هدف خداوند از آفرینش انسان آن است که او شناخته شود و مقصود از شناخته شدنش آن است که او مورد پرستش قرار گیرد:
و ما خلقت الجن و الانس الا لیعبدون. 1
و من جن و انس را نیافریدم مگر که مرا به یکتائى پرستش کنند.
آفریدههاى خدا نشانههاى هستى اویند و زیبائیهاى آفرینش و وجود عقل و تدبیر، دلیل واحدنیت و یگانگى اوست و در نهاد انسان عقل را رهنمونى براى این مقصد قرار داده است. اما عقل به تنهائى به چگونگى پرستش خدا راه ندارد و طریق بندگى او را نمىشناسد و این خود خداست که باید چگونگى بندگى و عبادت را بیان دارد و لذا انبیاء را براى این هدف فرستاده است تا آنان راه بندگى و چگونگى فرمانبرى را به بشر یاد دهند.
از سوى دیگر، آیا عقل مىتواند ادعاى هر صاحب دعوى را در زمینه پیامبرى بپذیرد بى آنکه از او معجزه و دلیل بطلبد؟ بنابراین انبیاء و رسولان الهى باید به هنگام ادعاى پیامبرى، برهان و دلیل بیاورند و ما کسى را پیامبر و رسول مىشناسیم که حجت و دلیلى قاطع دارد. مگر نه آن است که بیشتر مردم با وجود دلایل و معجزات، پیامبران خدا را انکار کردند وایشان را تصدیق ننمودند؟! تا چه رسد که اینان دلیل و برهانى اقامه نکنند و ناگفته پیداست که دعوى نبوت بدون اقامه دلیل و وجود معجزه، قابل تصدیق نیست، بلکه نبودن حجت و دلیل، خود گواه نادرستى دعوى خواهد بود.
معجزه چیست؟ این سؤال، شایسته دقت و توجه است؛ زیرا تصدیق نبوت موقوف بر وجود معجزه مىباشد.
به نظر نگارنده پاسخ این سؤال با ملاحظه آنچه که در این باره در قرآن آمده است، چندان دشوار نیست. شما وقتى در مورد آیاتى که قرآن به موسى (علیه السلام) نسبت داده – ید بیضا و عصا – و آنچه به عیسى (علیه السلام) نسبت داده – بهبود بخشیدن کورى و برص، زنده کردن مردگان و آفریدن پرندگان – و در معجزه حضرت محمد صلى الله علیه و آله – یعنى قرآن – دقت کنید، خواهید دانست که معجزات انبیاء چیزهائى بودند که بشر با وجود علم و نیروئى که داشته، از آوردن مانند آنها عاجز و ناتوان بوده است .
کدام انسان دانشمند و نیرومندى است که بتواند آتش سوزان را سرد و سلامت کند؟ یا پرندهاى را قطعه قطعه نماید و هر قسمت آن را روى قله کوهى قرار دهد و سپس آنها را فرا خواند و اجزاء به سوى او حرکت کرده، دوباره به هم بپیوندند و پرنده اولى شود؟ یا کف دستش همچون نورافکنى نور دهد، بى آنکه صدمهاى داشته باشد؟ یا عصایش به صورت مارى درآید و همه بازیهاى دروغین جادوگران را ببلعد؟ یا کور و بیمار مبتلا به برص را سلامت بخشد؟ یا مرده را زنده کند؟ یا از گِل، شکل پرندهاى بسازد و سپس در او بدمد و به صورت پرندهاى حقیقى درآید؟ و یا کیست که بتواند در همه خصوصیات قرآن با آن برابرى کند؟ و معجزات دیگرى که در قرآن حکیم آمده ناطق است.
با این بیان، فرق میان معجزه و جادو آشکار مى گردد و نیز فرق بین معجزه و صنعت و تکنیک عصر حضار نیز معلوم مى شود ؛ زیرا معجزه آن عمل خارق العاده و خارج از نظام طبیعى است که در حد ذات خود عملى ممکن و شدنى است (زیرا امر محال اصولاً نشدنى است) و اینگونه اعمال و معجزات جز به دست افراد معینى از بشر که صاحبان دعوت به سوى خداوند تعالى هستند، تحقق نمى یابد. چون فرض بر این است که آن کارها خارج از سطح نیروى بشرى قرار دارد؛ پس جز با موهبتى از سوى خدا امکان تحقق آنها نیست و او این موهبت را به هر که از بندگان مقرب خود که بخواهد، مى بخشد. اما جادو که فن و شیوهاى است، هر کس آن را یاد بگیرد مى تواند انجامش دهد؛ زیرا نوعى تردستى و خیالپردازى و گمراهى است و از حقیقت و واقعیت به دور. و صنعت و تکنیک هم دانشى است بر پایه قوانین طبیعت که هر کس آن دانش را فرا گیرد و بیاموزد و طبیعت پدیدهها و ترکیب عناصر را بشناسد ، قادر به انجام آن خواهد بود.
سؤال: دانش روز معجزه را رد مىکند، زیرا آن را امرى مىداند برخلاف قوانین طبیعى و اسباب و علل عادى و هیچ امرى بر خلاف علل و اسباب عادى، امکان تحقق ندارد! پاسخ به این سؤال و اشکال به ترتیب زیر است :
اولاً : قرآن با صراحت تمام بیان مى کند که پیامبران، آن کارهاى خارقالعاده و امور غیر طبیعى را انجام دادهاند، مثل سلامت و خنکى آتش براى ابراهیم و حرکت پرندگان تکه تکه شده به سوى او، ید بیضاى موسى بدون کوچکترین ناراحتى و صدمه ومار شدن عصاى او، بهبودى بیماریهائى توسط عیسى که علم پزشکى از درمان آنها ناتوان بوده است،مانند کورى مادرزاد و بیمارى برص و بزرگتر از همه زنده کردن مردگان وآفرینش پرندگان و غیر آن. و ارزش دانشى که مخالف قرآن است ،چه مى تواند باشد؟! بلکه چنین دانشى، دانش نیست و مسلماً اشتباه است، چون در برخى مقدماتش خطا وجود دارد.
ثانیاً : این معجزات و کارها، در حد ذات. خود ممکن هستند. پس چرا ما منکر آنها شویم؟ در صورتیکه همه آنها ممکن مى باشند و احتیاج به آنها نیز وجود دارد و قدرت خداوند متعال نیز شامل و عام است و هرگز نقص و عجز به او راه ندارد، که او بر همه چیز قادر و توانا است .
البته ما کارهائى را که اصولاً محال و ناممکن هستند – ذاتاً یا عرضاً – مثل ایجاد شریک بارى، جمع بین دو ضد و دو نقیض و قرار دادن دنیا با همین بزرگى در میان تخم مرغى با وصف خردیش ، نشدنى مىدانیم ، چون محل صالح نیست . پس نقص از سوى مقدور است نه از جانب قدرت. امام سخن گفتن سنگریزه و پاره شدن ماه و راه رفتن درخت و امثال آن که هم محل قابل است و هم قدرت خدا شامل آن مىشود، هیچ منعى از تحقق آنها نیست.
ثالثاً : اگر معجزات و نشانههاى انبیا غیر ممکن و نشدنى باشند ، پس به چه وسیله مى توان صدق ادعاى انبیا را فهمید؟ و اگر دعوى نبوت بدون ارائه دلیل و معجزه باشد، پس همه مىتوانند چنین ادعائى بکنند. پس چه امتیازى است براى پیامبر صادق ؟! و فرق میان صادق و کاذب چیست؟
بدیهى است که نبوغ ، زیرکى، فصاحت، دانش، امانت و صداقت هر چند که موجب آن مى شوند که فرد آراسته به آنها ، فردى ممتاز و برجسته باشد، اما کافى نیستند که به خاطر وجود آن صفات در پیامبر، مردم او را تصدیق کنند؛ زیرا بیشتر مردم براى صفات مزبور وزنهاى قائل نبوده ، بلکه قادر به تشخیص آنها نیستند، تا چه رسد که به وجود آنها در شخص پیامبرى بطور کامل پى ببرند.
پس ناگزیر باید علامت و چیزى محسوس به دست انبیا رخ دهد و پدید آید که دیگر انسانها از انجام آن عاجزند، تا بدین وسیله عذر و بهانه مردم تمام شود و همه مردم اعم از دانایان و جاهلان و عاقلان و هوشیاران ، همگى در برابر آن کار، خاضع و خاشع باشند.
رابعاً: چرا دانش و علم از تحقق امور غیر طبیعى مانع است؟ آیا آفریدگار امور عادى و غیر عادى یکى نیست؟ پس آن خداوندى که مىتواند پدیدهها را براساس علل و اسباب عادى تحقق بخشد، مىتواند آنها را به علل و اسبابى دیگر برتر از فکر و سطح قدرت ما جامه وجود بپوشاند. و اصولاً ما وقتى برخى پدیدههاى الهى را مورد نظر قرار دهیم مىبینیم که آنها جز براساس و علل عادى تحقق یافتهاند، مثل آغاز خلقت.
به نظر شما قوانین طبیعى در آفرینش آدم و حوا و آغاز خلقت آسمانها و زمین، درختان، جویبارها، معادن، فلزات و امثال آنها چه بوده است؟ خداوند آنها را بدون وجود ماده قبلى آفریده و بدون الگو و نقشه خلقت فرموده و اگر قانون طبیعى در آفرینش ابتدائى اشیاء مذکور همان عناصر و مواد ترکیبى آنهاست، پس قانون طبیعى و عادى در خلقت و آفرینش خود این مواد و عناصر چه بوده است ؟
آرى، ما در مورد آفریدهها به دنبال قوانین طبیعى هستیم، زیرا عادتاً در آفرینش پدیدهها، آن قوانین و نوامیس طبیعى را حاکم مىبینیم؛ اما به هر حال کلیت این قوانین را در مورد همه پدیدهها قبول نداریم، چون آفریدگار قوانین طبیعى و غیر طبیعى را یکى مىدانیم ؛ بویژه که خداوند در اقدام به آفرینش از طریق غیر عادى و بر خلاف قوانین طبیعى هدف و غرضى دارد و آن اتمام حجت بر بندگان و ارشاد آنها و راهنمائیشان به سوى الوهیت و قدرت خود و صدق دعوى انبیاى خویش است .
پس ما در تصدیق این نشانهها و معجزات که بطور غیر عادى و بر خلاف قوانین طبیعى رخ مىدهد، اگر حضور داریم، باید مشاهده و احساس کنیم و اگر در آن زمان نبودهایم، باید از طریق نقل و روایت صحیح و معتبر در جریان آنها قرار بگیریم.
این معجزات و کرامات همچنانکه به دست پیامبران صورت مىگیرد، به همان دلیل و به همان هدف و غرض توسط اوصیاى آنان نیز انجام مىپذیرد ؛ زیرا مگر نه آن است که بعثت انبیاء براى ارشاد مردم به شناخت خداوند و عبادت اوست؟ تعیین اوصیاء و امامان نیز به همین هدف صورت مىپذیرد. پس همانگونه که طرح رسالت نیاز به ارائه معجزه دارد، در دعوى وصایت نیز احتیاج به آوردن معجزه است. بنابراین، پس از آنکه به معجزه نیاز افتاد – که در حد ذات خود یک کار عملى و ممکن است – فرقى میان مصادیق مختلف آن مانند احیاى مردگان، آفرینش پرندگان، به سخن آوردن سنگ و درخت و غیر آنها نخواهد بود؛ زیرا عموم و شمول قدرت خداوند در همه موارد یکسان است و نزد خداوند آفریدن یک ذرّه با ایجاد یک تل و خلقت آسمان با آفرینش حشرات هیچ فرقى نمىکند. پس هیچ انسان بینا و با بصیرتى صدور کارهائى مثل احیاى مردگان، طلاسازى خاک و اخبار از غیب را از پیامبران و اوصیاى ایشان بعید نمىشمارد، همچنانکه کارهاى نسبتاً آسانترى چون جارى ساختن آب، فرود آوردن باران، حاضر کردن انگور در غیر فصل و امثال آن را بعید نمىشمرد؛ زیرا همه این کارها و اعمال، در تحت پوشش قدرت خداوند قرار دارند و در امکان تحقق و مورد نیاز بودن یکسانند.
بنابراین، امام صادق (علیه السلام) نیز پس از آنکه امام معصومى است که از سوى خدا تعیین شده و براى پیشبرد رسالت اسلام منصوب گشته است، ناگزیر باید براى اثبات امامتش معجزه ارائه کند آنگاه که نیاز است و از خطر ایمن مىباشد، آنگونه که بر پیامبر به هنگام دعوت به اسلام ارائه معجزه لازم و واجب بود و این نظریه و اعتقاد شیعه امامیه است .
اما به نظر اهل سنت! امام صادق (علیه السلام) نزد آنان از عترت پاک پیامبر است، که همه فضائل وکمالات را یکجا حایزند، چنانکه سخنان بزرگان علماى اهل سنت بر این معنى دلالت دارد وما در یکى از فصول همین نوشته پارهاى از اظهارات و کلمات دانشمندان سنى را درباره امام صادق (علیه السلام) آوردهایم. 2 پس به عقیده آنان نیز صدور نشانهها و کرامات برجسته از امام صادق (علیه السلام) غرابتى ندارد، چنانکه خود، نقل و روایت کردهاند و ما اینک به برخى از آنها اشاره مىکنیم و ناگفته نماند که صاحب کتاب «مدینه المعاجز» در حدود سیصد کرامت و منقبت راجع به امام صادق (علیه السلام) روایت و نقل کرده و ما برخى از آن کرامات را که درکتابهاى ارزنده و تألیفات ارزشمند علما آمده و مورد اتفاق هر دو مذهب تشیع و تسنن مىباشد، مىآوریم .
استجابت دعاى امام صادق (علیه السلام)
در «اسعاف الراغبین» مىنویسد: امام صادق (علیه السلام) مستجاب الدعوه بود. هرگاه چیزى از خداوند مىطلبید تا سخنش به پایان نرسیده و از جاى دعا بلند نشده بود، خواستهاش بر آورده مىشد.
در «لواقح الانوار» مىنویسد: او (امام صادق) سلام الله علیه اگر به چیزى احتیاج پیدا مىکرد عرض مىکرد: اى پروردگار من! من به چنین و چنان نیازمندم و هنوز کلامش تمام نمىشده خواستهاش را در کنار خود مىدید.
و این (و گواهى از دو نویسنده و دانشمند، نه تنها دلیل آن است که امام مستجاب الدعوه بوده، بلکه به سرعت استجابت دعاى امام نیز دلالت دارد که حتى مثل اینکه مسؤولٌ عنه در کنار و در پیشاپیش او حضور داشته است. و این دانشمند که مطلب را به این قاطعیت و به این صورت مطرح کردهاند جز براى این نیست که نزد آنان روایات و دلایل فراوان در این زمینه وجود داشته و در سینهها مطالب فراوان در آن مورد، فراهم بوده است به حدى که استجابت دعاى امام و سرعت آن نزد این نویسندگان دانشمند در ردیف مطالب مسلم و محسوس و قطعى قرار گرفته است .
1- از جمله دعاهاى مستجاب امام، دعائى است که به هنگام قصد شوم منصور درباره آن حضرت رخ داده است. او که بیش از یک بار تصمیم به قتل امام گرفت ، خداوند به برکت دعاى امام، میان او و امام مانع شد بلکه حالش دگرگون گشت و بر خلاف تصمیم و آهنگ نامیمونش به استقبال امام شتافت و بیش از حد در احترام و بزرگداشت او کوشید. 3
حکم بن عباس کلبى ضمن دو بیت شعر گفته بود:
ما زید را بر چوبه دار زدیم و هرگز دیده نشده است که مهدى به دار آویخته شود. و شما از روى سفاهت و بى خردى عثمان را با على قیاس کردید، در حالیکه عثمان از على پاکتر و پاکیزهتر است !
وقتى امام صادق (علیه السلام) این شعر کلبى را شنید، دست به دعا برداشت و عرض کرد: خدایا! درندهاى از درندگانت را بر او مسلط گردان که او را از هم بدَرَد و بخورد.
از قضا بنى امیه او را براى مأموریتى به کوفه اعزام کردند، و در راه، شیرى او را از هم درید و خورد.4
2- داود بن على عباسى که از سوى منصور والى مدینه بود، معلى بن خنیس پیشکار و کارگزار امام صادق (علیه السلام) را دستگیر کرد و او را به شهادت رسانید و به این اکتفا نکرد، مىخواست به امام هم سوء قصد کند، که امام صادق (علیه السلام) به خشم آمد و داود را نفرین فرمود و شنیده شد که امام فرمود: «هم اکنون، هم اکنون».
هنوز نیازیش امام به پایان نرسیده بود که سر و صدا از خانه داود بلند شد و گفتند که او در جا و دفعتاً مرده است. 5
3- آرى، مردم با استفاده از دعاهاى مستجاب امام صادق (علیه السلام) شفا پیدا مىکردند که از آن جمله است حبابه والبیه که از زنان بافضیلت بوده است. او حضور امام مىرسید و مسائلى در زمینه حلال و حرام مىپرسید و مردم حاضر از طرح اینهمه مسائل توسط یک بانو در شگفت مىماندند؛ زیرا آنان کمتر دیده بودند که آنگونه زیبا سؤال طرح شود. پس از تمام شدن سؤال و جواب، امام احساس مىکند که حبابه مىگرید و سرشک ازدیدگانش سرازیر مىشود.
امام: چرا گریه مىکنى؟
حبابه: اى فرزند رسول خدا! درد بدى دارم؛از آن دردها و ابتلاهائى که به انبیا و اولیا علیهم السلام عارض مىشده است. خانوداه و خویشاوندان نزدیک من مىگویند حبابه به بیمارى بدن گرفتار شده و اگر رهبر و امام او آنگونه که او مىگوید امام مفترض الطاعهاى است، چرا دعا نمىکند تا بیماریش بهتر شود؟ اما من از این بیمارى و مرض ناراضى نیستم و مىدانم که وسیله آزمایش من و کفاره گناهانم است و مىدانم که این بیمارى، بیمارى صالحان است.
امام: درد بدى دارى؟
حبابه: آرى، اى فرزند رسول خدا!
آنگاه امام لبهایش را تکان داد و معلوم نبود که آیا دعا مىخواند یا چه مىگوید. بعد به حبابه فرمود: بلند شو و به اندرونى و میان بانوان برو و به بدن خود نگاه کن که آیا اثرى از آن مرض و بیمارى مىبینى؟
حبابه مىگوید: وارد اندرونى امام شدم و لباسهایم را کنار زدم و در سینه و بدنم اثرى از آن بیمارى زجرآور ندیدم. امام فرمود: حالا برو به آنان بگو اینگونه بوسیله امام خویش به خدا تقرب مىجویم.
و این حبابه همان دختر جعفر اسدى است و «والبیه» نسبت به «بنى والبه» است که شاخهاى از قبیله اسدند و این همان بانوى صاحب سنگریزههائى است که امیرالمؤمنین (علیه السلام) نشان امامت بر روى آنها زد و همان زنى است که زیاد عمر کرد تا امام رضا (علیه السلام) را هم دید و به روزگار او درگذشت و در میان پیراهن امام پیچیده شد و دفن گردید. او تنها یک کرامت از امام ندیده است. قبلاً هم نزد امام حسین (علیه السلام) آمده و بیمارى برص گرفته بوده و به دعاى آن حضرت بیمارى برص او بهتر شده است و در یکصد و سیزده سالگى نزد امام سجاد (علیه السلام) حضار شده که از شدت پیرى مىلزیده است. امام را در حال نماز دیده و مىخواسته برگردد که امام با اشاره انگشت جوانى او را به وى باز گردانیده است و هنگامى که نزد امام رضا (علیه السلام) شرفیاب شد آن حضرت هم جوانى او را دوباره به وى برگردانید و به روایتى او مرگ را برگزید و در خانه امام از دنیا رفت .
4- بانوئى دیگر حضور امام صادق (علیه السلام) آمد و عرض کرد: جانم به قربان شما! پدر و مادر و خانوادهام همگى شما را دوست مىداریم .
امام: راست مىگوئى! حالا چه مىخواهى؟
بانو:قربانت گردم! اى فرزند رسول خدا! برص دربازوى من پیدا شده دعا کنید که بر طرف شود.
امام:
اللَهّم انّک تُبرء الأکمه و الأبرصَ و تحیى العظامَ و هى رمیمّ اَلبِسها عَفْوک و عافیتَک.
خدایا! تو کور مادرزاد و بیمار پیسى گرفته را بهبود مىبخشى و استخوانهاى پوسیده را زنده مىکنى؛ این زن را ببخش و لباس عافیت بر وى بپوشان.
از او سؤال شد که اثر دعا چه شد؟
بانو:به خدا سوگند ازجاى خود برخاستم در حالیکه کوچکترین اثرى از آن مرض در من نبود.7
5- بکربن محمد ازدى مىگوید: در راه مکه به یکى ازخویشاوندان من جنون عارض شد و دیوانه گردید. وقتى به حضور امام صادق (علیه السلام) رسیدیم عرض کردیم که او را دعا بفرماید و امام دعا فرمود و من دیدم در همانجا که آن مرد دیوانه شده بود در همانجا بهبودى حاصل کرد و شفا یافت. 8
6- هنگامى که امام صادق (علیه السلام) همراه عدهاى از یارانش در کنار کعبه و زیر ناودان بیت قرار داشت پیرمردى جلو آمد و سلام گفت و سپس عرض کرد: اى فرزند رسول الله! من شما اهل بیت را دوست مىدارم و از دشمنانتان بیزارم. و من گرفتار بیمارى شدهام و به خانه خدا پناه آوردهام، بلکه این مرض من بهتر شود.
آنگاه به گریه افتاد و خم شد سروپاهاى امام را مىبوسید و امام خود را کنار مىکشید، به حدى که امام خود به گریه افتاد و دلش به حال آن بیمار سوخت. بعد به یارانش فرمود: این برادر دینى شما به شما پناه آورده دست به دعا بردارید!
و خود امام هم دستهایش را بلند کرد و عرض کرد: خدایا! تو انسانها را از طینت و سرشتى خالص آفریدهاى و اولیاى خود و دوستان اولیاى خود را هم از آن طینت خالص خلق کردهاى؛ اگر بخواهى مىتوانى آفتها و مرضها را از ایشان دوربفرمائى. خدایا! ما به بیت محترم تو پناهنده شدهایم که همه چیز به آن پناه مىآورد و این مرد هم به ما پناه آورده است و من از تو مىخواهم – اى خدائى که با نور خود از آفریدههایش پوشیده مانده – از تو مىخواهم به حق محمد و على و فاطمه و حسن و حسین – اى آرزوى غصهمندان، درماندگان و گرفتاران! – اینکه به این مرد شفا دهى و گرفتارى و بلا را از او دور سازى و نارحتى را از او برطرف فرمائى، اى ارحم الرحمین!
وقتى دعاى امام تمام شد مرد راه افتاد و به در مسجد نرسیده بود که برگشت و گریه سر داد و گفت: «خدا مىداند که رسالت خود را کجا قرار دهد». به خدا سوگند، اثرى از بیمارى در تن من نیست .9
7- در صورت یونس بن عمار برص پیدا شد امام که نظرش به روى او افتاد دو رکعت نماز گزارد و بعضى دعاها خواند و در اثر دعاى امام آثار برص کاملاً رفع شد و وقتى از مدینه بیرون مىرفت بهبودى حاصل کرده بود. 10
8- طرخان نخاس مىگوید: در حیره حضور امام صادق (علیه السلام) شرفیاب شدم. امام پرسید: کار شما چیست؟
عرض کردم: چهار پا معامله مىکنم.
فرمود: براى ما یک قاطرى بخر سیاهرنگ که زیر شکمش سفید و رانهایش نیز سفید و پوزهاش هم سفید باشد.
گفتم: من قاطرى با این ویژگیها ندیدهام.
به هر حال از حضور امام بیرون آمدم و به میدان مالفروشان رفتم. جوانى را دیدم که قاطر و استرى را آب مىدهد که درست همان خصوصیاتى را داشت که امام فرموده بود. پرسیدم: اى جوان! این استرمال کیست؟
گفت: مال سرور و آقاى من است .
پرسیدم : آیا آن را مىفروشد؟
گفت: نمىدانم.
با او راه افتادم تا نزد صاحب استر رسیدیم و آن را از او خریدم و برگشتم و گفتم: قربانت گردم! این همان استرى است که شما مىخواستید. پس مرا دعا بفرمائید.
امام فرمود: خداوند مال و ثروت و فرزند و اولادت را زیاد گرداند.
آن مرد مىگوید: من در میان مردم کوفه، ثروتمندترین و فرزنددارترین آنان بودم. 11
9- حمادبن عیسى از امام صادق (علیه السلام) خواست که در حق او دعا بفرماید و از خدا بخواهد که زیارت خانه خدا را فراوان به او قسمت کند و ملک و خانه زیبا و همسرى صالح و شایسته از بهترین خانوادهها و فرزندانى نیکوکار به او روزى فرماید. امام صادق (علیه السلام) نیز او را دعا فرمود و این خواستههایش را مطرح ساخت و ضمن دعا، پنجاه بار زیارت خانه خدا را براى او خواست. خداوند نیز همه خواستههاى او را داد و پنجاه بار به زیارت خانه خدا توفیق پیدا کرد. وقتى نوبت پنجاه و یکمین رسید و به سرزمین جحفه آمد (جائى میان مکه و مدینه) سیلى به راه افتاد و او غرق شد و به همین سبب غریق جحفه لقب گرفت.12
10- زید شحام مىگوید: به اطراف کعبه طواف مىکردم و دستم در دست ابوعبدالله (علیه السلام) بود. امام در حالیکه سرشک از دیدگانش سرازیر بود فرمود: اى شحام! مىدانى خداى من براى من چه کارى کرد؟
باز به گریه افتاد و بعد فرمود: اى شحام! من از خدا خواستم که سدیر و عبدالسلام را که زندانى سیاست هستند، آزاد فرماید و خداوند لطف کرد و دعاى مرا اجابت فرمود و آنان را آزاد نمود. 13
11- منصور عباسى، عبدالحمید 14 را زندانى کرده بود این خبر را عصر روز عرفه به امام اطلاع دادند. پس ام دست به دعا برداشت و ساعتى به نیایش پرداخت. بعد نگاهى به محمد بن عبدالله انداخت و فرمود: به خدا سوگند دوست تو (عبدالحمید) از زندان آزاد شد.
محمد مىگوید: بعدها از عبدالحمید پرسیدم تو کى آزاد شدى؟ گفت عصر روز عرفه. 15
این دو کرامت اخیر علاوه بر اشعار بر مستجاب الدعوه بودن امام، اخبار از غیب را نیز در بردارد.
اینها برخى از دعاهاى مستجاب امام بود که در کتابها آمده است و راویان آنها را در سینهها نگاه داشتهاند و ملاحظه مىشود که امام غالباً در این دعاها خیر مردم را خواسته است، فقط گاهى که صلاح دیده نفرینى هم کرده است؛ ولى بطور کلى امام بسیار مهربان و نرمخو بوده که حتى در برابر رفتار بد دشمنان که احیاناً کوهها از تحمل آن نوع رفتارها ناتوانند، صبر پیشه کرده و کسى را نفرین نفرموده است جز داود بن على و حکم کلبى و یکى از مأموران چاه زمزم را. 12- روزى امام صادق (علیه السلام) همراه یارانش غذا مىخوردند. به خدمتکارش فرمود: برو از زمزم براى ما آب بیاور!
خادم راه افتاد، اما بدون آب برگشت و گفت: یکى از مأموران چاه، مرا از برداشتن آب منع کرد و گفت: آیا براى خداوند عراق آب مىبرى؟!
رنگ رخسار امام ابوعبدالله (علیه السلام) از شنیدن این کلام دگرگون شد و دست از طعام کشید و لبهایش را تکان مىداد. بعد به خادم فرمود: برو براى ما آب بیاور!
و شروع کرد به تناول کردن غذا. اندکى نگذشت که خادم برگشت در حالیکه رنگش پریده بود. امام سؤال فرمود: جریان چه بود؟
گفت: آن مأمور چاه در چاه افتاد و تکه تکه شد و مردم او را بیرون مىآورند.
امام خدا را سپاس گفت .
روزى دیگر امام، غلام و خدمتکارش را فرستاد تا از چاه زمزم آب بیاورد. حاضران شنیدند که امام مىگفت:
اللهم اعم بصره اللهم اخرس لسانه اللهم اصم سمعه.
خدایا! چشم او را کور کن؛ زبانش را لال، و گوشش را کرو ناشنوا قرار بده!
خدمتکار آمد در حالیکه مىگریست. امام پرسید: چه شده است؟
عرض کردم: فلان کس مرا زد و مانع از برداشتن آب گردید.
امام فرمود: برگرد که من او را از سر راه برداشتم.
خدمتکار برگشت دید که مأمور چاه کور، کرد و لال شده و مردم در اطرافش گرد آمدهاند. 16
پى نوشت:
نویسنده: محمد حسین مظفر
1- الذاریات /56.
2- نگاه کنید به فصل «امام از دیدگاه برخى مورخان و محدثان» از همین نوشته.
3- نگاه کنید به «نورالابصار» از شبلنجى، «مطالب السؤل از ابن طلحه شافعى، «صواعق محرقه» از ابن حجر، «تذکره الخواص» از سبط بن جوزى، «فصول مهمه» از ابن صباغ مالکى، «ینابیع الموده» از شیخ سلیمان قندوزى و جز اینها. و ما بخشى از این مطالب را در فصل «گرفتاریهاى امام» آوردیم. مراجعه شود.
4- نگاه کنید به «نورابصار»، «صواعق محرقه» و «فصول مهمه».
5- همان کتابها.
6- نگاه کنید به اسعاف الراغبین، مطالب السؤل، صواعق محرقه، کشف الغمه و صفوه الصفوه.
7- امالى شیخ طوسى، مجلس چهارده.
8- بحارالانوار، ج 47، ص 63.
9- بحارالانوار ، ج 47، /122.
10- مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 232.
11- بحارالانوار، ج 47، ص 152.
12- خرائج و جرائح.
13- رجال کشى، ص 183.
14- در «کشف الغمه» تصریح مىکند که او محمد بن عبدالله بن ابى العلاء ازدى سمین کوفى بوده است که از اصحاب و یاران امام مىباشد.
15- مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 234 و بحارالانوار، ج 47، ص 143.
16- خرائج و جرائح.