اعجاز بیانی قرآن (2)

اعجاز بیانی قرآن (2)

نویسنده: محمد علوی مقدم

در آیه: (یَسْتَهْزِئُ بِهِمْ وَ یَمُدُّهُمْ فِی طُغْیَانِهِمْ یَعْمَهُونَ‌).(1)
قرآن مجید، تصویری از مردمان دو چهره ترسیم کرده و منظره ترسناکی را مجسم نموده و به خواننده می فهماند که این منافقان بدون آن که راه را از چاه بدانند، به این سو و آن سو می روند و سرگردانند، زیرا کلمه « یعمهون » که از ماده « عمه » و به معنای تحیر است، به شنونده تصویری از گمراهی به اضافه سرگردانی و نرسیدن به راه حق و صواب را، نشان می دهد، در واقع قرآن می خواهد بگوید که: اینان کورکورانه به این سو و آن سو می روند.
و علت این که: در این آیه گفته شده است ( اللهُ یَستَهزِیُ بِهِم ) و گفته نشده « الله مستهزئ بهم » تا مطابق بخش پایانی آیه پیشین یعنی ( إِنَّما نَحنُ مُستَهزِءُونَ) باشد، نکته ای بس لطیف وجود دارد که قرآن مطلب را با فعل مضارع « یستهزئ » بیان کرده است تا افاده حدوث و تجدد کند و در واقع خواسته است بفهماند که بلایا و عقوبات، برای مردمان دو چهره، مستمر و همیشگی است.(2)

چنان که کسی بگوید که اصولاً استهزا عیب است و سزاوار خدا نیست و حتی موسی خود را از استهزا و سخنِ فسوس گفتن تبرئه کرده (3) و آن را کار مردم نادان دانسته است، تا چه رسد به این که خدا بخواهد کسی را ریشخند کند.
در جواب گفته اند: اولاً، از باب مشاکله با بخش پایانی آیه یعنی ( إِنَّما نَحنُ مُستَهزِءُونَ ) قرآن هم گفته است: ( اللهُ یَستَهزِیءُ بِهِم ).
ثانیاً، به مصداق : ( وَ جَزَاءُ سَیِّئَهٍ سَیِّئَهٌ مِثْلُهَا )(4) وقتی آنان می گویند: ( إِنَّما نَحنُ مُستَهزِءُونَ ) قرآن هم گفته است: ( اللهُ یَستَهزِیُ بِهِم ) در واقع معنای آیه چنین است:« الله یجازیهم جزاء استهزائهم».
در آیه : ( أُولئِکَ الَّذِینَ اشْتَرَوُا الضَّلاَلَهَ بِالْهُدَى فَمَا رَبِحَتْ تِجَارَتُهُمْ وَ مَا کَانُوا مُهْتَدِینَ‌ )(5)
اولاً، « اولئک » اسم اشاره است و به گروهی که به این صفات نکوهیده متصف هستند، اشاره شده است.
ثانیاً، کلمه « اشتراء » دلالت می کند بر این که اینان هم چون بازرگانان نا آگاه، هدایت را دادند و گمراهی را خریدند، به همین جهت در بخش پایانی آیه گفته شده: ( فَما رَبِحَت تِجارَتُهُم ) یعنی از این داد و ستد، سودی نبردند.
و به قول ابن المعصوم المدنی، (6) در این آیه استعاره وجود دارد، زیرا قرآن بر کار اینان، تجارت اطلاق کرده و لذا در آغاز آیه، لفظ « اشتراء » به کار رفته و در پایان هم آنچه که با اشتراء تناسب دارد، آمده است و در واقع استعاره مرشحه است، زیرا « اشتراء » برای استبدال و اختیار، استعاره آورده شده و جمله مناسب با اشتراء هم که « ربح » و « تجارت » باشد، ذکر شده است بدین صورت ( فَما رَبِحَت تِجارَتُهُم ).
به کار بردن کلمه « ضلالت » و ترجیح آن بر کفر و نفاق در عبارت ( اشتَرَوُا الضَّلالَهَ) از جهت ایجاز است؛ زیرا بار معنایی ضلالت از کفر و نفاق بیشتر است و جامعیت آن، افزون تر.(7) منظور از ضلالت در این آیه، کفر است.

در بخش پایانی آیه هم به قول ابن المعصوم، (8) صنعت « إیغال » به کار رفته است، زیرا ایغال در لغت از ریشه « وغّل فی البِلاد: إذا ذَهبَ و بالغّ و أبعدَ فیها » گرفته شده و در اصطلاح، صنعت ایغال یعنی گوینده در کلام منظوم و یا منثور، جمله و مطلبی را بگوید که بدون آن نیز معنای عبارت کامل باشد، لیکن برای مزید فایده و مبالغه ی بیشتر، جمله دیگری بیاورند، نظیر بخش پایانی آیه مورد بحث.
از جمله : ( فَما رَبِحَت تِجارَتُهُم ) نتیجه معلوم است، ولی جمله ( وَ ما کانُوا مُهتَدِینَ ) را قرآن برای مبالغه بیشتر ذکر کرده است.
در آیه کریمه: ( مَثَلُهُمْ کَمَثَلِ الَّذِی اسْتَوْقَدَ نَاراً فَلَمَّا أَضَاءَتْ مَا حَوْلَهُ ذَهَبَ اللَّهُ بِنُورِهِمْ وَ تَرَکَهُمْ فِی ظُلُمَاتٍ لاَ یُبْصِرُونَ‌ )(9) جمله : ( استَوقَدَ ناراً) حال انسانی را نشان می دهد که تاریکی، کاملاً او را فرا گرفته و در طلب آتشی است تا اطراف خود را روشن سازد و راه را بشناسد.
فعل ماضی « استوقد » که از باب استفعال است بر طلب و کوشش، دلالت می کند. کلمه « اضاءت » نیز می فهماند که پس از کوشش فراوان، روشنایی مورد نیاز را جسته و اطراف خود را روشن ساخته است، لیکن جمله: ( ذَهَبَ اللهُ بِنُورِهِم ) نشان می دهد که این روشنی، دیر پا نبوده و از میان رفته است.
و اگر گفته می شد: « ذهب النور » چندان مهم نبود، ولی قرآن گفته است: ( ذَهَبَ اللهُ بِنُورِهِم ) یعنی خدا این نور را از میان می برد، این روشنایی را از آنان باز می گیرد و آنان را در تاریکی فرو می گذارد.
اضافه شدن کلمه « نور » به ضمیر « هم » نشان می دهد که از میان رفتن روشنی ایشان و نابودی نور آنان، مایه ناراحتی شان شده است.
جمع آمدن کلمه « ظلمات » نیز در جمله: ( وَ تَرَکَهُم فِی ظُلُماتٍ ) تاریکی فراوان و ظلمت بیش از اندازه را نشان می دهد و چون « ظلمات » به صورت نکره ذکر شده است، ابهام بیشتری را می رساند. توصیف «ظلمات » به جمله « لا یبصرون » هم بر شدت و مهابت تاریکی می افزاید.
ممکن است پرسیده شود که چرا قرآن مجید گفته است:
( مَثَلُهُم کَمَثَلِ الَّذِی استَوقَدَ ناراً ) و نگفته است:« مثلهم کمثل الذین استوقدوا ناراً » یعنی چرا کلمه موصول « الذی » به لفظ مفرد ذکر شده و نه به صورت جمع، و حال آن که ظاهر عبارت، ایجاب می کرد که به لفظ جمع « الذین » گفته شود؛ یعنی جماعت به جماعت تشبیه شود، نه این که جماعت به مفرد همانند گردد.
در پاسخ این اشکال گفته اند:
در این آیه، مردمان دو چهره به « مستوقد » و آتش افروز، تشبیه نشده تا اشکال پیش آید و گفته شود که: چرا جماعت به مفرد تشبیه شده؟ بلکه در این آیه، داستان مردمان دو چهره به داستان « مستوقد » و آتش افروز، تشبیه شده است؛ هم چون آیه : ( مَثَلُ الَّذِینَ حُمِّلُوا التَّوراهَ ثُمَّ لَم یَحمِلُوها کَمَثَلِ الحِمارِ یَحمِلُ أَسفاراً )(10) که گفته شده ( مَثَلُ الَّذِینَ … کَمَثَلِ الحِمارِ ) و گفته نشده:« کمثل الحمیر » به صیغه جمع.
و هم چون آیه : ( یَنْظُرُونَ إِلَیْکَ نَظَرَ الْمَغْشِیِّ عَلَیْهِ مِنَ الْمَوْتِ )(11) که ضمیر « علیه » مفرد آمده است و گفته نشده: « ینظرون الیک نظرَ المغشیّ علیهم من الموت. »(12)
شیخ طوسی در این زمینه بحث مفصلی کرده است.(13)
و ابن شهر آشوب مازندرانی نیز گفته است:(14) علت این که در آیه 17 سوره بقره، کلمه « مثل » به ضمیر جمع « هم » اضافه شده و سپس جمع را به مفرد تشبیه کرده اند، این است که در آیه، تمثیل فعل و عمل است به فعل و عمل دیگر؛ یعنی تمثیل کیفی است و نه کمی.
قرآن مجید، گاه با نکره آوردن کلمه ای، تصویر زیبایی را نشان داده است، هم چون آیه ی: ( وَ لَتَجِدَنَّهُمْ أَحْرَصَ النَّاسِ عَلَى حَیَاهٍ وَ مِنَ الَّذِینَ أَشْرَکُوا ).(15)
در این آیه، نکره آمدن کلمه « حیوه »، بر ناچیزی و حقارت دلالت می کند و علت این که قرآن گفته است: « علی حیوه » و نگفته است: « علی الحیوه »، بدین جهت است که زندگی طولانی مادی بی خیر و برکتی را اراده کرده، به دلیل دنباله آیه که گفته شده است: ( یَوَدُّ أَحَدُهُمْ لَوْ یُعَمَّرُ أَلْفَ سَنَهٍ ).(16)
در صورتی که همین کلمه « حیوه » در آیه 24 سوره الفجر که به یاء متکلم اضافه شده و به اصطلاح، معرفه گردیده است، تعبیر دقیقی را به خواننده می دهد و به انسان می فهماند که منظور از این حیات، حیات جاودانی پس از بعث می باشد که دائم است و غیر منقطع و لذا از آن، به کلمه « حیاتی » تعبیر شده، و از این که آدمی نتوانسته است در دنیا برای زندگانی ابدی و حیات جاودانی کار خیری انجام دهد، حسرت می خورد و می گوید: ( یَقُولُ یَا لَیْتَنِی قَدَّمْتُ لِحَیَاتِی‌ ).(17)
استعمال دقیق کلمات، در آیات قرآنی، به خواننده تصویر دقیقی می دهد و در خور اهمیت است؛ مثلاً در آیات: ( إِنّا نَخافُ مِن رَبِّنا یَوماً عَبُوساً قَمطَرِیراً * فَوَقاهُمُ اللهُ شَرَّ ذلِکَ الیَومِ وَ لَقّاهُم نَضرَهً وَ سُرُوراً )(18) کلمه « عبوس » جهت نمایاندن چهره کافران در روز رستاخیز، تصویر آنان را به خوبی نشان می دهد، زیرا عبوس یعنی بسیار ترش رو و اخمو.
کلمه « قمطریر » به معنای سخت و شدید است و بنا به گفته اخفش (19) قمطریر به غایت سخت باشد و دراز و طولانی، یقال: « یوم قمطریر و قماطیر: إذا کان شدید الحرّ ویلاً ». این کلمه با سنگینی تلفظ و ثقل حرف طاء مؤلف، مشعر به آن رو بسیار سخت می باشد.

دو کلمه « نضره » و « سرور » نیز به خوبی تصویر دقیقی از حالت مؤمنان را بیان می کند و درخشندگی چهره و بهجتی که قلوب مؤمنان را فرا گرفته است، به خوبی به تصویر می کشد.
قرآن مجید، گاه با آوردن یک کلمه، معانی فراوانی را بیان و حق مطلب را کاملاً ادا کرده است و در واقع آن کلمه، جامعیت دارد و شامل مصادیق فراوانی می تواند باشد؛ مثلاً در آیه : ( وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّهٍ وَ مِنْ رِبَاطِ الْخَیْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللَّهِ وَ عَدُوَّکُمْ …).(20)
مفسران در تفسیر کلمه « قوه »، اقوام گوناگونی را ذکر کرده که هیچ یک از آنها، مغایر با دیگری نیست و با یک دیگر تعارض ندارد، لیکن جنبه بلاغی کلمه « قوه » در این است که قرآن با یک کلمه « قوه » که کلیت دارد، معنای وسیع و مطلب عمیقی را بیان کرده تا مصادیق زیادی را در برگیرد و تمام سلاح های جنگی را در هر سرزمین و هر دوره و حتی نیروهای انسانی و نیز ایمان به خدا و توکل و اعتقاد به خدا را هم شامل شود و به قول سید قطب:(21)« کلّ قوّه فی الأرض ».
آنچه مهم است، این که کلمه « قوه » جنبه کلی دارد و به مسلمانان فرمان می دهد: از هر نوع وسیله ای که بتوانند، برای مبارزه با دشمن آماده سازند و در مقام دفاع از هر نیرویی، استفاده کنند.
یا مثلاً کلمه « ماعون » در آیه : ( وَ یَمنَعُونَ الماعُونَ )(22)که مفسران گفته اند: « ماعون » معانی مختلف هم چون: زکات، خمس و وسایل مورد نیاز، از قبیل ظرف های بزرگ دارد. »
از طرفی باید بدانیم که کلمه « ماعون » از ریشه « معن » و « معونه » است، به معنای هر چیزی که بتواند به دیگران کمک برساند و این مفهوم، شامل تمام مصادیقی که مفسران نوشته اند می شود و هر چه را که برای مردم نفعی داشته باشد و به مردم کمک برساند و نیاز مردم را بر طرف سازد، در بر می گیرد. این است جامعیت کلمات قرآن.
یا مثلاً کلمه « کوثر » در آیه : ( إِنَّا أَعْطَیْنَاکَ الْکَوْثَرَ )(23) این کلمه در زبان عربی از ماده « کثر » و « کثرت » است و کلمه « کوثر » صیغه مبالغه است و بر کثرتی دلالت می کند که از اندازه بگذرد و فراوان و بی حد باشد.
مفسران در تفسیر کلمه « کوثر » اقوال گوناگونی نقل کرده اند ولی یک مفهوم که می تواند شامل مصادیق گوناگون باشد، همان خیر فراوان است. در واقع قرآن با آوردن یک لفظ، معانی و مفاهیم فراوانی را بیان کرده و با توجه به لفظ « کوثر » که در قرآن مجید با الف و لام ذکر شده است، معنای « الکثره الکامله » از آن استنباط می شود.
علت این که عطیه و چیز بخشیده شده، مشخص نشده و با لفظ « کوثر » تعبیر شده، صنعت « اتساع » به کار رفته است یعنی در مفهوم کلمه « کوثر »، جامعیت وجود دارد و مصادیق زیادی را شامل می شود و منحصر به یک جهت و یک مورد نمی باشد. در « خیرکثیر » تمام مفاهیم مفسران – یعنی: نبوت، کتاب، کثرت اتباع و اشیاع و پیروان، علم و فضیلت، کثرت اولاد، حوض یا نهر بهشتی و دیگر چیزها – وجود دارد و منافاتی هم با یک دیگر ندارد.
به قول شیخ طبرسی: (24)
و الکوثرُ: الخیرُ الکثیرُ… و قیل: هو النبوّهُ و الکتابُ، و قیل: هو کثرهُ الأصحابِ و الأشیاعِ، و قیل: هو کثرهُ النسلِ و الذرّیّهِ، و قد ظَهرت الکثرهُ فی نسلهِ من وُلِد فاطمه علیها السلام حتی لا یُحصی عددُهم.
و شاید بتوان گفت: مصداق اجلا و نمونه کامل معنای کوثر، ذریه و فرزندان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله است، زیرا ظاهر کلمه « ابتر » که در آیه سوم است: ( إِنَّ شانِئَکَ هُوَ الأبتَرُ )(25)، کسی است که مقطوع النسل باشد و فرزندی نداشته باشد، پس مفهوم آیه سوم این است: ای پیامبر! نسل تو تا به قیامت کثیر و فراوان خواهد شد.
اصولاً این سوره که کوتاه ترین سوره قرآنی است، از چنان بلاغتی برخوردار است که هر خواننده را به اعجاب و شگفتی وا می دارد؛ زیرا در آیه : ( إِنَّا أَعْطَیْنَاکَ الْکَوْثَرَ ) که جمله با حرف تحقیق و تأکید « إِنّ » شروع شده است، قاطعیت و مسلم بودن عطیه را ثابت می کند.
ضمیر متکلم « نا » نیز مشعر بر عظمت ربوبیت است و بزرگی بخشنده ی عطیه را بهتر و بیشتر بیان می کند و نشان می دهد که عطیه، از سوی معطی بزرگی است و چون معطی، بزرگ باشد عطیه و نعمت هم بزرگ است و به قول امام فخر رازی (26)که در ذیل کلمه « انّا » نوشته است: « تارهً یرادُبها الجمعُ و تارهً یراد بها التعظیمُ » که البته در این آیه حمل بر تعظیم می شود ( تنبّهاً علی عظمهِ العطیّه» فعل « أعطینا » نیز به صیغه ماضی گفته شده است تا بر تحقق بیشتری دلالت کند و نشان بدهد که عطیه متوقع از خدای بزرگ و در حکم چیز انجام شده است، با آن که عطیه در آینده انجام خواهد شد، و چون وقوعش محقق است، لذا به لفظ ماضی بیان شده است.
و علت این که فعل « أعطینا » به کار رفته و نه « آتینا » از این جهت است که « ایتاء » به معنا دادن، ممکن است از روی تفضل نباشد، ولی « إعطاء » بیشتر بر مبنای تفضل است و در ذات آن بخشش هست و از لفظ « إعطاء » استنباط می شود که آنچه داده می شود، تفضل محض است و نه بر حسب استحقاق و تفضلی نامتناهی و نامحدود.
و نیز علت این که گفته نشده: « إنا أعطیناک الرسول » و یا « إنا أعطینا النبیّ » این است که اگر چنین می گفت معلّل به آن وصف می شد، ولی قرآن، به جای این کلمات، ضمیر مفرد خطابی « ک » را به کار برده است، تا خصوصیت بیشتری را برساند و خطاب، کاملاً صمیمانه و دوستانه باشد.
در آیه: ( فَصَلَّ لِرَبِّکَ وَ انحَر ) هم نکات بلاغی وجود دارد و بنا به گفته امام فخر رازی « فاء » در کلمه « فصل » معنای سببیت را می رساند؛ زیرا می خواهد بگوید: انعام کثیر، سبب قیام به شکر منعم و عبادت منعم خواهد بود و نیز تعریضی هم به عاص بن وائل هست، زیرا عبادت و قربانی کردن او، برای غیر خدا بود، ولی عبادت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فقط برای خداست.
قید « لربک » به ما می فهماند که روح نماز خلوص نیت است و نماز باید برای خدا باشد. چنین نمازی ارزش دارد و اگر چنین باشد روح نیز صفا می یابد و به خدا پیوستگی پیدا می کند، مجاری روح باز می شود و موانع نفسانی برای جریان فیض و رحمت الهی بر طرف می گردد.
کلمه « رب » هم مشعر بر تربیت جسمی و روحی پیامبر است، زیرا سیاق عبارت اقتضا می کرد که گفته شود: « فصلّ لنا » لیکن در این جا گفته شده ( فَصَلِّ لِرَّبِکَ ) زیرا عنایت مخصوص خداوندی را نسبت به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و تربیت او می رساند.
با توجه به این که در ( فَصَلِّ لِرَبِّکَ وَ انحَر) سجع هم که از صنایع بدیعی است رعایت شده، منتها سجعی مطبوع و نه متکلف و مصنوع. البته باید دانست که در مورد آیات قرآنی به جهت منع سجع، کلمه سجع به کار نمی رود و به جای آن، فاصله گفته می شود.(27)
می دانیم که سجع از جمله محسنات لفظی است و « السجعُ فی النثرِ کالقافیهِ فی الشِعر» و نیز می دانیم که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله، سجعی را که به شیوه کهان باشد، منع کرد؛ یعنی آن بزرگوار کلام مسجوع متکلف بی معنا که به شیوه کهان باشد، منع کرد؛ یعنی آن بزرگوار کلام مسجوع متکلف بی معنا که به شیوه کاهنان عرب باشد و معنا فدای لفظ گردد، نهی کرده است؛ به عبارت ساده تر، موضوع معلق است و مشروط.
ولی سجعی که کلمات مسجع در جای خود قرار گیرد و کلمات شایسته و درست استعمال شود، خوب است، به طوری که گفته اند: « شسجع در کلام منثور هم چون قافیه است در کلام منظوم.»
سجعی که ذاتی و طبیعی باشد، پسندیده است، زیرا الفاظ برای بیان معانی است و خدمت کار معانی. بلاغت در این نیست که گوینده و نویسنده، سجع متکلف بگوید و بنویسد، سجع گوی متکلف بلیغ نیست.
عبدالقاهر جرجانی، سجع و جناس متکلفانه را مذمت می کند و اعتقاد دارد که معنا نباید فدای لفظ شود، بلکه الفاظ باید پیرو معانی باشد: « لأنّ الأفاظ لاتراد لأنفسها و إنّما تراد لتجعل أدلّه علی المعانی.»(28)
در آیه ( فَصَلِّ لِرَبِّکَ وَ انحَر ) علاوه بر این که دارای سجعی است مطبوع و زیبا و هیچ گونه تکلف و تصنعی در آن نیست، باید گفت که در این آیه، هم به عبادت روحی، معنوی و بدنی که نماز باشد، اشاره شده و هم به عبادت مالی که قربانی در راه خداست.

در آیه ی : (إِنَّ شانِئَکَ هُوَ الأَبتَرُ) با ذکر کلمه « شانیء » در واقع به شخص کینه ورز و دشمن بدخواه پیامبر صلی الله علیه و آله نشان داده شده که چنین نیست و به طور قطع و یقین، خدا به پیامبر اطمینان داده که دشمن تو از هر خیر و خوبی، منقطع خواهد بود.
علت این که اسم بدخواه و دشمن پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله ذکر نشده و قرآن صفت شانیء (29) را آورده از جهت شمول و عمومیت مطلب است، یعنی قرآن خواسته است بگوید:
هر کس چنین باشد و با پیامبر دشمنی ورزد، مشمول این آیه خواهد بود. با توجه به این که جمله : ( إِنَّ شانِئکَ هُوَ الأَبتَرُ ) مؤکد به حرف تأکید « إِنّ » می باشد؛ یعنی قرآن گفته است: انقطاع و بی نتیجه و ابتر بودن از برای هر کینه ورزی، متحقق است.
شیخ طبرسی (30) نوشته است: « و الأبترُ أصلُه من الحمارِ الأبترِ و هو المقطوعُ الذَنَب » بنا بر این مفهوم آیه این است که قرآن گفته: بدخواه تو ای پیامبر! مقطوع النسل می باشد و نام نیکی از او نخواهد ماند ونسل تو تا به قیامت کثیر و فراوان خواهد شد، چنان که هم اکنون هم می بنیم که کثرت نسل آن بزرگوار توسط حضرت فاطمه سلام الله علیها به حدی رسیده است که مشاهده می شود.
طنطاوی نوشته است:(31)« حوض کوثر، کنایه از علم است « و هذا حوض العلم و المعرفه و الأسرار» و این که می گویند مراد از کوثر، علم فراوان است، از باب تشبیه علم به آب است و تشبیهی است بسیار معقول و معمول؛ زیرا علم و آب و هردو مایه ی حیات هستند، آب مایه حیات جسمی و علم مایه حیات روحی است. عالم را بحرالعلوم و یا متبحر نیز گویند. »
استعمال دقیق کلمات قرآنی در خور توجه است، زیرا مثلاً دو کلمه « یعلمون » و « یشعرون » که معنای نزدیک به هم دارد، بسیار دقیق به کار رفته و هر یک در مورد خاصی استعمال شده است، چه آن جا که از امور عقلی سخن به میان آمده، کلمه « یعلمون » و آن جایی که از امور عاطفی و احساسی سخن گفته شده، کلمه « یشعرون » به کار رفته است.
مثلاً در آیه ی ذیل که اثبات سفاهت نیاز دارد، قرآن گفته است: ( أَلاَ إِنَّهُمْ هُمُ السُّفَهَاءُ وَ لکِنْ لاَ یَعْلَمُونَ‌ ).(32)
لیکن در آیه ی دیگر که احساسات و عواطف در کار است، قرآن گفته است: ( وَ لاَ تَقُولُوا لِمَنْ یُقْتَلُ فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَمْوَاتٌ بَلْ أَحْیَاءٌ وَ لکِنْ لاَ تَشْعُرُونَ‌ ).(33)
در این آیه « لا تشعرون » به کار رفته است، زیرا ظاهربین ها می بینند که اجساد شهدا روی زمین افتاده و در آنان، آثاری از حیات دیده نمی شود، از این رو قرآن گفته است « لا تشعرون »؛ یعنی شما درک نمی کنید و دریافت کامل ندارید.
این آیه از گفتن واژه « اموات » درباره شهیدان، نهی کرده است و این سخن را کسی می پذیرد که دریافت کامل داشته باشد و بداند آنان که در راه دین خدا و در جهاد کشته می شوند، هم چون کسانی که در غیر جهاد می میرند، نیستند، بلکه قرآن می گوید:
شهدا زندگانند و : ( فَرِحِینَ بِمَا آتَاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ یَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِینَ لَمْ یَلْحَقُوا بِهِمْ مِنْ خَلْفِهِمْ أَلاَّ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لاَ هُمْ یَحْزَنُونَ‌ ).(34)
استحکام و پیوستگی و استواری کلمات در قرآن مجید، در خور اهمیت است، هم چون آیه : ( وَ إِذْ یَرْفَعُ إِبْرَاهِیمُ الْقَوَاعِدَ مِنَ الْبَیْتِ وَ إِسْمَاعِیلُ رَبَّنَا تَقَبَّلْ مِنَّا إِنَّکَ أَنْتَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ‌ ).(35)
در این آیه، همان طور که ما فارسی زبانان، ترجمه می کنیم چنین به نظر می رسد که « اسماعیل » با واو حرف عطف بر « ابراهیم » عطف شده و او نیز هم چون پدرش ابراهیم، پایه های خانه کعبه را بالا می برد، لیکن عبارت قرآن چنین نیست و تأخر کلمه « اسمعیل » پس از ابراهیم و بعد از عبارت « یرفع القواعد » نشان می دهد که نقش اسمعیل در بالا بردن خانه کعبه، نقش ثانوی است و نقش اساسی، از آن ابراهیم می باشد.
زمخشری نیز بر همین عقیده است و نوشته است: (36) « و قیل: کان إبراهیم یبنی و إسماعیلُ یُناوِلُه الحجارهَ»
شیخ طبرسی (37) نیز از قول ابن عباس نقل کرده است که اسماعیل به ابراهیم سنگ می داد و او آن ها را روی پایه های خانه کعبه می چید و بالا می برد.
از جمله : ( یَرفَعُ إِبراهِیمُ القَواعِدَ مِنَ البَیتِ…) چنین استنباط می شود که قبلاً شالوده ی خانه ی کعبه وجود داشته است و ابراهیم و اسماعیل، پایه های آن خانه را بالا برده اند.
از جمله: « تقبّل منا » نیز فهمیده می شود که اینان کعبه را برای عبادت ساخته اند؛ زیرا از خدا می خواهند از آن ها بپذیرد و در برابر این عمل، به آنان ثواب عنایت کند، چرا که توقع پاداش و ثواب از خدا در تأسیس ساختمان و بالا بردن بنایی است که جنبه عبادی دارد و برای محل عبادت، ساخته می شود، از این رو از خدا تقاضا می کنند که این خدمت را از آنان بپذیرد.
قرآن مجید در انتخاب کلمات، بهترین ها را برگزیده است؛ یعنی یک مفهوم را که می شود با الفاظ گوناگون بیان کرد، قرآن الفاظی را که از جهتی برتر و بهترین کلمات می باشد، انتخاب کرده و آن ها را به کار برده است؛ مثلاً در آیه : ( مُتَّکِئِینَ عَلَى فُرُشٍ بَطَائِنُهَا مِنْ إِسْتَبْرَقٍ وَ جَنَى الْجَنَّتَیْنِ دَانٍ‌ ).(38)
ممکن بود که گفته شود: « و ثمر الجنّتین قریب » که ظاهراً معنای این عبارت به فهم عامه هم نزدیک تر است و همان معنای ( وَ جَنَی الجَنَّتَینِ دانٍ ) را می دهد، ولی کلماتی را که قرآن به کار برده مناسب تر است:
اولاً، میان دو کلمه « جنی » و « جنتین » یک نوع جناس است.
ثانیاً، کلمه « ثمر » مفهوم کلمه « جنی » را نمی رساند، زیرا « جنی » میوه قابل چیدن را گویند.(39)
ثالثاً، از جهت فاصله ی آیه ها – که همان سجع کلمات باشد – ( وَ جَنَی (40) الجَنَّتَینِ دانٍ ) بهتر و مناسب تر از « و ثمر الجنتین قریب » می باشد، زیرا آیات قبلی: ( فِیهما مِن کُلِّ فاکِهَهٍ زَوجانِ * فَبِأَیِّ آلاءِ رَبِّکُما تُکَذِّبانِ) و آیات بعدی هم : ( فِیهِنَّ قاصِراتُ الطَّرفِ لَم یَطمِثهُنَّ إِنسٌ قَبلَهُم وَ لا جانٌّ) می باشد.
برای این که بهتر ثابت شود که قرآن، کلمات بهتر را برگزیده است، مثال دیگری ذکر می کنیم. در آیه : ( وَ مَا کُنْتَ تَتْلُو مِنْ قَبْلِهِ مِنْ کِتَابٍ وَ لاَ تَخُطُّهُ بِیَمِینِکَ إِذاً لاَرْتَابَ الْمُبْطِلُونَ‌ ).(41)
کلمه « تتلو » مناسب تر و بهتر است از کلمه « تقرأ »، زیرا:
اولاً، کلمه « تقرأ » با داشتن همزه، اندکی ثقیل است و « تتلو » بر زبان، ساده تر گفته می شود.
ثانیاً، تلاوت، مخصوص کتاب های آسمانی است و قرائت، خواندن کتاب های آسمانی و غیر آسمانی را شامل می شود و مثلاً گفته نمی شود : نامه تو را تلاوت کردم و به قول راغب اصفهانی: « لا یقال: تلوت رقعتک».(42)
برای اثبات نقش اعجاز آمیز کلمات، به ذکر چند نمونه دیگر مبادرت می ورزیم: در آیه ی: ( حُرِّمَتْ عَلَیْکُمْ أُمَّهَاتُکُمْ وَ بَنَاتُکُمْ وَ أَخَوَاتُکُمْ …)(43) که بحث از ازدواج با محارم است، قرآن مجید از کلمه « ام » واژه ای که قداست دارد و هاله ای از اجلال در آن هست، استفاده کرده تا نفوس از نزدیکی کردن با این موجود مقدس، مشمئز شود؛ یعنی در واقع کلمه « ام »، خود مؤید تحریم است.
پس در این مورد، کلمه « ام » مناسب خواهد بود، در صورتی که در آیه: ( وَ الْوَالِدَاتُ یُرْضِعْنَ أَوْلاَدَهُنَّ حَوْلَیْنِ کَامِلَیْنِ لِمَنْ أَرَادَ أَنْ یُتِمَّ الرَّضَاعَهَ وَ عَلَى الْمَوْلُودِ لَهُ رِزْقُهُنَّ وَ کِسْوَتُهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ …)(44) قرآن مجید از کلمه «والدات » که جمع « والده » است استفاده کرده و نه از کلمه « ام »؛ با این که لفظ « ام » در زبان عربی معنای وسیع تری دارد و علاوه بر مادر، بر ریشه و اساس هر چیزی نیز اطلاق می شود.
علت انتخاب کلمه « والده » در این آیه، این است که قرآن خواسته است با به کار بردن لفظ « والده » به خوانندگان بفهماند که جدا کردن طفل از « والده » نارواست و خلاف وجدان و احساس می باشد.
باید توجه داشت که آیه ی مزبور به صورت جمله ی خبری بیان شده ولی منظور اصلی آن، امر است و به قول شیخ طبرسی: (45)« صیغه الخبر و المراد به الأمر» و در قرآن مجید نمونه هایی هم دارد، هم چون آیه: (وَ الْمُطَلَّقَاتُ یَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ ثَلاَثَهَ قُرُوءٍ …).(46)
ابن قتیبه (م 276 ه ) ذیل آیه: ( وَ عَلَی المَولُودِ لَهُ رِزقُهُنَّ وَ کِسوَتُهُنَّ بِالمَعرُوفِ) نوشته است (47): ( خوراک زن و فرزند و لباس و پوشش آن بر زوج است، به قدر وسع و توانایی او. »

نکته جالب توجه در آیه ی مورد بحث این که، قرآن گفته است: ( وَ عَلَی المَولُودِ له ) و نگفته است « الولد » تا بفهماند: اولاد به پدران تعلق دارند و نه به مادر. روی همین اصل است که تهیه خوراک و پوشاک در حد متعارف، بر پدران واجب است « فإنّما أمّهات الناس أوعیه مستودعات و للآباء أبناء ».
در آیه : ( وَ لِلَّهِ مِیرَاثُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ…)(48) کلمه « میراث » بسیار دقیق به کار رفته است و حال آن که در بیشتر آیات قرآنی ( وَ لِلهِ مُلکُ السَّمواتِ وَ الأَرضِ) به کار رفته است، چرا؟!
علت به کار رفتن « میراث » در آیه مزبور این است که قرآن خواسته است بگوید که همه موجودات زمان و آسمان می میرند و فقط خدا می ماند و ملک همه مال داران باطل می شود، جز ملک خدا که او باقی است و دائم، پس از فنای همه.
ضمناً باید دانست که کلمه « میراث » نشان می دهد که این مال، در اصل متعلق به ایشان نبوده است و آن روزی که به دنیا گام نهاده اند، چیزی با خود نداشته اند و افسوس که از دنیا می روند و همه چیز را بر جای می گذارند: ( وَ لِلهِ مِیراثُ السَّمواتِ وَ الأَرضِ ).
کلمه « میراث » هدف اصلی آیه را که ترغیب و تشویق بر انفاق مال و منع از بخل و امساک است. به خوبی نمایانده است.(49)
و نیز باید دانست که در همین آیه، کلمه « لله » که جارو مجرور است و مقدم شده، اختصاص را می رساند و می خواهد بگوید: میراث آسمان و زمین فقط مختص به خداست.
انتخاب کلمه، در قرآن بسیار دقیق است و گاه، آدمی مبهوت می ماند و برخی از اسرار انتخاب کلمه ای را پس از تفکر و تأمل در می یابد؛ مثلاً در آیه: ( وَ أَذَّن فِی النّاسِ بِالحَجِّ یَأتُوکَ رِجالاً وَ علی کُلِّ ضامِرٍ یَأتِینَ مِن کُلِّ فَجًّ عَمِیقٍ )(50) ممکن بود گفته شود: « من کل فجّ بعید »، تا از لحاظ حرف آخر کلمه، با آیه پیشین (51) هم مناسب باشد، لیکن قرآن کلمه و صفت « عمیق » را برگزیده تا خواننده راهی را تصور کند که میان دو کوه محصور است و برای آن راه، طول و عرض و عمق است.(52)

پی‌نوشت‌ها:

1. بقره، آیه 15: خداوند، آنان را استهزا و ریشخند می کند و به آنان مهلت می دهد که در سرکشی و طغیان خود کورکورانه به این سو و آن سو، حیران و سرگردان باشند.»
2.اضواء علی متشابهات القرآن، ج1، ص 26 و نیز رجوع شود به : رازی، اسئله القرآن المجید و اجوبتها، ص 4
3.( قَالُوا أَ تَتَّخِذُنَا هُزُواً قَالَ أَعُوذُ بِاللَّهِ أَنْ أَکُونَ مِنَ الْجَاهِلِینَ‌ ) بقره، آیه 67
4.شوری ، آیه 40
5.بقره، آیه 16: اینان کسانیند که گمراهی را به جای راه راست خریدند و به همین جهت از سودای خود سودی نبردند و راه هدایت را نیافتند.
6.السید علی صدرالدین بن المعصوم المدنی، انوار الربیع فی انواع البدیع، تحقیق و تعلیق: شاکرهادی شکر، نشر و توزیع مکتبه الفرقان، کربلا در 7 مجلد، الطبعه الاولی 1288 ه 1968م ج1، ص 254
7.اضواء علی متشابهات القرآن، ج1، ص 27
8.مدنی، همان، ج5، ص 333
9.بقره، آیه 17: مثل این دورویان، مثل کسی است که آتشی بیفروزد و چون آتش گرداگرد او را روشن ساخت، خدا آن آتش را از ایشان باز گیرد و در تاریکی شان گذارد [ که راه حق و طریق سعادت را هیچ نبینند] 10.جمعه، آیه 5: وصف حال آنان که به تورات مکلف شدند و خلاف آن عمل کردند، در مثل به حماری ماند که بار کتاب ها بر پشت کشد…
11.محمد، آیه 20: حال آنان [ در دل هایشان بیماری نفاق است ] به تو می نگرند هم چون کسی که از ترس، حال بی هوشی به او دست داده است…
12.اضواء علی متشابهات القرآن، ج1، ص 27
13.التبیان، ج2، ص 238
14.متشابه القرآن و مختلفه، ج2، ص 238
15.بقره، آیه 96: ای پیامبر! بر همه کس به خوبی پیداست که طایفه یهود به حیات مادی، حریص تر از همه مردمند، حتی از گروه مشرکان…
16.یعنی: هر یهودی آرزوی هزار سال عمر می کند…
17.فجر، آیه 24: [ با حسرت ] می گوید: ای کاش در دنیا برای زندگانی ابدی امروزم، کار خیری انجام می دادم!
18.دهر، آیه 10 و 11: ما می ترسیم، از قهر پروردگارمان، به زودی از رنج و سختی آن روز، رخسار خلق درهم و غمگین است، خداوند از شر فتنه آن روز، آنان را محفوظ داشت و به آنان روزی خندان و دل شادان عطا کرد.
19.به نقل از: تفسیر ابوالفتوح رازی، ج11، ص 344 و 345
20.انفال، آیه 60: ای مؤمنان! آنچه می توانید از نیرو و انسان کار آزموده، برای ایشان آماده سازید تا از این راه، دشمن خدا و دشمن خود را بترسانید.
21.فی ظلال القرآن، ج4، ص 48 و 49
22.ماعون، آیه 7
23.کوثر، آیه 1: ای پیامبر! ما به تو عطای بسیار بخشیدیم.
24.مجمع البیان، (چاپ سنگی)، ج2، ص 531
25.همان: بدون تردید بدخواه تو – دشمن تو – مقطوع النسل است.
26.التفسیر الکبیر، ج32، ص 121
27.ابن اثیر، المثل السائر فی ادب الکاتب و الشاعر، ج1، ص 271-279
28.دلائل الاعجاز فی علم المعانی، ص 330
29.شانیء که صفت فاعلی است و به معنای دشمن کینه توز و بداخلاق می باشد، جمع آن « شنآء » و صفت مفعولی آن منشور می باشد (= کسی که نسبت به او کینه توزی و بداخلاقی شده است) ماده کلمه «شنئآن و شنئی و شنئه است و فعل آن شنأ و شنیء می باشد و متعدی هم هست و شنأالرجل گفته می شود، یعنی: نسبت به آن مرد کینه توزی کرد، ضمناً باید دانست که مفهوم « شأنیء » از « مبغض » شدیدتر و بیشتر است.
30.مجمع البیان، (چاپ سنگی)، ج2، ص 521
31.جوهری، الجواهر فی تفسیر القرآن الکریم، ج25، ص 280-282
32.بقره، آیه 13: آگاه باشید که ایشان سفیهان هستند ولی خود نمی دانند.
33.همان، آیه 155: آنان را که در راه خدا کشته می شوند، مرده نپندارید، بلکه آنان زنده ی ابدی هستند، لیکن شما این حقیقت را در نخواهید یافت.
34.آل عمران، آیه 170
35.بقره، آیه 127: [ و به یادآور ] هنگامی را که ابراهیم و اسماعیل پایه های خانه کعبه را بالا می بردند و می گفتند پروردگارا از ما بپذیر و قبول نما، زیرا تویی که دعای ما را می شنوی و به اسرار و مصالح ما دانایی.
36.الکشاف، ج1، ص 311
37.مجمع البیان، ج1، ص 207
38.الرحمن، آیه 54: در حالی که بهشتی ها بر بسترهایی که حریر و استبرق، اَستر آن هاست، تکیه زده اند و میوه درختانش در همان حال در دسترس ( یا بنا به گفته ابوالفتوح در تفسیرش، ج1، ص 402 « و میوه های این بستان ها نزدیک باشد، قریب المتناول…»).
39.تفسیر ابوالفتوح رازی، ج10، ص 402
40.یقال: جنیته و أجنیته: إذا أقطفته
41.عنکبوت، آیه 48: و تو [ ای پیامبر ! ] پیش از نزول قرآن کتابی نمی خواندی و به دست خویش خطی نمی نگاشتی تا منکران قرآن در نبوت تو شک و ریبی کنند.
42.راغب اصفهانی، المفردات فی غریب القرآن، ص 75
43.نساء، آیه 23: حرام شد برای شما ازدواج با مادران و دختران و خواهرانتان .. ابن ابی الاصبع در صفحه 155 بدیع القرآن نوشته است: « فإنّ هذه الآیه اشتملت علی خمسه عشر محرماً من أصناف النساء، ذوات الارحام ثلاثه عشر صنفاً و من الأجانب صنفان».
44.بقره، آیه 233: و مادران باید دو سال کامل فرزندان خود را شیر دهند و این برای کسی است که بخواهد دوران شیرخوارگی را کامل کند و بر پدر لازم است که خوراک و پوشاک مادر را به طور شایسته و در حد متعارف بدهد، البته لازم نیست که مدت شیردادن طفل، دو سال تمام باشد، بلکه دو سال برای کسی است که بخواهد دوران شیرخوارگی را کامل کند. « لمن أراد أن یتمّ الرضاعه».
45.مجمع البیان، ج1، ص 234
46.بقره، آیه 228: زنان مطلقه، انتظار می کشند تا سه پاکی، یعنی باید انتظار بکشند و باید از شوهر کردن، خودداری بکنند تا سه پاکی «= الصیغه صیغه الخبر و المراد به الامر.»
47.ابن قتیبه، تفسیر غریب القرآن، ص 89
48.آل عمران، آیه 180
49.برای آگاهی بیشتر رجوع شود به : مجمع البیان، ج2، ص 546؛ تفسیر قرطبی، ج4، ص 293 و تفسیر فی ظلال القرآن، ج2، ص 175و 176
50.حج، آیه 27: در میان مردم ندا کن و اعلام حج بده. تا مردم پیاده و سوار و از هر راه دور به سوی تو، جمع آیند.
51.آیه پیشین چنین است: «… و طهّربیتی للطائفین و العاکفین و الرکع السجود».
52.برای آگاهی بیشتر به ویژه در زمینه مسائل نحوی و اعراب کلمات در آیه 27 سوره حج رجوع شود به : تفسیر أبوالفتوح رازی، ج9، ص 89؛ تفسیر غریب القرآن، ص 292 و اضواء علی متشابهات القرآن، ج2، ص 40
منبع مقاله :
صاحبی، محمدجواد، بوستان کتاب، قم، مؤسسه بوستان کتاب، چاپ اول/ 1391

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید