نویسنده:دکتر محمد جواد نجفی*
حمید رهبر**
3. نظریه دفاع
بر اساس نظریه ی دفاع، امام حسین (علیه السلام) در همه حال از مدینه تا کربلا، موضوع دفاعی داشت. پاسخ به آرای عمومی مردم کوفه نیز تدبیری دفاعی بود برای رفع خطرهای احتمالی آینده و کسب موقعیت ایمن تر؛ یعنی علم رغم دعوت مردم کوفه برای پذیرش خلافت، حرکت امام (علیه السلام) به قصد پذیرش آن نبود، بلکه تصمیمی که خلافت موجود بر حذف امام (علیه السلام) از عرصه ی زعامت دینی مسلمانان داشت، ایجاب می کند امام حسین (علیه السلام) به قصد ماندگاری و حفاظت از حوزه رهبری دینی مردم، تصمیم به کوچ بگیرد و با این سیاست، از کیان امامت محافظت و پاسداری کند؛ از این رو حتی پس از به دست گرفتن امارت کوفه توسط نماینده اش نیز دست به هجمه علیه مرکز خلافت نمی زند و هدف او فقط صیانت از موجودیت امامت و و ماندگاری و تثبیت موقعیت زعامت دینی مسلمانان بود.
تجزیه و تحلیل نظریه
بنی امیه با تکیه بر قدرت قهرآمیز خود، امام حسین (علیه السلام) را مورد فشار قرار دادند تا از آن حضرت برای تأیید خلافت اموی رأی بگیرند. این تأیید به خلافت آنان مشروعیت می بخشید و از فعالیت های اعتراض آمیز امام حسین (علیه السلام) در آینده جلوگیری می کرد.
به این طریق، رفتار بنی امیه حالتی هجومی پیدا می کند و طبعا «دفاع» از جانب امام حسین (علیه السلام) کاملا طبیعی و مسلم تصور می شود؛ لذا بدون وجود هجمه و اثبات آن نمی توان به موضع دفاع رسید و نظریه دفاع را اثبات کرد.
امام حسین (علیه السلام) بیش از دو راه، پیش روی خود نداشت: مقاومت یا تسلیم در برابر فشار. مبارزه و قیام به منظور غلبه بر قدرت حاکم به نیرو و امکانات برتری نیاز داشت که در آن روز فراهم نبود.
با توجه به اینکه براندازی خلافت اموی به دلیل بی لیاقتی و فساد ضرورت داشت،«دفاع» در صورتی درست بود که براندازی ممکن نبوده باشد، و گرنه با وجود امکان براندازی و مبارزه تا غلبه بر حاکمیت غیر اسلامی، دفاع معنی نخواهد داشت، بلکه نوعی ضعف نیز شمرده می شد که از ساحت عظیم امامت به دور است؛ از این رو برای تنظیم نظریه دفاع، باید امکان براندازی را منتفی دانست؛ زیرا وقتی کسی از قدرت برتر برخوردار است، معنی ندارد به دفاع روی آورد.
تسلیم شدن و در نهایت تأیید مشروعیت خلافت خاندان بنی امیه، عملی بود خلاف مصالح اسلام و امت اسلامی؛ به ویژه آنکه تسلیم در مراحل پایانی حرکت، آمیخته با ترس و پذیرش اجبار می شود که به فرموده آن حضرت، خدای متعال بر ایشان نمی پسندید.
به ناچار نظریه ی دفاع نیاز به آن دارد که تسلیم و پذیرش حاکمیت اموی به هیچ روی نه به دلیل دینی و نه به دلیل سیاسی، منطقی ننماید.
جهات این نظریه
با عنایت به مطالب پیشگفته، مبانی نظریه دفاع به قرار ذیل است:
1. نبود امکان براندازی خلافت اموی؛ زیرا با فرض امکان براندازی، فرصتی برای طرح نظری ی دفاع فراهم نخواهد بود.
2. تصمیم حکومت به حذف قدرت رقیب (امام حسین (علیه السلام) و یاران او) که تهدیدی دائمی برای خلافت اموی به شمار می آمد.
3. مخالفت پذیرش و مقبولیت خلافت اموی بر اساس اصول عقاید شیعی، مانند نفی ذلت پذیری و ممنوعیت تقویت حاکمان ظالم.
هر یک از این مبانی، با عنایت به شرایط واقع حاکم در جامعه ی آن روز و اصول روایت های تاریخی که امروزه در دست ماست، امکان اثبات دارند.
نقد نظریه
نظریه ی دفاع، از سوی کسانی مطرح می شود که به پدیده ی انقلاب در آن روزگار و آن فضا باور ندارند؛ به این معنی که ایجاد انقلاب منطقی نبوده است؛ به عبارت دیگر فرض بر این بوده که قدرت بنی امیه، با وقوع انقلاب قابل فروپاشی نبوده است؛ برای همین، اقدام به انقلاب،منطقی به نظر نمی رسد؛ لذا اینان معتقدند: حرکت امام حسین (علیه السلام) نه انقلاب بوده و نه تعبد، بلکه حرکت دفاعی بوده است.
بنی امیه با تکیه بر قدرت فائقه ی خود، سعی داشت امام (علیه السلام) را به عنوان یک قدرت مؤثر در جامعه، با زور، با خود همراه کند و امام (علیه السلام) از پذیرش چنین امری امتناع کرد. در این گیرو دار، حرکت عاشورایی پدید آمده است؛ چنان که حضرت بارها اشاره کرده است که این لئیم زادگان می خواهند مرا به ذلت وادار کنند و «هیهات من الذله».
طرفداران نظریه ی دفاع، حرکت عاشورا را نتیجه ی سرسختی و پافشاری امام (علیه السلام) در مقابل خواست نامشروع قدرت می دانند. قدرت سلطه ی بنی امیه با شکست بیگانه بود و هیچ قدرتی نمی توانست با آن مقابله کند. این مطلبی است که اثبات آن تأثیری تام در توفیق نظریه دفاع دارد. در این باره دو نکته حائز اهمیت است:
1. برخی به غلط پنداشته اند امام حسین (علیه السلام) راهی جز پافشاری و تسلیم نشدن در پیش روی نداشت و به عبارت دیگر، پافشاری آن حضرت از سر اجبار بود؛ یعنی چون می دانستند در هر حال چه تسلیم شوند و چه بر رأی منفی خود اصرار ورزند، سرانجامی جز شهادت ندارند؛ از این رو به ناچار پافشاری را برگزیدند؛ نه از روی انتخاب و برای تأمین مصالح اسلامی؛ در حالی که در مبانی یاد شده، تسلیم ناپذیری و پافشاری ایشان بر رأی منفی، با انگیزه ی حفظ مصالح اسلامی دانسته شده است؛ ولی چنان که گفته شد؛ پافشاری امام حسین (علیه السلام) در پاسخ منفی به خواست حاکمیت اموی، ناشی از عنایت به تأمین مصالح اسلام و امت اسلامی و به پشتوانه ی آزادگی ذاتی ایشان بوده است و از سر انتخاب صورت گرفت، نه اجبار و تنها همین توضیح با شأن عظیم آن حضرت تناسب دارد(آیتی، [بی تا]، ص 879).
2. «تقیه» که در اعتقادات شیعی جایگاهی استوار دارد، برای حفظ اسلام است نه مسلمان؛ حال اگر اسلام در خطر بود، مسلمان باید خطر آن را به جان بخرد و بقای مکتب را بر زندگی خود ترجیح دهد (مکارم شیرازی، 1382، ج3، ص41)؛ از این رو، دیگر مجالی برای این سخن باقی نمی ماند که تقیه می توانست امام را از خطر تعرضات دشمن مصون نگاه دارد و کار به تدبیر تدافعی نکشد.
پذیرش حاکمیت اموی اگر چه به صورت تقیه باشد، هیچ به مصلحت اسلام و مسلمانان نبود، بلکه سبب می شد آن حاکمیت بدون مواجهه با هیچ اعتراضی و حتی با کسب مشروعیت از رأی کسانی چون امام (علیه السلام) به راه خود ادامه دهد و روز به روز اسلام را به نابودی نزدیک تر کند؛ لذا در این موارد، دیگر تقیه مشروع نیست؛ به دیگر سخن، آنچه را که امام برگزید، بنابر نظر دفاع، معقول ترین حرکت به قصد دفاع از کیان امامت بود؛ یعنی امام حسین (علیه السلام) امام حسنی دیگر بود که تنها شیوه ی دفاع آن دو باهم تفاوت داشت؛ دفاع خونینی که اصالت حرکت شیعی و حقانیت آن را بیمه کرد.
پی نوشت ها :
*استادیار دانشگاه قم
**مربی دانشگاه قم
منبع: شیعه شناسی 25
ادامه دارد…