نمونه های از عزت نفس و آزادی

نمونه های از عزت نفس و آزادی

نویسنده: رضا مختاری

بلند طبعی و آزادگی و بریدن طمع و امید از مال و مُکنت این و آن بر هر مسلمانی لازم و بر روحانی لازم تر است. با رعایت این اصل شخصیت و عزت و شرف انسان محفوظ می ماند و در پرتو آن می تواند سربلند و به دور از بندگی این و آن زندگی کند. آن که طمع به مال و منال دیگران دارد، خود را خوار و ذلیل کرده و عزت اسلامی و ایمانی و شخصیت خود را در هم کوبیده است.
مراعات این اصل مهم برای روحانی از این رو لازم تر است، که روحانی تنها هنگامی می تواند امر به معروف و نهی از منکر و از اسلام مرزبانی کند و اگر از کسی گناه و خیانتی دید مردانه در برابرش بایستد که زیر بار منت آن شخص نباشد. از همین رو بسیاری از عالمان بزرگ و آگاه به همه ی جوانب مسائل، هدایای صاحب منصبان و ثروتمندان را – که در بسیاری از موارد در حقیقت سند بندگی آنها برای صاحب آن هدیه بوده است – به جرئت تمام و بی پروا رد می کرده اند.
از وظایف حتمی روحانی است که برای امرار معاش و گذران زندگی دست طمع به این و آن دراز، و گردن پیش هر کس و ناکسی خم نکند.
شهید ثانی قدس سره گوید:
عالم و متعلم نباید به هیچ کس متکی باشند؛ بلکه باید زمام امور خود را در رزق و روزی و امثال آن به خداوند متعال واگذار کنند تا نفحات قدس الهی و الطاف پروردگار و لحظات انس و الفت با خداوند بر آنان تجلی کند و مشکلاتشان حل و منظورشان تأمین شود و امور زندگانی آنان به صلاح آید. از پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم روایت کرده اند:
خداوند متعال، عهده دار روزی طالب علم است و روزی او را از راه خاصی تضمین می کند که سایر مردم مشمول این لطف خاص او نیستند.(1)
از آنچه یاد شد نتیجه می گیریم که:
عالم دینی و مرد روحانی باید طبعی منیع داشته باشد و به پستی نگراید و همچون قله ساران بلند، سربلند باشد و بی نیاز. طلبه و عالم باید مقام روحی و متاع معنوی خود را در برابر آنچه در دست مردم دنیادار است پست نکند و چشم به دست مردم نباشد، سرفراز باشد و آزاده و در عین فروتنی و تواضع، طبعی بلند داشته باشد و بی نیاز.(2)

سیدرضی
سید رضی رحمه الله در نه سالگی قصیده ای در مدح پدر عالی قدرش سرود. پدرش به شکرانه ی آن استعداد صله ای به او داد، ولی سید رضی نپذیرفت و گفت: « پدر! من این قصیده را برای داشتن پدری چون تو سرودم، نه برای اخذ پاداش و گرفتن صله ی شعر!»(3)
سید رضی به مبادی دینی و جهات شرعی سخت پایبند بود و از تملق و چاپلوسی فوق العاده احتراز می جست. وی صله و جوایز شعر را از هیچ کس نپذیرفت. بسیار بلندنظر بود، به خصوص برای اهل علم و سادات.(4)
یکی از وزرای معاصر سید رضی رحمه الله می گوید:
خدای تعالی نوزادی به سید رضی کرامت فرمود. من هزار دینار در طبقی گذاشتم و به رسم هدیه و چشم روشنی برای او فرستادم. رضی آن وجه را رد کرد و گفت: « وزیر می داند که من از هیچ کس چیزی قبول نمی کنم». بار دیگر آن طبق را فرستادم و گفتم: این وجه برای آن مولود است، ربطی به شما ندارد. باز پس فرستاد و گفت: « کودکان ما نیز چیزی از کسی قبول نمی کنند». بار سوم فرستادم و گفتم: این مبلغ را به قابله بدهید. این بار نیز بازگردانید و گفت: « وزیر میداند که زنان ما را زنان بیگانه قابلگی نمی کنند؛ بلکه قابله ایشان از زنان خود ما هستند و اینان چیزی از کسی نمی پذیرند». برای بار چهارم آن مبلغ را فرستادم و گفتم: این مبلغ از آنِ طلابی باشد که در خدمت شما درس می خوانند. سید رضی فرمود: « طلاب همه حاضرند، هر کس هر قدر می خواهد بردارد». آن گاه یکی از طلاب برخاست و یک دینار برداشت و قدری از آن برید، و آن بریده را نزد خود نگاه داشت و باقی را در همان طبق گذاشت. سید رضی پرسید: « چرا چنین کردی؟» گفت: « دیشب روغن چراغ احتیاج پیدا کردم و کلید در خزانه ی شما، که وقف بر طلاب است، نبود از این رو از بقال، نسیه، روغن چراغ گرفتم. اکنون قدری از این دینار را برداشتم تا قرض خود را ادا کنم». چنین کردند و سرانجام آن طبق دینار را رد کردند و نپذیرفتند.
آری، این گونه بودند عالمان ربانی و طلاب روحانی، با این عزت نفس و بلند همتی و آزادگی و آزاده طبعی و سرافرازی و قله سانی.(5)

هدیه ی شاه
فیلسوف بزرگ، حاج مولی هادی سبزواری از هیچ کس چیزی نمی خواست. تحفه ها و هدایا را نیز قبول نمی کرد. ناصرالدین شاه در سبزوار به خانه اش رفت و روی حصیری که فرش اتاق تدریس بود نشست و تألیف کتابی را در اصول دین به زبان پارسی درخواست کرد و پس از رفتن، پانصد تومان-که در آن زمان مبلغ هنگفتی بود- به خدمتش فرستاد؛ ولی او نپذیرفت و نصف آن را به طلاب و نصف دیگر را به فقرا حواله داد و دستور داد که به سادات دو برابر دیگران بپردازند.(6)
به نان خشک قناعت کنیم و جامه ی دلق *** که بار محنت خود به ز بار منت خلق (سعدی)

دست طمع که پیش کسان می کنی دراز
دانشمند بزرگ شیخ یوسف بحرانی مؤلف الحدائق الناضره در حوادث دوران زندگی اش می نویسد:
پس از آن که اوضاع شیراز دگرگون، و مصیبت های فراوانی دامن گیر مردم آن جا شد، به فسا رفتم. در فسا مشغول تحقیقات علمی بودم و برای این که در امر معاش نیازمند مردم نباشم در آن جا کشاورزی می کردم.(7)

نان از شغل خسیس خوردن، به که بار منت رئیس بردن
بوعلی سینا مدت زیادی از عمرش را در سیاست و وزارت گذراند. روزی بوعلی با همان کبکبه و دبدبه از جایی رد می شد. به کناسی برخورد که کناسی می کرد. کناس با خودش این شعر را زمزمه می کرد:
گرامی داشتم ای نفس از آنت *** که آسان بگذرد بر دل جهانت
بوعلی خنده اش گرفت. برای این که این مرد کناسی می کند و منت هم بر نفسش می گذارد که من تو را محترم داشتم برای این که جهان و زندگی بر تو آسان بگذرد. دهنه ی اسب را کشید و جلو آمد گفت: « انصاف این است که خیلی نفس را گرامی داشته ای، از این بهتر دیگر نمی شد که چنین شغل شریفی انتخاب کرده ای!» کناس از هیکل و اوضاع و احوال شناخت که این آقا وزیر است. جمله ای گفت. از این جمله بوعلی از کثرت خجالت عرق کرد و رفت. گفت: « نان از شغل خسیس خوردن، به که بار منت رئیس بردن».(8)

ما آبروی فقر و قناعت نمی بریم
عالم وارسته، میرزا عسکری شهیدی مشهدی، به وارستگی و صراحت لهجه آزاد منشی شهره بود. با این که فقیرانه می زیست از کسی چیزی نمی گرفت. یکی از علمای تهران که با او سابقه ی دوستی داشته پس از اطلاع از فقر وی، با مقامات بالا تماس می گیرد و بر اثر آن ابلاغ مقرری برای او صادر می شود. آن ابلاغ را همراه نامه ی آن عالم به او می دهند. وی ضمن اظهار ناراحتی فراوان از این عمل دوست تهرانی اش، در پشت پاکت می نویسد: « ما ابروی فقر و قناعت نمی بریم…» (9) و پاکت را با محتوایش پس می فرستد.(10)

روحانیت شیعه
در سال های اول مرجعیت مرحوم آیه الله بروجردی -اعلی الله مقامه-، روزی یکی از بازاری های معروف و متدین تهران، مبلغ زیادی پول بابت وجوه شرعی- به شکل یک حواله که روی تکه ی کاغذی نوشته بود- خدمت آقا فرستاد. تکه ی کاغذ را که به دست آیه الله دادند، ایشان آن را به کناری انداختند و فرمودند: « دیگر از این نوع وجوه برای ما نفرستید. شما خیال می کنید دارید سر ما منت می گذارید، روحانیت شریف تر و عزیزتر و محترم تر از این است که این چنین مورد توهین قرار گیرد».
بعد آن بازرگان برای عذر خواهی به قم آمد و آن قدر التماس کرد تا عذرش پذیرفته شد. این افتخاری است برای روحانیت شیعه که هیچ گاه برای مزایای مادی و دنیوی به دولت ها و قدرت ها وصل نشده است و حتی در جهت کسب آن پیش مردم نیز دست دراز نکرده است. بلکه خود مردم بنا بر اعتقاداتشان همواره دیون شرعی خویش را به روحانیت تقدیم می کرده اند.(11)

در آرَد طمغ مرغ و ماهی به بند
درباره ی مصلح بیدارگر، سید جمال الدین اسدآبادی نوشته اند:
سیدجمال الدین از نشر دعوت خویش دست بر نداشت، با این که همه ی قدرت های انگلیسی و مصری آن روز علیه او بسیج شده بود. کار به جایی رسید که « خدیو توفیق» به او خیانت کرد و حیله روا داشت و دستور داد او را از مصر تبعید کنند. شب هنگام، هنگامی که سید به خانه می رفت، قوای پلیس او را به ایستگاه راه آهن قاهره برد و با قطار به سویس روانه کرد. سید در آن حال هیچ چیز با خود نداشت! نه هزینه ای نه زاد و توشه ای. قنسول ایران چگونگی او را دید و خواست مبلغی به او بدهد، سید نگرفت و گفت: « برای خود نگاه دارید، شما به آن نیازمندترید. شیر هر جا برود شکار خویش را بیابد.»(12)

شهید قدوسی
دوستان و نزدیکان این عالم شهید درباره اش چنین گفته و نوشته اند:
او همان گونه که در زندگی شخصی استقلال و مناعت طبع و بزرگواری روح را شیوه ی خود ساخته بود، مدرسه ی حقانی و طلاب آن را نیز بلند نظر و بزرگ منش بار آورده بود. وی حتی از بیم آثار منفی بر روح طلاب از پذیرش هدایای جنسی که احیاناً مردم می خواستند به طلاب تقدیم کنند امتناع می کرد.(13)
طلبه ها را با عزت نفس بزرگ می کرد. شبی من منزل ایشان بودم. در زدند. ایشان رفت دم در و وقتی برگشت، گفت: « خادم مدرسه است. یک نفر از تهران غذا پخته و برای طلاب مدرسه آورده است و طلاب مدرسه نپذیرفته اند. از این رو، آمده است از من خواهش کند که طلاب این غذا را قبول کنند و من هم گفتم: من نمی گویم.(14)
شهید قدوسی مقید بود بین یک طلبه ی گمنام و یک آقا زاده فرقی نگذارد و مقررات مدرسه را در حق همه به طور یک نواخت اجرا کند. به همین دلیل، از پذیرفتن هدایایی که ممکن بود باعث مسامحه ی در اجرای مقررات در حق صاحب هدیه شود، خودداری می کرد. گاهی هدیه دهنده چنین قصدی ندارد، اما انسان در خود احساس می کند که با پذیرفتن هدیه- ولو به صورت ناخودآگاه – او را با دیگران فرق می گذارد و شیطان از این طریق در او وسوسه می کند تا تبعیض ناروا قائل شود. این جا هم پذیرفتن هدیه رجحانی ندارد. شاید از همین نوع اخیر بود، هدیه ی زیادی یعنی حدود نیم کیلو زعفران که پدر یکی از طلاب فرستاده بود و او – با این که اصرار فراوانی شد- نپذیرفت، زیرا می دید اگر بپذیرد و فردا آن پسر بیاید و مرخصی بخواهد، یا چند نمره کم بیاورد و مانند آن، دیگر مشکل است با او همانند دیگر طلاب برخورد کند.(15)

پی نوشت ها :

1. منیه المرید، ص 160.
2. بیدارگران اقالیم قبله، ص 220-221.
3. سید رضی مؤلف نهج البلاغه، ص 23-24.
4. همان، ص 25 و ریاض العلماء، ج5، ص 83.
5. بیدارگران اقالیم قبله، ص 221-222.
6. ریحانه الأدب، ج2، ص 423-424.
7. لؤلؤه البحرین، ص 445.
8. تعلیم و تربیت در اسلام، ص 271-272، نقل از نامه ی دانشوران.
9. مصراعی از یک بیت شعر و مصراع دیگر آن این است: « با پادشه بگوی که روزی مقرر است».
10. خدمات متقابل اسلام و ایران، ص 615.
11. حکایتها و هدایتها در آثار شهید مطهری، ص 91.
12. بیدارگران اقالیم قبله، ص 13-14.
13. یادنامه ی شهید آیه الله قدوسی، ص 41-42.
14. همان، ص 50.
15. همان، ص 185-186.
منبع مقاله :
مختاری، رضا، (1386)، گزیده سیمای فرزانگان، قم: بوستان کتاب، چاپ ششم

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید