انتقاد عامل رشد است

انتقاد عامل رشد است

نویسنده: سیدحسن اسلامی

بی آن که در این جا بخواهیم وارد تقسیم بندی های انتقاد و انواع آن بشویم، این روشن است که انتقاد عامل رشد و اصلاح امور است. اما خوب است این حکم را از سادگی بیرون آوریم و در مفهوم آن قدری درنگ کنیم. معنای ضمنی این حکم آن است که نبود انتقاد، مانع رشد، و بی انتقادی عامل درجا زدن است. برای این که ارزش این داوری را دریابیم، آن را در سطح فردی و اجتماعی محک می‌زنیم.
در سطح فردی، کافی است که نگاهی به مهارت های خود بیفکنیم. حداقل مهارتی که هر یک از ما دارد، توانایی او در سخن گفتن است. اما همین مهارت به ظاهر ساده و پیش پا افتاده، یک شبه حاصل نشده، بلکه – دست کم – محصول چند سال دوره‌ی کودکی است که زیر ضربات کوبنده‌ی انتقاد دیگران شکل گرفته. بسیاری از کودکان – اگر نگوییم تقریباً همه‌ی آنان – در آغاز امکان ادای برخی حروف را ندارند و کلماتی را که این حروف در آن‌ها به کار رفته است، غلط ادا می‌کنند. اما با هر بار ادای غلط، مواجه با انتقاد دیگران می‌شوند و بر این گفته‌ی خطا به آنان می‌خندند و شکل صحیح تلفظ را برای ایشان تکرار می‌کنند. این درس آموزی شبانه روزی و بی مزد و منّت، سال‌ها بعد نتیجه می‌دهد و آن کودک دیروزی، که کلمات غلط او خنده بر لبان این و آن می‌نشاند، به سخن وری توانا تبدیل می‌شود که از آن همه خطاهای آغازین خود، دیگر یادی نمی کند.
دیگر مهارت های آسان و پیچیده نیز همین روند را طی می‌کنند؛ راه رفتن، غذا خوردن، لباس پوشیدن، دویدن و صدها مهارت از این دست، به تدریج و بر انتقادهای دیگران در انسان درونی می‌شود و به عادتی قدرتمند تبدیل می‌گردند.
حال کافی است که پدر و مادر دل سوزی را تصور کنیم که آن قدر دل نازک و حسّاس باشند که نخواهند کودک نوپای خود را برنجانند و خطاهای او را اصلاح کنند و یا از گفتار و کردارش انتقاد کنند. این کودک هر کلمه‌ی غلطی که بر زبان آورد، با سکوت تأیید آمیز آنان مواجه می‌شود؛ هر گام نادرستی که بردارد، با لبخند دلسوزانه‌ی آنان روبه رو می‌گردد؛ اگر قاشقی را وارونه در دست بگیرد، هیچ کس به خود این اجازه را نمی دهد که با رنجاندن او، راه درست گرفتن قاشق را به او بیاموزد.
به همین سان، کودک صرفاً از راه آزمون و خطا، مهارت های لازم را کسب می‌کند و آنچه را که لازم است، فرا می‌گیرد. در چنین وضعی، ممکن است آن کودک فرضی برخی مهارت های طبیعی همچون راه رفتن و دویدن را خوب بیاموزد، اما بی گمان، او در کسب مهارت های اجتماعی همچون سخن گفتن و آداب معاشرت، دچار مشکل خواهد بود. این مشکل نتیجه‌ی نبود حالت انتقاد در میان والدین و اطرافیان او است که موجب عدم رشد اجتماعی او شده.
با توجه به همین نکته، سعدی می‌گوید: «متکلّم را تا کسی عیب نگیرد، سخنش صلاح نپذیرد.» (1) این داوری، اختصاص به مهارت های زبانی ندارد، بلکه هر مهارتی را در بر می‌گیرد. اگر قدری تأمّل کنیم، در می‌یابیم که در پس هر مهارتی و پشت صحنه‌ی آن، انباری از انتقادها نهفته است.
در سطح اجتماعی نیز همین داوری درست است. آنچه امروزه به عنوان فناوری (تکنولوژی) شناخته می‌شود و شاخص تمدن امروز و نمایانگر چیرگی انسان بر طبیعت به شمار می‌آید، چیزی نیست جز اندیشه هایی خام که در دستان پر توان انتقاد، به ابزارهای نیرومندی تبدیل شده اند.
برای مثال، هواپیما رادر نظر می‌گیریم. بی آن که در پی تبار آن به گذشته های دور برویم و ببینیم که اندیشه‌ی آن نخست در مغز چه کسی شکل گرفت، راه را نزدیک می‌کنیم و نزد برادران رایت می‌رویم. این دو برادر – به هر دلیلی – به این نتیجه رسیدند که می‌توانند وسیله ای بسازند که بتواند در فضا پرواز کند. آنان پس از آزمون و خطای بسیار، در کار خود موفق شدند و پرواز را آزمودند. اما هواپیمای آن دو برادر کجا و هواپیماهای غول پیکر و قارّه پیمای امروز کجا! آن اسباب بازی پروازی کجا و فضاپیماهایی که در پی کشف و تسخیر دیگر کرات به پرواز در می‌آیند کجا! این‌ها دیگر حتی در خطوط کلی خود هم با یکدیگر همسانی ندارند؛ نه سرعت آن‌ها با یکدیگر قابل مقایسه است و نه قدرت و قابلیت آن ها. تنها ممکن است در نام مشابه یکدیگر باشند.
همین مسأله در باب قایق هایی که گذشتگان از تنه‌ی درختان درست می‌کردند، با نفت کش های چند صدهزار تنی امروز، صادق است. روندی که آن قایق را به این نفت کش‌ها تبدیل کرد، روندی هموار و بی تنش نبوده است. در حقیقت، انتقادی که از کارکرد و قابلیت آن قایق‌ها و هواپیماها می‌شد و عیب هایی که از آن‌ها گرفته می‌شد، موجب اصلاح آن‌ها و پیدایش شکل های پیشرفته تر گردید.
اگر فرض کنیم مردم در قبال هواپیمای برادران رایت، تنها هورا می‌کشیدند و به به و چه چه می‌کردند، این اختراع را در همان حد می‌ماند و یا حداکثر اندکی تکامل می‌یافت. اما خرده گیری های بی رحمانه‌ی این و آن و انتقاد و عیب جویی های پیاپی، افراد درگیر این اختراع – و بعداً صنعت – را بر آن داشت تا آنان از این انتقادها بهره بگیرند و کار خود را بهتر و بهتر کنند.
این کارکرد انتقاد، اختصاص به صنعت ندارد، بلکه همه‌ی عرصه های زندگی را در بر می‌گیرد. همه‌ی آنچه را امروز داریم و آن‌ها را ارزنده و شایسته می‌شماریم، محصول انتقادهای گوناگون غالباً خصمانه و دشمن کیشانه است. کافی است تصور کنیم که در یک لحظه، اساساً خصلت انتقادگری از جامعه رخت بربندد و دیگر هرگز کسی از دیگری یا از چیزی انتقاد نکند و همگان هر چیز را آن گونه که هست، بپذیرند. این جاست که جامعه روند تکامل خود را گم می‌کند و درجا می‌زند: مقرّرات اداری در این جامعه – از آن جا که مورد انتقاد واقع نمی شوند – تغییر نمی کنند و اصلاح نمی گردند، نظام مبادله‌ی کالا ثابت می‌ماند، روش تعلیم و تربیت بی تغییر می‌ماند، آثار هنری به آثار کلیشه ای و قالبی تبدیل می‌شوند، و هرگونه نوآوری کنار گذاشته می‌شود؛ چرا که مفهوم ضمنی «نوآوری» آن است که جای آن خالی بوده و آثار گذشته جواب گوی این خلأ نبوده اند. در یک کلام، جامعه‌ی متحوّل، به عکسی ثابت بر دیوار تبدیل می‌شود. اگر این جامعه را امروز ترک کنیم و چند سال بعد به آن بازگردیم، می‌بینیم که هیچ چیز در آن تغییر نکرده است. چنین جامعه ای فاقد اصالت و ابتکار می‌ماند و نبود انتقاد در آن به معنای سنگ وارگی خواهد بود؛ چرا که اساساً هرگونه نوآوری و ابداع، نقد گذشته و انتقاد از آن به شمار می‌رود. برای مثال، اگر وسایل نقلیه یا ارتباطی گذشته پاسخ گوی نیازهای جامعه بودند، هرگز وسایل جدید جای آن‌ها را نمی گرفتند.
جرج استاینر در مورد جایگاه نقد در جامعه، مثالی دارد که قابل توجه است. هرچند او بر آن است تا اهمیت انتقاد را در عرصه‌ی ادبیات نشان دهد، اما حکم او عام است و همه‌ی اشکال زندگی اجتماعی را دربر می‌گیرد. به گفته‌ی او؛ «فرض کنیم که در جامعه ای، به هر دلیل، هرگونه سخن نقّادانه ممنوع شده باشد و حکم بر این باشد که فقط کارهای اصیل هنری ارائه شوند، بی آن که کسی بتواند در مورد آن‌ها بحث کند و ارزیابی یا نقّادی خود از آن آثار را به مردم ارائه کند. در این جامعه، … چه رخ خواهد داد؟
خیلی ساده، کارهای – به اصطلاح – ناب هنری نیز ارائه نخواهد شد؛ نه فقط به این دلیل که برای رشد ادبیات و هنر نقّادی ضرورت دارد، بلکه به این دلیل پیچیده تر نیز که هر اثر هنری جدید، خود در حکم نقّادی آثار کهن است.» (2)
البته خوش بختانه چنین جامعه ای را نمی توان یافت؛ چرا که ظاهراً خصلت انتقاد گری ریشه در سرشت انسان دارد و همه جا این خصلت کم و پیش خود را نشان می‌دهد و آثار خود را به جای می‌گذارد. اما برای درک درستی ادعای مزبور، می‌توان به راحتی زندگی اجتماعی برخی حشرات را در نظر گرفت. برای مثال، اجتماع زنبوران یا موریانه‌ها را در نظر می‌گیریم.
شکل امروزی زندگی آنان، نحوه‌ی تقسیم کار یا شکل خانه سازی آنان، بی کم و کاست، مانند گذشته های دور است و گذر هزاران و حتی میلیون‌ها سال نتوانسته است تغییری در آن ایجاد کند. علت این رکود و یک نواختی آن است که این گونه حشرات تابع غریزه هستند و همه چیز را یکسان تکرار می‌کنند و چیزی به نام «انتقاد» در آنان وجود ندارد و اگر هم دست بر قضا حشره‌ی منتقدی در میان آنان یافت شود، احتمالاً پیش از آن که لب به انتقاد بگشاید، جان خود را از دست خواهد داد؛ چرا که حیات این حشرات در گرو همرنگی کامل است و انتقاد – از هر نوع آن که باشد – مانع این همرنگی است.
باری، از این منظر که بنگریم، انتقاد را عامل ضروری رشد و اصلاح فرد و جامعه خواهیم یافت و آن را ناگزیر خواهیم دید. امام خمینی (رحمه الله) با همین روی کرد، ضرورت انتقاد را چنین بیان می‌کنند: «انتقاد باید بشود. تا انتقاد نشود، اصلاح نمی شود یک جامعه. عیب هم در همه جا هست؛ سر تا پای انسان عیب است و باید این عیب‌ها را گفت و انتقادات را کرد؛ برای این که اصلاح بشود جامعه.» (3)
آری، جامعه‌ی مورچگان انتقادناپذیر است و در آن، همه چیز طبق غریزه در جای خود قرار دارد. اما در مورد انسان، که تابع محض غریزه نیست، نمی توان چنین گفت و انتقاد برای او داروی ضروری دردهای گوناگون است. از این رو، ایشان می‌فرماید: «انتقاد برای ساختن، برای اصلاح امور لازم است.» (4)
این گونه نگریستن به انتقاد است که آن را از یک شرّ اجتناب ناپذیر، به خیری ضروری و هدیه ای الهی تبدیل می‌کند. اگر پذیرفته باشیم که کمال فردی و اجتماعی انسان‌ها در گرو انتقاد است، آن گاه به جای آن که از آن بگریزیم و یا چون داروی تلخی بدان تن دهیم، آن را چونان هدیه ای گرامی خواهیم دید و از آن بهره مند خواهیم گشت و خواهیم گفت: «اشکال، بلکه تخطئه یک هدیه‌ی الهی است برای رشد انسان ها.» (5) چنین نگرشی است که انتقاد را زمینه ساز سعادت جامعه می‌داند و صاحب آن همگان را به گسترش فرهنگ انتقادی دعوت کرده می‌گوید: «در جمهوری اسلامی، همه باید با انتقادها و طرح اشکال ها، راه را برای سعادت جامعه باز کنند». (6)

پی‌نوشت‌ها:

1.گلستان سعدی، ص 175.
2. حقیقت و زیبایی؛ درس های فلسفه‌ی هنر، ص 487-488.
3. صحیفه‌ی امام، ج 14، ص 401.
4. همان، ص 366.
5. همان، ج 20، ص 451.
6. همان، ج 21، ص 249.
منبع مقاله :
اسلامی، سیدحسن، (1388)، انتقاد و انتقادپذیری، تهران: مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (س)، چاپ پنجم

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید