دعوت‏کننده خود نیست بلکه مراد غیر اوست و همه اتفاق دارند که آن غیر على‏بن ابى‏طالب رضى‏الله عنه است. پس آیه مذکور دلالت دارد که نفس على همان نفس محمد است و نمى‏تواند مراد این باشد که این نفس عین آن نفس است بلکه مراد آن است که این نفس مثل آن نفس است و چنین چیزى اقتضاى برابرى در جمیع جهات را دارد. از این عموم در دو مورد دست برمى‏داریم یکى نبوت و دیگر علم و فضل پیامبر. چون ادله بسیارى گویاست که محمدصلى الله علیه وآله وسلم پیامبر بود ولى على پیامبر نبود و نیز اجماع منعقد است که پیامبر در فضل بر على پیشى گرفته بود. آنگاه در غیر این دو مورد آن عموم قرآنى حاکم است. اکنون گوییم اجماع داریم که پیامبر افضل از همه انبیا بود پس به حکم ظهور آیه شریفه على نیز افضل از همه انبیا خواهد بود. همین شخص مى‏گفت مؤید استدلال به این آیه حدیث مقبول نزد موافق و مخالف است که [رسول‏خدا فرمود:] «من اراد ان یرى آدم فى علمه و نوحا فى طاعته و ابراهیم فى خلته و موسى فى هیبته و عیسى فى صفوته فلینظر الى على‏بن ابى‏طالب» (111) این حدیث دلالت دارد که آنچه در انبیا پراکنده بود همه در على جمع است. پس على افضل از همه انبیا به جز محمدصلى الله علیه وآله وسلم است.

سپس فخر رازى گوید شیعه از گذشته تا به حال به این آیه بر افضلیت على نسبت به صحابه استدلال مى‏کرده است. زیرا آیه دلالت دارد که نفس على همچون نفس محمدصلى الله علیه وآله وسلم است جز در مواردى که دلیل برخلاف آن دلالت کند و مى‏دانیم که پیامبر افضل از همه صحابه بود پس باید على را نیز افضل از آنها دانست.

آنگاه فخر رازى در مقام پاسخ از گفتار شیعه بدین مقدار اکتفا مى‏کند که چنان که مسلمین بر افضل بودن محمدصلى الله علیه وآله وسلم نسبت به على اجماع دارند همچنین اجماع قبل از ظهور این آدم [یعنى محمودبن حسن حمصى‏] منعقد شده است که هیچگاه غیر پیامبر بر پیامبر افضل نیست و همه اتفاق دارند که على رضى‏الله عنه پیامبر نبود پس قطع پیدا مى‏کنیم که چنان که عموم آیه [یعنى افضلیت على بر همه‏] در مورد شخص پیامبر تخصیص خورده است، در حق سایر انبیا نیز تخصیص خورده است. (112)

در پاسخ فخر رازى باید گفت این چه اجماعى است که صحابه بزرگ رسول‏خدا و اکثریت شیعه از آن بیرون است بلکه بهترین یاران رسول‏خدا و برگزیدگان این امت قبل از ظهور این آدم ـ یعنى فخر رازى ـ اجماع داشتند که اگر رسول‏خدا را استثنا کنید على افضل از همه انبیا است. (113) بلکه خود فخر رازى ناخودآگاه به اجماع شیعه برخلاف اجماعى که او ادعا مى‏کند اعتراف کرده است و در واقع ادعاى خود را نقض کرده است. (114)

فخر رازى به دلالت آیه مباهله بر صحت نبوت رسول‏خدا و یقین مسیحیان به حقانیت او نیز پرداخته است که در این مختصر از آن صرف‏نظر مى‏کنیم. او علاوه بر اینها به نکات دیگرى در ذیل آیه مباهله توجه کرده است. از جمله آن که مى‏پرسد: در خبر آمده است که رسول‏خدا حسن و حسین را در مباهله با خود همراه کرد و با توجه به آن که نزول عذاب بر فرزندان خردسال جایز نیست، این کار چه فایده‏اى داشت؟ و خود در پاسخ مى‏گوید عقوبت استیصال اگر بر قومى نازل شود همه آنها حتى فرزندان خردسال را نیز مى‏گیرد و این عقابى است براى بزرگسالان نه براى بچه‏ها بلکه براى بچه‏ها به منزله فرارسیدن عمر آنهاست و اگر پیامبر فرزندان خود را در مباهله داخل کرد به جهت آن بود که فرزند عزیزتر از جان است و شاهدش آن است که انسان خود را فداى فرزندش مى‏کند و آوردن آن حضرت فرزندان خود را بهترین دلیل بر صادق بودن او مى‏باشد و رسول‏خدا مى‏خواست مخالفین خود را بدین وسیله و به بهترین شیوه [از ادعاهاى باطل‏] باز دارد.

قاضى نورالله شوشترى در ذیل آیه مباهله فرموده است که خداوند على‏علیه السلام را نفس محمدصلى الله علیه وآله وسلم قرار داده است و مراد از آن مساوات است و کسى که اکمل و اولى بالتصرف است [یعنى شخص رسول‏خدا که در غدیرخم از مردم اعتراف گرفت که «الست اولى بالمؤمنین من انفسهم» ]مساوى او نیز اکمل و اولى بالتصرف است. (115) و این بهترین دلیل بر علو مرتبه على‏علیه السلام است و چه فضیلت از این بالاتر که خدا پیامبر خویش را مأمور ساخته که در دعا به وجود على‏علیه السلام استعانت جوید و بدو متوسل شود از این رو در آیه مباهله تعبیر به «نبتهل» شده است. اگر بگویند مراد از «انفس» در اینجا مردان هستند که آن به معناى رسول‏خدا و على‏علیه السلام است و نمى‏توان گفت تعبیر «انفسنا» نشان مساوات على‏علیه السلام با پیامبر خدا است زیرا از ضررویات دین است که هیچ فردى نمى‏تواند همتا و مساوى پیامبر خدا باشد و هرکس چنین ادعایى کند از دین خارج است. محمدصلى الله علیه وآله وسلم پیامبر مرسل و خاتم انبیا و بالاترین پیامبر اولى‏العزم بود و این صفات همه در على‏علیه السلام مفقود است. آرى آیه مباهله فضیلت بزرگى براى على‏علیه السلام محسوب مى‏شود ولى دلالت بر امامت او ندارد.

در پاسخ گوییم رسول‏خدا برخلاف انتظار، همه خویشان و اصحاب خویش را براى مباهله جمع نکرد و تنها آن چهار تن را با خود آورد و این خود نشان مى‏دهد که سایر مردم در مرتبه آنها نیستند و در قرب الى‏الله به پایه آنان نمى‏رسند. و ثانیا مساوات على‏علیه السلام با پیامبر خداصلى الله علیه وآله وسلم به معناى مساوات در درجه است نه در نبوت. شکى نیست که شمرده شدن على‏علیه السلام به منزله نفس رسول‏خدا به معناى اتحاد آن دو به حقیقت نیست، بلکه مراد مساوات در امورى است که مساوات در آنها ممکن است یعنى فضائل و کمالات زیرا این معنا نزدیکترین معانى به معناى حقیقى است و مى‏دانیم که رسول‏خدا افضل از همه مردم است پس مساوى او نیز افضل خواهد بود.

و نیز مى‏توان گفت مراد از مساوات على‏علیه السلام با پیامبر مساوات در صفات نفسانى است و نبوت از صفات ذاتى و نفسانى نیست بلکه به معناى آن است که شخص خاصى مخاطب به خطاب نبوت گردد. ولى اگر نبوت را از صفات ذاتى و نفسانى به شمار آورید که مخاطب به تبلیغ گردیدن ناشى از آن است هیچ اشکالى ندارد که این صفت و این درجه براى امیرالمؤمنین نیز حاصل باشد نهایت آن که خصوصیت خاتمیت پیامبر اسلام مانع از آن است که على‏علیه السلام نیز بدان شکل مخصوص مخاطب به خطاب تبلیغ گردد و اسم پیامبر شرعا بر او اطلاق گردد. و اتفاقا این سخنى است که دورتر از سخن اهل سنت نیست که نقل کرده‏اند پیامبر خدا در شأن ابوبکر فرمود «انا و ابوبکر کفرسى رهان» (116) و در شأن عمر فرمود «لو کان بعدى نبى لکان عمربن الخطاب».

نکته دیگر آن که گرچه آیه مذکور به صراحت دلالت بر امامت على‏علیه السلام ندارد ولى دلالت بر عصمت و افضلیت او دارد و عصمت و افضلیت از شرایط و لوازم امامت است. صاحب مواقف گفته است که شیعه در بیان افضلیت على‏علیه السلام دو مسلک دارند نخست آن که به ادله‏اى که اجمالا بر افضیلت على‏علیه السلام دلالت دارد مثل آیه مباهله و خبر طیر (117) ، تمسک شود و دوم آن که به ادله‏اى که تفصیلا بر افضلیت على‏علیه السلام دلالت دارد تمسک شود مانند آن که گفته شود که تمام فضایلى که در صحابه به طور متفرق دیده مى‏شود از علم و … همه در على‏علیه السلام جمع شده بود. سپس صاحب مواقف در برابر استدلالات شیعه مناقشاتى کرده است از جمله آن که على‏علیه السلام نسبت به خلفاء ثلاثه افضل نیست بلکه اولویت و افضلیت خلفاء چهارگانه به ترتیب خلافت آنهاست و دست کم على‏علیه السلام با آنان مساوى در فضل است و بر فرض آن که على‏علیه السلام افضل باشد ما قطع نداریم که امامت مفضول با وجود فاضل صحیح نباشد.

ما در پاسخ صاحب مواقف مى‏گوییم که اگر آیه مباهله دلالت بر افضیلت على‏علیه السلام کند، شکى نیست که دلالت بر امامت او دارد چرا که قرآن مى‏گوید «افمن یهدى الى الحق احق أن یتبع امن لایهدى الا ان یهدى» (یونس/ 35) و گویا قرآن در این زمینه داورى را بر عهده عقل سلیم و فطرت پاک انسانها گذاشته است که آیا پیروى از کسانى که در علوم و فضائل خود بى‏نیاز از تعلیم دیگران هستند، شایسته‏تر است یا پیروى از آنان که راه به جایى نمى‏برد مگر آن که دست آنها در دست هدایتگرى باشد. پس چگونه کسانى که مى‏گفتند «اقیلونى فلست بخیرکم و على فیکم» یا مى‏گفتند «کلکم افقه من عمر حتى المخدرات تحت الحجال» و «لولا على لهلک عمر» شایسته امامت مى‏باشند و مى‏توانند هادى خلق به سوى حق باشند. چه رسد که در مقام مقایسه با على‏علیه السلام قرار گیرند. (118)

بغوى در معالم التنزیل چون به آیه مباهله رسیده است اعتراف مى‏کند که رسول‏خدا در پى نزول این آیه بیرون آمد در حالى که همراه او حسنین و فاطمه و على بود ولى در تفسیر «انفسنا» گفتارى قابل تأمل دارد. او مى‏گوید از «انفسنا» رسول‏خدا خودش و على را قصد کرده است و در توجیه این امر که چگونه مى‏توان شخص دیگرى را نفس خویشتن شمارد، گوید که عرب پسر عموى هر کسى را نفس آن کس مى‏نامد و شاهدش آیه شریفه است «ولاتلمزوا انفسکم» که مراد برادران دینى باشد و برخى گفته‏اند که این واژه به طور عموم همه مسلمانان را مى‏گیرد . (119)

و در پاسخ بغوى باید گفت چگونه رسول‏خدا مى‏تواند هم داعى و هم مدعو به همین دعوت خود باشد پس مقصود از «انفسنا» رسول‏خدا و على‏علیه السلام، هر دو نیست. و نیز باید از او پرسید که اولا چه شاهدى است که در لغت عرب از پسر عمو به «انفسنا» تعبیر مى‏کنند و ثانیا بر فرض که چنین باشد مجرد استعمال ثابت مى‏شود و استعمال اعم از حقیقت و مجاز است و ما نمى‏گوییم که على حقیقه نفس رسول‏خداست بلکه این تنزیل است و ثالثا همین که خداوند رسول خویش را مأمور داشته که على را همراه خود بیاورد به عنوان این که پسر عموى رسول‏خداست کافى بر اثبات فضیلت على است و اگر مراد از «انفسنا» عموم مسلمانان باشند باز باید پرسید پس چرا رسول‏خدا تنها على را برگزید و به مصاحبت خویش اختصاص داد. سرانجام بغوى باید بپذیرد که عمل رسول‏خدا بهترین قرینه بر تعیین مصداق «انفسنا» است حتى اگر مفهوم آن را شامل حال همه مسلمانان قرار دهیم و آن واقعیت خارجى که همه و از جمله خود بغوى حکایت کرده‏اند بهترین شاهد است که لااقل در اصطلاح قرآن على نفس رسول‏خدا به حساب آمده است . علامه مجلسى در ذیل حدیث مناشده که در آنجا على‏علیه السلام براى اثبات شایستگى خود و فضل همسر و فرزندانش به تعبیرات وارد در آیه مباهله استشهاد مى‏کند، چنین فرموده است : اگر مى‏بینیم که رسول‏خداصلى الله علیه وآله از میان خویشاوندان خود تنها على و فاطمه و حسنین را همراه خود کرد، نه عباس و عقیل و جعفر و دیگران را یا به جهت آن بود که اینان بعد از خود پیغمبر نزدیکترین افراد به خدا بودند و از این جهت در دعا و نفرین بر دشمن خود تنها بدانان مدد جست و یا از این جهت که اینان نزد او عزیزترین مردم بودند و رسول‏خدا براى اظهار اعتقاد خویش به حقانیتش، آنها را در معرض مباهله قرار داد. و از این کار باکى نداشت و روشن است که محبت رسول‏خدا به خاطر امور دنیوى و از جنبه بشرى نبوده است سیره رسول‏خدا نشان مى‏دهد که او چگونه بعضى نزدیکان و خویشان خود را دشمن مى‏داشت و با آنان مى‏جنگید و در مقابل برخى افراد را که حسب و نسبى با او نداشتند و دور بودند به‏خود نزدیک مى‏داشت چون از اولیاء خدا بودند، همان گونه که سید ساجدین [در دعاى دوم از صحیفه سجادیه‏] مى‏گوید «و والى فیک الابعدین و عادى فیک الاقربین» و از همین روست که مخالفین ما براى اثبات فضیلت ابوبکر به حدیث ساختگى خودشان استدلال کرده‏اند که رسول‏خداصلى الله علیه وآله فرمود «لو کنت متخذا خلیلا لاتخذت ابابکر خلیلا» یعنى اگر من مى‏خواستم دوستى صمیمى براى خود برگزینم البته ابوبکر را دوست صمیمى خود برمى‏گزیدم. پس اگر دوستى و محبت رسول‏خدا به جهت اغراض دنیوى باشد پس چگونه اهل سنت مى‏خواهند با این حدیث فضیلت ابوبکر را ثابت کنند. ناچار باید بگوییم دوستى رسول‏خدا نسبت به على و فاطمه و حسنین به جهت آن بوده که اینان محبوبترین انسانها نزد خدا و نزدیکترین افراد به خدا بودند پس افضل از دیگران بودند و جلو افتادن دیگران بر آنان قبیح بود. ونیز چون ثابت شده که تنها على‏علیه السلام است که در این آیه به عنوان نفس رسول‏خدا اراده شده است و از سویى اتحاد حقیقى این دو وجود نمى‏تواند مراد باشد پس نزدیکترین معناى مجازى را باید گرفت یعنى این که این دو شخصیت در تمام صفات و کمالات مشترکند به جز مسأله نبوت که دلیل خاص بر عدم اشتراک آن داریم، و از جمله آن صفات و کمالات وجوب اطاعت و ریاست بر همه است و تازه اگر از این سخن نیز تنزل کنیم معناى مجازى شایع در موارد به کارگیرى چنین تعبیرى آن است که مردى نزد دیگرى بسیار عزیز باشد و چون جان او به شمار آید، همین مقدار نیز براى اثبات افضلیت و امامت على‏علیه السلام کافى است. (120)

در تکمیل بیان مرحوم علامه مجلسى مناسب است به نکته‏اى که بعضى معاصرین گفته‏اند، اشاره شود. ما این نکته را به بیان خود چنین بازگو مى‏کنیم:

اقدام رسول‏خدا به مباهله به همراهى على و فاطمه و حسن و حسین به لحاظ نتیجه چهار حالت مى‏توانست داشته باشد یا عذاب بر هر دو گروه نازل مى‏شد و هر دو طرف هلاک مى‏شدند، یا دعاى هیچکدام مؤثر واقع نمى‏شد و هر دو طرف از نظرها مى‏افتادند، یا دعاى اهل نجران به استجابت مى‏رسید و دعاى پیغمبر و اهل بیت او مورد قبول قرار نمى‏گرفت و یا عکس صورت سوم تحقق پیدا مى‏کرد. سه صورت اول نتیجه‏اش شکست پیغمبر و اهل بیت او بود و تنها صورت چهارم از صدق ادعاى او پرده برمى‏داشت با این حال مى‏بینیم در صحنه‏اى که بیشترین احتمالات از ناموفق بودن او حکایت داشت و تنها یک احتمال براى موفقیت او وجود داشت، پیغمبر و اهل بیت او با اطمینان و آرامش و بدون هیچ اضطراب و واهمه وارد شدند و این نشان از کمال یقین آنها به مرام خود بود. (121)
دوازده نکته در تفسیر آیه مباهله

اکنون که زوایاى تاریخى و مباحث کلامى مطرح در اطراف واقعه مباهله روشن شد، باید نگاهى دقیق به آیه مباهله بیافکنیم و نکاتى را در جهت تکمیل مباحث گذشته استخراج کنیم. بیشتر نکاتى را که ما در اینجا به نقل از دو تن از مفسیرین معاصر مى‏آوریم در سخن دیگر مفسرین نیز دیده مى‏شود ولى تکیه بر سخن متأخرین به جهت آن است که با اشراف به منابع پیشین شکل گرفته است علاوه بر آن که نباید جایگاه ویژه تفسیر المیزان را در پرداختن به ابعاد واقعه مباهله نادیده گرفت.

نکته اول: «الحق من ربک» یعنى حق از خداى سبحان نشأت مى‏گیرد خواه در جریان عیسى و آدم‏علیهما السلام و خواه در جریان اصل نبوت و رسالت و خواه در مسائل دیگر. آنگاه «فمن حاجک فیه» یعنى اگر کسى با تو در این حق که مصداقش در جریان مباهله، عیساى مسیح و نبوت و رسالت توست، احتجاج کرد، مى‏توانى با او مباهله کنى. از این آیه کریمه مى‏توان استفاده کرد که مباهله معجزه باقیه پیغمبر خاتم است و اختصاصى به ترسایان نجران ندارد بلکه هر شأنى از شئون دین که حق محض است اگر در نشئه صدور و ظهور مورد انکار کسى قرار گیرد راه مباهله همچنان باز است. بنابراین اگر ضمیر «فیه» به عیسى‏علیه السلام برنگردد بلکه به حق بازگردد، چه این که مرجع در این فرض نزدیکتر است، مباهله به عنوان معجزه خالد تثبیت مى‏گردد. (122)

نکته دوم: «فلاتکن من الممترین» یعنى شک در حریم تو راه ندارد نه این که شک دارى و با این برهان زایل مى‏شود. پس مفاد این نهى در حقیقت دفع شک است نه رفع آن. رسول‏خداصلى الله علیه وآله با افاضات الهى به علم‏الیقین و بالاتر از آن به عین‏الیقین و بالاتر از آن به حق الیقین رسید و خداوند درباره نحوه علم او فرمود «علمک مالم تکن تعلم». (123)

نکته سوم:

«ان مثل عیسى عند الله کمثل آدم»

نوعى برهان منطقى است که حتى براى منکرین وحى نیز حجت است و نتیجه این برهان حصول علم است (124) و آنگاه که مى‏فرماید

«فمن حاجک فیه من بعد ما جائک من العلم»

این علم نسبت به رسول‏خداص علم حصولى نیست بلکه علم شهودى و تردیدناپذیر است که محصول عمل صالح است و نیز اعمال صالح را بناچار دنبال خود دارد علم شهودى مربوط به عقل عملى است و حکیمان متأله درجات عقل عملى را چنین ترسیم کرده‏اند: تجلیه، تخلیه، تحلیه و فنا . اینها مراتب عقل عملى است یعنى پایان عمل صالح شهود حقایق است و این مشاهده عین عمل است هرچه به جهان وحدت نزدیک مى‏شویم ارتباط علم و عمل قوى‏تر مى‏شود و تا جایى مى‏رسند که یکى مى‏شوند. به هر حال علمى که خدا به پیغمبر خود داد علمى نبود که قابل انتقال باشد این علم کسبى نیست که کسى دنبال آن برود بلکه موهبت الهى است. حال اگر آنها با این برهان که از وجدان و یافت شهودى تو نشأت مى‏گیرد توجیه نشدند آنها را به مباهله دعوت کن. (125)

نکته چهارم: در تعبیر قرآن به «ندع ابنائنا» باید توجه داشت که مراد از ضمیر متکلم مع‏الغیر در «ندع» غیر از ضمیر متکلم مع‏الغیر در «ابنائنا» است در مورد اول مجموع دو طرف متخاصم از مسلمان و مسیحى مقصود است و در مورد دوم نظر به جانب مسلمانان است. و در واقع رعایت نوعى ایجاز لطیف در کلام شده است و تقدیر کلام چنین است: «ندع الابناء و النساء و الانفس فندعو نحن ابنائنا و نسائنا و انفسنا و تدعون انتم ابنائکم و نسائکم و انفسکم». (126)

نکته پنجم: در این واقعه گرچه گفتگو و نزاع میان رسول‏خدا و رجال نصارى بوده است ولى تعمیم این دعوت به فرزندان و زنان و همراه ساختن هر یک از دو گروه عزیزان خود را براى آن است که صاحب ادعا اطمینان خود را به راستى ادعایش ثابت کند چراکه هر انسانى به طور طبیعى نسبت به فرزندان و زنان خود محبت و شفقت دارد و همواره تلاش مى‏کند که هر خوف و خطرى را از آنان دور سازد و خود را سپر بلاى آنها سازد و لذا مى‏بینید که در تعبیر قرآن «ابنائنا» مقدم بر «نسائنا» شده است؛ چون انسان در میان نزدیکان خود بیش از همه به فرزندان خود عنایت و توجه دارد. پس اگر صاحب ادعایى اهل و عیالات خود را به صحنه‏اى آورد که در آن انتظار وقوع عذاب براى دروغگویان است، البته درستى ادعایش ثابت خواهد شد. از اینجا مى‏توان نادرستى سخن برخى مفسرین (127) را فهمید که گفته‏اند مراد آن است که «ندع نحن ابنائکم و نسائکم و انفسکم و تدعو انتم ابنائنا و نسائنا و انفسنا» چون ما گفتیم که آمدن هر طرف با عزیزان خود براى اثبات ادعایش نتیجه‏بخش‏تر است. (128)

نکته ششم: صحیح بودن تعبیر قرآن به

«ندع ابنائنا و ابنائکم و نسائنا و نسائکم…»

متوقف بر آن نیست که هر طرف جمع زیادى از فرزندان و زنان را همراه خویش سازد بلکه مقصود آن است که در میان فرزندان و زنان و آنان که به منزله جان انسان هستند، هر طرف کسانى را همراه خود بیاورد که عشق و محبت او به آنان گواهى صدق ادعایش باشد. و به اتفاق مفسرین و شهادت تاریخ و روایات بسیار رسول‏خدا براى مباهله حاضر شد ولى با او جز على و فاطمه و حسنین‏علیهم السلام کسى همراه نبود. و نمى‏توان گفت او با این کار خویش فرمان خدا به «ندع ابنائنا…» را امتثال نکرد و کم نیست مواردى که لفظ قرآن عام است ولى مصداق آن به حسب شأن نزول خاص است. مانند

«الذین یظاهرون من نسائکم ما هن امهاتم» (مجادله، 2)

«لقد سمع‏الله قول الذین قالوا ان الله فقیر و نحن اغنیاء» (آل عمران، 181)

«یسألونک ماذا ینفقون قل العفو» (بقره، 219)

که همه به لفظ جمع آمده است ولى مصداق آن مفرد است. (129)

جریان مفهوم غیر از مصداق است. پیغمبر خاتم در خارج پسرانى غیر از حسن و حسین و دخترى غیر از فاطمه نداشت که داراى علم شهودى باشد و صاحب دعوا و دعوت و دعایش مستجاب باشد . از جمله مواردى که در قرآن لفظ جمع بکار رفته است و در خارج بیش از یک مصداق ندارد آیه شریفه

«انما ولیکم الله و رسوله و الذین آمنوا…» (مائده، 55)

است. در این قبیل موارد جمع در معناى فرد استعمال نشده است بلکه جمع در مفهوم عام خودش استعمال شده است لیکن در خارج بیش از یک فرد براى آن محقق نشده است. (130)

نکته هفتم: «نساء» اگر در برابر رجال قرار گیرد به معناى همسران است و اگر در برابر «ابناء» واقع شود به معناى دختران است مانند «یذبحون ابنائکم و یستحیون نساءکم». (بقره، 49).

مأمون به امام هشتم عرض کرد دلیل شما بر خلافت على‏بن ابى‏طالب چیست؟

آن حضرت فرمود به شهادت «انفسنا» که مراد از آن على‏علیه السلام است که به منزله جان رسول‏خدا است. مأمون گفت «لولا نسائنا» یعنى منظور از «انفسنا» باید رجال باشد به قرینه آمدن «نسائنا» و حضرت در جواب او فرمود «لولا ابنائنا» یعنى «انفسنا» در مقابل «نسائنا» اگر تنها بود چنین مى‏گفتیم اما «نسائنا» در مقابل «ابنائنا» است. (131)

نکته هشتم: بهله و ابتهال در «ثم نبتهل» مطلق ذکر شده است، با آن که مقصود تضرع به پیشگاه خداوند است. و این اطلاق به جهت آن است که به طور طبیعى انسان به حضور کسى ابتهال مى‏کند که زمام امور را بدست دارد و تواناى مطلق براى رفع نیازهاست. (132)

نکته نهم:

«فنجعل لعنهالله على الکاذبین»

یعنى ابتهال ما را آنقدر به خدا نزدیک مى‏کند که ما مظاهر کار خدا خواهیم شد و واسطه از میان برداشته مى‏شود. دیگر نمى‏گوییم خدا لعن را به صورت عذاب بر اینها نازل کن بلکه خودمان به مقام جعل عذاب مى‏رسیم. چون جعل عذاب صفت فعل است و اگر کسى به مقام ولایت رسید مظهر فعل خدا مى‏شود یعنى در مقام فعل، خدا کار را با دست او انجام مى‏دهد.

نکته دهم: مقصود از «الکاذبین» همان دروغگویانى هستند که در عالم خارج در یکى از دو طرف قرار گرفته‏اند. یک طرفى که گوید لا اله الا الله و عیسى عبده و رسوله و طرف دیگرى که گوید ان الله ثالث ثلاثه و یا گوید عیسى ابن‏الله و یا گوید عیسى همان خداست. نکته مهم و درخور توجه آن است که «الکاذبین» به صیغه جمع آمده است نه «الکاذب» به‏صورت مفرد . و این نشان مى‏دهد که چنان که در طرف مسیحیان جمعى بودند که ادعایى داشتند در طرف مسلمانان نیز جمعى بودند که ادعایى برخلاف آنها داشتند و این تنها رسول‏خدا نبود که در صف حق در مقابل آنان قرار گرفته بود بلکه همراهان او نیز شریک در ادعاى توحید و عبودیت عیسى بودند و اساسا صدق و کذب در جایى تحقق مى‏یابد که امکان مطابقت یا عدم مطابقت ادعایى با واقع در میان باشد و اگر همراهان رسول‏خدا مى‏خواستند تنها نظاره‏گر این درگیرى باشند و خود هیچگونه دخالتى نداشته باشند تعبیر قرآن در حق آنان درست نخواهد آمد. (133) پس تعبیر به

«نجعل لعنه الله على الکاذبین»

قرینه است که همراهان رسول‏خدا تماشاگر صحنه مباهله نبودند بلکه گزارشگر حقایق بودند . زیرا گزارشگر است که مى‏تواند صادق یا کاذب باشد و در غیر این‏صورت نه صادق خواهد بود و نه کاذب. البته رسالت و نبوت مخصوص رسول گرامى اسلام است ولى ولایت الهى مشترک بین همه آنهاست. و چون همراهان رسول‏خدا مانند خود آن حضرت ولایت دارند گزارشگر غیب هستند، به خدا ایمان مى‏آورند و از آنجا خبر دارند و خبر مى‏دهند و مدعى هستند و دعایشان هم مستجاب است. (134) و این نکته گویاى برجسته‏ترین و بالاترین منقبت براى اهل پیغمبر است. هم چنان که انتخاب حسن و حسین از میان جمع فرزندان به عنوان فرزندان رسول‏خدا و انتخاب فاطمه زهرا س از میان جمع زنان به عنوان تنها زنى که از هر جهت نسبت او به رسول‏خدا تمام است و انتخاب على‏علیه السلام از میان جمع مردان به عنوان مردى که مى‏تواند جان رسول‏خدا به شمار آید، خود شاهدى بر مقام و منزلت اهل‏بیت است. (135)

نکته یازدهم: هرگز نمى‏توان گفت حضور این چهارتن از میان جمع مردان و زنان و فرزندان مسلمانان به عنوان نمونه بوده است چراکه در این صورت باید رسول‏خدا دست کم دو مرد (136) و سه زن و سه فرزند همراه خود مى‏آورد تا به کارگیرى صیغه جمع عربى که کمترین مرتبه آن سه فرد است توجیه داشته باشد. ناگزیر باید گفت رسول‏خدا تنها این چهار تن را حاضر کرد چون در عالم خارج به جز آنها کسى دیگر یافت نشد که شایسته همراهى او در این دعوت و این ادعا باشد و او در مقام امتثال جز اینان مصادیقى نیافت. پس احضار این چهار تن از باب اختصاص و انحصار است نه از باب نمونه. (137)

نکته دوازدهم: اگر بخوبى در این ماجرا تأمل کنیم مى‏بینیم که بحث و گفتگوى مسیحیان با رسول‏خدا از آن رو بوده که او خود را پیامبر الهى و سخنش را مستند به وحى مى‏دانست اما دیگر پیروان او و جماعت مسلمانان از این نظر که بدو ایمان آورده بودند اصلا طرف بحث و گفتگوى مسیحیان نبودند بنابراین اگر رسول‏خدا کسانى را همراه خود کرد معلوم مى‏شود که آنان نیز طرف این درگیرى بودند و ادعاى رسول‏خدا ادعاى آنان نیز بود و در صورت دروغگو بودن مانند رسول‏خدا خود را در معرض نزول عذاب مى‏دانستند پس نباید کسى همراه رسول‏خدا در این صحنه باشد جز آن که شریک دعوت اوست نه آنان که به ادعاى رسول‏خدا ایمان آورده‏اند و طبعا کسانى که دعوت رسول‏خدا آنان را به مدینه کشانده است با هر کسى که صاحب این دعوت است کار دارند، چه رسول‏خدا و چه همراهان او و با عنایت به کلمه «الکاذبین» این نکته بیشتر روشن مى‏شود. ولى باید توجه داشت که این مطلب به معناى آن نیست که همراهان رسول‏خدا در امر نبوت با او شریک هستند بلکه یعنى در دعوت و تبلیغ که از شؤون و لوازم نبوت است با او شریکند و این خود منصب و مقامى بزرگ است که هر کس نمى‏تواند عهده‏دار آن باشد . (138)
مواردى که پیامبر اسلام على‏علیه السلام را جان خویش شمارد

در جهت تأیید و تحکیم بیان قرآن و آشکار شدن مقام و منزلت على‏علیه السلام که تنها مصداق «انفسنا» در آیه مباهله است باید به سیره نبوى بازگشت و از پیوستگى و وابستگى پیامبر به على و على به پیامبر اندکى بازگفت. این نحوه ارتباط خاص از مطالعه مقاطعى چند از حیات پیغمبر بخوبى آشکار مى‏شود.

1 ـ رسول‏خدا به هیئت ثقیف گفت اسلام آورید وگرنه به سوى شما مردى را مى‏فرستم که از من است یا فرمود چون جان من است. پس گردنهاى شما را مى‏زند و زن و فرزندان شما را اسیر خواهد کرد و اموال شما را خواهد گرفت. عمر گوید هیچگاه چون آن روز علاقمند به ریاست نشدم و سینه خود را جلو دادم شاید که حضرت بفرماید این ولى آن حضرت متوجه على‏علیه السلام شد و دست او را گرفت و دوبار گفت او این شخص است. (139)

این حدیث و چند حدیث مشابه آن در بسیارى از کتب اهل سنت نقل شده است که در این احادیث یکى از تعابیر زیر آمده است «رجلا منى»، «رجلا مثل نفسى»، «رجلا کنفسى»، «رجلا عدیل نفسى».

2 ـ از ابوذر نقل شده است که رسول‏خدا فرمود: یا بنو ولیعه از کار خویش دست برمى‏دارند و یا به سوى آنها مى‏فرستم مردى که چون جان من است و دستور مرا در حق آنان اجرا خواهد کرد… عمر پرسید منظور حضرت کیست من گفتم تو و رفیقت مقصود او نیستید. گفت پس کى مقصود است؟ گفتم آنکه نعل را وصله مى‏زند و على‏علیه السلام آن هنگام نعل رسول‏خدا را وصله مى‏زد. (140) در این حدیث هم تعبیر شده است «رجلا کنفسى».

3 ـ رسول‏خداصلى الله علیه وآله وسلم از برخى اصحاب خود ذکرى به میان آوردند و چون از ایشان درباره على‏علیه السلام پرسیدند، آن حضرت فرمود آیا از شخص درباره خودش سؤال مى‏شود . عین کلام رسول‏خدا در مورد على‏علیه السلام چنین نقل شده است: «هل یسأل الرجل عن نفسه» (141) و در جاى دیگر از آن حضرت نقل شده که فرمود شما از من درباره مردم پرسیدید ولى از نفس من چیزى نپرسیدید. در این روایت آمده است: «سأل [النبى‏] عن بعض اصحابه فقال له قائل فعلى فقال ما سألتنى عن الناس و لم تسألنى عن نفسى» (142) و نیز از طریق اهل سنت نقل شده که از رسول‏خدا پرسیدند محبوبترین مردم نزد شما کیست؟ فرمود عائشه. پرسیدند از مردان چه کسى؟ فرمود پدر او [یا پدر آن دو] آنگاه فاطمه گفت اى رسول‏خدا چطور شما در حق على چیزى نگفتید. آن حضرت فرمود على جان من است. آیا دیده‏اى که شخصى در مورد نفس خویش چیزى بگوید. در این روایت نیز آمده است «ان علیا نفسى هل رأیت احدا یقول فى نفسه شیئا». (143)

از نظر شیعه مجعول بودن صدر این حدیث واضح است ولى ذیل آن جاى تردید ندارد چون مؤیدات آن بسیار است؛ در حالى که نزد اهل سنت قضیه به عکس است و براى آنها ذیل حدیث ممکن است مورد تردید قرار گیرد و لذا ناقل حدیث اضافه مى‏کند که تتمه این حدیث که سخن فاطمه س است از عبدالله‏بن عمرو که از ثقات مى‏باشد نقل شده است و دلالت بر صحت این زیادى مى‏کند، روایت صحیحى که گوید چون آیه مباهله نازل شد، رسول‏خدا حسن و حسین و فاطمه و على را جمع کرد و این دلالت دارد که نفس على نفس رسول‏خدا است. (144)

4 ـ زمخشرى در تفسیر خود آورده است که پیغمبر خدا ولیدبن عقبه و به نقلى خالدبن ولید را به سوى بنى‏المصطلق فرستاد. چون آنان براى استقبال از فرستاده رسول‏خدا بیرون آمدند . او خیال کرد که براى جنگ بیرون آمده‏اند. پس به سوى رسول‏خدا بازگشت و گفت که آنان مرتد شده‏اند و زکات نمى‏دهند. اینجا بود که رسول‏خداصلى الله علیه وآله وسلم فرمود یا از کار خویش دست مى‏کشید و یا به سوى شما مى‏فرستم مردى را که نزد من چون جان من است آنگاه با دست خود به کتف على‏علیه السلام زد. (145)

در این نقل نیز تعبیر شده است به:

«لتنتهن او لابعث الیکم رجلا هو عندى کنفسى یقاتل مقاتلتکم و یسبى ذراریکم»

5 ـ در جمعه آخر ماه شعبان رسول‏خدا خطبه‏اى خواند و از روى آوردن ماه رمضان و برکات آن مردم را آگاه ساخت در پایان این خطبه است که على‏علیه السلام پرسید اى رسول‏خدا با فضیلت‏ترین کارها در این ماه چیست؟ آن حضرت فرمود: اى ابوالحسن بهترین اعمال در این ماه اجتناب از محرمات الهى است سپس پیامبر خدا گریست على‏علیه السلام پرسید اى رسول‏خدا چه چیز شما را گریاند؟ فرمود اى على مى‏گریم بر حلال شدن و مباح شمردن خون تو در این ماه. تا آنجا که رسول‏خدا فرمود اى على کسى که تو را بکشد بدون تردید مرا کشته و کسى که با تو دشمنى ورزد در حقیقت با من دشمنى ورزیده است و آن که به تو ناسزا گوید مرا ناسزا گفته زیرا تو براستى به منزله جان من هستى روح تو از روح من است و سرشت و طینت تو از طینت من است. همانا خداوند من و تو را با یکدیگر آفرید و با هم برگزید، مرا براى نبوت اختیار کرد و تو را براى امامت. پس هر کس امامت تو را انکار کند نبوت مرا انکار کرده است. (146)

در این روایت نیز آمده است «لأنک منى کنفسى»

6 ـ در حدیث مناشده که بعد از این نیز بدان اشاره خواهیم کرد، امیرالمؤمنین اصحاب شورى را مخاطب قرار داده و مى‏فرماید آیا در میان شما کسى هست که رسول‏خدا او را چون جان خویش خوانده باشد.

در متن این حدیث نیز آمده است:

قال على علیه السلام: نشدتکم بالله هل فیکم احد قال له رسول‏الله صلى الله علیه وآله وسلم

«انت کنفسى و حبک حبى و بغضک بغضى؟

قالو: لا (147) .

نظیر همین سخن از زبان عامربن واثله نقل شده است که گوید بعد از مرگ عمر و در روز شورى شنیدم که على علیه السلام مى‏گفت…

نشدتکم بالله هل فیکم احد قال له رسول‏الله‏صلى الله علیه وآله وسلم

لینتهین بنو ولیعه او لأبعثن الیهم رجلا کنفسى طاعته کطاعتى و معصیته کمعصیتى یغشاهم بالسیف غیرى؟

قالو اللهم لا. (148)

اینها مواردى بود که ما با نظرى سریع به منابع بدان برخورد کردیم و البته نمى‏توان گفت که شواهد منحصر در همین مقدار است. (149)
مؤیداتى چند بر این که على‏علیه السلام رسول‏خداصلى الله علیه وآله وسلم بود

نصوصى که در سابق از منابع شیعى و سنى نقل شد به صراحت دلالت داشت که رسول‏خداصلى الله علیه وآله وسلم على‏علیه السلام را جان خویش شمرده است. ولى در اینجا ادله دیگرى است که صراحت بدین معنا ندارد ولى مى‏تواند موید و شاهد بر صحت مدعا باشد. این ادله به لحاظ مضمون به چند دسته تقسیم مى‏شود:

1ـ روایاتى که دلالت دارد على‏علیه السلام پرورش یافته رسول‏خدا و از طفولیت مأنوس بدان حضرت بود و حتى سر وحى از على‏علیه السلام پوشیده نبود.

از جمله این روایات سخن دلنشین على‏علیه السلام در خطبه قاصعه است که مى‏فرماید:

من در کوچکى سینه‏هاى عرب را به زمین رساندم و شاخه‏هاى نو برآمده قبیله ربیعه و مضر را شکستم و شما قدر و منزلت مرا نسبت به رسولخداصلى الله علیه وآله وسلم به سبب خویشى نزدیک و منزلت خاصى که داشتم مى‏دانید. زمان کودکى مرا در کنار خود پرورش داد و به سینه‏اش مى‏چسباند و در بسترش مرا در آغوش خود نگه مى‏داشت و تنش را به من مالید و بوى خوش خود را به من مى‏بویانید و چیزى را مى‏جوید و آنگاه در دهان من لقمه مى‏کرد و دروغ در گفتار و خطا و اشتباه در کردار از من نیافت و خداوند بزرگترین فرشته‏اى از فرشتگانش را از وقتى که پیغمبرصلى الله علیه وآله وسلم از شیر گرفته شده بود همنشین آن حضرت گردانید که او را در شب و روز به راه بزرگوارى‏ها و خوهاى نیکوى جهان سیر دهد و من پى او مى‏رفتم مانند رفتن شتر در پى مادرش، در هر روزى از اخلاق خود نشانه‏اى آشکار مى‏ساخت و پیروى از آن را به من امر مى‏فرمود و در هرسالى مجاورت بحراء (کوهى است نزدیک مکه) را برمى‏گزید و من او را مى‏دیدم و شخص دیگرى نمى‏دید و در آن زمان اسلام در خانه‏اى نیامده بود مگر خانه رسول‏خداصلى الله علیه وآله وسلم و خدیجه که من سومین ایشان بودم. نور وحى و رسالت را مى‏دیدم و بوى نبوت را استشمام مى‏کردم و چون وحى بر آن حضرت نازل شد صداى ناله شیطان را شنیدم گفتم اى رسول‏خدا این چه صدایى است؟ فرمود این شیطان است که از پرستیده شدن نومید گشته است. تو مى‏شنوى آنچه من مى‏شنوم و مى‏بینى آنچه من مى‏بینم جز آن که تو پیامبر نیستى ولى وزیر و بر خیر و نیکویى هستى. (150)

2ـ روایاتى که دلالت دارد رسول‏خداصلى الله علیه وآله وسلم خود و على‏علیه السلام را دو نور مشتق از یک منبع و دو فرع مشتق از یک اصل و دو برادر و دو یاور جداناپذیر به شمار آورده است.

در نامه 45 نهج‏البلاغه که على‏علیه السلام عامل خویش عثمان‏بن حنیف را مخاطب قرار داده است، نسبت خود به رسول‏خدا را چون دو نور مشتق از یک جا و دو نخل روییده از یک‏بن دانسته است (151) و مى‏فرماید

«انا من رسول‏الله کالضوء من الضوء و کالصنو من الصنو و الذراع من العضد».

باز از خود آن حضرت نقل است که چون رسول‏خدا میان اصحاب خویش برادرى انداخت من گفتم اى رسول‏خدا میان اصحاب خود اخوت برقرار ساختى ولى مرا بدون برادر رها کردى پس آن حضرت فرمود

«انما اخترتک لنفسى انت اخى فى الدنیا و الآخره و انت منى بمنزله هارون من موسى». (152)

اهل سنت از رسول‏خدا نقل کرده‏اند که فرمود: من و على در پیشگاه خداوند نورى بودیم قبل از خلقت آدم به چهارده هزار سال که دو جزء شدیم یکى من و دیگرى على. و در احادیث دیگر اضافه شده است که چون آدم خلق شد آن نور در صلب او قرار گرفت و در صلب انبیاء بعد نیز آن نور واحد بود تا در صلب عبدالمطلب جدا شد پس در من نبوت و در على خلافت است (153) و نیز روایات بسیارى که دراین تعبیر مشترکند «انا و على من شجره واحده و سایر الناس من شجر شتى». (154)

و یا روایتى که از رسول‏خدا نقل شده است:

«انا و على من نور واحد و انا و ایاه شى‏ء واحد و انه منى و انا منه لحمه لحمى و دمه دمى یریبنى ما أرابه [اى یسوؤنى و یزعجنى ما یسوؤها و یزعجها] و یریبه ما أرابنى». (155)

و باز از همین قبیل است روایاتى که على‏علیه السلام خصلت‏هاى دهگانه‏اى براى خود برشمارد که رسول‏خدا بدو داده است. در یکى از این روایات آمده است که براى من یکى از این خصلت‏ها از تمام آنچه آفتاب بر آن مى‏تابد مسرت‏بخش‏تر است. آنگاه آن حضرت فرمود:

«قال لى رسول‏الله‏صلى الله علیه وآله وسلم یا على انت الأخ و انت الخلیل، و انت الوصى و انت الوزیر و انت الخلیفه فى الاهل و المال و فى کل غیبه اغیبها و منزلتک منى کمنزلتى من ربى و انت الخلیفه فى امتى ولیک ولیى و عدوک عدوى و انت امیرالمؤمنین و سید المرسلین من بعدى. (156)

و پرواضح است کسى که این صفات را دارد چون جان رسول‏خدا خواهد بود.

3ـ روایات بسیارى که دلالت دارد رسول‏خداصلى الله علیه وآله وسلم خود را از على‏علیه السلام و على‏علیه السلام را از خود دانسته است. این روایات در مقاطع مختلف با تعابیر مشابه به هم از رسول‏خداصلى الله علیه وآله وسلم نقل شده است مثل «على منى و انا من على» و «انه منى و انا منه» و «انت منى و انا منک» و مثل «لایبلغ عنى الا رجل منى» که در جریان ابلاغ سوره برائت بر مشرکین به توسط على‏علیه السلام، از آن حضرت شنیده شد و اگر بخواهیم باز هم به نمونه‏اى اشاره کنیم باید از سخن رسول‏خدا در جریان نبرد احد یاد کنیم آنگاه که دید على‏علیه السلام چون پروانه‏اى برگرد شمع وجودش مى‏چرخد و بر دشمنان شمشیر مى‏زند و جبرئیل در حق او مى‏گوید «هذه هى المواساه»، پس حضرتش فرمود «انه منى و انا منه» و جبرئیل گفت «و انا منکما». (157)

ابن بطریق پس از نقل بیست مورد از مواردى که این حدیث نقل شده است مى‏گوید «من» در این روایات به چهار معنا مى‏تواند باشد: ابتداى غایت، تبعیض، زائده و تبیین جنس و تنها احتمال چهارم مى‏تواند صحیح باشد. آنگاه معناى این روایات چنین خواهد بود که على از جنس من است در جهت تبلیغ و اداء و وجوب اطاعت. رسول‏خدا منصب نبوت و امامت داشت و استحقاق على‏علیه السلام براى امامت مانند استحقاق رسول‏خدا براى امامت است و خصوصا تعبیر «انا منه» نشان از مزید شأن و جلالت على‏علیه السلام است. (158)

4ـ روایاتى که پیامبر خدا مقام و منزلت على را در نزد خود به مانند سر براى بدن دانسته است. (159) تعابیر وارد در این روایات چنین است:

«على منى مثل رأسى من بدنى»

«على بمنزله رأسى من بدنى»

«على منى کرأسى من بدنى»

5ـ روایات متعددى که در آنها به نقل از رسول‏خدا آمده است که من و على دو پدر این امت هستیم. (160)

تعابیر وارد در این روایات چنین است:

«انا و على ابوا هذه الامه»

«یا على انا و انت و ابوا هذه الامه»

«انا و انت مولیا هذا الخلق»

6ـ زیارت امیرالمؤمنین در روز تولد رسول‏خدا(ص) و در روز و شب مبعث رسول‏خداصلى الله علیه وآله وسلم که در کتب ادعیه و زیارات وارد شده است، نشان از آن است که جان على و جان پیغمبر یکى است و زیارت على همان زیارت رسول‏خداست.

محدث قمى در مفاتیح الجنان در بیان دومین زیارت از زیارات مخصوصه امیرالمؤمنین به نقل از سیدبن طاووس آورده است که در هفدهم ربیع‏الاول (روز ولادت رسول‏خداصلى الله علیه وآله وسلم) امام صادق‏علیه السلام بدین زیارت على‏علیه السلام را زیارت کرد و آن را به محمدبن مسلم تعلیم داد. محدث قمى در همانجا آورده است که مردى اعرابى به خدمت رسول‏خداصلى الله علیه وآله وسلم مشرف شد و عرض کرد یا رسول‏الله منزل من دور از منزل شماست و گاه که به اشتیاق زیارت و دیدن شما مى‏آیم، ملاقات شما برایم میسر نمى‏شود و على‏بن ابى‏طالب را ملاقات مى‏کنم و او مرا به سخن و مواعظ خود مأنوس مى‏کند و من با حال اندوه و حسرت بر ندیدن شما بازمى‏گردم. پس آن حضرت فرمود هر که على را زیارت کند مرا زیارت کرده است و هر که او را دوست بدارد مرا دوست داشته است و هر که او را دشمن بدارد مرا دشمن داشته است. این را از جانب من به قوم خود برسان و هر که به زیارت او برود البته به نزد من آمده است و در قیامت او را جزا خواهد داد من و جبرئیل و صالح المؤمنین.

و نیز محدث قمى در بیان سومین زیارت از زیارات مخصوصه امیرالمؤمنین در روز و شب مبعث (بیست و هفتم رجب) زیاراتى را به نقل از شیخ مفید و سیدبن طاووس آورده است که تأمل در مضامین بلند این زیارت‏نامه و زیارت‏نامه پیشین از مقام و منزلت خاص آن حضرت در نزد رسول‏خدا پرده برمى‏دارد.
استشهاد به واقعه مباهله و استناد به همراهى على و همسر و دو فرزند او با رسول‏خدا
1 ـ در کلام امام على علیه‏السلام:

به دنبال امتناع على‏علیه السلام از بیعت با ابوبکر، میان آن حضرت و ابوبکر بحث و گفتگویى درگرفت. ابوبکر با تمسک به حدیثى از رسول‏خدا درصدد توجیه کار خویش بود و در مقابل على‏علیه السلام با او احتجاج مى‏کرد و از او در مورد شایستگیهاى خود اعتراف مى‏گرفت و شبیه همین احتجاج را آن حضرت با اصحاب شورى بعد از مرگ عمر نیز داشت. هر دو حدیث به حدیث منا شده معروف است و در هر دو جا آن حضرت به واقعه مباهله و همراهى خود و همسر و دو فرزندش با رسول‏خدا اشاره مى‏کند و آنها سخن او را تأیید مى‏کنند.

در حدیث اول آمده است:

«فانشدک بالله أبى برز رسول‏الله و بأهلى وولدى فی مباهله المشرکین ام بک و باهلک و ولدک»

قال ابوبکر: «بل بکم». (161)

و در حدیث دوم آمده است:

«نشدتکم بالله هل فیکم احد اخذ رسول‏الله‏صلى الله علیه وآله وسلم بیده وید امرأته و ابنیه حین اراد ان یباهل نصارى اهل نجران غیرى؟

قالوا: لا. (162)

حدیث منا شده در مورد دوم بدین تعبیر نیز وارد شده است:

«افتقرون أن رسول‏الله صلى‏الله علیه و آله حین دعا اهل نجران الى المباهله انه لم یأت الا بى و بصاحبتى و إبنى؟

قالوا اللهم نعم». (163)

در روایت معروف دارقطنى که ابن‏حجر در الصواعق المحرقه نیز آورده است، حدیث منا شده چنین نقل شده است:

«انشدکم‏الله هل فیکم احد اقرب الى رسول‏الله فی الرحم منى و من جعله نفسه و ابناءه ابناءه و نسائه نسائه غیرى؟

قالوا اللهم لا». (164)

غیر از حدیث منا شده در موارد دیگر نیز امیرالمؤمنین به واقعه مباهله اشاره کرده است و از آن موارد است که آورده‏اند جماعتى نزد آن حضرت آمدند و گفتند از بالاترین مناقب خود براى ما بگو پس حضرتش به ترتیب از واقعه «سدالابواب»، مباهله، ابلاغ سوره برائت بر مشرکین، تعبیر قرآن از او به «اذن» [در آیه

«و تعیها اذن واعیه» (الحاقه / 12)]

نزول آیه

«اجعلتم سقایه الحاج…» (توبه/ 19)

در حق او و واقعه غدیر خم یاد مى‏کند و در ضمن شرح واقعه مباهله مى‏فرماید که رسول‏خداصلى الله علیه وآله وسلم دست من و حسن و حسین و فاطمه را گرفت و براى مباهله بیرون رفت. (165)

در روایتى دیگر که شبیه بدین روایت است امام صادق‏علیه السلام مى‏فرماید: از امیرالمؤمنین در مورد فضائلش سؤال شد آن حضرت برخى را شمرد. بدو گفتند بیشتر بگو. حضرت فرمود دو پیشواى دینى از مسیحیان نجران به نزد رسول‏خدا آمدند و در مورد عیسى با آن حضرت سخن گفتند. آنگاه خداوند این آیه را فرستاد «ان مثل عیسى عندالله کمثل آدم…» سپس پیغمبر وارد خانه شد و دست على و حسن و حسین و فاطمه «سلام‏الله علیهم اجمعین» را گرفت و بیرون آمد و کف دستش را به سوى آسمان گرفت و انگشتانش را باز کرد. آنها را به مباهله فراخواند . (166)

در حدیث مفصلى که آن حضرت هفتاد منقبت از مناقب خود را مى‏شمارد به عنوان سى و چهارمین منقبت خود مى‏فرماید: نصارى چیزى را ادعا کردند پس خداوند در مورد آنان این آیه را فرستاد «فمن حاجک فیه…» پس نفس من نفس رسول‏خداست و «نساء» همان فاطمه است و «ابناء» حسن و حسین مى‏باشند سپس آن قوم پشیمان شدند و از رسول‏خدا خواستند که آنان را از مباهله معاف دارد و رسول‏خدا آنها را معاف داشت. قسم به خدایى که تورات را بر موسى و فرقان را بر محمدصلى الله علیه وآله وسلم فرستاد اگر با ما به مباهله برمى‏خواستند هر آینه به صورت میمون‏ها و خوک‏هایى مسخ مى‏شدند. (167)
2 ـ در کلام امام حسن بن على علیه‏السلام

آن حضرت بعد از صلح با معاویه در حضور او خطبه‏اى خواند و در ضمن آن فرمود جدم در روز مباهله از میان جانها پدرم و از میان فرزندان مرا و برادرم حسین را و از میان زنان فاطمه مادرم را آورد پس ما اهل او و گوشت و خون او هستیم. ما از او هستیم و او از ماست.

عبارت آن حضرت چنین بود

«ایها الناس انا ابن البشیر و انا ابن النذیر و انا ابن السراج المنیر… فاخرج جدى یوم المباهله من الانفس ابى و من البنین انا و اخى الحسین و من النساء فاطمه امى فنحن اهله و لحمه و دمه و نحن منه و هو منا». (168)
3 ـ در کلام امام حسین بن على علیه‏السلام

در جریان مراسم حج و در صحراى منى امام حسین‏بن على‏بنى‏هاشم و بزرگان از اصحاب رسول‏خدا را جمع کرد و در اثنا خطبه‏اى که خواند از آنان در مورد فضائل پدرش على‏بن ابى‏طالب اقرار گرفت. در این خطبه مفصل نیز به واقعه مباهله و حضور على و همسرش فاطمه و دو فرزندش اشاره شده است و چنین آمده است:

قال انشدکم الله أ تعلمون ان رسول‏الله‏صلى الله علیه وآله وسلم حین دعا النصارى من اهل نجران الى المباهله لم یأت إلا به و بصاحبته و إبنیه؟

قالوا اللهم نعم. (169)
4 ـ در کلام امام صادق علیه‏السلام

ابوجعفر احول از امام صادق‏علیه السلام نقل مى‏کند که به آن حضرت برخى از امورى را که مردم در حق آنها منکرند گفتم. حضرت فرمود بدانان بگو که قریش مى‏گفتند ما آن «اولوالقربى» هستیم که غنیمت براى آنهاست. (170) سپس [در پاسخ ]بدین منکرین گفته شد که رسول‏خدا در روز بدر براى جنگ جز اهل بیت خویش را حاضر نکرد و به هنگام مباهله [که انتظار مى‏رفت عذاب بر یکى از دو طرف نازل شود] على و حسن و حسین و فاطمه سلام‏الله علیهم اجمعین را آورد. پس آیا براى آنها [یعنى اهل بیت که در بدر و در مباهله حاضر بودند] تلخى و براى اینها [یعنى قریش ]شیرینى باشد. (171)

نکته قابل توجه در این روایت آن است که حضور اهل بیت در واقعه مباهله به مانند حضور خویشان رسول‏خدا در بدر دانسته شده است.
5 ـ در کلام امام موسى بن جعفر علیه‏السلام

در گفتگوى هارون الرشید با موسى‏بن جعفرعلیه السلام آمده است که هارون پرسید چرا شیعیان شما از تعبیرشان در مورد شما به «یابن رسول‏الله» دست برنمى‏دارند در حالى که شما فرزند على و فاطمه هستید و فاطمه ظرف تولد فرزند بود. در واقع فرزند به پدر منسوب مى‏گردد نه مادر. آن حضرت پس از استشهاد به آیه 84 سوره انعام (و وهبنا له اسحق و یعقوب کلا هدینا و نوحا…) اضافه فرمودند که همه امت اسلام از نیکوکار و بدکار اتفاق دارند که چون آن شخص نجرانى را پیغمبر به مباهله فراخواند در کساء او جز على و فاطمه و حسن و حسین کس دیگرى نبود و خداوند فرمود «فمن حاجک فیه من بعد…» پس تأویل «ابنائنا» حسن و حسین و تأویل «نسائنا» فاطمه و تأویل «انفسنا» على‏بن ابى‏طالب بود. (172)
6 ـ در کلام امام على‏بن موسى الرضاعلیه السلام

چون حضرت رضاعلیه السلام در مجلس مأمون عباسى حاضر شد مأمون از او سؤالاتى کرد و حضرت یکایک پاسخ مى‏داد. تا سخن بدینجا رسید که مأمون پرسید آیا خداوند در جایى از قرآن «اصطفاء» را تفسیر کرده است؟ آن حضرت در پاسخ فرمود خداوند اصطفاء عترت را در دوازده موضع از کتاب خویش بیان فرموده است. سپس آن حضرت در بیان سومین موضع فرمودند: در واقعه مباهله که آیه شریفه «فمن حاجک فیه من بعد…» نازل شد، پیامبر خدا، على و حسن و حسین و فاطمه (سلام‏الله علیهم اجمعین) را احضار کرد و جان آنها را قرین جان خود قرار داد. پس آیا مى‏دانید معناى «وانفسنا و انفسکم» چیست؟ علماى مجلس گفتند مراد از آن نفس پیامبر خدا است. آن حضرت فرمود به غلط افتادید. خداوند در «انفسنا» نفس على‏علیه السلام را قصد کرده است و دال بر این امر سخن پیغمبر خداست که فرمود «لتنتهین بنو ولیعه او لأبعثن الیهم رجلا کنفسى یعنى على‏بن ابى‏طالب» و این خصوصیتى است که پیش از این و پس از این هیچکس بدان نخواهد رسید زیرا آن حضرت نفس على را همانند نفس خود قرار داد. (173)

در روایت دیگرى آمده است که مأمون روزى به امام رضاعلیه السلام گفت بزرگترین فضیلتى را که براى امیرالمؤمنین است و قرآن بر آن دلالت دارد براى من بگو. حضرت فرمود فضیلت او در مباهله است که در آیه شریفه «فمن حاجک فیه من بعد ماجاءک…» اشاره شده است. آنگاه رسول‏خدا حسن و حسین را فراخواند پس آنها دو پسر او بودند و فاطمه را خواند پس او در موضع «نساءه» است و امیرالمؤمنین را خواند پس به حکم خداوند عزوجل او نفس رسول‏خدا است و چون هیچکس از مردمان بالاتر و برتر از رسول‏خدا نیست پس به حکم الهى باید هیچکس برتر و بالاتر از نفس رسول‏خدا نباشد. مأمون گفت مگر نه این است که خداوند «ابناء» را به لفظ جمع آورده و رسول‏خدا تنها دو پسرش را فراخواند و «نساء» را به لفظ جمع آورد، در حالى که رسول‏خدا فقط دخترش را آورد پس چرا جایز نباشد که آن حضرت از نفس خودش دعوت بکند نه از دیگرى بنابراین فضلى را که براى امیرالمؤمنین مى‏گویى ثابت نیست. امام هشتم در پاسخ فرمود آنچه گفتى صحیح نیست زیرا داعى باید غیر از خودش را دعوت کند، چنان که آمر باید به غیر خودش دستور بدهد و صحیح نیست که رسول‏خدا در حقیقت خودش را دعوت کند چنان که نمى‏تواند به حقیقت آمر به نفس خود باشد و هرگاه ثابت شود که رسول‏خدا در مباهله هیچکس جز امیرالمؤمنین را نخوانده است، ثابت مى‏شود که او نفس رسول‏خدا است که خداوند در کتابش بدو نظر داشته و در قرآنش بدو حکم کرده است. (174)

و نیز از جمله مناظرات آن حضرت با مأمون آورده‏اند که مأمون به آن حضرت گفت چه دلیلى بر خلافت جد شما [على‏بن ابى‏طالب‏] است؟ حضرت فرمود «انفسنا» پس مأمون گفت «لولا نسائنا» پس حضرت فرمود «لولا ابنائنا» آنگاه مأمون ساکت شد. (175) شرح مفاد این حدیث در تفسیر آیه مباهله گذشت.
استناد به واقعه مباهله در کلام سعدبن ابى وقاص

از آنجا که گفته‏اند «الفضل ماشهدت به الاعداء »مى‏توان حدیث سعد را دلیلى قاطع و دندان‏شکن بر منکرین حضور اهل بیت در صحنه مباهله دانست چرا که منابع متعدد شیعه و سنى نقل کرده‏اند که معاویهبن ابى‏سفیان به سعد گفت چه چیز جلودار تو است که ابوتراب را دشنام نمى‏گویى؟ سعد گفت هرگاه به یاد سه چیزى که رسول‏خدا در حق او گفت مى‏افتم هرگز اجازه دشنام گویى به او را به‏خود نمى‏دهم. اگر یکى از آنها براى من بود از شتران سرخ مو برایم دوست‏داشتنى‏تر بود. [اول آن که‏] چون در یکى از جنگها رسول‏خدا على را به جاى خویش در شهر باقى گذاشت على گفت، آیا مرا همراه زنان و کودکان در شهر مى‏گذارى؟ پس رسول‏خدا بدو گفت آیا راضى نمى‏شوى که نسبت به من منزلتى چون منزلت هارون نسبت به موسى داشته باشى جز آن که بعد از من نبوتى نیست و [دوم آن که‏] از رسول‏خدا شنیدم که در روز جنگ خیبر فرمود هر آینه پرچم را به دست مردى مى‏دهم که خدا و رسولش را دوست دارد و خدا و رسولش نیز او را دوست دارند. پس آن حضرت فرمود على را نزد من بخوانید على را آوردند در حالى که چشم درد داشت پس رسول‏خدا از آب دهان خود به چشم او کشید و خوب شد و آنگاه پرچم را بدو سپرد و [سوم آن که‏] چون این آیه «فقل تعالوا ندع ابناءنا…» نازل شد رسول‏خدا على و فاطمه و حسن و حسین را فراخواند و فرمود «اللهم هولاء اهلى» و در روایتى دیگر از سعد نقل شده است که رسول‏خدا فرمود «ان هولاء اهل بیتى». (176)
مباهله در قطعاتى از شعر عرب

استناد به شعر شاعران نامدار عرب که در قرون اولیه مى‏زیسته‏اند همچون استناد به کلام مورخین بزرگ بلکه گاه قوى‏تر از آن است؛ خصوصا آن گاه که شعر آنها بر زبانها رائج و دارج و در اذهان عامه مردم ثبت شده باشد. چرا که برخى اشعار بازگوکننده رویدادى مهم در تاریخ اسلام و مقطعى حساس از تاریخ مسلمانان است و چه بسیار حماسه‏ها که در قالب قصیده‏ها براى همیشه در خاطره‏ها جاودان مانده است. و ما مى‏بینیم که شاعران تواناى شیعى مسلک که همواره درصدد بودند هر فضیلتى و هر منقبتى از فضائل و مناقب اهل بیت را در آینه شعر منعکس سازند، چون به واقعه مباهله رسیده‏اند، به وجد آمده و از اتحاد جان پیغمبر و على سخن گفته‏اند پس باید در اینجا به نمونه‏هایى از اشعار این شاعران که موقعیت و مکانت خاص اجتماعى‏شان پشتوانه شعر آنهاست اشاره شود.

ابوالحسین على‏بن محمدبن جعفر الکوفى الحمانى المعروف «بالأفوه» شاعر قرن سوم که چون مناقب امیرالمؤمنین على‏علیه السلام را به نظم مى‏آورد بدینجا مى‏رسد:

وانزله منه على رغمه العدى

کهارون من موسى على قدم الدهر

فمن کان فی اصحاب موسى و قومه

کهارون لازلتم على ظلل الکفر

و آخاهم مثلا لمثل فاصبحت

اخوته کالشمس ضمت الى البدر

فآخى علیا دونکم و أصاره

لکم علما بین الهدایه و الکفر

و انزله منه النبى کنفسه

روایه ابرار تأدت الى البشر

فمن نفسه منکم کنفس محمد

الا بأبى نفس المطهر الطهر

و به گفته صاحب الغدیر دو بیت آخر به حدیثى اشاره دارد که نسائى در کتاب خصائص خود به نقل از ابوذر آورده است که رسول‏خداصلى الله علیه وآله وسلم فرمود «لینتهین بنو ولیعه او لأبعثن علیهم رجلا کنفسى ینفد فیهم امرى…» (177)

صاحب‏بن عباد شاعر معروف قرن چهارم در قصیده‏اى فضائل امیرالمؤمنین على‏علیه السلام را چنین برمى‏شمارد:

و کم دعوه للمصطفى فیه حققت

و آمال من عادى الوصى خوائب

فمن رمد آذاه جلاه داعیا

لساعته و الریح فی الحرب عاصب

و من سطوه للحر و البرد دوفعت

بدعوته عنه و فیها عجائب

و فى اى یوم لم یکن شمس یومه

اذا قیل هذا یوم تقضى المآرب

أفى خطبه الزهراء لما استخصه

کفاء لها و الکل من قبل طالب

أفى الطیر لما قد دعا فأجابه

و قد رده عنه غبى موارب

أفى رفعه یوم التباهل قدره

و ذلک مجد ما علمت مواظب

أفى یوم خم اذ اشاد بذکره

و قد سمع الایصاء جاء و ذاهب (178)

و نیز از اوست:

قالت فمن ذا قسیم النار یسهمها؟

فقلت من رأیه أذکى من الشعل

قالت فمن باهل الطهر النبى به؟

فقلت تالیه فی حل و مرتحل

قالت فمن شبه هارون لنعرفه؟

فقلت من لم یحل یوما و لم یزل (179)

ابوالقاسم زاهى شاعر شیعى قرن چهارم در شعر خود آورده است:

لایهتدى الى الرشاد من فحص

الا اذا والى علیا و خلص

ولایذوق شربه من حوضه

من غمس الولا علیه و غمص

ولا یشم الروح من جنانه

من قال فیه من عداه و انتقص

نفس النبى المصطفى و الصنو وال

خلیفه الوارث للعلم بنص (180)

ابوعلى تمیم شاعر شیعى قرن چهارم در ضمن قصیده‏اى که در پاسخ عبدالله‏بن معز سرود و تفضیل عباسى‏ها بر علویین را انکار کرد، چنین آورد:

من له قال لا فتى کعلى

لا ولا منصل سوى ذو الفقار

و بمن باهل النبى أأنتم

جهلاء بواضح الأخبار؟

أبعبد الإله ام بحسین

وأخیه سلاله الأطهار

یا بنى عمنا ظلمتم و طرتم

عن سبیل الانصاف کل مطار (181)

ابومحمد عونى شاعر شیعى مسلک قرن چهارم در قصیده «مذهبه» خود چنین سروده است:

و سائل عن العلى الشأن

هل نص فیه‏الله بالقرآن

بانه الوصى دون ثان

لاحمد المطهر العدنانى؟

فاذکر لنا نصا به جلیا

اجبت یکفى خم فى النصوص

من آیه التبلیغ بالمخصوص

و جمله الاخبار و النصوص

غیر الذى انتاشت ید اللصوص

و کتمته ترتضى امیا

………………..

أما سمعت خبر المباهله؟

اما علمت انها مفاضله؟

بین الورى فهل رأى من عادله

فى الفضل عند ربه و قابله؟

و لم یکن قربه نجیآ (182)

و نیز از اوست

و الحقه یوم البهال بنفسه

بامر اتى من رافع السموات

فمن نفسه منکم کنفس محمد

بنى الافک و البهتان و الفجرات (183)

ابن‏حماد عبدى شاعر معروف قرن چهارم در یکى از غدیریات خود چنین آغاز کرده است.

ألاقل لسلطان الهوى کیف اعمل

لقد جار من اهوى و انت المؤمل

و سپس در اثناء این قصیده آورده است:

اما قال فیه احمد و هو قائم

على منبر الأکوار و الناس نزل؟

على اخى دون الصحابه کلهم

به جاءنى جبریل ان کنت تسأل

على بامرالله بعدى خلیفه

وصیى علیکم کیف ما شاء یفعل

ألا ان عاصیه کعاصى محمد

و عاصیه عاصى‏الله و الحق اجمل

الا انه نفسى و نفسى نفسه

به النص أنبا و هو وحى منزل

………….

و در قصیده‏اى دیگر که فضائل امیرالمؤمنین را برشمرده است به نزول آیه مباهله در حق او چنین اشاره کرده است:

و سماه فى الذکر نفس الرسول

یوم التباهل لما خشع

و یوم المواخاه نادى به

اخوک انا الیوم بى‏فارتفع

و یوم اتى الطیر لما دعا

النبى الإله و ابدى الضرع

و باز در مقام مدح آن حضرت در سروده‏اى دیگر چنین آغاز کرده است:

لعمرک یا فتى یوم الغدیر

لأنت المرء اولى بالامور

و انت اخ لخیر الخلق طرا

و نفس فى مباهله البشیر (184)

و نیز از اوست:

الله سماه نفس احمد فى

القرآن یوم البهال اذ ندبا

فکیف شبهه بطائفه

شبهها ذو المعارج الخشبا (185)

و نیز:

و سماه رب العرش فى الذکر نفسه

فحسبک هذا القول ان کنت ذا خبر

و قال لهم هذا وصیى و وارثى

و من شد رب العالمین به أزرى

على کزرى من قمیصى اشاره

بان لیس یستغنى القمیص عن الزر (186)

و حسن ختام این مقال را سروده حکیم سنائى قرار مى‏دهیم که فرمود:

مرتضائى که کرد یزدانش

همره جان مصطفى جانش

هر دو یک قبله و خردشان دو

هر دو یک روح کالبدشان دو

دو رونده چو اختر گردون

دو برادر چو موسى و هارون

هر دو یک در ز یک صدف بودند

هر دو پیرایه شرف بودند

تا نبگشاد علم حیدر در

ندهد سنت پیمبر بر
کتابنامه

1ـ تفسیر موضوعى قرآن مجید (سیره علمى و عملى حضرت رسول اکرم‏صلى الله علیه وآله وسلم)، آیت‏الله عبدالله جوادى آملى، جلد 9، چاپ اول، مرکز نشر اسراء، قم، 1374 ش.

2ـ التبیان فى تفسیر القرآن، شیخ الطائفه ابوجعفر محمدبن الحسن الطوسى، (تحقیق و تصحیح احمد حبیب قصیر العاملى)، جلد 2، چاپ اول، مکتب الاعلام الاسلامى، قم 1409 ق.

3ـ مجمع البیان فى تفسیر القرآن، الشیخ ابى على الفضل‏بن الحسن الطبرسى، مجلد 2ـ1، چاپ اول، انتشارات ناصر خسرو، تهران، 1416 ق.

4ـ التفسیر الکبیر، الفخر الرازى، مجلد 8ـ7، چاپ چهارم، مکتب الاعلام الاسلامى، قم 1413 ق.

5ـ عمده عیون صحاح الاخبار فى مناقب امام الابرار، الحافظ یحیى‏بن الحسن الاسرى الحلى المعروف بابن البطریق، چاپ اول، مؤسسه النشر اسلامى، قم 1407 ق.

6ـ الطبقات الکبرى، محمدبن سعد البصرى، تحقیق محمد عبدالقادر عطا، جلد 1، چاپ اول، دارالکتب العلمیه، بیروت، 1410 ق.

7ـ احقاق الحق و ازهاق الباطل، القاضى السید نورالله الحسینى التسترى، مع تعلیقات آیهالله العظمى السید شهاب‏الدین المرعشى النجفى، جلد 3، منشورات مکتبه آیهالله العظمى المرعشى النجفى، باهتمام السید محمود المرعشى.

8ـ کفایهالطالب فى مناقب على‏بن ابیطالب‏علیه السلام، الحافظ محمدبن یوسف الکنجى الشافعى، تحقیق و تصحیح و تعلیق محمد هادى الامینى، الطبعه الثالثه، دار احیاء تراث اهل البیت، طهران، 1404 ق.

9ـ اهل‏البیت و آیه المباهله، شیخ قوام الدین وشنوه‏اى، انتشارات دارالنشر، قم.

10ـ کشف‏الیقین فى فضائل امیرالمؤمنین، حسن‏بن یوسف‏بن مطهر حلى، ترجمه حمیدرضا آژیر، تحقیق حسین درگاهى، چاپ اول، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، تهران، .1379

11ـ رساله تفضیل امیرالمؤمنین، محمدبن محمدبن النعمان معروف به شیخ مفید، ترجمه علیرضا بهاردوست و محمد حسین شمسایى، چاپ اول، انتشارات تاسوعا، مشهد.

12ـ ینابیع‏الموده لذوى القربى، سلیمان‏بن ابراهیم القندوزى الحنفى، تحقیق سیدعلى جمال اشرف الحسینى، الطبعه الاولى، دارالاسوه، .1416

13ـ اقبال‏الاعمال، رضى‏الدین ابوالقاسم على‏بن موسى‏بن جعفربن طاووس، دارالکتب الاسلامیه، چاپ دوم، 1367 ش.

14ـ حیوهالقلوب، علامه محمد باقر مجلسى، تحقیق سید على امامیان، چاپ اول، انتشارات سرور، 1376 ش.

15ـ موسوعه الامام على‏بن ابى‏طالب فى الکتاب والسنه و التاریخ، محمد الریشهرى، بمساعده محمدکاظم الطباطبائى و محمود الطباطبائى، چاپ اول، دارالحدیث، 1421 ق.

16ـ خصائص الوحى المبین، یحیى‏بن الحسن الحلى المعروف بابن البطریق، تحقیق و تعلیق و تخریج الشیخ محمد باقر المحمودى، چاپ اول، وزاره الارشاد الاسلامى، 1406 ق.

17ـ الارشاد فى معرفه حجج‏الله على العباد، محمدبن النعمان الملقب بالمفید، باترجمه و شرح سید هاشم رسولى محلاتى، جلد اول، چاپ چهارم، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، تهران، 1378 ش.

18ـ ما روته العامه من مناقب اهل البیت، حیدرعلى‏بن محمد الشروانى، تحقیق الشیخ محمد الحسون، مطبعه المنشورات الاسلامیه، 1414 ق.

19ـ نهج‏الحق و کشف الصدق، الحسن‏بن یوسف المطهر الحلى، مؤسسه دارالهجره ایران، قم 1407 ق.

20ـ تلخیص الشافى، شیخ الطائفه جعفر الطوسى، چاپ سوم، دارالکتب الاسلامیه، قم 1394 ق .

21ـ النور المشتعل من کتاب ما نزل من القرآن فى على علیه السلام، ابونعیم الاصبهانى، تعلیق و تحقیق الشیخ محمد باقر المحمودى، چاپ اول، وزاره الارشاد الاسلامى، 1406 ق.

22ـ ترجمه الامام على‏بن ابى‏طالب، من تاریخ مدینه دمشق، ابن‏عساکر، تحقیق الشیخ محمد باقر المحمودى، الطبعه الاولى، دارالتعارف للمطبوعات، بیروت 1395 ق.

23ـ معالم التنزیل فى التفسیر و التأویل، ابن محمد الحسین‏بن مسعود الفراء البغوى، دارالفکر، بیروت 1405 ق.

24ـ معجم البلدان، ابوعبدالله یاقوت‏بن عبدالله الحموى، داراحیاء التراث العربى، بیروت، چاپ اول، 1417 ق.

25ـ سعدالسعود، على‏بن موسى‏بن جعفربن محمدبن طاووس، منشورات الرضى، قم، 1363 ش.

26ـ الطرائف فى معرفه مذاهب الطرائف، رضى الدین على‏بن موسى‏بن طاووس، مطبعه الخیام، قم 1400 ق.

27ـ بحار الانوار الجامعه لدرر اخبار الائمه الاطهار، محمد باقر مجلسى، الطبعه الثالثه، دار احیاء التراث العربى، بیروت لبنان، 1403 ق.

28ـ مکاتیب الرسول، على الاحمدى المیانجى، الطبعه الاولى، مؤسسه دارالحدیث الثقافیه، طهران، 1419 ق .

29ـ تاریخ المدینه المنوره، عمربن شبه النمیرى البصرى، تحقیق فهیم محمد شلتوت، دارالفکر، قم، 1368 ش .

30ـ انسان العیون فى سیره الامین المأمون (السیره الحلبیه)، على‏بن برهان الدین الحلبى، دارالمعرفه، بیروت.

31ـ مسار الشیعه فى مختصر تواریخ الشریعه، الشیخ المفید، تحقیق الشیخ مهدى نجف، سلسله مؤلفات الشیخ المفید مجلد 7، الطبعه الثانیه، 1414 ق.

32ـ تاریخ یعقوبى، احمدبن ابى یعقوب، ترجمه محمد ابراهیم آیتى، چاپ سوم، مرکز انتشارات علمى و فرهنگى، تهران، 1362 ش.

33ـ مناقب آل ابى‏طالب، محمدبن على‏بن شهر آشوب، المطبعه العلمیه، قم.

34ـ مباهله در مدینه، پروفسور لویى ماسینیون، ترجمه محمودرضا افتخارزاده، چاپ اول، انتشارات رسالت قلم، تهران، 1378 ش.

35ـ ذخائر العقبى فى مناقب ذوى القربى، محب الدین احمدبن عبدالله الطبرى، دارالمعرفه، بیروت، .1974

36ـ نورالابصار فى مناقب آل بیت النبى المختار، الشیخ مومن الشبلنجى، منشورات الشریف الرضى.

37ـ تذکره الخواص، سبطبن الجوزى الحنفى، با مقدمه سید محمد صادق بحرالعلوم مکتبه نینوى الحدیثه، طهران.

38ـ الامالى، ابوجعفر محمدبن الحسن الطوسى، تحقیق مؤسسه البعثه، الطبعه الاولى، دارالثقافه، قم، 1414 ه .

39ـ اعلام الورى باعلام الهدى، ابوعلى الفضل‏بن الحسن الطبرسى، تحقیقق مؤسسه آل‏البیت، الطبعه الاولى، نشر مؤسسه آل البیت، قم 1417 ه .

40ـ البدایه و النهایه، ابوالفداء اسماعیل‏بن کثیر الدمشقى، تحقیق مکتب تحقیق التراث، مؤسسه التاریخ العربى، دار احیاء التراث العربى، الطبعه الاولى، بیروت، .1412

41ـ الکامل فى التاریخ، ابوالحسن على‏بن ابى الکرم الشیبانى المعروف بابن الاثیر، تحقیق مکتب التراث الطبعه الرابعه، مؤسسه التاریخ العربى، بیروت، 1414 ه .

42ـ تاریخ و آثار اسلامى مکه مکرمه و مدینه منوره، اصغر قائدان، چاپ دوم، نشر مشعر، . 1374

43ـ منتهى‏الآمال، شیخ عباس قمى، چاپ هفتم، مؤسسه انتشارات هجرت، قم، 1413 ه .

44ـ مفاتیح الجنان، شیخ عباس قمى.

45ـ نزل الابرار بما صح من مناقب اهل البیت الاطهار، محمدبن معتمد خان البدخشانى الحارثى، الطبعه الاولى، مکتبه الامام امیرالمؤمنین‏علیه السلام، اصفهان، 1403 ق.

46ـ قادتنا کیف نعرفهم، آیهالله العظمى السید محمد هادى الحسینى المیلانى، تحقیق و تعلیق السید محمد على المیلانى، الطبعه الاولى، مؤسسه الوفاء، بیروت، 1406 ق.

47ـ کشف المراد فى شرح تجرید الاعتقاد، العلامه الحلى، تصحیح و تعلیق حسن حسن‏زاده الآملى، مؤسسه النشر الاسلامى، قم، 1407 ق.

48ـ حق‏الیقین فى معرفه اصوال‏الدین، السید عبدالله شبر، موسسه الاعلمى، طهران مطبعه العرفان، صیدا 1352ق.

49ـ الاختصاص، الشیخ المفید، تحقیق على اکبر الغفارى و السید محمود الزرندى، سلسله مؤلفات الشیخ المفید، مجلد 12، الطبعه الثانیه، 1414 ق.

50ـ تفسیر القمى، على‏بن ابراهیم القمى، تصحیح و تعلیق السید طیب الموسوى الجزائرى، مؤسسه دارالکتاب الطباعه و النشر، الطبعه الثالثه، قم 1404 ق.

51ـ المباهله، عبدالله السبیتى، الطبعه الثانیه، مکتبه النجاح، طهران 1402 ق.

52ـ الاحتجاج، احمدبن على‏بن ابى‏طالب الطبرسى، تعلیقات و ملاحظات السید محمد باقر الموسوى الخراسانى، نشر المرتضى، مشهد 1403 ق.

53ـ الروض الانف فى شرح السیره النبویه لابن هشام، عبدالرحمن السهیلى، تحقیق و تعلیق عبدالرحمن الوکیل، الطبعه الاولى، داراحیاء التراث العربى، بیروت، .1412

54ـ السیره النبویه لابن هشام المعافرى، تحقیق و تخریج جمال ثابت، محمد محمود، سید ابراهیم، الطبعه الثانیه، دارالحدیث، قاهره، 1419 ق.

55ـ دلائل النبوه و معرفه احوال صاحب الشریعه، احمدبن الحسین البیهقى، تعلیق و تخریج الدکتور عبدالمعطى قلعجى، الطبعه الاولى، دارالکتب العلمیه، بیروت، 1405 ق.

56ـ الفصول المختاره من العیون و المحاسن للسید الشریف المرتضى، الشیخ المفید، تحقیق السید على میرشریفى، سلسله مؤلفات الشیخ المفید 2، الطبعه الثانیه، .1414

57ـ تاج العروس من جواهر القاموس، مرتضى الزبیدى، تحقیق على شیرى، الطبعه الاولى، دارالفکر، بیروت 1414 ق.

58ـ لغت‏نامه دهخدا، انتشارات دانشگاه تهران، چاپ چهاردهم 1373 ش.

59ـ تفصیل وسائل الشیعه الى تحصیل مسائل الشریعه، محمدبن الحسن الحر العاملى، تحقیق مؤسسه آل‏البیت، الطبعه الثالثه، قم، 1416 ق.

60ـ مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل، میرزا حسین النورى الطبرسى، تحقیق مؤسسه آل البیت، الطبعه الثانیه، قم 1408 ق.

61ـ الاصول من الکافى، محمدبن یعقوب‏بن اسحق الکلینى، تصحیح على اکبر غفارى، چاپ چهارم، دارالکتب الاسلامیه، تهران، 1365 ش.

62ـ دعائم الاسلام و ذکر الحلال و الحرام و القضایا و الاحکام عن اهل بیت رسول‏الله‏صلى الله علیه وآله وسلم، القاضى ابوحنیفه النعمان‏بن محمد التمیمى، تحقیق آصف‏بن على اصغر فیضى، الطبعه الاولى، دارالاضواء، بیروت 1411 ق.

63ـ شواهد التنزیل لقواعد التفصیل فى الآیات النازله فى اهل البیت‏علیهم السلام، الحاکم الحسکانى، تحقیق و تعلیق الشیخ محمدباقر المحمودى، الطبعه الاولى، وزاره الثقافه والارشاد الاسلامى طهران، 1411 ق.

64ـ شناخت‏نامه على‏علیه السلام، گردآورى فرید پور مصطفى، چاپ اول، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، تهران، 1379ش (مقاله على‏علیه السلام نفس رسول‏خداصلى الله علیه وآله وسلم از عابدین مؤمنى).

65ـ خصائص امیرالمؤمنین على‏بن ابى‏طالب، احمدبن شعیب النسائى، تحقیق السید جعفر الحسینى، الطبعه الاولى، دارالثقلین، قم 1419 ق.

66ـ لسان العرب، ابن منظور، الطبعه الاولى، دار احیاء التراث العربى، مؤسسه التاریخ الاسلامى، بیروت، .1416

67ـ المیزان فى تفسیر القرآن، العلامه السید محمد حسین الطباطبائى، منشورات جماعه المدرسین فى الحوزه العلمیه فى قم المقدسه.

68ـ فرائد السمطین فى فضائل المرتضى و البتول و السبطین، ابراهیم‏بن محمد الجوینى الخراسانى، تحقیق شیخ محمد باقر محمودى الطبعه الاولى، مؤسسه المحمودى، بیروت، 1400 ه .

69ـ المستدرک على الصحیحین، محمدبن عبدالله الحاکم النیشابورى، تحقیق مصطفى عبدالقادر عطا، دارالکتب العلمیه، بیروت.

70ـ الجامع الصحیح (سنن الترمذى)، محمدبن عیسى‏بن سوره، تحقیق احمد محمد شاکر، دار عمران، بیروت.

71ـ صحیح مسلم، ابوالحسین مسلم‏بن الحجاج النیشابورى، تحقیق محمد فؤاد عبدالباقى الطبیعه الثانیه، دار احیاء التراث العربى، بیروت، .1972

72ـ الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل، جارالله محمودبن عمرالزمخشرى و بذیله الکافى الشاف فى تخریج احادیث الکشاف للحافظ ابن‏حجر العسقلانى، الطبعه الاولى، مکتب الاعلام الاسلامى، قم، 1414 ه .

73ـ الغدیر فى الکتاب والسنه و الادب، عبدالحسین احمد الامینى النجفى، الطبعه الرابعه، دار الکتب الاسلامیه، طهران، 1410 ق.

74ـ معجم رجال الحدیث و تفصیل طبقات الرواه، آیت‏الله السید ابوالقاسم الخوئى، الطبعه الرابعه، منشورات مدینه العلم، قم، 1409 ق.

75ـ تفسیر العیاشى، محمدبن مسعودبن عیاش السمرقندى، الطبعه الاولى، موسسه الاعلمى للمطبوعات، بیروت، 1411 ق.

76ـ الکلمه الغراء فى تفصیل الزهراء و عقیله الوحى زینب بنت امیرالمؤمنین‏علیه السلام السید عبدالحسین شرف‏الدین الموسوى، مکتبه نینوى الحدیثه، طهران، ناصر خسرو، مروى.

77ـ الامام على‏بن ابى‏طالب من حبه عنوان الصحیفه، احمد الرحمانى الهمدانى، الطبعه الاولى، المنیر للطباعه و النشر، تهران، 1417 ق.

78ـ تفسیر المنار (تقریر درس شیخ محمد عبده)، محمدرشید رضا، الطبعه الثانیه، دارالمعرفه للطباعه و النشر، بیروت.

79ـ الدرالمنثور فى التفسیر المأثور، عبدالرحمن جلال‏الدین السیوطى، الطبعه الاولى، دارالفکر، بیروت، 1403 ه .

80ـ تفسیر القرآن العظیم، ابوالفداء اسماعیل‏بن کثیر القرشى الدمشقى، دارالمعرفه، بیروت، 1402 ه .

81ـ الجامع لاحکام القرآن، ابوعبدالله محمدبن احمد الانصارى القرطبى، دارالکتاب العربى .

82ـ جامع البیان عن تأویل آى القرآن (تفسیر طبرى)، محمدبن جریرالطبرى، تحقیق صدقى جمیل العطار، دارالفکر، بیروت، 1415 ه .

83ـ تفسیر التحریر و التنویر، محمد الطاهر ابن عاشور.

84ـ کشف الغمه فى معرفه الائمه، على‏بن عیسى الاربلى، الطبعه الاولى، انتشارات الشریف الرضى، قم، .1421
پى‏نوشت‏ها:

1) الطریحى، شیخ فخرالدین، مجمع‏البحرین، ماده «بهل».

2) ابن‏منظور، لسان العرب، ماده «بهل».

3) جزائرى، سید نورالدین و ابوهلال عسکرى، معجم‏الفروق اللغویه، ص .466

4) الطوسى، محمدبن الحسن، التبیان فى تفسیر القرآن، و الطبرسى، الفضل‏بن الحسن، مجمع‏البیان، و الفخر الرازى، التفسیر الکبیر در ذیل آیه مذکور.

5) جوادى آملى، عبدالله، تفسیر موضوعى قرآن مجید، ج 9، ص .183

6) پروفسور ماسینیون در رساله خود به نقل از ابن‏قتیبه در عیون الاخبار آورده است که ابتهال در لغت یعنى بردن دو دست بر بالاى سر و پائین آوردن و کشیدن کف دو دست بر روى صورت و سپس اضافه کرده است که عملیات مباهله داراى سه مرحله است نخست نشستن دو زانوا و قرار دادن دو دست بر روى رانها به گونه‏اى که گویى آماده حرکت و مبارزه با دشمن است . دوم آماده ساختن دو دست براى سوگند یاد کردن و سوم بلند کردن دو دست به سوى آسمان به اداى الفاظ مخصوص (منبع مذکور، ص 67).

7) شیخ طبرسى، مجمع‏البیان، ذیل آیه مباهله.

8) ناگفته نماند که همین عبارت از برخى منکرین ولایت امیرالمؤمنین نیز نقل شده است. در مجمع‏البیان به نقل از امام صادق‏علیه السلام آمده است: آنگاه که رسول‏خدا (ص) در غدیر خم على‏علیه السلام را به خلافت نصب کرد و این خبر در همه جا منتشر شد نعمان‏بن حارث فهرى خدمت پیامبر آمد و گفت به ما گفتى شهادت به توحید و نفى بت‏ها بدهیم و گواهى به رسالت تو بدهیم و دستور به جهاد و حج و روزه و نماز و زکوه دادى همه را پذیرفتیم ولى به این قناعت نکردى و این پسر (على‏بن ابى‏طالب‏علیه السلام ) را خلیفه کردى و گفتى «من کنت مولاه فعلى مولاه» آیا این سخن از تو است یا دستورى از طرف خداست؟ پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم فرمود به خدایى که جز او معبودى نیست از ناحیه خداست. نعمان برگشت در حالى که آیه مذکور را مى‏خواند. اینجا بود که سنگى از آسمان بر سرش فرود آمد و او را کشت و همینجا آیه «سأل سائل بعذاب واقع» نازل شد (منبع مذکور ذیل آیه 1 سوره معارج و نیز شبلنجى، نورالابصار، ص 159 ؛ سبط ابن جوزى، تذکرهالخواص، ص 31).

9) فخر رازى، التفسیر الکبیر، ج 8، ص .87

10) کلینى، محمدبن یعقوب، الاصول من الکافى، کتاب الدعاء، باب مباهله الخصم، ج 2، ص 514 و مرحوم شیخ حر عاملى در وسائل الشیعه ج 7 ص 134 دو باب را به روایات مربوط به مباهله اختصاص داده است یکى باب 56 از ابواب دعا تحت عنوان «استحباب مباهله العدو و الخصم و کیفیتها و استحباب الصوم قبلها و الغسل لها و تکرارها [اى تکرار المباهله‏] سبعین مره» که در این باب همه چهار روایت مذکور در اصول کافى را آورده است و دیگر باب 57 از ابواب دعا تحت عنوان «استحباب کون المباهله بین طلوع الفجر و طلوع الشمس» که دراین باب تنها یک روایت ذکر شده است. علاوه بر اینها در تفسیر عیاشى، ج 1، ص 199، ذیل آیه مباهله به روایتى از امام باقرعلیه السلام برخورد مى‏کنیم که حضرت به کیفیت انجام مباهله اشاره مى‏کند.

11) لوئى ماسینیون در رساله خود آورده است که ابن‏تیمیه در سال 705 هجرى در دمشق علیه رفاعیه مباهله کرد (به نقل از مجموع الرسائل و المسائل، چاپ قاهره 1341 ه) و عبدالله‏بن محمدبن عیسى قمى در سال 254 هجرى علیه خیرانى مباهله کرد. (به نقل از استرآبادى در منهج) و شلمغانى در سال 322 علیه حسین‏بن روح نوبختى مباهله کرد (به نقل از سیر اعلام النبلاء)، منبع مذکور، ص .68

12) الارشاد، ج 1، ص .222

13) اقبال الاعمال، ص .496

14) همان، ص .515

15) همان، ص .526

16) همان، ص . 527

17) الطرائف، ص .42

18) بحارالانوار، ج 95، ص .198

19) بحارالانوار، ج 95، ص .188

20) وسائل الشیعه، ج 8، ص .171

21) مسار الشیعه، ص .41

22) محدث قمى نیز در مفاتیح الجنان فرموده است که روز بیست و چهارم بنابر اشهر روز مباهله است. هم چنان که روز هیجدهم را به عنوان روز غدیر و روز مؤاخات و روز بیست و پنجم را به عنوان روز نزول «هل اتى» در حق اهل البیت معرفى کرده است.

23) علامه مجلسى، بحارالانوار، ج 95، ص 94، و نیز اقبال الاعمال ص 517 ولى عبارت اخیر تنها در اقبال نقل شده است.

24) سیدبن طاووس، اقبال الاعمال، ص 496 ؛ احمدى میانجى، على، مکاتیب الرسول، ج 2، ص .490

25) براى آگاهى از متن این نامه در منابع دیگر نگاه کنید به مکاتیب الرسول، ج 2، ص 502 که حدود 30 منبع با آدرس معرفى شده است.

26) احمد میانجى، على، مکاتیب الرسول، ج‏2، ص .496

27) این اشتباه از بیهقى در «دلائل النبوه»، ج 5، ص 385 سر زده است.

28) ابن‏هشام، السیره النبویه، ج 1، ص .32

29) یاقوت حموى، معجم‏البلدان، ج 8، ص .372

30) همان ج 8، ص 372؛ زبیدى، تاج العروس، ماده «نجر».

31) بیهقى، دلائل النبوه، ج 5، ص .385

32) زبیدى، تاج‏العروس، ماده «نجر».

33) احمد میانجى، على، مکاتیب الرسول، ج 2، ص .499

34) احمدى میانجى، على، مکاتیب الرسول، ج 2، ص .492

35) یاقوت حموى، معجم البلدان، ج 8، ص 375؛ ابن‏اثیر، الکامل فى التاریخ، ج 1، ص 645 با تفصیل بیشتر.

36) نگاه کنید به: ابن‏سعد، الطبقات‏الکبرى، ج 1، ص .358

37) اقبال الاعمال، ص 496 تا ص 510؛ علامه مجلسى، بحارالانوار، ج 21، ص 286 تا ص 325 و نیز حیاه القلوب، ج 4، ص 1307 تا ص‏1340؛ سبیتى، عبدالله، المباهله، ص 115 به بعد . و چون متن منقول در اقبال الاعمال مشتمل بر لغات مشکل است علامه مجلسى یازده صفحه از بحار را به شرح لغات مذکور اختصاص داده است.

38) از عجایبى که در رساله ماسینیون (ص 102) وجود دارد آن است که گوید: «ابوالمفضل محمدبن عبدالله‏بن مطلب شیبانى محدث شیعى بغدادى بین سالهاى 312 و 318 در «معلثایا» (روستایى در شمال موصل) به منظور گرفتن اجازه‏نامه روایى کتب دانشمندى شیعى از فرقه غلات شیعه که پس از طرد از جامعه شیعى بغداد به «معلثایا» در شمال موصل آمده بود، اقامت گزید. نام این دانشمند شیعى محمدبن على شلمغانى مؤسس فرقه عزافریه است کسى که پس از اعدام در بغداد جسدش سوخته شد. (نجاشى 268 و نیز الذهبى سیر اعلام النبلاء 14/566 و نیز الفرق بین الفرق 249 و نیز البدایه والنهایه 11/179 و نیز ابن‏عماد در شذرات 2/293) از آنجا که مى‏دانیم وى درباره مباهله کتابى تألیف کرده، مؤکدا این کتاب از آن شلمغانى است و از اینجا فهمیده مى‏شود که چرا ابن‏اشناس و رضى طوسى [در اقبال الاعمال‏] نخواسته‏اند نام مؤلف رساله مباهله را ذکر کنند. متن این رساله در بحارالانوار مجلسى آمده است.»

بدین وسیله ماسینیون مى‏خواهد بگوید کتاب مباهله ابوالمفضل شیبانى همان کتاب مباهله شلمغانى است و ابن‏اشناس نیز آنچه را در مورد واقعه مباهله گفته است از کتاب مباهله شلمغانى گرفته است و در نتیجه آنچه به سیدبن طاووس رسیده است همان کتاب مباهله شلمغانى است ولى چون شلمغانى نزد امامیه مذموم است هر سه مؤلف نخواسته‏اند نام او را به میان آورند.

در پاسخ این مطلب باید گفت که اولا شاهدى بر این ادعا ذکر نشده است و این تنها حدس ماسینیون است و مرحوم آقابزرگ طهرانى نیز در «الذریعه» ج 19، ص 47 کتاب مباهله محمدبن عبدالله‏بن محمدبن عبدالمطلب الشیبانى را که ابن‏طاووس از او نقل مى‏کند غیر از کتاب مباهله شلمغانى شمرده است. و ثانیا بر فرض که مطالب منقول مستند به کتاب شلمغانى باشد بازهم از اعتبار آن چیزى کم نمى‏شود و توضیح این امر نیازمند ذکر سخن رجال شناسان شیعه در مورد شلمغانى است. شیخ طوسى در مورد محمدبن على شلمغانى مکنى به ابوجعفر و معروف به ابن ابى العزاقر گوید او داراى کتاب‏ها و روایاتى است. نخست مستقیم الطریقه بود و سپس تغییر حال پیدا کرد و سخنان باطلى از او شنیده شد. سرانجام سلطان وقت او را به قتل رساند و از جمله کتابهاى او که در حال استقامت نوشت کتاب التکلیف است. نجاشى گفته است که او در میان اصحاب ما شخصى پیشرو بود ولى حسد او بر ابوالقاسم‏بن روح سبب شد که از مذهب بیرون رود و توقیع امام زمان‏علیه السلام در ذم و لعن شدید او صادر شد. و نجاشى از جمله کتب او کتاب المباهله را ذکر کرده است. از شیخ ابوالقاسم‏بن روح در مورد کتابهاى ابن ابى‏الغراقر بعد از آن که مشمول ذم و لعن حضرت شد، پرسیدند و گفتند چگونه به کتب او عمل کنیم در حالى که خانه‏هاى ما از کتب او پر است. شیخ گفت من همان را مى‏گویم که امام عسکرى‏علیه السلام در مورد کتب بنوفضال فرمود. از امام عسکرى پرسیدند چگونه به کتابهاى بنو فضال عمل کنیم و حال آنکه خانه‏هاى ما از آن پر است. حضرت فرمود: آنچه را نقل کردند بگیرید و آنچه را از خود گفته‏اند ترک کنید (آیت‏الله خوئى، معجم رجال الحدیث، ج 17، ص 47) .

اما در مورد حسن‏بن محمدبن اسماعیل‏بن محمدبن اشناس البزاز باید گفت شیخ نورى در خاتمه مستدرک الوسائل او را از مشایخ طوسى دانسته است (معجم رجال الحدیث، ج 5، ص 111).

خطیب بغدادى در تاریخ بغداد در مورد ابن‏اشناس گوید مقدار کمى حدیث از او گرفتم و نقل او صحیح بود جز آن که رافضى خبیث المذهب بود. خانه‏اش در کرخ بود و مجلسى داشت که شیعه بدان حاضر مى‏شد و در سال 439 از دنیا رفت (تسترى، قاموس الرجال، ج 3، ص 355).

اما در مورد سید محمدبن عبدالمطلب‏بن ابى‏طالب الحسینى الشیبانى باید گفت که شیخ منتجب‏الدین در فهرست خود او را فقیهى عادل به شمار آورده است (معجم رجال الحدیث، ج 17، ص 260).

وثاقت و جلالت این سه دانشمند شیعى یعنى ابن‏طاووس و ابوالمفضل شیبانى و ابن‏اشناس دلیل است که بر فرض آن که از کتاب مباهله شلمغانى نقل کرده باشند، مطالب این کتاب صحیح و داراى اعتبار است و آراى باطلى که بعدها از شلمغانى صادر شد ضررى به منقولات پیشین او نمى‏زند.

39) بیهقى در دلائل النبوه، ج 5، ص 385 واقعه را به شکل دیگرى نقل مى‏کند او مى‏نویسد که اسقف نجران ابوحارثهبن علقمه پس از دریافت نامه رسول‏خدا به سراغ شرحبیل‏بن داعه الهمدانى فرستاد و شرحبیل گفت من مى‏دانم که خدا وعده داد به ابراهیم که در ذریه اسماعیل نبوت را قرار دهد و بعید نیست که این مرد همان پیامبر موعود باشد ولى من در مسأله نبوت رأیى ندارم. پس از او ابوحارثه به سراغ عبدالله‏بن شرحبیل الاصبحى و پس از و به سراغ جباربن فیض الحارثى فرستاد که آن دو نیز سخنى شبیه سخن شرحبیل گفتند و بیهقى در آخر آورده است که همین سه تن در مدینه به خدمت رسول‏خدا رسیدند و با او مذاکره کردند که نقل او مخالف نقل مشهور مورخین است. و جلال الدین سیوطى در تفسیر الدر المنثور در ذیل آیه مباهله همین داستان را از بیهقى‏آورده است و علامه طباطبائى نیز در المیزان در ذیل آیه مباهله بدان اشاره کرده است و ابن‏کثیر در البدایه و النهایه، ج 5، ص 63 نیز واقعه را بدین شکل نقل کرده است ولى آن نقل مشهور را نیز آورده است که ابوحارثه و سید و عاقب و کرز به طرف مدینه حرکت کردند.

40) سیدبن طاووس، اقبال الاعمال، ص 41510) در متن سعد السعود «حجام» دیده مى‏شود و در بیشتر کتب رجال نیز همینگونه ضبط شده است ولى در برخى موارد جحام آمده است و نیز على‏بن مروان در «حیاهالقلوب» تبدیل شده است به «على‏بن ماهیار» ولى این اشتباه نیست چون نام کامل مؤلف کتاب مذکور محمدبن العباس‏بن على‏بن مروان‏بن ماهیار است. استاد محمد باقر محمودى در مقدمه کتاب النور المشتعل من کتاب ما نزل من القرآن فى على‏علیه السلام، ص 14 مى‏فرماید: چند کتاب با عنوان ما نزل من القرآن فى على‏علیه السلام یافت شده است از جمله آنهاکتاب محمدبن العباس بن على‏بن مروان‏بن الماهیار، ابوعبدالله البزاز المعروف بابن الحجام است که تمامى آیات را استقصا کرده است. ترجمه ابن حجام در فهرست نجاشى ذیل شماره (1014) آمده است. نجاشى در حق او گوید «ثقه ثقه من اصحابنا عین سدید کثیر الحدیث» براى اوست کتاب «ما نزل من القرآن فى اهل البیت» جماعتى از اصحاب ما گفته‏اند که به لحاظ معنا و مضمون کتابى همانند آن تصنیف نشده است و گفته شده که هزار برگ است. شیخ طوسى در فهرست خود سخنى قریب به سخن نجاشى دارد و در رجال خود در مورد کسانى که مستقیما از معصومین روایتى نقل نکرده‏اند از او یاد کرده و گفته است محمدبن العباس‏بن على‏بن مروان معروف به ابن‏حجام کسى است که تلعکبرى از او حدیث شنیده است و از او اجازه دارد .

سیدبن طاووس در باب 98 از کتاب الیقین فرموده است که او احادیث خود را از رجال اهل سنت نقل مى‏کرد تا در استدلال و اقامه حجت رساتر باشد.

42) سیدبن طاووس از جمله آنها رجال زیر را نام مى‏برد:

ابوالطفیل عامربن وائله ـ جریربن عبدالله السجستانى، ابوقیس المدنى، ابوادریس المدنى، حسن‏بن على‏علیه السلام، عثمان‏بن عفان، سعدبن ابى وقاص، بکربن مسمار، طلحهبن عبدالله، زبیربن العوام، عبدالرحمن‏بن عوف، عبدالله‏بن العباس، ابورافع مولى رسول الله ص، جابربن عبدالله، البراءبن عازب، انس‏بن مالک، المنکدربن عبدالله عن ابیه، على‏بن حسین‏علیه السلام، ابوجعفر محمدبن على‏بن الحسین‏علیه السلام، ابوعبدالله جعفربن محمدبن الصادق‏علیه السلام، الحسن البصرى، قتاده، علباءبن احمر، عامربن شراحیل الشعبى، یحیى‏بن نعمان، مجاهدبن حمر الکمى، شهربن حوشب. (سعدالسعود، ص 90).

43) سیدبن طاووس، سعدالسعود، ص 90 با کمى تلخیص و نیز شیخ مفید، الاختصاص، ص 114؛ علامه مجلسى، بحارالانوار، ج 21، ص 350؛ علامه مجلسى، حیاهالقلوب، ج 4، ص 1302 و منابع بسیارى زمین خوردن کرز و سخن او و پاسخى را که شنید به اختصار آورده‏اند از جمله علامه مجلسى، بحارالانوار، ج 21، ص 326؛ احمدى میانجى، على، مکاتیب الرسول، ج 2، ص 492؛ ابن‏کثیر، البدایه و النهایه، ج 5، ص 67؛ شیخ طبرسى، اعلام الورى، ج 1، ص 254در برخى منابع این شخص کرزبن علقمه برادر ابوحارثه معرفى شده است که پاسخ مذکور را از همان برادرش ابوحارثه شنید و از آنجا که در بیشتر منابع از ابوحارثه اسقف اعظم در این سفر یاد کرده‏اند. بعید نیست که پاسخ مذکور از همو باشد. بیهقى در دلائل النبوه، ج 5، ص 382 آورده است که چون کرز پاسخ مذکور را شنید در او اثر کرد و سرانجام مسلمان شد. ابن‏هشام در السیره النبویه، ج 2، ص 222 داستان را به شکل دیگرى و در مورد پسر ابوحارثه نقل شده است.

44) تعداد نفرات این هیئت به غیر از ارقام مذکور نیز گزارش شده است ولى اختلاف منابع در این جهت چیز مهمى نیست.

45) سیره حلبى، ج 3، ص 235؛ سیدبن طاووس، اقبال الاعمال، ص 510؛ علامه مجلسى، حیاهالقلوب، ج 4، ص .1341

46) شیخ طبرسى، اعلام الورى، ج 1، ص 254؛ ابن‏هشام، السیره النبویه، ج 2، ص 224؛ بیهقى، دلائل النبوه، ج 5، ص 382؛ ابن‏سعد، الطبقات الکبرى، ج 1، ص 357 ولى در تفسیر قمى سید غیر از اهتم شمرده شده است و نیز شیخ مفید در الارشاد، ج 1، ص 222 عبدالمسیح را غیر از عاقب قرار داده است. و در تاریخ یعقوبى، ج 1، ص 450 آمده است که سرورشان ابوحارثه اسقف بود و عاقب و سید و عبدالمسیح و کوز و قیس و ایهم همراه او بودند.

47) شیخ مفید، الارشاد، ج 1، ص 48222) سیره حلبى، ج 3، ص .236

49) تفسیر قمى، ذیل آیه مباهله

50) بیهقى، دلائل النبوه، ج 5، ص 382؛ ابن‏هشام، السیره النبویه، ج 2، ص 224؛ ابن‏سعد، الطبقات الکبرى، ج 1، ص 357؛ سیدبن طاووس، اقبال الاعمال، ص 510

51) سیدبن طاووس، اقبال الاعمال، ص 510؛ علامه مجلسى، حیاه القلوب، ج 4، ص .1341

52) علامه مجلسى، حیاهالقلوب، ج 4، ص 1298 به نقل از شیخ طبرسى؛ احمدى میانجى، على، مکاتیب الرسول، ج 2، ص 495 ولى ابن‏سعد در الطبقات الکبرى، ج 1، ص 357 آورده است که عثمان به آنها گفت این وضع ظاهرى شما سبب اعراض رسول‏خدا بوده است؛ ابن‏کثیر، البدایه والنهایه، ج 5، ص 65؛ شیخ طبرسى، اعلام الورى، ج 1، ص 254

53) ابن‏هشام این سه نفر را طرف مذاکره رسول‏خدا معرفى کرده است ولى شیخ مفید تنها از مذاکره ابوحارثه با رسول‏خدا سخن گفته است. برخى مانند حلبى و ابن‏شبه طرف مذاکره را تعیین نکرده‏اند.

54) شیخ مفید، الارشاد، ج 1، ص 222

55) سیره حلبى، ج 3، ص 235 ولى ابن‏هشام در السیره النبویه ج 2، ص 222 دعوت به اسلام را بعد از مجادلات آنها با حضرت ذکر کرده است.

56) ابن‏شبه، تاریخ المدینه المنوره، ج 2، ص 586؛ سیره حلبى، ج 3، ص 235 ولى در تفسیر ثعلبى و مناقب ابن‏مغازلى و نیز در روایت شعبى از جابر آن سه چیز پرستش صلیب، خوردن گوشت خوک‏و شرب خمر ذکر شده است. نگاه کنید به ابن بطریق، العمده، ص 190؛ ابن‏طاووس، الطرائف، ص 42؛ ابونعیم اصفهانى، النور المشتعل، ص 50؛ سیوطى در الدر المنثور هر دو نقل را آورده است.

57) سیره حلبى، ج 3، ص 235 و بیهقى در دلائل النبوه ج 5، ص 384 آورده است که نصاراى نجران و احبار یهود در نزد رسول‏خدا با هم منازعه کردند. علماى یهود مى‏گفتند «ما کان ابراهیم الا یهودیا» و نصارى در مقابل مى‏گفتند «ما کان ابراهیم الا نصرانیا» پس خداوند این آیه را فرستاد «یا اهل الکتاب لم تحاجون فی ابراهیم و ما انزلت التواره و الانجیل الا من بعده… والله ولى المؤمنین» (آل عمران / 64ـ68) و رسول‏خدا هر دو طائفه را به اسلام دعوت کرد. از آن میان ابورافع قرظى گفت آیا از ما مى‏خواهى که تو را بپرستیم آن چنان که نصارى عیسى‏بن مریم را مى‏پرستند؟ حضرت فرمود معاذالله که غیر خدا را من بپرستم یا به عبادت غیر خدا امر کنم من بدین کار مبعوث و مأمور نشده‏ام پس خداوند این آیات را فرو فرستاد «ما کان لبشر ان یؤتیه‏الله الکتاب و الحکم و النبوه ثم یقول للناس کونوا عبادا لى من دون‏الله… بعد اذ انتم مسلمون». (آل‏عمران / 78 و 79)

58) ابن‏هشام، السیره النبویه، ج 2، ص 224 و نیز بیهقى در دلائل النبوه، ج 5، ص 385 و شیخ طبرسى در اعلام الورى، ج 1، ص 254 گفته است که از آیه اول تا آیه هفتاد نازل شد . و قابل توجه است که ابن‏هشام تمام هشتاد آیه اول سوره آل‏عمران را شرح و تفسیر کرده است ولى از نزول آیه مباهله در حق اهل بیت پیغمبر چیزى نگفته است.

59) ولى سیدبن طاووس در اقبال الاعمال ص 511 آورده است که مسیحیان گفتند در امر عیسى از اعتقادى که داریم بازنمى‏گردیم و به گفته تو نیز اقرار نداریم پس بیا با تو ملاعنه کنیم تا ببینیم کدامیک از ما بر حق است و آن که دروغگو است به لعنت و عذاب عاجل الهى گرفتار شود. آنگاه خداوند آیه مباهله را فرو فرستاد و پیغمبر آن را بر مسیحیان تلاوت کرد و فرمود خداوند مرا مأمور ساخته که خواهش شما را برآورده سازم. این سخن از سیدبن طاووس سخنى غریب و غیرقابل پذیرش است.

60) شیخ مفید، الارشاد، ج 1، ص .224

61) اقبال الاعمال، ص .511

62) سیره حلبى، ج 3، ص .236

63) تفسیر قمى، ذیل آیه مباهله؛ علامه مجلسى، حیاه القلوب، ج 4، ص .1301

64) شیخ مفید، الارشاد، ج 1، ص 255 و نیز شیخ طبرسى، مجمع‏البیان، ذیل آیه مباهله.

65) سیدبن طاووس، سعدالسعود، ص .90

66) سیدبن طاووس، سعدالسعود، ص .90

67) فخر رازى، التفسیر الکبیر، ذیل آیه مباهله؛ علامه مجلسى، حیاهالقلوب، ج 4، ص 1299 به نقل از شیخ طبرسى و در تاریخ یعقوبى، ج 1، ص 451 نیز به همین صورت آمده ولى با این فرق که دست حسین نیز در دست رسول‏خدا بود.

68) بغوى، معالم التنزیل، ذیل آیه مباهله، ج 1، ص .480

69) زمخشرى، جارالله، الکشاف، ذیل آیه مباهله؛ تفسیر ثعلبى، ذیل آیه مباهله؛ قرطبى، الجامع الاحکام القرآن، ذیل آیه مباهله؛ جلال الدین سیوطى، الدر المنثور، ذیل آیه مباهله .

70) چنان که در تاریخ المدینه المنوره از ابن‏شبه و سیره حلبى و تفسیر قمى و تفسیر التبیان دیده مى‏شود.

71) ناگفته نماند که امروزه مسجد مباهله به عنوان مکان دقیق انجام مباهله رسول‏خدا با مسیحیان نجران شناخته شده است. موقعیت کنونى این مسجد در سمت راست شارع ستین (ملک فیصل کنونى) قرار دارد. این خیابان در مجاورت ضلع شمال شرقى بقیع است. فندق الدخیل در سمت راست و مستشفى الولاده و الاطفال در سمت چپ آن خیابان واقع بوده و مسجد المباهله یا مسجد الاجابه حدود یکصد متر از فندق الدخیل بالاتر است (قائدان، اصغر، تاریخ و آثار مکه و مدینه، ص 311) ولى بیشتر منابع از این مکان به عنوان مسجد الاجابه فقط یاد کرده‏اند و در این که مباهله در موقعیت کنونى همین مسجد واقع شده باشد تردیدهایى وجود دارد هرچند در برخى کتب دعا و زیارت، این مکان به عنوان مسجد مباهله خوانده شده است (علامه مجلسى، بحارالانوار، ج 97، ص 225) لویى ماسینیون در تحقیق خود آورده است که رفتن به گورستان براى مباهله اشاره به ریشه و پیشینه تاریخى اسلامى آن دارد. در سال دهم هجرى محمد ص در گورستان بقیع از هیئت مسیحى براى مباهله دعوت به عمل کرد. مکان مباهله نقطه‏اى موسوم به کثیب احمر بود. این مکان از سال 359 هجرى به بعد به نام جبل المباهله مشهور شد (منبع مذکور، ص 69 به نقل از احمدبن عبدالجلیل السجزى در جامع شاهى، نسخه خطى فارسى، ص 30، سطر 3) به هر صورت این مطلب نیازمند تحقیق بیشتر است.

72) سیدبن طاووس، سعدالسعود، ص 90 با تلخیص و نیز علامه مجلسى، حیاهالقلوب، ج 4، ص .1305

73) سیدبن طاووس، اقبال الاعمال، ص 511؛ علامه مجلسى، حیاهالقلوب، ج 4، ص .1345

74) سیدبن طاووس، اقبال الاعمال، ص 512 با تلخیص؛ علامه مجلسى، حیاهالقلوب، ج 4، ص .134

75) الارشاد، ج 1، ص 224؛ مجمع‏البیان، ذیل آیه مباهله؛ علامه مجلسى، بحارالانوار، ج 21، ص 227؛ شیخ طبرسى، اعلام الورى، ج 1، ص .254

76) الارشاد، ج 1، ص .224

77) در خصوص عاقبت امر ابوحارثه و سید و عاقب منابع مختلف نوشته‏اند. ابن‏سعد در الطبقات الکبرى، ج 1، ص 358 گوید پس از مدت کوتاهى سید و عاقب به نزد رسول‏خدا بازگشتند و مسلمان شدند رسول‏خدا آن دو را در خانه ابوایوب انصارى جاى داد. علامه طبرسى در مجمع‏البیان در ذیل آیه مباهله نیز از بازگشت آندو و مسلمان شدن آن‏دو خبر مى‏دهد و نیز در تاریخ یعقوبى ج 1، ص 452 آمده است که ایهم مسلمان شد ولى گزارش مفصل سیدبن طاووس از مجلس مشورتى بزرگان نصارى در سرزمین نجران حاکى از آن است که سید و عاقب خبر از درستى نبوت رسول‏خدا داشتند ولى درصدد کتمان آن و گمراه نگاه داشتن مردم بودند. در آن‏جا ابن‏طاووس آورده است که این سید و عاقب در مکر و حیله از جمله شیاطین انس بودند.

78) شیخ طبرسى، مجمع‏البیان، ذیل آیه مباهله و نیز علامه مجلسى، حیاهالقلوب، ج 4، ص 1299 به نقل از او و بحارالانوار، ج 21، ص 277؛ تاریخ یعقوبى، ج 1، ص .451

79) همان و نیز زمخشرى در تفسیر الکشاف ذیل آیه مباهله و سیدبن طاووس، اقبال الاعمال، ص .513

80) فخر رازى، التفسیر الکبیر؛ شیخ طوسى، التبیان؛ شیخ طبرسى، مجمع البیان؛ علامه طباطبائى، المیزان و تفسیر ثعلبى در ذیل آیه مباهله و نیز سیره حلبى، ج 3، ص 236؛ علامه مجلسى، بحارالانوار، ج 21، ص . 326

81) سیره حلبى، ج 3، ص 236؛ رحمانى همدانى، احمد، الامام على، ص 267 به نقل از ابوحیان اندلسى در البحر المحیط، ج 2، ص 479 و مسند احمدبن حنبل، ج 1، ص 185 و کنجى شافعى در کفایه الطالب، ص 142 و سبط ابن جوزى در تذکره الخواص، ص 18؛ علامه مجلسى بحارالانوار، ج 35، ص 265 با ذکر حدیث سعدبن ابى وقاص که در صحیح مسلم آمده است.

82) فخر رازى، التفسیر الکبیر، ذیل آیه مباهله؛ سیدبن طاووس، اقبال الاعمال، ص 513؛ شبلنجى، نورالابصار، ص .223

83) شرف الدین، سید عبدالحسین، الکلمه الغراء فى تفضیل الزهراء، ص .15

84) عین تعبیر فخر رازى در ذیل آیه مباهله در التفسیر الکبیر چنین است:

«واعلم ان هذه الروایه کالمتفق على صحتها بین اهل التفسیر و الحدیث» و چنان در بحارالانوار، ج 21، ص 285 آمده است، عین همین تعبیر از نیشابورى در انوار التنزیل دیده شده است.

85) عین تعبیر زمخشرى در الکشاف چنین است: «و فیه دلیل لاشى‏ء اقوى منه على فضل اصحاب الکساء»86) فهرستى که مرحوم آیت‏الله العظمى مرعشى نجفى در تعلیقه مجلداتى از احقاق الحق تهیه کرده است با حذف مکررات به بیش از صد مورد مى‏رسد و فهرستى که مرحوم شیخ قوام الدین وشنوه‏اى در کتاب اهل بیت و آیه مباهله ارائه داده است بالغ بر شصت مورد است ولى حسن کار ایشان آن است که از علماى اهل سنت به ترتیب از قرن سوم تا قرن چهاردهم یاد کرده است. علاوه بر این دو شخصیت بزرگ، سید حسین بحرالعلوم در تعلیقه تلخیص الشافى و نیز آیت‏الله احمدى میانجى در مکاتیب الرسول به معرفى منابع در این زمینه پرداخته‏اند و ما آدرس‏هاى مطلب مورد استشهاد در عمده این منابع را در لابلاى بحث خود آورده‏ایم.

87) احقاق الحق، ج 3، ص 46 و ج 9، ص 70 و ج 22، ص 34 و ص 44 و ج 24، ص 6 و ج 33، ص 22 و نیز قوام‏الدین وشنوه‏اى، اهل البیت و آیه مباهله، ص 34 تا ص 72؛ شروانى، ما روته العامه من مناقب اهل البیت، ص .85

88) محمد رشید رضا، المنار، تقریر درس شیخ محمد عبده، ذیل آیه مباهله؛ علامه طباطبائى، المیزان، ذیل آیه مباهله به نقل از او

89) سبیتى، عبدالله، المباهله، ص 103

90) زمخشرى در الکشاف ذیل آیه مباهله و نیز علامه مجلسى در بحارالانوار، ج 35، ص 224 حدیث عائشه را چنین نقل کرده‏اند: «ان رسول‏الله ص خرج و علیه مرط مرحل [مرجل‏] من شعر اسود فجاء الحسن فادخله ثم جاء الحسین فادخله ثم فاطمه ثم على ثم قال انما یریدالله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا» و نیز شیعه و سنى در ذیل آیه تطهیر به این حدیث عائشه اشاره کرده‏اند.

91) رحمانى همدانى، احمد، الامام على‏علیه السلام، ص .284

92) علامه طباطبائى، المیزان، ذیل آیه مباهله.

93) منبع مذکور، ج 5، ص 65 و نیز طبرى در جامع البیان عن تأویل آى القرآن، ج 3، ص 407، در ذیل آیه مباهله در ضمن حدیث شماره 5666 و حدیث شماره 5671 همراهان پیامبر را فقط فاطمه و حسنین معرفى مى‏کند ولى همو در ضمن حدیث شماره 5675 از منذربن ثعلبه از علباءبن احمر الیشکرى نقل مى‏کند که چون آیه مباهله نازل شد رسول خدا به دنبال على و فاطمه و حسنین فرستاد.

94) در سیره حلبى، ج 3، ص 236 آمده است که عمر گوید از رسول‏خدا پرسیدم اگر شما ملاعنه مى‏گردید دست چه کسى را مى‏گرفتید؟ آن حضرت فرمود دست على و فاطمه و حسن و حسین و عائشه وحفصه را مى‏گرفتم. سپس حلبى اضافه مى‏کند که زیادت «عائشه و حفصه» در این روایت شاهدش آن بخش از آیه است که مى‏فرماید: «و نساءنا و نساءکم». و خطاى حلبى در این استشهاد واضح است چون اگر «نساءنا» به معناى همسران رسول‏خدا باشد پس چرا فاطمه همراه رسول‏خدا بود و اگر «نساءنا» بر دختر رسول‏خدا تطبیق کند پس چرا همسران رسول‏خدا حاضر شدند. و از خلال نکاتى که در تفسیر آیه مباهله خواهیم گفت قرائن کذب این خبر واضح‏تر خواهد شد.

95) احمدى میانجى، على، مکاتیب الرسول، ج 2، ص 506؛ سبیتى، عبدالله، المباهله، ص 109؛ محمدرشید رضا، المنار، ذیل آیه مباهله به نقل از ابن‏عساکر؛ جلال الدین سیوطى، الدرر المنثور، ذیل آیه مباهله به نقل از ابن‏عساکر.

96) سبیتى، عبدالله، المباهله، ص .109

97) علامه طباطبائى، المیزان، ذیل آیه مباهله ص .243

98) محمدبن الطاهر ابن عاشور، التحریر والتنویر، ذیل آیه مباهله.

99) این مطلب از گزارش سیدبن طاووس در اقبال الاعمال، ص 512 استفاده مى‏شود که سابقا نقل شد.

100) تاریخ یعقوبى، ج 1، ص 452 ولى بلاذرى و ابن‏کثیر و ابن‏قیم جوزى و عبدالمنعم کاتب این صلحنامه را مغیرهبن شعبه دانسته‏اند. ابویوسف کاتب را عبدالله بن ابى‏بکر دانسته است. و نیز بلاذرى از یحیى بن آدم نقل مى‏کند که مکتوبى از صلحنامه نزد اهل نجران دیدم که زیر آن نوشته شده بود «کتب على‏بن ابى‏طالب». بیهقى در سنن کبرى و نیز یاقوت حموى در معجم‏البلدان آورده‏اند که اهل نجران در دوران زمامدارى آن حضرت به نزد او آمدند و صلحنامه خود را آوردند و گفتند این خط شماست و به نقل دیگرى گفتند این خط شما و املاء رسول‏خدا است. آنگاه اشکهاى على ع به گونه‏اش جارى شد. سپس سربرداشت و گفت اى اهل نجران این آخرین چیزى بود که در پیشگاه رسول‏خدا نگاشتم. احمدى میانجى، على، مکاتیب الرسول، ج 3، ص 169 و .170

101) شیخ مفید، الارشاد، ج 1، ص .226

102) ابن‏سعد، الطبقات الکبرى، ج 1، ص 288 و نیز نگاه کنید به تاریخ یعقوبى، ج 1، ص 452؛ ابن‏شبه، تاریخ المدینه المنوره، ج 2، ص 585؛ ابوالفتوح رازى، تفسیر، ذیل آیه مباهله؛ حاجى نورى، مستدرک الوسایل، ج 11، ص 133؛ ابن‏کثیر، البدایه و النهایه، ج 5، ص 66؛ مرحوم استاد احمدى میانجى در مکاتیب الرسول اختلاف منابع در نقل متن این صلحنامه را به دقت بررسى کرده و لغات مشکل آن را توضیح داده است. ایشان علاوه بر منابع بالا از فتوح البلدان و الاموال لابى عبیده و الاموال لابن زنجویه و الخراج لابى‏یوسف نیز ذکر به میان آورده است.

103) الارشاد، ج 1، ص .227

104) شیخ مفید، رساله تفضیل امیرالمؤمنین، ص 35

105) شیخ طوسى، التبیان، ذیل آیه مباهله.

106) شیخ طوسى، تلخیص الشافى، ج 2، ص .6

107) مانند بغوى در معالم التنزیل، ج 1، ص 480

108) شیخ طبرسى، مجمع‏البیان، ذیل آیه مباهله.

109) علامه حلى، کشف‏المراد، ص .385

110) آیت‏الله میلانى، قادتنا کیف نعرفهم، ج 3، ص 63 کلام علامه را از منهاج الکرامه و نیز از کشف الحق و نهج الصدق نقل کرده است؛ علامه حلى، کشف الحق و نهج‏الصدق، ص .177

111) براى اطلاع از منابعى که این حدیث را نقل کرده‏اند نگاه کنید به: رى شهرى، محمد، موسوعه الامام على‏بن ابى‏طالب، ج 8 ، ص .132

112) التفسیبر الکبیر، ذیل آیه مباهله.

113) سبیتى، عبدالله، المباهله، ص 102 و علاوه بر این علامه مجلسى در بحارالانوار، ج 35، ص 269 سخن فخر رازى را از تفسیرش و نیز کتاب اربعین او نقل کرده و به تفصیل پاسخ گفته که ما در این مختصر از آن صرف‏نظر مى‏کنیم.

114) شرف‏الدین، سید عبدالحسین، الکلمه الغراء، ص .11

115) این سخن به عینه از علامه حلى در نهج‏الحق و کشف‏الصدق، ص 177 صادر شده است.

116) در لغت عرب این مثال را براى دو کس مى‏زنند که موازى و همردیف یکدیگر هستند مانند دو اسبى که در عرض یکدیگر گارى را مى‏کشند.

117) اشاره است به روایت معروفى که ابن عباس و ابورافع و سعدبن ابى وقاص و دیگران نقل کرده‏اند که چون براى رسول‏خدا مرغ بریان آوردند، دعا کرد که خدایا محبوبترین خلق خود را نزد من آور تا با من این مرغ را بخورد پس على آمد و با او هم غذا شد. ابن جوزى این حدیث را به نقل از ترمذى و حاکم نیشابورى و دیگران آورده است، تذکره الخواص، ص 11838) احقاق الحق، ج 3، ص 66 تا .76

119) بغوى، حسین‏بن مسعود، معالم التنزیل، ج 1، ص‏480 عین عبارت او چنین است: «انفسنا» عنى نفسه و علیا رضى‏الله عنه و العرب تسمى ابن عم الرجل نفسه کما قال‏الله تعالى «ولاتلمزوا انفسکم» یرید اخوانکم و قیل هو على العموم لجماعه اهل الدین. و از کلام ابن‏شهرآشوب در مناقب آل ابى‏طالب، ج 2، ص 217 استفاده مى‏شود که اصل این مطلب از احمدبن حنبل است . ابن شهر آشوب گوید:

و اما شبهه الواحدى فی الوسیط ان احمدبن حنبل قال اراد بالانفس ابن العم و العرب تخبر عن بنى العم بانه نفس ابن عمه و قال‏الله تعالى ولاتلمزوا انفسکم اراد اخوانکم من المؤمنین، ضعیفه، لانه لایحمل على المجاز الا لضروره و ان سلمنا ذلک فانه کان للنبى بنوالاعمام فما اختار منهم الا علیا لخصوصیه فیه دون غیره و قد کان اصحاب العباء نفس واحده و قد بین بکلمات اخر.

120) علامه مجلسى، بحارالانوار، ج 35، ص .267

121) رحمانى همدانى، احمد، الامام على، ص 267 به نقل از مرحوم محمد تقى فلسفى

122) جوادى آملى، عبدالله، تفسیر موضوعى قرآن، ج 9، ص 183 و نظیر این سخن به اجمال از علامه طباطبائى در المیزان در ذیل آیه مباهله دیده مى‏شود ص .235

123) همان، ج 9، ص .184 نساء، .113

124) علامه طباطبائى، المیزان، ج 3، ص 222

125) جوادى‏آملى، عبدالله، تفسیر موضوعى قرآن، ج 9، ص .184

126) علامه طباطبائى، المیزان، ج 3، ص .223

127) مانند محمد رشید رضا در تفسیر «المنار» ذیل آیه مباهله.

128) علامه طباطبائى، المیزان، ج 3، ص .223

129) علامه طباطبائى، المیزان، ذیل آیه مباهله.

130) جوادى آملى، عبدالله، تفسیر موضوعى قرآن، ج 9، ص .185

131) همان، ج 9، ص 185؛ در بخش‏هاى بعدى نیز بدین حدیث و سند آن اشاره خواهیم کرد.

132) همان، ج 9، ص .183

133) علامه طباطبائى، المیزان، ذیل آیه مباهله.

134) جوادى آملى، عبدالله، تفسیر موضوعى قرآن، ج 9، ص .190

135) علامه طباطبائى، المیزان، ذیل آیه مباهله.

136) از کلام مرحوم علامه طباطبائى در اینجا فهمیده مى‏شود که ایشان لفظ «انفسنا» در آیه مباهله را شامل شخص رسول‏خدا نیز مى‏داند. در برخى منابع اهل سنت و به‏ندرت در منابع شیعى تصریح بدین مطلب دیده مى‏شود. سبطبن جوزى در تذکره الخواص، ص 14 آورده که رسول‏خدا به نفس خود و نفس على اشاره کرد به وسیله «انفسنا»؛ ابراهیم‏بن محمد الجوینى در فرائد السمطین، ج 2، ص 23 به نقل از شعبى از جابر آورده است که «انفسنا و انفسکم رسول‏الله و على و نساءنا و نساءکم فاطمه و ابناءنا و ابناءکم الحسن و الحسین»؛ ابن‏کثیر در تفسیر القرآن العظیم در ذیل آیه مباهله آورده است که «انفسنا و انفسکم رسول‏الله و على‏بن ابى‏طالب و ابناءنا حسن و حسین و نساءنا فاطمه»؛ بغوى در معالم‏التنزیل و شیخ طوسى در التبیان و بیهقى در دلائل‏النبوه و طبرى در تفسیرش و سیوطى در الدرالمنثور و حاکم حسکانى در شواهدالتنزیل نیز همین مطلب را آورده‏اند؛ در تفسیر فرات از امام باقرعلیه السلام نقل شده است که «ابناءنا و ابناءکم الحسن و الحسین و انفسنا و انفسکم رسول‏الله و على و نساءنا و نساءکم فاطمه» نگاه کنید به موسوعهالامام على‏بن ابى‏طالب، ج 8 ، ص .10 ولى ما درگذشته به برخى مباحث کلامى در ذیل آیه مباهله اشاره کردیم و دانستید که چرا نمى‏توان انفسنا را شامل رسول‏خدا قرار داد. بنابراین سخن برخى مفسرین و نیز مضمون برخى روایات را بر فرض صحت سند باید تأویل و توجیه کرد.

137) همان، ذیل آیه مباهله.

138) همان، ذیل آیه مباهله.

139) ابن‏بطریق، عمده عیون صحاح الاخبار، ص 197 به نقل از ابن‏حنبل در فضائل الصحابه، ج 2، ص 593، حدیث 1008؛ شروانى، ما روته العامه من مناقب اهل‏البیت، ص 85 به نقل از استیعاب و شرح نهج‏البلاغه ابن ابى‏الحدید و مسند احمدبن حنبل؛ رى شهرى، محمد، موسوعه الامام على‏بن ابى‏طالب، ج 8، ص . 83

140) کنجى شافعى، کفایه الطالب، ص 288 به نقل از خصائص نسائى؛ سلیمان‏بن ابراهیم، ینابیع الموده، ج 1، ص 131؛ احمدبن شعیب، خصائص امیرالمؤمنین، ص 108؛ رى شهرى، محمد، موسوعه الامام على‏بن ابى‏طالب، ج 8، ص 83؛ سبطبن جوزى، تذکره الخواص، ص .40

141) رى شهرى، محمد، موسوعه الامام على‏بن ابى‏طالب، ج 8، ص 82

142) شیخ طبرسى، مجمع‏البیان، ذیل آیه مباهله؛ شیخ طوسى، تلخیص الشافى، ج 2، ص 6 و در پاورقى مصحح کتاب سید حسین بحرالعلوم به‏عنوان مصادر این حدیث از ذخائر العقبى، صحیح ترمذى، البدایه و النهایه، مسند ابوداود و مسند احمد یاد مى‏کند؛ ابن‏شهرآشوب، مناقب آل ابى‏طالب، ج 2، ص .217

143) کنجى شافعى، کفایه الطالب، ص 287، باب 71 در تخصیص على به این که رسول‏خدا او را چون نفس خود دانسته است.

144) کنجى شافعى، کفایه الطالب، ص 287، باب 71 در تخصیص على به این که رسول‏خدا او را چون نفس خود دانسته است.

145) زمخشرى، جارالله، الکشاف، ذیل آیه 5 سوره حجرات «ان جائکم فاسق بنباء فتبینوا. ..»؛ شروانى، ما روته العامله من مناقب اهل‏البیت، ص 58 به نقل از تفسیر زمخشرى.

146) علامه مجلسى، بحارالانوار، ج 93، ص 357؛ شیخ حر عاملى، وسائل الشیعه، ج 10، ص 239؛ محمدیان، محمد، حیاه امیرالمؤمنین عن لسانه، ص 238 به نقل از عیون اخبار الرضا و امالى صدوق؛ سلیمان‏بن ابراهیم، ینابیع الموده، ج 1، ص .166

147) شیخ طبرسى، الاحتجاج، ج 1، ص .142

148) رى شهرى، محمد، موسوعه الامام على‏بن ابى‏طالب، ج 8، ص 83 به نقل از خصال و بحارالانوار .

149) آیت‏الله میلانى در کتاب «قادتنا کیف نعرفهم»، ج 1، ص 433 اشاره مى‏کند که مرحوم بحرانى در «غایه المرام» از طرق اهل سنت سیزده حدیث آورده است که در همه آنها على‏علیه السلام نفس رسول‏خدا شمرده شده است.

150) فیض الاسلام، نهج‏البلاغه، خطبه 234؛ صبحى صالح، نهج‏البلاغه، خطبه .192

151) در نهج‏البلاغه، صبحى صالح تعبیر اول و در نهج‏البلاغه فیض الاسلام تعبیر دوم آمده است.

152) محمدیان، محمد، حیاه امیرالمؤمنین عن لسانه، ص 67 به نقل از منابع متعدد شیعه و سنى؛ سید ابن‏طاووس، کشف الیقین فى فضائل امیرالمؤمنین، ص 217 به نقل از ابن‏مغازلى شافعى؛ رى شهرى، محمد، موسوعه الامام على‏بن ابى‏طالب، ج 8، ص 390 به بعد که نصوص مختلف مؤاخاه در این منبع جمع‏آورى شده است.

153) شبر، عبدالله، حق الیقین، ص 155به نقل از مسند احمدبن حنبل و مناقب ابن‏مغازلى شافعى؛ رى شهرى، محمد، موسوعهالامام على‏بن ابى‏طالب، ج 8، ص 66 به نقل از خصال، مناقب خوارزمى، فرائد السمطین و اثبات الوصیه.

154) آیت‏الله مرعشى، ملحقات احقاق الحق، ج 21، ص 438؛ رى شهرى، محمد، موسوعه الامام على‏بن ابى‏طالب، ج 8، ص .67

155) رى شهرى، محمد، موسوعه الامام على‏بن ابى‏طالب، ج 8، ص 64 به نقل از عوالى اللآلى .

156) رى شهرى، محمد، موسوعهالامام على‏بن ابى‏طالب، ج 8، ص 212 به نقل از منابع متعدد و نظیر آن در ج 8، ص .309

157) ابن‏شهر آشوب، مناقب آل ابى‏طالب، ج 2، ص 217؛ رى شهرى، محمد، موسوعه الامام على‏بن ابى‏طالب، ج 8، ص 78؛ شیخ طوسى، تلخیص الشافى، ج 2، ص 6؛ شیخ طبرسى، مجمع البیان، ذیل آیه مباهله؛ علامه حلى، کشف الحق و نهج‏الصدق، ص 177، سیدبن‏طاووس، الطرائف، ص 65؛ آیت‏الله مرعشى نجفى، ملحقات احقاق الحق، ج 21، ص 122؛ ابن بطریق، عمده عیون صحاح الاخبار، ص 198؛ کنجى شافعى، کفایه الطالب، ص 274؛ محمدبن عیسى‏بن سوره، الجامع الصحیح (سنن ترمذى) حدیث شماره 3716، ابن‏عساکر، تاریخ دمشق، ج 1، ص 148؛ محمدبن معتمد خان، نزل الابرار، ص 38؛ احمدبن شعیب النسائى، خصائص امیرالمؤمنین، ص 104، سلیمان‏بن ابراهیم، ینابیع الموده، ج 1، ص .166

158) ابن‏بطریق، عمده عیون صحاح الاخبار، ص .205

159) آیت‏الله مرعشى نجفى، ملحقات احقاق الحق، ج 21، ص 571؛ ابن بطریق، عمده عیون صحاح الاخبار، ص 296 به نقل از مناقب ابن‏مغازلى؛ سلیمان‏بن ابراهیم، ینابیع الموده، ج 1، ص 166؛ ابن‏شهر آشوب، مناقب آل ابى‏طالب، ج 2، ص 217؛ آیت‏الله میلانى، قادتنا کیف نعرفهم، ج 1، ص 437 به نقل از منابع متعدد اهل سنت؛ رى شهرى، محمد، موسوعه الامام على‏بن ابى‏طالب، ج 8، ص 77 به نقل از تاریخ بغداد، ذخائر العقبى، مناقب خوارزمى، امالى الطوسى، ینابیع الموده، مناقب ابن شهر آشوب، مناقب ابن‏مغازلى و تفسیر فرات و همه این منابع سند حدیث را به ابن عباس یا سعدبن ابى‏وقاص رسانده‏اند؛ احمدبن عبدالله الطبرى، ذخائر العقبى، ص 63 به نقل از براءبن عازب.

160) رى شهرى، محمد، موسوعه الامام على‏بن ابى‏طالب، ج 8، ص 92 به نقل از الفصول المختاره، مناقب خوارزمى، کمال الدین، الامالى للصدوق، بشاره المصطفى، ینابیع الموده، کنز الفوائد، معانى الاخبار، علل الشرایع و عیون اخبار الرضا.

161) شیخ طبرسى، الاحتجاج، ج 1، ص .118

162) همان، ج 1، ص 139، قاضى نورالله شوشترى، احقاق الحق، ج 3، ص 46 به نقل از الصواعق المحرقه؛ عابدین مؤمنى، مقاله على علیه السلام نفس رسول‏خدا در کتاب مجموعه گفتارهاى موسوم به شناخت نامه على‏علیه السلام، ص 189 به نقل از الصواعق المحرقه.

163) محمدیان، محمد، حیاه امیرالمؤمنین عن لسانه، ص 53 به نقل از کتاب سلیم‏بن قیس، امالى طوسى، تاریخ دمشق، خصال شیخ صدوق و احتجاج طبرسى.

164) علامه مجلسى، بحارالانوار، ج 35، ص .267

165) قاضى نعمان، دعائم الاسلام، ج 1، ص .16

166) تفسیر عیاشى، ذیل آیه مباهله؛ علامه طباطبائى، المیزان، ذیل آیه مباهله.

167) رى شهرى، محمد، موسوعه الامام على‏بن ابى‏طالب، ج 8، ص 9، و ص 240 به نقل از کتاب خصال.

168) سلیمان‏بن ابراهیم، ینابیع الموده، ج 1، ص 40؛ شیخ طوسى، الامالى، ص .561

169) رى شهرى، محمد، موسوعه الامام على‏بن ابى‏طالب، ج 8، ص .272

170) اشاره است به آیه «واعلموا انما غنتم من شى‏ء فان‏لله خمسه و للرسول ولذى القربى» (انفال، 41) که با تأویل آن گروهى از مردم معتقد بودند که خمس تنها به فرزندان رسول‏خدا تعلق ندارد.

171) تفسیر عیاشى، ذیل آیه مباهله.

172) شیخ مفید، الاختصاص، ص 54؛ شروانى، ما روته العامه من مناقب اهل‏البیت، ص 85، به نقل از الصواعق المحرقه، و نظیر این حدیث در عیون اخبار الرضا نقل شده است که علامه طباطبائى در المیزان، ذیل آیه مباهله آن را ذکر کرده است و نیز على‏بن عیسى الاربلى، کشف الغمه، ج 2، ص .778

173) سلیمان‏بن ابراهیم القندوزى، ینابیع الموده، ج‏1 ، ص 131؛ رى شهرى، محمد، موسوعه الامام على‏بن ابى‏طالب، ج 7، ص 10 به نقل از عیون اخبار الرضا و الامالى للصدوق؛ علامه طباطبائى، المیزان، ذیل آیه مباهله.

174) شیخ مفید، الفصول المختاره من العیون و المحاسن، ص 38؛ آیت‏الله میلانى، قادتنا کیف نعرفهم، ج 1، ص 435 به نقل از شیخ مفید، علامه مجلسى، بحارالانوار، ج 35، ص .257

175) رى شهرى، محمد، موسوعه الامام على‏بن ابى‏طالب، ج 8، ص 10 به نقل از طرائف المقال؛ علامه طباطبائى، المیزان، ذیل آیه مباهله.

176) تفسیر عیاشى، و تفسیر المیزان ذیل آیه مباهله؛ رى شهرى، موسوعه الامام على‏بن ابى‏طالب، ج 8، ص 314؛ ابن بطریق عمده عیون صحاح الاخبار، ص 188 به نقل از صحیح مسلم؛ ابن بطریق، کتاب خصائص الوحى المبین، ص 100، به نقل از صحیح مسلم؛ شروانى، ما روته العامه من مناقب اهل البیت، ص 84 به نقل از سنن ترمذى، فرائد السمطین، تاریخ ابن‏عساکر و جامع الاصول؛ کنجى شافعى، کفایه الطالب، ص 141 با ذکر چند سند مختلف؛ محمدبن معتمد خان، نزل الابرار، ص 47؛ جلال الدین سیوطى، الدرالمنثور؛ محمد رشید رضا، المنار، ذیل آیه مباهله؛ احمدبن عبدالله الطبرى، ذخائر العقبى، ص 25؛ شیخ طوسى، الامالى، ص 306؛ محمدبن عبدالله الحاکم النیشابورى، المستدرک على الصحیحین، ج 3، ص 162 حدیث شماره 4719؛ مسلم‏بن الحجاج النیشابورى، صحیح مسلم، ج 4، ص 1870 حدیث شماره 32؛ محمدبن عیسى‏بن سوره، الجامع الصحیح (سنن ترمذى)، ج 5، ص 224 حدیث شماره 2999 و حدیث شماره 3724؛ ابراهیم‏بن محمد الجوینى، فرائد السمطین فی فضائل المرتضى و البتول و السبطین، ج 1، ص 377؛ على‏بن عیسى الاربلى، کشف الغمه، ج 1، ص 124 و ص 160 و چون حدیث سعد از جمله مستندات واقعه مباهله است در اینجا مناسب مى‏بینیم که به دیگر منابعى که اسناد واقعه مباهله راجمع کرده‏اند اشاره کنیم. مرحوم بحرانى در غایهالمرام واقعه مباهله را در خلال 19 حدیث از طرق اهل سنت و 15 حدیث از طرق شیعه نقل کرده است. نگاه کنید به قادتنا کیف نعرفهم، ج 3، ص 64 و نیز حاکم حسکانى در شواهد التنزیل، ج 1، ص 155 واقعه مباهله را به 9 طریق از طرق موجود نزد اهل سنت نقل مى‏کند و نیز ابن‏مغازلى در کتاب مناقب خود واقعه مباهله را به نقل از شعبى از جابربن عبدالله آورده است که این یکى از طرق مذکور در شواهد التنزیل است. نگاه کنید به عمده عیون صحاح الاخبار، ص 188 و نیز ابونعیم اصفهانى در کتاب النور المشتعل من کتاب مانزل من القرآن فی على‏علیه السلام، ص 49 برخى احادیث پیرامون واقعه مباهله را به نقل شعبى از جابرآورده است و استاد محمد باقر محمودى در تعلیقه خود از دیگر روات این احادیث که از جمله آنها ابورافع و ابن عباس است یاد کرده‏اند و در هر مورد سلسله سند را آورده‏اند .

و نیز اسناد واقعه مباهله در نزد اهل سنت را مى‏توان در ذیل آیه مباهله در تفسیر طبرى و تفسیر الدر المنثور جستجو کرد.

177) علامه امینى، الغدیر، ج 3، ص 66؛ ابن شهر آشوب، مناقب آل ابى‏طالب، ج 2، ص .217

178) علامه امینى، شیخ عبدالحسین، الغدیر، ج 4، ص .41

179) رى شهرى، محمد، موسوعه الامام على‏بن ابى‏طالب، ج 9، ص 43، به نقل از الغدیر، ج 4، ص .40

180) رى شهرى، محمد، موسوعه الامام على‏بن ابى‏طالب، ج 9، ص .35

181) همان، ج 9، ص .41

182) علامه امینى، شیخ عبدالحسین، الغدیر، ج 4، ص .131

183) ابن شهرآشوب، رشید الدین محمدبن على، مناقب آل ابى‏طالب، ج 2، ص .217

184) علامه امینى، شیخ عبدالحسین، الغدیر، ج 4، ص 142 و 143 و .149

185) علامه امینى، شیخ عبدالحسین، الغدیر، ج 4، ص 142 و 143 و .149

186) ابن شهر آشوب، مناقب آل ابى‏طالب، ج 2، ص .217

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید