قرآن داراى دو خصوصیت است:
یکى خصوصیت محتواى مطالب که از آن تعبیر به حقانیت مى کند،و دیگر زیبایى . قرآن نیمى از موفقیت خودش را از این راه دارد که از مقوله زیبایى و هنر است.قرآن فصاحتى دارد فوق حد بشر،و نفوذ خود را مرهون زیبایى اش است.(فصاحت و زیبایى سخن،خودش بهترین وسیله استبراى اینکه سخن بتواند محتواى خودش را به دیگران برساند.)و خود قرآن کریم به این زیبایى و فصاحت خودش چقدر مى نازد و چقدر در این زمینه ها بحث مىکند،و اصلا راجع به تاثیر آیات قرآن در خود قرآن چقدر بحث شده است! این تاثیر،مربوط به اسلوب قرآن یعنى فصاحت و زیبایى آن است.
الله نزل احسن الحدیث کتابا متشابها مثانى تقشعر منه جلود الذین یخشون ربهم ثم تلین جلودهم و قلوبهم الى ذکر الله ذلک هدى الله یهدى به من یشاء (1) .
این حقیقتى را که وجود داشته و دارد،قرآن بیان مىکند:نیکوترین و زیباترین سخنان،کتابى است مثانى(که مقصود از«مثانى»هر چه مىخواهد باشد)، تقشعر منه جلود الذین یخشون ربهم آنهایى که یک عاطفه از خشیت پروردگار در دلشان هست،وقتى که قرآن را مى شنوند به لرزه در مى آیند،پوست بدنشان مرتعش مى شود، ثم تلین جلودهم و قلوبهم الى ذکر الله .
و در آیه دیگرى مى فرماید: ! انما المؤمنون الذین اذا ذکر الله وجلت قلوبهم و اذا تلیت علیهم ایاته زادتهم ایمانا و على ربهم یتوکلون (2) .
یا در آیاتى،از افرادى یاد مى کند که هنگام شنیدن قرآن بر روى زمین مى افتند: یخرون للاذقان سجدا (3) و یا در باره بعضى مسیحیان مى گوید: اذا سمعوا ما انزل الى الرسول ترى اعینهم تفیض من الدمع (4) وقتى که آیات قرآن را مى شنوند اشکهایشان جارى مى شود.
اصلا انقلاب حبشه چگونه رخ داد؟انقلاب حبشه را چه چیز آغاز کرد؟حبشه چرا مسلمان شد و منشا اسلام حبشه چه بود؟آیا غیر از قرآن و زیبایى قرآن بود؟آن داستان مفصل که جعفر بن ابیطالب در حبشه وارد آن مجلس مى شود و بعد شروع مى کند آیات قرآن(سوره طه) را خواندن و جلسه را یکجا منقلب مى کند،چه بود؟!قرآن از نظر بیان و فصاحت،روانى و جاذبه و قدرت تاثیر به گونه اى ساخته شده است که روى دلها اینچنین اثر مى گذارد.
فصاحت امیر المؤمنین علیه السلام
موفقیت امیر المؤمنین در میان مردم،یکى مرهون فصاحت اوست.نهج البلاغه که از تالیف آن هزار سال مىگذرد،یعنى از هنگام به صورت کتاب در آمدنش هزار سال مىگذارد و از انشاء خطبهها حدود هزار و سیصد و پنجاه سال قمرى مىگذرد،چه در قدیم و چه در زمان معاصر مقام عالى خود را حفظ کرده است.یک وقت استقصا کردم از قدیم و جدید،از همان زمان امیر المؤمنین تا عصر جدید و امروز،دیدم همه ادبا و فصحاى عرب در مقابل کلمات امیر المؤمنین از نظر فصاحت و بلاغتخضوع دارند.
گفتهاند در مصر در سالهاى اخیر براى شکیل ارسلان-که به او«امیر البیان»یعنى امیر سخن مىگفتند-جلسهاى تشکیل داده بودند،جلسهاى افتخارى به نام او،به عنوان تقدیر و قدردانى از او.کسى که رفته بود براى شکیل ارسلان سخن بگوید،مقایسهاى کرده بود میان او و امیر المؤمنین،گفته بود که این شکیل،امیر بیان و سخن درعصر ماست آنچنان که على بن ابیطالب در زمان خودش امیر سخن بود.وقتى خود شکیل رفت پشت تریبون،در حالى که ناراحتشده بود گفت:این مزخرفات چیست که مىگویید؟!من را با على مقایسه مىکنید؟!من بند کفش على هم نمىتوانم باشم.بیان من کجا و بیان على کجا؟!
ما در عصر خودمان مىبینیم افرادى با دلهاى خیلى صاف و پاک هستند که وقتى سخنان على را مىشنوند،بى اختیار اشکشان جارى مىشود.این از چیست؟از زیبایى سخن است. در زمان خود امیر المؤمنین از این نمونهها زیاد داریم.راجع به خطبه الغراى ایشان که ظاهرا در صحرا انشاء کردهاند ، نوشتهاند وقتى سخنان على تمام شد،تمام مردم همین طور داشتند اشک مىریختند.
مردى استبه نام همام،از امیر المؤمنین در خواست کرد که سیماى پرهیزکاران را براى من توضیح بده،رسم کن.اول حضرت امتناع کردند،دو سه جمله گفتند.گفت:کافى نیست،من مىخواهم شما سیماى پرهیزکاران را به طور کامل براى من بیان کنید. على علیه السلام فى المجلس شروع مىکند سیماى متقیان را بیان کردن: متقیان شبشان این جور است،روزشان این جور است ، لباس پوشیدنشان این جور است،معاشرتشان این جور است ، قرآن خواندنشان این جور است.(من یک وقتشمردم،یکصد و سى وصف در چهل جمله فى المجلس براى متقیان بیان کرده است.)این مرد همین طور که مىشنید التهابش بیشتر مىشد،یکمرتبه فریاد کشید و مرد،اصلا قالب تهى کرد.امیر المؤمنین فرمود: «هکذا تصنع المواعظ البالغه باهلها» (5) سخن اگر رسا و دل اگر قابل باشد،چنین مىکند.
فصاحت و زیبایى دعاها
برویم سراغ دعاها.در دعا انسان با خدا حرف مىزند.از این جهتسخن و لفظ تاثیرى ندارد.ولى دعاهاى ما در عالیترین حد فصاحت و زیبایى است،چرا؟براى اینکه آن زیبایى دعا باید کمکى باشد براى اینکه محتواى دعا را به قلب انسان برساند.چرا مستحب است مؤذن صیتیعنى خوش صدا باشد؟این در متن فقه اسلامى آمده است.«الله اکبر»که معنایش فرق نمىکند که خوش صدا بگوید یا بد صدا،«اشهد ان لا اله الا الله»که معنایش فرق نمىکند که یک خوش صدا بگوید یا یک بد صدا.ولى انسان وقتى«الله اکبر»را از یک خوش صدا مىشنود،جور دیگرى بر قلبش اثر مىگذارد تا از یک بد صدا.
در یکى از مجالس دیدم پیرمردى شعار مىدهد،که نمىدانم بیچاره فلجبود،زبان نداشت،چطور بود که یک کلمه که مىخواستبگوید،مثلا مىخواست صلوات بفرستد،خودش هم تکان مىخورد با یک وضع مسخره و خنده آورى.پیش خودم گفتم:سبحان الله!دیگر جز این، کس دیگرى نمىشود شعار صلوات را بدهد؟آیا ما باید بد صداترین افراد را در این موارد انتخاب کنیم؟!
سعدى داستانى ذکر مىکند،مىگوید:مؤذن بد صدایى بود در فلان شهر،داشتبا صداى بدى اذان مىگفت.یک وقت دید یک یهودى برایش هدیهاى آورد.گفت:این هدیه ناقابل را قبول مىکنى؟گفت:چرا؟گفت:یک خدمتبزرگى به من کردى.چه خدمتى؟من که خدمتى به شما نکردهام.گفت:من دخترى دارم که مدتى بود تمایل به اسلام داشت،از وقتى که تو اذان مىگویى و«الله اکبر»را از تو مىشنود،دیگر از اسلام بیزار شده،حال،این هدیه را آوردهام براى اینکه تو خدمتى به من کردى و نگذاشتى این دختر مسلمان بشود.این خودش مسالهاى است.
بوعلى در مقامات العارفین (6) سخن بسیار عالى و لطیفى دارد راجع به اینکه تجمع روحى به چه وسیله براى انسان پیدا مىشود.عواملى را ذکر مىکند،از آن جمله مىگوید: «الکلام المواعظ من قائل زکى»سخن واعظى که در درجه اول پاک باشد.اینها را که مىگوییم آن وقتشما خواهید فهمید که ما خیلى از این شرایط را واجد نیستیم.اولا خود واعظ باید پاکدل باشد.بعد مىگوید:«بعباره بلیغه و نغمه رخیمه»آهنگ صداى آن واعظ باید آهنگ خوبى باشد تا بهتر بر دل مستمع اثر بگذارد.سخن واعظ باید بلیغ باشد تا بر روح مستمع اثر بگذارد.خود قیافه واعظ در میزان تاثیر سخن او مؤثر است. اینها را عرض مىکنم براى اینکه بدانید که معنى رساندن،خودش نقش مهمى است.اینها وسیله است،خصوصیات است،کیفیات است،وسایلى است که مىخواهد پیام را به اطراف و اکناف،به افراد و اشخاص برساند.
زیبا خواندن قرآن
باز مساله دیگرى عرض بکنم:خود قرآن خواندن چطور؟البته قرآن مثل اذان نیست. براى اذان یک نفر بالاى ماذنه مىرود و اذان مىگوید، قرآن را همه مىخوانند،همه کسانى که مىخوانند،موظفند آن را هر چه مىتوانند زیبا بخوانند.این،هم در روح قارى بهتر اثر مىگذارد و هم در روح شنونده. این مساله ترتیل در قرآن و رتل القرآن ترتیلا (7) یعنى چه؟یعنى وقتى که کلمات را مىخوانى آنقدر تند نخوان که چسبیده به یکدیگر باشد،آنقدر هم بین آنها فاصله نینداز که این کلمه از آن کلمه بى خبر باشد،طورى این کلمات را بخوان که حالت القائى داشته باشد،طورى بخوان که گویى خودت دارى با خودت حرف مىزنى.به قول عرفا انسان همیشه باید قرآن را طورى بخواند که فرض کند گوینده خداست و مخاطب خودش،و خودش مستقیما دارد این سخن را از خدا مىشنود و تلقى مىکند.
اقبال لاهورى مىگوید پدرم سخنى به من گفت که در سر نوشت من فوق العاده اثر بخشید. مىگوید:روزى در اتاق خود نشسته و مشغول خواندن قرآن بودم.پدرم آمد از جلوى اطاق من بگذرد،رو کرد به من و گفت:محمد!قرآن را آنچنان بخوان که گویى بر خودت نازل شده است.از آن وقت،من هر گاه به آیات قرآن مراجعه مىکنم و آنها را مطالعه مىکنم، چنین فرض مىکنم که این خداى من است که با من که محمد اقبال هستم دارد حرف مىزند.
در حدیث داریم:«تغنوا بالقرآن» (8) که چندین حدیث دیگر بدین مضمون داریم.قدر مسلم، مقصود این است که قرآن را با آهنگهاى بسیار زیبا بخوانید.البته آن آهنگهایى که مناسب لهو و لعب و شهوت آمیز و شهوت آلود است،بالضروره حرام و نا مشروع است، ولى هر آهنگى متناسب با حالتى براى انسان است.
اوایلى که ما طلبه بودیم،در مشهد،پیرمردى بود که به او آقا سید محمد عرب مىگفتند و قارى قرآن بود.این مرحوم آقا سید محمد عرب مرد بسیار متدینى بود و مورد احترام همه علماى مشهد.شاگردان زیادى در قرائت قرآن تربیت کرد و قرائت رابه دو گونه تعلیم مىداد:یکى اینکه قواعد علم قرائت را مىآموخت-که متاسفانه در ایران نیست و در کشورهاى عربى بالخصوص مصر رایج است-و دیگر اینکه چندین آهنگ داشت(رسما به نام آهنگ)که اینها را در مسجد گوهر شاد تعلیم مىداد.آن روزها آهنگهایى بود که اسم آنها شبیه اسم آهنگهاى موسیقى بود،ولى آهنگهاى قرآنى بود.شاگردان او این آهنگهاى لطیف قرآنى را مىآموختند.
این خودش یک مطلبى است و باید هم چنین باشد.یکى از معجزات قرآن،آهنگ پذیرى آن است،آنهم آهنگهاى معنوى و روحى نه آهنگهاى شهوانى،که در این مورد یک متخصص باید اظهار نظر کند.
قرآن عبد الباسط چرا این قدر در تمام کشورهاى اسلامى توسعه پیدا کرده است؟ براى اینکه عبد الباسط با صدا و آهنگ عالى و با دانستن انواع قرائتها و آهنگها و شناختن اینکه هر سورهاى را با چه آهنگى باید خواند،مىخواند،فرض کنید خواندن سوره«شمس»یا«و الضحى»با چه آهنگى مناسب است.
در حدیث،در باره بسیارى از ائمه اطهار از جمله راجع به حضرت سجاد علیه السلام و حضرت باقر علیه السلام داریم که اینها وقتى قرآن مىخواندند آن را با صدا و آهنگ بلند و دلپذیر مىخواندند به طورى که صدایشان به درون کوچه مىرسید و هر کسى که از آن کوچه مىگذشت،همان جا مىایستاد به طورى که در مدتى که امام در خانه خودش قرآن را با آهنگ لطیف و زیبا قرائت مىکرد،پشت در خانه جمعیت جمع مىشد و راه بند مىآمد.حتى نوشتهاند آبکشها (9) که زیاد هم بودند در حالى که مشک به دوششان بود،وقتى مىآمدند از جلوى منزل امام عبور کنند،با شنیدن صداى امام پاهایشان قدرت رفتن را از دست مىداد و با همان بار سنگین مشک پر از آب بر دوش مىایستادند که صداى قرآن را بشنوند تا وقتى که قرآن امام تمام مىشد.همه اینها چه را مىرساند؟ استفاده کردن از وسایل مشروع براى رساندن پیام الهى.چرا امام قرآن را با آهنگ بسیار زیبا و لطیف مىخواند؟او مىخواستبه همین وسیله تبلیغ کرده باشد، مىخواست قرآن را به این وسیله به مردم رسانده باشد.
شعر و سرود
مساله شعر را وقتى انسان در مورد اسلام مطالعه مىکند،مسائل عجیبى را مىبیند. پیغمبر اکرم،هم با شعر مبارزه کرد و هم شعر را ترویج کرد،با شعرهایى مبارزه کرد که به اصطلاح امروز متعهد نیستیعنى شعرى نیست که هدفى داشته باشد،صرفا تخیل است،سرگرم کننده است،اکاذیب است.مثلا کسى شعر مىگفت در وصف اینکه نیزه فلان کس این طور بود یا اسبش آن طور بود،یا در وصف معشوق و زلف او،یا کسى را هجو و شخصیتى را مدح مىکرد براى اینکه پول بگیرد.پیغمبر شدیدا با این نوع شعر مبارزه مىکرد،فرمود:«لان یمتلى جوف رجل قیحا خیر له من ان یمتلى شعرا» (10) اگر درون انسان پر از چرک باشد بهتر از آن است که پر از شعرهاى مزخرف باشد.ولى همچنین فرمود:«ان من الشعر لحکمه» (11) اما هر شعرى را نمىگویم،بعضى از شعرها حکمت است،حقیقت است.
پیغمبر در دستگاه خودش چندین شاعر داشت.یکى از آنها حسان بن ثابت است.تفکیک بین دو نوع شعر نه تنها در حدیث پیغمبر آمده،بلکه خود قرآن نیز آن را بیان کرده است: و الشعراء یتبعهم الغاون الم تر انهم فى کل واد یهیمون و انهم یقولون ما لا یفعلون الا الذین آمنوا و عملوا الصالحات (12) .شعرایى بودند که پیغمبر اکرم یا ائمه اطهار آنها را تشویق مىکردند،اما چه شعرایى؟شعرایى که پیام اسلام را، حقایق اسلام را در لباس زیباى شعر به مردم مىرساندند.و بدون شک کارى که شعر مىکند، یک نثر نمىتواند انجام بدهد،چون شعر زیباتر از نثر است.شعر وزن و قافیه دارد، آهنگ پذیر است،اذهان براى حفظ کردن شعر آماده است.پیغمبر اکرم به حسان بن ثابت که شاعر دستگاه حضرت بود،فرمود:«لا تزال مؤیدا بروح القدس ما ذببت عنا اهل البیت» (13) از طرف روح القدس تایید مىشوى مادامى که این راهى را که دارى، بروى و از این راه منحرف نشوى،مادامى که مدافع حقیقتباشى،مادامى که مدافع خاندان ما باشى،مؤید به روح القدس هستى.در باره یک شاعر،پیغمبر اکرم این سخنان را مىگوید.
شعراى زمان ائمه چه خدمتها کردند!ما در تاریخ اسلام شعرهاى حماسى و توحیدى داریم در عربى و فارسى.(البته به زبانهاى دیگر مثل ترکى و اردو هم داریم.) شعرهاى فوق العادهاى داریم در وعظ و اندرز در عربى و فارسى.همه اینها از نتایج فرهنگ اسلامى است.اثرى که شعر دارد نثر ندارد.اعجاب نهج البلاغه این است که نثر است و اینهمه فصیح و زیباستبه طورى که در حد شعر و بلکه والاتر از شعر است.در زبان فارسى،شما نمىتوانید یک صفحه نثر پیدا کنید که برابر باشد با یک صفحه شعر سعدى،با توجه به اینکه نثر عالى زیاد داریم مثل کلمات قصار خواجه عبد الله انصارى یا نثر سعدى.
ملاى رومى با آنهمه قدرت و توانایى،وقتى که سراغ مجالس وعظش مىروى مىبینى چیزى نیست،یعنى آنها که به نثر گفته چیزى نیست.ما در عربى هم نداریم نثرى که قدرت خارق العاده نهج البلاغه در آن باشد.شعر در قالب خودش خیلى کار کرده و خیلى مىتواند کار کند.شعر بد مىتواند خیلى بد باشد و شعر خوب هم مىتواند خیلى خوب باشد. شعرهاى حکمت،شعرهاى توحید،شعرهاى توحید،شعرهاى معاد،شعرهاى نبوت،شعرهاى در مدح پیغمبر،در مدح ائمه اطهار،در باره قرآن،شعرهاى به صورت رثا و مرثیه به شرط اینکه خوب باشند،مثل اشعار شعراى زمان ائمه،مىتوانند بسیار مؤثر باشند.
من یک وقتى در سخنرانیهایى گفتم بسیار تفاوت است میان مرثیههایى که کمیتیا خزاعى مىگفت و مرثیههایى که در زمانهاى اخیر امثال جوهرى و حتى محتشم مىگویند.مضامین،از زمین تا آسمان تفاوت دارند.آنها خیلى آموزنده است و اینها آموزنده نیست،و بعضى از اینها اصلا مضرند.
اقبال لاهورى یا اقبال پاکستانى واقعا یک دانشمند ذى قیمت است.کسى است که رسالتى در زمینه اسلام براى خودش احساس مىکرده و از هر وسیله خوب و مشروعى براى هدف خودش استفاده کرده است.یکى از وسایلى که از آن استفاده کرده،شعر است.در شعراى فارسى زبان،بخصوص در عصرهاى متاخر،از نظر داشتن هدف بدون شک ما شاعرى مثل اقبال نداریم.اگر شعر براى شاعر وسیله باشد براى هدفش،دیگر نظیر ندارد.اقبال آنجا که مىبایستسرود بگوید،سرود مىگفت.سرود فوق العادهاى را که به عربى ترجمه شده،به اردو گفته است.
فصاحت و زیبایى کلام امام حسین علیه السلام
خود ابا عبد الله علیه السلام در همان گرما گرم کارها از هر وسیلهاى که ممکن بود براى ابلاغ پیام خودش و براى رساندن پیام اسلام استفاده مىکرد. خطابههاى ابا عبد الله از مکه تا کربلا و از ابتداى ورود به کربلا تا شهادت، خطبههاى فوق العاده پر موج و مهیج و احساسى و فوق العاده زیبا و فصیح و بلیغ بوده است.تنها کسى که خطبههاى او توانسته استبا خطبههاى امیر المؤمنین رقابت کند،امام حسین است.حتى بعضى گفتهاند خطبههاى امام حسین در روز عاشورا برتر از خطبههاى حضرت امیر است.وقتى که مىخواهد از مکه بیرون بیاید، ببینید با چه تعبیرات عالى و با چه زیبایى و فصاحتى هدف و مقصود خودش را بیان مىکند.
انسان باید زبان عربى را خوب بداند تا این زیباییهایى را که در قرآن مجید، کلمات پیغمبر اکرم،کلمات ائمه اطهار،دعاها و خطبهها وجود دارد درک کند.ترجمه فارسى آن طور که باید،مفهوم را نمىرساند.مىفرماید:مرگ به گردن انسان زینت است،آنچنان مرگ براى یک انسان،زیبا و زینت و افتخار است که یک گردنبند براى یک دختر جوان،ایها الناس!من از همه چیز گذشتم،من عاشق جانبازى هستم،من عاشق دیدار گذشتگان خودم هستم آنچنان که یعقوب عاشق دیدار یوسفش بود.بعد براى ابراز اطمینان از اینکه آینده براى من روشن است و اینکه خیال نکنید که من به امید کسب موفقیت ظاهرى دنیایى مىروم،بلکه آینده را مىدانم و گویى دارم به چشم خودم مىبینم که در آن صحرا گرگهاى بیابان و انسانهاى گرگ صفت چگونه دارند بند از بند من جدا مىکنند،مىگوید:«رضى الله رضانا اهل البیت» (14) ما اهل بیت راضى هستیم به آنچه که رضاى خدا در آن است.این راه راهى است که خدا تعیین کرده،راهى است که خدا آن را پسندیده،پس ما این راه را انتخاب مىکنیم.رضاى ما رضاى خداست.سه چهار خط بیشتر نیست،اما بیش از یک کتاب نیرو و اثر مىبخشد.در آخر،وقتى مىخواهد به مردم ابلاغ کند که چه مىخواهم بگویم و از شما چه مىخواهم،مىفرماید:هر کس که آمده است تا خون قلب خودش را در راه ما بذل کند،هر کس تصمیم گرفته است که به ملاقات با خداى خویش برود،آماده باشد،فردا صبح ما کوچ مىکنیم.
شب عاشورا صوتهاى زیبا و عالى و بلند و تلاوت قرآن را مىشنویم،صداى زمزمه و همهمهاى را مىشنویم که دل دشمن را جذب مىکند و به سوى خود مىکشد.دیشب عرض کردم اصحابى که از مدینه با حضرت آمدند خیلى کم بودند،شاید به بیست نفر نمىرسیدند،چون یک عده در بین راه جدا شدند و رفتند.بسیارى از آن هفتاد و دو نفر در کربلا ملحق شدند و باز بسیارى از آنها از لشکر عمر سعد جدا شده و به سپاه ابا عبد الله ملحق شدند از جمله،بعضى از آنها کسانى بودند که وقتى از کنار این خیمه عبور مىکردند صداى زمزمه عالى و زیبایى را مىشنیدند،صداى تلاوت قرآن،ذکر خدا،ذکر رکوع،ذکر سجود، سوره حمد،سورههاى دیگر.این صدا اینها را جذب مىکرد و اثر مىبخشید.یعنى ابا عبد الله و اصحابش از هر گونه وسیلهاى که از آن بهتر مىشد استفاده کرد استفاده کردند،تا برسیم به سایر وسایلى که ابا عبد الله علیه السلام در صحراى کربلا از آنها استفاده کرد.خود صحنهها را ابا عبد الله طورى ترتیب داده است که گویى براى نمایش تاریخى درست کرده که تا قیامتبه صورت یک نمایش تکان دهنده تاریخى باقى بماند.
پی نوشت ها:
1) زمر/23.
2) انفال/2.
3) اسراء/107.
4) مائده/83.
5) نهج البلاغه فیض الاسلام،خطبه 184،معروف به خطبه همام(ص 618).
6) [نمط نهم الاشارات و التنبیهات]
7) مزمل/4.
8) بحار الانوار،ج 92/ص 191،جامع الاخبار،فصل 23(ص 57).
9) در قدیم معمول بود که اشخاصى مشک به دوش مىگرفتند و مىرفتند از چاهها آب مىکشیدند و به منازل مىبردند.در مدینه فقط چاه بود و نهر نبود،هنوز هم نهر نیست.
10) نهج الفصاحه،ص 470،حدیث 2215.
11) الغدیر،ج 2/ص9.
12) شعراء/224-227.
13) الغدیر،ج 2/ص 34[در عبارت الغدیر بعد از«روح القدس»جمله«ما نصرتنا بلسانک»را دارد.]
14) بحار الانوار،ج 44/ص 367.
منبع:مجموعه آثار