اهمیت واقعه مباهله
پس از فتح مکه در سال هشتم هجرى و درخشش قدرت اسلام در جزیرهالعرب، پیروان دیگر ادیان و مذاهب و رهبران و رجال سیاسى و مذهبى توجه خاصى به اسلام و مسلمانان و به کانون این قدرت عظیم یعنى مدینهالرسول پیدا کردند. این امر زمینه مناسبى را براى نشر و گسترش شعاع اسلام تا اقصى نقاط حجاز و حتى خارج از آن فراهم آورد و پیامبر اسلام توانست از این فرصت بخوبى استفاده کند و با ارسال نامهها و نمایندگان ویژه به رؤساى بلاد و زمامداران کشورها آنها را به پذیرش اسلام و یا به رسمیت شناختن دولت اسلامى و التزام به مقررات آن فرا خواند.
طبیعى است که بسیارى از مخاطبین این نامهها علاقهمند بودند که به مدینه و به مقر دولت اسلامى بیایند و با شخص رسولخدا آشنا شوند و از نزدیک وضعیت مسلمانان را ببینند. این بود که در سال نهم هجرى به تدریج هیئتهاى نمایندگى طوائف و قبائل عرب به حضور رسولخدا مىرسیدند و این سال را مورخین «عام الوفود» نام نهادهاند. نامه رسولخدا به مسیحیان نجران از جمله نامههاى ارسالى آن حضرت بود که گروهى از بزرگان و اشراف نجران را به مدینه کشاند. این هیئت بلندپایه چون در مذاکرات شفاهى با آن حضرت به تفاهم نرسیدند و از سر لجاج پاسخ آن حضرت به سؤالات اعتقادى خود را قانعکننده ندانستند پیشنهاد دیگرى از سوى رسولخدا دریافتند مبنى بر این که اکنون که هر طرف خود را محق و دیگرى را باطل مىشمارد بیایید عزیزان خود را جمع کنیم و دست به دعا برداریم و خداى خویش را بخوانیم و هر یک بر دیگرى نفرین کند تا ببینیم خداوند نداى کدام طرف را پاسخ مىدهد و آشکار شود چه کسى در ادعاى خود دروغگویى بیش نیست. این عمل که در لغت عرب مباهله نامیده مىشود، راهى جدید بود که به نص آیه 61 سوره آلعمران
(فمن حاجک فیه من بعد ما جاءک من العلم فقل تعالوا ندع ابنائنا و ابنائکم و نسائنا و نسائکم و انفسنا و انفسکم ثم نبتهل فنجعل لعنهالله على الکاذبین)
پیامبر اسلام از سوى خداوند بدان مأمور گشت و براى پایان بخشیدن به مجادلات هیئت نصارى با آن حضرت و اقناع عوام و خواص از مسلمانان و مسیحیان از هر منطق و استدلالى بهتر و رساتر بود. ولى به گواهى همه منابع تاریخى مسیحیان نجران پس از قبول این پیشنهاد چون به میعادگاه وارد شدند و نشانههاى حقانیت رسولخدا را در دعوت خویش مشاهده کردند از اقدام بدین کار منصرف شدند و به پرداخت جزیه و امضاى صلحنامهاى که رسولخدا شروط آن را مشخص مىساخت، تن در دادند.
این واقعه با همه خصوصیات و لوازم و آثارش نظر محققان شیعه و سنى و حتى پارهاى از مستشرقین را بهخود جلب کرده است و ما در این واقعه تاریخى سه جهت را قابل توجه و ملاحظه مىدانیم :
جهت اول: ظهور حقانیت اسلام در برابر مسیحیت. و جالب توجه آن است که تا به امروز نیز هیچ عالم و عابد مسیحى نخواسته است که بار دیگر به میدان مباهله با مسلمانان درآید تا بدین وسیله از اعتقاد راسخ خود به صحت ادعایش و یقین به حقانیت دینش خبر دهد ؛ بلکه در پیرامون واقعه مباهله حوادثى به ثبت رسید که عکس این مطلب را ثابت کرد و بخوبى آشکار شد که مسیحیان علائم پیغمبر خاتم را که در کتب آسمانى موجود در نزد خود خوانده بودند، بر پیامبر اسلام منطبق دیدند و او را در ادعاى نبوت بر حق مىدانستند و به تعبیر قرآن «الذین آتیناهم الکتاب یعرفونه کما یعرفون ابناءهم و ان فریقا منهم لیکتمون الحق و هم یعلمون» (بقره / 146) ولى با این حال نمىخواستند از دین خود و موقعیت ویژهاى که نزد مردم خود پیدا کردهاند دست بکشند.
جهتدوم: اثبات فضیلتىعظیم براى علىعلیه السلام و زهراءعلیها السلام و حسنینعلیهما السلام که تنها همراهان رسولخدا در این ماجرا بودند و اختیار نمودن پیغمبر اینان را از میان فرزندان و زنان و اصحاب خود، بهترین دلیل بر علو مرتبه و منزلت آنها نزد خدا و رسولخداست.
جهت سوم: دلالت آیه مباهله بر امامت علىعلیه السلام چرا که کلمه «انفسنا» در آیه مذکور شاهد بر وجود مقام و منزلتى براى خصوص علىعلیه السلام نزد رسولخداست که هیچکس بدان نرسیده و نخواهد رسید و هموست که در لسان وحى نفس پیغمبر شمرده شده است و از اینجاست که مىتوان گفت علىعلیه السلام افضل صحابه بلکه افضل خلق بعد از رسولخدا است و طبعا همه کمالاتى که براى رسولخدا ثابت است، براى او نیز ثابت مىگردد مگر اصل نبوت.
جهت دیگرى که براى بررسى و تحلیل این واقعه تاریخى وجود دارد و از میان مستشرقین نظر پروفسور لویى ماسینیون را بهخود جلب کرده است، امضاء صلحنامهاى میان پیامبر اسلام و مسیحیان نجران است که از نظر این استاد به معناى امضاء پیماننامه سیاسى عدم تعرض به مسیحیان در سراسر سرزمینهاى اسلامى است و رعایت آن براى جانشینان آن حضرت نیز لازم بود. و شاید او درصدد القاء این مطلب باشد که پیامبر اسلام بدین طریق مسیحیان را در التزام به دین خود آزاد گذاشت و بدین وسیله حضور آنان را در میان مسلمانان تا زمانى که رفتار مسالمت جویانه داشته باشند به رسمیت شناخته است. ماسینیون در اواخر رساله خود به سراغ عقاید خرافى برخى فرقههاى اسلامى مانند فرقه نصیریه و شیعیان خطابى و دروزى رفته و براساس باورهاى آنها به نقش سلمان فارسى به عنوان یک عنصر ایرانى که نماینده تمدن کهن ایرانى است و به عنوان یک تازه مسلمانى که سابقه طولانى در مسیحیت داشته و با مسیح و محمد (ص) هر دو آشنا و اکنون پل ارتباطى میان اسلام و مسیحیت گردیده است، توجه پیدا کرده است. ولى ما نمىدانیم چرا او از میان همه زوایاى قابل تأمل این حادثه تنها از این دو زاویه به مطالعه واقعه مباهله پرداخته است و او در نهایت درصدد اثبات چه امرى است؟
به هر صورت جاى آن دارد که در اطراف واقعه مباهله تحقیق و تدقیق بیشترى صورت گیرد و نقاط اصلى این واقعه که چون واقعه غدیرخم مسلم و غیرقابل خدشه است، روشن شود، چرا که مباهله سندى جاودان بر حقانیت اسلام و شاهدى غیر قابل انکار بر اصالت و استحکام بناى همیشه استوار تشیع راستین است.
مباهله در عرف و لغت عرب
واژه مباهله مشتق از ماده «بهل» است. گفته مىشود «بهلهالله» یعنى «لعنهالله» (1) و باهل القوم وتباهلوا وابتهلوا اى تلاعنوا و المباهله ان یجتمع القوم اذا اختلفوا فی شىء فیقولوا لعنهالله على الظالم منا (2) ولى مباهله با ملاعنه این تفاوت را دارد که «لعن» عبارت است از دعا به ضرر شخص که از رحمت الهى دور باشد و «بهل» اجتهاد در لعن است و لذا کسى که اصرار و التماس در دعا و نفرین داشته باشد «مبتهل» است. (3)
در ذیل آیه 61 سوره آلعمران در تفسیر واژه «نبتهل» مفسرین متقدم گفتهاند که در معناى ابتهال دو قول است اول آن که به معناى التعان است و دوم آن که به معناى دعا کردن بر ضد شخص دروغگو و طلب هلاکت اوست که این شبیه لعن است. (4) و روشن است که این دو معنا بسیار نزدیک به هم هستند.
برخى اساتید معاصر در توضیح این واژه آوردهاند که مباهله تضرع و ابتهال و لابه است . ابتهال گاه براى دفع بلا است و زمانى براى نزول بلا است. مثل این که با نماز استسقاء نزول باران رحمت از خداى سبحان طلب مىشود و یا با نماز، نیاز یا بلایى دفع مىشود مثل
«ربنا اکشف عنا العذاب انا مؤمنون»
و گاهى هم دعا مىشود تا عذابى بر شخص یا گروهى نازل شود مثل این که نوح (علیه السلام) به خداوند عرض کرد
«رب لا تذر على الارض من الکافرین دیارا» (5)
ولى در اینجا این نکته در توضیح معناى واژه مذکور باید مورد تأکید قرار گیرد که مباهله همواره متضمن یک رابطه بینالاثنینى است. و ناله و زارى انسان به درگاه خداوند براى دفع بلایى از خودش یا نزول رحمتى مباهله خوانده نمىشود ولى ابتهال گفته مىشود.
برخى در معناى لغوى مباهله صیغه و هیئت خاصى را معتبر دانستهاند (6) ولى از کتب لغت و ادب بدست مىآید که واژه مباهله از این جهات مطلق است. نهایت آن که ادعاى پیدایش معناى اصطلاحى خاصى براى آن در میان مسلمانان شود که منشأ آن سیره رسولخدا در واقعه مباهله و کیفیت عمل آن حضرت یا روایات صادر از ناحیه امامان شیعه در مورد نحوه اجراى مباهله است که بدان اشاره خواهد شد.
اکنون که معناى مباهله واضح شد باید گفت که این معنا در عرف عرب و نزد پیروان ادیان آسمانى معنایى کاملا شناخته شده بود و دعوت پیامبر اسلام از مسیحیان به مباهله دعوت به کارى بدیع و فتح بابى جدید براى اثبات حق و ابطال باطل نبود. از این رو مىبینیم که مسیحیان نجران خیلى طبیعى با آن برخورد کردند و حتى وقتى پیامبر اسلام بر سر زانوان خود نشست و دست به دعا برداشت ابوحارثه اسقف بزرگ مسیحیان گفت
«جثى والله کما جثى الانبیاء للمباهله» (7)
یعنى او همانند انبیا براى مباهله نشسته است. از اینجا معلوم مىشود که مسیحیان توسل جستن به مباهله را از مختصات پیامبر اسلام به شمار نیاورده بودند و او را در این جهت دنبالهروى انبیاء الهى مىدانستند.
فخر رازى سخن کفار (8) در آیه 31 سوره انفال
«اللهم ان کان هذا هو الحق من عندک فامطر علینا حجاره من السماء او ائتنا بعذاب الیم»
را نوعى اقدام به مباهله از جانب آنها در برابر رسولخدا دانسته است (9) و این سخن از جهت آن که متوسل شدن به مباهله براى اثبات حقانیت را در عرف اعراب جاهلى ثابت مىکند مطلبى در خور توجه است.
البته در روایات اهل البیت به مواردى برخورد مىکنیم که مباهله را به شکل خاصى به اصحاب و شیعیان خود تعلیم دادهاند و توسل بدان را در برابر منکرین مسأله امامت و ولایت که در بحث و مناظره به هیچ دلیل و برهانى حق را نمىپذیرند، به عنوان آخرین راهحل مطرح کردهاند.
ابومسروق گوید به امام صادق عرض کردم من با مردم سخن مىگویم و به آیه شریفه
«اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولى الامر منکم»
بر آنها احتجاج مىکنم ولى آنها مىگویند این آیه درباره امیران جنگها نازل شده است . پس به آیه شریفه
«انما ولیکمالله و رسوله و الذین آمنوا الذین یقیمون الصلاه و یؤتون الزکوه و هم راکعون»
بر آنها احتجاج مىکنم ولى مىگویند این آیه درباره مؤمنین نازل شده است. آنگاه به آیه شریفه
«قل لا أسألکم علیه اجرا الا الموده فى القربى»
بر آنان احتجاج مىکنم ولى مىگویند درباره خویشاوندان مسلمانان نازل شده است. پس از این قبیل ادله هر چه حاضر دارم فروگذار نمىکنم. آن حضرت به من فرمود: اگر این گونه مىباشد پس آنان را به مباهله فراخوان. گفتم چگونه؟ فرمود سه روز نفس خویش را اصلاح کن و گمانم که فرمود روزه بگیر و غسل کن. آنگاه تو و او به صحرا بروید و انگشتان دست راست خود را در انگشتان دست او داخل کن و از خود شروع کن و بگو
«اللهم رب السماوات السبع و رب الارضین السبع عالم الغیب و الشهاده الرحمن الرحیم ان کان ابومسروق جحد حقا و ادعى باطلا فانزل علیه حسبانا من السماء او عذابا الیما»
سپس دعا را متوجه او کن و بگو
«ان کان فلان جحد حقا و ادعى باطلا فانزل علیه حسبانا من السماء او عذابا الیما»
پس چیزى نخواهد گذشت که آنچه را در حق او درخواست کردى خواهى دید. (10)
روشن است که این روایت و روایاتى از این قبیل که زمان خاص یا کیفیت خاصى را براى انجام مباهله بیان مىکند، نظر به آداب و شرایط کمال عمل دارد و نیز با توجه به مفاد این حدیث معلوم مىشود که مباهله راهى فراروى هر انسان خداشناسى است که در دین و مذهبش خود را صادق مىشمارد و گرفتار دشمنى است که حق را مىشناسد ولى آن را انکار مىکند و به تعبیر قرآن
«و جحدوا بها و استیقنتها انفسهم ظلما و علوا» (نمل / 14)
یعنى همواره یک طرف مباهله فردى است که یقین به حقانیت خود دارد و طرف دیگر کسى که حقانیت او را مىشناسد ولى به ستم و از سر برترى جویى آن را انکار مىکند. و این حدیث نشان مىدهد که چگونه مسأله امامت اهل البیت بر گروهى معلوم ولى مورد انکار بوده و چگونه باید شیعیان در امر امامت و ولایت جازم و قاطع باشند. و جالب آن است که امام صادقعلیه السلام در پایان روایت مذکور مىفرماید قسم به خدا من هیچ کس را نیافتم که دعوت مرا براى این کار پاسخ دهد.
و در تاریخ اسلامى به مواردى برمىخوریم که پیروان برخى مذاهب اسلامى مخالفین خود را به مباهله دعوت کردهاند ولى گویا دعوت آنها بیشتر جنبه نمایشى داشته و کمتر به مرحله عمل رسیده است. (11)
مقطع زمانى واقعه مباهله
آنچه مسلم است واقعه تاریخى مباهله رسولخدا با مسیحیان نجران بعد از نبرد تبوک بوده است. شیخ مفید آمدن هیئت نصارى به حضور رسولخدا را بعد از ماجراى فتح مکه و سرازیر شدن هیئتهاى مختلف طوائف و قبائل به سوى پیغمبر ذکر کرده است. (12)
سیدبن طاووس ارسال نامه آن حضرت به مسیحیان نجران را بعد از ارسال نامه کسرى و قیصر یعنى حدود سال نهم هجرى و بعد از نزول آیه جزیه دانسته است (13) و به طور طبیعى واقعه مباهله فاصله زیادى از این تاریخ نداشته است. همو در تعیین روز مباهله بیست و یکم و بیست و چهارم و بیست و هفتم ماه ذىحجه را نقل یاد کرده واصح آنها را بیست و چهارم ذىحجه دانسته است (14) و سپس همین روز را به عنوان روز خاتم بخشى امیرالمؤمنین و نزول آیه
«انما ولیکم الله….»
ذکر و سخن شیخ طوسى در «المصباح المتهجد» را نیز به عنوان تأکید آورده است (15) همچنان که نزول سوره «هل اتى» در حق اهل البیت در روز بیست و پنج ذىحجه دانسته است . (16) هم ایشان در جاى دیگر به نقل از عبدالمحمود نقاش در تفسیر شفاء الصدور نقل مىکند که واقعه غدیر در روز هیجدهم ذىحجه و مباهله در بیست و یکم و تزویج فاطمه به على در بیست و پنجم ذىحجه به وقوع پیوست (17) .
مرحوم مجلسى از کتاب شیخ رضى الدین علىبن یوسف المطهر حلى که برادر علامه حلى است نقل مىکند که مباهله در روز بیست و چهارم ذىحجه و به نقلى در بیست و پنجم و خاتم بخشى آن حضرت در روز بیست و چهارم ذىحجه بوده است. (18) و نیز ایشان آورده است که به خط شیخ محمدبن علىالجبعى دیدم که ایشان از خط شیخ طوسى نقل مىکند که در روز دوازدهم ذىحجه مؤاخات رسولخداصلى الله علیه وآله وسلم با علىعلیه السلام و در هیجدهم این ماه واقعه غدیر به وقوع پیوست و روز بیست و یکم ذىحجه روزى است که توبه آدم پذیرفته شد که همان روز مباهله است و روز بیست و چهارم نیز به عنوان روز مباهله نقل شده است. (19)
در دیگر کتب روایى شیعه نیز روایاتى در تعیین روز مباهله نقل و اعمال مستحبى در این روز ذکر شده است. مرحوم شیخ حر عاملى در بابى تحت عنوان «استحباب الغسل و الصلاه یوم المباهله و هو الرابع و العشرون من ذىالحجه» دو روایت ذکر کرده است. روایت اول را شیخ طوسى در المصباح المتهجد به نقل از امام صادقعلیه السلام نقل کرده است که آن حضرت فرمود «کسى که در این روز یعنى روز بیست و چهارم ذىحجه نیم ساعت قبل از زوال دو رکعت نماز بخواند و …». و در روایت دوم به نقل از موسىبن جعفرعلیه السلام آورده است «روز مباهله روز بیست و چهارم ذىحجه است» (20)
شیخ مفید نیز در ذکر مناسبات ایام سال روز بیست و چهارم ذىحجه را به عنوان روز مباهله ذکر کرده است. (21)
حاصل آن که معرفى روز بیست و چهارم ذىحجه از سال دهم هجرت به عنوان روز مباهله بیشتر به واقع نزدیک است. (22) البته تعیین دقیق روز مباهله تأثیرى در مباحث آتى ندارد ولى از جهت بزرگداشت این روز و درک فضیلت آن و انجام اعمال مستحبى حائز اهمیت است. و از جمله دعاهاى وارد در این روز دعاى مباهله است که همان دعاى معروف سحرهاى ماه رمضان و بنابر برخى نقلها اندکى متفاوت با آن است. امام باقرعلیه السلام در حق این دعا مىفرماید اگر مردم مىدانستند که چه مسائل عظیمى در آن است و چه زود براى صاحبش به اجابت مىرسد، البته همدیگر را مىکشتند تا بدان دست یابند اگر قسم بخورم که اسم عظم خداوند در آن داخل است به درستى قسم خوردهام. و این دعایى است که در روز مباهله جبرئیل از جانب خداوند آورد و به پیغمبر گفت تو با وصى و دو فرزند و دختر خود بیرون برو و خدا را بدین دعا بخوان و با آن قوم مباهله کن. (23)
تفصیل واقعه تاریخى مباهله
نامه رسولخدا ـ ص ـ
زمینهساز واقعه مباهله نامه رسولخدا (ص) به مسیحیان نجران و دعوت آنها به اسلام بود و حاملین این نامه عتبهبن غزوان و عبداللهبن ابىامیه و الهدیربن عبدالله و صهیببن سنان شمرده شدهاند (24) و متن آن را ابنکثیر در البدایه و النهایه چنین ذکر کرده است:
«باسم اله ابراهیم و اسحاق و یعقوب من محمد النبى رسولالله الى اسقف نجران اسلم انتم فانى احمد الیکم اله ابراهیم و اسحاق و یعقوب. اما بعد فانى ادعوکم الى عبادهالله من عباده العباد و ادعوکم الى ولایهالله من ولایه العباد و ان ابیتم فالجزیه فان ابیتم آذنتکم بحرب و السلام.»
ولى یعقوبى صدرنامه را با اندکى تفاوت این چنین نقل کرده است:
«بسمالله من محمد رسولالله الى اسقفه نجران، بسمالله فانى احمد الیکم اله ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب… .»
سید ابنطاووس در اقبال فرموده است که رسولخدا(ص) در این نامه آیه شریفه
«قل یا اهل الکتاب تعالوا الى کلمه سواء بیننا و بینکم ان لا نعبد الا الله و لا نشرک به شیئا و لا یتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون الله فان تولوا فقولوا اشهدوا بانا مسلمون» (آل عمران / 64)
را درج نمود. (25)
در هر صورت پیام اصلى این نامه اعلام رسالت رسولخدا و دعوت از اسقف یا اسقفهاى نجران و مردم مسیحى آن منطقه به آیین اسلام بود. اما در صورتى از پذیرش اسلام امتناع ورزند یا باید مقررات ویژه پرداخت جزیه به حکومت اسلامى را بپذیرند و یا آماده جنگ شوند.
در میان مورخین شکى نیست که هیئت اعزامى مسیحیان نجران در سال دهم هجرى به حضور رسولخدا در مدینه رسیدند و صلحنامه را امضاء کردند و تاریخ نگارش این نامه نباید به فاصله زیادى از تاریخ نگارش صلحنامه باشد. ابناثیر کتابت هر دو را در سال دهم هجرى ذکر کرده است . سیدابنطاووس در اقبال فرموده است که این نامه بعد از نامههایى بود که رسولخدا به کسرى و قیصر نوشت یعنى حدود سال نهم هجرى و بعد از نزول آیه جزیه. به هر جهت مىتوان یقین پیدا کرد که این نامه مربوط به اواخر دوران مدینه است و قرائن داخلى موجود در متن نامه یعنى اعلام جنگ به مخاطبین و الزام آنها به جزیه، خود بهترین دلیل بر زمان نگارش نامه است (26) پس اگر نگارش این نامه را به دوران مکه مربوط بدانیم خطایى فاحش است. (27) مخاطب مستقیم این نامه اسقف یا اسقفهاى نجران بودند و این لفظ از آن رو بر آنها اطلاق مىشد که سمت پیشواى دینى بودن مردم را بر عهده داشتند و اسم خاص براى شخص یا اشخاصى به شمار نمىآمد. در منتهىالارب ذیل لغت «اسقف» آمده است: اسقف صاحب منصبى از مناصب دینى نصارى است که او برتر از «قسیس» و فروتر از «مطران» باشد. مهتر ترسایان در بلاد اسلام اول «بطریق» است و پس از آن «جاثلیق» و پس از آن «مطران» و پس از آن اسقف و پس از آن «قسیس» و پس از آن «شماس».
اما سابقه مسیحیت در نجران بنابر آنچه در برخى منابع آمده است به ورود مردى صالح به نام «فیمیون» بدین منطقه بازمىگردد. پیش از او مردم این منطقه بر دین عرب بودند و درخت نخل بزرگى داشتند که او را مىپرستیدند به پاى او به عبادت مىپرداختند. فیمیون از عباد و زهاد و از موحدین در دین مسیحیت بود و مستجاب الدعوه شده بود. او از شهرى به شهرى مىرفت و به کار بنایى مىپرداخت و از دسترنج خود مىخورد و دین مسیحیت را تبلیغ مىکرد تا عبور او به یکى از آبادیهاى شام افتاد و مردى از اهالى آنجا به شأن و منزلت او واقف گشت و پیرو او شد چون از شام بیرون آمدند کاروانى از اعراب آن دو را به بندگى گرفتند و به اهالى نجران فروختند. مردى از اشراف نجران که فیمیون را خریده بود از او کراماتى دید فیمیون بدو گفت از پرستش درختى که نه نفع مىرساند و نه ضررى دست بردارید و مناگر خدایم را بخوانم او را نابود خواهد کرد. پس تطهیر کرد و دو رکعت نماز خواند و دعا کرد و خدا بادى فرستاد و آن درخت را از جاى برکند و از اینجا اهل نجران به مسیحیت روى آوردند . (28)
و به نقلى دیگر فیمیون به نزدیکى نجران آمد و فرزندى از اهالى آنجا به نام عبداللهبن ثامر به نزد او رفت و آمد مىکرد و مطالبى از او آموخت و بدان مرتبه رسید که از او عجایبى صادر شد و برخى اهالى نجران چون کرامات او را دیدند به دین او داخل شدند و این خبر چون به پادشاه آن منطقه رسید آن پسر را کشت و آتشى برافروخت و هر کس را که از دین اجدادى خود دست کشیده بود بدان آتش مىانداخت و از اینجا داستان اصحاب اخدود شکل گرفت.
و برخى در تأیید این حکایت آوردهاند که پیامبر اسلام فرمود:
چهار آبادى محفوظ هستند مکه و مدینه و ایلیا و نجران و هیچ شبى نیست جز آن که بر نجران هفتاد هزار فرشته نازل مىشود و بر اصحاب اخدود سلام مىکنند. (29)
بدین ترتیب مسیحیت در نجران استقرار یافت و به مرور زمان ریشهدار شد از جمله آثار حضور مسیحیت در این منطقه که توجه دیگران را بهخود معطوف داشته بود کعبه نجران بود؛ عبادتگاهى که به شکل کعبه مسلمانان ساخته شده بود و بنیان آن را عبدالمدانبن الدیان حارثى گذاشته بود. نصاراى نجران بدین معبد اهتمام زیادى داشتند و جمعى از اسقفها در آن مقیم بودند . «اعشى» شاعر عرب در شأن کعبه نجران سروده بود:
و کعبه نجران حتم علی
ک حتى تناخى بابوابها
نزور یزید و عبدالمسیح
و قیسا هم خیر اربابها (30)
اما از نظر جغرافیاى نجران نقطهاى واقع میان حجاز و یمن و طول آن به اندازه یک روز راه براى راکب سریع بود و در آن 73 آبادى وجود داشت که تنها 120 هزار مردى جنگى در آن ساکن بودند. (31) ولى بعدها منطقه میان کوفه و واسط که تا خود کوفه دو روز راه داشت نیز نجران نام گرفت . نصاراى نجران چون از نقطه اول توسط عمربن الخطاب در دوران زمامدارىاش رانده شدند به نقطه دوم آمدند و این سرزمین موسوم به اسم سرزمین اصلى آنان شد. (32) وقتى حکومت اسلامى در مدینه شکل گرفت هنوز یمن تحت نفوذ ایرانیان و زیرمجموعه حکومت فارس بود. بعد از هلاک کسرى رسولخدا حاکم وقت یمن را که «باذان» نام داشت و اسلام اختیار کرده بود در حکمرانى خود ابقا کرد. پس از وفات باذان قلمرو حکمرانى او میان چند نفر تقسیم شد و براى هریک از صنعاء، حمدان، مآرب، الجند و منطقه میان نجران و رمع و زبید عاملى قرار داده شد و عمروبن حزم بر نجران منصوب شد. (33)
ظاهر آن است که در زمان کتابت نامه رسولخدا به اسقف نجران، مردم این منطقه دو دسته بودند مسیحیانى که پیامبر نمایندگان خود را به همراه نامهاى به سوى آنان فرستاد و مشرکانى که خالدبن ولید از جانب پیامبر به سوى آنها آمد و این گروه از ساکنین نجران سرانجام مسلمان شدند و به حضور رسولخدا نیز رسیدند. (34)
به هر صورت حیات مسیحیت در نجران تا زمان رسولخدا تداوم یافت و بعد از آن تا زمان عمربن الخطاب نیز ادامه داشت. تا آن که خلیفه دوم آنها را از حجاز بیرون کرد و بدین حدیث از رسولخدا متمسک شد که «لاخرجن الیهود و النصارى عن جزیره العرب حتى لا ادع فیها الامسلما» با آن که اهالى نجران با پیامبر صلح کرده بودند و برخى نیز در توجیه کار خلیفه دوم به روایت ابوعبیدهبن جراح از پیامبر استناد کردند که آن حضرت فرمود «اخرجوا الیهود من الحجاز و اخرجوا اهل نجران من جزیره العرب» در زمان خلافت ظاهرى امیرالمؤمنین اهالى نجران به نزد آن حضرت آمدند و صلحنامه خود را آوردند و گفتند که این خط شما است ولى عمر ما را از سرزمین خودمان بیرون کرده است، پس آن حضرت فرمود اگر عمر که داناى به کار بود چنین کرده است من آن را تغییر نمىدهم. (35)
از نظر ما آنچه در این ماجرا بیشتر قابل اعتماد است اصل مسأله برخورد عمر با مسیحیان نجران و کوچ اجبارى آنهاست اما این کار چه توجیهى داشته است، بخوبى معلوم نیست و سؤالات دیگرى که پیرامون این صلحنامه و نقض آن از سوى عمر یا عدم الزام اهل نجران به شروط مقرر در آن وجود دارد، همه در جاى خود باید بحث شود (36) و هدف ما از بیان این تفصیلات در ذیل نامه رسولخدا (ص) آن بود که معلوم شود چگونه نجران با آن سابقه دراز در مسیحیت و آثار تاریخى همواره مورد توجه بوده و طبعا نحوه برخورد پیامبر اسلام با مسیحیان آنجا به جهت موقعیت ویژهاى که دارا بودند و خصوصا به جهت ارتباط مستقیم و نزدیک آنها با پادشاه روم مىتوانست انعکاس وسیعى در داخل و خارج جزیرهالعرب پیدا کند و نقطه عطفى در تاریخ معادلات مسلمانان با مسیحیان به شمار آید.
مجلس مشورتى بزرگان نجران
اسقف نجران در پى دریافت نامه رسولخداصلى الله علیه وآله وسلم مجلس مشورتى مهمى در کلیساى بزرگ نجران تشکیل داد. در این مجلس مباحثات و مناظرات بسیارى میان بزرگان و دانشمندان مسیحى نجران در خصوص نحوه برخورد با دعوت رسولخدا مطرح شد که مشروح آن را تنها سیدابنطاووس در «اقبال الاعمال» نقل کردهاند و دیگران در بیان متن عربى یا ترجمه فارسى به نقل او اعتماد کردهاند. (37) ایشان در آغاز تصریح مىکند که از طرق صحیح و سندهاى معتبر بدین گزارش واقف شده است و از کتاب مباهله ابوالمفضل محمدبن عبدالمطلب شیبانى و کتاب حسنبن اسماعیلبن اشناس که در مورد عمل ماه ذىحجه است به عنوان منابع نقل خود نام مىبرد و مىفرماید ما سندهاى صحیح به هر دو کتاب داریم (38) . حقایق بسیارى که در این گزارش تاریخى وجود دارد و جلالت خاصى که بزرگان شیعه براى ناقل آن یعنى سیدبن طاووس قائلند، ما را وادار مىسازد که لااقل اجمالى از آن تفصیل را در اینجا منعکس سازیم و به آسانى از آن نگذریم.
شیخ ایشان ابوحامد [ابوحارثه] حصینبن علقمه که یکصد و بیست سال عمر داشت و علامه آنها به شمار مىآمد. چون دید جملگى اتفاق کردهاند که به قصد جنگ با پیغمبر به مدینه بروند آنها را نصیحت کرد و به تأمل بیشتر در اطراف این کار فراخواند. او از جمله موحدان بود که در پنهان به رسولخدا ایمان آورده بود. پس از او کرزبن سبره حارثى که پیشواى بنىحارثبن کعب و از اشراف و فرماندهان سپاه بود سخن گفت و از نصائح ابوحامد برآشفت و عافیتطلبى او را مذمت کرد. سپس عاقب که اسم او عبدالمسیحبن شرحبیل بود و بزرگ قوم و صاحب نظر ایشان بود سخن کرز را تأیید کرد. آنگاه سید که اسم او اهتمبن نعمان بود و دانشمند نجران و همپایه عاقب به شمار مىآمد، سخن گفت و از آنان خواست که بیشتر تأمل کنند و به رأى واحدى برسند. گفتگو میان آنها و تنى چند از اهل مجلس ادامه پیدا کرد تا سرانجام بدین نتیجه رسیدند که براى پادشاه روم نامهاى بفرستند و براى جنگ با محمدصلى الله علیه وآله وسلم لشکرى به عنوان کمک طلب کنند ولى تا رسیدن آن لشکر با محمدصلى الله علیه وآله وسلم از در مسالمت درآیند. در لحظات آخر که بر این نظر متفق شدند و مىخواستند که متفرق شوند شخصى به نام حارثهبن اثال بهپا خواست و آنان را به یاد قسمتهایى از کتاب مقدس انداخت که مشتمل بر وصایاى عیسىعلیه السلام بود آنجا که عیسىعلیه السلام خبر مىدهد از آمدن پیغمبر خاتم که نام او فارقلیطا است و محل ولادت او کوه فاران در مکه معظمه است. سید و عاقب از سخنان حارثه مکدر شدند چرا که آن دو در میان مسیحیان نجران موقعیت خاصى پیدا کرده بودند و از سوى پادشاه روم براى آنها هدایا و اموالى فرستاده مىشد و اکنون مىترسیدند که مردم نجران مسلمان شوند دیگران اطاعت آنها نکنند.
بحث میان حارثه از یک سو و عاقب و سید از سوى دیگر در مورد پیغمبر خاتم و نام و نشانههاى او به درازا کشید. حارثه مىگفت احمد و محمد دو نام براى یک نفر است، همان شخصى که موسى و عیسى و ابراهیم به آمدن او بشارت دادهاند. پس سید به سراغ صحیفه شمعونبن حمون الصفا وصى حضرت عیسى رفت که به اهل نجران دست به دست رسیده بود و در آنجا عیسىعلیه السلام از آمدن فارقلیطا خبر مىدهد و چون از او مىپرسند فارقلیطا کیست، نشانههاى پیغمبر خاتم را مىگوید و از جمله آن که به وسیله فرزند او در آخرالزمان بعد از پاره شدن رشتههاى دین و خاموش شدن چراغ هدایت پیامبران بار دیگر دین برپا شود. سید بدین جا که رسید گفت فارقلیطا محمدصلى الله علیه وآله وسلم نیست چون او فرزند پسر ندارد. در پاسخ او حارثه رو کرد به شیخ ایشان یعنى ابوحارثه و از او خواست که کتاب جامعه را حاضر کنند و قسمتهایى از آن را بخوانند. روز بعد همه جمع شدند تا نتیجه مناظره را ببینند و سید و عاقب از این که کار بدینجا رسیده بود ناراحت بودند. چون مىدانستند حق با حارثه است. در این روز عاقب مدعى شد که محمدصلى الله علیه وآله وسلم پیغمبر است ولى فرستاده بر قوم خود است نه بر همه عرب و عجم. حارثه او را مجاب کرد که اگر او را پیغمبر و صادق مىدانى پس چه مىگویى ادعاى او را که خود را مبعوث بر همگان مىداند. بحث و مجادله همچنان جریان یافت تا مردم همه فریاد زدند الجامعه و از ابوحارثه خواستند که جامعه را برایشان بخواند . چون کتاب جامعه را آوردند و سید و عاقب نزدیک بود که از غصه هلاک شوند. در اینجا حارثه شخصى را فرستاد که اصحاب رسولخدا نیز در مجلس حاضر شوند. پس جامعه را گشودند و صحیفه آدم را قرائت کردند دیدند که در آنجا از آمدن پیامبران از آدم تا خاتم سخن مىگوید و خداوند براى پیغمبر خاتم که احمد است اوصافى ذکر مىکند. در آنجا آمده بود که خداوند به آدم پیامبران و ذریه ایشان را معرفى کرد. چون آدم همه را دید متوجه نورى شد که همه جا را گرفت و در اطراف او چهار نور دیگر بود. آدم از آنان پرسید و خداوند آنان را معرفى کرد که او احمد است و آن چهار نور دیگر وصىاش و دخترش و دو فرزندزاده او هستند. سپس ابوحارثه اهل مجلس را متوجه صحیفه شیث که به ادریس رسیده بود و به خط سریانى قدیم بود کرد. در آنجا سخن آدم آمده بود که دیدم در عرش الهى نوشته بود لا اله الاالله و محمد رسولالله و در همین صحیفه از دوازده کس که از فرزندان محمد هستند سخن به میان آمده بود و باز نگاه کردند در سخنان حضرت ابراهیم که خداوند با او از محمد و على و فاطمه و حسن و حسین علیهم السلام و صاحب الامر سخن گفته بود تا آنجا که ابراهیم ایشان را شناخت و گفت رب صل على محمد و آل محمد اصحاب رسولخدا که در مجلس حاضر بودند چون این نشانهها را در کتاب جامعه دیدند بسیار خوشحال شدند و یقین و ایمان آنها بیشتر شد. سپس سفر دوم تورات را گشودند و در آنجا دیدند که خداوند به موسى خمسه طیبه و دوازده امام را معرفى کرده بود و بعد از آن انجیل را گشودند، آنجا که خداوند به عیسى خبر مىدهد از آمدن پیغمبرى بعد از همه پیغمبران که از فرزندان یعقوب است. عیسى گفت خدایا او چه نام دارد و علامت او چیست و ملک او چقدر خواهد بود و آیا براى او ذریهاى خواهد بود؟ خطاب رسید که یا عیسى نام او احمد است که از ذریه ابراهیم و اسماعیل است. روى او مانند قمر و جبین او منور است بر شتر سوار مىشود و مبعوث مىگردانم او را در امت امى که از علوم بهرهاى نداشته باشند و ملک او تا قیام قیامت خواهد بود و ولادت او در شهر پدر او اسماعیل است که شهر مکه باشد و زنان او بسیار بوده باشد و اولاد او کم و نسل او از دختر با برکت معصومه او خواهد بود و از آن دختر دو بزرگوار بهم رسند که شهید شوند و نسل او از ایشان بوده است پس طوبى براى آن دو پسر و دوستداران و یارىکنندگان ایشان خواهد بود.
سرانجام حارثه بر سید و عاقب در این مناظره فائق آمد و راه تأویلات آن دو را بست و ناچار شدند که در مقابل او دست از نزاع بکشند. نصارى بر گرد سید و عاقب جمع شدند و گفتند در نهایت رأى شما چیست؟ ایشان گفتند ما از دین خود برنگشتیم و شما نیز بر دین خود باشید ما اکنون به سوى پیغمبر قریش روانه مىشویم تا ببینیم چه آورده است و ما را به چه چیز مىخواند.
این خلاصهاى بود از گزارش سیدبن طاووس که در ترجمه علامه مجلسى بالغ بر سى و دو صفحه است. (39)
حوادث بین راه
سید و عاقب به همراه چهارده سوار از نصاراى نجران که از بزرگان ایشان بودند و هفتاد تن از بنى حارثبن کعب به سوى مدینه روانه شدند. و از سوى دیگر چون رسولخدا دید مدتى از رفتن اصحاب ایشان به سوى نجران گذشته و خبرى نیامده است خالدبن ولید را با لشکرى به جانب آنان فرستاد که در راه با هیئت نجران برخورد کردند و همه به سوى مدینه متوجه شدند. قبل از رسیدن به شهر سید و عاقب به همراهان خود گفتند که سر و روى خود نظیف و جامهها را عوض کنند پس از مرکبها به زیر آمدند و جامههاى نفیس یمنى پوشیدند و خود را به مشک معطر ساختند و بر اسبهاى خود سوار شدند و نیزهها به دست گرفتند و به ترتیبى حرکت مىکردند که در تمام عرب از همه خوشروتر و تنومندتر به نظر مىآمدند. (40) سید ابنطاووس در کتاب «سعد السعود» از کتاب ابوعبدالله محمدبن العباسبن علىبن مروان معروف به حجام (41) موسوم به «ما انزل من القرآن فى النبىصلى الله علیه وآله وسلم [و اهل بیته]» واقعه مباهله را نقل مىکند و مىفرماید که محمدبن العباس در کتاب خود حدیث مباهله را به پنجاه و یک سند مختلف نقل کرده است (42) و من یکى از آنها را نقل مىکنم که جامعتر است.
منکدربن عبدالله گوید که چون سید و عاقب دو بزرگ نصاراى نجران با هفتاد سوار از بزرگان و اشراف به سوى رسولخدا متوجه شدند من با ایشان همراه شدم پس روزى «کرز» که خرج ایشان با او بود استرش سرنگون شد بر زمین خورد و کرز گفت هلاک شود آن که ما به نزد او مىرویم (مراد او حضرت رسول اکرمصلى الله علیه وآله وسلم بود) عاقب گفت بلکه تو هلاک و سرنگون شوى. کرز گفت چرا؟ عاقب گفت براى آن که نفرین کردى احمد را که پیغمبر امى است. کرز گفت چه مىدانى که او پیغمبر است؟ عاقب گفت مگر نخواندهاى مصباح چهارم انجیل را که حق تعالى وحى نمود به سوى مسیح که بگو بنىاسرائیل را که چه بسیار جاهل و نادان هستید خود را در دنیا خوشبو مىکنید تا نزد اهل دنیا و اهل خود خوشبو باشید ولى درونهاى شما نزد من همچون مردار گندیده است. اى بنىاسرائیل ایمان آورید به رسول من آن پیغمبر امى که در آخرالزمان خواهد آمد صاحب روى انور و شتر احمر و جبین ازهر و صاحب خلق حسن و جامههاى خشن و نزد من بهترین گذشتگان و گرامىترین آیندگان است. او به سنتهاى من عمل مىکند و از براى خوشنودى من در سختیها صبر مىنماید و به خاطر من با دست خود با مشرکان جهاد مىکند. پس بنىاسرائیل را به آمدن او بشارت بده و ایشان را امر کن که او را بزرگ شمارند و یارى نمایند.
آنگاه عیسى گفت اى مقدس و اى منزه. این بنده شایسته که دل من دوستار او شد پیش از آن که او را ببینم چه کسى است؟
حق تعالى فرمود: اى عیسى او از توست و تو از اویى. و مادر تو در بهشت همسر او خواهد بود. او فرزند کم و زنان بسیار خواهد داشت و مسکن او مکه خواهد بود که پایه خانهاى که ابراهیم بنا کرده است در آن محل است و نسل او از زن بابرکتى خواهد بود. دیدهاش به خواب مىرود و دلش به خواب نمىرود، هدیه را مىخورد و صدقه را نمىخورد. گفتار او موافق کردار اوست و پنهان او مطابق آشکار اوست پس خوشا به حال او و خوشا به حال کسانى از امت او که بر سنت او بمیرند و از اهل بیت او جدا نشوند.
عیسى گفت: خداوندا نام او را براى من بیان کن.
حق تعالى فرمود یک نام او احمد است و یک نام او محمد است و او فرستاده و رسول من است به سوى جمیع مخلوقات من و از همه خلق منزلت او به من نزدیکتر است و شفاعت او نزد من از همه کس مقبولتر است. مردم را جز به آنچه من دوست دارم امر نمىکند و ایشان را جز از آنچه من ناپسند دارم نهى نمىکند.
چون عاقب از این سخنان فارغ شد کرز به او گفت هرگاه این مرد چنین که مىگویى هست پس چرا ما را براى معارضه به سوى او مىبرى؟ عاقب گفت به سوى او مىرویم که سخنان او را بشنویم و اطوار و احوال او را مشاهده نماییم پس اگر همان باشد که وصفش را خواندهایم با او صلح مىکنیم که دست از اهل دین ما بردارد به گونهاى که نداند ما او را شناختهایم و اگر دروغ گوید کفایت شر او بکنیم.
کرز گفت اگر مىدانى که او بر حق است چرا ایمان بدو نمىآورى و پیروى او نمىکنى و با او صلح خواهى کرد.
عاقب گفت مگر ندیدهاى که این گروه نصارى با ما چه کردهاند. ما را گرامى داشتند و مالدار گردانیدند و کلیساهاى رفیع براى ما بنا کردند و نام ما را پرآوازه ساختند پس چگونه نفس ما راضى مىشود که در دینى داخل شویم که وضیع و شریف در آن مساوى هستند. (43)
دیدار در مدینه
هیئت نصاراى نجران متشکل از چهل یا شصت یا هفتاد نفر به مدینه رسیدند (44) ولى قبل از ورود به شهر آن چنان خود را آراسته بودند که توده مسلمان فریفته ظاهر آنان شدند. (45) آنان بدین وسیله مىخواستند عظمت و شکوه مسیحیت را به رخ مسلمانان بکشند و بر آنها فخر کنند.
بزرگان این هیئت را چنین نام بردهاند ابوحارثهبن علقمه که اسقف اعظم اهالى نجران بود و عاقب که اسم او عبدالمسیح بود و سید که اسم او ایهم بود. (46)
به نقلى در بدو ورود یهودیان مدینه با آنها به سخن نشستند و هر کدام از دو گروه دیگرى را نفى مىکرد و آیه شریفه
«و قالت الیهود لیست النصارى على شىء و قالت النصارى لیست الیهود على شىء» (بقره/ 113)
در شأن آنان نازل شد. (47)
پیامبر خدا از نماز عصر فارع شده بود که به مسجد آن حضرت وارد شدند و براى آن حضرت هدایایى نیز آورده بودند که برخى را پذیرفت و برخى را رد کرد. (48) همین زمان وقت نماز آنان فرا رسیده بود پس ناقوس نواختند (49) و رو به سوى مشرق در مسجد پیامبر عبادت خویش را به جاى آوردند و رسولخدا اجازه نداد کسى مزاحم آنان شود. (50) به نقلى پیغمبر سه روز آنان را به حال خود گذاشت تا رفتار او بخوبى ببینند و با نشانههایى که در کتب مقدس به آنان رسیده بود تطبیق دهند. (51) و به نقلى دیگر چون به مسجد رسولخدا آمدند و به آن حضرت سلام کردند. از آنان روى گردانید و سخنى نگفت. پس به سراغ عثمان و عبدالرحمنبن عوف که از سابق با آنها آشنا بودند رفتند و چارهجویى کردند و آن دو مسیحیان را به خدمت علىعلیه السلام آوردند چون مىدانستند که تنها على است که مىداند که چرا پیامبر پاسخ آنها را نمىدهد. علىعلیه السلام به آنها گفت این انگشترهاى طلا و این جامههاى حریر را از تن بدر آورید تا رسولخدا شما را بپذیرد. چون توصیه علىعلیه السلام را عمل کردند و خدمت آن حضرت آمدند جواب سلام آنها را داد و فرمود قسم به آن خدایى که مرا به راستى فرستاده است در مرتبه اول که نزد من آمدید شیطان با شما همراه بود و من بدین خاطر پاسخ شما را ندادم (52) در این مرتبه مسیحیان نجران با آن حضرت به بحث و مناظره نشستند و مسائلى چند از آن حضرت پرسیدند و ظاهر این است که تنها ابوحارثه و سید و عاقب طرف سخن آن حضرت بودند. (53) از آن حضرت پرسیدند نظر شما درباره بزرگ ما حضرت مسیح چیست. پیغمبر فرمود او بنده خدا بود که او را برگزید و بهخود مخصوص گردانید. پرسیدند آیا براى او پدرى سراغ دارى که از او به وجود آمده باشد؟ حضرت فرمود وجود او به سبب زناشویى نبوده تا پدرى داشته باشد . پرسیدند پس چگونه مىگویى که او بنده آفریده شده خدا بود با این که تو تاکنون بنده آفریده شدهاى ندیدهاى جز این که از راه زناشوئى به وجود آمده و داراى پدر مىباشد . اینجا بود که خداوند پاسخ آنها را داد و آیاتى از سوره آلعمران بر پیغمبر نازل شد که «ان مثل عیسى عندالله کمثل آدم خلقه من تراب ثم قال له کن فیکون * الحق من ربک فلا تکن من الممترین * فمن حاجک… على الکاذبین» پس پیغمبر خدا آنان را به مباهله دعوت کرد و فرمود که خداوند به من خبر داد که پس از مباهله هر کسى که بر باطل است عذاب بر او نازل خواهد شد و بدین وسیله حق از باطل جدا خواهد شد. (54)
برخى منابع نوشتهاند که قبل از هر چیز رسولخدا آنها را به پذیرش اسلام دعوت کرد. (55) گفتند ما پیش از تو مسلمان بودیم. آن حضرت فرمود دروغ گفتید بلکه سه چیز شما را از اسلام آوردن باز داشته است. پرستش صلیب، خوردن گوشت خوک و اعتقاد شما به این که براى خدا فرزندى است. (56) یکى از آنان گفت مسیح فرزند خداست چون پدرى ندارد دیگرى گفت او خداست چون مردهها را زنده مىکرد و از غیب خبر مىداد و مریض را شفا مىداد و از گل پرندهاى مىآفرید. بزرگتر آنها گفت پس چرا شما او را شتم مىکنید و معتقدید که بنده خداست؟ حضرت فرمود او بنده خدا و کلمه خداست که بر مریم فرو فرستاد. آنان خشمگین شدند و گفتند اگر او را خدا بخوانى ما راضى مىشویم و سپس گفتند اگر تو راست مىگویى بندهاى به ما نشان بده که مردهها را زنده مىکند و کور مادرزاد را بینا مىکند و انسان پیس را خوب مىکند و از گل پرندهاى آفریده و در او بدمد که به پرواز آید. آن حضرت ساکت شد آنگاه وحى الهى بر او آمد که
«لقد کفر الذین قالوا انالله هو المسیح ابن مریم»
و نیز آیه
«ان مثل عیسى عند الله کمثل آدم خلقه من تراب…» (57)
ابن اسحاق گوید که محمدبن سهلبن ابىامامه براى من حدیث کرد که چون اهل نجران آمدند و درباره عیسى با پیغمبر سخن گفتند سوره آلعمران از آیه اول تا آیه هشتاد در شأن آنان نازل شد. (58)
سرانجام قرار مباهله گذاشته شد و چنان که ظاهر آیه مباهله نشان مىدهد و بیشتر منابع نیز تصریح دارند دعوت به مباهله از سوى پیامبر بود نه از سوى مسیحیان (59) و در برابر این پیشنهاد آنان به مشورت نشستند و نظرشان بر آن شد که تا صبح روز دیگر از آن حضرت مهلت بگیرند پس چون به نزد همراهان خود بازگشتند اسقف آنان گفت فردا به محمد صلى الله علیه وآله وسلم بنگرید اگر با فرزندان و خاندان خود آمد از مباهله با او بپرهیزید ولى اگر با اصحاب و یاران خود آمد با او به مباهله برخیزید که او بر چیزى نیست. (60)
و به نقل سیدبن طاووس گفتند ملاحظه کنید که با چه کسانى به مباهله شما خواهد آمد آیا همه اصحاب خود را خواهد آورد یا اصحاب تجمل از یاران خود را خواهد آورد و یا درویشان با خشوع را که برگزیدگان دین و گروهى اندک هستند خواهد آورد پس اگر با جمعیت بسیار یا با اهل دنیا یا با صاحبان تجمل آمد بدانید که همچون پادشاهان براى مباهات و فخرفروشى آمده و آنگاه شما پیروز خواهید بود نه او و اگر با معدود نفراتى از اهل خشوع آمد بدانید که این طریقه پیامبران و خواص آنان است پس در این صورت از اقدام بر مباهله بترسید. (61)
برخى مورخین آوردهاند که چون با هم خلوت کردند یکى از آنها به دیگران گفت به خدا قسم که شما مىدانید او پیامبرى مرسل است و هیچ قومى با پیامبر خویش ملاعنه نکردند مگر آن که ریشهکن شدند. حال اگر از پذیرش دین او ابا دارید پس با او صلح کنید و او را به خدا بسپارید و به بلاد خود بازگردید و به نقلى نزد جماعتى از یهودیان بنىقریظه و بنىنظیر و بنىقینقاع که باقى مانده بودند رفتند و پس از مشورت با آنان بدین نتیجه رسیدند که مصالحه کنند و از ملاعنه دست بردارند. (62)
بنابراین نقل، آنان قبل از آن که حادثه روز بیست و چهارم اتفاق بیافتد و نحوه خروج پیغمبر را ببینند مباهله با رسولخدا رد کردند در حالى که واقعه روز بیست و چهارم متواتر است و این نشان مىدهد که آنان پیشنهاد رسولخدا را تا قبل از ظهور حالات روحانى پیغمبر در صبح روز مباهله رد نکرده بودند و در اقدام به مباهله یا عدم اقدام بدین کار به انتظار نشسته بودند که رسولخدا فردا با چه کسانى و چگونه به صحنه مباهله مىآید.
در تفسیر قمى به سندى که علامه مجلسى آن را حسن شمرده، آمده است که در برابر پیشنهاد پیغمبر گفتند با ما از در انصاف آمدى و قرار بر مباهله گذاشتند و چون به جاى خود بازگشتند سید و عاقب و اهتم گفتند اگر قوم خود را براى مباهله بیاورد با او مباهله مىکنیم زیرا او پیغمبر نخواهد بود و اگر خصوص اهل بیت خویش را براى مباهله با ما حاضر کند پس با او مباهله نخواهیم کرد زیرا او انسان صادقى است که حاضر مىشود اهل بیت خود را در معرض خطر قرار دهد. (63)
روز موعود
آفتاب مدینه بالا آمده بود و چشمها به انتظار نشسته بود. مسلمانانى که از قرار این روز اطلاع داشتند جمع شده بودند و مسیحیان نجران چشم دوخته بودند که پیامبر کى و چگونه خواهد آمد به یک باره دیدند که پیامبر از خانه بیرون شد مانند همیشه ساده و با صفا و معنویت و در پیرامون او تنها مرد و زن جوانى به همراه دو فرزند خردسال اما چهرههایشان جذاب و گیرا، قدمهایشان استوار و دلهایشان در برابر پروردگار خاشع و بى اعتنا به دنیا و اهل دنیا به میقات خویش مىروند.
هیئت خروج پیغمبر با وصىاش علىعلیه السلام و دخترش فاطمه زهرا س و دو فرزندش حسن و حسین علیهما السلام چندگونه نقل شده است.
دست على در دست پیامبر بود. حسن و حسین پیش روى آن حضرت مىرفتند و فاطمه پشت سر پدر حرکت مىکرد. (64) على سمت راست پیامبر و حسن و حسین سمت چپ و فاطمه پشت سر پیامبر بود. (65) حسن طرف راست پیامبر و حسین در طرف چپ او و فاطمه پشت سر پیامبر و على پشت فاطمه بود . (66)
دست حسن در دست پیامبر و حسین در آغوش او و علىعلیه السلام پیش روى او و فاطمه پشت سر پیامبر حرکت مىکرد. (67) دست حسن در دست پیامبر و حسین در آغوش او و فاطمه پشت سر آن حضرت و على پشت سر فاطمه قرار داشت (68) و رسولخدا بدانان فرمود که چون من دعا کردم شما آمین بگویید. (69) و در بسیارى منابع دیگر کیفیت خروج این پنج تن به طور مطلق ذکر شده است (70) و براى هر محقق منصف که اندکى تأملى در منابع تاریخ اسلام دارد این نکته عیان گشته که اصل ماجراى خروج رسولخدا با على و فاطمه و حسنین مورد اتفاق فریقین است. بارى پیامبر خدا از مدینه بیرون شد (71) در حالى که عباى موئین سیاه رنگى بر دوش داشت آمد تا به نزدیکى دو درخت رسید. او فرمود که میان دو درخت را جاروب و مسطح کردند عباى خود را روى آن دو درخت پهن کرد و همراهان خود را در زیر آن جاى داد و خود در پیش ایستاد و دوش چپ خود را در زیر عبا داخل کرد و بر کمانى که در دست داشت تکیه داد و دست راست خود را براى مباهله به سوى آسمان بلند کرد و مردم از دور نظر مىکردند که چه خواهد کرد.
سید و عاقب که این حال را دیدند رنگ رخسارهایشان زرد شد و پاهایشان لرزید و نزدیک بود که مدهوش شوند. یکى از آنها به دیگرى گفت آیا با او مباهله مىکنیم؟ آن دیگرى گفت مگر نمىدانى که هر گروه که با پیغمبر خود مباهله کردند بزرگ و کوچک ایشان هلاک شدند دیگرى گفت رهبانیت برطرف شد. زود دریاب این مرد را که اگر لب او به یک کلمه نفرین بجنبد ما به اهل و مال خود برنخواهیم گشت. پس به خدمت حضرت شتافتند و گفتند تو با این جماعت آمدهاى که با ما مباهله کنى؟ حضرت فرمود بلى بعد از من اینها مقربترین خلق نزد خدا هستند. پس لرزه بر بدن آنها افتاد و با آن حضرت مصالحه کردند و راضى به جزیه شدند. پس از آن حضرت فرمود سوگند یاد مىکنم که اگر با من و اینهایى که زیر عبایند مباهله مىکردید تمام این وادى بر شما آتش مىگشت و به قدر یک چشم به هم زدن آتش به قوم شما مىرسید و همه را هلاک مىکرد.
پس جبرئیل نازل شد و گفت یا محمد حق تعالى سلامت مىرساند و مىفرماید به عزت و جلال خود سوگند یاد مىکنم که اگر به همراه اینها که در زیر عبا ایستادهاند با همه اهل آسمان و زمین مباهله کنى هر آینه آسمانها پارهپاره شوند و فرو ریزند و زمینها از هم بپاشند و پارهپاره بر روى آب جارى شوند و دیگر قرار نگیرند. پس حضرت دستهاى مبارک خود را به سوى آسمان بلند کرد به حدى که سفیدى زیر بغلهاى او پیدا شد و گفت بر کسى که ستم کند بر شما و حق شما را از شما بگیرد و مزد رسالت مرا که خدا براى شما مقرر کرده است که آن مودت شماست کم کند لعنت و غضب خدا پیاپى تا روز قیامت نازل شود. (72)
و به نقلى سید و عاقب گفتند چرا با بزرگان اهل شأن که ایمان به تو آوردهاند بیرون نیامدهاى و تنها با تو همین جوان و زن و دو کودک است؟ حضرت فرمود که من از جانب خداوند مأمور شدهام که به همراه اینها با شما مباهله کنم. پس به سوى اصحاب خود بازگشتند و منذربن علقمه برادر ابوحارثه که پیشتر در مجلس مشورتى اهل نجران حاضر نبود و بعد از آن همراه این گروه شده بود بقیه را نصیحت کرد که شما و هر کسى که با کتابهاى الهى آشنا است مىداند که ابوالقاسم محمد همان پیامبرى است که همه پیامبران به او بشارت دادهاند. (73) و همین گزارش حاکى است که در این وقت علائم نزول عذاب ظاهر شد. آفتاب متغیر شد و کوهها لرزید و با آن که فصل تابستان بود ابر سیاهى پیدا شد درختان سر به زیر آورده بودند و مرغان بر زمین بال گسترده بودند. پس سید و عاقب به منذربن علقمه گفتند نزد محمد و پسر عمویش على را واسطه کن که محمد خاطر او را مىخواهد و از گفته او بیرون نمىرود و پیماننامه درست کن. منذر به محضر رسولخدا رسید و مسلمان شد و پیام آنان را رساند و رسولخدا على را براى مصالحه با آنان فرستاد. علىعلیه السلام پرسید که با ایشان چگونه صلح کنم حضرت فرمود هر چه که رأى تو باشد پس علىعلیه السلام با آنان توافق کرد که هر سال دو هزار جامه نفیس بدهند و هر سال هزار مثقال طلا نصف آن را در محرم و نصف دیگر را در رجب. پس چون رسولخدا با اهل بیت خود به سوى مسجد بازگشت جبرائیل نازل شد و گفت حق تعالى به تو سلام مىرساند و مىگوید که بندهام موسى به همراه هارون و فرزندان هارون با دشمن خود قارون مباهله کرد و حق تعالى قارون را با اهل و مالش و یاورانش به زمین فرو برد . به جلالت خود قسم مىخورم که اگر تو به همراه اهلت با اهل زمین و همه مردمان مباهله مىنمودید هر آینه آسمانها پارهپاره و کوهها ریز ریز مىشدند و زمین فرو مىرفت پس رسول به سجده رفت و پس از آن دستها را بلند کرد سه بار گفت شکرا للمنعم چون از وجه این کار پرسیدند فرمود خداوند جهانیان را شکر کردم به واسطه انعامى که نسبت به اهل بیت من کرامت فرمود و سپس از آنچه جبرئیل آورده بود به ایشان خبر داد. (74) و به نقل شیخ مفید و شیخ طبرسى چون پیامبر با آن چهار تن آمد اسقف آنان پرسید اینان چه کسانى هستند که همراهش مىآیند بدو گفتند این پسرعمویش و دامادش و پدر دو فرزندش و محبوبترین مردمان نزد او علىبن ابىطالب است و این دو طفل دو پسر دخترش از طرف على هستند که نزد او از همه محبوبترند و آن زن دخترش فاطمه است که عزیزترین مردم نزد اوست و علاقه قلبى پیغمبر بدو از همه بیشتر است. (75) اسقف آنان گفت ببینید که با خواص خود یعنى فرزندان و اهلش آمده است و مىخواهد به وسیله آنان مباهله کند چون به حقیقت کار خویش مطمئن است به خدا قسم اگر مىترسید که چیزى به ضررش تمام شود آنان را نمىآورد از مباهله با او بپرهیزید به خدا قسم که اگر موقعیت قیصر نبود مسلمان مىشدم (76) ـ (77)
در اینجا سخنان قابل توجه دیگرى به طور جسته و گریخته در کتب تفسیر و تاریخ نقل شده است. از جمله آن که چون حضرت براى مباهله بر دو زانوى خود نشست ابوحارثه گفت بخدا سوگند چنان نشسته است که پیغمبران براى مباهله مىنشستند و برگشت و جرأت بر مباهله پیدا نکرد . سید به او گفت به کجا مىروى؟ گفت اگر بر حق نمىبود چنین جرأت بر مباهله پیدا نمىکرد و اگر با ما مباهله کند یک سال نخواهد گذشت که هیچ نصرانى باقى نخواهد ماند (78) من روهایى را مىبینم که اگر از خدا بخواهند کوهى را از جاى خود برکند هر آینه خواهد کند پس مباهله نکنید که هلاک مىشوید (79) و از سوى دیگر رسولخدا فرمود اگر با من مباهله مىکردند هر آینه همه به صورت میمونها و خوکهایى مسخ مىشدند و تمام این وادى برایشان آتش مىشد و مىسوختند و حق تعالى جمیع اهل نجران را مستأصل مىکرد به گونهاى که حتى مرغى بر سر درختان آنان باقى نمىماند . (80)
سرانجام آفتاب حقیقت ظاهر شد و هیچکس از عام و خاص، مسلمان و غیرمسلمان در آن صحنه حاضر نبود جز آن که دید رسولخداصلى الله علیه وآله وسلم على و فاطمه و حسن و حسینعلیهم السلام را در زیر عبا جمع کرد و آنگاه فرمود
«اللهم هؤلاء اهلى» (81)
و در حق آنان آیه تطهیر را قرائت فرمود
«انما یریدالله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرهم تطهیرا» (احزاب/ 32) (82)
و از همینجا براى برخى این باور پیدا شده است که آیه تطهیر بار دیگر در واقعه مباهله نازل شد، چنان که پیش از آن در خانه ام سلمه نازل شده بود ولى آنچه درست به نظر مىرسد آن است که بگوییم پیامبر خدا آیه تطهیر را پس از نزول در مرتبه اول در موقعیتهاى مختلف تکرار و بر مصادیق واقعى آن تطبیق مىداد تا براى دیگران در شناخت اهل بیت پیغمبر جاى هیچگونه تردیدى باقى نماند. و شاهد این نظر آن است اهل تاریخ و سیره آوردهاند که بعد از نزول آیه تطهیر تا مدت شش و یا هفت و یا هشت ماه متوالى آن حضرت به هنگام رفتن به سوى مسجد براى اداى نماز صبح بر در خانه علىعلیه السلام و فاطمه س مىایستاد و ندا مىداد که «یا اهل البیت انما یریدالله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا» تا دیگران بعدها جرأت پیدا نکنند که زنان پیغمبر را در معناى کلمه «اهل البیت» داخل کنند و اینجا نیز از جمله آن موارد بود که پیامبر اهل بیت خود را در زیر عبا جمع کرده بود و با قرائت آیه تطهیر مصادیق آن را روشن ساخت. (83) با آن که دانشمندى سنى چون فخر رازى که امام المشککین لقب گرفته است گوید این روایت که رسولخداصلى الله علیه وآله وسلم حسنین و فاطمه و على را تحت کساء خود داخل کرد و آیه تطهیر را خواند، روایتى است که صحت آن در میان اهل تفسیر و حدیث همچون امورى است که مورد اتفاق مىباشد (84) و آنگاه که مفسر بزرگى چون زمخشرى گوید در این آیه [یعنى آیه مباهله ]دلیلى بر فضل و برترى اصحاب کساء هست که هیچ دلیلى قوىتر از آن یافت نشود (85) ، تعجب است که معدودى از دانشمندان اهل سنت تلاش کردهاند واقعه مباهله را کم رنگ کنند یا ابعادى از آن را بىاهمیت جلوه دهند و برخى با نقل روایاتى بىاساس و غریب خواستهاند که دیگران را نیز به همراهى رسولخدا در این واقعه مفتخر سازند و بدین سان اگر دلیلى بر فضیلت اهل بیت یافت شده دیگران نیز شریک آن باشند. ولى در مقابل قاطبه اهل سنت در کتب خود اعتراف دارند که چون آیه مباهله نازل شد، پیامبر اسلام تنها على و فاطمه و حسنین (علیهم السلام) را براى مباهله همراه خود کرد و برخى دیگر تصریح دارند که مراد از «ابنائنا» و «نسائنا» و «انفسنا» در آیه مباهله کسى جز حسنین و فاطمه و على (علیهم السلام) نبود .
در اینجا ذکر فهرستى از کتب اهل سنت و مؤلفین آنها، اعم از کتب تفسیر و تاریخ و سیره و حدیث خالى از فائده نیست. (86)
1ـ مسند احمدبن حنبل
2ـ تفسیر طبرى
3ـ احکام القرآن از ابوبکر جصاص
4ـ مستدرک حاکم نیشابورى
5ـ معرفه علوم الحدیث از حاکم نیشابورى
6ـ تفسیر ثعلبى
7ـ دلائل النبوه از ابونعیم اصفهانى
8ـ اسباب النزول از واحدى نیشابورى
9ـ معالم التنزیل از بغوى
10ـ مصابیح السنه از بغوى
11ـ تفسیر کشاف از زمخشرى
12ـ احکام القرآن از ابن عربى
13ـ تفسیر کبیر از فخر رازى
14ـ مطالب السؤول از محمدبن طلحه شامى
15ـ اسدالغابه از ابناثیر
16ـ تذکره الخواص از سبطبن جوزى
17ـ الجامع الاحکام القرآن از قرطبى
18ـ تفسیر بیضاوى
19ـ ذخائر العقبى از محبالدین طبرى
20ـ الریاض النضره از محبالدین طبرى
21ـ تفسیر القرآن از ابوبرکات عبدالله نسفى
22ـ تبصیرالرحمن و تیسیر المنان از مهایمى
23ـ مشکاه المصابیح از خطیب تبریزى
24ـ تفسیر سراج المنیر از شیربینى
25ـ البحر المحیط از ابوحیان اندلسى
26ـ البدایه والنهایه از ابنکثیر
27ـ تفسیر ابنکثیر
28ـ الاصابه از ابنحجر عسقلانى
29ـ الکاف الشاف فى تخریج احادیث الکشاف از ابنحجر عسقلانى
30ـ الفصول المهمه از ابن صباغ مالکى
31ـ تفسیر المواهب از حسین کاشفى
32ـ معارج النبوه از معینالدین کاشفى
33ـ الدرالمنثور از جلالالدین سیوطى
34ـ تاریخ الخلفا از جلالالدین سیوطى
35ـ الاکلیل از جلالالدین سیوطى
36ـ تفسیر الجلالین از جلالالدین سیوطى
37ـ الصواعق المحرقه از ابنحجر هیتمى
38ـ سیره حلبى
39ـ مدارج النبوه از شاه عبدالحق دهلوى
40ـ مناقب مرتضوى از میرمحمد صالح کشفى ترمذى
41ـ الاتحاف بحب الاشراف از شبراوى
42ـ فتح القدیر از شوکانى
43ـ تفسیر روح البیان از آلوسى
44ـ تفسیر الجواهر از طنطاوى
45ـ رشفه الصادى از ابوبکر علوى حضرمى
46ـ التاج الجامع للاصول از شیخ منصور على ناصف
47ـ المناقب از ابنمغازلى
48ـ حسن الاسوه از سید صدیق حسن خان
49ـ السیره النبویه از سید احمد زینى دحلان شافعى
50ـ السنن الکبرى از ابوبکر احمدبن حسین بیهقى
51ـ الشفاء بتعریف حقوقالمصطفى از قاضى عیاض مغربى
52ـ منهاج السنه از احمدبن عبدالحلیمبن تیمیه
53ـ مقاصد الطالب از سید احمدبن اسماعیل برزنجى
54ـ نزول القرآن از ابونعیم احمدبن عبدالله اصفهانى
55ـ المنتقى فى سیره المصطفى از سعیدبن محمدبن مسعود شافعى
56ـ الاختلاف فى اللفظ والرد على الجهمیه والمشبهه از ابنقتیبه کاتب دینورى
57ـ الصحیح المسند فى تفسیر النبوى القرآن الکریم از ابومحمد سیدبن ابراهیم ابوعمه
58ـ معارج القبول بشرح سلم الوصول الى علم الاصول از حافظبن احمد حکمى
59ـ تفسیر الاعقم از احمدعلى محمدعلى الاعقم
60ـ الانوار القدسیه از شیخ یاسینبن ابراهیم سنهوتى شافعى
61ـ غایه المرام فى رجالالبخارى الى سید الانام از محمدبن داودبن محمد بازلى شافعى
62ـ عیون المسائل از سید عبدالقادربن محمد حسینى
63ـ زهر الحدیقه فى رجال الطریقه از عبدالغنىبن اسماعیل نابلسى شامى
64ـ فقه الملوک و مفتاح الرتاح از عبدالعزیزبن محمد رحبى حنفى
65ـ تحفهالاشراف بمعرفه الاطراف از جمالالدین ابوالحجاج یوسفبن زکى
66ـ توضیح الدلائل از شهابالدین احمد شیرازى شافعى
67ـ تاریخ دمشق از ابنعساکر
68ـ الجامع بین الصحیحین از ابونعیم عبیداللهبن حسنبن احمد حداد اصفهانى
69ـ سیر اعلام النبلاء از شمسالدین محمدبن احمدبن عثمان ذهبى شافعى
70ـ مراح لبید از ابوعبدالمعطى محمدبن عمربن على نووى
71ـ البریقه المحمودیه از شیخ ابوسعید خادمى
72ـ تثبیت دلائل نبوه سیدنا محمد از شیخ عبدالجباربن محمدبن عبدالجبار
73ـ تاریخ الاحمدى از احمدحسین بهادر خان حنفى
74ـ العشره المبشرون بالجنه از شیخ قرنى طلبه بدوى
75ـ عیون التواریخ از صلاحالدین محمدبن شاکر شافعى
76ـ الدرر و اللآل از محمد على انسى
77ـ الکوکب المضىء از شیخ ابوالجود بترونى حنفى
78ـ الدرر المکنونه فى النسبه الشریفه المصونه از ابوعبدالله محمدبن مدنى مالکى
79ـ صحیح مسلم
80ـ سنن ترمذى
81ـ جامع الاصول از ابناثیر
82ـ مناقب خوارزمى
83ـ الکامل از ابناثیر
84ـ انوار التنزیل از بیضاوى
85ـ کفایه الطالب از کنجى شافعى
86ـ تفسیر قرطبى
87ـ تفسیر الخازن از علاءالدین علىبن محمد
88ـ تفسیر غریب القرآن از نیشابورى
89ـ ینابیع الموده از شیخ سلیمان
90ـ نورالابصار از شبلنجى
91ـ تفسیر الواضح از محمد محمود حجازى
92ـ على و مناوؤه از دکتر فوزى جعفر (معاصر)
93ـ احسن القصص از على فکرى (معاصر)
94ـ خدیجه امالمؤمنین، نظرات فى اشراق فجرالاسلام از عبدالمنعم محمد عمر (معاصر)
95ـ تحریر المرأه فى عصرالرساله از عبدالحلیم ابوشقه (معاصر)
96ـ ریاض الجنه فى محبه النبىصلى الله علیه وآله وسلم و اتباع السنه از محمد سلیمان فرج (معاصر)
97ـ عقیله الطهر و الکرم زینب الکبرى از موسى محمد على (معاصر)
98ـ الابتهاج بتخریج احادیث المنهاج از سید عبداللهبن محمد صدیق (معاصر)
99ـ صفوه التفاسیر از محمد على صابونى مکى. (87)
با این حال معلوم نیست چگونه صاحب تفسیر «المنار» مىخواهد در آیه مباهله سند افتخارى را که خدا و رسولخدا براى اهل بیت به جاى گذاشتهاند مخدوش گرداند و سخن قاطبه علماى اهل سنت را انکار کند. او مىگوید حمل کلمه «نساءنا» بر فاطمه و کلمه «انفسنا» فقط بر على از نظر لغت عرب قابل توجیه نیست و تنها این کار ناشى از روایات بسیارى است که از منابع شیعى نقل شده است و معلوم است که مقصود شیعه از نقل این روایات چیست. آنها در ترویج این روایات بحدى کوشش کردهاند که بسیارى از اهل سنت را نیز تحت تأثیر قرار دادند وگرنه ما هیچ شخص عرب زبان را نمىبینیم که «نساءنا» بگوید و با وجود زنانش دخترش را قصد کند و از این دورتر آن است که از کلمه «انفسنا» فقط على مقصود باشد. (88)
ما گوییم عجیب است که شیعه آن قدر توفیق داشته که تمام علماى اهل سنت را در طول قرون متأثر از افکار و آراء خود کرده و با آن که اخبار واقعه مباهله نسل به نسل توسط محدثین و مفسرین و مورخین نقل مىشد و موازین جرح و تعدیل در آن اعمال مىشده ولى با این حال علماى اهل سنت نتوانستهاند از این روایاتى که به گمان صاحب المنار ساخته و پرداخته شیعه است خود را دور کنند و همه در دام آن افتادهاند. (89) واقعا این چه استدلالى است و چه تعصبى است که انسان را از درک واقعیت باز مىدارد. اگر این رسولخداست که تنها على و فاطمه و دو فرزند آنها را همراه خود کرده پس این تفسیر منسوب به عمل رسولخدا است و شیعه در این جهت کافى است که به اعتراف امثال فخر رازى و به روایت اشخاصى چون عائشه (90) استناد کند. علاوه بر این که این مفسر ناآشنایى خود با زبان قرآن و زبان عرب را نیز ثابت کرده است. چرا که کافى بود به آیه 176 سوره نساء (و ان کانوا اخوه رجالا و نساء فللذکر مثل حظ الانثیین) و نیز آیه 10 همین سوره (یوصیکمالله فی اولاد کم للذکر مثل حظ الانثیین فان کن نساء…) مراجعه کند و ببیند چگونه کلمه «نساء» بر دختران حمل مىشود نه بر زنان. (91)
اگر خوشبینانه بنگریم باید گفت منشأ خطاى این مفسر آن بوده که برخى روایات مانند روایت جابر را که گوید «نسائنا فاطمه و انفسنا على» ملاحظه کرده و چنین تصور کرده است که از لفظ «نسائنا» مراد فاطمه و از لفظ «انفسنا» مراد على است. حال آن که ما گوییم رسولخدا در مقام امتثال کسى را جز فاطمه و على و حسنین علیهم السلام نیاورد و این یعنى آن که تنها مصداق «انفسنا» على و تنها مصداق «نسائنا» فاطمه بوده است. پس نباید مصداق را با مفهوم اشتباه گرفت. و معناى کلام رسولخداصلى الله علیه وآله وسلم که فرمود «اللهم هؤلاء اهل بیتى» آن بود که خدایا من از اهل بیت و خواص خودم جز اینها کسى را نیافتم که براى این کار دعوت کنم.
بدین ترتیب صاحب المنار خواسته است تفسیر مذکور را برخلاف قواعد لغت عرب قلمداد کند بىتوجه به آن که این زمخشرى صاحب کشاف پیشواى اهل ادب و بلاغت است که در تفسیر خود گوید: «فیه دلیل لاشىء اقوى منه على فضل اصحاب الکساءعلیهم السلام.»
گذشته از این همه باید دید مراد این مفسر از این که گوید مصادر این روایات شیعه است، چه مىباشد؟ آیا کسانى را که سلسله اسناد روایات بدانها ختم مىشود مانند سعدبن ابى وقاص و جابربن عبدالله و عبداللهبن عباس و جمعى دیگر از صحابه و کلبى و شعبى و ابوصالح و جمعى دیگر از تابعین را شیعه به شمار آورده است و همه آنان را به جرم روایتى که مورد پسند او نیست شیعه و متهم به جعل و تزویر دانسته است و یا مقصودش آن است که شیعه این روایات را در جوامع اولیه حدیث و کتب معتبر تاریخ وارد کرده است؟ در هر دو صورت او سخن شیعه را غیرقابل قبول دانسته است ولى به قیمت آن که اساس سنت و شریعت متزلزل گردد واز سنت مأثور چیزى باقى نماند (92) . گرچه قبل از صاحب المنار نیز کسانى بودهاند که در مقابل این همه نصوص غیرقابل انکار و توجیه، روایتى شاذ یا سخنى غریب آوردهاند ولى بحق که او گوى سبقت را بر همه آنان ربوده است. چرا که دیگران به جاى متهم ساختن شیعه به جعل و تزویر یا با حذف نام على از میان همراهان رسولخدا به سرعت از آن گذشتهاند همچون ابنکثیر در البدایه و النهایه (93) و یا سعى کردهاند که علاوه بر على و فاطمه و حسن و حسین علیهم السلام برخى همسران رسولخدا یعنى عائشه و حفصه را نیز به همراهى با رسولخدا مفتخر سازند همچون حلبى در سیرهاش (94) و یا در جهت تثبیت موقعیت خلفاى ثلاثه و فضیلتسازى براى آنان از امام صادق نقل کردهاند که چون آیه مباهله نازل شد رسولخدا ابوبکر را با فرزندش و عمر را با فرزندش و عثمان را با فرزندش و على را با فرزندش آورد، همچون ابنعساکر در تاریخ دمشق و جلال الدین سیوطى در تفسیر آیه مباهله به نقل از او. (95)
در این مورد معلوم است که راوى حدیث مىخواسته ترتیب خلفاى چهارگانه حفظ شود. و گویا ترتیبى را که حوادث بعدى شکل بخشید در زمان رسولخدا نیز معهود بود چراکه دست سیاستبازان واجب کرده بود که عدهاى به تلاش و تکاپو بیافتند و سخنى ساز کنند و باورى براى بىخبران ایجاد کنند که خلفاى چهارگانه به اندازه فضیلت و شأن و منزلتى که نزد رسولخدا داشتند به خلافت رسیدند. به راستى اگر قرار بود رسولخدا بزرگان اصحاب و خویشاوندان خود را جمع کند. پس چرا در میان صحابه به مانند سلمان و ابوذر و عمار و مقداد توجهى نکرد و چرا عمویش عباس شیخ هاشمیون و عمهاش صفیه دختر عبدالمطلب و دختر عمویش امهانى که از زنان برگزیده هاشمى بودند را همراه خود نکرد. (96) علاوه بر آن که خلفاى چهارگانه در آن زمان همه داراى پسر نبودند (97) پرواضح است که این گونه روایات غریب چرا و چگونه پدید آمده است.
در پایان این بحث جاى آن دارد که به کلام شاگرد دیگر شیخ محمد عبده یعنى ابن عاشور مغربى نیز اشاره کنیم. او مىگوید هرگاه لفظ «نساء» به واحد یا جماعتى اضافه شود لامحاله مراد از آن همسران مرد هستند مانند نساء النبى و نساء المؤمنین، بخلاف آنجا که لفظ «نساء» غیرمضاف باشد. پس لا محاله مراد از نساءنا ازواج النبى است و مراد از انفس در آیه شریفه انفس متکلمین و مخاطبین است یعنى ایانا و ایاکم و در مورد ابنائنا دو احتمال است یا جوانان مراد هستند و یا اطفال. آنگاه خود این مفسر از بیهقى در دلائل النبوه نقل کرده است که رسولخدا براى مباهله على و فاطمه و حسن و حسین را آورد و زنان و دیگر مردان مسلمان را همراه خود نکرد (98) . پس باید از او پرسید آیا رسولخدا آشناتر به لسان وحى بود یا شما و چگونه است که رسولخدا برخلاف امر الهى که باید همسران خود را فراخواند. تنها دخترش را همراه خود کرد؟ در نهایت این مفسر چارهاى ندارد جز آن که روایات منقول در کیفیت خروج پیامبر را که مشهورترین آنها روایت سعدبن ابىوقاص است منکر شود.
امضاء صلحنامه
سرانجام و نقطه پایان این واقعه امضاء صلحنامهاى میان رسولخدا و مسیحیان نجران بود . گویا در تنظیم این صلحنامه و تعیین شروط آن علىعلیه السلام از جانب پیغمبر اختیار کامل داشت (99) و حتى کاتب آن را نیز على شمردهاند. (100) اینک متن این صلحنامه را به نقل از ارشاد مفید مىآوریم.
بسمالله الرحمن الرحیم
هذا کتاب من محمد النبى رسولالله صلىالله علیه و آله و سلم لنجران و حاشیتها فى کل صفراء او بیضاء و ثمره و رقیق لایؤخذ منهم شىء غیر الفى حله من حلل الأواقى، ثمن کل حله اربعون درهما فمازاد او نقص فعلى حساب ذلک یؤدون الفا منها فى صفر و الفا منها فى رجب و علیهم اربعون دینارا مثواه رسولى مما فوق ذلک و علیهم فى کل حدث یکون بالیمن من کل ذى عدن عاریه مضمونه ثلاثون درعا و ثلاثون فرسا و ثلاثون جملا عاریه مضمونه لهم بذلک جوارالله و ذمه محمدبن عبدالله فمن اکل الربا منهم بعد عامهم هذا فذمتى منه بریئه.
بسمالله الرحمن الرحیم. این صلحنامهاى است از محمد پیامبر خدا (ص) براى [اهل] نجران و اطراف آن. از آنان چیزى از طلا و نقره و میوه و برده گرفته نشود جز دو هزار حله از حله اواقى که قیمت هر حله چهل درهم باشد و اگر کم و زیادى شد به همان اندازه حساب مىشود . هزار حله آن را در ماه صفر و هزار حله دیگر را در ماه رجب بپردازند و بر عهده ایشان که چهل دینار براى خرج منزل فرستادگان من بپردازند و بر عهده ایشان است که هرگاه در یمن حادثهاى [یا جنگى] از جانب قبیله ذى عدن روى داد به عنوان عاریه مضمونه [که اگر از بین رفت مانند آن پس داده شود] سى زره و سى اسب و سى شتر [به مسلمانان براى جنگ] بدهند و در مقابل این تعهدات براى آنان است پناه خدا و ذمه محمدبن عبدالله. پس از این سال هر کس از آنان که ربا خورد من در مقابل او تعهدى ندارم. (101)
متن این صلحنامه در منابع دیگر با تفاوتهاى نه چندان زیاد نسبت به متن مفید نقل شده است و ما در اینجا درصدد بررسى این اختلافات نیستیم ولى گاه زیادتى در ذیل نامه رسولخدا دیده مىشود که قابل توجه است. این زیادت به نقل ابنسعد چنین است:
«و لنجران و حاشیتهم جوارالله و ذمه محمد النبى رسولالله على انفسهم و ملتهم و ارضهم و اموالهم و غائبهم و شاهدهم و بیعهم و صلواتهم لایغیروا اسقفا عن اسقفیته ولا راهبا عن رهبانیته ولا واقفا عن وقفانیته و کل ما تحت ایدیهم من قلیل او کثیر و لیس ربا ولادم جاهلیه و من سأل منهم حقا فبینهم النصف غیر ظالمین ولا مظلومین لنجران و من اکل ربا من ذى قبل فذمتى منه بریئه ولا یؤاخذ احد منهم بظلم اخر و على ما فى هذه الصحیفه جوارالله و ذمه النبى ابدا حتى یأتىالله بامره ان نصحوا و اصلحوا فیما علیهم غیر مثقلین بظلم . (102)
برخى مباحث کلامى در پیرامون آیه مباهله
شیخ مفید بعد از نقل واقعه مباهله مىگوید در آیه مباهله امیرالمؤمنین نفس رسولخدا شمرده شده است و این کاشف از آن است که على به آخرین حد فضیلت رسیده است و با پیامبر در عصمت از گناهان و در همه کمالات دیگر مساوى است و خداوند او و فرزندان خردسالش و همسرش را براى پیغمبر بهمنزله حجت و برهانى براى دین قرار داده است. (103)
و همو در جاى دیگر مىگوید در تفضیل امیرالمؤمنین گروههاى مختلف شیعه همرأى نیستند. شیعیان دوازده امامى نیز در این باره اختلاف دارند. بیشتر متکلمان آنها گویند قطعا و یقینا پیامبران از على برترند. محدثین و اهل نقد و ژرفاندیشان در روایات و گروهى از متکلمان و اصحاب مناظره گویند البته على از همه انسانها بهجز حضرت محمدصلى الله علیه وآله وسلم برتر است و گروه کوچکى توقف کردهاند و گویند نمىدانیم على از پیامبران بالاتر یا پایینتر و یا مساوى با آنهاست ولى این را مىدانیم که حضرت محمدصلى الله علیه وآله وسلم از علىعلیه السلام برتر است. گروهى دیگر از ایشان نیز گویند امیرالمؤمنین از همه انسانها برتر است بهجز پیامبران اولوالعزم.
سپس شیخ مفید در اثبات برترى امام علىعلیه السلام بر همگان بهجز رسولخدا، چند استدلال ذکر مىکند و پیش از هر دلیل دیگرى به سراغ آیه مباهله مىرود و مىگوید: این آیه مىفهماند که علىعلیه السلام بهمنزله جان رسولخداست و مىدانیم که رسولخدا در میان همه انسانها افضل است [پس على افضل از همه انسانها بهجز رسولخدا است.] در این آیه «ابنائنا» بر حسن و حسینعلیهما السلام صدق مىکند و منظور از «نساءنا» فاطمه زهرا س و مقصود از «انفسنا» علىعلیه السلام است و منظور از نفس چیزى همانند خون و هوا که قوام پیکره مادى انسان بدان مىباشد نیست. و از «انفسنا» رسولخدا نمىتواند مراد باشد چرا که درست نیست انسان به سوى خود نفس خود را فراخواند. بلکه مراد کسى است که در عزت، کرامت، محبت، ریاست، ایثار، بزرگى و جلالت در نزد خداوند سبحان جایگاهى چون رسولخدا داشته باشد. و اگر هیچ دلیل دیگرى وجود نمىداشت که حاکى از برترى پیامبر بر علىعلیه السلام باشد. همین آیه دلالت بر تساوى آنها هم در فضیلت و هم در مرتبه مىکرد اما دلایل دیگرى موجود است که پیامبر را از این تساوى خارج مىکند آنگاه برترى على بر سایر افراد بشر به مقتضاى این مسأله باقى مىماند. (104)
شیخ طوسى در ذیل آیه مباهله گفته است که این آیه به نظر اصحاب ما از دو جهت بر افضلیت علىعلیه السلام دلالت دارد: اول آن که مباهله براى آشکار شدن حق در برابر باطل است و این جز با افرادى تحقق نمىپذیرد که نزد خدا افضل و صحت عقیده آنها آشکار شده باشد و خود مأمونالباطن باشند.
و جهت دوم آن که در این آیه جان على مثل جان رسولخدا شمرده شده است. ایشان از ابوبکر رازى معروف به جصاص نقل مىکند که آیه مذکور دلالت دارد که حسن و حسین دو پسر رسولخدا هستند و پسر دختر در واقع پسر انسان است و نیز از ابن ابىعلان نقل مىکند که این آیه دلالت دارد که حسن و حسین در آن زمان مکلف بودند زیرا مباهله جز با بالغین جایز نیست . سپس شیخ به طرح سؤالى و پاسخ از آن مىپردازد، بدین تفصیل که اگر بگویند حسن و حسین در آن زمان بالغ و مستحق ثواب نبودند پس چرا براى مباهله آورده شدند و اگر مستحق ثواب هم باشند، در میان صحابه افضل از همه نبودند، ما در پاسخ گوییم اصحاب ما معتقدند که حسن و حسین در آن زمان مکلف و بالغ بودند زیرا بلوغ و عقل متوقف بر شرط خاصى نیست و لذا عیسى در گهواره سخن مىگفت و این دلالت دارد که مکلف و عاقل بود و این مطلب از برخى ائمه اعتزال نیز نقل شده است؛ علاوه بر آن که اصحاب ما گویند حسن و حسین افضل صحابه بعد از پدرشان بودند زیرا کثرت ثواب متوقف بر کثرت اعمال نیست بلکه کیفیت معرفت و اطاعت خدا و اقرار آنها به رسالت به گونهاى بوده که هیچ کس در ثواب به مرتبه آنان نمىرسد . (105)
ایشان در جاى دیگر اضافه مىکند که احضار دو طفل یعنى حسن و حسینعلیهما السلام در واقعه مباهله بدان جهت نبود نسبت نزدیکى با رسولخدا داشتند وگرنه آن حضرت باید عباس و فرزند خردسال او را نیز مىآورد. اما کمى سن آنها منافات با کمال عقل آنها ندارد چون بلوغ جسمى که شخص محتلم شود تنها حد تعلق احکام شرعى است و بعید نیست که آن دو در آن سن کاملالعقل بوده باشند. به نظر مشهور سن حسن در آن وقت بیشتر از 7 سال و سن حسین حدود هفت سال بوده است و کمال عقل آنها در این سن خود از امور خارقالعادهاى است که مختص به ائمهعلیهم السلام مىباشد. (106)
شیخ طوسى تصریح مىکند که مراد از «انفسنا» در آیه مباهله رسولخدا نیست زیرا شخص خود را دعوت نمىکند. با این حال ایشان در تفسیر آیه مذکور گویا اشکال خود را از یاد برده و فرموده است که مراد از «انفسنا» نفس رسولخدا و نفس علىعلیه السلام است که البته این سخن مخالف نظر مشهور علماى شیعه است و بیشتر با نظر مفسرین اهل سنت (107) توافق دارد و ظاهرا مبناى این سخن شیخ روایتى از امام باقر است که در آینده در تفسیر آیه مباهله بدان اشاره خواهد شد.
شیخ طبرسى علاوه بر نقل مطالب فوق از شیخ طوسى اضافه مىکند که مراد از «انفسنا» نمىتواند پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم باشد بلکه خصوص علىعلیه السلام مراد است زیرا پیامبر داعى است و داعى غیر از مدعو است. (108)
علامه حلى در بیان افضلیت على نسبت به صحابه به وجوهى چند استدلال کرده است و از جمله آنها آیه مباهله است. ایشان گوید مفسرون اتفاق دارند که مراد از «ابنائنا و نسائنا و انفسنا» در آیه شریفه حسن و حسین و زهراء و علىعلیهم السلام هستند و مراد از «انفس» خصوص علىعلیه السلام است و چون نفس على و نفس رسولخدا یکى نمىتواند باشد پس چیزى نمىماند جز آن که بگوییم مراد مساوات آن دو است و رسولخدا افضل از همه مردم است پس همینطور علىعلیه السلام. (109) و علامه شبیه همین کلام را در دو جاى دیگر نیز گفته است. (110)
فخر رازى در تفسیر خود آورده است که در رى مردى را دیدم به نام محمودبن حسن حمصى که معلم اثنىعشریها بود و گمان مىکرد که على رضىالله عنه از همه انبیاء به جز محمدصلى الله علیه وآله وسلم برتر است. او مىگفت دلیل بر این مطلب آیه مباهله است آنجا که آمده «و انفسنا و انفسکم» چرا که مراد از «انفسنا» نفس محمدصلى الله علیه وآله وسلم نیست زیرا انسان دعوتکننده خود نیست بلکه مراد غیر اوست و همه اتفاق دارند که آن غیر علىبن ابىطالب رضىالله عنه است. پس آیه مذکور دلالت دارد که نفس على همان نفس محمد است و نمىتواند مراد این باشد که این نفس عین آن نفس است بلکه مراد آن است که این نفس مثل آن نفس است و چنین چیزى اقتضاى برابرى در جمیع جهات را دارد. از این عموم در دو مورد دست برمىداریم یکى نبوت و دیگر علم و فضل پیامبر. چون ادله بسیارى گویاست که محمدصلى الله علیه وآله وسلم پیامبر بود ولى على پیامبر نبود و نیز اجماع منعقد است که پیامبر در فضل بر على پیشى گرفته بود. آنگاه در غیر این دو مورد آن عموم قرآنى حاکم است. اکنون گوییم اجماع داریم که پیامبر افضل از همه انبیا بود پس به حکم ظهور آیه شریفه على نیز افضل از همه انبیا خواهد بود. همین شخص مىگفت مؤید استدلال به این آیه حدیث مقبول نزد موافق و مخالف است که [رسولخدا فرمود:] «من اراد ان یرى آدم فى علمه و نوحا فى طاعته و ابراهیم فى خلته و موسى فى هیبته و عیسى فى صفوته فلینظر الى علىبن ابىطالب» (111) این حدیث دلالت دارد که آنچه در انبیا پراکنده بود همه در على جمع است. پس على افضل از همه انبیا به جز محمدصلى الله علیه وآله وسلم است.
سپس فخر رازى گوید شیعه از گذشته تا به حال به این آیه بر افضلیت على نسبت به صحابه استدلال مىکرده است. زیرا آیه دلالت دارد که نفس على همچون نفس محمدصلى الله علیه وآله وسلم است جز در مواردى که دلیل برخلاف آن دلالت کند و مىدانیم که پیامبر افضل از همه صحابه بود پس باید على را نیز افضل از آنها دانست.
آنگاه فخر رازى در مقام پاسخ از گفتار شیعه بدین مقدار اکتفا مىکند که چنان که مسلمین بر افضل بودن محمدصلى الله علیه وآله وسلم نسبت به على اجماع دارند همچنین اجماع قبل از ظهور این آدم [یعنى محمودبن حسن حمصى] منعقد شده است که هیچگاه غیر پیامبر بر پیامبر افضل نیست و همه اتفاق دارند که على رضىالله عنه پیامبر نبود پس قطع پیدا مىکنیم که چنان که عموم آیه [یعنى افضلیت على بر همه] در مورد شخص پیامبر تخصیص خورده است، در حق سایر انبیا نیز تخصیص خورده است. (112)
در پاسخ فخر رازى باید گفت این چه اجماعى است که صحابه بزرگ رسولخدا و اکثریت شیعه از آن بیرون است بلکه بهترین یاران رسولخدا و برگزیدگان این امت قبل از ظهور این آدم ـ یعنى فخر رازى ـ اجماع داشتند که اگر رسولخدا را استثنا کنید على افضل از همه انبیا است. (113) بلکه خود فخر رازى ناخودآگاه به اجماع شیعه برخلاف اجماعى که او ادعا مىکند اعتراف کرده است و در واقع ادعاى خود را نقض کرده است. (114)
فخر رازى به دلالت آیه مباهله بر صحت نبوت رسولخدا و یقین مسیحیان به حقانیت او نیز پرداخته است که در این مختصر از آن صرفنظر مىکنیم. او علاوه بر اینها به نکات دیگرى در ذیل آیه مباهله توجه کرده است. از جمله آن که مىپرسد: در خبر آمده است که رسولخدا حسن و حسین را در مباهله با خود همراه کرد و با توجه به آن که نزول عذاب بر فرزندان خردسال جایز نیست، این کار چه فایدهاى داشت؟ و خود در پاسخ مىگوید عقوبت استیصال اگر بر قومى نازل شود همه آنها حتى فرزندان خردسال را نیز مىگیرد و این عقابى است براى بزرگسالان نه براى بچهها بلکه براى بچهها به منزله فرارسیدن عمر آنهاست و اگر پیامبر فرزندان خود را در مباهله داخل کرد به جهت آن بود که فرزند عزیزتر از جان است و شاهدش آن است که انسان خود را فداى فرزندش مىکند و آوردن آن حضرت فرزندان خود را بهترین دلیل بر صادق بودن او مىباشد و رسولخدا مىخواست مخالفین خود را بدین وسیله و به بهترین شیوه [از ادعاهاى باطل] باز دارد.
قاضى نورالله شوشترى در ذیل آیه مباهله فرموده است که خداوند علىعلیه السلام را نفس محمدصلى الله علیه وآله وسلم قرار داده است و مراد از آن مساوات است و کسى که اکمل و اولى بالتصرف است [یعنى شخص رسولخدا که در غدیرخم از مردم اعتراف گرفت که «الست اولى بالمؤمنین من انفسهم» ]مساوى او نیز اکمل و اولى بالتصرف است. (115) و این بهترین دلیل بر علو مرتبه علىعلیه السلام است و چه فضیلت از این بالاتر که خدا پیامبر خویش را مأمور ساخته که در دعا به وجود علىعلیه السلام استعانت جوید و بدو متوسل شود از این رو در آیه مباهله تعبیر به «نبتهل» شده است. اگر بگویند مراد از «انفس» در اینجا مردان هستند که آن به معناى رسولخدا و علىعلیه السلام است و نمىتوان گفت تعبیر «انفسنا» نشان مساوات علىعلیه السلام با پیامبر خدا است زیرا از ضررویات دین است که هیچ فردى نمىتواند همتا و مساوى پیامبر خدا باشد و هرکس چنین ادعایى کند از دین خارج است. محمدصلى الله علیه وآله وسلم پیامبر مرسل و خاتم انبیا و بالاترین پیامبر اولىالعزم بود و این صفات همه در علىعلیه السلام مفقود است. آرى آیه مباهله فضیلت بزرگى براى علىعلیه السلام محسوب مىشود ولى دلالت بر امامت او ندارد.
در پاسخ گوییم رسولخدا برخلاف انتظار، همه خویشان و اصحاب خویش را براى مباهله جمع نکرد و تنها آن چهار تن را با خود آورد و این خود نشان مىدهد که سایر مردم در مرتبه آنها نیستند و در قرب الىالله به پایه آنان نمىرسند. و ثانیا مساوات علىعلیه السلام با پیامبر خداصلى الله علیه وآله وسلم به معناى مساوات در درجه است نه در نبوت. شکى نیست که شمرده شدن علىعلیه السلام به منزله نفس رسولخدا به معناى اتحاد آن دو به حقیقت نیست، بلکه مراد مساوات در امورى است که مساوات در آنها ممکن است یعنى فضائل و کمالات زیرا این معنا نزدیکترین معانى به معناى حقیقى است و مىدانیم که رسولخدا افضل از همه مردم است پس مساوى او نیز افضل خواهد بود.
و نیز مىتوان گفت مراد از مساوات علىعلیه السلام با پیامبر مساوات در صفات نفسانى است و نبوت از صفات ذاتى و نفسانى نیست بلکه به معناى آن است که شخص خاصى مخاطب به خطاب نبوت گردد. ولى اگر نبوت را از صفات ذاتى و نفسانى به شمار آورید که مخاطب به تبلیغ گردیدن ناشى از آن است هیچ اشکالى ندارد که این صفت و این درجه براى امیرالمؤمنین نیز حاصل باشد نهایت آن که خصوصیت خاتمیت پیامبر اسلام مانع از آن است که علىعلیه السلام نیز بدان شکل مخصوص مخاطب به خطاب تبلیغ گردد و اسم پیامبر شرعا بر او اطلاق گردد. و اتفاقا این سخنى است که دورتر از سخن اهل سنت نیست که نقل کردهاند پیامبر خدا در شأن ابوبکر فرمود «انا و ابوبکر کفرسى رهان» (116) و در شأن عمر فرمود «لو کان بعدى نبى لکان عمربن الخطاب».
نکته دیگر آن که گرچه آیه مذکور به صراحت دلالت بر امامت علىعلیه السلام ندارد ولى دلالت بر عصمت و افضلیت او دارد و عصمت و افضلیت از شرایط و لوازم امامت است. صاحب مواقف گفته است که شیعه در بیان افضلیت علىعلیه السلام دو مسلک دارند نخست آن که به ادلهاى که اجمالا بر افضیلت علىعلیه السلام دلالت دارد مثل آیه مباهله و خبر طیر (117) ، تمسک شود و دوم آن که به ادلهاى که تفصیلا بر افضلیت علىعلیه السلام دلالت دارد تمسک شود مانند آن که گفته شود که تمام فضایلى که در صحابه به طور متفرق دیده مىشود از علم و … همه در علىعلیه السلام جمع شده بود. سپس صاحب مواقف در برابر استدلالات شیعه مناقشاتى کرده است از جمله آن که علىعلیه السلام نسبت به خلفاء ثلاثه افضل نیست بلکه اولویت و افضلیت خلفاء چهارگانه به ترتیب خلافت آنهاست و دست کم علىعلیه السلام با آنان مساوى در فضل است و بر فرض آن که علىعلیه السلام افضل باشد ما قطع نداریم که امامت مفضول با وجود فاضل صحیح نباشد.
ما در پاسخ صاحب مواقف مىگوییم که اگر آیه مباهله دلالت بر افضیلت علىعلیه السلام کند، شکى نیست که دلالت بر امامت او دارد چرا که قرآن مىگوید «افمن یهدى الى الحق احق أن یتبع امن لایهدى الا ان یهدى» (یونس/ 35) و گویا قرآن در این زمینه داورى را بر عهده عقل سلیم و فطرت پاک انسانها گذاشته است که آیا پیروى از کسانى که در علوم و فضائل خود بىنیاز از تعلیم دیگران هستند، شایستهتر است یا پیروى از آنان که راه به جایى نمىبرد مگر آن که دست آنها در دست هدایتگرى باشد. پس چگونه کسانى که مىگفتند «اقیلونى فلست بخیرکم و على فیکم» یا مىگفتند «کلکم افقه من عمر حتى المخدرات تحت الحجال» و «لولا على لهلک عمر» شایسته امامت مىباشند و مىتوانند هادى خلق به سوى حق باشند. چه رسد که در مقام مقایسه با علىعلیه السلام قرار گیرند. (118)
بغوى در معالم التنزیل چون به آیه مباهله رسیده است اعتراف مىکند که رسولخدا در پى نزول این آیه بیرون آمد در حالى که همراه او حسنین و فاطمه و على بود ولى در تفسیر «انفسنا» گفتارى قابل تأمل دارد. او مىگوید از «انفسنا» رسولخدا خودش و على را قصد کرده است و در توجیه این امر که چگونه مىتوان شخص دیگرى را نفس خویشتن شمارد، گوید که عرب پسر عموى هر کسى را نفس آن کس مىنامد و شاهدش آیه شریفه است «ولاتلمزوا انفسکم» که مراد برادران دینى باشد و برخى گفتهاند که این واژه به طور عموم همه مسلمانان را مىگیرد . (119)
و در پاسخ بغوى باید گفت چگونه رسولخدا مىتواند هم داعى و هم مدعو به همین دعوت خود باشد پس مقصود از «انفسنا» رسولخدا و علىعلیه السلام، هر دو نیست. و نیز باید از او پرسید که اولا چه شاهدى است که در لغت عرب از پسر عمو به «انفسنا» تعبیر مىکنند و ثانیا بر فرض که چنین باشد مجرد استعمال ثابت مىشود و استعمال اعم از حقیقت و مجاز است و ما نمىگوییم که على حقیقه نفس رسولخداست بلکه این تنزیل است و ثالثا همین که خداوند رسول خویش را مأمور داشته که على را همراه خود بیاورد به عنوان این که پسر عموى رسولخداست کافى بر اثبات فضیلت على است و اگر مراد از «انفسنا» عموم مسلمانان باشند باز باید پرسید پس چرا رسولخدا تنها على را برگزید و به مصاحبت خویش اختصاص داد. سرانجام بغوى باید بپذیرد که عمل رسولخدا بهترین قرینه بر تعیین مصداق «انفسنا» است حتى اگر مفهوم آن را شامل حال همه مسلمانان قرار دهیم و آن واقعیت خارجى که همه و از جمله خود بغوى حکایت کردهاند بهترین شاهد است که لااقل در اصطلاح قرآن على نفس رسولخدا به حساب آمده است . علامه مجلسى در ذیل حدیث مناشده که در آنجا علىعلیه السلام براى اثبات شایستگى خود و فضل همسر و فرزندانش به تعبیرات وارد در آیه مباهله استشهاد مىکند، چنین فرموده است : اگر مىبینیم که رسولخداصلى الله علیه وآله از میان خویشاوندان خود تنها على و فاطمه و حسنین را همراه خود کرد، نه عباس و عقیل و جعفر و دیگران را یا به جهت آن بود که اینان بعد از خود پیغمبر نزدیکترین افراد به خدا بودند و از این جهت در دعا و نفرین بر دشمن خود تنها بدانان مدد جست و یا از این جهت که اینان نزد او عزیزترین مردم بودند و رسولخدا براى اظهار اعتقاد خویش به حقانیتش، آنها را در معرض مباهله قرار داد. و از این کار باکى نداشت و روشن است که محبت رسولخدا به خاطر امور دنیوى و از جنبه بشرى نبوده است سیره رسولخدا نشان مىدهد که او چگونه بعضى نزدیکان و خویشان خود را دشمن مىداشت و با آنان مىجنگید و در مقابل برخى افراد را که حسب و نسبى با او نداشتند و دور بودند بهخود نزدیک مىداشت چون از اولیاء خدا بودند، همان گونه که سید ساجدین [در دعاى دوم از صحیفه سجادیه] مىگوید «و والى فیک الابعدین و عادى فیک الاقربین» و از همین روست که مخالفین ما براى اثبات فضیلت ابوبکر به حدیث ساختگى خودشان استدلال کردهاند که رسولخداصلى الله علیه وآله فرمود «لو کنت متخذا خلیلا لاتخذت ابابکر خلیلا» یعنى اگر من مىخواستم دوستى صمیمى براى خود برگزینم البته ابوبکر را دوست صمیمى خود برمىگزیدم. پس اگر دوستى و محبت رسولخدا به جهت اغراض دنیوى باشد پس چگونه اهل سنت مىخواهند با این حدیث فضیلت ابوبکر را ثابت کنند. ناچار باید بگوییم دوستى رسولخدا نسبت به على و فاطمه و حسنین به جهت آن بوده که اینان محبوبترین انسانها نزد خدا و نزدیکترین افراد به خدا بودند پس افضل از دیگران بودند و جلو افتادن دیگران بر آنان قبیح بود. ونیز چون ثابت شده که تنها علىعلیه السلام است که در این آیه به عنوان نفس رسولخدا اراده شده است و از سویى اتحاد حقیقى این دو وجود نمىتواند مراد باشد پس نزدیکترین معناى مجازى را باید گرفت یعنى این که این دو شخصیت در تمام صفات و کمالات مشترکند به جز مسأله نبوت که دلیل خاص بر عدم اشتراک آن داریم، و از جمله آن صفات و کمالات وجوب اطاعت و ریاست بر همه است و تازه اگر از این سخن نیز تنزل کنیم معناى مجازى شایع در موارد به کارگیرى چنین تعبیرى آن است که مردى نزد دیگرى بسیار عزیز باشد و چون جان او به شمار آید، همین مقدار نیز براى اثبات افضلیت و امامت علىعلیه السلام کافى است. (120)
در تکمیل بیان مرحوم علامه مجلسى مناسب است به نکتهاى که بعضى معاصرین گفتهاند، اشاره شود. ما این نکته را به بیان خود چنین بازگو مىکنیم:
اقدام رسولخدا به مباهله به همراهى على و فاطمه و حسن و حسین به لحاظ نتیجه چهار حالت مىتوانست داشته باشد یا عذاب بر هر دو گروه نازل مىشد و هر دو طرف هلاک مىشدند، یا دعاى هیچکدام مؤثر واقع نمىشد و هر دو طرف از نظرها مىافتادند، یا دعاى اهل نجران به استجابت مىرسید و دعاى پیغمبر و اهل بیت او مورد قبول قرار نمىگرفت و یا عکس صورت سوم تحقق پیدا مىکرد. سه صورت اول نتیجهاش شکست پیغمبر و اهل بیت او بود و تنها صورت چهارم از صدق ادعاى او پرده برمىداشت با این حال مىبینیم در صحنهاى که بیشترین احتمالات از ناموفق بودن او حکایت داشت و تنها یک احتمال براى موفقیت او وجود داشت، پیغمبر و اهل بیت او با اطمینان و آرامش و بدون هیچ اضطراب و واهمه وارد شدند و این نشان از کمال یقین آنها به مرام خود بود. (121)
دوازده نکته در تفسیر آیه مباهله
اکنون که زوایاى تاریخى و مباحث کلامى مطرح در اطراف واقعه مباهله روشن شد، باید نگاهى دقیق به آیه مباهله بیافکنیم و نکاتى را در جهت تکمیل مباحث گذشته استخراج کنیم. بیشتر نکاتى را که ما در اینجا به نقل از دو تن از مفسیرین معاصر مىآوریم در سخن دیگر مفسرین نیز دیده مىشود ولى تکیه بر سخن متأخرین به جهت آن است که با اشراف به منابع پیشین شکل گرفته است علاوه بر آن که نباید جایگاه ویژه تفسیر المیزان را در پرداختن به ابعاد واقعه مباهله نادیده گرفت.
نکته اول: «الحق من ربک» یعنى حق از خداى سبحان نشأت مىگیرد خواه در جریان عیسى و آدمعلیهما السلام و خواه در جریان اصل نبوت و رسالت و خواه در مسائل دیگر. آنگاه «فمن حاجک فیه» یعنى اگر کسى با تو در این حق که مصداقش در جریان مباهله، عیساى مسیح و نبوت و رسالت توست، احتجاج کرد، مىتوانى با او مباهله کنى. از این آیه کریمه مىتوان استفاده کرد که مباهله معجزه باقیه پیغمبر خاتم است و اختصاصى به ترسایان نجران ندارد بلکه هر شأنى از شئون دین که حق محض است اگر در نشئه صدور و ظهور مورد انکار کسى قرار گیرد راه مباهله همچنان باز است. بنابراین اگر ضمیر «فیه» به عیسىعلیه السلام برنگردد بلکه به حق بازگردد، چه این که مرجع در این فرض نزدیکتر است، مباهله به عنوان معجزه خالد تثبیت مىگردد. (122)
نکته دوم: «فلاتکن من الممترین» یعنى شک در حریم تو راه ندارد نه این که شک دارى و با این برهان زایل مىشود. پس مفاد این نهى در حقیقت دفع شک است نه رفع آن. رسولخداصلى الله علیه وآله با افاضات الهى به علمالیقین و بالاتر از آن به عینالیقین و بالاتر از آن به حق الیقین رسید و خداوند درباره نحوه علم او فرمود «علمک مالم تکن تعلم». (123)
نکته سوم:
«ان مثل عیسى عند الله کمثل آدم»
نوعى برهان منطقى است که حتى براى منکرین وحى نیز حجت است و نتیجه این برهان حصول علم است (124) و آنگاه که مىفرماید
«فمن حاجک فیه من بعد ما جائک من العلم»
این علم نسبت به رسولخداص علم حصولى نیست بلکه علم شهودى و تردیدناپذیر است که محصول عمل صالح است و نیز اعمال صالح را بناچار دنبال خود دارد علم شهودى مربوط به عقل عملى است و حکیمان متأله درجات عقل عملى را چنین ترسیم کردهاند: تجلیه، تخلیه، تحلیه و فنا . اینها مراتب عقل عملى است یعنى پایان عمل صالح شهود حقایق است و این مشاهده عین عمل است هرچه به جهان وحدت نزدیک مىشویم ارتباط علم و عمل قوىتر مىشود و تا جایى مىرسند که یکى مىشوند. به هر حال علمى که خدا به پیغمبر خود داد علمى نبود که قابل انتقال باشد این علم کسبى نیست که کسى دنبال آن برود بلکه موهبت الهى است. حال اگر آنها با این برهان که از وجدان و یافت شهودى تو نشأت مىگیرد توجیه نشدند آنها را به مباهله دعوت کن. (125)
نکته چهارم: در تعبیر قرآن به «ندع ابنائنا» باید توجه داشت که مراد از ضمیر متکلم معالغیر در «ندع» غیر از ضمیر متکلم معالغیر در «ابنائنا» است در مورد اول مجموع دو طرف متخاصم از مسلمان و مسیحى مقصود است و در مورد دوم نظر به جانب مسلمانان است. و در واقع رعایت نوعى ایجاز لطیف در کلام شده است و تقدیر کلام چنین است: «ندع الابناء و النساء و الانفس فندعو نحن ابنائنا و نسائنا و انفسنا و تدعون انتم ابنائکم و نسائکم و انفسکم». (126)
نکته پنجم: در این واقعه گرچه گفتگو و نزاع میان رسولخدا و رجال نصارى بوده است ولى تعمیم این دعوت به فرزندان و زنان و همراه ساختن هر یک از دو گروه عزیزان خود را براى آن است که صاحب ادعا اطمینان خود را به راستى ادعایش ثابت کند چراکه هر انسانى به طور طبیعى نسبت به فرزندان و زنان خود محبت و شفقت دارد و همواره تلاش مىکند که هر خوف و خطرى را از آنان دور سازد و خود را سپر بلاى آنها سازد و لذا مىبینید که در تعبیر قرآن «ابنائنا» مقدم بر «نسائنا» شده است؛ چون انسان در میان نزدیکان خود بیش از همه به فرزندان خود عنایت و توجه دارد. پس اگر صاحب ادعایى اهل و عیالات خود را به صحنهاى آورد که در آن انتظار وقوع عذاب براى دروغگویان است، البته درستى ادعایش ثابت خواهد شد. از اینجا مىتوان نادرستى سخن برخى مفسرین (127) را فهمید که گفتهاند مراد آن است که «ندع نحن ابنائکم و نسائکم و انفسکم و تدعو انتم ابنائنا و نسائنا و انفسنا» چون ما گفتیم که آمدن هر طرف با عزیزان خود براى اثبات ادعایش نتیجهبخشتر است. (128)
نکته ششم: صحیح بودن تعبیر قرآن به
«ندع ابنائنا و ابنائکم و نسائنا و نسائکم…»
متوقف بر آن نیست که هر طرف جمع زیادى از فرزندان و زنان را همراه خویش سازد بلکه مقصود آن است که در میان فرزندان و زنان و آنان که به منزله جان انسان هستند، هر طرف کسانى را همراه خود بیاورد که عشق و محبت او به آنان گواهى صدق ادعایش باشد. و به اتفاق مفسرین و شهادت تاریخ و روایات بسیار رسولخدا براى مباهله حاضر شد ولى با او جز على و فاطمه و حسنینعلیهم السلام کسى همراه نبود. و نمىتوان گفت او با این کار خویش فرمان خدا به «ندع ابنائنا…» را امتثال نکرد و کم نیست مواردى که لفظ قرآن عام است ولى مصداق آن به حسب شأن نزول خاص است. مانند
«الذین یظاهرون من نسائکم ما هن امهاتم» (مجادله، 2)
«لقد سمعالله قول الذین قالوا ان الله فقیر و نحن اغنیاء» (آل عمران، 181)
«یسألونک ماذا ینفقون قل العفو» (بقره، 219)
که همه به لفظ جمع آمده است ولى مصداق آن مفرد است. (129)
جریان مفهوم غیر از مصداق است. پیغمبر خاتم در خارج پسرانى غیر از حسن و حسین و دخترى غیر از فاطمه نداشت که داراى علم شهودى باشد و صاحب دعوا و دعوت و دعایش مستجاب باشد . از جمله مواردى که در قرآن لفظ جمع بکار رفته است و در خارج بیش از یک مصداق ندارد آیه شریفه
«انما ولیکم الله و رسوله و الذین آمنوا…» (مائده، 55)
است. در این قبیل موارد جمع در معناى فرد استعمال نشده است بلکه جمع در مفهوم عام خودش استعمال شده است لیکن در خارج بیش از یک فرد براى آن محقق نشده است. (130)
نکته هفتم: «نساء» اگر در برابر رجال قرار گیرد به معناى همسران است و اگر در برابر «ابناء» واقع شود به معناى دختران است مانند «یذبحون ابنائکم و یستحیون نساءکم». (بقره، 49).
مأمون به امام هشتم عرض کرد دلیل شما بر خلافت علىبن ابىطالب چیست؟
آن حضرت فرمود به شهادت «انفسنا» که مراد از آن علىعلیه السلام است که به منزله جان رسولخدا است. مأمون گفت «لولا نسائنا» یعنى منظور از «انفسنا» باید رجال باشد به قرینه آمدن «نسائنا» و حضرت در جواب او فرمود «لولا ابنائنا» یعنى «انفسنا» در مقابل «نسائنا» اگر تنها بود چنین مىگفتیم اما «نسائنا» در مقابل «ابنائنا» است. (131)
نکته هشتم: بهله و ابتهال در «ثم نبتهل» مطلق ذکر شده است، با آن که مقصود تضرع به پیشگاه خداوند است. و این اطلاق به جهت آن است که به طور طبیعى انسان به حضور کسى ابتهال مىکند که زمام امور را بدست دارد و تواناى مطلق براى رفع نیازهاست. (132)
نکته نهم:
«فنجعل لعنهالله على الکاذبین»
یعنى ابتهال ما را آنقدر به خدا نزدیک مىکند که ما مظاهر کار خدا خواهیم شد و واسطه از میان برداشته مىشود. دیگر نمىگوییم خدا لعن را به صورت عذاب بر اینها نازل کن بلکه خودمان به مقام جعل عذاب مىرسیم. چون جعل عذاب صفت فعل است و اگر کسى به مقام ولایت رسید مظهر فعل خدا مىشود یعنى در مقام فعل، خدا کار را با دست او انجام مىدهد.
نکته دهم: مقصود از «الکاذبین» همان دروغگویانى هستند که در عالم خارج در یکى از دو طرف قرار گرفتهاند. یک طرفى که گوید لا اله الا الله و عیسى عبده و رسوله و طرف دیگرى که گوید ان الله ثالث ثلاثه و یا گوید عیسى ابنالله و یا گوید عیسى همان خداست. نکته مهم و درخور توجه آن است که «الکاذبین» به صیغه جمع آمده است نه «الکاذب» بهصورت مفرد . و این نشان مىدهد که چنان که در طرف مسیحیان جمعى بودند که ادعایى داشتند در طرف مسلمانان نیز جمعى بودند که ادعایى برخلاف آنها داشتند و این تنها رسولخدا نبود که در صف حق در مقابل آنان قرار گرفته بود بلکه همراهان او نیز شریک در ادعاى توحید و عبودیت عیسى بودند و اساسا صدق و کذب در جایى تحقق مىیابد که امکان مطابقت یا عدم مطابقت ادعایى با واقع در میان باشد و اگر همراهان رسولخدا مىخواستند تنها نظارهگر این درگیرى باشند و خود هیچگونه دخالتى نداشته باشند تعبیر قرآن در حق آنان درست نخواهد آمد. (133) پس تعبیر به
«نجعل لعنه الله على الکاذبین»
قرینه است که همراهان رسولخدا تماشاگر صحنه مباهله نبودند بلکه گزارشگر حقایق بودند . زیرا گزارشگر است که مىتواند صادق یا کاذب باشد و در غیر اینصورت نه صادق خواهد بود و نه کاذب. البته رسالت و نبوت مخصوص رسول گرامى اسلام است ولى ولایت الهى مشترک بین همه آنهاست. و چون همراهان رسولخدا مانند خود آن حضرت ولایت دارند گزارشگر غیب هستند، به خدا ایمان مىآورند و از آنجا خبر دارند و خبر مىدهند و مدعى هستند و دعایشان هم مستجاب است. (134) و این نکته گویاى برجستهترین و بالاترین منقبت براى اهل پیغمبر است. هم چنان که انتخاب حسن و حسین از میان جمع فرزندان به عنوان فرزندان رسولخدا و انتخاب فاطمه زهرا س از میان جمع زنان به عنوان تنها زنى که از هر جهت نسبت او به رسولخدا تمام است و انتخاب علىعلیه السلام از میان جمع مردان به عنوان مردى که مىتواند جان رسولخدا به شمار آید، خود شاهدى بر مقام و منزلت اهلبیت است. (135)
نکته یازدهم: هرگز نمىتوان گفت حضور این چهارتن از میان جمع مردان و زنان و فرزندان مسلمانان به عنوان نمونه بوده است چراکه در این صورت باید رسولخدا دست کم دو مرد (136) و سه زن و سه فرزند همراه خود مىآورد تا به کارگیرى صیغه جمع عربى که کمترین مرتبه آن سه فرد است توجیه داشته باشد. ناگزیر باید گفت رسولخدا تنها این چهار تن را حاضر کرد چون در عالم خارج به جز آنها کسى دیگر یافت نشد که شایسته همراهى او در این دعوت و این ادعا باشد و او در مقام امتثال جز اینان مصادیقى نیافت. پس احضار این چهار تن از باب اختصاص و انحصار است نه از باب نمونه. (137)
نکته دوازدهم: اگر بخوبى در این ماجرا تأمل کنیم مىبینیم که بحث و گفتگوى مسیحیان با رسولخدا از آن رو بوده که او خود را پیامبر الهى و سخنش را مستند به وحى مىدانست اما دیگر پیروان او و جماعت مسلمانان از این نظر که بدو ایمان آورده بودند اصلا طرف بحث و گفتگوى مسیحیان نبودند بنابراین اگر رسولخدا کسانى را همراه خود کرد معلوم مىشود که آنان نیز طرف این درگیرى بودند و ادعاى رسولخدا ادعاى آنان نیز بود و در صورت دروغگو بودن مانند رسولخدا خود را در معرض نزول عذاب مىدانستند پس نباید کسى همراه رسولخدا در این صحنه باشد جز آن که شریک دعوت اوست نه آنان که به ادعاى رسولخدا ایمان آوردهاند و طبعا کسانى که دعوت رسولخدا آنان را به مدینه کشانده است با هر کسى که صاحب این دعوت است کار دارند، چه رسولخدا و چه همراهان او و با عنایت به کلمه «الکاذبین» این نکته بیشتر روشن مىشود. ولى باید توجه داشت که این مطلب به معناى آن نیست که همراهان رسولخدا در امر نبوت با او شریک هستند بلکه یعنى در دعوت و تبلیغ که از شؤون و لوازم نبوت است با او شریکند و این خود منصب و مقامى بزرگ است که هر کس نمىتواند عهدهدار آن باشد . (138)
مواردى که پیامبر اسلام علىعلیه السلام را جان خویش شمارد
در جهت تأیید و تحکیم بیان قرآن و آشکار شدن مقام و منزلت علىعلیه السلام که تنها مصداق «انفسنا» در آیه مباهله است باید به سیره نبوى بازگشت و از پیوستگى و وابستگى پیامبر به على و على به پیامبر اندکى بازگفت. این نحوه ارتباط خاص از مطالعه مقاطعى چند از حیات پیغمبر بخوبى آشکار مىشود.
1 ـ رسولخدا به هیئت ثقیف گفت اسلام آورید وگرنه به سوى شما مردى را مىفرستم که از من است یا فرمود چون جان من است. پس گردنهاى شما را مىزند و زن و فرزندان شما را اسیر خواهد کرد و اموال شما را خواهد گرفت. عمر گوید هیچگاه چون آن روز علاقمند به ریاست نشدم و سینه خود را جلو دادم شاید که حضرت بفرماید این ولى آن حضرت متوجه علىعلیه السلام شد و دست او را گرفت و دوبار گفت او این شخص است. (139)
این حدیث و چند حدیث مشابه آن در بسیارى از کتب اهل سنت نقل شده است که در این احادیث یکى از تعابیر زیر آمده است «رجلا منى»، «رجلا مثل نفسى»، «رجلا کنفسى»، «رجلا عدیل نفسى».
2 ـ از ابوذر نقل شده است که رسولخدا فرمود: یا بنو ولیعه از کار خویش دست برمىدارند و یا به سوى آنها مىفرستم مردى که چون جان من است و دستور مرا در حق آنان اجرا خواهد کرد… عمر پرسید منظور حضرت کیست من گفتم تو و رفیقت مقصود او نیستید. گفت پس کى مقصود است؟ گفتم آنکه نعل را وصله مىزند و علىعلیه السلام آن هنگام نعل رسولخدا را وصله مىزد. (140) در این حدیث هم تعبیر شده است «رجلا کنفسى».
3 ـ رسولخداصلى الله علیه وآله وسلم از برخى اصحاب خود ذکرى به میان آوردند و چون از ایشان درباره علىعلیه السلام پرسیدند، آن حضرت فرمود آیا از شخص درباره خودش سؤال مىشود . عین کلام رسولخدا در مورد علىعلیه السلام چنین نقل شده است: «هل یسأل الرجل عن نفسه» (141) و در جاى دیگر از آن حضرت نقل شده که فرمود شما از من درباره مردم پرسیدید ولى از نفس من چیزى نپرسیدید. در این روایت آمده است: «سأل [النبى] عن بعض اصحابه فقال له قائل فعلى فقال ما سألتنى عن الناس و لم تسألنى عن نفسى» (142) و نیز از طریق اهل سنت نقل شده که از رسولخدا پرسیدند محبوبترین مردم نزد شما کیست؟ فرمود عائشه. پرسیدند از مردان چه کسى؟ فرمود پدر او [یا پدر آن دو] آنگاه فاطمه گفت اى رسولخدا چطور شما در حق على چیزى نگفتید. آن حضرت فرمود على جان من است. آیا دیدهاى که شخصى در مورد نفس خویش چیزى بگوید. در این روایت نیز آمده است «ان علیا نفسى هل رأیت احدا یقول فى نفسه شیئا». (143)
از نظر شیعه مجعول بودن صدر این حدیث واضح است ولى ذیل آن جاى تردید ندارد چون مؤیدات آن بسیار است؛ در حالى که نزد اهل سنت قضیه به عکس است و براى آنها ذیل حدیث ممکن است مورد تردید قرار گیرد و لذا ناقل حدیث اضافه مىکند که تتمه این حدیث که سخن فاطمه س است از عبداللهبن عمرو که از ثقات مىباشد نقل شده است و دلالت بر صحت این زیادى مىکند، روایت صحیحى که گوید چون آیه مباهله نازل شد، رسولخدا حسن و حسین و فاطمه و على را جمع کرد و این دلالت دارد که نفس على نفس رسولخدا است. (144)
4 ـ زمخشرى در تفسیر خود آورده است که پیغمبر خدا ولیدبن عقبه و به نقلى خالدبن ولید را به سوى بنىالمصطلق فرستاد. چون آنان براى استقبال از فرستاده رسولخدا بیرون آمدند . او خیال کرد که براى جنگ بیرون آمدهاند. پس به سوى رسولخدا بازگشت و گفت که آنان مرتد شدهاند و زکات نمىدهند. اینجا بود که رسولخداصلى الله علیه وآله وسلم فرمود یا از کار خویش دست مىکشید و یا به سوى شما مىفرستم مردى را که نزد من چون جان من است آنگاه با دست خود به کتف علىعلیه السلام زد. (145)
در این نقل نیز تعبیر شده است به:
«لتنتهن او لابعث الیکم رجلا هو عندى کنفسى یقاتل مقاتلتکم و یسبى ذراریکم»
5 ـ در جمعه آخر ماه شعبان رسولخدا خطبهاى خواند و از روى آوردن ماه رمضان و برکات آن مردم را آگاه ساخت در پایان این خطبه است که علىعلیه السلام پرسید اى رسولخدا با فضیلتترین کارها در این ماه چیست؟ آن حضرت فرمود: اى ابوالحسن بهترین اعمال در این ماه اجتناب از محرمات الهى است سپس پیامبر خدا گریست علىعلیه السلام پرسید اى رسولخدا چه چیز شما را گریاند؟ فرمود اى على مىگریم بر حلال شدن و مباح شمردن خون تو در این ماه. تا آنجا که رسولخدا فرمود اى على کسى که تو را بکشد بدون تردید مرا کشته و کسى که با تو دشمنى ورزد در حقیقت با من دشمنى ورزیده است و آن که به تو ناسزا گوید مرا ناسزا گفته زیرا تو براستى به منزله جان من هستى روح تو از روح من است و سرشت و طینت تو از طینت من است. همانا خداوند من و تو را با یکدیگر آفرید و با هم برگزید، مرا براى نبوت اختیار کرد و تو را براى امامت. پس هر کس امامت تو را انکار کند نبوت مرا انکار کرده است. (146)
در این روایت نیز آمده است «لأنک منى کنفسى»
6 ـ در حدیث مناشده که بعد از این نیز بدان اشاره خواهیم کرد، امیرالمؤمنین اصحاب شورى را مخاطب قرار داده و مىفرماید آیا در میان شما کسى هست که رسولخدا او را چون جان خویش خوانده باشد.
در متن این حدیث نیز آمده است:
قال على علیه السلام: نشدتکم بالله هل فیکم احد قال له رسولالله صلى الله علیه وآله وسلم
«انت کنفسى و حبک حبى و بغضک بغضى؟
قالو: لا (147) .
نظیر همین سخن از زبان عامربن واثله نقل شده است که گوید بعد از مرگ عمر و در روز شورى شنیدم که على علیه السلام مىگفت…
نشدتکم بالله هل فیکم احد قال له رسولاللهصلى الله علیه وآله وسلم
لینتهین بنو ولیعه او لأبعثن الیهم رجلا کنفسى طاعته کطاعتى و معصیته کمعصیتى یغشاهم بالسیف غیرى؟
قالو اللهم لا. (148)
اینها مواردى بود که ما با نظرى سریع به منابع بدان برخورد کردیم و البته نمىتوان گفت که شواهد منحصر در همین مقدار است. (149)
مؤیداتى چند بر این که علىعلیه السلام رسولخداصلى الله علیه وآله وسلم بود
نصوصى که در سابق از منابع شیعى و سنى نقل شد به صراحت دلالت داشت که رسولخداصلى الله علیه وآله وسلم علىعلیه السلام را جان خویش شمرده است. ولى در اینجا ادله دیگرى است که صراحت بدین معنا ندارد ولى مىتواند موید و شاهد بر صحت مدعا باشد. این ادله به لحاظ مضمون به چند دسته تقسیم مىشود:
1ـ روایاتى که دلالت دارد علىعلیه السلام پرورش یافته رسولخدا و از طفولیت مأنوس بدان حضرت بود و حتى سر وحى از علىعلیه السلام پوشیده نبود.
از جمله این روایات سخن دلنشین علىعلیه السلام در خطبه قاصعه است که مىفرماید:
من در کوچکى سینههاى عرب را به زمین رساندم و شاخههاى نو برآمده قبیله ربیعه و مضر را شکستم و شما قدر و منزلت مرا نسبت به رسولخداصلى الله علیه وآله وسلم به سبب خویشى نزدیک و منزلت خاصى که داشتم مىدانید. زمان کودکى مرا در کنار خود پرورش داد و به سینهاش مىچسباند و در بسترش مرا در آغوش خود نگه مىداشت و تنش را به من مالید و بوى خوش خود را به من مىبویانید و چیزى را مىجوید و آنگاه در دهان من لقمه مىکرد و دروغ در گفتار و خطا و اشتباه در کردار از من نیافت و خداوند بزرگترین فرشتهاى از فرشتگانش را از وقتى که پیغمبرصلى الله علیه وآله وسلم از شیر گرفته شده بود همنشین آن حضرت گردانید که او را در شب و روز به راه بزرگوارىها و خوهاى نیکوى جهان سیر دهد و من پى او مىرفتم مانند رفتن شتر در پى مادرش، در هر روزى از اخلاق خود نشانهاى آشکار مىساخت و پیروى از آن را به من امر مىفرمود و در هرسالى مجاورت بحراء (کوهى است نزدیک مکه) را برمىگزید و من او را مىدیدم و شخص دیگرى نمىدید و در آن زمان اسلام در خانهاى نیامده بود مگر خانه رسولخداصلى الله علیه وآله وسلم و خدیجه که من سومین ایشان بودم. نور وحى و رسالت را مىدیدم و بوى نبوت را استشمام مىکردم و چون وحى بر آن حضرت نازل شد صداى ناله شیطان را شنیدم گفتم اى رسولخدا این چه صدایى است؟ فرمود این شیطان است که از پرستیده شدن نومید گشته است. تو مىشنوى آنچه من مىشنوم و مىبینى آنچه من مىبینم جز آن که تو پیامبر نیستى ولى وزیر و بر خیر و نیکویى هستى. (150)
2ـ روایاتى که دلالت دارد رسولخداصلى الله علیه وآله وسلم خود و علىعلیه السلام را دو نور مشتق از یک منبع و دو فرع مشتق از یک اصل و دو برادر و دو یاور جداناپذیر به شمار آورده است.
در نامه 45 نهجالبلاغه که علىعلیه السلام عامل خویش عثمانبن حنیف را مخاطب قرار داده است، نسبت خود به رسولخدا را چون دو نور مشتق از یک جا و دو نخل روییده از یکبن دانسته است (151) و مىفرماید
«انا من رسولالله کالضوء من الضوء و کالصنو من الصنو و الذراع من العضد».
باز از خود آن حضرت نقل است که چون رسولخدا میان اصحاب خویش برادرى انداخت من گفتم اى رسولخدا میان اصحاب خود اخوت برقرار ساختى ولى مرا بدون برادر رها کردى پس آن حضرت فرمود
«انما اخترتک لنفسى انت اخى فى الدنیا و الآخره و انت منى بمنزله هارون من موسى». (152)
اهل سنت از رسولخدا نقل کردهاند که فرمود: من و على در پیشگاه خداوند نورى بودیم قبل از خلقت آدم به چهارده هزار سال که دو جزء شدیم یکى من و دیگرى على. و در احادیث دیگر اضافه شده است که چون آدم خلق شد آن نور در صلب او قرار گرفت و در صلب انبیاء بعد نیز آن نور واحد بود تا در صلب عبدالمطلب جدا شد پس در من نبوت و در على خلافت است (153) و نیز روایات بسیارى که دراین تعبیر مشترکند «انا و على من شجره واحده و سایر الناس من شجر شتى». (154)
و یا روایتى که از رسولخدا نقل شده است:
«انا و على من نور واحد و انا و ایاه شىء واحد و انه منى و انا منه لحمه لحمى و دمه دمى یریبنى ما أرابه [اى یسوؤنى و یزعجنى ما یسوؤها و یزعجها] و یریبه ما أرابنى». (155)
و باز از همین قبیل است روایاتى که علىعلیه السلام خصلتهاى دهگانهاى براى خود برشمارد که رسولخدا بدو داده است. در یکى از این روایات آمده است که براى من یکى از این خصلتها از تمام آنچه آفتاب بر آن مىتابد مسرتبخشتر است. آنگاه آن حضرت فرمود:
«قال لى رسولاللهصلى الله علیه وآله وسلم یا على انت الأخ و انت الخلیل، و انت الوصى و انت الوزیر و انت الخلیفه فى الاهل و المال و فى کل غیبه اغیبها و منزلتک منى کمنزلتى من ربى و انت الخلیفه فى امتى ولیک ولیى و عدوک عدوى و انت امیرالمؤمنین و سید المرسلین من بعدى. (156)
و پرواضح است کسى که این صفات را دارد چون جان رسولخدا خواهد بود.
3ـ روایات بسیارى که دلالت دارد رسولخداصلى الله علیه وآله وسلم خود را از علىعلیه السلام و علىعلیه السلام را از خود دانسته است. این روایات در مقاطع مختلف با تعابیر مشابه به هم از رسولخداصلى الله علیه وآله وسلم نقل شده است مثل «على منى و انا من على» و «انه منى و انا منه» و «انت منى و انا منک» و مثل «لایبلغ عنى الا رجل منى» که در جریان ابلاغ سوره برائت بر مشرکین به توسط علىعلیه السلام، از آن حضرت شنیده شد و اگر بخواهیم باز هم به نمونهاى اشاره کنیم باید از سخن رسولخدا در جریان نبرد احد یاد کنیم آنگاه که دید علىعلیه السلام چون پروانهاى برگرد شمع وجودش مىچرخد و بر دشمنان شمشیر مىزند و جبرئیل در حق او مىگوید «هذه هى المواساه»، پس حضرتش فرمود «انه منى و انا منه» و جبرئیل گفت «و انا منکما». (157)
ابن بطریق پس از نقل بیست مورد از مواردى که این حدیث نقل شده است مىگوید «من» در این روایات به چهار معنا مىتواند باشد: ابتداى غایت، تبعیض، زائده و تبیین جنس و تنها احتمال چهارم مىتواند صحیح باشد. آنگاه معناى این روایات چنین خواهد بود که على از جنس من است در جهت تبلیغ و اداء و وجوب اطاعت. رسولخدا منصب نبوت و امامت داشت و استحقاق علىعلیه السلام براى امامت مانند استحقاق رسولخدا براى امامت است و خصوصا تعبیر «انا منه» نشان از مزید شأن و جلالت علىعلیه السلام است. (158)
4ـ روایاتى که پیامبر خدا مقام و منزلت على را در نزد خود به مانند سر براى بدن دانسته است. (159) تعابیر وارد در این روایات چنین است:
«على منى مثل رأسى من بدنى»
«على بمنزله رأسى من بدنى»
«على منى کرأسى من بدنى»
5ـ روایات متعددى که در آنها به نقل از رسولخدا آمده است که من و على دو پدر این امت هستیم. (160)
تعابیر وارد در این روایات چنین است:
«انا و على ابوا هذه الامه»
«یا على انا و انت و ابوا هذه الامه»
«انا و انت مولیا هذا الخلق»
6ـ زیارت امیرالمؤمنین در روز تولد رسولخدا(ص) و در روز و شب مبعث رسولخداصلى الله علیه وآله وسلم که در کتب ادعیه و زیارات وارد شده است، نشان از آن است که جان على و جان پیغمبر یکى است و زیارت على همان زیارت رسولخداست.
محدث قمى در مفاتیح الجنان در بیان دومین زیارت از زیارات مخصوصه امیرالمؤمنین به نقل از سیدبن طاووس آورده است که در هفدهم ربیعالاول (روز ولادت رسولخداصلى الله علیه وآله وسلم) امام صادقعلیه السلام بدین زیارت علىعلیه السلام را زیارت کرد و آن را به محمدبن مسلم تعلیم داد. محدث قمى در همانجا آورده است که مردى اعرابى به خدمت رسولخداصلى الله علیه وآله وسلم مشرف شد و عرض کرد یا رسولالله منزل من دور از منزل شماست و گاه که به اشتیاق زیارت و دیدن شما مىآیم، ملاقات شما برایم میسر نمىشود و علىبن ابىطالب را ملاقات مىکنم و او مرا به سخن و مواعظ خود مأنوس مىکند و من با حال اندوه و حسرت بر ندیدن شما بازمىگردم. پس آن حضرت فرمود هر که على را زیارت کند مرا زیارت کرده است و هر که او را دوست بدارد مرا دوست داشته است و هر که او را دشمن بدارد مرا دشمن داشته است. این را از جانب من به قوم خود برسان و هر که به زیارت او برود البته به نزد من آمده است و در قیامت او را جزا خواهد داد من و جبرئیل و صالح المؤمنین.
و نیز محدث قمى در بیان سومین زیارت از زیارات مخصوصه امیرالمؤمنین در روز و شب مبعث (بیست و هفتم رجب) زیاراتى را به نقل از شیخ مفید و سیدبن طاووس آورده است که تأمل در مضامین بلند این زیارتنامه و زیارتنامه پیشین از مقام و منزلت خاص آن حضرت در نزد رسولخدا پرده برمىدارد.
استشهاد به واقعه مباهله و استناد به همراهى على و همسر و دو فرزند او با رسولخدا
1 ـ در کلام امام على علیهالسلام:
به دنبال امتناع علىعلیه السلام از بیعت با ابوبکر، میان آن حضرت و ابوبکر بحث و گفتگویى درگرفت. ابوبکر با تمسک به حدیثى از رسولخدا درصدد توجیه کار خویش بود و در مقابل علىعلیه السلام با او احتجاج مىکرد و از او در مورد شایستگیهاى خود اعتراف مىگرفت و شبیه همین احتجاج را آن حضرت با اصحاب شورى بعد از مرگ عمر نیز داشت. هر دو حدیث به حدیث منا شده معروف است و در هر دو جا آن حضرت به واقعه مباهله و همراهى خود و همسر و دو فرزندش با رسولخدا اشاره مىکند و آنها سخن او را تأیید مىکنند.
در حدیث اول آمده است:
«فانشدک بالله أبى برز رسولالله و بأهلى وولدى فی مباهله المشرکین ام بک و باهلک و ولدک»
قال ابوبکر: «بل بکم». (161)
و در حدیث دوم آمده است:
«نشدتکم بالله هل فیکم احد اخذ رسولاللهصلى الله علیه وآله وسلم بیده وید امرأته و ابنیه حین اراد ان یباهل نصارى اهل نجران غیرى؟
قالوا: لا. (162)
حدیث منا شده در مورد دوم بدین تعبیر نیز وارد شده است:
«افتقرون أن رسولالله صلىالله علیه و آله حین دعا اهل نجران الى المباهله انه لم یأت الا بى و بصاحبتى و إبنى؟
قالوا اللهم نعم». (163)
در روایت معروف دارقطنى که ابنحجر در الصواعق المحرقه نیز آورده است، حدیث منا شده چنین نقل شده است:
«انشدکمالله هل فیکم احد اقرب الى رسولالله فی الرحم منى و من جعله نفسه و ابناءه ابناءه و نسائه نسائه غیرى؟
قالوا اللهم لا». (164)
غیر از حدیث منا شده در موارد دیگر نیز امیرالمؤمنین به واقعه مباهله اشاره کرده است و از آن موارد است که آوردهاند جماعتى نزد آن حضرت آمدند و گفتند از بالاترین مناقب خود براى ما بگو پس حضرتش به ترتیب از واقعه «سدالابواب»، مباهله، ابلاغ سوره برائت بر مشرکین، تعبیر قرآن از او به «اذن» [در آیه
«و تعیها اذن واعیه» (الحاقه / 12)]
نزول آیه
«اجعلتم سقایه الحاج…» (توبه/ 19)
در حق او و واقعه غدیر خم یاد مىکند و در ضمن شرح واقعه مباهله مىفرماید که رسولخداصلى الله علیه وآله وسلم دست من و حسن و حسین و فاطمه را گرفت و براى مباهله بیرون رفت. (165)
در روایتى دیگر که شبیه بدین روایت است امام صادقعلیه السلام مىفرماید: از امیرالمؤمنین در مورد فضائلش سؤال شد آن حضرت برخى را شمرد. بدو گفتند بیشتر بگو. حضرت فرمود دو پیشواى دینى از مسیحیان نجران به نزد رسولخدا آمدند و در مورد عیسى با آن حضرت سخن گفتند. آنگاه خداوند این آیه را فرستاد «ان مثل عیسى عندالله کمثل آدم…» سپس پیغمبر وارد خانه شد و دست على و حسن و حسین و فاطمه «سلامالله علیهم اجمعین» را گرفت و بیرون آمد و کف دستش را به سوى آسمان گرفت و انگشتانش را باز کرد. آنها را به مباهله فراخواند . (166)
در حدیث مفصلى که آن حضرت هفتاد منقبت از مناقب خود را مىشمارد به عنوان سى و چهارمین منقبت خود مىفرماید: نصارى چیزى را ادعا کردند پس خداوند در مورد آنان این آیه را فرستاد «فمن حاجک فیه…» پس نفس من نفس رسولخداست و «نساء» همان فاطمه است و «ابناء» حسن و حسین مىباشند سپس آن قوم پشیمان شدند و از رسولخدا خواستند که آنان را از مباهله معاف دارد و رسولخدا آنها را معاف داشت. قسم به خدایى که تورات را بر موسى و فرقان را بر محمدصلى الله علیه وآله وسلم فرستاد اگر با ما به مباهله برمىخواستند هر آینه به صورت میمونها و خوکهایى مسخ مىشدند. (167)
2 ـ در کلام امام حسن بن على علیهالسلام
آن حضرت بعد از صلح با معاویه در حضور او خطبهاى خواند و در ضمن آن فرمود جدم در روز مباهله از میان جانها پدرم و از میان فرزندان مرا و برادرم حسین را و از میان زنان فاطمه مادرم را آورد پس ما اهل او و گوشت و خون او هستیم. ما از او هستیم و او از ماست.
عبارت آن حضرت چنین بود
«ایها الناس انا ابن البشیر و انا ابن النذیر و انا ابن السراج المنیر… فاخرج جدى یوم المباهله من الانفس ابى و من البنین انا و اخى الحسین و من النساء فاطمه امى فنحن اهله و لحمه و دمه و نحن منه و هو منا». (168)
3 ـ در کلام امام حسین بن على علیهالسلام
در جریان مراسم حج و در صحراى منى امام حسینبن علىبنىهاشم و بزرگان از اصحاب رسولخدا را جمع کرد و در اثنا خطبهاى که خواند از آنان در مورد فضائل پدرش علىبن ابىطالب اقرار گرفت. در این خطبه مفصل نیز به واقعه مباهله و حضور على و همسرش فاطمه و دو فرزندش اشاره شده است و چنین آمده است:
قال انشدکم الله أ تعلمون ان رسولاللهصلى الله علیه وآله وسلم حین دعا النصارى من اهل نجران الى المباهله لم یأت إلا به و بصاحبته و إبنیه؟
قالوا اللهم نعم. (169)
4 ـ در کلام امام صادق علیهالسلام
ابوجعفر احول از امام صادقعلیه السلام نقل مىکند که به آن حضرت برخى از امورى را که مردم در حق آنها منکرند گفتم. حضرت فرمود بدانان بگو که قریش مىگفتند ما آن «اولوالقربى» هستیم که غنیمت براى آنهاست. (170) سپس [در پاسخ ]بدین منکرین گفته شد که رسولخدا در روز بدر براى جنگ جز اهل بیت خویش را حاضر نکرد و به هنگام مباهله [که انتظار مىرفت عذاب بر یکى از دو طرف نازل شود] على و حسن و حسین و فاطمه سلامالله علیهم اجمعین را آورد. پس آیا براى آنها [یعنى اهل بیت که در بدر و در مباهله حاضر بودند] تلخى و براى اینها [یعنى قریش ]شیرینى باشد. (171)
نکته قابل توجه در این روایت آن است که حضور اهل بیت در واقعه مباهله به مانند حضور خویشان رسولخدا در بدر دانسته شده است.
5 ـ در کلام امام موسى بن جعفر علیهالسلام
در گفتگوى هارون الرشید با موسىبن جعفرعلیه السلام آمده است که هارون پرسید چرا شیعیان شما از تعبیرشان در مورد شما به «یابن رسولالله» دست برنمىدارند در حالى که شما فرزند على و فاطمه هستید و فاطمه ظرف تولد فرزند بود. در واقع فرزند به پدر منسوب مىگردد نه مادر. آن حضرت پس از استشهاد به آیه 84 سوره انعام (و وهبنا له اسحق و یعقوب کلا هدینا و نوحا…) اضافه فرمودند که همه امت اسلام از نیکوکار و بدکار اتفاق دارند که چون آن شخص نجرانى را پیغمبر به مباهله فراخواند در کساء او جز على و فاطمه و حسن و حسین کس دیگرى نبود و خداوند فرمود «فمن حاجک فیه من بعد…» پس تأویل «ابنائنا» حسن و حسین و تأویل «نسائنا» فاطمه و تأویل «انفسنا» علىبن ابىطالب بود. (172)
6 ـ در کلام امام علىبن موسى الرضاعلیه السلام
چون حضرت رضاعلیه السلام در مجلس مأمون عباسى حاضر شد مأمون از او سؤالاتى کرد و حضرت یکایک پاسخ مىداد. تا سخن بدینجا رسید که مأمون پرسید آیا خداوند در جایى از قرآن «اصطفاء» را تفسیر کرده است؟ آن حضرت در پاسخ فرمود خداوند اصطفاء عترت را در دوازده موضع از کتاب خویش بیان فرموده است. سپس آن حضرت در بیان سومین موضع فرمودند: در واقعه مباهله که آیه شریفه «فمن حاجک فیه من بعد…» نازل شد، پیامبر خدا، على و حسن و حسین و فاطمه (سلامالله علیهم اجمعین) را احضار کرد و جان آنها را قرین جان خود قرار داد. پس آیا مىدانید معناى «وانفسنا و انفسکم» چیست؟ علماى مجلس گفتند مراد از آن نفس پیامبر خدا است. آن حضرت فرمود به غلط افتادید. خداوند در «انفسنا» نفس علىعلیه السلام را قصد کرده است و دال بر این امر سخن پیغمبر خداست که فرمود «لتنتهین بنو ولیعه او لأبعثن الیهم رجلا کنفسى یعنى علىبن ابىطالب» و این خصوصیتى است که پیش از این و پس از این هیچکس بدان نخواهد رسید زیرا آن حضرت نفس على را همانند نفس خود قرار داد. (173)
در روایت دیگرى آمده است که مأمون روزى به امام رضاعلیه السلام گفت بزرگترین فضیلتى را که براى امیرالمؤمنین است و قرآن بر آن دلالت دارد براى من بگو. حضرت فرمود فضیلت او در مباهله است که در آیه شریفه «فمن حاجک فیه من بعد ماجاءک…» اشاره شده است. آنگاه رسولخدا حسن و حسین را فراخواند پس آنها دو پسر او بودند و فاطمه را خواند پس او در موضع «نساءه» است و امیرالمؤمنین را خواند پس به حکم خداوند عزوجل او نفس رسولخدا است و چون هیچکس از مردمان بالاتر و برتر از رسولخدا نیست پس به حکم الهى باید هیچکس برتر و بالاتر از نفس رسولخدا نباشد. مأمون گفت مگر نه این است که خداوند «ابناء» را به لفظ جمع آورده و رسولخدا تنها دو پسرش را فراخواند و «نساء» را به لفظ جمع آورد، در حالى که رسولخدا فقط دخترش را آورد پس چرا جایز نباشد که آن حضرت از نفس خودش دعوت بکند نه از دیگرى بنابراین فضلى را که براى امیرالمؤمنین مىگویى ثابت نیست. امام هشتم در پاسخ فرمود آنچه گفتى صحیح نیست زیرا داعى باید غیر از خودش را دعوت کند، چنان که آمر باید به غیر خودش دستور بدهد و صحیح نیست که رسولخدا در حقیقت خودش را دعوت کند چنان که نمىتواند به حقیقت آمر به نفس خود باشد و هرگاه ثابت شود که رسولخدا در مباهله هیچکس جز امیرالمؤمنین را نخوانده است، ثابت مىشود که او نفس رسولخدا است که خداوند در کتابش بدو نظر داشته و در قرآنش بدو حکم کرده است. (174)
و نیز از جمله مناظرات آن حضرت با مأمون آوردهاند که مأمون به آن حضرت گفت چه دلیلى بر خلافت جد شما [علىبن ابىطالب] است؟ حضرت فرمود «انفسنا» پس مأمون گفت «لولا نسائنا» پس حضرت فرمود «لولا ابنائنا» آنگاه مأمون ساکت شد. (175) شرح مفاد این حدیث در تفسیر آیه مباهله گذشت.
استناد به واقعه مباهله در کلام سعدبن ابى وقاص
از آنجا که گفتهاند «الفضل ماشهدت به الاعداء »مىتوان حدیث سعد را دلیلى قاطع و دندانشکن بر منکرین حضور اهل بیت در صحنه مباهله دانست چرا که منابع متعدد شیعه و سنى نقل کردهاند که معاویهبن ابىسفیان به سعد گفت چه چیز جلودار تو است که ابوتراب را دشنام نمىگویى؟ سعد گفت هرگاه به یاد سه چیزى که رسولخدا در حق او گفت مىافتم هرگز اجازه دشنام گویى به او را بهخود نمىدهم. اگر یکى از آنها براى من بود از شتران سرخ مو برایم دوستداشتنىتر بود. [اول آن که] چون در یکى از جنگها رسولخدا على را به جاى خویش در شهر باقى گذاشت على گفت، آیا مرا همراه زنان و کودکان در شهر مىگذارى؟ پس رسولخدا بدو گفت آیا راضى نمىشوى که نسبت به من منزلتى چون منزلت هارون نسبت به موسى داشته باشى جز آن که بعد از من نبوتى نیست و [دوم آن که] از رسولخدا شنیدم که در روز جنگ خیبر فرمود هر آینه پرچم را به دست مردى مىدهم که خدا و رسولش را دوست دارد و خدا و رسولش نیز او را دوست دارند. پس آن حضرت فرمود على را نزد من بخوانید على را آوردند در حالى که چشم درد داشت پس رسولخدا از آب دهان خود به چشم او کشید و خوب شد و آنگاه پرچم را بدو سپرد و [سوم آن که] چون این آیه «فقل تعالوا ندع ابناءنا…» نازل شد رسولخدا على و فاطمه و حسن و حسین را فراخواند و فرمود «اللهم هولاء اهلى» و در روایتى دیگر از سعد نقل شده است که رسولخدا فرمود «ان هولاء اهل بیتى». (176)
مباهله در قطعاتى از شعر عرب
استناد به شعر شاعران نامدار عرب که در قرون اولیه مىزیستهاند همچون استناد به کلام مورخین بزرگ بلکه گاه قوىتر از آن است؛ خصوصا آن گاه که شعر آنها بر زبانها رائج و دارج و در اذهان عامه مردم ثبت شده باشد. چرا که برخى اشعار بازگوکننده رویدادى مهم در تاریخ اسلام و مقطعى حساس از تاریخ مسلمانان است و چه بسیار حماسهها که در قالب قصیدهها براى همیشه در خاطرهها جاودان مانده است. و ما مىبینیم که شاعران تواناى شیعى مسلک که همواره درصدد بودند هر فضیلتى و هر منقبتى از فضائل و مناقب اهل بیت را در آینه شعر منعکس سازند، چون به واقعه مباهله رسیدهاند، به وجد آمده و از اتحاد جان پیغمبر و على سخن گفتهاند پس باید در اینجا به نمونههایى از اشعار این شاعران که موقعیت و مکانت خاص اجتماعىشان پشتوانه شعر آنهاست اشاره شود.
ابوالحسین علىبن محمدبن جعفر الکوفى الحمانى المعروف «بالأفوه» شاعر قرن سوم که چون مناقب امیرالمؤمنین علىعلیه السلام را به نظم مىآورد بدینجا مىرسد:
وانزله منه على رغمه العدى
کهارون من موسى على قدم الدهر
فمن کان فی اصحاب موسى و قومه
کهارون لازلتم على ظلل الکفر
و آخاهم مثلا لمثل فاصبحت
اخوته کالشمس ضمت الى البدر
فآخى علیا دونکم و أصاره
لکم علما بین الهدایه و الکفر
و انزله منه النبى کنفسه
روایه ابرار تأدت الى البشر
فمن نفسه منکم کنفس محمد
الا بأبى نفس المطهر الطهر
و به گفته صاحب الغدیر دو بیت آخر به حدیثى اشاره دارد که نسائى در کتاب خصائص خود به نقل از ابوذر آورده است که رسولخداصلى الله علیه وآله وسلم فرمود «لینتهین بنو ولیعه او لأبعثن علیهم رجلا کنفسى ینفد فیهم امرى…» (177)
صاحببن عباد شاعر معروف قرن چهارم در قصیدهاى فضائل امیرالمؤمنین علىعلیه السلام را چنین برمىشمارد:
و کم دعوه للمصطفى فیه حققت
و آمال من عادى الوصى خوائب
فمن رمد آذاه جلاه داعیا
لساعته و الریح فی الحرب عاصب
و من سطوه للحر و البرد دوفعت
بدعوته عنه و فیها عجائب
و فى اى یوم لم یکن شمس یومه
اذا قیل هذا یوم تقضى المآرب
أفى خطبه الزهراء لما استخصه
کفاء لها و الکل من قبل طالب
أفى الطیر لما قد دعا فأجابه
و قد رده عنه غبى موارب
أفى رفعه یوم التباهل قدره
و ذلک مجد ما علمت مواظب
أفى یوم خم اذ اشاد بذکره
و قد سمع الایصاء جاء و ذاهب (178)
و نیز از اوست:
قالت فمن ذا قسیم النار یسهمها؟
فقلت من رأیه أذکى من الشعل
قالت فمن باهل الطهر النبى به؟
فقلت تالیه فی حل و مرتحل
قالت فمن شبه هارون لنعرفه؟
فقلت من لم یحل یوما و لم یزل (179)
ابوالقاسم زاهى شاعر شیعى قرن چهارم در شعر خود آورده است:
لایهتدى الى الرشاد من فحص
الا اذا والى علیا و خلص
ولایذوق شربه من حوضه
من غمس الولا علیه و غمص
ولا یشم الروح من جنانه
من قال فیه من عداه و انتقص
نفس النبى المصطفى و الصنو وال
خلیفه الوارث للعلم بنص (180)
ابوعلى تمیم شاعر شیعى قرن چهارم در ضمن قصیدهاى که در پاسخ عبداللهبن معز سرود و تفضیل عباسىها بر علویین را انکار کرد، چنین آورد:
من له قال لا فتى کعلى
لا ولا منصل سوى ذو الفقار
و بمن باهل النبى أأنتم
جهلاء بواضح الأخبار؟
أبعبد الإله ام بحسین
وأخیه سلاله الأطهار
یا بنى عمنا ظلمتم و طرتم
عن سبیل الانصاف کل مطار (181)
ابومحمد عونى شاعر شیعى مسلک قرن چهارم در قصیده «مذهبه» خود چنین سروده است:
و سائل عن العلى الشأن
هل نص فیهالله بالقرآن
بانه الوصى دون ثان
لاحمد المطهر العدنانى؟
فاذکر لنا نصا به جلیا
اجبت یکفى خم فى النصوص
من آیه التبلیغ بالمخصوص
و جمله الاخبار و النصوص
غیر الذى انتاشت ید اللصوص
و کتمته ترتضى امیا
………………..
أما سمعت خبر المباهله؟
اما علمت انها مفاضله؟
بین الورى فهل رأى من عادله
فى الفضل عند ربه و قابله؟
و لم یکن قربه نجیآ (182)
و نیز از اوست
و الحقه یوم البهال بنفسه
بامر اتى من رافع السموات
فمن نفسه منکم کنفس محمد
بنى الافک و البهتان و الفجرات (183)
ابنحماد عبدى شاعر معروف قرن چهارم در یکى از غدیریات خود چنین آغاز کرده است.
ألاقل لسلطان الهوى کیف اعمل
لقد جار من اهوى و انت المؤمل
و سپس در اثناء این قصیده آورده است:
اما قال فیه احمد و هو قائم
على منبر الأکوار و الناس نزل؟
على اخى دون الصحابه کلهم
به جاءنى جبریل ان کنت تسأل
على بامرالله بعدى خلیفه
وصیى علیکم کیف ما شاء یفعل
ألا ان عاصیه کعاصى محمد
و عاصیه عاصىالله و الحق اجمل
الا انه نفسى و نفسى نفسه
به النص أنبا و هو وحى منزل
………….
و در قصیدهاى دیگر که فضائل امیرالمؤمنین را برشمرده است به نزول آیه مباهله در حق او چنین اشاره کرده است:
و سماه فى الذکر نفس الرسول
یوم التباهل لما خشع
و یوم المواخاه نادى به
اخوک انا الیوم بىفارتفع
و یوم اتى الطیر لما دعا
النبى الإله و ابدى الضرع
و باز در مقام مدح آن حضرت در سرودهاى دیگر چنین آغاز کرده است:
لعمرک یا فتى یوم الغدیر
لأنت المرء اولى بالامور
و انت اخ لخیر الخلق طرا
و نفس فى مباهله البشیر (184)
و نیز از اوست:
الله سماه نفس احمد فى
القرآن یوم البهال اذ ندبا
فکیف شبهه بطائفه
شبهها ذو المعارج الخشبا (185)
و نیز:
و سماه رب العرش فى الذکر نفسه
فحسبک هذا القول ان کنت ذا خبر
و قال لهم هذا وصیى و وارثى
و من شد رب العالمین به أزرى
على کزرى من قمیصى اشاره
بان لیس یستغنى القمیص عن الزر (186)
و حسن ختام این مقال را سروده حکیم سنائى قرار مىدهیم که فرمود:
مرتضائى که کرد یزدانش
همره جان مصطفى جانش
هر دو یک قبله و خردشان دو
هر دو یک روح کالبدشان دو
دو رونده چو اختر گردون
دو برادر چو موسى و هارون
هر دو یک در ز یک صدف بودند
هر دو پیرایه شرف بودند
تا نبگشاد علم حیدر در
ندهد سنت پیمبر بر
کتابنامه
1ـ تفسیر موضوعى قرآن مجید (سیره علمى و عملى حضرت رسول اکرمصلى الله علیه وآله وسلم)، آیتالله عبدالله جوادى آملى، جلد 9، چاپ اول، مرکز نشر اسراء، قم، 1374 ش.
2ـ التبیان فى تفسیر القرآن، شیخ الطائفه ابوجعفر محمدبن الحسن الطوسى، (تحقیق و تصحیح احمد حبیب قصیر العاملى)، جلد 2، چاپ اول، مکتب الاعلام الاسلامى، قم 1409 ق.
3ـ مجمع البیان فى تفسیر القرآن، الشیخ ابى على الفضلبن الحسن الطبرسى، مجلد 2ـ1، چاپ اول، انتشارات ناصر خسرو، تهران، 1416 ق.
4ـ التفسیر الکبیر، الفخر الرازى، مجلد 8ـ7، چاپ چهارم، مکتب الاعلام الاسلامى، قم 1413 ق.
5ـ عمده عیون صحاح الاخبار فى مناقب امام الابرار، الحافظ یحیىبن الحسن الاسرى الحلى المعروف بابن البطریق، چاپ اول، مؤسسه النشر اسلامى، قم 1407 ق.
6ـ الطبقات الکبرى، محمدبن سعد البصرى، تحقیق محمد عبدالقادر عطا، جلد 1، چاپ اول، دارالکتب العلمیه، بیروت، 1410 ق.
7ـ احقاق الحق و ازهاق الباطل، القاضى السید نورالله الحسینى التسترى، مع تعلیقات آیهالله العظمى السید شهابالدین المرعشى النجفى، جلد 3، منشورات مکتبه آیهالله العظمى المرعشى النجفى، باهتمام السید محمود المرعشى.
8ـ کفایهالطالب فى مناقب علىبن ابیطالبعلیه السلام، الحافظ محمدبن یوسف الکنجى الشافعى، تحقیق و تصحیح و تعلیق محمد هادى الامینى، الطبعه الثالثه، دار احیاء تراث اهل البیت، طهران، 1404 ق.
9ـ اهلالبیت و آیه المباهله، شیخ قوام الدین وشنوهاى، انتشارات دارالنشر، قم.
10ـ کشفالیقین فى فضائل امیرالمؤمنین، حسنبن یوسفبن مطهر حلى، ترجمه حمیدرضا آژیر، تحقیق حسین درگاهى، چاپ اول، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، تهران، .1379
11ـ رساله تفضیل امیرالمؤمنین، محمدبن محمدبن النعمان معروف به شیخ مفید، ترجمه علیرضا بهاردوست و محمد حسین شمسایى، چاپ اول، انتشارات تاسوعا، مشهد.
12ـ ینابیعالموده لذوى القربى، سلیمانبن ابراهیم القندوزى الحنفى، تحقیق سیدعلى جمال اشرف الحسینى، الطبعه الاولى، دارالاسوه، .1416
13ـ اقبالالاعمال، رضىالدین ابوالقاسم علىبن موسىبن جعفربن طاووس، دارالکتب الاسلامیه، چاپ دوم، 1367 ش.
14ـ حیوهالقلوب، علامه محمد باقر مجلسى، تحقیق سید على امامیان، چاپ اول، انتشارات سرور، 1376 ش.
15ـ موسوعه الامام علىبن ابىطالب فى الکتاب والسنه و التاریخ، محمد الریشهرى، بمساعده محمدکاظم الطباطبائى و محمود الطباطبائى، چاپ اول، دارالحدیث، 1421 ق.
16ـ خصائص الوحى المبین، یحیىبن الحسن الحلى المعروف بابن البطریق، تحقیق و تعلیق و تخریج الشیخ محمد باقر المحمودى، چاپ اول، وزاره الارشاد الاسلامى، 1406 ق.
17ـ الارشاد فى معرفه حججالله على العباد، محمدبن النعمان الملقب بالمفید، باترجمه و شرح سید هاشم رسولى محلاتى، جلد اول، چاپ چهارم، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، تهران، 1378 ش.
18ـ ما روته العامه من مناقب اهل البیت، حیدرعلىبن محمد الشروانى، تحقیق الشیخ محمد الحسون، مطبعه المنشورات الاسلامیه، 1414 ق.
19ـ نهجالحق و کشف الصدق، الحسنبن یوسف المطهر الحلى، مؤسسه دارالهجره ایران، قم 1407 ق.
20ـ تلخیص الشافى، شیخ الطائفه جعفر الطوسى، چاپ سوم، دارالکتب الاسلامیه، قم 1394 ق .
21ـ النور المشتعل من کتاب ما نزل من القرآن فى على علیه السلام، ابونعیم الاصبهانى، تعلیق و تحقیق الشیخ محمد باقر المحمودى، چاپ اول، وزاره الارشاد الاسلامى، 1406 ق.
22ـ ترجمه الامام علىبن ابىطالب، من تاریخ مدینه دمشق، ابنعساکر، تحقیق الشیخ محمد باقر المحمودى، الطبعه الاولى، دارالتعارف للمطبوعات، بیروت 1395 ق.
23ـ معالم التنزیل فى التفسیر و التأویل، ابن محمد الحسینبن مسعود الفراء البغوى، دارالفکر، بیروت 1405 ق.
24ـ معجم البلدان، ابوعبدالله یاقوتبن عبدالله الحموى، داراحیاء التراث العربى، بیروت، چاپ اول، 1417 ق.
25ـ سعدالسعود، علىبن موسىبن جعفربن محمدبن طاووس، منشورات الرضى، قم، 1363 ش.
26ـ الطرائف فى معرفه مذاهب الطرائف، رضى الدین علىبن موسىبن طاووس، مطبعه الخیام، قم 1400 ق.
27ـ بحار الانوار الجامعه لدرر اخبار الائمه الاطهار، محمد باقر مجلسى، الطبعه الثالثه، دار احیاء التراث العربى، بیروت لبنان، 1403 ق.
28ـ مکاتیب الرسول، على الاحمدى المیانجى، الطبعه الاولى، مؤسسه دارالحدیث الثقافیه، طهران، 1419 ق .
29ـ تاریخ المدینه المنوره، عمربن شبه النمیرى البصرى، تحقیق فهیم محمد شلتوت، دارالفکر، قم، 1368 ش .
30ـ انسان العیون فى سیره الامین المأمون (السیره الحلبیه)، علىبن برهان الدین الحلبى، دارالمعرفه، بیروت.
31ـ مسار الشیعه فى مختصر تواریخ الشریعه، الشیخ المفید، تحقیق الشیخ مهدى نجف، سلسله مؤلفات الشیخ المفید مجلد 7، الطبعه الثانیه، 1414 ق.
32ـ تاریخ یعقوبى، احمدبن ابى یعقوب، ترجمه محمد ابراهیم آیتى، چاپ سوم، مرکز انتشارات علمى و فرهنگى، تهران، 1362 ش.
33ـ مناقب آل ابىطالب، محمدبن علىبن شهر آشوب، المطبعه العلمیه، قم.
34ـ مباهله در مدینه، پروفسور لویى ماسینیون، ترجمه محمودرضا افتخارزاده، چاپ اول، انتشارات رسالت قلم، تهران، 1378 ش.
35ـ ذخائر العقبى فى مناقب ذوى القربى، محب الدین احمدبن عبدالله الطبرى، دارالمعرفه، بیروت، .1974
36ـ نورالابصار فى مناقب آل بیت النبى المختار، الشیخ مومن الشبلنجى، منشورات الشریف الرضى.
37ـ تذکره الخواص، سبطبن الجوزى الحنفى، با مقدمه سید محمد صادق بحرالعلوم مکتبه نینوى الحدیثه، طهران.
38ـ الامالى، ابوجعفر محمدبن الحسن الطوسى، تحقیق مؤسسه البعثه، الطبعه الاولى، دارالثقافه، قم، 1414 ه .
39ـ اعلام الورى باعلام الهدى، ابوعلى الفضلبن الحسن الطبرسى، تحقیقق مؤسسه آلالبیت، الطبعه الاولى، نشر مؤسسه آل البیت، قم 1417 ه .
40ـ البدایه و النهایه، ابوالفداء اسماعیلبن کثیر الدمشقى، تحقیق مکتب تحقیق التراث، مؤسسه التاریخ العربى، دار احیاء التراث العربى، الطبعه الاولى، بیروت، .1412
41ـ الکامل فى التاریخ، ابوالحسن علىبن ابى الکرم الشیبانى المعروف بابن الاثیر، تحقیق مکتب التراث الطبعه الرابعه، مؤسسه التاریخ العربى، بیروت، 1414 ه .
42ـ تاریخ و آثار اسلامى مکه مکرمه و مدینه منوره، اصغر قائدان، چاپ دوم، نشر مشعر، . 1374
43ـ منتهىالآمال، شیخ عباس قمى، چاپ هفتم، مؤسسه انتشارات هجرت، قم، 1413 ه .
44ـ مفاتیح الجنان، شیخ عباس قمى.
45ـ نزل الابرار بما صح من مناقب اهل البیت الاطهار، محمدبن معتمد خان البدخشانى الحارثى، الطبعه الاولى، مکتبه الامام امیرالمؤمنینعلیه السلام، اصفهان، 1403 ق.
46ـ قادتنا کیف نعرفهم، آیهالله العظمى السید محمد هادى الحسینى المیلانى، تحقیق و تعلیق السید محمد على المیلانى، الطبعه الاولى، مؤسسه الوفاء، بیروت، 1406 ق.
47ـ کشف المراد فى شرح تجرید الاعتقاد، العلامه الحلى، تصحیح و تعلیق حسن حسنزاده الآملى، مؤسسه النشر الاسلامى، قم، 1407 ق.
48ـ حقالیقین فى معرفه اصوالالدین، السید عبدالله شبر، موسسه الاعلمى، طهران مطبعه العرفان، صیدا 1352ق.
49ـ الاختصاص، الشیخ المفید، تحقیق على اکبر الغفارى و السید محمود الزرندى، سلسله مؤلفات الشیخ المفید، مجلد 12، الطبعه الثانیه، 1414 ق.
50ـ تفسیر القمى، علىبن ابراهیم القمى، تصحیح و تعلیق السید طیب الموسوى الجزائرى، مؤسسه دارالکتاب الطباعه و النشر، الطبعه الثالثه، قم 1404 ق.
51ـ المباهله، عبدالله السبیتى، الطبعه الثانیه، مکتبه النجاح، طهران 1402 ق.
52ـ الاحتجاج، احمدبن علىبن ابىطالب الطبرسى، تعلیقات و ملاحظات السید محمد باقر الموسوى الخراسانى، نشر المرتضى، مشهد 1403 ق.
53ـ الروض الانف فى شرح السیره النبویه لابن هشام، عبدالرحمن السهیلى، تحقیق و تعلیق عبدالرحمن الوکیل، الطبعه الاولى، داراحیاء التراث العربى، بیروت، .1412
54ـ السیره النبویه لابن هشام المعافرى، تحقیق و تخریج جمال ثابت، محمد محمود، سید ابراهیم، الطبعه الثانیه، دارالحدیث، قاهره، 1419 ق.
55ـ دلائل النبوه و معرفه احوال صاحب الشریعه، احمدبن الحسین البیهقى، تعلیق و تخریج الدکتور عبدالمعطى قلعجى، الطبعه الاولى، دارالکتب العلمیه، بیروت، 1405 ق.
56ـ الفصول المختاره من العیون و المحاسن للسید الشریف المرتضى، الشیخ المفید، تحقیق السید على میرشریفى، سلسله مؤلفات الشیخ المفید 2، الطبعه الثانیه، .1414
57ـ تاج العروس من جواهر القاموس، مرتضى الزبیدى، تحقیق على شیرى، الطبعه الاولى، دارالفکر، بیروت 1414 ق.
58ـ لغتنامه دهخدا، انتشارات دانشگاه تهران، چاپ چهاردهم 1373 ش.
59ـ تفصیل وسائل الشیعه الى تحصیل مسائل الشریعه، محمدبن الحسن الحر العاملى، تحقیق مؤسسه آلالبیت، الطبعه الثالثه، قم، 1416 ق.
60ـ مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل، میرزا حسین النورى الطبرسى، تحقیق مؤسسه آل البیت، الطبعه الثانیه، قم 1408 ق.
61ـ الاصول من الکافى، محمدبن یعقوببن اسحق الکلینى، تصحیح على اکبر غفارى، چاپ چهارم، دارالکتب الاسلامیه، تهران، 1365 ش.
62ـ دعائم الاسلام و ذکر الحلال و الحرام و القضایا و الاحکام عن اهل بیت رسولاللهصلى الله علیه وآله وسلم، القاضى ابوحنیفه النعمانبن محمد التمیمى، تحقیق آصفبن على اصغر فیضى، الطبعه الاولى، دارالاضواء، بیروت 1411 ق.
63ـ شواهد التنزیل لقواعد التفصیل فى الآیات النازله فى اهل البیتعلیهم السلام، الحاکم الحسکانى، تحقیق و تعلیق الشیخ محمدباقر المحمودى، الطبعه الاولى، وزاره الثقافه والارشاد الاسلامى طهران، 1411 ق.
64ـ شناختنامه علىعلیه السلام، گردآورى فرید پور مصطفى، چاپ اول، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، تهران، 1379ش (مقاله علىعلیه السلام نفس رسولخداصلى الله علیه وآله وسلم از عابدین مؤمنى).
65ـ خصائص امیرالمؤمنین علىبن ابىطالب، احمدبن شعیب النسائى، تحقیق السید جعفر الحسینى، الطبعه الاولى، دارالثقلین، قم 1419 ق.
66ـ لسان العرب، ابن منظور، الطبعه الاولى، دار احیاء التراث العربى، مؤسسه التاریخ الاسلامى، بیروت، .1416
67ـ المیزان فى تفسیر القرآن، العلامه السید محمد حسین الطباطبائى، منشورات جماعه المدرسین فى الحوزه العلمیه فى قم المقدسه.
68ـ فرائد السمطین فى فضائل المرتضى و البتول و السبطین، ابراهیمبن محمد الجوینى الخراسانى، تحقیق شیخ محمد باقر محمودى الطبعه الاولى، مؤسسه المحمودى، بیروت، 1400 ه .
69ـ المستدرک على الصحیحین، محمدبن عبدالله الحاکم النیشابورى، تحقیق مصطفى عبدالقادر عطا، دارالکتب العلمیه، بیروت.
70ـ الجامع الصحیح (سنن الترمذى)، محمدبن عیسىبن سوره، تحقیق احمد محمد شاکر، دار عمران، بیروت.
71ـ صحیح مسلم، ابوالحسین مسلمبن الحجاج النیشابورى، تحقیق محمد فؤاد عبدالباقى الطبیعه الثانیه، دار احیاء التراث العربى، بیروت، .1972
72ـ الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل، جارالله محمودبن عمرالزمخشرى و بذیله الکافى الشاف فى تخریج احادیث الکشاف للحافظ ابنحجر العسقلانى، الطبعه الاولى، مکتب الاعلام الاسلامى، قم، 1414 ه .
73ـ الغدیر فى الکتاب والسنه و الادب، عبدالحسین احمد الامینى النجفى، الطبعه الرابعه، دار الکتب الاسلامیه، طهران، 1410 ق.
74ـ معجم رجال الحدیث و تفصیل طبقات الرواه، آیتالله السید ابوالقاسم الخوئى، الطبعه الرابعه، منشورات مدینه العلم، قم، 1409 ق.
75ـ تفسیر العیاشى، محمدبن مسعودبن عیاش السمرقندى، الطبعه الاولى، موسسه الاعلمى للمطبوعات، بیروت، 1411 ق.
76ـ الکلمه الغراء فى تفصیل الزهراء و عقیله الوحى زینب بنت امیرالمؤمنینعلیه السلام السید عبدالحسین شرفالدین الموسوى، مکتبه نینوى الحدیثه، طهران، ناصر خسرو، مروى.
77ـ الامام علىبن ابىطالب من حبه عنوان الصحیفه، احمد الرحمانى الهمدانى، الطبعه الاولى، المنیر للطباعه و النشر، تهران، 1417 ق.
78ـ تفسیر المنار (تقریر درس شیخ محمد عبده)، محمدرشید رضا، الطبعه الثانیه، دارالمعرفه للطباعه و النشر، بیروت.
79ـ الدرالمنثور فى التفسیر المأثور، عبدالرحمن جلالالدین السیوطى، الطبعه الاولى، دارالفکر، بیروت، 1403 ه .
80ـ تفسیر القرآن العظیم، ابوالفداء اسماعیلبن کثیر القرشى الدمشقى، دارالمعرفه، بیروت، 1402 ه .
81ـ الجامع لاحکام القرآن، ابوعبدالله محمدبن احمد الانصارى القرطبى، دارالکتاب العربى .
82ـ جامع البیان عن تأویل آى القرآن (تفسیر طبرى)، محمدبن جریرالطبرى، تحقیق صدقى جمیل العطار، دارالفکر، بیروت، 1415 ه .
83ـ تفسیر التحریر و التنویر، محمد الطاهر ابن عاشور.
84ـ کشف الغمه فى معرفه الائمه، علىبن عیسى الاربلى، الطبعه الاولى، انتشارات الشریف الرضى، قم، .1421
پىنوشتها:
1) الطریحى، شیخ فخرالدین، مجمعالبحرین، ماده «بهل».
2) ابنمنظور، لسان العرب، ماده «بهل».
3) جزائرى، سید نورالدین و ابوهلال عسکرى، معجمالفروق اللغویه، ص .466
4) الطوسى، محمدبن الحسن، التبیان فى تفسیر القرآن، و الطبرسى، الفضلبن الحسن، مجمعالبیان، و الفخر الرازى، التفسیر الکبیر در ذیل آیه مذکور.
5) جوادى آملى، عبدالله، تفسیر موضوعى قرآن مجید، ج 9، ص .183
6) پروفسور ماسینیون در رساله خود به نقل از ابنقتیبه در عیون الاخبار آورده است که ابتهال در لغت یعنى بردن دو دست بر بالاى سر و پائین آوردن و کشیدن کف دو دست بر روى صورت و سپس اضافه کرده است که عملیات مباهله داراى سه مرحله است نخست نشستن دو زانوا و قرار دادن دو دست بر روى رانها به گونهاى که گویى آماده حرکت و مبارزه با دشمن است . دوم آماده ساختن دو دست براى سوگند یاد کردن و سوم بلند کردن دو دست به سوى آسمان به اداى الفاظ مخصوص (منبع مذکور، ص 67).
7) شیخ طبرسى، مجمعالبیان، ذیل آیه مباهله.
8) ناگفته نماند که همین عبارت از برخى منکرین ولایت امیرالمؤمنین نیز نقل شده است. در مجمعالبیان به نقل از امام صادقعلیه السلام آمده است: آنگاه که رسولخدا (ص) در غدیر خم علىعلیه السلام را به خلافت نصب کرد و این خبر در همه جا منتشر شد نعمانبن حارث فهرى خدمت پیامبر آمد و گفت به ما گفتى شهادت به توحید و نفى بتها بدهیم و گواهى به رسالت تو بدهیم و دستور به جهاد و حج و روزه و نماز و زکوه دادى همه را پذیرفتیم ولى به این قناعت نکردى و این پسر (علىبن ابىطالبعلیه السلام ) را خلیفه کردى و گفتى «من کنت مولاه فعلى مولاه» آیا این سخن از تو است یا دستورى از طرف خداست؟ پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم فرمود به خدایى که جز او معبودى نیست از ناحیه خداست. نعمان برگشت در حالى که آیه مذکور را مىخواند. اینجا بود که سنگى از آسمان بر سرش فرود آمد و او را کشت و همینجا آیه «سأل سائل بعذاب واقع» نازل شد (منبع مذکور ذیل آیه 1 سوره معارج و نیز شبلنجى، نورالابصار، ص 159 ؛ سبط ابن جوزى، تذکرهالخواص، ص 31).
9) فخر رازى، التفسیر الکبیر، ج 8، ص .87
10) کلینى، محمدبن یعقوب، الاصول من الکافى، کتاب الدعاء، باب مباهله الخصم، ج 2، ص 514 و مرحوم شیخ حر عاملى در وسائل الشیعه ج 7 ص 134 دو باب را به روایات مربوط به مباهله اختصاص داده است یکى باب 56 از ابواب دعا تحت عنوان «استحباب مباهله العدو و الخصم و کیفیتها و استحباب الصوم قبلها و الغسل لها و تکرارها [اى تکرار المباهله] سبعین مره» که در این باب همه چهار روایت مذکور در اصول کافى را آورده است و دیگر باب 57 از ابواب دعا تحت عنوان «استحباب کون المباهله بین طلوع الفجر و طلوع الشمس» که دراین باب تنها یک روایت ذکر شده است. علاوه بر اینها در تفسیر عیاشى، ج 1، ص 199، ذیل آیه مباهله به روایتى از امام باقرعلیه السلام برخورد مىکنیم که حضرت به کیفیت انجام مباهله اشاره مىکند.
11) لوئى ماسینیون در رساله خود آورده است که ابنتیمیه در سال 705 هجرى در دمشق علیه رفاعیه مباهله کرد (به نقل از مجموع الرسائل و المسائل، چاپ قاهره 1341 ه) و عبداللهبن محمدبن عیسى قمى در سال 254 هجرى علیه خیرانى مباهله کرد. (به نقل از استرآبادى در منهج) و شلمغانى در سال 322 علیه حسینبن روح نوبختى مباهله کرد (به نقل از سیر اعلام النبلاء)، منبع مذکور، ص .68
12) الارشاد، ج 1، ص .222
13) اقبال الاعمال، ص .496
14) همان، ص .515
15) همان، ص .526
16) همان، ص . 527
17) الطرائف، ص .42
18) بحارالانوار، ج 95، ص .198
19) بحارالانوار، ج 95، ص .188
20) وسائل الشیعه، ج 8، ص .171
21) مسار الشیعه، ص .41
22) محدث قمى نیز در مفاتیح الجنان فرموده است که روز بیست و چهارم بنابر اشهر روز مباهله است. هم چنان که روز هیجدهم را به عنوان روز غدیر و روز مؤاخات و روز بیست و پنجم را به عنوان روز نزول «هل اتى» در حق اهل البیت معرفى کرده است.
23) علامه مجلسى، بحارالانوار، ج 95، ص 94، و نیز اقبال الاعمال ص 517 ولى عبارت اخیر تنها در اقبال نقل شده است.
24) سیدبن طاووس، اقبال الاعمال، ص 496 ؛ احمدى میانجى، على، مکاتیب الرسول، ج 2، ص .490
25) براى آگاهى از متن این نامه در منابع دیگر نگاه کنید به مکاتیب الرسول، ج 2، ص 502 که حدود 30 منبع با آدرس معرفى شده است.
26) احمد میانجى، على، مکاتیب الرسول، ج2، ص .496
27) این اشتباه از بیهقى در «دلائل النبوه»، ج 5، ص 385 سر زده است.
28) ابنهشام، السیره النبویه، ج 1، ص .32
29) یاقوت حموى، معجمالبلدان، ج 8، ص .372
30) همان ج 8، ص 372؛ زبیدى، تاج العروس، ماده «نجر».
31) بیهقى، دلائل النبوه، ج 5، ص .385
32) زبیدى، تاجالعروس، ماده «نجر».
33) احمد میانجى، على، مکاتیب الرسول، ج 2، ص .499
34) احمدى میانجى، على، مکاتیب الرسول، ج 2، ص .492
35) یاقوت حموى، معجم البلدان، ج 8، ص 375؛ ابناثیر، الکامل فى التاریخ، ج 1، ص 645 با تفصیل بیشتر.
36) نگاه کنید به: ابنسعد، الطبقاتالکبرى، ج 1، ص .358
37) اقبال الاعمال، ص 496 تا ص 510؛ علامه مجلسى، بحارالانوار، ج 21، ص 286 تا ص 325 و نیز حیاه القلوب، ج 4، ص 1307 تا ص1340؛ سبیتى، عبدالله، المباهله، ص 115 به بعد . و چون متن منقول در اقبال الاعمال مشتمل بر لغات مشکل است علامه مجلسى یازده صفحه از بحار را به شرح لغات مذکور اختصاص داده است.
38) از عجایبى که در رساله ماسینیون (ص 102) وجود دارد آن است که گوید: «ابوالمفضل محمدبن عبداللهبن مطلب شیبانى محدث شیعى بغدادى بین سالهاى 312 و 318 در «معلثایا» (روستایى در شمال موصل) به منظور گرفتن اجازهنامه روایى کتب دانشمندى شیعى از فرقه غلات شیعه که پس از طرد از جامعه شیعى بغداد به «معلثایا» در شمال موصل آمده بود، اقامت گزید. نام این دانشمند شیعى محمدبن على شلمغانى مؤسس فرقه عزافریه است کسى که پس از اعدام در بغداد جسدش سوخته شد. (نجاشى 268 و نیز الذهبى سیر اعلام النبلاء 14/566 و نیز الفرق بین الفرق 249 و نیز البدایه والنهایه 11/179 و نیز ابنعماد در شذرات 2/293) از آنجا که مىدانیم وى درباره مباهله کتابى تألیف کرده، مؤکدا این کتاب از آن شلمغانى است و از اینجا فهمیده مىشود که چرا ابناشناس و رضى طوسى [در اقبال الاعمال] نخواستهاند نام مؤلف رساله مباهله را ذکر کنند. متن این رساله در بحارالانوار مجلسى آمده است.»
بدین وسیله ماسینیون مىخواهد بگوید کتاب مباهله ابوالمفضل شیبانى همان کتاب مباهله شلمغانى است و ابناشناس نیز آنچه را در مورد واقعه مباهله گفته است از کتاب مباهله شلمغانى گرفته است و در نتیجه آنچه به سیدبن طاووس رسیده است همان کتاب مباهله شلمغانى است ولى چون شلمغانى نزد امامیه مذموم است هر سه مؤلف نخواستهاند نام او را به میان آورند.
در پاسخ این مطلب باید گفت که اولا شاهدى بر این ادعا ذکر نشده است و این تنها حدس ماسینیون است و مرحوم آقابزرگ طهرانى نیز در «الذریعه» ج 19، ص 47 کتاب مباهله محمدبن عبداللهبن محمدبن عبدالمطلب الشیبانى را که ابنطاووس از او نقل مىکند غیر از کتاب مباهله شلمغانى شمرده است. و ثانیا بر فرض که مطالب منقول مستند به کتاب شلمغانى باشد بازهم از اعتبار آن چیزى کم نمىشود و توضیح این امر نیازمند ذکر سخن رجال شناسان شیعه در مورد شلمغانى است. شیخ طوسى در مورد محمدبن على شلمغانى مکنى به ابوجعفر و معروف به ابن ابى العزاقر گوید او داراى کتابها و روایاتى است. نخست مستقیم الطریقه بود و سپس تغییر حال پیدا کرد و سخنان باطلى از او شنیده شد. سرانجام سلطان وقت او را به قتل رساند و از جمله کتابهاى او که در حال استقامت نوشت کتاب التکلیف است. نجاشى گفته است که او در میان اصحاب ما شخصى پیشرو بود ولى حسد او بر ابوالقاسمبن روح سبب شد که از مذهب بیرون رود و توقیع امام زمانعلیه السلام در ذم و لعن شدید او صادر شد. و نجاشى از جمله کتب او کتاب المباهله را ذکر کرده است. از شیخ ابوالقاسمبن روح در مورد کتابهاى ابن ابىالغراقر بعد از آن که مشمول ذم و لعن حضرت شد، پرسیدند و گفتند چگونه به کتب او عمل کنیم در حالى که خانههاى ما از کتب او پر است. شیخ گفت من همان را مىگویم که امام عسکرىعلیه السلام در مورد کتب بنوفضال فرمود. از امام عسکرى پرسیدند چگونه به کتابهاى بنو فضال عمل کنیم و حال آنکه خانههاى ما از آن پر است. حضرت فرمود: آنچه را نقل کردند بگیرید و آنچه را از خود گفتهاند ترک کنید (آیتالله خوئى، معجم رجال الحدیث، ج 17، ص 47) .
اما در مورد حسنبن محمدبن اسماعیلبن محمدبن اشناس البزاز باید گفت شیخ نورى در خاتمه مستدرک الوسائل او را از مشایخ طوسى دانسته است (معجم رجال الحدیث، ج 5، ص 111).
خطیب بغدادى در تاریخ بغداد در مورد ابناشناس گوید مقدار کمى حدیث از او گرفتم و نقل او صحیح بود جز آن که رافضى خبیث المذهب بود. خانهاش در کرخ بود و مجلسى داشت که شیعه بدان حاضر مىشد و در سال 439 از دنیا رفت (تسترى، قاموس الرجال، ج 3، ص 355).
اما در مورد سید محمدبن عبدالمطلببن ابىطالب الحسینى الشیبانى باید گفت که شیخ منتجبالدین در فهرست خود او را فقیهى عادل به شمار آورده است (معجم رجال الحدیث، ج 17، ص 260).
وثاقت و جلالت این سه دانشمند شیعى یعنى ابنطاووس و ابوالمفضل شیبانى و ابناشناس دلیل است که بر فرض آن که از کتاب مباهله شلمغانى نقل کرده باشند، مطالب این کتاب صحیح و داراى اعتبار است و آراى باطلى که بعدها از شلمغانى صادر شد ضررى به منقولات پیشین او نمىزند.
39) بیهقى در دلائل النبوه، ج 5، ص 385 واقعه را به شکل دیگرى نقل مىکند او مىنویسد که اسقف نجران ابوحارثهبن علقمه پس از دریافت نامه رسولخدا به سراغ شرحبیلبن داعه الهمدانى فرستاد و شرحبیل گفت من مىدانم که خدا وعده داد به ابراهیم که در ذریه اسماعیل نبوت را قرار دهد و بعید نیست که این مرد همان پیامبر موعود باشد ولى من در مسأله نبوت رأیى ندارم. پس از او ابوحارثه به سراغ عبداللهبن شرحبیل الاصبحى و پس از و به سراغ جباربن فیض الحارثى فرستاد که آن دو نیز سخنى شبیه سخن شرحبیل گفتند و بیهقى در آخر آورده است که همین سه تن در مدینه به خدمت رسولخدا رسیدند و با او مذاکره کردند که نقل او مخالف نقل مشهور مورخین است. و جلال الدین سیوطى در تفسیر الدر المنثور در ذیل آیه مباهله همین داستان را از بیهقىآورده است و علامه طباطبائى نیز در المیزان در ذیل آیه مباهله بدان اشاره کرده است و ابنکثیر در البدایه و النهایه، ج 5، ص 63 نیز واقعه را بدین شکل نقل کرده است ولى آن نقل مشهور را نیز آورده است که ابوحارثه و سید و عاقب و کرز به طرف مدینه حرکت کردند.
40) سیدبن طاووس، اقبال الاعمال، ص 41510) در متن سعد السعود «حجام» دیده مىشود و در بیشتر کتب رجال نیز همینگونه ضبط شده است ولى در برخى موارد جحام آمده است و نیز علىبن مروان در «حیاهالقلوب» تبدیل شده است به «علىبن ماهیار» ولى این اشتباه نیست چون نام کامل مؤلف کتاب مذکور محمدبن العباسبن علىبن مروانبن ماهیار است. استاد محمد باقر محمودى در مقدمه کتاب النور المشتعل من کتاب ما نزل من القرآن فى علىعلیه السلام، ص 14 مىفرماید: چند کتاب با عنوان ما نزل من القرآن فى علىعلیه السلام یافت شده است از جمله آنهاکتاب محمدبن العباس بن علىبن مروانبن الماهیار، ابوعبدالله البزاز المعروف بابن الحجام است که تمامى آیات را استقصا کرده است. ترجمه ابن حجام در فهرست نجاشى ذیل شماره (1014) آمده است. نجاشى در حق او گوید «ثقه ثقه من اصحابنا عین سدید کثیر الحدیث» براى اوست کتاب «ما نزل من القرآن فى اهل البیت» جماعتى از اصحاب ما گفتهاند که به لحاظ معنا و مضمون کتابى همانند آن تصنیف نشده است و گفته شده که هزار برگ است. شیخ طوسى در فهرست خود سخنى قریب به سخن نجاشى دارد و در رجال خود در مورد کسانى که مستقیما از معصومین روایتى نقل نکردهاند از او یاد کرده و گفته است محمدبن العباسبن علىبن مروان معروف به ابنحجام کسى است که تلعکبرى از او حدیث شنیده است و از او اجازه دارد .
سیدبن طاووس در باب 98 از کتاب الیقین فرموده است که او احادیث خود را از رجال اهل سنت نقل مىکرد تا در استدلال و اقامه حجت رساتر باشد.
42) سیدبن طاووس از جمله آنها رجال زیر را نام مىبرد:
ابوالطفیل عامربن وائله ـ جریربن عبدالله السجستانى، ابوقیس المدنى، ابوادریس المدنى، حسنبن علىعلیه السلام، عثمانبن عفان، سعدبن ابى وقاص، بکربن مسمار، طلحهبن عبدالله، زبیربن العوام، عبدالرحمنبن عوف، عبداللهبن العباس، ابورافع مولى رسول الله ص، جابربن عبدالله، البراءبن عازب، انسبن مالک، المنکدربن عبدالله عن ابیه، علىبن حسینعلیه السلام، ابوجعفر محمدبن علىبن الحسینعلیه السلام، ابوعبدالله جعفربن محمدبن الصادقعلیه السلام، الحسن البصرى، قتاده، علباءبن احمر، عامربن شراحیل الشعبى، یحیىبن نعمان، مجاهدبن حمر الکمى، شهربن حوشب. (سعدالسعود، ص 90).
43) سیدبن طاووس، سعدالسعود، ص 90 با کمى تلخیص و نیز شیخ مفید، الاختصاص، ص 114؛ علامه مجلسى، بحارالانوار، ج 21، ص 350؛ علامه مجلسى، حیاهالقلوب، ج 4، ص 1302 و منابع بسیارى زمین خوردن کرز و سخن او و پاسخى را که شنید به اختصار آوردهاند از جمله علامه مجلسى، بحارالانوار، ج 21، ص 326؛ احمدى میانجى، على، مکاتیب الرسول، ج 2، ص 492؛ ابنکثیر، البدایه و النهایه، ج 5، ص 67؛ شیخ طبرسى، اعلام الورى، ج 1، ص 254در برخى منابع این شخص کرزبن علقمه برادر ابوحارثه معرفى شده است که پاسخ مذکور را از همان برادرش ابوحارثه شنید و از آنجا که در بیشتر منابع از ابوحارثه اسقف اعظم در این سفر یاد کردهاند. بعید نیست که پاسخ مذکور از همو باشد. بیهقى در دلائل النبوه، ج 5، ص 382 آورده است که چون کرز پاسخ مذکور را شنید در او اثر کرد و سرانجام مسلمان شد. ابنهشام در السیره النبویه، ج 2، ص 222 داستان را به شکل دیگرى و در مورد پسر ابوحارثه نقل شده است.
44) تعداد نفرات این هیئت به غیر از ارقام مذکور نیز گزارش شده است ولى اختلاف منابع در این جهت چیز مهمى نیست.
45) سیره حلبى، ج 3، ص 235؛ سیدبن طاووس، اقبال الاعمال، ص 510؛ علامه مجلسى، حیاهالقلوب، ج 4، ص .1341
46) شیخ طبرسى، اعلام الورى، ج 1، ص 254؛ ابنهشام، السیره النبویه، ج 2، ص 224؛ بیهقى، دلائل النبوه، ج 5، ص 382؛ ابنسعد، الطبقات الکبرى، ج 1، ص 357 ولى در تفسیر قمى سید غیر از اهتم شمرده شده است و نیز شیخ مفید در الارشاد، ج 1، ص 222 عبدالمسیح را غیر از عاقب قرار داده است. و در تاریخ یعقوبى، ج 1، ص 450 آمده است که سرورشان ابوحارثه اسقف بود و عاقب و سید و عبدالمسیح و کوز و قیس و ایهم همراه او بودند.
47) شیخ مفید، الارشاد، ج 1، ص 48222) سیره حلبى، ج 3، ص .236
49) تفسیر قمى، ذیل آیه مباهله
50) بیهقى، دلائل النبوه، ج 5، ص 382؛ ابنهشام، السیره النبویه، ج 2، ص 224؛ ابنسعد، الطبقات الکبرى، ج 1، ص 357؛ سیدبن طاووس، اقبال الاعمال، ص 510
51) سیدبن طاووس، اقبال الاعمال، ص 510؛ علامه مجلسى، حیاه القلوب، ج 4، ص .1341
52) علامه مجلسى، حیاهالقلوب، ج 4، ص 1298 به نقل از شیخ طبرسى؛ احمدى میانجى، على، مکاتیب الرسول، ج 2، ص 495 ولى ابنسعد در الطبقات الکبرى، ج 1، ص 357 آورده است که عثمان به آنها گفت این وضع ظاهرى شما سبب اعراض رسولخدا بوده است؛ ابنکثیر، البدایه والنهایه، ج 5، ص 65؛ شیخ طبرسى، اعلام الورى، ج 1، ص 254
53) ابنهشام این سه نفر را طرف مذاکره رسولخدا معرفى کرده است ولى شیخ مفید تنها از مذاکره ابوحارثه با رسولخدا سخن گفته است. برخى مانند حلبى و ابنشبه طرف مذاکره را تعیین نکردهاند.
54) شیخ مفید، الارشاد، ج 1، ص 222
55) سیره حلبى، ج 3، ص 235 ولى ابنهشام در السیره النبویه ج 2، ص 222 دعوت به اسلام را بعد از مجادلات آنها با حضرت ذکر کرده است.
56) ابنشبه، تاریخ المدینه المنوره، ج 2، ص 586؛ سیره حلبى، ج 3، ص 235 ولى در تفسیر ثعلبى و مناقب ابنمغازلى و نیز در روایت شعبى از جابر آن سه چیز پرستش صلیب، خوردن گوشت خوکو شرب خمر ذکر شده است. نگاه کنید به ابن بطریق، العمده، ص 190؛ ابنطاووس، الطرائف، ص 42؛ ابونعیم اصفهانى، النور المشتعل، ص 50؛ سیوطى در الدر المنثور هر دو نقل را آورده است.
57) سیره حلبى، ج 3، ص 235 و بیهقى در دلائل النبوه ج 5، ص 384 آورده است که نصاراى نجران و احبار یهود در نزد رسولخدا با هم منازعه کردند. علماى یهود مىگفتند «ما کان ابراهیم الا یهودیا» و نصارى در مقابل مىگفتند «ما کان ابراهیم الا نصرانیا» پس خداوند این آیه را فرستاد «یا اهل الکتاب لم تحاجون فی ابراهیم و ما انزلت التواره و الانجیل الا من بعده… والله ولى المؤمنین» (آل عمران / 64ـ68) و رسولخدا هر دو طائفه را به اسلام دعوت کرد. از آن میان ابورافع قرظى گفت آیا از ما مىخواهى که تو را بپرستیم آن چنان که نصارى عیسىبن مریم را مىپرستند؟ حضرت فرمود معاذالله که غیر خدا را من بپرستم یا به عبادت غیر خدا امر کنم من بدین کار مبعوث و مأمور نشدهام پس خداوند این آیات را فرو فرستاد «ما کان لبشر ان یؤتیهالله الکتاب و الحکم و النبوه ثم یقول للناس کونوا عبادا لى من دونالله… بعد اذ انتم مسلمون». (آلعمران / 78 و 79)
58) ابنهشام، السیره النبویه، ج 2، ص 224 و نیز بیهقى در دلائل النبوه، ج 5، ص 385 و شیخ طبرسى در اعلام الورى، ج 1، ص 254 گفته است که از آیه اول تا آیه هفتاد نازل شد . و قابل توجه است که ابنهشام تمام هشتاد آیه اول سوره آلعمران را شرح و تفسیر کرده است ولى از نزول آیه مباهله در حق اهل بیت پیغمبر چیزى نگفته است.
59) ولى سیدبن طاووس در اقبال الاعمال ص 511 آورده است که مسیحیان گفتند در امر عیسى از اعتقادى که داریم بازنمىگردیم و به گفته تو نیز اقرار نداریم پس بیا با تو ملاعنه کنیم تا ببینیم کدامیک از ما بر حق است و آن که دروغگو است به لعنت و عذاب عاجل الهى گرفتار شود. آنگاه خداوند آیه مباهله را فرو فرستاد و پیغمبر آن را بر مسیحیان تلاوت کرد و فرمود خداوند مرا مأمور ساخته که خواهش شما را برآورده سازم. این سخن از سیدبن طاووس سخنى غریب و غیرقابل پذیرش است.
60) شیخ مفید، الارشاد، ج 1، ص .224
61) اقبال الاعمال، ص .511
62) سیره حلبى، ج 3، ص .236
63) تفسیر قمى، ذیل آیه مباهله؛ علامه مجلسى، حیاه القلوب، ج 4، ص .1301
64) شیخ مفید، الارشاد، ج 1، ص 255 و نیز شیخ طبرسى، مجمعالبیان، ذیل آیه مباهله.
65) سیدبن طاووس، سعدالسعود، ص .90
66) سیدبن طاووس، سعدالسعود، ص .90
67) فخر رازى، التفسیر الکبیر، ذیل آیه مباهله؛ علامه مجلسى، حیاهالقلوب، ج 4، ص 1299 به نقل از شیخ طبرسى و در تاریخ یعقوبى، ج 1، ص 451 نیز به همین صورت آمده ولى با این فرق که دست حسین نیز در دست رسولخدا بود.
68) بغوى، معالم التنزیل، ذیل آیه مباهله، ج 1، ص .480
69) زمخشرى، جارالله، الکشاف، ذیل آیه مباهله؛ تفسیر ثعلبى، ذیل آیه مباهله؛ قرطبى، الجامع الاحکام القرآن، ذیل آیه مباهله؛ جلال الدین سیوطى، الدر المنثور، ذیل آیه مباهله .
70) چنان که در تاریخ المدینه المنوره از ابنشبه و سیره حلبى و تفسیر قمى و تفسیر التبیان دیده مىشود.
71) ناگفته نماند که امروزه مسجد مباهله به عنوان مکان دقیق انجام مباهله رسولخدا با مسیحیان نجران شناخته شده است. موقعیت کنونى این مسجد در سمت راست شارع ستین (ملک فیصل کنونى) قرار دارد. این خیابان در مجاورت ضلع شمال شرقى بقیع است. فندق الدخیل در سمت راست و مستشفى الولاده و الاطفال در سمت چپ آن خیابان واقع بوده و مسجد المباهله یا مسجد الاجابه حدود یکصد متر از فندق الدخیل بالاتر است (قائدان، اصغر، تاریخ و آثار مکه و مدینه، ص 311) ولى بیشتر منابع از این مکان به عنوان مسجد الاجابه فقط یاد کردهاند و در این که مباهله در موقعیت کنونى همین مسجد واقع شده باشد تردیدهایى وجود دارد هرچند در برخى کتب دعا و زیارت، این مکان به عنوان مسجد مباهله خوانده شده است (علامه مجلسى، بحارالانوار، ج 97، ص 225) لویى ماسینیون در تحقیق خود آورده است که رفتن به گورستان براى مباهله اشاره به ریشه و پیشینه تاریخى اسلامى آن دارد. در سال دهم هجرى محمد ص در گورستان بقیع از هیئت مسیحى براى مباهله دعوت به عمل کرد. مکان مباهله نقطهاى موسوم به کثیب احمر بود. این مکان از سال 359 هجرى به بعد به نام جبل المباهله مشهور شد (منبع مذکور، ص 69 به نقل از احمدبن عبدالجلیل السجزى در جامع شاهى، نسخه خطى فارسى، ص 30، سطر 3) به هر صورت این مطلب نیازمند تحقیق بیشتر است.
72) سیدبن طاووس، سعدالسعود، ص 90 با تلخیص و نیز علامه مجلسى، حیاهالقلوب، ج 4، ص .1305
73) سیدبن طاووس، اقبال الاعمال، ص 511؛ علامه مجلسى، حیاهالقلوب، ج 4، ص .1345
74) سیدبن طاووس، اقبال الاعمال، ص 512 با تلخیص؛ علامه مجلسى، حیاهالقلوب، ج 4، ص .134
75) الارشاد، ج 1، ص 224؛ مجمعالبیان، ذیل آیه مباهله؛ علامه مجلسى، بحارالانوار، ج 21، ص 227؛ شیخ طبرسى، اعلام الورى، ج 1، ص .254
76) الارشاد، ج 1، ص .224
77) در خصوص عاقبت امر ابوحارثه و سید و عاقب منابع مختلف نوشتهاند. ابنسعد در الطبقات الکبرى، ج 1، ص 358 گوید پس از مدت کوتاهى سید و عاقب به نزد رسولخدا بازگشتند و مسلمان شدند رسولخدا آن دو را در خانه ابوایوب انصارى جاى داد. علامه طبرسى در مجمعالبیان در ذیل آیه مباهله نیز از بازگشت آندو و مسلمان شدن آندو خبر مىدهد و نیز در تاریخ یعقوبى ج 1، ص 452 آمده است که ایهم مسلمان شد ولى گزارش مفصل سیدبن طاووس از مجلس مشورتى بزرگان نصارى در سرزمین نجران حاکى از آن است که سید و عاقب خبر از درستى نبوت رسولخدا داشتند ولى درصدد کتمان آن و گمراه نگاه داشتن مردم بودند. در آنجا ابنطاووس آورده است که این سید و عاقب در مکر و حیله از جمله شیاطین انس بودند.
78) شیخ طبرسى، مجمعالبیان، ذیل آیه مباهله و نیز علامه مجلسى، حیاهالقلوب، ج 4، ص 1299 به نقل از او و بحارالانوار، ج 21، ص 277؛ تاریخ یعقوبى، ج 1، ص .451
79) همان و نیز زمخشرى در تفسیر الکشاف ذیل آیه مباهله و سیدبن طاووس، اقبال الاعمال، ص .513
80) فخر رازى، التفسیر الکبیر؛ شیخ طوسى، التبیان؛ شیخ طبرسى، مجمع البیان؛ علامه طباطبائى، المیزان و تفسیر ثعلبى در ذیل آیه مباهله و نیز سیره حلبى، ج 3، ص 236؛ علامه مجلسى، بحارالانوار، ج 21، ص . 326
81) سیره حلبى، ج 3، ص 236؛ رحمانى همدانى، احمد، الامام على، ص 267 به نقل از ابوحیان اندلسى در البحر المحیط، ج 2، ص 479 و مسند احمدبن حنبل، ج 1، ص 185 و کنجى شافعى در کفایه الطالب، ص 142 و سبط ابن جوزى در تذکره الخواص، ص 18؛ علامه مجلسى بحارالانوار، ج 35، ص 265 با ذکر حدیث سعدبن ابى وقاص که در صحیح مسلم آمده است.
82) فخر رازى، التفسیر الکبیر، ذیل آیه مباهله؛ سیدبن طاووس، اقبال الاعمال، ص 513؛ شبلنجى، نورالابصار، ص .223
83) شرف الدین، سید عبدالحسین، الکلمه الغراء فى تفضیل الزهراء، ص .15
84) عین تعبیر فخر رازى در ذیل آیه مباهله در التفسیر الکبیر چنین است:
«واعلم ان هذه الروایه کالمتفق على صحتها بین اهل التفسیر و الحدیث» و چنان در بحارالانوار، ج 21، ص 285 آمده است، عین همین تعبیر از نیشابورى در انوار التنزیل دیده شده است.
85) عین تعبیر زمخشرى در الکشاف چنین است: «و فیه دلیل لاشىء اقوى منه على فضل اصحاب الکساء»86) فهرستى که مرحوم آیتالله العظمى مرعشى نجفى در تعلیقه مجلداتى از احقاق الحق تهیه کرده است با حذف مکررات به بیش از صد مورد مىرسد و فهرستى که مرحوم شیخ قوام الدین وشنوهاى در کتاب اهل بیت و آیه مباهله ارائه داده است بالغ بر شصت مورد است ولى حسن کار ایشان آن است که از علماى اهل سنت به ترتیب از قرن سوم تا قرن چهاردهم یاد کرده است. علاوه بر این دو شخصیت بزرگ، سید حسین بحرالعلوم در تعلیقه تلخیص الشافى و نیز آیتالله احمدى میانجى در مکاتیب الرسول به معرفى منابع در این زمینه پرداختهاند و ما آدرسهاى مطلب مورد استشهاد در عمده این منابع را در لابلاى بحث خود آوردهایم.
87) احقاق الحق، ج 3، ص 46 و ج 9، ص 70 و ج 22، ص 34 و ص 44 و ج 24، ص 6 و ج 33، ص 22 و نیز قوامالدین وشنوهاى، اهل البیت و آیه مباهله، ص 34 تا ص 72؛ شروانى، ما روته العامه من مناقب اهل البیت، ص .85
88) محمد رشید رضا، المنار، تقریر درس شیخ محمد عبده، ذیل آیه مباهله؛ علامه طباطبائى، المیزان، ذیل آیه مباهله به نقل از او
89) سبیتى، عبدالله، المباهله، ص 103
90) زمخشرى در الکشاف ذیل آیه مباهله و نیز علامه مجلسى در بحارالانوار، ج 35، ص 224 حدیث عائشه را چنین نقل کردهاند: «ان رسولالله ص خرج و علیه مرط مرحل [مرجل] من شعر اسود فجاء الحسن فادخله ثم جاء الحسین فادخله ثم فاطمه ثم على ثم قال انما یریدالله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا» و نیز شیعه و سنى در ذیل آیه تطهیر به این حدیث عائشه اشاره کردهاند.
91) رحمانى همدانى، احمد، الامام علىعلیه السلام، ص .284
92) علامه طباطبائى، المیزان، ذیل آیه مباهله.
93) منبع مذکور، ج 5، ص 65 و نیز طبرى در جامع البیان عن تأویل آى القرآن، ج 3، ص 407، در ذیل آیه مباهله در ضمن حدیث شماره 5666 و حدیث شماره 5671 همراهان پیامبر را فقط فاطمه و حسنین معرفى مىکند ولى همو در ضمن حدیث شماره 5675 از منذربن ثعلبه از علباءبن احمر الیشکرى نقل مىکند که چون آیه مباهله نازل شد رسول خدا به دنبال على و فاطمه و حسنین فرستاد.
94) در سیره حلبى، ج 3، ص 236 آمده است که عمر گوید از رسولخدا پرسیدم اگر شما ملاعنه مىگردید دست چه کسى را مىگرفتید؟ آن حضرت فرمود دست على و فاطمه و حسن و حسین و عائشه وحفصه را مىگرفتم. سپس حلبى اضافه مىکند که زیادت «عائشه و حفصه» در این روایت شاهدش آن بخش از آیه است که مىفرماید: «و نساءنا و نساءکم». و خطاى حلبى در این استشهاد واضح است چون اگر «نساءنا» به معناى همسران رسولخدا باشد پس چرا فاطمه همراه رسولخدا بود و اگر «نساءنا» بر دختر رسولخدا تطبیق کند پس چرا همسران رسولخدا حاضر شدند. و از خلال نکاتى که در تفسیر آیه مباهله خواهیم گفت قرائن کذب این خبر واضحتر خواهد شد.
95) احمدى میانجى، على، مکاتیب الرسول، ج 2، ص 506؛ سبیتى، عبدالله، المباهله، ص 109؛ محمدرشید رضا، المنار، ذیل آیه مباهله به نقل از ابنعساکر؛ جلال الدین سیوطى، الدرر المنثور، ذیل آیه مباهله به نقل از ابنعساکر.
96) سبیتى، عبدالله، المباهله، ص .109
97) علامه طباطبائى، المیزان، ذیل آیه مباهله ص .243
98) محمدبن الطاهر ابن عاشور، التحریر والتنویر، ذیل آیه مباهله.
99) این مطلب از گزارش سیدبن طاووس در اقبال الاعمال، ص 512 استفاده مىشود که سابقا نقل شد.
100) تاریخ یعقوبى، ج 1، ص 452 ولى بلاذرى و ابنکثیر و ابنقیم جوزى و عبدالمنعم کاتب این صلحنامه را مغیرهبن شعبه دانستهاند. ابویوسف کاتب را عبدالله بن ابىبکر دانسته است. و نیز بلاذرى از یحیى بن آدم نقل مىکند که مکتوبى از صلحنامه نزد اهل نجران دیدم که زیر آن نوشته شده بود «کتب علىبن ابىطالب». بیهقى در سنن کبرى و نیز یاقوت حموى در معجمالبلدان آوردهاند که اهل نجران در دوران زمامدارى آن حضرت به نزد او آمدند و صلحنامه خود را آوردند و گفتند این خط شماست و به نقل دیگرى گفتند این خط شما و املاء رسولخدا است. آنگاه اشکهاى على ع به گونهاش جارى شد. سپس سربرداشت و گفت اى اهل نجران این آخرین چیزى بود که در پیشگاه رسولخدا نگاشتم. احمدى میانجى، على، مکاتیب الرسول، ج 3، ص 169 و .170
101) شیخ مفید، الارشاد، ج 1، ص .226
102) ابنسعد، الطبقات الکبرى، ج 1، ص 288 و نیز نگاه کنید به تاریخ یعقوبى، ج 1، ص 452؛ ابنشبه، تاریخ المدینه المنوره، ج 2، ص 585؛ ابوالفتوح رازى، تفسیر، ذیل آیه مباهله؛ حاجى نورى، مستدرک الوسایل، ج 11، ص 133؛ ابنکثیر، البدایه و النهایه، ج 5، ص 66؛ مرحوم استاد احمدى میانجى در مکاتیب الرسول اختلاف منابع در نقل متن این صلحنامه را به دقت بررسى کرده و لغات مشکل آن را توضیح داده است. ایشان علاوه بر منابع بالا از فتوح البلدان و الاموال لابى عبیده و الاموال لابن زنجویه و الخراج لابىیوسف نیز ذکر به میان آورده است.
103) الارشاد، ج 1، ص .227
104) شیخ مفید، رساله تفضیل امیرالمؤمنین، ص 35
105) شیخ طوسى، التبیان، ذیل آیه مباهله.
106) شیخ طوسى، تلخیص الشافى، ج 2، ص .6
107) مانند بغوى در معالم التنزیل، ج 1، ص 480
108) شیخ طبرسى، مجمعالبیان، ذیل آیه مباهله.
109) علامه حلى، کشفالمراد، ص .385
110) آیتالله میلانى، قادتنا کیف نعرفهم، ج 3، ص 63 کلام علامه را از منهاج الکرامه و نیز از کشف الحق و نهج الصدق نقل کرده است؛ علامه حلى، کشف الحق و نهجالصدق، ص .177
111) براى اطلاع از منابعى که این حدیث را نقل کردهاند نگاه کنید به: رى شهرى، محمد، موسوعه الامام علىبن ابىطالب، ج 8 ، ص .132
112) التفسیبر الکبیر، ذیل آیه مباهله.
113) سبیتى، عبدالله، المباهله، ص 102 و علاوه بر این علامه مجلسى در بحارالانوار، ج 35، ص 269 سخن فخر رازى را از تفسیرش و نیز کتاب اربعین او نقل کرده و به تفصیل پاسخ گفته که ما در این مختصر از آن صرفنظر مىکنیم.
114) شرفالدین، سید عبدالحسین، الکلمه الغراء، ص .11
115) این سخن به عینه از علامه حلى در نهجالحق و کشفالصدق، ص 177 صادر شده است.
116) در لغت عرب این مثال را براى دو کس مىزنند که موازى و همردیف یکدیگر هستند مانند دو اسبى که در عرض یکدیگر گارى را مىکشند.
117) اشاره است به روایت معروفى که ابن عباس و ابورافع و سعدبن ابى وقاص و دیگران نقل کردهاند که چون براى رسولخدا مرغ بریان آوردند، دعا کرد که خدایا محبوبترین خلق خود را نزد من آور تا با من این مرغ را بخورد پس على آمد و با او هم غذا شد. ابن جوزى این حدیث را به نقل از ترمذى و حاکم نیشابورى و دیگران آورده است، تذکره الخواص، ص 11838) احقاق الحق، ج 3، ص 66 تا .76
119) بغوى، حسینبن مسعود، معالم التنزیل، ج 1، ص480 عین عبارت او چنین است: «انفسنا» عنى نفسه و علیا رضىالله عنه و العرب تسمى ابن عم الرجل نفسه کما قالالله تعالى «ولاتلمزوا انفسکم» یرید اخوانکم و قیل هو على العموم لجماعه اهل الدین. و از کلام ابنشهرآشوب در مناقب آل ابىطالب، ج 2، ص 217 استفاده مىشود که اصل این مطلب از احمدبن حنبل است . ابن شهر آشوب گوید:
و اما شبهه الواحدى فی الوسیط ان احمدبن حنبل قال اراد بالانفس ابن العم و العرب تخبر عن بنى العم بانه نفس ابن عمه و قالالله تعالى ولاتلمزوا انفسکم اراد اخوانکم من المؤمنین، ضعیفه، لانه لایحمل على المجاز الا لضروره و ان سلمنا ذلک فانه کان للنبى بنوالاعمام فما اختار منهم الا علیا لخصوصیه فیه دون غیره و قد کان اصحاب العباء نفس واحده و قد بین بکلمات اخر.
120) علامه مجلسى، بحارالانوار، ج 35، ص .267
121) رحمانى همدانى، احمد، الامام على، ص 267 به نقل از مرحوم محمد تقى فلسفى
122) جوادى آملى، عبدالله، تفسیر موضوعى قرآن، ج 9، ص 183 و نظیر این سخن به اجمال از علامه طباطبائى در المیزان در ذیل آیه مباهله دیده مىشود ص .235
123) همان، ج 9، ص .184 نساء، .113
124) علامه طباطبائى، المیزان، ج 3، ص 222
125) جوادىآملى، عبدالله، تفسیر موضوعى قرآن، ج 9، ص .184
126) علامه طباطبائى، المیزان، ج 3، ص .223
127) مانند محمد رشید رضا در تفسیر «المنار» ذیل آیه مباهله.
128) علامه طباطبائى، المیزان، ج 3، ص .223
129) علامه طباطبائى، المیزان، ذیل آیه مباهله.
130) جوادى آملى، عبدالله، تفسیر موضوعى قرآن، ج 9، ص .185
131) همان، ج 9، ص 185؛ در بخشهاى بعدى نیز بدین حدیث و سند آن اشاره خواهیم کرد.
132) همان، ج 9، ص .183
133) علامه طباطبائى، المیزان، ذیل آیه مباهله.
134) جوادى آملى، عبدالله، تفسیر موضوعى قرآن، ج 9، ص .190
135) علامه طباطبائى، المیزان، ذیل آیه مباهله.
136) از کلام مرحوم علامه طباطبائى در اینجا فهمیده مىشود که ایشان لفظ «انفسنا» در آیه مباهله را شامل شخص رسولخدا نیز مىداند. در برخى منابع اهل سنت و بهندرت در منابع شیعى تصریح بدین مطلب دیده مىشود. سبطبن جوزى در تذکره الخواص، ص 14 آورده که رسولخدا به نفس خود و نفس على اشاره کرد به وسیله «انفسنا»؛ ابراهیمبن محمد الجوینى در فرائد السمطین، ج 2، ص 23 به نقل از شعبى از جابر آورده است که «انفسنا و انفسکم رسولالله و على و نساءنا و نساءکم فاطمه و ابناءنا و ابناءکم الحسن و الحسین»؛ ابنکثیر در تفسیر القرآن العظیم در ذیل آیه مباهله آورده است که «انفسنا و انفسکم رسولالله و علىبن ابىطالب و ابناءنا حسن و حسین و نساءنا فاطمه»؛ بغوى در معالمالتنزیل و شیخ طوسى در التبیان و بیهقى در دلائلالنبوه و طبرى در تفسیرش و سیوطى در الدرالمنثور و حاکم حسکانى در شواهدالتنزیل نیز همین مطلب را آوردهاند؛ در تفسیر فرات از امام باقرعلیه السلام نقل شده است که «ابناءنا و ابناءکم الحسن و الحسین و انفسنا و انفسکم رسولالله و على و نساءنا و نساءکم فاطمه» نگاه کنید به موسوعهالامام علىبن ابىطالب، ج 8 ، ص .10 ولى ما درگذشته به برخى مباحث کلامى در ذیل آیه مباهله اشاره کردیم و دانستید که چرا نمىتوان انفسنا را شامل رسولخدا قرار داد. بنابراین سخن برخى مفسرین و نیز مضمون برخى روایات را بر فرض صحت سند باید تأویل و توجیه کرد.
137) همان، ذیل آیه مباهله.
138) همان، ذیل آیه مباهله.
139) ابنبطریق، عمده عیون صحاح الاخبار، ص 197 به نقل از ابنحنبل در فضائل الصحابه، ج 2، ص 593، حدیث 1008؛ شروانى، ما روته العامه من مناقب اهلالبیت، ص 85 به نقل از استیعاب و شرح نهجالبلاغه ابن ابىالحدید و مسند احمدبن حنبل؛ رى شهرى، محمد، موسوعه الامام علىبن ابىطالب، ج 8، ص . 83
140) کنجى شافعى، کفایه الطالب، ص 288 به نقل از خصائص نسائى؛ سلیمانبن ابراهیم، ینابیع الموده، ج 1، ص 131؛ احمدبن شعیب، خصائص امیرالمؤمنین، ص 108؛ رى شهرى، محمد، موسوعه الامام علىبن ابىطالب، ج 8، ص 83؛ سبطبن جوزى، تذکره الخواص، ص .40
141) رى شهرى، محمد، موسوعه الامام علىبن ابىطالب، ج 8، ص 82
142) شیخ طبرسى، مجمعالبیان، ذیل آیه مباهله؛ شیخ طوسى، تلخیص الشافى، ج 2، ص 6 و در پاورقى مصحح کتاب سید حسین بحرالعلوم بهعنوان مصادر این حدیث از ذخائر العقبى، صحیح ترمذى، البدایه و النهایه، مسند ابوداود و مسند احمد یاد مىکند؛ ابنشهرآشوب، مناقب آل ابىطالب، ج 2، ص .217
143) کنجى شافعى، کفایه الطالب، ص 287، باب 71 در تخصیص على به این که رسولخدا او را چون نفس خود دانسته است.
144) کنجى شافعى، کفایه الطالب، ص 287، باب 71 در تخصیص على به این که رسولخدا او را چون نفس خود دانسته است.
145) زمخشرى، جارالله، الکشاف، ذیل آیه 5 سوره حجرات «ان جائکم فاسق بنباء فتبینوا. ..»؛ شروانى، ما روته العامله من مناقب اهلالبیت، ص 58 به نقل از تفسیر زمخشرى.
146) علامه مجلسى، بحارالانوار، ج 93، ص 357؛ شیخ حر عاملى، وسائل الشیعه، ج 10، ص 239؛ محمدیان، محمد، حیاه امیرالمؤمنین عن لسانه، ص 238 به نقل از عیون اخبار الرضا و امالى صدوق؛ سلیمانبن ابراهیم، ینابیع الموده، ج 1، ص .166
147) شیخ طبرسى، الاحتجاج، ج 1، ص .142
148) رى شهرى، محمد، موسوعه الامام علىبن ابىطالب، ج 8، ص 83 به نقل از خصال و بحارالانوار .
149) آیتالله میلانى در کتاب «قادتنا کیف نعرفهم»، ج 1، ص 433 اشاره مىکند که مرحوم بحرانى در «غایه المرام» از طرق اهل سنت سیزده حدیث آورده است که در همه آنها علىعلیه السلام نفس رسولخدا شمرده شده است.
150) فیض الاسلام، نهجالبلاغه، خطبه 234؛ صبحى صالح، نهجالبلاغه، خطبه .192
151) در نهجالبلاغه، صبحى صالح تعبیر اول و در نهجالبلاغه فیض الاسلام تعبیر دوم آمده است.
152) محمدیان، محمد، حیاه امیرالمؤمنین عن لسانه، ص 67 به نقل از منابع متعدد شیعه و سنى؛ سید ابنطاووس، کشف الیقین فى فضائل امیرالمؤمنین، ص 217 به نقل از ابنمغازلى شافعى؛ رى شهرى، محمد، موسوعه الامام علىبن ابىطالب، ج 8، ص 390 به بعد که نصوص مختلف مؤاخاه در این منبع جمعآورى شده است.
153) شبر، عبدالله، حق الیقین، ص 155به نقل از مسند احمدبن حنبل و مناقب ابنمغازلى شافعى؛ رى شهرى، محمد، موسوعهالامام علىبن ابىطالب، ج 8، ص 66 به نقل از خصال، مناقب خوارزمى، فرائد السمطین و اثبات الوصیه.
154) آیتالله مرعشى، ملحقات احقاق الحق، ج 21، ص 438؛ رى شهرى، محمد، موسوعه الامام علىبن ابىطالب، ج 8، ص .67
155) رى شهرى، محمد، موسوعه الامام علىبن ابىطالب، ج 8، ص 64 به نقل از عوالى اللآلى .
156) رى شهرى، محمد، موسوعهالامام علىبن ابىطالب، ج 8، ص 212 به نقل از منابع متعدد و نظیر آن در ج 8، ص .309
157) ابنشهر آشوب، مناقب آل ابىطالب، ج 2، ص 217؛ رى شهرى، محمد، موسوعه الامام علىبن ابىطالب، ج 8، ص 78؛ شیخ طوسى، تلخیص الشافى، ج 2، ص 6؛ شیخ طبرسى، مجمع البیان، ذیل آیه مباهله؛ علامه حلى، کشف الحق و نهجالصدق، ص 177، سیدبنطاووس، الطرائف، ص 65؛ آیتالله مرعشى نجفى، ملحقات احقاق الحق، ج 21، ص 122؛ ابن بطریق، عمده عیون صحاح الاخبار، ص 198؛ کنجى شافعى، کفایه الطالب، ص 274؛ محمدبن عیسىبن سوره، الجامع الصحیح (سنن ترمذى) حدیث شماره 3716، ابنعساکر، تاریخ دمشق، ج 1، ص 148؛ محمدبن معتمد خان، نزل الابرار، ص 38؛ احمدبن شعیب النسائى، خصائص امیرالمؤمنین، ص 104، سلیمانبن ابراهیم، ینابیع الموده، ج 1، ص .166
158) ابنبطریق، عمده عیون صحاح الاخبار، ص .205
159) آیتالله مرعشى نجفى، ملحقات احقاق الحق، ج 21، ص 571؛ ابن بطریق، عمده عیون صحاح الاخبار، ص 296 به نقل از مناقب ابنمغازلى؛ سلیمانبن ابراهیم، ینابیع الموده، ج 1، ص 166؛ ابنشهر آشوب، مناقب آل ابىطالب، ج 2، ص 217؛ آیتالله میلانى، قادتنا کیف نعرفهم، ج 1، ص 437 به نقل از منابع متعدد اهل سنت؛ رى شهرى، محمد، موسوعه الامام علىبن ابىطالب، ج 8، ص 77 به نقل از تاریخ بغداد، ذخائر العقبى، مناقب خوارزمى، امالى الطوسى، ینابیع الموده، مناقب ابن شهر آشوب، مناقب ابنمغازلى و تفسیر فرات و همه این منابع سند حدیث را به ابن عباس یا سعدبن ابىوقاص رساندهاند؛ احمدبن عبدالله الطبرى، ذخائر العقبى، ص 63 به نقل از براءبن عازب.
160) رى شهرى، محمد، موسوعه الامام علىبن ابىطالب، ج 8، ص 92 به نقل از الفصول المختاره، مناقب خوارزمى، کمال الدین، الامالى للصدوق، بشاره المصطفى، ینابیع الموده، کنز الفوائد، معانى الاخبار، علل الشرایع و عیون اخبار الرضا.
161) شیخ طبرسى، الاحتجاج، ج 1، ص .118
162) همان، ج 1، ص 139، قاضى نورالله شوشترى، احقاق الحق، ج 3، ص 46 به نقل از الصواعق المحرقه؛ عابدین مؤمنى، مقاله على علیه السلام نفس رسولخدا در کتاب مجموعه گفتارهاى موسوم به شناخت نامه علىعلیه السلام، ص 189 به نقل از الصواعق المحرقه.
163) محمدیان، محمد، حیاه امیرالمؤمنین عن لسانه، ص 53 به نقل از کتاب سلیمبن قیس، امالى طوسى، تاریخ دمشق، خصال شیخ صدوق و احتجاج طبرسى.
164) علامه مجلسى، بحارالانوار، ج 35، ص .267
165) قاضى نعمان، دعائم الاسلام، ج 1، ص .16
166) تفسیر عیاشى، ذیل آیه مباهله؛ علامه طباطبائى، المیزان، ذیل آیه مباهله.
167) رى شهرى، محمد، موسوعه الامام علىبن ابىطالب، ج 8، ص 9، و ص 240 به نقل از کتاب خصال.
168) سلیمانبن ابراهیم، ینابیع الموده، ج 1، ص 40؛ شیخ طوسى، الامالى، ص .561
169) رى شهرى، محمد، موسوعه الامام علىبن ابىطالب، ج 8، ص .272
170) اشاره است به آیه «واعلموا انما غنتم من شىء فانلله خمسه و للرسول ولذى القربى» (انفال، 41) که با تأویل آن گروهى از مردم معتقد بودند که خمس تنها به فرزندان رسولخدا تعلق ندارد.
171) تفسیر عیاشى، ذیل آیه مباهله.
172) شیخ مفید، الاختصاص، ص 54؛ شروانى، ما روته العامه من مناقب اهلالبیت، ص 85، به نقل از الصواعق المحرقه، و نظیر این حدیث در عیون اخبار الرضا نقل شده است که علامه طباطبائى در المیزان، ذیل آیه مباهله آن را ذکر کرده است و نیز علىبن عیسى الاربلى، کشف الغمه، ج 2، ص .778
173) سلیمانبن ابراهیم القندوزى، ینابیع الموده، ج1 ، ص 131؛ رى شهرى، محمد، موسوعه الامام علىبن ابىطالب، ج 7، ص 10 به نقل از عیون اخبار الرضا و الامالى للصدوق؛ علامه طباطبائى، المیزان، ذیل آیه مباهله.
174) شیخ مفید، الفصول المختاره من العیون و المحاسن، ص 38؛ آیتالله میلانى، قادتنا کیف نعرفهم، ج 1، ص 435 به نقل از شیخ مفید، علامه مجلسى، بحارالانوار، ج 35، ص .257
175) رى شهرى، محمد، موسوعه الامام علىبن ابىطالب، ج 8، ص 10 به نقل از طرائف المقال؛ علامه طباطبائى، المیزان، ذیل آیه مباهله.
176) تفسیر عیاشى، و تفسیر المیزان ذیل آیه مباهله؛ رى شهرى، موسوعه الامام علىبن ابىطالب، ج 8، ص 314؛ ابن بطریق عمده عیون صحاح الاخبار، ص 188 به نقل از صحیح مسلم؛ ابن بطریق، کتاب خصائص الوحى المبین، ص 100، به نقل از صحیح مسلم؛ شروانى، ما روته العامه من مناقب اهل البیت، ص 84 به نقل از سنن ترمذى، فرائد السمطین، تاریخ ابنعساکر و جامع الاصول؛ کنجى شافعى، کفایه الطالب، ص 141 با ذکر چند سند مختلف؛ محمدبن معتمد خان، نزل الابرار، ص 47؛ جلال الدین سیوطى، الدرالمنثور؛ محمد رشید رضا، المنار، ذیل آیه مباهله؛ احمدبن عبدالله الطبرى، ذخائر العقبى، ص 25؛ شیخ طوسى، الامالى، ص 306؛ محمدبن عبدالله الحاکم النیشابورى، المستدرک على الصحیحین، ج 3، ص 162 حدیث شماره 4719؛ مسلمبن الحجاج النیشابورى، صحیح مسلم، ج 4، ص 1870 حدیث شماره 32؛ محمدبن عیسىبن سوره، الجامع الصحیح (سنن ترمذى)، ج 5، ص 224 حدیث شماره 2999 و حدیث شماره 3724؛ ابراهیمبن محمد الجوینى، فرائد السمطین فی فضائل المرتضى و البتول و السبطین، ج 1، ص 377؛ علىبن عیسى الاربلى، کشف الغمه، ج 1، ص 124 و ص 160 و چون حدیث سعد از جمله مستندات واقعه مباهله است در اینجا مناسب مىبینیم که به دیگر منابعى که اسناد واقعه مباهله راجمع کردهاند اشاره کنیم. مرحوم بحرانى در غایهالمرام واقعه مباهله را در خلال 19 حدیث از طرق اهل سنت و 15 حدیث از طرق شیعه نقل کرده است. نگاه کنید به قادتنا کیف نعرفهم، ج 3، ص 64 و نیز حاکم حسکانى در شواهد التنزیل، ج 1، ص 155 واقعه مباهله را به 9 طریق از طرق موجود نزد اهل سنت نقل مىکند و نیز ابنمغازلى در کتاب مناقب خود واقعه مباهله را به نقل از شعبى از جابربن عبدالله آورده است که این یکى از طرق مذکور در شواهد التنزیل است. نگاه کنید به عمده عیون صحاح الاخبار، ص 188 و نیز ابونعیم اصفهانى در کتاب النور المشتعل من کتاب مانزل من القرآن فی علىعلیه السلام، ص 49 برخى احادیث پیرامون واقعه مباهله را به نقل شعبى از جابرآورده است و استاد محمد باقر محمودى در تعلیقه خود از دیگر روات این احادیث که از جمله آنها ابورافع و ابن عباس است یاد کردهاند و در هر مورد سلسله سند را آوردهاند .
و نیز اسناد واقعه مباهله در نزد اهل سنت را مىتوان در ذیل آیه مباهله در تفسیر طبرى و تفسیر الدر المنثور جستجو کرد.
177) علامه امینى، الغدیر، ج 3، ص 66؛ ابن شهر آشوب، مناقب آل ابىطالب، ج 2، ص .217
178) علامه امینى، شیخ عبدالحسین، الغدیر، ج 4، ص .41
179) رى شهرى، محمد، موسوعه الامام علىبن ابىطالب، ج 9، ص 43، به نقل از الغدیر، ج 4، ص .40
180) رى شهرى، محمد، موسوعه الامام علىبن ابىطالب، ج 9، ص .35
181) همان، ج 9، ص .41
182) علامه امینى، شیخ عبدالحسین، الغدیر، ج 4، ص .131
183) ابن شهرآشوب، رشید الدین محمدبن على، مناقب آل ابىطالب، ج 2، ص .217
184) علامه امینى، شیخ عبدالحسین، الغدیر، ج 4، ص 142 و 143 و .149
185) علامه امینى، شیخ عبدالحسین، الغدیر، ج 4، ص 142 و 143 و .149
186) ابن شهر آشوب، مناقب آل ابىطالب، ج 2، ص .217