نویسنده: غلامرضا گلی زواره
مفهوم عزت
واژه «عزت» و صفت «عزیز» در فرهنگ اسلامی معنای خاصی دارد که با آنچه در بین مردم متداول میباشد، متفاوت است . عز در اصل به مفهوم شدت، غلبه و توانایی است و عزت رفعت و قوت را میرساند . چنان چه عزیز از صفات الهی و اسماء حسنی میباشد; یعنی خدایی که بر همه چیز غالب است (1) و قاهر و غالبی که در هیچ شرایطی مقهور و مغلوب نمیگردد . (2) انسانی که از این خصلتبرخوردار است، با مناعت طبع و عزت نفسی که دارد، تن به امور ذلتآور نمیدهد . (3)
عزت در زبان فارسی به معنای سرافرازی، بزرگواری، کرامت انسانی، ارجمندی و شرافت و ضد ذلت است . همچنین کسی که دیگری را بسیار دوست دارد، میگوید: او عزیز من است . و آنچه مورد علاقه آدمی باشد، چنین حالتی دارد . اما در فرهنگ قرآن و عترت، عزیز به کسی میگویند که در زندگی شکستناپذیر است، بر تمامی قدرتها غلبه یافته و پیروزی را به دست آورده است; عزتمندی مردم یعنی آن که در برابر هر منطقی و هر حرکتی صلابت دارند و قوی هستند .
عزت در آدمی صفتی است قریب به حالت تکبر، که اولی پسندیده و دومی مذموم است; عزت، شناخت مرتبه راستین و واقعی هرکس و قراردادن خویشتن در جایگاهی است که باید قرار گیرد، و نیز ارج نهادن به چنین منزلتی که با اهتمام و گام نهادن در طریق فضیلتبه دست آمده است . اما تکبر، نوعی جهالت نسبتبه موقعیتخویش بوده و فردی که به چنین صفتی مبتلا میگردد، خود را در مقام برتر از دیگران قرار میدهد، بدون آن که شرایط، شایستگی و توانایی آن را داشته باشد . (4)
روایت کردهاند: یکی از جاهلان، خطاب به امام حسینعلیه السلام عرض کرد: در روش تو نوعی تکبر مشاهده میکنم؟ ! آن فروغ شهادت در پاسخ فرمود: «بل فی عزه; بلکه در وجود من عزت میباشد .» آنگاه امام این آیه را تلاوت فرمود: «فلله العزه و لرسوله و للمؤمنین» ; (5) عزت مختص خداوند، رسولش و مؤمنان است . (6)
پرتوی از عزت الهی
عزت از باب استعمال در معانی، به مفهوم غلبه، صعوبت، حمیت، غیرت و نفوذ ناپذیری به کار میرود . (7) از نظر قرآن، خداوند عزیز است; زیرا ذاتی است که هیچ چیزی بر او غالب نبوده و اوست که قاهر بر تمامی امور میباشد، و هر عزیزی در برابر قدرت الهی ذلیل میباشد، چرا که تمامی موجودات هستی، محتاج فیض الهی هستند و مالک چیزی برای خود نبودهاند مگر آن که پروردگار متعال به دلیل لطف و رحمتی که نسبتبه آنان اعمال نموده، بهرهای از عزت خویش را به آن موجودات تفویض نموده است . (8)
از آیه «من کان یرید العزه فلله العزه جمیعا» (9) بر میآید که عزت، نزد خداوند است و هرکس طالب آن میباشد باید از او بخواهد; زیرا عزت راستین، ذات پاک اوست و هیچ موجودی بالذات چنین ویژگی را ندارد . در قرآن 92 بار از خداوند با صفت عزیز یاد شده است و بر این اساس، او شکستناپذیر مطلق میباشد; چنانچه در این کلام الهی میخوانیم: «و له الکبریاء فی السموات و الارض و هوالعزیز الحکیم» (10) ; در آسمانها و زمین، بزرگی از آن اوست و او خدایی شکستناپذیر و حکیم است .
قرآن مجید که مبدا و منشا صفات نیک و خصال پسندیده را آفریدگار متعال میداند، در این آیه و آیات متعدد دیگری به صراحت و با تاکید، قدرت و غلبه را از آن «الله» شمرده است . در آیات پایانی سوره حشر نیز عزت و عظمت و کبریایی پروردگار، با شکوه و بلاغتی تمام وصف گردیده است . انسان براساس سرشت ملکوتی، خواهان عزت است; اما گاهی به جای عزت به چیزی دست مییابد که عزت نیستبلکه ذلت است و همچنین گاهی به گروهها و افرادی مراجعه میکند که عزتی به دست آورد، در حالی که عزتی نزد آنان وجود ندارد که به وی دهند . قرآن به روشنی این موضوع را بیان میکند: «الذین یتخذون الکافرین اولیاء من دون المؤمنین ایبتغون عندهم العزه فان العزه لله جمیعا» (11)
آنانی که غیر از مؤمنان، کافران را به دوستی میگیرند، آیا سربلندی را نزد آنان میجویند (این تصوری باطل است) ; چرا که عزت، همه از آن خداوند است . بنابر این قرآن عزت و قدرتی را که توام با تحقیر فرد یا اجتماع اسلامی در برابر کافران سلطهجو و مستکبر باشد، باطل میداند و مؤمنان و پیروان واقعی خود را از دوستی به استیلاطلبان نهی میکند و دشمنی مخفی مخالفان را آشکار مینماید . (12)
قرآن به مسلمانان هشدار میدهد که سرافرازی خود را حتی در امور سیاسی و اقتصادی در اتکا و امید به کافران جست و جو نکنند .
عزت راستین در پرتو بندگی خالصانه خداوند، ترک رذایل و روی آوردن به فضایل به دست میآید; بنده خاص خداوند نه اسیر هوسهای آلوده و تمایلات نفسانی میگردد و نه خودباخته قدرتهای پوشالی میشود . به همین دلیل، امام صادقعلیه السلام فرمودهاند:
«بدان که به راستی عزت ندارد آن که در برابر خداوند خواری نکند و آن که برای حق تواضع نمینماید، رفعتی به دست نخواهد آورد .» (13)
در فرهنگ اهلبیتعلیهم السلام نیز به مؤمنان اجازه ذلت و خواری داده نشده است .
عزت و عظمت معنوی و فکری، از برتریهای عبادی و علمی سرچشمه میگیرد و دشمنان اسلام و مؤمنین، هر قدر در برخی فنون و علوم مهارت هایی کسب کرده باشند، در برابر قدرت، حکمت و علم الهی عاجزند و قابل اعتماد و اتکا نمیباشند . البته این موضوع منافاتی با بهرهگیری علمی و فنی از آنان ندارد بلکه منظور، غفلت از خداوند و ایجاد ارتباط صمیمی با اهل کفر و نفاق است . امام حسینعلیه السلام در دعای عرفه، خداوند را چنین مخاطب قرار میدهد:
«یا من خص نفسه بالسمو و الرفعه فاولیاؤه بعزه یعتزون; ای آن که ذات خود را به رفعت و علو و عظمت، مخصوص گردانیدی و دوستان خویش را به عزت خود، عزیز ساختی .»
شکوفههای شکوهمند
حضرت علیعلیه السلام که عزت و عظمتخویش را در عبودیتحضرت حق و فداکاری در راه توحید میدانست، در سیره تربیتی خویش به تکریم فرزندان خود مبادرت کرد و راه رسم عزت و اقتدار معنوی را به آنان آموخت . آن امام مؤمنان برای آن که کرامتهای انسانی را در اولاد خویش تقویت کند، در حضور مردم از آنان پرسشهای علمی مینمود و پاسخ سؤالات مردم را به آنان محول میکرد . روزی امام علیعلیه السلام از امام حسن و امام حسینعلیهما السلام در چند موضوع سؤالاتی کرد و هریک از آن دو بزرگوار با جملاتی کوتاه، جوابهای حکیمانه و خردمندانه دادند; سپس حضرت علیعلیه السلام متوجه شخصی به نام «حارث اعور همدانی» گردید و فرمود: «این سخنان حکیمانه را به فرزندان خود بیاموزید; زیرا موجب تقویت عقل، تدبیر و رای صاحب آنان میگردد .» (14)
این رفتار، شخصیت مستقل و عزت نفس را در روحیه امام حسن و امام حسینعلیهما السلام تقویت نمود و آن دو امام همام تحت این تربیتها چنان شخصیتی را به دست آوردند که رسول اکرمصلی الله علیه وآله وسلم در ماجرای بیعتبا این دو عزیزش بیعت کرد با آن که سن آن دو از شش سال کمتر بود . (15)
عواطف رسول اکرمصلی الله علیه وآله وسلم; بذرهای عظمت
امام حسن و امام حسینعلیهما السلام مورد توجه رسول اکرمصلی الله علیه وآله وسلم بودند و شدت اشتیاق پیامبر نسبتبه این دو فرزند، موجب شده بود که همگان آن دو کودک را تکریم و دوستبدارند . بدیهی است آن آخرین سفیر الهی جویباری از چشمه جوشان خویش را در وجود آن دو بزرگوار جاری و ساری میدید که این گونه در برخورد با آن بزرگواران، از خود محبتبروز میداد و شدیدترین عواطف را نثارشان مینمود . آن پیامبر الهی با بصیرت باطن و از ورای زمان و مکان، حقایقی را مشاهده میکرد و با چشم دل میدید که فرزندانش برای بازگرداندن عزت به اسلام و مسلمین، کوشش میکنند و در این راه، جانبازی مینمایند . بیش از شصت تن از علمای اهل سنت، با اندک اختلافی و با سندهای گوناگون، از رسول اکرم نقل کردهاند: «حسین منی و انا من حسین» (16)
فرهنگ عاشورا از ذلت و عزت، چهره دیگری نشان داد . بر سرهدف ماندن و در راه، جان دادن، عزت است; از هدف مقدس ستبرداشتن و به دلیل ترس از مرگ عقب نشینی کردن، مساوی با ذلت میباشد . مشکل اساسی بنیامیه در این بود که با امامی روبه رو شدند که نه میتوانستند از راه تمایلات نفسانی در او نفوذ کنند و نه از راه لشکر کشی، قتل و غارت . سید شهیدان سختیها را با سیمایی بشاش و ابهت معنوی و اقتداری روحانی استقبال میکرد; پایداری، استقامت، مناعت طبع و عزت نفس او فوق العاده بود . آنگاه که شمر بن ذی الجوشن با فرمانی شدید، مبنی بر جنگ با امام یا تسلیم مطلق او، به کربلا وارد گردید، عمر بن سعد پس از آگاهی از دستور عبیدالله بن زیاد، به شمر بانگ زد و گفت:
وای برتو! کار را بر من تباه کردی . به خدا قسم! حسین کسی است که روح پدرش علیعلیه السلام میان دو پهلوی اوست; هرگز تسلیم نمیشود . (17)
و بنا به نقلی دیگر، گفت:
سوگند به خداوند! حسین مناعت طبع و زور نشنوی را در میان دو پهلوی خود دارد . (18)
آن انسان والا در روز عاشورا در حالی که میان آن همه دشمن خون آشام و لجوج محصور بود و بسته شدن آب و ناله و فریاد زنان و اطفال امام را به شدت ناراحت مینمود و خطر مرگ وی، فرزندان، برادران و یارانش را تهدید میکرد و آینده خوفناک در انتظار زنان، و اطفالش بود با کمال اطمینان و اعتماد به نفس، به یارانش فرمود:
خداوند به کشته شدن شما و من در این روز، اجازه داده است; خویشتنداری و جهاد کنید . این خدای من است که اجازه داده است من و همه یاران پیر و جوانم امروز در راه حق و به دلیل پایدار ماندن فضیلت و عدالت، طعمه شمشیر بنیامیه گردیم و اهل بیتم به اسارت افتند تا کلمه عزت در قاموس زندگی من ثبت گردد و مردم بدانند حقیقت آن نیست که پیوسته دست ظالم را ببوسند و او را در مقدرات مردم آزاد بگذارند . (19)
عبیدالله بن زیاد، کارگزار اموی در بصره و کوفه، چون خواست پس از هلاکتیزید از بصره بگریزد، لباس زنانه بر تن کرد و مردی را پشتسرش سوار کرد که به شورشیان میگفت: کنار روید، این زن از خاندان من است; به حرمسرای عبیدالله زیاد آمده بود، اکنون میخواهم او را ببرم .
او با این شیوه ننگین و توام با حقارت و ذلت، گریخت و با تمسک به پستی و خواری، خود را از مرگ نجات داد . (20)
اما سومین فروغ امامت و ستاره پرتابش حماسه و ایثار، در بحبوحه خونین روز عاشورا، در میان گروه کثیری از دشمنان و در حالی که در محاصره کامل لشکر تباهی و پلیدی قرارگرفته بود، وقتی با پیشنهاد بیعتبا یزید رو به رو گردید تا از آن معرکه خونین و اضطراب برانگیز رهایی یابد، در نهایتشهامت، عظمت فضایل انسانی و شکوه عزت و کرامت را نشان داد و اعلام فرمود:
«والله لا اعطیکم بیدی اعطاء الذلیل و لا افر فرار العبید» ; (21) سوگند به پروردگار! هرگز دستم را همانند دست افراد ذلیل و زبون به شما نمیدهم و همچون بردگان از مقابل شما نمیگریزم .»
روز عاشورا آنگاه که عدهای از یاران امام به شهادت رسیدند، او به جای این که با مشاهده پیکر خونین آن فداکاران با اخلاص، نگران و محزون گردد و دست تضرع به سوی دشمنان دراز کند، با استواری و استقامت کامل فرمود:
به پروردگارم قسم! به هیچ کدام از خواستههای اینها تن در نمیدهم تا خدای خویش را ملاقات کنم در حالی که به خون خود آغشتهام . (22)
امام بدین گونه، طریق خود را اعلام نمود تا تمامی حق جویان به شیوه او تاسی کنند و جز در برابر خدا سرفرود نیاورند و بندگی نکنند . از اینرو، در سخنی دیگر خطاب به افراد زبون و ذلت پیشه فرمود: «هیهات منا الذله; (23) هیهات که ما زیر بار ذلتبرویم .» و پس از آن تصریح فرمود که در قیام او شکستی وجود ندارد .
منطق حسینی و امتناع از بیعت
محور منطق امام حسینعلیه السلام این است که زندگی در زیر سلطه اهل ستم و افراد ضد حق، مرگ است و کشته شدن در راه مبارزه با آنان، حیات آفرین میباشد: «انی لا اری الموت الا السعاده و لا الحیاه مع الظالمین الا برما; (24) به درستی که من مرگ در راه مبارزه با حکومتستمگران را، نابودی تلقی نمیکنم بلکه این مرگ را زندگی توام با سعادت، و زیستن با ظالمان را، مرگی آمیخته به فلاکت میدانم .»
این بیان درخشان، اساس خطبهها و نامههای نورانی حضرت را تشکیل میدهد و هماهنگی و همگامی حرکت او را با بعثت نبوی و مجاهدتهای حضرت علیعلیه السلام به اثبات میرساند و ریشههای اصلی نهضتش را روشن میکند .
در این سخن نکتهای نهفته که تجلی آن را افزایش میدهد و آن، این است که امام نه تنها تسلیم در برابر ظالم را، بلکه اساسا زیستن با اهل ستم را، مرگی واقعی میداند . منطق امام حسینعلیه السلام این است که: حتی اگر امویان و غاصبان حکومت و افراد ضد قرآن و سنت نبوی، وی را مورد اکرام و حمایت قرار دهند، بازهم زندگی با آنان را زبونی و خواری میداند . و این گونه سازش، ننگی است که با ایمان و کرامت انسانی سازگاری ندارد . همزیستی و موافقت و سکوت در برخورد با متجاوزان به حریم الهی روا نمیباشد . تسلیم در مقابل ستمگران، برای اعتقادات دینی خطر اساسی دارد و باید «مرگ سرخ» توام با «شرافت» را بر زندگی سیاه و ذلیلانه ترجیح داد و به حماسهای شکوهمند که شیوه مردان حق است، مترنم گردید .
سرچشمه این بینش شگفتانگیز و شهامت وصفناپذیر، ایمان و باوری راستین است که دل و روح مردان خدا را از تعلقات مادی و فناپذیر میرهاند . چنین ایمانی در حد بسیار عالی در تمامی مراحل زندگی آن امام و یارانش قابل مشاهده است . چنین ویژگیهایی موجب گردید که رسول اکرمصلی الله علیه وآله وسلم در باره امام حسینعلیه السلام بفرماید:
«ان الحسین بن علی مصباح هدی و سفینه النجاه و امام خیر و یمن و عز و فخر; (25) یعنی حسین بن علیعلیهما السلام چراغ هدایت، کشتی نجات و پیشوای سعادت و خجستگی و امام عزت و افتخار است» .
مساله عاشورا یک نزاع عادی و معمولی میان حاکمی فاسد و رهبری فداکار نبود، بلکه حضرت اباعبداللهعلیه السلام به عنوان بزرگترین پاسدار اسلام نابمحمدی، موقعیتحاکم بر اسلام و مسلمین را به گونهای میبیند که اگر اقدامی سریع انجام نگیرد، زحمات رسول اکرمصلی الله علیه وآله وسلم، فداکاریهای امیرمؤمنانعلیه السلام، تلاشهای فاطمه زهراعلیها السلام و امام حسن مجتبیعلیه السلام و یاران آن بزرگواران خنثی خواهد گردید .
یزید و مزدوران اموی در شهر پیامبر چنین خواستهاند که قبل از انتشار خبر هلاکت معاویه و پیدایش عکس العمل های مردم در باره گذشتههای معاویه و شومی خلافتبه ناحق یزید، از امام حسینعلیه السلام بیعتبگیرند تا در توطئههای ناجوانمردانه خود توفیقی به دست آورند . امام بدون هیچ درنگ و تاملی خطاب به عبدالله بن زبیر که آیندهای مبهم و دو راهی خطرناکی را در مقابل خویش مشاهده میکرد و نظر امام را در خصوص بیعتبا یزید جویا شده بود – فرمود:
«من هرگز با او بیعت نمیکنم . زیرا یزید مرد شرابخوار، سگ باز، آلوده به انواع معاصی و ستمها و غرق در آلودگی و تباهی میباشد و شایسته خلافت و لایق زمامداری مسلمانان نخواهد بود و با همین اندیشه و عزم راسخ، حاکم مدینه (ولید) را ملاقات میکنم .» امام که آشفتگی را در چهره عبدالله بن زبیر ملاحظه مینمود . با ارادهای راستین و درک راه مقاومت و مبارزه برای حفظ حیات دینی جامعه، به وی یاد آور شد:
«من کسی نیستم که زیر بار ذلتبروم و با بیتدبیری خود را به آ سانی در پنجه دشمن اسلام و قرآن گرفتار سازم .»
آنگاه نزد حاکم مدینه رفت و به وی تفهیم نمود:
من حسینم و به راه امویان نه تنها گرایشی ندارم بلکه به حکم مسئولیتشرعی و دینی و مقام ولایت، موظف به مبارزه و مخالفتبا ناپاکان مسلمان نما هستم . و چون خواست از نزد وی برود، مروان که در آنجا حضور داشتبا غرور خاصی ولید را خطاب کرد و گفت: دست از او مدار، اکنون فرصت مناسبی است که یا از او بیعتگیری یا کارش را یکسره نمایی . امام با شنیدن نغمههای شوم مروان، بر آشفت و او را با نهایت کوچکی و پستی خطاب کرد و فرمود:
ای فرزند بدکاری! نه تو و نه ولید، هیچ کدامتان نمیتوانید مرتکب چنین کشتاری شوید . حال که سخن بدینجا رسید، گوش کن تا برایتحقیقت را بگویم: مائیم خاندان نبوت و رسالت، فرشتگان آسمانی در خانه ما رفت و آمد مینمودند و خدای بیهمتا ما را در آفرینش هستی مقدم داشت و مهر خاتمیتبر خاندان ما زد . یزید مردی فاسق و قاتل، و گناهکار است و مثل من، با مثل او هرگز بیعت نمیکند .
مروان و ولید که در انتظار چنین مقاومتی از جانب سالار شهیدان نبودند، در برابر اقتدار معنوی امام حسینعلیه السلام مبهوت ماندند و آن حضرت بیدرنگ، بودن آن که فرصتی به آن نابکاران بدهد، محل اقامت ولید را ترک نمود . با این همه، مروان آرام نگرفت و در فکر نقشهای بود تا با اجرای آن، امام سوم را به بیعتبا یزید وادار نماید . به همین دلیل تصمیم گرفتبار دیگر با امام رو به رو شود و آخرین نغمههای شوم خود را از حلقوم خویش خارج نماید . او در دیداری خطاب به حسین بن علیعلیه السلام گفت: ای اباعبدالله! من تو را نصیحت میکنم! نصایح مرا گوش کن و بپذیر و با یزید بیعت کن که برای دین و دنیایتبهتر است . امام در جوابش با صراحت و شهامت فرمود:
با اسلام، باید وداع کرد هنگامی که رهبری امت اسلامی به عهده فردی چون یزید ناپاک گذارده شود . به خدا قسم! از جدم رسول اکرمصلی الله علیه وآله وسلم شنیدم که فرمود: «رهبری بر آل ابوسفیان حرام است .» (26)
محمد حنفیه فرزند دیگر امیرمؤمنانعلیه السلام خدمت امام حسینعلیه السلام رسید و از سر خیرخواهی به آن حضرت توصیه نمود که برای خودداری از بیعتبا یزید، به جای دور دست رود و مردم را به یاری فراخواند و بدین ترتیب، از جنگی نابرابر و کشته شدن بپرهیزد .
امام در جوابش فرمود:
برادرم! به خدا سوگند! اگر در تمام دنیا هیچ پناهگاهی نباشد، هرگز با یزید بیعت نخواهم کرد . (27)
بدین گونه با وجود همه توصیهها در ماندن و بیعت نمودن با یزید و یا رفتن و گریختن از پیش دشمنان، امام حسینعلیه السلام در تدارک نهضتی بود که برای همیشه به همگان درس عزت آموزد .
پی نوشت :
1 . لسان العرب، ابن منظور، ذیل عز .
2 . الفردات فی غریب القرآن، راغب اصفهانی، ذیل عز .
3 . مجمع البیان لعلوم القرآن، فضل بن حسن طبری، ج 3، ص 193 .
4 . ر . ک: اقرب الموارد فی فصح العربیه و الشوارد، سعید الخوری، الشرتونی اللبنانی، ذیل عز .
5 . منافقون/8 .
6 . بحارالانوار، ج 44، ص 198 .
7 . المیزان فی تفسیرالقرآن، طباطبایی، ج 17، ص20 .
8 . همان، ص 22 و 23 .
9 . فاطر/10 .
10 . جاثیه/37 .
11 . نساء/139 .
12 . ر . ک: آلعمران/118 .
13 . روضه کافی، کلینی، ج 8، ص 242 .
14 . کودک از نظر وراثت و تربیت، محمدتقی فلسفی، ج 2، ص 98 .
15 . همان، ص 97 .
16 . ر . ک: ملحقات احقاق الحق، ج 11، ص 275 – 265 .
17 . ارشاد، شیخ مفید، ص 213 .
18 . تاریخ طبری، ج 4، ص 315 .
19 . اثباه الوصیه، مسعودی، ص 216 .
20 . الامامه و السیاسه، ابن قتیبه، ج 2، ص 21 .
21 . ارشاد، ص، 218; البدایه و النهایه، ج 8، ص 194; انساب الاشراف، ج 3، ص 188; اعلام الوری، ص 238 .
22 . نفس المهموم، ص 633 .
23 . شرح نهج البلاغه، ابن ابیالحدید، ج 3، ص 249; مقتل خوارزمی، ج 2، ص 7; اثباه الوصیه، ص 142; تحف العقول، ص 171 .
24 . تاریخ طبری، ج 4، ص 305; تحف العقول، ص 245 .
25 . عیون اخبارالرضا (ع)، ج 1، ص 60 .
26 . الکامل فیالتاریخ، ابن اثیر، ج 4، ص 7 – 5; اللهوف، سیدبن طاووس، ص 11; ناسخ التواریخ، (حالات سیدالشهداء)، ج 1، ص 152، 154 و 380 ; راه حسین، عباسعلی اسلامی، ص 21 – 19; درسی که حسین به انسانها آموخت، شهید هاشمینژاد، ص 210 – 207 .
27 . مقتل خوارزمی، ج 1، ص 188; الفتوح، ابن اعثم کوفی، ج 5، ص 32 .
منبع: فصلنامه کوثر