در بخشهاى قبلى، حوادثى را که از ماه جمادىالثانى سال پیش از ظهور تا ماه ذیقعده همان سال پیش مىآید بررسى کردیم. در این قسمت به بررسى رویدادهایى مىپردازیم که در ماه محرم رخ مىدهند.
ب – فرو رفتن در بیابان (از علایم حتمى)
سفیانى که از ظهور حضرت مهدى(ع) خبردار شده است، سپاهى را به سوى حجاز گسیل مىدارد، آنها روز دوازدهم محرم به مدینه مىرسند. فرمانده این سپاه از قبیله «کَلَب» است که به او «خزیمه» مىگویند. چشم چپش نابیناست و روى مردمک چشمش پرده ضخیمى وجود دارد. در مدینه به خانه «ابىالحسناموى» ساکن مىشود. سپاه اموى در مدینه سه روز مىمانند و آن شهر را غارت مىکنند و کشتارگاههایى را برپا مىکنند و خون اهالى آنجا را بر زمین مىریزند و مردان را کشته و زنان و دختران را اسیر مىکنند، منبر رسولاللَّه(ص) را خردکرده و قبر شریفشان را منهدم مىکنند. حیوانات و مرکبهاى آنها در مسجد مبارک پیامبر(ص) مدفوع مىکنند. پس از آن سپاه سفیانى از مدینه به قصد جنگیدن با تازهواردان مکه و [به گمان خود] به هم آوردن سر و ته جریان نوظهور حضرت مهدى(ع) خارج مىشود. به خاطر شدت و نحوه تخریب این سپاه احادیث ما آن را به سیل تشبیه کردهاند1. این سپاه در میانه راه به بیابان بیداء که بین مکه و مدینه واقع شده است مىرسند2. لشکریان شب پانزدهم محرم به این منطقه مىرسند و شب را در آنجا بیتوته مىکنند. خداوند متعال به جبرئیل(ع) فرمان داده و او هم فریادى از سر خشم و غضب بر آنها مىکشد که: «اى بیداء (بیابان)! این جمعیت ستمگر در خود فرو بر». زمین هم آنها را با تمام سلاحهایشان مىبلعد که تنها دو نفر که از قبیله جهینه هستند و ملقب به بشیر و نذیر مىشوند نجات مىیابند که بر صورت آنها چنان سیلى زده مىشود که چهره هر دو به عقب برمىگردد.
بشیر به دستور جبرئیل به خدمت حضرت مهدى(ع) رفته و خبر هلاکت لشکر سفیانى را به ایشان مىدهد و سپس به دست آن حضرت توبه مىکند و حضرت هم مرحمت کرده و او را به حالت اولش برمىگردانند.
نذیر هم براى انذار و برحذر داشتن سفیانى، به شام مىرود و او را هم از این جریان خبردار مىکند و خود مىمیرد.
مکه پس از این جریان امنیت خویش را باز مىیابد و احدى از پادشاهان و فرمانروایان جرأت نمىکند که به قصد جنگیدن با این جمعیت تازه وارد مکه، بدانجا رو کند و هر کدام هم که راه افتاده بودند برمىگردند که مبادا آنها هم دچار چنین سرنوشتى بشوند.
امام(ع) هم که به مرتب کردن و آموزش سپاه ده هزار نفرى خویش در مکه مشغول بودهاند، آنها را حرکت داده و رو به مکه مىکنند تا اینکه به محلى که سپاه سفیانى فرو رفته بودند مىرسند و حضرت به یاوران خویش آن نقطه را نشان مىدهند.
سفیانى که بخشى از سپاهش در بیابانهاى حجاز فرو رفتهاند و بخشى دیگر هم در عراق از سید خراسانى و یمنى شکست جدى خوردهاند، سعى مىکند که در منطقه شام تا آنجا که مىتواند تجدید قوا کند تا این امکان را بیابد که بزرگترین صحنه جنگ باحضرت را پس از ظهورشان به تصویر بکشد و جنگ خونبارى را از دمشق تا قدس به پا کند.
احادیثى که به سرنوشت سپاه سیلآساى سفیانى پیش از رسیدن به مکه اشاره مىکنند از این قرار است:
امام صادق(ع) مىفرمایند:
«[ظهور] حضرت مهدى(ع) پنج نشانه [حتمى] دارد: سفیانى، یمانى، صیحه آسمانى، شهادت نفس زکیه و فرو رفتن در بیابان.3
و در جاى دیگرى آن حضرت این فرو رفتن در بیابان را صراحتاً از علایم حتمى ظهور برمىشمرند.4»
اصبغ بن نباته حضرت على(ع) روایت مىکند که فرمودند:
«…. و شورش سفیانى، پرچمى قرمز رنگ، فرماندهاش مردى از قبیله کلب است و 12000 نفر از سپاهیانش رو به مکه و مدینه مىکنند که فرمانده آنها مردى از بنىامیه است که به او خزیمه مىگویند که چشم چپش نابیناست و سفیدى ضخیمى روى مردمک چشمش را پوشانده است خود را شبیه مردان مىکند پرچم خویش را برنمىگرداند تا اینکه در مدینه در خانه شخصى به نام ابوالحسن اموى منزل کند. و گردانى را به دنبال مردى از خاندان پیامبر(ص) که شیعیان به دور او جمع شدهاند مىفرستد؛ سپاهیان به فرماندهى مردى غطفانى رو به مکه مىکنند در میانه راه به بیابان سفیدى که مىرسند در کام زمین فرو مىروند و جز دو نفر که بناست نشانه [و عبرتى] براى دیگران باشند کسى باقى نمىماند که آنها را هم خداوند صورتشان به پشت برگردانده است.5»
آرى به خوبى مىتوان در آن روز تأویل این آیات را مشاهده کرد که:
وَلَوْ تَرَى إِذْ فَزِعُوا فَلَا فَوْتَ وَأُخِذُوا مِن مَّکَانٍ قَرِیبٍ
وَقَالُوا آمَنَّا بِهِ وَأَنَّى لَهُمُ التَّنَاوُشُ مِن مَکَانٍ بَعِیدٍ
وَقَدْ کَفَرُوا بِهِ مِن قَبْلُ وَیَقْذِفُونَ بِالْغَیْبِ مِن مَّکَانٍ بَعِیدٍ
وَحِیلَ بَیْنَهُمْ وَبَیْنَ مَا یَشْتَهُونَ کَمَا فُعِلَ بِأَشْیَاعِهِم مِّن قَبْلُ إِنَّهُمْ کَانُوا فِی شَکٍّ مُّرِیبٍ 6
اگر ببینى، آنگاه که سخت بترسند و رهاییشان نباشد و از مکانى نزدیک گرفتارشان سازند. گویند: اینک به رسول ایمان آوردیم. اما از آن جاى دور چسان به دست یابند؟ پیش از این به او کافر شده بودند و به گمان خویش به او تهمت میزدند. میان آنها و آن آرزو که دارند جدایى افتاد. همچنان که با دیگران که چنین مىاندیشیدند و سخت در تردید بودند، نیز چنین شد.7
و این آیه:
یَا أَیُّهَا الَّذِینَ أُوتُواْ الْکِتَابَ آمِنُواْ بِمَا نَزَّلْنَا مُصَدِّقًا لِّمَا مَعَکُم مِّن قَبْلِ أَن نَّطْمِسَ وُجُوهًا فَنَرُدَّهَا عَلَى أَدْبَارِهَا أَوْ نَلْعَنَهُمْ کَمَا لَعَنَّا أَصْحَابَ السَّبْتِ وَکَانَ أَمْرُ اللّهِ مَفْعُولًا 8
اى کسانى که شماره کتاب داده شده، به کتابى که نازل کردهایم و کتاب شما را نیز تصدیق مىکند ایمان بیاورید؛ پیش از آنکه نقش چهرههایى را محو کنیم و رویها را به قضا برگردانیم. یا همچنان که اصحاب سبت را لعنت کردیم شما را هم لعنت کنیم و فرمان خدا شدنى است.9
امام صادق(ع) در جاى دیگر فرمودند:
«سفیانى لشکرى را به مدینه گسیل مىدارد که آنجا را خراب و قبر مطهر [حضرت رسول(ص)] را منهدم مىکنند و استران و چهارپایان آنها در مسجدالنبى(ص) مدفوع خود را مىریزند.10»
حدیفه بن یمان از وجود مقدس پیامبراکرم(ص) نقل مىکنند:
«…… سپاه دوم وارد مدینه مىشود و سه شبانهروز آنجا را تاراج مىکنند. سپس به قصد مکه از آن شهر خارج مىشوند تا اینکه به بیابان (بیداء) مىرسند.خداوند متعال جبرئیل را مىفرستد و به او مىگوید برو آنها را محو کن. او هم ضربهاى با پایش زده و خداوند متعال آنها را در زمین فرو مىبرد جز دو نفر از آنها نجات نمىیابد که هر دو از قبیله جهینه هستند و براى همین گفتهاند خبر یقینى و مسلم نزد جهینهاىهاست»
و سپس حضرت این آیه قرآن کریم: «وَلَوْ تَرَى إِذْ فَزِعُوا فَلَا فَوْتَ وَأُخِذُوا مِن مَّکَانٍ قَرِیبٍ» را تلاوت کردند11.
جابربن یزید جعفى از امام باقر(ع) روایت کرده است:
«…… سفیانى سپاهى را به مدینه مىفرستد که حضرت مهدى(ع) [به ناچار] از آنجا دور شده و به مکه مىروند. به سپاهیان سفیانى خبر مىرسد که ایشان به مکه رفتهاند. او هم سپاهى به دنبال ایشان مىفرستد آنها به آن حضرت نمىرسند تا اینکه ایشان همانند حضرت موسى(ع) ترسناک از تعقیب کنندگانشان وارد مکه مىشوند. فرمانده سپاه سفیانى وارد بیداء (بیابان) مىشوند. منادى هم از آسمان ندا مىدهد که اى بیداء! آنها را در کام گیر و بیابان هم آنها را در خود فرو مىبرد.12»
آن حضرت در حدیث دیگرى فرمودند:
« سفیانى از نسل ابوسفیان بن حرب است. سپاهى را به سوى ایشان مىفرستد که در سرزمین بیداء در شبى مهتابى که قرص ماه کامل است، بیتوته مىکنند. چوپانى از آنجا عبور مىکند و با خود مىگوید: بیچاره مردم مکه که اینها چه بر سرشان خواهند آورد. مىرود و برمىگردد و آنها را نمىبیند مىگوید: سبحاناللَّه! یعنى در یک لحظه کوچ کردند [و از اینجا رفتند]؟ به منزلگاه آنها که مىرسد لباسى را مىبیند که بخشى از آن در زمین فرو رفته و بخشى دیگر آن بیرون است؛ سعى مىکند که آن را درآورد ولى نمىتواند پس مىفهمد که در زمین فرو رفتهاند.13»
امیرالمؤمنین(ع) در این رابطه فرمودند:
«…. و امّا سپاه مدینه، وقتى به میانه راه در بیداء مىرسند جبرئیل فریاد عظیمى بر سر آنها مىزند. همگى از بین رفته و خداوند آنها را به کام زمین مىفرستد. باقیمانده سپاه دو نفرند: یکى بشیر و دیگرى نذیر. جبرئیل بر سر آنها هم داد مىکشد و خداوند چهرههایشان را به پشت سر برمىگرداند. نذیر به نزد سفیانى مىرود و او را از آنچه اتفاق افتاده باخبر مىکند.14»
مفضل بن عمر از امام صادق(ع) نقل کرده است که فرمودند:
«… سپس آنکه چهرهاش وارونه شده و به پشت سرش چرخیده رو به سوى حضرت مهدى(ع) کرده و در مقابل ایشان مىایستد و مىگوید: سرور من! من بشیرم. یکى از ملائکه خداوند مرا امر کرد که به شما بپیوندم و شما را به از بین رفتن سپاه سفیانى، بشارت دهم. حضرت مىگویند: قصه تو و برادرت چیست؟ آن مرد مىگوید: هر دو در سپاه سفیانى بودیم، از دمشق تا زوراء (بغداد) به هر جا رسیدیم آنجا را خراب و یکسان با خاک کردیم. کوفه و مدینه را هم خراب کردیم. منبر را شکستیم و چهارپایان در مسجدالنبى(ص) مدفوع خود را ریختند و سپس از آنجا خارج شدیم… مىخواستیم کعبه را هم خراب کرده و اهالى مکه را از بین ببریم. وقتى به بیداء رسیدیم، در آنجا منزل کردیم. یک نفر فریاد کشید: اى بیداء! این قوم ستمگر را فرو بر! بهدنبال آن زمین شکافته شد و تمام سپاه را بلعید. غیر از من و برادرم، حتى یک افسار شتر هم [از آن سپاه و سپاهیان] روى زمین باقى نماند! سپس آن ملایکه به سراغ ما آمد و بر چهرههایمان زد و اینطور شد که مىبینید. به برادرم گفت: واى بر تو اى نذیر! به سوى سفیانى ملعون در دمشق برو و او را با (اعلام) ظهور حضرت مهدى آل محمد(ص) انذار کن و به او بفهمان که سپاهش را خداوند در بیداء از بین برد. به من هم گفت: به مهدى(ع) در مکه بپیوند و او را به نابودى ستمگران بشارت ده. به دستش توبه کن که او قبول مىکند. حضرت هم دستش را به چهرهاش مىکشد و آن را به حالت اولیهاش باز مىگرداند و (بشیر هم) با ایشان بیعت مىکند و همراهشان مىشود.15»
امام پنجم(ع) هم فرمودند:
« ایشان (از مکه) خارج مىشوند تا اینکه به بیداء مىرسند (حضرت مهدى(ع) رو به سپاهیان خویش کرده و) مىگویند: اینجا موقعیتى است که آن جمعیت را زمین بلعید و این همان آیه قرآن است که مىفرماید:
أَفَأَمِنَ الَّذِینَ مَکَرُواْ السَّیِّئَاتِ أَن یَخْسِفَ اللّهُ بِهِمُ الأَرْضَ أَوْ یَأْتِیَهُمُ الْعَذَابُ مِنْ حَیْثُ لاَ یَشْعُرُونَ
أَوْ یَأْخُذَهُمْ فِی تَقَلُّبِهِمْ فَمَا هُم بِمُعْجِزِینَ 16
آیا آنان که مرتکب بدیها مىشوند، مگر ایمنند از اینکه زمین به فرمان خدا آنها را فرو برد یا عذاب از جایى که نمىدانند بر سرشان فرود آید؟ یا به هنگام آمد و شد فروگیردشان، چنان که نتوانند بگریزند؟17»
پىنوشتها :
1 . بحارالانوار، ج52، ص223.
2 . 12 میلى کوههاى منطقه ذاتالجیش دشت پهنا در سفید رنگى نزدیک منطقه بدر کبرى است.
3 . الغیبه نعمانى، ص169؛ اعلام الورى، ص426؛ منتخبالاثر، ص458؛ بشارهالاسلام، ص119.
4 . الغیبه، نعمانى، ص172؛ منتخبالاثر، ص455؛ تاریخ الغیبهالکبرى، ص500.
5 . بحار الانوار، ج52، ص273؛ الزام الناصب، ج2، ص119؛ بشارهالاسلام، ص58؛ یومالخلاص، ص677.
6 . سوره سبأ(34) آیه51-54.
7 . کشفالغمه، ج3، ص325؛ الزامالناصب، ص177ù28؛ مثیرالاحزان، ص298؛ بحارالانوار، ج52، ص342ù316؛ الحاوى للفتلاوى، ج2، ص160ù144؛ الملاحم والفتن، ص60، ینابیعالموده، ج3، ص228ù82؛ بشارهالاسلام، ص102.
8 . سوره نساء(4) آیه47.
9 . الغیبه، نعمانى، ص150؛ بحارالانوار، ج52، ص238؛ ینابیعالموده، ج3، ص76؛ بشارهالاسلام، ص102؛ الزامالناصب، ص175ù19.
10. الزامالناصب، ج2، ص166؛ یومالخلاص، ص701.
11. بحارالانوار، ج52، ص187؛ منتخبالاثر، ص456؛ بشارهالاسلام، ص21؛ یومالخلاص، ص673.
12. الغیبه نعمانى، ص188؛ بشارهالاسلام، ص102؛ تاریخ الغیبهالکبرى، ص521.
13. بشارهالاسلام، ص184؛ یومالخلاص، ص692.
14. الزامالناصب، ج2، ص198؛ یومالخلاص، ص679.
15. بشارهالاسلام، ص270؛ الزامالناصب، ج2، ص259؛ المهدى(ع) منالمهد الىالظهور، ص364؛ یومالخلاص، ص293.
16. سوره نحل، ص45ù46.
17. بحارالانوار، ج52، ص224؛ الزامالناصب، ج2، ص117؛ یومالخلاص، ص307.