نویسنده : آیه الله العظمى شیخ لطف اللّه صافى گلپایگانى
گرچه فداکارى بیمانند، استقامت، حق پرستى، توکل، قدرت اراده، چشم پوشى از مظاهر و جلوات فریبنده دنیا و قطع علائق در واقعه جانسوز کربلا بقدرى از وجود حسین تجلى کرده، و دلها را مجذوب او نموده که به عظمت هاى دیگر آن حضرت کمتر توجه مى شود.
مثل اینکه افکار جامعه و عقول بشر کسى را که در راه یارى حق، فداکارى و از خودگذشتگى نشان دهد مالک تمام عظمتها و فضایل مى دانند و هرچه درجه فداکارى عالیتر و خالص تر باشد عظمت شخصیت او در دلها بیشتر مى شود.
فداکارى بیمانند حسین علیه السّلام ـ بقدرى پایه او را بالا برده که در هر میدان مقایسه و مسابقه مى تواند با همین یک صفت با صاحب هر خلق کریم مسابقه دهد.
حقیقت هم همین است ظهور آن استقامت و شجاعت و پایدارى و مناعت از هیچکس قابل تحقق نیست مگر آنکه در نواحى دیگر اخلاق نیز عظیم و برجسته و ممتاز باشد. ایمان و معرفت، یقین، بصیرت، توکل و اعتماد بر خدا، زهد و صبر باید بحد اعلا و وفور در شخص وجود داشته باشد تا بتواند مظهر آن آیات عظیمه و عجیبه و خویشتن دارى و صبر و استقامت گردد.
علائلى مى گوید: در آنچه از اخبار و تاریخ حسین نزد ما است مى بینیم که حسین کمال مواظبت را در تأسّى به جدش داشت، بطورى که از همه جهات و نواحى نمونه کامل پیغمبر بود، و آنچنان از دنیا و نعمتهاى آن دل کنده بود که وقتى به امام زین العابدین گفته شد چه کمند فرزندان پدرت؟ در پاسخ فرمود: عجب دارم چگونه صاحب فرزند شد و حال اینکه از نماز و عبادت در شب و روز فارغ نبود پس کسى که چنین باشد کجا فرصت آن دارد که به زنان بپردازد.
کسى که همه حالات، و سکون، و حرکت، و فکر و تأملاتش الهى بود مى بینیم که در جهاد فداکارانه شمشیر مى زد، و از خود گذشته بود هیچ کار و تکلیفى او را از وظیفه و تکلیف دیگر باز نمى داشت1.
و باز هم علائلى مى گوید: مردى که براى خدا، و به نام خدا قیام کند، و به نام خدا دنبال هدف برود و به نام خدا بمیرد، چگونه هدفش عالى و مقصدش بلند است؟ هدف چنین کسى، هدف است اما نه هدفى که شهوات نفسانى آن را معین کرده باشد، و مقصد چنین کسى، مقصد است اما مقاصد دیگران مانند آن نیست. این مقصدى است که مقاصد دنیائى و مادى در کنار آن حقیر است بجز ملکوت اعلى به جائى نظر ندارد و به غیر از آسمان حقیقت قرارگاهى نمى طلبد.
پس شگفت نیست اگر به آن عالم، مشتاق، و طالب رفتن به آن قرارگاه باشد. مردم به وطنها و مقاصد و هدفهایشان مشغول و مشتاق هستند، و این شخصیت با قرارگاه خود، و ملکوت اعلى مأنوس است ـ تا اینکه مى گوید:
ما اگر حسین را در بین بزرگان و صاحبان شخصیت و عظمت مقدم بداریم فقط این نیست که مرد عظیمى را مقدم داشته باشیم بلکه عظیمى را مقدم داشته ایم که هر باعظمتى در عظمت، فرود او است و شخصى را برترى مى دهیم که از هر شخصیت بالاتر است، و مردى را مقدم مى داریم که فوق تمام رجال تاریخ در حال اجتماع آنها است; و این تقدیم، هیچ کار تازه و بدیعى نیست; زیرا تمام رجال تاریخ را که مى شناسیم عمر خود را در تحصیل مجد و بزرگوارى زمین به پایان رساندند، اما حسین جان خود را در راه تحصیل مجد آسمان فدا کرد و چنین کسى بالاتر و برتر است.
ما عظمائى را که مى شناسیم هر کدام از جهتى با عظمت بوده اند یکى از جهت شجاعت و یکى از ناحیه مردانگى، و دیگرى براى زهد، و یکى از جهت خودگذشتگى و فداکارى، و یکى از ناحیه علم و دانائى; اما عظمت در هر لباس و از هر جهت و در هر نمایش انسانى به قسمى که سرچشمه هر عظمت و نمونه بزرگوارى در هر شکل و قیافه باشد که مردم او را ببینند منحصر به شخص حسین است.
ما همه انواع بزرگى را در نفسیات و در نسب عالى او لمس مى کنیم آرى پدرش مثل او بود ولى او پدرى مانند خودش براى خود نیافت.
پس مردى که از هر نظر به او نگاه کنى، و بهر جهت که او را ببینى عظمت و بزرگى ببینى و او را به عظیمى منتهى ببینى، مردى است که مجمع عظمتها و مرکز اقتران بزرگى هااست.
مردى که از عظمت نبوت محمد و عظمت مردانگى على وعظمت فضیلت فاطمه به وجود آمده، نمونه عظمت انسانى و نشان نشانه هاى آشکار بزرگى است.
پس یاد او و ذکر حالات او فقط یاد و ذکر یک مرد بزرگ نیست بلکه یاد و تذکار انسانیت جاویدان است; اخبار و تاریخ او تاریخ یک قهرمان فضیلت بشرى نیست، بلکه تاریخ قهرمان بیمانند است.
ما باید همیشه از حسین یاد کنیم و از او پند بگیریم و او را مصدر الهامات نفسى خود قرار دهیم زیرا او مصدر الهام الهى است که انوار آن زمان و مکان را گرفته و هر لحظه درسطوع و درخشندگى، و درآسمان و زمین نفوذ میکند، و در حد و اندازه اى وقوف ندارد; زیرا نور خدا محدود و موقوف نیست.2.
عقاد مى گوید: بنى امیه بعد از شهادت حسین علیه السّلام ـ شصت سال حسین و پدرش را برفراز منابر سب مى کردند ولى یک نفر از آنها نتوانست نسبت به مقام ورع و پارسائى و پرهیزکارى و مراعات او از احکام دین جسارتى بنماید و او را به کوچکترین صغیره اى که از آدمى درآشکار یا پنهان ممکن است صادر شود متهم سازد.
آنها مى خواستند که در حسین غیر از خروج بر حکومتشان چیزى گفته شود یا عیبى بجویند اما زبان خودشان و زبان مزدورانشان را از اینکه بتوانند به حسین عیبى نسبت بدهند کوتاه دیدند3.
و هم او گفته است: کربلا امروز حرمى است که مسلمانان آن را براى عبرت و یاد بود و غیر مسلمین براى مشاهده و تماشا، زیارت مى کنند ولى حق اینست که کربلا باید زیارتگاه هرکسى باشد که براى نوع بشر نصیبى از قدس و فضیلت مى شناسد.
زیرا ما هیچ بقعه اى از بقاع زمین را نمى شناسیم که نام آن بقعه با فضائل و مناقبى توأم باشد که آن فضایل و مناقب لازمتر از فضایلى باشد که با اسم کربلا بعد از شهادت حسین علیه السّلام ـ مقرون گردید.
و در نوع انسان صفاتى عالیتر و شریفتر از ایمان، فداء، و ایثار، بیدارى ضمیر، تعظیم حق، رعایت تکلیف، خوددارى از پستى و ذلت، شجاعت نسبت به مرگ و صفات دیگر از این قبیل، نیست مگر آنکه تمام آن صفات در کربلا بعد از آنکه کاروان حسینى در آنجا نزول کرد تجلى نمود.
سپس مى گوید: در استقامت اخلاق آن نفوس جلیله، همین کافى است که: در میان کسانى که در رکاب حسین علیه السّلام ـ کشته شدند کسى نبود که نتواند از کشته شدن به کلمه اى یا قدمى بپرهیزد و خود را از آن میدان مرگبار نجات دهد مع ذلک همه، مرگ در زیر شمشیر و با لب تشنه را در رکاب حسین اختیار کردند. و از اینکه کلمه اى بگویند یا قدمى بردارند که سبب نجات آنها از قتل باشد خوددارى کردند. براى اینکه آنها جمال اخلاق را بر متاع زندگى دنیا برگزیدند… (عقّاد پس از اینکه شرحى از فضایل اصحاب، و وفا و شجاعت و مناقب آنها ذکر مى کند مى گوید):
تمام این مناقب بطور اکمل و اعلى در وجود پیشواى بزرگوارشان (حسین) جمع بود که هر کس به اعمال او در کربلا نگاه کند گمان مى کند میان اخلاق شریفه او مسابقه اى برقرار شده پس نمى توان دانست حسین در شجاعتش شجاعتر یا درصبرش شکیباتر یا در کرمش کریمتر یا در ایمان و غیرتش بر حق بیشتر بود4.
با اینکه وصف عظمتهاى وجود حسین از عهده ما خارج است و نباید توقع داشت کسى بتواند آنهمه عظمت را تشریح و توصیف نماید; با این حال برخى از نواحى کمال اخلاقى و علمى حسین را جداگانه بطور اختصار یاد مى کنیم تا معلوم شود آن وجودیکه مظهر کامل عظمت، استقامت، و صبر و فداکارى در راه حق شد، صاحب تمام عظمتهاى انسانى و مرکز همه بزرگواریها بود:
1 ـ علم حسین(علیه السّلام):
چنانچه مى دانیم و تاریخ زندگانى پیغمبر اعظم و ائمه طاهرین بر آن دلالت دارد علم و دانش این بزرگواران موهبت الهى بوده است پیغمبر رنج دبستان ندید و تعلیم از معلم و استادى نگرفت; و به واسطه علم الهى مصدر این همه علوم عالیه و معارف حقیقیه و شرایع محکمه گردید.
نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت
به غمزه مسأله آموز صد مدرس شد
مکتبى باز کرد که نزدیک چهارده قرن است، فلاسفه و علماى عالیمقام در آن مکتب افتخار شاگردى دارند، و از خرمن معارف و علوم آن خوشه چینى مى نمایند و از بحار دانشهاى آن جرعه نوشى مى کنند.
همین گونه، علوم على و سایر ائمه علیهم السّلام ـ نیز به افاضه ربّانى و بخشش الهى و تعلیم خاص شخص پیغمبر اعظم بود وگرنه کدام مدرسه در آن دنیاى پر از جهل و نادانى مى توانست چنین فارغ التحصیلان به دنیا تحویل دهد که در علوم و فنون متعدده متشعبه، استاد و از زمان صباوت و کودکى مرجع مردم و علماء در مسائل علمى باشند و تا امروز کلماتشان براى رجال علم و فلسفه حلاّل مشکلات گردد.
احادیث معتبره دلالت دارد بر اینکه پیغمبر، على و فرزندانش را به دانشهائى مخصوص گردانید و کتابى که به خط على و املاى پیغمبر بود، همواره در این خاندان مورد استناد و مراجعه بوده است و در حقیقت، تبلیغات و تعلیمات امامان علیهم السّلام ـ و سیره و روش آنها تکمیل و اتمام هدف پیغمبر در تربیت جامعه و هدایت بشر بوده است.
از مثل حدیث ثقلین متواتر و مشهور که پیغمبر جمیع امت را ارجاع به این بزرگواران داده است، صلاحیت تامّه علمى ایشان ظاهر و آشکار مى گردد.
علاوه بر اینها روایات بسیار دیگر از طرق اهل سنت دلالت دارند برآنکه على علیه السّلام ـ در بین تربیت شدگان مکتب نبوت بیشتر از همه صحابه، از تابش انوار نبوت مستفیض بود و بعد از پیغمبر مرجع عموم در مسائل مشکله علمى بود و علوم شرعیه همه منتهى به آن سرور مى شود.
على علیه السّلام ـ اعلم صحابه بود; علم تمام صحابه پیش علم او چیزى شمرده نمى شد و همه به علم او محتاج بودند. او علاوه بر آنکه آمادگى خاص و استعداد خدا دادى داشت که کسى از صحابه در این فضیلت با او برابر نبود، و به این جهت در فهم و درک احکام و معارف و علوم غامضه و مسائل مشکله و حقایق وحى و کلیات قواعد دینى ممتاز و یگانه بود; بواسطه اختصاص فراوان و طول معاشرتى که با پیغمبر داشت و اینکه پیغمبر اهتمام خاص در افاضه علوم به او داشت; همواره از رسول خدا اخذ علم مى کرد و خداوند به او شرح صدرى بخشیده بود که از یک راهنمائى پیغمبر هزار باب علم به روى او باز مى شد.
او در خدمت پیغمبر و شاگردى او، بى مانند و نسخه اى مطابق اصل گردید.
توحید اسلام، عدالت اسلام، شکل حکومت و نظام اسلام همه از وجود على و از کردار و گفتارش نمایان شد.
بعد از على علیه السّلام ـ این منصب الهى و رهبرى علمى و دینى با فرزندانش حضرت امام حسن مجتبى و حضرت امام حسین سیدالشهداء (علیهما السّلام) بود. آنها ملجأ و پناه مردم در مسائل اسلامى و علوم تفسیر و احکام شرعى بودند، سخنشان قاطع و مقبول و روششان سرمشق و میزان بود.
در حالات سیدالشهداء علیه السّلام ـ هرچه انسان دقیقتر شود بیشتر به این رمز مى رسد که یک بصیرت خارق العاده و بینش غیبى در امر دین راهنماى آن حضرت بوده است.
علم و دانش آن حضرت از احتجاجات او با دشمنان اهل بیت بخصوص معاویه و مروان، و نامه هائى که به معاویه مرقوم فرموده و خطبه هائى که به مناسباتى انشاء نموده و از دعاى عرفه، و دعاهاى دیگر که از آن حضرت در کتابهاى شیعه و سنى نقل شده ظاهر و آشکار است.
چنانچه مى دانیم ابوذر یکى از کبار صحابه و فضلا و از سابقین است که بنا به نقل ابن اثیر در اسدالغابه پنجمین کسى است که اسلام آورد و فضایل و مناقبش بسیار است.
هنگامى که به خاطر اعتراض به اعمال ناهنجار حکومت، و دعوت مردم به روش پیغمبر صلّى الله علیه و آله ـ ، عثمان او را به ربذه تبعید کرد، على و حسن و حسین علیهم السّلام ـ به اتفاق عقیل و عمّار براى مشایعت و وداع او آمدند، حسین علیه السّلام ـ در وقت وداع به او فرمود:
الصَّبْرَ مِنَ الدّینِ وَالْکَرَمِ، وَ اِنَّ الْجَشَعَ لایُقَدِّمُ رِزْقاً، وَلا یُؤَخِّرُ اَجَلاً5»
مى اندازد اجلى را!.
این کلمات حکمت آمیز و رسا، مرتجلاً و بالبداهه در وقتى که سن مبارکش از سى تجاوز نکرده، خطاب به یک پیرمرد عالیمقام و باسابقه و جلیل القدرى که پیغمبر او را ستوده، در عین حالى که به گفته عقاد، شعار زندگى حسین و برنامه کار و زندگى خودش بود; قدس مقام و روحانیت فوق العاده و علم و دانش و روح غنى و بى نیاز و کمال معرفت و بصیرت حسین علیه السّلام ـ را اعلام مى دارد.
ابن عساکر در تاریخ دمشق، ج 4، ص 323 روایت کرده که نافع بن ازرق رهبر فرقه ازارقه خوارج به حسین علیه السّلام ـ عرض کرد: خدائى را که مى پرستى براى من توصیف کن!
حسین علیه السّلام ـ فرمود:
مَوْصُوفٌ بِالْعَلاماتِ لا اِلهَ اِلاّ هُوَ الْکَبیرُ الْمُتَعالُ».
خدائى نیست.
ابن ازرق گریست و گفت:
«ما اَحْسَنَ کَلامَکَ»
چقدر نیکو است کلام تو!.
حسین فرمود: به من رسیده که تو بر پدر و برادرم و بر من گواهى به کفر مى دهى.
ابن ازرق گفت:
«اَمّا وَاللهِ یا حُسَیْنُ لَئِنْ کانَ ذلِکَ لَقَدْ کُنْتُمْ مَنارَ الاِْسْلامِ وَ نُجُومَ الاَْحْکامِ»
یا حسین! اگر این ناسزا از من صادر شده، به خدا سوگند به یقین که شما چراغ اسلام و ستارگان احکام خدائید6 (یعنى مردم باید از انوار علوم و معارف
شما روشنى بجویند و در تاریکیها به ستاره هاى وجود شما هدایت گردند.
سپس حسین علیه السّلام ـ به آیه شریفه:
«وَاَمَّا الْجِدارُ فَکانَ لِغُلامَیْنِ یَتیمَیْنِ»7
استشهاد فرمود، و حجت را بر او تمام کرد.
معاویه وقتى مى خواست حلقه علم و تدریس حسین علیه السّلام ـ و مجمع مردم را در گرد شمع وجود آن حضرت در مسجد پیغمبر صلّى الله علیه و آله ـ معرفى کند به مردى از قریش مى گوید:
فَتِلْکَ حَلْقَهُ اَبیعَبْدِ اللهِ مُؤْتَزِراً اِلى اَنْصافِ ساقَیْهِ»8
علائلى مى گوید: حقیقت زنده در محل قدسى مثل حسین اینگونه بر مؤمنین ظهور مى کند که اشعه سیمایشان در دل نگاه کننده خشیت و بیمى با اطمینان و سکون و وقار پدید مى آورد. مثل آنکه کسى که به آن سیما و منظر نگاه مى کند تماشاى ابدیت مى نماید یا در آفاق لانهایت سیر مى کند یا مثل آنست که لا نهایت در خانه و مجلس آنها جمع شده است.
سپس مى گوید: افق فکر معاویه از درک این سر الهى و غیبى دور بود، بعد مى گوید: مقصود معاویه از این کلام این است که: دنیا با همه اسباب عظمتهایش در درگاه حسین جمع شده و تمام افتخارات براى حسین فراهم آمده مثل آنکه تمام دنیا در یک مکان جمع شده باشد.
معاویه خود را مى بیند با آنچه او را احاطه کرده از زخارف و زیورها و حکومت و پادشاهى دنیا، و حسین را مى بیند با آنچه او را احاطه کرده: از حقیقت عظمى، پس نسبتى مثل عدم و وجود مى بیند; نگاه مى کند طرف عظمت حسین را مطلع انوار و مشرق خورشید هدایت مى بیند و ناحیه خودش را تاریکیهاى روى هم انباشته شده مشاهده مى کند.
محضر حسین حلقه اى بود که صفوف مردم تا آنجا که چشم مى دید نشسته بودند و در نهایت آرامش بدن و سکوت و خاموشى که حاکى از خضوع بیمانندشان نسبت به عظمت حسینى بود، چشم خود را به حسین دوخته و گوششان را به او سپرده بودند. گوئى مى خواستند از اسارت شهوات و پرستش هواهاى نفسانى ساعتى را به پناه معنویت آن حضرت بروند، و مانند مرغانى که در هواى گرم و سوزان، زمین نمناکى بیابند و بر آن بیفتند تا خود را خنک کنند، و از زحمت گرما خلاص نمایند، مى خواستند با خلوص نیت در آن محضر عالى کلمه ایمانى بگویند. همچنانکه اصحاب پیغمبر صلّى الله علیه و آله ـ مى گفتند:
«هَیّا بِنالِنُؤ مِنَ بِرَبِّنا ساَعهً»
بیائید یک ساعت به پروردگارمان ایمان آوریم!9.
البته مؤمن در همه حالات مؤمن است، اما آنگونه که در محضر رسول و حلقه افاده و افاضه فرزند گرامیش حسین، حلاوت ایمان چشیده مى شود و بر معرفت و علم افزوده مى گردد و آنطور که در آن محضر عالى، شعور وجدانى نسبت به عوالم غیب تازه و زنده مى شود، در هیچ حال و در هیچ محفل و مجلس حاصل نمى شود.
ابن کثیر مى گوید:
کَلامَهُ، وَ یَنْتَفِعُونَ بِما یُسْمَعُ مِنْهُ، وَ یَضْبِطُونَ ما یَرْوُونَ عَنْهُ».
یعنى:
او روایت کنند.
علائلى مى گوید:
تعبیرى که در این خبر است (عکف) دلالت بر آن مى کند که مردم چنان شیفته معنویت و عظمت روح حسین بودند و چنان حسین محبوبیت داشته که از همه کس و همه جا منصرف و منقطع مى شدند و به سوى حسین مى رفتند، کسى جز حسین نبود که همه مردم به او علاقمند بوده و ارادت داشته باشند، گوئى مردم در وجودش حقیقت دیگر از عالم ابداع الهى تماشا مى کردند، پس وقتى حسین سخن بگوید مثل آنست که زبان عالم غیب باز شده، و آنها را از رموز و اسرار پنهان و حقایق نهان آگاه سازد; و وقتى خاموش مى شد، سکوتش بطور دیگر آنها را از حقایق دیگر با خبر مى ساخت; زیرا پاره اى از حقایق را جز با خاموشى عمیق نمى توان اظهار کرد; مثل نقطه و فاصله اى که در میان سطرها و کلمات و جمله ها مى گذارند که همان نقطه خالى از نوشته، مانند نوشته هاى کتاب معنائى مى دهد که جز با آن نقطه با هیچ نوشته اى آن معنا را نمى توان بیان کرد.
این خبر ابن کثیر یک صورت کامل از مقام حسین را در زمانى که مردم در فشار بیداد و طغیان حکومت ستمکار بودند، نشان مى دهد با آنکه مردم در فشار حکومت بودند و جاسوسان و کارآگاهان همه جا در دنبال و تعقیب آنها بودند که با حسین رابطه و تماس نداشته باشند. ولى چگونه قدرت سر نیزه و زور نظامى مى تواند مردم را از خودشان و دلشان و ضمیرشان جدا کند؟ قدرت هرچه باشد نمى تواند بر شعور بشر مسلط شود و سرنیزه هرچه کارى و نافذ باشد به باطن انسان و معنویت او نفوذ نمى کند.
سپس مى گوید:
مطلب دیگرى که از این حدیث به دست مى آید اینست که: حسین کثیر الحدیث و الروایه بوده که در آن زمان با اینکه اصحاب پیغمبر کم نبودند و نقل حدیث مى کردند، مردم همه آنها را ترک کرده و به مجلس حسین مى آمدند. پس از این، علائلى احادیثى را که از آن حضرت روایت شده نقل مى کند10.
و هم او مى گوید:
اخبارى که از حسین علیه السّلام ـ در این باب نقل شده (که حاکى از علم و ذوق سرشار، قوت فطانت، استعداد و قریحه و استحکام منطق است) بیشتر از اینست که احصاء شده، آن حضرت به نوعى در مسائل علمیه (با جودت ذهن وحدّت خاطر) اظهار نظر مى کرد و فتوا مى داد که موجب تحیر مردم مى شد، تا حدّى که عبدالله بن عمر در حق او گفت:
«اِنَّهُ یَغْرُّ الْعِلْمَ غَرّاً»11
همچنان که مرغ جوجه خود را با منقار خود غذا مى دهد، حسین نیز در بیت نبوت و ولایت از سرانگشت علوم رسول خدا غذا خورده، و از پستان معارف اسلام شیر مکیده و رشد و نمو یافته است».
2 ـ عبادت سیدالشهداء(علیه السّلام):
ابن عبدالبر و ابن اثیر از مصعب زبیرى روایت کرده اند که گفت:
«کانَ الْحُسَیْنُ فاضِلاً دَیِّناً کَثیرَ الصَّلاهِ، وَ الصَّوْمِ، وَالْحَجِّ»
حسین با فضیلت و متمسک به دین بود و نماز و روزه و حج او بسیار بود12.
عبدالله بن زبیر در وصف عبادت او گفت:
«لَقَدْ کانَ قَوّاماً بِاللَّیْلِ صَوّاماً بِالنَّهارِ».
عقاد مى گوید: علاوه بر نمازهاى پنجگانه، نمازهاى دیگر به جا مى آورد و علاوه بر روزه ماه رمضان، در ماههاى دیگر هم روزهائى را روزه مى گرفت، و در هیچ سال حج خانه خدا از او فوت نشد مگر آنکه ناچار به ترک شده باشد13.
در شبانه روز هزار رکعت نماز به جا مى آورد، و بیست و پنج مرتبه پیاده حج گذارد، و همراه او جنیبتهاى او را مى کشیدند14 و این دلیل کمال عبادت و خضوع او در درگاه خدا است.
روزى از روزها رکن کعبه را گرفته بود و بدینگونه دعا و اظهار بندگى و ذلت در درگاه خداى عزیز مى کرد و او را مدح و ثنا مى گفت و ستایش مى نمود:
النِّعْمَهَ بِتَرْک الشُّکْرِ، وَ لا اَدَمْتَ الشِّدَّهَ بِتَرْکِ الصَّبْرِ اِلهى ما یَکُونُ مِنَ
الْکَریمِ اِلا الْکَرَم»15.
اگر کسى بخواهد حال دعا و پرستش و مسکنت آن امام مجاهد مظلوم را در درگاه خدا بداند به همان دعاى معروف عرفه رجوع کند کافى است.
از بشر و بشیر پسران غالب اسدى روایت شده که پسین روز عرفه در عرفات خدمت آن حضرت بودیم، از خیمه بیرون آمدند با گروهى از اهل بیت و فرزندان و شیعیان با نهایت تذلل و خشوع، پس در جانب چپ کوه ایستادند و روى مبارک را به سوى کعبه گردانیدند و دستها را برابر رو برداشتند، مانند مسکینى که طعام طلبد، و این دعا را خواندند:
«اَلْحَمْدُللهِ الَّذى لَیْسَ لِقَضائِهِ دافِع…»
که همان دعاى طولانى عرفه است و در کتابهاى دعاى فارسى هم مانند زادالمعاد، و مفاتیح مذکور است.
دعا را خواندند تا به این جمله رسیدند:
«وَصَلَّى اللهُ عَلى خِیَرَتِهِ مُحَمَّد خاتَمِ النَّبِیّینَ وَ آلِهِ الطَیِّبینَ الطّاهِرینَ
الْـمُخْلَصینَ وَ سَلَّمَ».
پس شروع کرد به درخواست، و اهتمام نمود در دعا و آب دیدگانش جارى بود و دعا خواند تا به این جمله رسید:
«وَ ادْرَءْ عَنّی شَرَّ فَسَقَهِ الجِنِّ وَ الاِْنْسِ».
پس سر و دیده خود را به سوى آسمان بلند کرد و از دیده هاى مبارکش مانند دو مشک آب مى ریخت و به صداى بلند گفت:
«یا اَسْمَعَ السّامِعینَ»
تا به این فقره رسید
«وَ اَنْتَ عَلى کُلِّ شَىْء قَدیرٌ یا رَبِّ».
پس مکرر مى گفت: «یاربّ» و کسانى که دور آن حضرت بودند، گوش به دعا داده و به گفتن «آمین» اکتفا مى کردند. پس صداهایشان بلند شد به گریستن با آن حضرت تا آفتاب غروب کرد آنگاه به سوى مشعر الحرام روانه شدند.
3 ـ سخاوت حسین(علیه السّلام):
جود و بخشش این خاندان ضرب المثل است یکى از فضایل على علیه السّلام ـ که موجب شد آیاتى از قرآن در شأنش نازل شود، انفاق و صدقات آن حضرت در راه خدا بود.
على و اهل بیتش در این صفت، شهره آفاق شدند و تنها دِرهم، و قرص نانى را که داشتند به فقراء مى دادند و دیگران را بر خود مقدم مى داشتند و ایثار مى نمودند. اى بسا که خودشان گرسنه و برهنه به سر بردند و غذا و جامه خود را در راه خدا بخشیدند.
ابن عساکر در تاریخ خود از ابى هشام فنّاد روایت نموده که او از بصره براى حسین علیه السّلام ـ کالا مى آورد، و آن حضرت از جاى برنخاسته همه را به مردم مى بخشید16.
و هم ابن عساکر روایت کرده: گدائى میان کوچه هاى مدینه قدم برمى داشت و سؤال مى کرد تا به در خانه حسین علیه السّلام ـ رسید در را کوبید و این دو شعر را انشاء کرد:
لَمْ یَخِبِ الْیَوْمَ مَنْ رَجاکَ وَ مَن حَرَّکَ مِنْ دُونِ بابِکَ الْحَلَقَهَ
اَنْتَ ذُوالْجُودِ اَنْتَ مَعْدَنُه اَبُوکَ قَدْ کانَ قاتِلَ الْفَسَقَهِ
یعنى: «نا امید نمى گردد امروز آن کسى که به تو امیدوار باشد، و حلقه در خانه تو را حرکت دهد. تو صاحب جود و معدن بخششى، و پدرت کشنده فاسقان بود».
حسین علیه السّلام ـ مشغول نماز بود. نماز را به زودى بجا آورد و بیرون آمد، در اعرابى اثر تنگدستى مشاهده کرد; برگشت و قنبر را صدا زد و قنبر جواب داد: «لَبَّیْکَ یَابْنَ رَسُولِ اللهِ»، فرمود: از پول مخارج ما چقدر مانده است عرض کرد دویست درهم که فرمودى در بین اهل بیت قسمت کنم. فرمود: آن را بیاور! کسى آمده که از آنها به آن پول سزاوارتر است، آن را گرفت و بیرون آمد و به اعرابى داد و این اشعار را انشاء کرد:
خُذْها فَاِنّى اِلَیْکَ مُعْتَذِر وَاعْلَمْ بِاَنّى عَلَیْکَ ذُوشَفَقَه
لَوْ کانَ فى سَیْرنَا عصاً تَمِدُّ اِذَن کانَتْ سَمانا عَلَیْکَ مُنْدَفِقَهً
لکِنَّ رَیْبَ الزَّمانِ ذُوغِیَر وَ الْکَفُّ مِنّا قَلیلَهُ النَّفَقَهِ
در این اشعار از آن مرد عذر خواهى فرمود. اعرابى پولها را گرفت، و رفت، و مى گفت:
«اَللهُ اَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسالَتَهُ»1718
روزى آن حضرت به عیادت و احوالپرسى اسامه بن زید به منزل او قدم رنجه فرمود. اسامه مى گفت: واغمّاه.
فرمود: برادر چه غم دارى؟
عرض کرد: قرضى که شصت هزار درهم است.
حسین فرمود: آن به ذمّه من است.
اسامه گفت: مى ترسم ادا نشده بمیرم.
فرمود: «نمى میرى تا من آن را ادا کنم» و آن را پیش از مرگ او ادا کرد19.
بحرانى روایت کرده که حسین علیه السّلام ـ بعد از وفات برادرش حسن علیه السّلام ـ در مسجد جدش رسول خدا صلّى الله علیه و آله ـ نشسته بود. عبدالله بن زبیر، و عتبه بن ابى سفیان هم هریک در ناحیه اى نشسته بودند. مردى اعرابى که سوار ناقه بود آمد بر در مسجد زانوى ناقه را بست و وارد شد نزد عتبه ایستاد و سلام کرد و جواب شنید. گفت: من پسر عمویم را کشته ام و از من دیه او را خواسته اند آیا ممکن است چیزى بمن بدهى؟ عتبه به غلامش گفت: صد درهم به او بده. اعرابى گفت: نمى خواهم مگر تمام دیه را. او را گذارد و نزد عبدالله بن زبیر رفت او دویست درهم به او داد. اعرابى از او هم نپذیرفت و به خدمت حسین علیه السّلام ـ رفت و عرض کرد: یابن رسول الله! من پسر عمویم را کشته ام، و از من دیه او را مى خواهند، آیا ممکن است چیزى به من عطا کنى؟!
حسین علیه السّلام ـ دستور داد تا ده هزار درهم به او بدهند سپس فرمود: این براى اداى دیون تو، و فرمان داد که ده هزار درهم دیگر به او بدهند، سپس فرمود: این براى رفع پریشانى و حسن حال و مخارج عائله تو. پس اعرابى این اشعار را انشاء کرد:
طَرِبْتُ وَ ما هاجَ لى مَعْبَق وَ لا لى مَقامٌ وَ لا مَعْشَقٌ
وَ لکِنْ طَرِبْتُ لاِلِ الرَّسُول فَلَذَّ لى الشِعْرُ وَ الْمَنْطِقُ
هُمُ الاَْکْرَمُونَ هُمُ الاَْنْجَبُون نُجُومُ السَّماءِ بِهِمْ تُشْرِقُ
سَبَقْتَ الاَنامَ اِلَى الْمَکْرَمات وَ اَنْتَ الْجَوادُ فَلا تلْحَقُ
اَبُوکَ الَّذى سادَ بِالْمَکْرَمات فَقَصَرَ عَنْ سَبْقِهِ السَبَّقُ
بِهِ فَتَحَ اللهُ بابَ الرَّشاد وَ بابَ الفَسادِ بِکُمْ مُغْلَقٌ20
«به طرب آمدم ولى از هیچ طرف بوى خوشى بر من نوزیده و هیچ مقام یا وسیله عشقى ندارم.
فقط طرب من براى خاندان پیغمبر است و براى این است که شعر و نطق براى من لذّت بخش گردیده است!
این خاندان هستند که از همه بزرگوارتر و نجیب ترند و ستارگان آسمان به واسطه آنها نور افشانى مى کنند.
(اى حسین!) تو در نیکى و بزرگوارى بر همه پیشى گرفتى و تو آن بخشنده اى هستى که کسى به تو نمى رسد.
پدرت آن کسى است که با بزرگوارى بر همه پیشى گرفت و تمام مردم از رسیدن به او عاجز ماندند.
به وسیله پدرت خداوند در رستگارى را گشود و از وجود شماست که درهاى فساد بسته شده است».
4 ـ ادب و عاطفه امام:
حسین علیه السّلام ـ در آداب اجتماعى و حسن معاشرت با دور و نزدیک بلند پایه و بى نظیر بود. عفو و گذشت از خصال آن حضرت بود.
جمال الدین محمد زرندى حنفى مدنى روایت کرده که از على بن الحسین زین العابدین از پدرش حسین علیه السّلام ـ گفت: شنیدم مى فرمود: اگر مردى به من دشنام دهد در این گوش و به گوش راستش اشاره فرمود و عذر بیاورد در گوش دیگرم عذر او را مى پذیرم براى اینکه امیر المؤمنین علیه السّلام ـ حدیث کرد مرا که شنید، جدم پیغمبر صلّى الله علیه و آله ـ فرمود:
«لا یَرِدُ الْحَوْضَ مَنْ لَمْ یَقْبَلِ الْعُذْرَ مِنْ مُحِقٍّ اَوْمُبْطل»
بگوید یا باطل21.
حسین علیه السّلام ـ با فرزندان و بانوان و با کسان و اهل بیت خود در نهایت ادب، محبت، رحمت، مهربانى و انس و مودت زیست داشت.
ابن قتیبه روایت کرده: مردى خدمت حضرت حسن علیه السّلام ـ آمد، و از آن حضرت درخواست چیزى کرد. حضرت فرمود: سؤال شایسته نیست مگر براى وام سنگین یا فقر خوار کننده یا دیه و تاوانى که ادا نکردن آن سبب رسوائى شود. عرض کرد: نیامدم به خدمت شما مگر براى یکى از آنها. حضرت فرمان داد صد دینار به او دادند.
سپس آن مرد خدمت حسین علیه السّلام ـ رفت و از آن حضرت نیز سؤال کرد، حسین علیه السّلام ـ هم همان سخن برادرش را به او فرمود و همان پاسخ را شنید، سپس پرسید، برادرم به تو چقدر داد؟ عرض کرد. صد دینار. حسین علیه السّلام ـ نودونه دینار به او عطا کرد; زیرا نخواست با برادرش برابرى کرده باشد22.
یاقوت مستعصمى از انس روایت کرده که گفت: در خدمت حسین علیه السّلام ـ بودم کنیزکى دسته گلى براى آن حضرت آورد حسین علیه السّلام ـ فرمود:
«اَنْتِ حُرّهٌ لِوَجْهِ اللهِ تَعالى»
تو براى خدا آزادى.
گفتم کنیزکى یک دسته گل برایت آورده او را آزاد مى کنى؟ فرمود: اینچنین خدا به ما ادب آموخته است که فرمود:
«وَ اِذا حُیِّیتُمْ بِتَحِیَّه فَحَیُّوا بِاَحْسَنَ مِنْها اَوْرُدُّوها»23
و نیکوتر از این دسته گل آزاد ساختن او بود24.
عقاد بعد از آنکه این شعر را از آن حضرت نقل کرده است:
لَعَمْرُکَ اِنَّنى لاَُحِبُّ دارا تَکُونَ بِها سَکینَهُ وَ الرُبابُ
اُحِبُّهُما، وَ اَبْذُلُ جُلَّ مالى وَ لَیْسَ لِعاتِب عِنْدى عِتابُ
«به جان تو سوگند! آن خانه اى را که سکینه و رباب در آن باشند دوست دارم. آن دو را دوست دارم و بیشتر مالم را نثار آنان مى کنم و کسى نمى تواند مرا بر این دوستى ملامت کند».
مى گوید: حسین علیه السّلام ـ از آن کسان بود که به فرزندان خود محکم ترین علائق مهر و محبت را دارا هستند، و عواطف آنها نسبت به همسرهایشان بهترین و نیرومندترین عواطف است.
سپس مى گوید: از وفاى همسرهایش بعد از شهادت آن حضرت اینست که: رباب (همان بانوئى که نامش در این دو شعر برده شده) از طرف رجال و بزرگان قریش خواستگارى شد، نپذیرفت، و گفت:
«ما کُنْتُ لاَِتَّخِذَ حَماً بَعْدَ رَسُولِ اللهِ»
پدر شوهرى انتخاب نمى کنم.
و تایک سال در زیر سقفى منزل نکرد، و تا وفات کرد گریه و اندوه او کم نشد.
5 ـ عدالتخواهى امام:
خاندان على علیه السّلام ـ به عدالت و حمایت از مظلوم همانندى در عالم ندارند. حکومتشان حکومت حق و عدالت و سیره و رفتارشان دادگرى و دادخواهى براى مظلومین بود. اگر مى شنیدند به کسى ستمى شده ناراحت مى شدند و تا براى او دادخواهى نمى کردند آسوده نمى گشتند.
حکایاتى که از عدل على در کتابهاى تاریخ است نشان مى دهد که او دلباخته حق و فانى در عدالت بود. او به فرزندانش وصیت کرد:
«کُونا لِلظّالِمِ خَصْماً، وَ لِلْمَظْلُومِ عَوْناً»
دشمن ستمگر و یار ستمدیده باشید.
حسین علیه السّلام ـ فرزند آن پدر و وارث همان صفات بود. از ستمهائى که بنى امیه و عمّال آنها به مردم مى نمودند بیش از همه کس رنج مى کشید، و به شدت ناراحت مى شد.
قیام او، قیام علیه ظلم و بیداد و ستمگرى، و نهضت او نهضت نجات بخش ستمدیدگان و مظلومین بود.
در مزاج حسین مانند جد و پدرش و برادرش هیچ چیزى مانند مناظر خداپرستى و عدالت و دادگرى لذت بخش و شیرین نبود، و هیچ چیز مثل صحنه هاى غم انگیز کفر و ظلم و بیداد ستمگران تلخ و ناگوار نبود تا آنجا که ممکن بوده و به هر نحو میسر مى شد از شرافت، آبرو، ناموس و جان و مال مسلمانها دفاع مى کرد.
یکى از داستانهائى که از آن شدت علاقه حسین به دفاع از مظلومین و حمایت از بیچارگان بى پناه ظاهر مى شود، داستان اُرینب دختر اسحاق و همسر عبدالله بن سلام است.
این داستان معروف، پرده از انحطاط، سقوط اخلاقى، پستى بنى امیه و رذالت معاویه و یزید بر مى دارد و نشان مى دهد که چگونه غاصبان مسند خلافت و حکومت مسلمین آلوده دامان و بى بهره از شرف انسانى بودند:
این داستان را ابن قتیبه، شبراوى، علائلى، نویرى، ابن بدرون و دیگران نقل نموده اند25 و علاوه بر آن به عنوان یک کتاب، بطور مستقل نیز تألیف شده است26; و چون داستانى مشهور و طولانى است خوانندگان را به مطالعه مصادر عربى آن، و کتابهاى فارسى مانند قمقام زخار حواله مى دهیم، و در اینجا بطور خلاصه به آن اشاره مى کنیم:
اجمال این داستان اینست که: یزید که به اصطلاح شاهزاده و ولیعهد معاویه بود، و تمام وسایل شهوترانى مانند پول و مقام و زور و کنیزکان ماهرو و زنهاى رقاصه و خواننده خودفروش در اختیارش بود با همه اینها باز چشم طمع به بانوى شوهردارى که باید خود و پدرش پاسدار عصمت و عفت او باشند دوخت، و به شیوه اراذل و شهوت پرستانى که در وفور عیش و نوش حکومت تربیت مى شوند ناآرام شد، و چون آن زن، نجیبه و پاکدامن و با عفت بود و دسترسى به او از راه فریب و منحرف ساختن او از طریق پارسائى محال مى نمود، معاویه ناپاک و بى غیرت که خود را امیر المؤمنین مى خواند براى خواهش نفس و شهوت یزید دست به نیرنگ بسیار عجیب و بى سابقه اى زد. و مرد بدبخت را از زن عفیفه و زیبایش جدا کرد و مقدمات کامیابى یزید را از آن زن فراهم ساخت.
ولى حسین غیرت و جوانمردى و فتوت مقابل این تصمیم زشت شیطانى معاویه ایستاد، و نقشه او را نقش بر آب کرد، و غیرت و حمیّت هاشمى و علاقه خود را به حفظ نوامیس مسلمین نشان داد و مانع از رسیدن یزید به هوس ناپاک و شریرش گردید، و افتراقى را که معاویه با نیرنگ و وسایلى که در دست داشت ایجاد کرد مبدل به اتصال نمود، و آن ستم بزرگ را از عبدالله بن سلام و همسرش دفع کرد و این داستان را در تاریخ مفاخر آل على علیه السّلام ـ و مظالم بنى امیه جاودان باقى گذارد27.
6 ـ زهد امام حسین (علیه السّلام):
بهترین نشانه زهد کامل و خوار شمردن دنیا همان فداکارى و گذشت آن حضرت از جان خود و جوانان و برادران و اصحاب و یاران، و تن دادن به آنهمه مصیبت و بلا بود.
اگر دنیا و مال و نعمت آن، در نظر کسى بى قدر و ارزش نباشد نمى تواند اینگونه در راه حق و یارى دین خدا و بزرگداشت هدف عالى خود پایدارى و استقامت ورزد تا به حدّى که بدن قطعه قطعه عزیزانش را ببیند و صداى ناله کودکانش را از زحمت تشنگى بشنود و گریه زن و بچه، دل پر از مهر و عاطفه او را به درد آورد و برپیکرش آنهمه زخمهاى کارى وارد شود ولى در یارى دین خدا ثابت و پا برجا بماند و در مقابل باطل نرمش نشان ندهد و مانند کوه تمام این مصائب او را تکان ندهد.
آرى به حسین علیه السّلام ـ پیشنهاد مى شد که با یزید از در مسامحه و سازش در آید، و به نحوى که در عرف اهل دنیا خلاف شأن و شرف او شمرده نشود با او کنار بیاید، و در عوض خودش و خاندان و فامیل و کسانش از دنیا متمتع و بهره مند شوند; اما حسین کسى نبود که براى خاطر زندگى دنیا و خوشگذرانى، مصالح عالیه اسلامى را نادیده بگیرد و با گرفتن حق السکوت برقرارى چنان دستگاه فاسد و ظلم و کفر را امضاء نماید و در اداى تکلیف و وظیفه مهمى که از طرف خدا به عهده دارد مسامحه و کوتاهى نماید.
حسین پسر آن کسى است که فرمود: «اگر آفتاب را در دست راست، و ماه را در دست چپم بگذارند که دست از دعوت بردارم، برنخواهم داشت».
او پسر کسى است که مى گفت: «دنیاى شما نزد من از آب بینى یک بز زکامى خوارتر است».
علائلى مى گوید: حسین در این ناحیه، بزرگ و یگانه بود، زندگى دنیا را خوار مى شمرد، و از مرگ بیم و هراسى نداشت، و بجز برهان پروردگارش که همه چیز را فداى آن مى کرد به هیچ چیز نظر ندوخت. از این جهت سزاوار است مانند شاعر هندى (معین الدین اجمیرى) او را دومین بنا کننده کاخ اسلام بعد از جدش، و مجدد بناى توحید و یکتا پرستى بنامیم28.
و نیز او مى گوید: حسین به کلّ وجود و تمام هستیش از دنیا رو گردانده بود29.
پس حسین مانند پدرش رئیس و سید زهاد بود. پدر مى گفت:
کَقارب وَرَدَ اَوْ کَطالِب وَجَدَ».
پسر مى گفت:
«اِنِّى لا اَرَى الْمَوْتَ اِلاّ سَعادَهً، وَ لاَ الْحَیاهَ مَعَ الظّالِمینَ اِلاّ بَرَماً».
ابن شهر اشوب در جمله اى از زهد آن حضرت گوید که به او گفته شد:
«ما اَعْظَمَ خَوْفَکَ مِنْ رَبِّکَ»
چقدر بزرگ است بیم تو از خدا؟
فرمود:
«لا یَأْمَنُ الْقِیامَهَ اِلاّ مَنْ خافَ اللهُ فِى الدُّنْیا»
در امان نیست کسى روز قیامت مگر آن کس که در دنیا از خدا بترسد30.
7 ـ تواضع و فروتنى حسین(علیه السّلام):
هرچه معرفت و خداشناسى و توحید، و علم و حکمت انسان بیشتر شود، تواضع و فروتنى او زیادتر مى شود. تکبر بشر ناشى از جهل و نادانى، و غفلت و خودپسندى است. در آیات کریمه و احادیث از تکبر به شدّت مذّمت و از تواضع مدح و ستایش شده است.
مخصوصاً بزرگان و زمامداران بیشتر باید به تواضع و فروتنى خو بگیرند و از تکبر دور باشند، تکبر میان فرد و جامعه فاصله مى اندازد و او را نسبت به جامعه بدبین، و مردم را از او متنفر مى سازد. شخص متکبر در همان حالى که در میان اجتماع است منفرد و تنها است.
افراد نادان به اندک چیزى از مال یا مقام باد در بینى مى اندازند و به دیگران به نظر حقارت نگاه مى کنند و مایلند فکر و نظر خود را بر مردم تحمیل کنند.
طرز حکومت اسلامى چنانچه در زمان خلافت على علیه السّلام ـ مشاهده شد، متکى بر تواضع زمامداران و «الغاء» فاصله بود. رسم زمامدارى پیش از اسلام و آن تشریفات از بین رفت. او مثل یک فرد عادى شخصاً براى حوائج خود به بازار مى رفت و با مردم تماس مى گرفت و خرما و نانى را که خریده بود در دامن عبا یا قبا مى ریخت و به منزل مى آورد و در بین راه حوائج مردم را برمى آورد و به آنها کمک مى کرد و به شکایاتشان رسیدگى مى نمود، لباس وصله دار مى پوشید، خودش در حضور مردم لباس و کفشش را وصله مى زد، غالباً بیشتر از یکدست لباس نداشت. غذایش بسیار ساده و عادى بود، بلکه غالباً نان و نمک یا نان و شیر بود در حالیکه به دیگران در خوراک و پوشاک اینگونه سخت گیرى نمى کردند.
خلیفه براى آنکه فقراء به او نگاه کنند و از تنگدستى خود ناراحت نشوند و تجمل پرستى و افتخار به تشریفات رایج نگردد اینگونه زندگى مى کرد.
شخص اول در دعوائى که مردم به او داشتند در دادگاه حاضر مى شد و مثل مدعى خود در دادگاه مى نشست، و بسا که دادگاه او را محکوم مى ساخت و کسى آن را توهین به مقام خلیفه نمى شمرد.
با زهد و تواضع و سادگى معاش، نفس خود را مهار مى کردند و به قناعت معتاد مى ساختند، مبادا غریزه زیاده طلبى آنها را وادار به حیف و میل اموال بیت المال و تجمل و کاخ نشینى سازد.
در روایات رسیده است:
«مَنْ اَرادَ اَنْ یَتَمَثَّلَ لَهُ الرِّجالُ فَلْیَتَبَوَّءَ مَقْعَدَهُ مِنَ النّار»
را از آتش بگیرد.
این یک نوع گردنکشى و فساد در زمین است که شخص زمامدار بر زیردستان خود به لباس و مرکب و مسکن برترى بگیرد، و براى خود دستگاه و تشریفات قرار دهد که او را غیر از مردم عادى بدانند و به عادات دوران جاهلیت و پیش از اسلام خو بگیرد. این عادات زشت همان رسومى است که بنى امیه تجدید کردند و پس از انحراف خلافت از مسیر خود و گرایش به سبک جاهلیت، در کشورهاى اسلامى دوباره برقرار شد.
با خواست خداوند در آینده این بحث ادامه خواهد یافت، در اینجا سخن از تواضع و فروتنى حسین علیه السّلام ـ است.
حسین در نزد مردم بسیار محترم بود وقتى او و برادرش حسن مجتبى علیهما السّلام ـ پیاده به حج مى رفتند تمام رجال و شیوخ صحابه که با آنها بودند به احترامشان از مراکب پیاده مى شدند و پیاده مى رفتند، این احترام حسین علیه السّلام ـ در نفوس نه براى آن بود که حسین کاخ مجلل داشت یا مرکبهاى سوارى او گران قیمت بود یا غلامان و سربازان پیشاپیش یا دنبال موکب او مى رفتند یا آنکه مسجد پیغمبر را براى او خلوت مى نمودند و راهها را در موقع آمد و شد او بر مردم مى بستند، نه! براى هیچیک از اینها نبود. حسین با مردم زندگى مى کرد و از مردم جدا نبود، در نهایت سادگى و تواضع بود، همه ساله پیاده به حج مى رفت، با مردم نشست و برخاست، و آمد و شد داشت، با فقراء معاشرت مى کرد، در نماز جماعت حاضر مى شد، به عیادت بیماران مى رفته، در تشییع جنازه ها شرکت مى کرد در مسجد جدش پیغمبر با دوستان و اصحابش مى نشست. دعوت فقرا را مى پذیرفت و آنها را میهمان مى نمود، خودش براى محتاجان، بینوایان، بیوه زنان و یتیمان، نان و غذا مى برد.
وقتى سپاهیان ستم پیشه و سنگدل کوفه بدن مطهرش را عریان بر خاک افکندند، بر شانه مبارکش نشانه از برداشتن بار دیدند، از علت آن پرسیدند، حضرت سجاد فرمود: اثر آن انبانها است که در مدینه به دوش مبارک بر مى گرفت، و به خانه هاى فقراء و ایتام و بیوه زنان مى برد.
8 ـ ایمان خالص و استوار سیدالشهداء:
ایمان به هدف و مقصد براى ارباب نهضتها و رهبران انقلابها و زعماى اصلاحات دینى و اجتماعى، عامل بزرگ پیشرفت و بازنگشتن به عقب و عدول نکردن از برنامه است.
اگر رهبر یک قیام به هدف آن ایمان داشته باشد یعنى آن را عین واقع و حقیقت بشناسد، با اطمینان خاطر به سوى هدف پیش مى رود و سستى و کندى نمى کند و در همه حال از ایمانى که دارد نیرو مى گیرد و ناملایمات و سختیها و مشکلات، عزم او را ضعیف نمى سازد و در اراده او خللى وارد نمى کند.
در تاریخ انبیاء خصوص پیغمبر اعظم اسلام ـ صلّى الله علیه و آله ـ وقتى مطالعه و دقت کنیم مى بینیم که یکى از اسباب عمده موفقیت آن حضرت، ایمان قاطع و ثابت، و یقین جازمى بود که به نبوّت خود و وحى خدا داشت. با چنان ایمان محکم پیغمبر اعظم صلّى الله علیه و آله ـ دعوت به توحید را در میان وحشى ترین اقوام بت پرست آغاز فرمود و پرچم دعوت تمام ملل را به دست گرفت، و با اینکه موانع بزرگ و خطرات عظیم در راه پیشرفت دعوت او بیشمار بود، با قوت قلب و اطمینان خاطر با فریاد
«قُولُوا: لا اِلهَ اِلاَّ الله تُفْلِحُوا»
جهان را متوجه به توحید و یکتاپرستى کرد.
این ایمان قوى در تمام دوران زندگى پر از حوادث پیغمبر صلّى الله علیه و آله ـ نمایان و آشکار است.
در جنگها و غزوات در هنگام فتح در موقع شکست ظاهرى در ابتداى دعوت و روزگار ضعف مسلمین و تسلط کفار و فشار و آزارهاى آنها به مسلمانان، همه جا پیغمبر با قیافه اطمینان بخش و دل آرام، برنامه هاى آسمانى را اجرا مى کرد و به سوى مقصد و هدف پیش مى رفت.
حسین نیز در ایمان به هدف و مقصد قیام خود، مانند جدش مرتبه اعلى را دارا بود.
هدف خود را حق، و امویین را باطل مى دانست، و برنامه هائى را که اجرا کرد سبب نجات اسلام و مسلمین تشخیص داد و راه منحصر به فرد مبارزه با نقشه هاى خائنانه بنى امیّه را خوددارى از بیعت و تسلیم دانست. او یقین داشت این راهى که مى رود موافق با رضاى خدا و پیغمبر و منتهى به شهادت و سعادت است به این جهت، صادقانه و قاطعانه مخالفت خود را با زمامدارى یزید اعلام کرد، و هرچند مى دانست این مخالفت و امتناع از بیعت برایش بى نهایت گران تمام مى شود ولى چون رضاى خدا را در آن مى دید از همه آن مصائب و سختیها استقبال کرد.
همانطور که یک بازرگان اگر در یک معامله یقین به هزار میلیون سود کند از آن معامله نخواهد گذشت. حسین هم در این معامله اى که با خدا کرد یقین به همه قسم سود و فائده معنوى و دینى و اخروى داشت، و کسى که داراى آنچنان ایمان محکم به خدا و ثواب خدا است نمى تواند از این معامله صرف نظر کند، و هیچ شبهه و تردید ندارد که هر چه را در این معامله عوض قرار دهد باز هم سود و نفع او بى حساب است.
حسین مى دانست که مدافعه با خطرات و ضربات مهلکى که به اسلام متوجه شده واجب و لازم است، و برنامه دفاع هم غیر از شهادت و قبول بلا روى بلا نیست.
امام به شهادت خود ایمان داشت و مى دانست که شهادت بر او نوشته شده، و این شهادت سبب مزید افتخار خاندان رسالت و ارتفاع درجات خودش خواهد شد.
تاریخ واقعه جانسوز کربلا را از آغاز تا انجام بخوانید، در همه جاى آن ایمان استوار حسین و فرزندان و اصحاب و بانوان و خواهران و دخترانش به چشم مى خورد.
سخنان و کلمات حسین علیه السّلام ـ در مدینه، مکه، کربلا و در بین راه به یک مضمون بود، و اگر چه به مناسبت مقامات الفاظ و تعبیرات عوض مى شد اما مطالب و معانى تفاوت پیدا نمى کرد.
در مدینه وقتى ولید به آن حضرت پیشنهاد کرد با یزید بیعت کند فرمود:
فَمِثْلی لا یُبایِعُ مِثْلَهُ31»
بیعت نمى کند.
و به مروان وقتى عرض کرد صلاح تو در آنست که بیعت کنى فرمود:
«اِنّا للهِِ وَ اِنّا اِلَیْهِ راجِعُونَ، وَ عَلَى الاِْسْلامِ السَّلامُ اِذْبُلِیَتِ الاُْمَّهُ بِراع
مِثْلِ یَزید32»
را باید خواند، اگر امت به رهبرى چون یزید مبتلا شود!!.
در این بیانات صریحاً اعلام کرد که شخصى مثل او که مرکز و معدن همه فضایل است، با شخصى متجاهر به فسق، میگسار و کشنده مردم بیگناه، بیعت نمى کند، یعنى نباید بیعت کند، و وقتى مسلمانها به زمامدارى مثل یزید مبتلا گردند باید با اسلام وداع کرد، و هرکس با زمامدارى یزید موافقت کند مثل این است که به انقراض اسلام رأى داده باشد.
در سر قبر پیغمبر اکرم صلّى الله علیه و آله ـ و در موارد دیگر نیز همینگونه مقالات از آن حضرت روایت شده است.
در مکه در ضمن آن خطبه معروف
«خُطَّ الْمَوْتُ عَلى وُلْدِ آدَمَ…»
صریحاً برنامه کار، و عاقبت قیام خود را اعلام داشت.
ابن اثیر نقل کرده بعد از آنکه امام از نزد عبیدالله الحر باز گشت ساعتى را شبانه راه طى مى کردند در همان حال خواب گونه اى بر آن حضرت عارض شد، سپس بیدارگشت و فرمود:
«اِنّا للهِِ وَ اِنّا اِلَیْهِ راجِعُونَ وَالْحَمْدُ للهِِ رَبِّ الْعالَمینَ».
فرزندش على بن الحسین رو به آن حضرت نمود و عرض کرد:
پدر! فدایت شوم، سبب این استرجاع و حمد چه بود؟ فرمود: سوارى بر من ظاهر شد و گفت:
«اَلْقَوْمَ یَسیرُونَ، وَ الْمَنایا تَسیرُ اِلَیْهِمْ»
این قوم مى روند در حالى که مرگ به سوى ایشان مى آید
پس دانستم که خبر مرگ به ما داده مى شود. عرض کرد:
«یا اَبَتِ لا اَراکَ اللهُ سُوءاً اَلَسْنا عَلَى الْحَقِّ»
اى پدر! خدا به تو بدى ننمایاند مگر ما بر حق نیستیم؟.
قالَ: «بَلى وَالَّذى یَرْجِعُ اِلَیْهِ الْعِبادِ»
فرمود: بلى به خدائى که بندگان به سوى او باز مى گردند (ما برحقیم).
«قالَ: اِذَنْ لا نُبالى اَنْ نَمُوتَ مُحِقِّینَ»
پس در این صورت ما باکى از مرگ نداریم.
«فَقالَ جَزاکَ اللهُ مِنْ وَلَد خَیْرَ ما جَزى وَلَداً عَنْ والِدِهِ»
فرمود خدا تو را پاداش دهد بهترین پاداشى که فرزندى را از
پدرش مى دهد33.
در یکى از منازل بین راه عراق خطبه اى خطاب به اصحاب خود و سپاهیان حر خواند. پس از حمد و ثناى آفریدگار فرمود:
اللهِ وَ حَرَّمُوا حَلالَهُ وَ اَنَا اَحَقُّ مَنْ غَیَّرَ…»34.
مضمون این عبارات اینست که:
اى مردم، پیغمبر خدا صلّى الله علیه و آله ـ فرمود: هرکس ببیند سلطان ستمکارى را که حرام هاى خدا را حلال قرار دهد و عهد خدا را بشکند و بر خلاف سنت پیغمبر رفتار کند و در میان بندگان خدا به گناه و تجاوز کار کند پس به کردارى یا به گفتارى بر او تغییر و پرخاش نکند بر خدا حق است که او را در همان موضع که سلطان ستمکار را وارد مى کند وارد کند. اى مردم! اینان (بنى امیه و کارمندان آنها) ملازم اطاعت شیطان شده و اطاعت خدا را ترک کرده، و فساد را آشکار نموده، و حدود را تعطیل، و فىء و غنیمت را به خود مخصوص ساخته و حلال خدا را حرام و حرام خدا را حلال کرده اند و من سزاوارتر کسى هستم که بر آنها برآشوبد….
و به فرزدق فرمود:
کَلِمَهُ اللهِ هِىَ الْعُلْیا35»
جهاد در راه او، براى آنکه کلمه خدا بلندتر باشد.
صریح ترین کلامى که از آن حضرت در روز عاشورا روایت شده و نشان مى دهد چگونه آن حضرت از برنامه اى که از آغاز در مجلس ولید، استاندار مدینه، اعلام کرد تا پایان کار، عدول نفرمود، اینست که در ضمن یکى از خطبه هاى بلیغى که در روز عاشورا خطاب به سپاه عمر سعد خواند فرمود:
وَطَهُرَتْ وَ اُنُوفٌ حَمِیَّهٌ مِنْ اَنْ نُؤْثِرَ طاعَهَ اللِئامِ عَلى مَصارِعِ الْکِرامِ36»
و بزرگواران برگزینیم.
9 ـ شجاعت سیدالشهداء (علیه السّلام):
شاید بعضى گمان کنند که شجاعت حسین علیه السّلام ـ همان زور بازو و قدرت و قوت بدنى و علم آن حضرت به آئین جنگ و نبرد و به خاک انداختن دلیران و دلاوران بوده است، و بزرگترین نمایشهاى شجاعت آن حضرت را حملاتى بدانند که یک تنه به سپاه دشمن مى نمود، و آنها را مانند طومار به هم مى پیچید که وقتى دیدند حریف آن دست و بازو نمى شوند از اطراف، پیکر پاکش را هدف سنگ و تیر قرار دادند. و اگرچه آن سید مظلومان را شهید کردند، و سر انورش را شمر یا سنان یا خولى از بدن جدا ساخت اما کسى ادعا نکرد که من به زور بازوى شخصى خود آن حضرت را کشتم. کثرت زخم و جراحات بسیار و تشنگى و خون ریزى فوق العاده آن امام مجاهد را (بظاهر) از پا در آورد که آن دشمنان خدا به قتلش دلیر شدند، وگرنه کسى نبود که بتواند با نبرد و زور بازو آن یادگار حیدر کرار را به قتل برساند.
حجاباتیان پرده برداشتند بنظاره گردن بر افراشتند
سماواتیان محو و حیران همه سر انگشت حیرت به دندان همه
که یارب چه زور و چه بازو است این مگر با قدر هم ترازو است این
عجب صف شکن شهسوار یلى است به نیروى مردى بسان على است
ابن حجر در شرح همزیه گفته است:
بیشتر کسانى که به جنگ با حسین پرداختند، کسانى بودند که به آن حضرت نامه نوشتند و با او بیعت کرده بودند، وقتى حسین دعوتشان را اجابت کرده و به سویشان آمد نزد دشمنش رفتند و سپاهى که ابن زیاد براى نبرد حسین فرستاده بود، بیست هزار تن بودند حسین با آن جمعیت کم، با آن لشکر بسیار کارزار نمود و در آن ایستگاه ایستادگى شگفت انگیزى نشان داد، و اگر میان او و میان آب حایل نشده بودند بر او غالب نمى گشتند زیرا حسین شجاع بزرگى بود که در میدان نبرد مغلوب نمى شد37.
این زور بازو و نیروى جسمانى و حملات دلیرانه نمایشى از نمایشهاى شجاعت است.
شجاعت که موضوع سخن است و یکى از فضایل برجسته حسین علیه السّلام ـ حالتى است نفسانى و روحى که حد وسط بین تهور و جبن است، و هرکس واجد آن باشد داراى ضبط نفس خاصى است که عوامل ترس و جبن و کندى و سستى و فتور، و اسباب تندى، بى باکى، گستاخى و جسارت بر او مسلط نمى شود.
این صفت اگر زور بازو و قدرت جسمى و هر قوه و قدرت دیگر را رهبرى کند، آن قدرت مظهر شجاعت خواهد شد و الاّ سبب سرزنش و ملامت مى گردد.
این صفت از شریفترین صفات فاضله است و ظهور کمال استعداد بشر و فعلیت قواى کامله در او به این صفت وابسته است.
هر ملتى که افراد آن از شجاعت روحى و اخلاقى بهره مند نباشند آن ملت رهسپار دیار نیستى خواهد گشت و به زودى تحت تسلط بیگانگان قرار خواهند گرفت.
وجود، و مقدار بقاى امم و عزت و سربلندى آنها وابسته به میزان بهره اى است که از شجاعت داشته باشند.
محافظه کارى، احتیاطات بیجا، عوام فریبى، ترس از انتقاد، جلوگیرى از آزادى دیگران، اختناق افکار، تندرویها، جسارتهاى جنون آمیز، باختن روحیه و ناشکیبى، ستمگرى و وطن فروشى، خیانت به ملت و پیشه کردن سیاست تستر در امور و راضى شدن به بى شرفى و بى آبروئى، همه کاشف از نداشتن صفت شجاعت است.
چنانچه ضبط نفس و خویشتن دارى و صراحت لهجه و مقاومت با ناملایمات و سختیهاى روزگار و بیم نداشتن از انتقاد و احترام به آزادى دیگران، ناشى از ملکه شجاعت است.
تمام مظاهر این شجاعت در حسین علیه السّلام ـ وجود داشت، و روح و جسم او مرکز نمایش عالیترین مرتبه شجاعت بود تا جائى که «شجاعه الحسینیه» ضرب المثل گشت.
شبراوى شیخ اسبق جامع ازهر از یکى از بزرگان نقل کرده که گفته است:
اهل بیت تمام فضایل را جامع بودند: علم و حلم و فصاحت، ذکاء، بدیهه گوئى، جود و شجاعت و… دانشهاى آنها تحصیلى و از آموختن نبود بلکه بخشش و موهبت الهى بود.
هرکس بخواهد فضایلشان را بپوشاند مثل کسى است که بخواهد آفتاب را بپوشاند.
هیچ کس از آنها سؤالى نکرد که آنها در جواب عاجز شوند.
هیچ کس با آنها در مقام معارضه و هم طرازى بر نیامد مگر آنکه مغلوب شد.
چه بسیار سختیها و مصائب که در هنگام جهاد و قتال به آنها رسید و با صبر جمیل آن را تحمل کردند، و سستى و ناتوانى در آنها پیدا نشد. وقتى صدایشان به سخن بلند شود همه صداها خاموش مى گردد، و همه گوشها براى شنیدن سخنانشان آماده مى شود. فضایل و خصلتهایى است که خداى، ایشان را به آن مخصوص گردانیده است.
(سپس شبراوى مى گوید):
امام حسین علیه السّلام ـ در اوج صفات عالیه قرار گرفت، و علو مرتبه او به حّدى است که ثریا از رسیدن به معناى آن فرومایه و حقیر است، و در آن بازارى که غنیمت هاى مجد و بزرگى را قسمت کردند سهم وافرتر، و نصیب بیشتر مخصوص او گردید، و جرثومه عزت بیت رسالت، و خاندان نبوت در او و برادرش حسن علیه السّلام ـ انحصار یافته بود. خصال مجد و فضیلت آنها مورد اتفاق است، و چرا چنین نباشد، و حال آنکه آن دو بزرگوار فرزندان فاطمه بتول و مقبول حضرت رسول ـ صلّى الله علیه و آله ـ بودند.
هُما شَمَّراً لِلْمَجْدِ یَبْتَنِیانِه کَاَنَ لَمْ یُؤسِّسْ والِدٌ لَهُما مَجْد
وَ لَوْ لَمْ یَجِدّا، وَاسْتَراحا وَ اَقْلَعا لَما نَظَرا مِثلاً وَلا وَجَدا ندّ
«آن دو دامن همت را به کمر زدند که بناء مجد (و عظمت) را خود بر پا سازند گویا پدرى براى آنان تأسیس مجدى نکرده است و حال آن که اگر در این جهت استراحت کرده و هیچ کوششى نمى کردند، باز هم براى آنها به واسطه مجد و عظمتى که داشتند، مثل و نظیرى براى خویش نمى یافتند».
(پس از آن گفته است): حسین با قوت قلب در نبرد با دلیران اقدام کرد، صابرانه حمله مى نمود و فرار از جهاد را پستى و عار مى دانست. با نفسى مطمئن، و عزمى آرام به استقبال اهوال شدیده مى رفت، مصافحه با شمشیر و نیزه را در راه خدا غنیمت مى دانست و جانبازى و ریختن خون دل را در راه عزت بهائى کم مى شمرد. از پستى و دنائت ابا مى کرد اگرچه متضمن قتل و شهادت باشد.
یَرَى الْمَوْتَ اَحْلى مِنْ رُکُوبِ دَنِیِّه وَ لَیْسَ بِعَیْش عَیْشُ مَنْ رَکبَ الذّل
«مرگ را از زندگى با پستى و دنائت شیرین تر مى بیند (زیرا) زندگى با ذّلت و زبونى، زندگى نیست».
(سپس گفته است):
وقتى حسین به قصد کوفه حرکت کرد; ابن زیاد از شنیدن این خبر ناراحت و نگران شد و بیست هزار نفر را براى نبرد آن حضرت فرستاد، و به آنها امر کرد براى یزید از آن حضرت بیعت بگیرند و اگر بیعت نکرد او را بکشند. وقتى به او پیشنهاد بیعت کردند نپذیرفت، و به جد و پدرش تأسى کرد. و به تحمل ظلم و زور و ننگ و عار راضى نشد، و نجدت و شجاعت هاشمیه را آشکار کرد و با اینکه خود و اهل بیت و عزیزان و کسان و اصحابش را محاصره کرده و هدف نیزه و تیر قرار دادند، در جهاد ثابت قدم بماند و با شهامت عالى بدون اضطراب و با قوت قلب در چنین موقع خطیر پایدارى کرد و ندا کرد:
سَیْفُهُ مُصَلَّتٌ فى یَدِهِ وَ هُوَ یُنْشِدُ:
اَنَا ابْنُ عَلِىّ الحِبْر مِنْ آلِ هاشِم کَفانى بِهذا مَفْخَراً حینَ اَفْخُرُ
(اِلى آخِرِ الاَبْیاتِ)
یعنى:
حمله کرد و مى فرمود:
اَنَا ابْنُ عَلِىّ الْحِبْر مِنْ آلِ هاشِم کَفانی بِهذا مَفْخَراً حینَ اَفْخَرُ38
«من فرزند على آن مرد عالم صالح هستم از آل هاشم و در مقام مفاخره این افتخار براى من بس است».
و همواره جهاد مى کرد تا بسیارى از شجاعان سپاه کوفه را به خاک هلاکت انداخت و در دریاى جنگ فرو مى رفت، و از مرگ اندیشه نمى کرد39.
و نیز شبراوى مى گوید:
حسین شجاعانه مى رزمید تا آنکه سى و یک زخم نیزه، و چهل و سه ضرب شمشیر بر آن پیکر نازنین وارد شد تا آنگاه که بر زمین افتاد. شمر با جمعى از لشگر میان آن حضرت و خیمه هاى حرم حایل شدند و زمانى طولانى گذشت، و کسى معترّض قتل او نمى شد و اگر مى خواستند او را بکشند مى کشتند ولى هر کس از ارتکاب این جرم خوددارى مى نمود. و مى خواست دستش به ریختن خون حسین آلوده نشود، و منتظر بود که دیگرى این ستم عظیم را مرتکب شود، پس به تحریک شمر از هر سو حمله کردند و آن حضرت که با آن حال برمى خاست و بر زمین مى افتاد و با نیرومندى و قوت و ثبات و شجاعت با آنها نبرد مى نمود و با آنهمه جراحات اعتنا نمى کرد. شهامت قرشى و عزت هاشمى او استوار بود مانند شیر جهنده که از گزند سگان بیم نداشته باشد40.
طبرى و ابن اثیر از عبدالله بن عمار نقل کرده اند که وقتى پیادگان لشکر به آن حضرت از چپ و راست حمله کردند، آن حضرت بر آنها که از جانب راست حملهور شده بودند حمله کرد تا گریختند، و بر آنها که از سمت چپ بودند حمله فرمود تا آنها را نیز به گریز داد، و در این حال عمامه بر سر و پیراهن خزى در برداشت. به خدا سوگند هرگز شکسته اى را ندیدم که فرزندان و اهل بیت و اصحاب و یارانش کشته شده باشند و در عین حال دلدارتر و قوى تر و بى بیم تر از حسین باشد. به خدا سوگند پیش از او و بعد از او کسى را مثل او ندیدم! به هر سو حمله مى کرد آن لشکر از او مى گریختند. به خدا سوگند او همچنان جهاد مى نمود و خواهرش دختر فاطمه بیرون آمد، در حالى که مى گفت:
«لَیْتَ السَّماءُ تَطابَقَتْ عَلَى الاَْرْضِ»
کاش آسمان با زمین یکسان گشته بود
به عمر بن سعد که در این حال نزدیک حسین علیه السّلام ـ بود فرمود:
«یا عُمَرَ بْنَ سَعْد أَیُقْتَلُ اَبُو عَبْدِاللهِ، وَ اَنْتَ تَنْظُرُ اِلَیْهِ»
آیا مى کشند حسین را و تو نگاه مى کنى؟
عبدالله بن عمار گفت: گویا نگاه مى کنم به اشک چشم عمر که بر گونه ها و ریشش جارى گردید41.
ابن ابى الحدید مى گوید:
کیست در شجاعت مانند حسین بن على علیه السّلام ـ که در میدان کربلا گفتند: ما شجاعتر از او کسى را ندیدیم در حالى که انبوه مردم بر او حملهور شده، و از برادران و اهل و یاران جدا شده باشد، مانند شیر رزمنده سواران را درهم مى شکست و چه گمان مى برى به مردى که راضى به پستى نشد، و دست در دست آنها نگذارد تا کشته شد42.
عقاد مى گوید:
«وَ شُجاعَهُ الْحُسَیْنِ صِفَهٌ لا تُسْتَغْرَبُ مِنْهُ لاَِنَّهَا الشَّىْء مِنْ مَعْدِنِهِ»
شجاعت از او مثل ظهور طلا از معدن طلا است»
شجاعت فضیلتى است که آن را از پدران و نیاکان به ارث برد و به فرزندانش آن را به ارث داد (تا اینکه مى گوید).
الْحُسَیْنُ فى یَوْمِ کَرْبَلاء»
اقدام کند و وارد شود بر آنچه حسین در کربلا بر آن اقدام کرد»43.
و هم عقاد گفته است:
حسین شیر بچه على در شجاعت روحى و بدنى، آخرین و بالاترین درجه و رتبه را دارا بود، و در میان شجاعان درجه اول، شجاعتش ضرب المثل بود. مالک قلبش شد هنگامى که هرچه پیرامونش بود، دل را سست مى کرد و گره عزیمت را مى گشود.
مالک قلبش شد در حالى که بانوان و جوانان و کودکان و فرزندانش با قیافه هاى روشن و چهره هاى شاداب گرسنه و تشنه بودند و دامنش را مى گرفتند و مى گریستند.
مالک قلبش شد از روى بصیرت و وقار و حلم، نه مثل کسانى که ناگهان به جنبش مى آیند و خشمناک مى شوند و خود را در زحمات، ابتلائات و مهالک مى اندازند; بلکه پیش از جنگ و در هنگام جهاد با قوت و بینش بود و ضعف را از عزیمتهاى خود مى افشاند آنچنان که شیر، گردهاى سنگریزهها را که بر او مى افکنند از خود مى تکاند هرگز در آن موقف رهیب و وحشتناک از برنامه اى که اجرا کرد، و از نهضت و قیامى که نمود پشیمانى و تأسفى بر او وارد نشد هرچند از جهت مرگ دوستان و داغ نوجوانان و عزیزانش تأسف مى خورد اما از کار و اقدامش متأسف نبود.
سپس این داستان را نقل مى کند:
در شب عاشورا حسین در خیمه نشسته بود، و تیرهائى را که در جلو او ریخته بود اصلاح مى کرد و فرزند بیمارش در پیش رویش نشسته بود و او این رجز را مى خواند:
یا دَهَرَ اُفٍّ لَکَ مِنْ خَلِیل کَمْ لَکَ بالاِشْراقِ وَ الاَصیل
مِن صاحِب وَ ماجد قَتیل وَ الدَّهرُ لا یَقْنَعُ بِالْبَدیل
وَ الاَْمرُ فى ذاکَ اِلَى الْجَلیل وَ کُلُّ حَىٍّ سالِکُ سَبیل
«اى دنیا واى بر دوستى مثل تو! چه بسیار در هر صبح و شام یار خود و صاحب مجد را کشته اى! و روزگار به هیچ عوض و بدلى قانع نمى شود; زمام امور در دست خداوند است و هر انسان زنده، راه مرا مى پیماید».
فرزندش خود را از گریه بازداشت تا الم بر الم پدر نیفزاید اما خواهرش زینب نتوانست خود را نگاه دارد از خیمه اش بیرون آمد، و صدا مى زد:
وَ ثُمالَهَ الْباقینَ».
اى حسینم! اى یادگار گذشتگان، و تتمه باقیماندگان!.
حسین علیه السّلام ـ از گریه او بگریست ولى عزمى که درآن شب داشت کاهشى نیافت و فرمود:
«یا اُخْتَ لَوْ تُرِکَ القَطا لَنامَ»
و او را دلدارى و تسلیت مى داد، و در تصمیم خود ثابت، و مانند کوه در نیتى که داشت پایدار بود که از مرگ و شهادت استقبال کند و تسلیم حکم پسر مرجانه نشود، سپس خواهر را در حالى که بیهوش شده بود به خیمه برد.
(پس از نقل این حکایت سوزناک که شجاعت و قوت روح حسین علیه السّلام ـ و استقبال او را از شهادت و مصائب نشان مى دهد مى گوید:
کشورها و دولتها زایل مى شوند و تغییر و تحول مى پذیرند، تحت نفوذ قشون و سپاه بیگانه واقع مى شوند و طمعهاى بشر برآورده شود یا ناکام گردد، و مطالب و مقاصد فراهم گردد یا انسان به مطالبش نرسد، این اخلاق عالى سزاوارتر به بقاء و خلود هستند از کشورها و آنچه در آنها است، و از دولتها و آنچه در حیطه تصرف آنها است بلکه این اخلاق عالى (این استقامت، این پایدارى و علّو همت و شجاعت، این قوم عزم و اراده) از کوههاى بزرگ جهان، و کرات آسمان سزاوارتر به بقاء هستند44.
و هم عقّاد مى گوید:
حسین علیه السّلام ـ با ثبات قلب و توجه و بصیرت در میان شدتها و محنتهائى که صبر و شکیبائى را نابود، و عقل و خرد را از سر مى برد پایدار بود.
گوشت و خون و بنیه بدنى بشر را طاقت تحمل آن مصائب دلخراش نبود، و کسى را تاب و توان برداشتن بار آن همه آلام و داغها نیست مگر اولوالعزم از کسانى که در اولاد آدم و حوا بسیار نادر و کمیابند45.
از یک سو شدت تشنگى و رنج و تعب گرسنگى و بى خوابى، از یکسو خون ریزى از جراحتها، از دیگر سو زحمت جهاد و دفاع از خود و اصحاب و اهل بیت و بانوان و اطفال. از یک طرف خواهش آب و فریاد تشنگى کودکان، از طرف دیگر اسارت قریب الوقوع عزیزترین، و محترمترین بانوان جهان اسلام.
هر زمان باران مصیبت بر او شدیدتر مى شد، و هر ساعت صداى شهیدى از یاران باوفایش بر دلش داغ تازه مى گذارد، شخصاً به بالین سرآنها حاضر مى شد آن مردان با اخلاص و با وفا و باایمان را مى دید که با پیکرهاى مجروح و بدنهاى پاره پاره جان مى دهند، و نسبت به او عرض ادب مى کنند.
ولى حسین شهامت و استقامت و ایمان، این مصائب را تحمل مى کرد، و مثل شجاعى که دشمنان را از خود دفع مى کند با این مصیبات که هر یک براى از پا درآوردن بزرگترین شجاعان کافى بود، مدافعه مى کرد.
زنده باد حقیقت انسانیت که از عالم امر است، وقتى تجلى مى کند جلوه او تمام زیبائیهاى عالم آفرینش را تحت الشعاع قرار مى دهد، و به این چند من گوشت و خون و پیه و استخوان، آن قدر ارج و اعتبار مى دهد که با تمام ممکنات برابرى کند، و پرچم افتخارش برفراز آسمان اعلى به اهتزاز در آید!
زنده باد حق پرستى و خدا شناسى که جان بشر را اینقدر سنگین و با عظمت مى سازد!
زنده باد خاندان محمّد و اهل رسالت و دودمان نبوّت که درس شرافت، استقامت، شکیبائى، فداکارى، قوت قلب و ثبات قدم به جهانیان دادند!
زنده باد جامعه مسلمان! و افتخار بر ملت رشید شیعه که همه ساله سالگرد این فداکارى بیمانند و این تجلى عظیم روح انسانیت را با عظمت و شکوه بسیار تشکیل مى دهد و در این مراسم، عالیترین درسهاى اخلاقى را به جامعه بشریت مى دهند!
10 ـ عظمتهاى حسین (علیه السّلام):
علائلى ضمن آنکه از عظمتهائى که در وجود حسین تمرکز یافته بود سخن گفته است، از عظمت صراحت لهجه و عظمت تصمیم و عظمت اباء نفس و بلندى همت و عظمت مردانگى آن حضرت شرحى نگاشته است. چون این عظمتهائى که یاد کرده همه از همان روح فیّاض و شجاع و شکست ناپذیر حسین علیه السّلام ـ سرچشمه مى گیرد، قسمتهائى از سخنان او را به طور اقتباس و نقل به معنا با اضافات و تصرفاتى در اینجا مى آوریم.
عظمت در تصمیم: به معناى عزم راسخ داشتن به انجام کار و پایان آن، به طورى که هیچگاه و به هیچ گونه از عزم خود برنگردد، و هیچ چیز تصمیم او را سست نسازد، و از آغاز کار ملاحظه پایان و عاقبت آن را بنماید و هشیارانه تصمیم بگیرد.
اکنون بشنوید که حسین چگونه با پیش بینى پایان کار، وارد میدان شد، و سخنانش چگونه از شعور خطیرش بر مى خاست. آنگاه که عزیمت خروج از مکه و سفر عراق را داشت این خطبه را خواند:
وَ مُوَطِّناً عَلى لِقاءِ اللهِ نَفْسَهُ فَلْیَرْحَلْ مَعَنا فَاِنّى راحِلٌ مُصْبِحاً
اِنْ شاءَ اللهُ تَعالى»46.
نیست، و درود خدا بر پیغمبرش».
وعده خود وفا کند».
ان شاء الله تعالى».
این بود منطق حسین، و سخنان شور انگیز و قاطع او در برابر کسانى که او را از تصمیمى که داشت باز مى داشت.
مکانى که حسین در آن این خطبه را انشاء کرد، مکانى با عظمت و با هیبت بود; زیرا رجال بزرگ مانند عمر بن عبدالرحمن مخزومى، عبدالله بن عباس، محمد بن الحنفیه و عبدلله بن عمر او را از اجراى تصمیمى که داشت منع مى کردند، و این خطبه در حقیقت پاسخى به درخواست آنها و همفکران آنها از مسلمانان، و اعلام قبول تمام خطرات تصمیم بود.
رجال نامبرده هرچند همه نامدار و متشخص بودند اما روحى مثل روح حسین، و شعور و بینشى مانند شعور او نداشتند، و آن مایه اى که حسین داشت در آنها نبود. آنها در برابر بطولت و مردانگى حسین هیبت خود را از دست دادند، و چون ریگهاى کوچکى بودند که بر دامن کوه بزرگى ریخته باشد که بادهاى تند آنها را به زیر مى ریزد، و کوه در مکان خود استوار و آرام باقى مى ماند (اکنون که سخت ترین بادهاى حوادث و آزمایش، در جهان اسلام به حرکت در آمده و مردم را زیر و رو مى کند، حسین و یاران باشهامت و قهرمانش در برابر این تندبادها و امواج سهمگین اقیانوس حوادث، مردانه ایستادند و مانند کوه از جاى نلغزیدند).
پاسخى که در صفحات تاریخ جاویدان ماند، پاسخ حسین بود به عبدالله بن عمر، وقتى به او پیشنهاد سازش با بنى امیه را داد، و او را از شقاوت و قدرت سرنیزه، و زور و بى پروائى و جسارت آنها به خدا و پیغمبر بیم داد، فرمود:
زَکَرِیّا اُهْدِىَ اِلى بَغِىٍّ مِنْ بَغایا بَنى اِسْرائیلَ»
زکریا هدیه شد به زن زناکارى از فواحش بنى اسرائیل؟.
این جواب امام علیه السّلام ـ مقدار قوت تصمیم، و توجه او را به پایان کار، و عزم خلل ناپذیرش را آشکار مى کند که براى نیل به هدف و انجام برنامه اى که خود را موظف به اجراى آن مى دانست به قدر سرانگشتى حاضر به عقب نشینى نیست، و ضمناً هم به مصیبت سر انور خودش که براى یزید هدیه مى شود اشاره فرمود.
آرى، حسین اینچنین قیام و نهضت را شروع کرد و اینسان قلب شجاعش محکم ماند که تا انجام کار به جز مبدأ و هدفى که داشت به جاى دیگر نظر نداشت، مبدئى که در چند کلمه خلاصه مى شد: خدا، پیغمبر خدا، قرآن کتاب خدا، عظمت در اباء نفس و تسلیم باطل نشدن.
در این ناحیه نیز حسین عظمت، بالاترین درجات عظمت را داشت. بسا اشخاصى که هدف و مبدأ بزرگى را در نظر مى گیرند و برنامه هائى عالى اعلام مى کنند، ولى در وسط راه وقتى مواجه با خطر شدند برنامه را فراموش مى کنند یا هنگامى که مال و اعتبار و مقامى به آنها پیشنهاد کردند مال و مقام یا شهوترانى آنها را ذلیل و بیچاره ساخته و از هدف خود چشم پوشى مى نمایند; این کسان از هدف خود دست مى کشند و علاوه بر آن که در میدان فضیلت سهمى نصیبشان نمى شود، دامنشان به عیب و ننگ آلوده مى گردد، و اگر از آغاز سخنى نمى گفتند و برنامه اى نمى دادند شرافت و ایمانشان کمتر زیان مى دید.
حسین علیه السّلام ـ در اینجا نیز مانند جدّ و پدرش از تمام کسانى که براى حق و به نام عدل قیام کردند مسابقه را برد، و وقتى با همه گونه خطر مواجه شد و همه گونه اسبابى که دیگران را ناچار به تسلیم مى ساخت فراهم گشت، فرمود:
بِیَوْمِ الْحِسابِ47»
که ایمان به روز قیامت ندارد.
و نیز فرمود:
صِراط مُسْتَقیم48»
او به دست خدا است، بدرستیکه پروردگار من بر صراط مستقیم است.
اَعْظِمْ بِهِ بَطلاً لَمْ یُعْطَ مُتَضِّعا یدَ الصِغارِ، وَ اَعطى دونَها الرَاْس
کَذلِکَ الْحُرُّ یَسْتَعْدِى الْمَماتَ عَلى عَیْشِ الدَنِیَّهِ اِدْلالاً وَارْکاس
اَکْرِمْ بِها خُلَّهَ کانَتْ لَها نَهَجا ثُمَّ اسْتَمِرَّتْ عَلَى الاَْیّامِ نِبْراس
آرى! حسین با عزتى که از نبوت جدش داشت و عزّت شخصیت خودش، خود را نباخت و تاریخ هم از پشت سر او از اینکه اقرار کند به مثل و نظیرى براى او یا اینکه همانندى براى او بشناسد خوددارى کرد. او مردان دنیا را مردانگى آموخت.
ابن ابى الحدید مى گوید:
السّلام ـ الَّذى عُرِضَ عَلَیْهِ الاَْمانُ وَ اَصْحابِهِ فَاَنِفَ مِنَ الذُّلِّ…»49.
یعنى:
آقاى کسانیکه تن به زیر بار ذلت و ننگ و خلاف شرافت و کرامت ندادند آن کسى که حمیت و جوانمردى و خویشتین دارى و شهادت در زیر سایه هاى شمشیرها را بر زندگى با پستى برگزید; حسین بن على بن ابیطالب ـ علیهما السّلام ـ بود که به او و اصحابش پیشنهاد امان و تسلیم داده شد و او نپذیرفت و راضى به تحّمل خارى نشد.
عظمت در مردانگى: در این عظمت نیز حسین علیه السّلام ـ مقامى عجیب و سخت شگفت انگیز داشت و مردانگى در وجود و بحد اکمل نمایش یافت، و شاید برجسته ترین موارد ظهور مردانگى آن حضرت آنوقتى بود که سپاه کفر پیشه، آن حضرت و اصحابش را تیر باران نمودند، حسین برخاست یک نگاه به آن تیرها کرد، و یک نگاه به اصحابش سپس فرمود:
«قُومُوا رَحِمَکُمُ اللهُ اِلَى الْمَوْتِ الَّذى لابُدَّ مِنْهُ فَاِنَّ هذِهِ السِّهامَ رُسُلُ
الْقَوْمِ اِلَیْکُمْ»
بر خیزید! خدا شما را رحمت کند، و از مرگى که چاره اى از آن نیست پیشواز
نمائید اینک این تیرها فرستاده هاى این مردم به سوى شمایند.
اصحاب برخاستند و ساعتى را با آنها نبرد کردند تا جمعى از اصحاب شهید شدند. در این هنگام حسین دست بر محاسن شریف زد و فرمود:
لااُجیبُهُمْ اِلى شَىْء مِمّا یُریدُونَ حَتّى اَلْقَى اللهَ وَ اَنَا مُخَضَّبٌ بِدَمی»50.
یعنى:
کنم خدا را در حالیکه به خون خود خضاب شده باشم».
جمله اى که از مردانگى حسین هراس انگیز است این است که فرمود:
«قُومُوا رَحِمَکُمُ اللهُ اِلَى الْمَوْتِ»
و دیگر اینکه فرمود:
«اَما وَاللهِ لا اُجیبُهُمْ…».
این دو جمله با کمال وضوح، مردانگى حسین علیه السّلام ـ را آشکار میسازد که در چنان موقف مهیب و وحشتناک هیچ گونه بیم و هراس و شکست و خودباختگى در وجودش وارد نشد; اصحابش را به استقبال از مرگ دعوت فرمود، مانند آن که آنها را برخوان لذیذترین غذاها بخواند.
و حقاً هم آن مرگى که حسین به آن دعوت مى کرد، لذیذ بود; زیرا مى خواست با باطل نبرد کند و برهان خدا که مبدأ او بود، در پیش چشمش مرتسم بود وصداى خدا را که صداى ضمیر و وجدان پاک و ایمان سرشارش بود مى شنید و جز این کلمات چیز دیگر نمى دید: خدا، پیغمبر خدا، قرآن (کتاب خدا).
اگر پیرامون شجاعت روحى و بدنى حسین، سخن را دنبال کنیم کتاب به این زودى به پایان نمى رسد، پس بهتر این است که به همین مقدار قناعت کنیم و خوانندگان گرامى را به کتابهاى مقتل و تفکر در تاریخ زندگى آن حضرت حواله دهیم.
11 ـ صبر و شکیبائى
این صفت از اصول اخلاق حمیده و ملکات پسندیده است و آیات شریفه و احادیث در فضیلت آن بسیار است، و در بیش از هفتاد موضع در قرآن مذکور است. از جمله این آیات است:
(اِنِّما یُوفَّى الصّابِرُونَ أَجْرَهُمْ بِغَیْرِ حِساب)51.
(وَلَنَجْزِیَنَّ الَّذینَ صَبَرُوا اَجْرَهُمْ بِاَحْسَنِ ما کانُوا یَعْمَلُونَ)52.
(وَ اَصْبِرُوا اِنَّ اللهَ مَعَ الصّابِرینَ)53.
(وَجَعَلْنا مِنْهُمْ اَئِمَّهً یَهْدُونَ بِاَمْرِنا لَمّا صَبَرُوا)54.
(اِصْبِرُوا وَ صابِرُوا)55.
(وَاصْطَبِرْ لِعِبادَتِهِ)56.
(یا اَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اِسْتَعینُوا بِالصَّبْرِ وَ الصِّلوهِ اِنَّ اللهَ مَعَ الصّابِرِینَ)57.
و از روایات، این حدیث معروف و معتبر کافى است:
فی اِیمان لا صَبْرَ مَعَهُ».
از حضرت امیر المؤمنین نیز روایت است:
«اِطْرَحْ عَنْکَ وارِداتِ الْهُمُومِ بِعَزائِمِ الصَّبْرِ، وَ حُسْنِ الیَقینِ»58.
و از حضرت امام حسن مجتبى علیه السّلام ـ در حدیث است که فرمود:
آزمایش کردیم، و آزمایش کنندگان آزمایش کردند، ندیدیم چیزى را که وجودش سودمندتر و عدمش زیان بارتر باشد از صبر. با صبر همه امور مداوا مى شود، و صبر بغیر خود مداوا نمى شود59.
راجع به فضیلت صبر و تعریف و مراتب و درجات و اقسام آن، مراجعه به کتابهاى حدیث و اخلاق مانند بحار، المحجه البیضاء، جامع السعاده و معراج السعاده مفید و سودمند است.
راغب در مفردات القرآن مى گوید:
حَبْسَها عَنْهُ»
از آنچه عقل و شرع بازداشتن نفس را از آن لازم مى شمارند.
از آیات و روایات، علاوه بر آنکه بلندى مقام و رتبه صابران معلوم مى گردد، دانسته مى شود که صبر، کلید برکات و مقدمه نیل به تمام مقامات معنوى و شرط توفیق در هر کار و کسب هر فضیلت است.
حسین علیه السّلام ـ در مقام صبر امتحانى داد که دوست و دشمن از آن در شگفتى شدند، بلکه فرشتگان آسمان (برحسب فقره زیارت ناحیه مقدسه: «وَلَقَدْ عَجَبَتْ مِنْ صَبْرِکَ مَلائِکَهُ السَّماءِ»60) نیز از آن صبر و شکیبایى در تعجب ماندند، و ظهور این فضیلت از آن حضرت بنوعى شد که سخن از صبر و خویشتن دارى آن امام شهید از توضیح واضحات است مع ذلک از جهت فائده اخلاقى چند قسم از اقسام عالى صبر را بیان مى کنیم و سپس موقف عظیم و بى نظیر آن حضرت را در هریک نشان مى دهیم:
صبر در جهاد: صبر در جهاد اینست که مجاهد فى سبیل الله به واسطه ورود جراحات و زخم اسلحه پشت به میدان نکند و از زخمهاى کارى، پریشان خاطر نشود و روحیه اش از یورش و حمله دسته جمعى قواى مسلّح دشمن ضعیف نگردد.
یکى از علل فتوحات مسلمانان در صدر اسلام همین حال صبرشان در جهاد بود که براى کسب ثواب و فوز به قرب خدا در میدانهاى نبرد، آسوده حواس و با اطمینان صابرانه جهاد مى کردند. قرآن از این مردم مدح کرده، و صبر در حین بأس که در آیه:
(وَ الصّابِرینَ فِى الْبَأْساءِ وَ الضَّرّاءِ، وَ حینَ الْبَأْسِ)61
ذکر شده همین صبر در هنگام جهاد و قتال است.
و در آیه دیگر مى فرماید:
(کَمْ مِنْ فِئَه قَلیلَه غَلَبَتْ فِئَهً کَثیرَهً بِاِذْنِ اللهِ وَاللهُ مَعَ الصّابِرینَ)62.
این افتخار در میدانهاى جهاد اسلامى در درجه نخست نصیب على علیه السّلام ـ و خاندانش بود که در هیچیک از جنگها پشت به جهاد نکردند. على علیه السّلام ـ در جنگ بدر، حنین، احزاب و غزوات دیگر که شرکت داشتند در نهایت صبر و تحمل، ثابت قدم بودند به طورى که در جنگ احد نود جراحت بر بدنش رسید و همچنان رزم مى کرد و از پیغمبر و اسلام مردانه و صادقانه دفاع نمود. برادر آن حضرت جعفر بن ابیطالب در جنگ موته بیش از هفتاد زخم شمشیر و نیزه بر بدنش وارد شد، و آن مجاهد فى سبیل الله پرچم اسلام را نگاه داشت تا دستهایش را قطع کردند، و همچنان ثبات ورزید تا او را برحسب بعضى تواریخ به دو نیمه ساختند.
حسین علیه السّلام ـ به روایت ابن اثیر و مسعودى و نقل عقّاد، سى و سه طعن نیزه، و سى و چهار زخم شمشیر و خنجر برداشت که این شصت و هفت زخم بغیر از زخم تیرها بود.
عقّاد نقل کرده که مجموع جراحاتى که اثرش در لباس آن حضرت بود صدو بیست جراحت بوده بلکه از بعضى روایات استفاده مى شود که مجموع جراحات وارده بر آن بدن عزیز خدا از شمشیر و تیر و نیزه و سنگ، بیش از سیصد و ده جراحت بوده است و به اتفاق تمام این زخمها از پیش رو و سینه مطهر بر آن حضرت رسید63.
با این کثرت جراحات جنگ مى کرد و رجز مى خواند و حمله هاى مردانه مى کرد و تا ممکن بود سواره و سپس پیاده، و حتى آن وقتى که بر زمین افتاده بود با کمک شمشیر برمى خاست و آن مردمى را که ننگ عالم انسانیت شدند از خود دور مى کرد، و دفاع مى نمود و صبر داشت.
صبر در مصیبت جوانان و برادران و اصحاب: این نوع صبر از صبر بر جراحات، و آلام بدنى به مراتب دشوارتر، و از پا درآورنده تر است. اما حسین که صبر و شکیبائیش از کوههاى عالم بیشتر بود در داغ مرگ جوانان و برادران، و مصیبت بهترین اصحاب و یاران که همه را با لب تشنه در پیش رویش به فجیع ترین وضعى شهید مى ساختند و بدنشان را پاره پاره مى کردند، صبرى کرد که از آغاز عالم تا به حال چنان صبرى از کسى آشکار نشده است. طفل شیرخوارش را در بغلش تیر مى زدند و هلاک مى کردند. فرزند کوچک برادرش را در آغوشش بعد از آنکه دستش را با شمشیر قطع کردند به طورى که با پوست آویخته شد، شهید کردند.
کودک خردسال دیگرش را که لرزان از خیمه بیرون آمده بود با ضربت عمود، تشنه کام کشتند. در تمام این مصیبات جانکاه صبر مى کرد، حتى کودکى را که شمشیر دشمن دستش را قطع کرده بود مانند مردان دنیا دیده; امر به صبر مى کرد و مى فرمود:
«یَا ابْنَ اَخی اِصْبِرْ عَلى ما نَزَلَ بِکَ، وَ احْتَسِبْ فی ذلِکَ الخَیْرَ»
را خیر حساب کن!.
اهل بیتش را در معرض اسیرى مى دید با اینکه این مصیبت براى او که مجسمه غیرت و مردانگى بود بسیار سخت و جانگداز بود صبر فرمود، و آنها را به صبر و وقار و خاموشى و خویشتن دارى سفارش مى کرد و برحمت خدا مژده مى داد و مى فرمود:
«وَ رَحْمَهُ اللهِ لاتُفارِقُکُمْ فِى الدُّنْیا وَ الاْخِرَهِ».
صبر در غضب و خشم: از پیامبر اعظم صلّى الله علیه و آله وسلّم ـ روایت است که نیرومند کسى است که به هنگام خشم، مالک خویش گردد. حسین علیه السّلام ـ هرگز تحت تأثیر خشم و غضب کارى را انجام نداد، در هنگام غضب برخود مسلط بود; و اگر تمام عوامل خشم فراهم مى شد آن حضرت از طریق اعتدال و میانه روى و راه صواب به قدر چشم برهم زدن بیرون نمى شد.
علائلى مى گوید:
غلامى از غلامانش آب بر دست مبارکش مى ریخت ابریق از دستش در طشت افتاد، آب طشت بر روى مقدسش پاشید. غلام عرض کرد: اى آقاى من! «وَالْکاظِمینَ الْغَیْظَ». فرمود: خشمم را فرو خوردم. غلام گفت: «وَالْعافینَ عَنِ النّاسِ». فرمود: عفو کردم از تو. عرض کرد: «وَ اللهُ یُحِبِّ الُْمحْسِنینَ»64.
فرمود:
«اِذْهَبْ فَاَنْتَ حُرٌّ لِوَجْهِ اللهِ الْکَریم»
برو که تو در راه خدا آزادى!65.
و یکى از نمایشهاى حسن خلق و کرم آن حضرت که نشان مى دهد آن امام شهید در برابر عوامل غضب و خشم و کینه، کمال قدرت و ایستادگى را داشت سیراب کردن لشکر حرّ است. وقتى در گرمگاه روز رسیدند و حضرت دید به سختى تشنه هستند، فرمان داد تا به آنها و اسبهایشان آب بدهند. برحسب امر امام تمام سپاه دشمن را از مرد و مرکب سیراب کردند و برپاها و شکم چهارپایانشان آب پاشیدند.
على بن طعان محاربى گفت: من پس از همه رسیدم آن بحر مکرمت و نور دیده ساقى کوثر مرا به آن حال دید، به زبان مبارک به نهایت لطف و مرحمت به لغت حجاز فرمود:
«یَابْنَ اَخِى اَنْخِ الراوِیَه»
برادرزاده! شتر را بخوابان.
من معنى کلام امام را ندانستم امام دانست که نفهمیدم فرمود: «اَنْخِ الْجَمَلَ». من شتر را خوابانیدم، فرمود:
«اخنث السِقا»
دهانه مشک را بر گردان و آب بنوش!
من نتوانستم، امام پیش آمد و دهانه مشک را به دست مبارک پیچید تا آب نوشیدم66.
و دیگر از نمونه هاى صبر آن حضرت امتناعى است که از شروع کردن به جنگ داشت، با اینکه مى دانست آن لشکر کفر پیشه به هیچوجه بر او و عزیزانش رحم نمى کنند، و با اینکه از آنها کارها و حرکاتى سر مى زد که صبر بر آن اعمال نکوهیده دشوار بود، آن حضرت حجت را بر آنها تمام ساخت نه خود و نه اصحابش دست به اسلحه نبردند.
موقعى که نامه ابن زیاد به حرّ رسید و در آن دستور داده بود که حرّ بر حسین علیه السلام ـ کار را تنگ بگیرد، و ایشان را در بیابانى بى آب و سبزه فرود آورد; زهیر بن القین به امام عرض کرد:
«به خدا قسم! آن سپاهى که پس از اینها بیایند بسى بیشتر باشند، اجازه بده تا هم اکنون با این گروه نبرد کنیم» آن حضرت فرمود:
«من ابتدا به جنگ نمى کنم».
همچنین وقتى آب را بر روى امام و اصحابش بسته بودند و در لشکرگاه آن حضرت جاندارى نبود از زن و مرد، کوچک و بزرگ، جوان و پیر، بیمار و سالم; حتى اسبها و مراکب، مگر آنکه تشنه بود و صیحه تشنه کامان همواره به گوش امام مى رسید از ابتداى به جنگ خوددارى کرد.
حتى وقتى جرثومه شرارت و خباثت، شمر ملعون روز عاشورا به خیام طاهره نزدیک شد و در پیرامون خیمه هاى جلالت و عظمت مى گردید تا نقطه اى را که از آنجا میتوان به خیام و لشکرگاه امام حمله کرد، معین سازد، خندقى را دید که آتش در آن افروخته اند; بانگ برداشت و به امام جسارت کرد.
مسلم بن عوسجه که در تیراندازى مهارت داشت اجازه خواست شمر را با تیر بزند، و زمین را از لوث وجود خبیث آن دشمن خدا پاک سازد، حضرت اجازه نفرمود، چون از ابتدا کردن به جنگ کراهت داشت67 مثل اینکه مى خواست جنگش با آنها صورت دفاع داشته باشد.
یکى دیگر از نمونه هاى گذشت و عفو و صبر آن حضرت ـ که به مفاد آیه شریفه:
(وَ لَمَنْ صَبَرَ وَ غَفَرَ اِنَّ ذلِکَ لَمِنْ عَزْمِ الاُْمُورِ)68
دلیلبر عزم محکم، و قوت تصمیم و بلندى همت است ـ قبول توبه حر و آنهمه ملاطفت و محبتى است که نسبت به او از آن معدن صبر و حلم و عفو و بخشش صادر شد.
صبر در تشنگى: این شکیبائى سخت دشوار است، خصوص اگر تشنگى در نهایت شدت باشد. تسلیم نشدن به دشمن با زحمت تشنگى، علامت تصمیم و عزم راسخ فوق العاده است. شاید در تاریخ موردى را پیدا نکنیم که آب را بر روى طرف بسته باشند و او از تسلیم خوددارى کرده باشد.
برحسب تواریخ و کتابهاى معتبر مقتل از روز هفتم محرم آب را بر روى آن حضرت و خاندان و اصحابش بستند از آن روز تا عاشورا اگر هم یکى دو مرتبه به وسیله حفر چاه و کوشش حضرت عباس قمر بنى هاشم آبى تهیه شد، طبعاً سالمندان و بزرگان از آن استفاده نمى کردند و فقط اطفال و خردسالان و مراکب زبان بسته را یکى دو وعده با آن آب دادند; بنابراین داستان تشنگى امام علیه السّلام ـ فوق العاده غم انگیز و شکیبائى آن حضرت بر رنج تشنگى تحیر آمیز است.
کسانیکه گرماى عراق را دیده اند مى دانند که تحمل تشنگى چند ساعت در آنجا طاقت فرسا است. زحمت جهاد در آفتاب سوزان و کثرت جراحات و ریزش خون، همه باعث شدت تشنگى است ولى آن امام تشنه کام بر این رنج عظیم صبر فرمود، و تسلیم آن ناکسان نگردید. صَلَّى اللهُ عَلَیْکَ یا اَبا عَبْدِالله.
صبر در اطاعت فرمان خدا: معلوم است که ظهور تمام اقسام صبر از آن حضرت براى اطاعت فرمان خدا بود، و براى امتثال امر خدا از آنهمه بلاها و مصیبتها استقبال کرد و پیشنهادهائى را که دوستان یا دشمنان دادند که با یزید بیعت کند یا بنحوى با او به سازش و سکوت رفتار نماید نپذیرفت و ردّ کرد.
خواننده گرامى! شخصیت عظیم و مناقب و کرائم اخلاق حضرت سیدالشهداء علیه السّلام ـ در هرناحیه آنقدر وسیع است که با بسط مقال یا تألیف کتابهاى مستقل هم نمى توان جمال آفتاب تمثال آن خلق و خوى را نشان داد، لذا ناچار به ایجاز و اختصار پرداختیم، و بطور جامع و خلاصه مى گوئیم که آن حضرت در علم و معرفت و حلم و فصاحت و بلاغت69 و خلق و خوى سرآمد تمام خلق بود.
_________________________________________________________________________________________
منابع:
1 ـ سمو المعنى، ص 102.
2 ـ سمو المعنى، ص 104 تا 106.
3 ـ ابوالشهداء، ص 136.
4 ـ ابوالشهداء، ص 154 و 150 و 159. نقل به معنا و مضمون.
5 ـ ابوالشهداء، ص 64.
6 ـ سمو المعنى، ص 148.
7 ـ سوره کهف، آیه 82.
8 ـ سمو المعنى ص 98 نقل از تاریخ ابن عساکر، ج 4، ص 322.
9 ـ سمو المعنى، ص 99.
10 ـ سمو المعنى، ص 97.
11 ـ سمو المعنى، ص 148 ـ نظیر این کلمه را یزید در شأن حضرت امام زین العابدین علیه السّلام ـ گفت «وقتى به او پیشنهاد کردند که درخواست آن حضرت را بپذیرد، و اجازه دهد به منبر برود، یزید اجازه نداد و گفت: اگر به منبر برود ما را رسوا مى سازد. به او گفتند: از این نوجوان در چنین حال چه بر خواهد آمد؟ گفت: شما از کار این خاندان بى خبرید: «هذا مِنْ اَهْلِ بَیْت قَدْ زُقُّوا العِلْمِ زقا». نفس المهموم، ص 242.
12 ـ اسدالغابه، ج 2، ص 20. استیعاب، ج 1، ص 378.
13 ـ ابوالشهداء، ص 73.
14 ـ استیعاب، ج 1، ص 382. اسدالغابه، ج 2، ص 20 . تذکره الخواص، ص 244. تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 219. تاریخ ابى الفداء، ج 2، ص 107.
15 ـ اسعاف الراغبین، ص 183.
16 ـ سمو المعنى، ص 150 و 151.
17 ـ سمو المعنى، ص 151: نقل از عیون الاخبار، ج 3، ص 140.
18 ـ خدا بهتر مى داند که رسالت خود را کجا قرار دهد. سوره انعام، آیه 124.
19 ـ سمو المعنى، ص 151 و152. بیهقى در المحاسن والمساوى، ج 1،ص 89 این= = حکایت را به نام حضرت حسن علیه السّلام ـ یاد کرده و در همین صفحه حکایتى از خود این دو برادر بزرگوار روایت کرده که هر یک صدو پنچاه هزار درهم به یک نفر عطا کردند.
20 ـ سمو المعنى، ص 152 و 153: نقل از عقد اللآل فى مناقب الآل.
21 ـ نظم درر السمطین، ص 209.
22 ـ سمو المعنى، ص 152.
23 ـ هرگاه کسى شما را ستایش کند، شما نیز باید در مقابل به ستایشى بهتر از آن، یا مانند آن، پاسخ دهید. سوره نساء، آیه 86.
24 ـ سمو المعنى، ص 159. ابوالشهداء، ص 72.
25 ـ الامامه و السیاسه، ص 203 تا 212. الاتحاف ص 79 تا 83. سمو المعنى، ص 156 تا 159. ابوالشهداء، ص 139 تا 141.
26 ـ کتاب «ارینب قصه التاریخیه» نوشته عبدالله حسون العلى، طبع 1950.
27 ـ در بعضى از خصوصیات این داستان مانند بعضى اعلام اختلافاتى بین مصادر آن دیده مى شود. آنچه که ما اجمال آن را نقل کردیم موافق است با نقل شبراوى در الاتحاف، وابن قتیبه در الامامه و السیاسه.
28 ـ سمو المعنى، ص 119 نقل به معنا.
29 ـ سمو المعنى، ص 102 نقل به معنا.
30 ـمناقب، ج 4، ص 69.
31 ـ مقتل خوارزمى، ص 184، ف 9.
32 ـ مقتل خوارزمى، ص 184، ف 9.
33 ـ کامل، ج 3، ص 282 ـ مقاتل الطالبین، ص 111: با اندک تفاوت.
34 ـ کامل، ج 3، ص 280 ـ تاریخ طبرى، ج 4، ص 304.
35 ـ تذکره الخواص، ص 252.
36 ـ کتب مقاتل ـ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 1، ص 302.
37 ـ الاتحاف، ص 16.
38 ـ بقیه ابیات که سزاوار است هر یک از دوستان اهل بیت آن را حفظ باشند اینست:
وَجَدّى رَسُولُ اللهِ اَکْرَمُ مَنْ مَضى وَ نَحْنُ سِراجُ اللهِ فِى الْخَلْقِ نَزْهَرُ
وَفاطِمُ اُمّى مِنْ سُلالَهِ اَحْمَد وَ عَمّی یُدْعى ذُوالجَناحَیْنِ جَعْفَرُ
وَفینا کِتابُ اللهِ اُنْزِلَ صادِقا وَ فینَا الْهُدى وَالْوَحىْ بِالْخَیْر یُذْکَرُ
وَ نَحْنُ اَمانُ اللهِ لِلنّاسِ کُلِّهِم نَسِرُّ بِهذا فِى الاَنامِ وَنَجْهَرُ
وَنَحْنُ وُلاهُ الْحَوضِ نَسْقى وُلاتِنا بِکَأْسِ رَسُولِ اللهِ ما لَیْسَ یُنْکَرُ
وَشیعَتُنا فِى النّاسِ اَکْرَمُ شیعَه وَ مُبْغِضُنا یَوْمَ الْقِیامَهِ یُخْسَرُ
و جدّ من رسول خدا گرامى ترین افراد است و ما چراغهاى خداوندیم که در میان خلق مى درخشیم.
فاطمه، مادر من دختر احمد (رسول خدا) و عموى من جعفر است که به ذوالجناحین (صاحب دو بال) معروف است.
درباره ما کتاب خدا به حقیقت نازل شده وهدایت و وحى درخانواده ما به خوبى یاد= = مى شود.
و ماییم امان خداوند براى همه مردم و این مطلب را پنهان و آشکارا در بین مردم بازگو مى کنیم.
ماییم اختیار داران حوض کوثر که دوستان خود را سیراب مى کنیم با جام رسول خدا، این مطلب جاى انکار نیست.
شیعیان ما در بین مردم گرامى ترین پیروان هستند و دشمنان ما روز قیامت زیان خواهند دید.
39 ـ الاتحاف، ص 17 و 20.
40 ـ الاتحاف، ص 16 و 17: نقل به معنا.
41 ـ تاریخ طبرى، ج 4، ص 345 ـ کامل ابن اثیر، ج 3، ص 295.
42 ـ شرح نهج البلاغه، ج 3، ص 482.
43 ـ ابوالشهداء، ص 71.
44 ـ ابوالشهداء، ص 163 تا 169.
45 ـ ص 185 نقل بمعنى.
46 ـ سمو المعنى، ص 115.
47 ـ سمو المعنى، ص 117.
48 ـ قسمتى از خطبه امام شهید علیه السّلام در روز عاشورا است که در کتب معتبره مقاتل ذکر شده است.
49 ـ شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 302.
50 ـ سمو المعنى، ص 118.
51 ـ سوره زمر، آیه 10.
52 ـ سوره نحل، آیه 96.
53 ـ سوره انفال آیه، 46.
54 ـ سوره سجده، آیه 24.
55 ـ سوره آل عمران، آیه 200.
56 ـ سوره مریم، آیه 65.
57 ـ سوره بقره، آیه 153.
58 ـ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 1، ص 107.
59 ـ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 1، ص 105.
60 ـ و به راستى از صبر و استقامت تو ملائکه آسمان به شگفت آمده اند.
61 ـ سوره بقره، آیه 177.
62 ـ چه بسیار شده که گروهى اندک به اذن خداوند، بر گروهى بسیار، پیروز شدند و خدا با شکیبایان است. سوره بقره، آیه 249.
63 ـ قمقام زخار، ص 468. ابوالشهداء، ص 188. مروج الذهب، ج 3، ص 11.
64(*) سخنان این غلام اقتباسى است از قسمتى از آیه 134 سوره آل عمران: «…وَ الْکاظِمینَ الْغَیْظِ وَالْعافینَ عَنِ النّاسِ وَاللهُ یُحِبُّ الْمُحْسِنینَ».
65 ـ سمو المعنى، ص 161.
66 ـ قمقام زخار، ص 350 و سایر کتب مقتل.
67 ـ ابوالشهداء، ص 172. قمقام زخار، ص 390.
68 ـ سوره شورى، آیه 43.
69 ـ کلمات معجز آسا، و خطبه هاى فصیحه و بلیغه و مواعظ و نصایح جامع و ادعیه اى که از آن حضرت نقل شده و در کتب عامه و خاصه ضبط است هر یک برهان این است که آن حضرت نیز مانند پدر بزرگوارش مالک ملک فصاحت و حاکم اقالیم بلاغت بوده است. معاویه در وصف آن منطق شیوا و گفتار رسا به یزید گفت: «لکِنَّها اَلْسِنَهُ بَنی هاشِمِ الحُدادِ الَّتى تَفْلِقُ الصَخْرَ وَتَغْرفُ مِنَ الْبَحْر» لکن زبانهاى بنى هاشم از تیزى سنگ را مى شکافد و از دریا بهره مى گیرد (همچنانکه هر چه از دریا بردارند، آب دریا کم نمى شود، آنها هم هر قدر سخن بگویند، مطالبشان تمام نمى شود» سمو المعنى، ص 162.
کتاب ” پرتوی از عظمت امام حسین (ع