نویسنده : باربارا آنجلیس
قسمت دوم : زنان خود و ارزشهایشان را زیر پا می گذارند
زنان، خود و ارزش هایشان را زیر پا گذاشته و در مقایسه با مردان، خود را در مقام دوم قرار می دهند.
تصور کنید ساعت ها وقت صرف تهیه ی شام مورد علاقه همسر خود کرده اید و می خواهید میز را بچینید، ناگهان متوجه می شوید یکی از تکه های ماهی بزرگتر از بقیه است. با این فرض که شما و همسرتان از اشتهای یکسانی برخوردار هستید، چه کار خواهید کرد؟ آیا قطعه ی بزرگ تر را به او خواهید داد، یا آن را برای خودتان نگه خواهید داشت؟
اغلب زن هایی که این سؤال را از آن ها پرسیده ام، اعتراف کردند به این موضوع زیاد فکر نکرده اند. البته قطعه ی بزرگتر را به مردشان می دهند. چرا که طبق عادت، اول بهترین قسمت غذا را به او داده و سپس خود را در مرتبه ی دوم قرار می دهند. چنان چه قطعه ی بزرگتر را خودشان بردارند، احساس گناه خواهند کرد. کلماتی که آن ها در مقابل اقدامشان به کار می برند، کلماتی هستند نظیر: خودخواه، خسیس و نامهربان. اشتباه شماره ی دو به آن دسته از زنانی مربوط می شود که خود را در مقایسه با مردان زندگیشان در مقام دوم اهمیت قرار می دهند.چگونه این کار را می کنیم؟
1- ما علاقه ها، عادت ها و فعالیت های شخصی خود را زیر پا می گذاریم. ساراسی و یک سال سن داشت و بسیار علاقمند به مطالعه، مدیتیشن و یوگا بود. او دریافته که این فعالیت ها به او شادابی و سلامت می بخشد. بعد از آن که با بیل که یک مشاورکامپیوتر بود نامزد شدند، تمامی
فعالیت هایش را کنار گذاشت. چرا که بیل مردی شکاک بود و به قول خودش با این مزخرفات شرقی میانه ی خوبی نداشت. سارا به منظور جلوگیری از برخورد و درگیری با بیل، فقط ماهی یک بار در کلاس یوگا حاضر می شد و پس از مدتی، دیگر کمتر مدیتیشن می کرد، تا جایی که دیگر کاملاً آن را کنار گذاشت. وقتی از او پرسیدم که چرا فعالیت های مورد علاقه اش را زیر پا می گذارد؟ جواب داد: «احساس می کنم به مرحله ی جدیدی از زندگیم وارد شده ام و دیگر این گونه فعالیت ها مناسب سن من نیستند.»
یک سال و نیم بعد، نامزدی بیل وسارا بهم خورد. ظرف دو هفته سارا مجددا مدیتیشن خود را شروع کرد. او گفت: «نمی توانستم باور کنم که چقدر دلم برای مدیتیشن تنگ شده بود.»
امیلی همواره به ورزش اروبیک علاقه ی خاصی نشان می داد، او از جوانی این ورزش را دنبال می کرد. احساس می کرد ورزش اروبیک او را سالم و شاداب نگه می دارد. امیلی بیست و نه ساله بود که با اندروی سی و یک ساله آشنا شد. دو سال بعد آن ها ازدواج کردند. چند وقت پیش او را در یک فروشگاه دیدیم و از او درباره ی اندرو و همچنین راجع به کلاس های اروبیکش جویا شدم. سریعاً معذب شد و گفت: «خب، راستش مثل سابق مرتب به کلاس ها نمی رم.»وقتی دلیلش را از او پرسیدم گفت: «راستش اندرو زیاد از این کلاس ها خوشش نمیاد.اوایل که با هم نامزد شده بودیم، همیشه اونو به زور به سالن ورزشی می بردم.تمام مدت آن جا می موند و فقط دیگران را تماشا می کرد. این وضع برام خوشایند نبود و در نتیجه کنارش گذاشتم. ولی او منو تشویق کرد، بدون اون به سالن برم و علاقه ام به ورزش را فدای
او نکنم. یکی دوبار همراه دوستام این کار را کردم، اما از این که اونو تو خونه تنها می ذاشتم، احساس گناه می کردم. هرچند دلم برای ورزش تنگ شده، اما موضوع مهمی نیست.»
این زن ها همان اشتباهی را می کنند که بسیاری از ما می کنیم. بسیاری از ما علاقه های خودمان را زیر پا گذاشته، تنها به این دلیل که برای مرد زندگیمان چندان خوشایند نیستند. ممکن است خودمان متوجه نشویم که تا چه اندازه دلخوشی هایمان را زیر پا می گذاریم و خود را متقاعد می کنیم که این علایق چندان برایمان مهم نیستند، اما در حقیقت این طور نیست، اغلب اوقات بعد از این که رابطه ی ما تمام می شود، متوجه می شویم به آن کارها علاقه ی زیادی داشتیم ودوباره آن هارا از سر می گیریم.انگار تنها این موقع است که بیاد می آوریم، چقدر از مدیتیشن، ورزش، باغبانی، دوچرخه سواری و… لذت می بردیم و آن فعالیت ها را تنها به این دلیل که مرد زندگیمان به این کارها چندان علاقه ای نداشت، کنار گذاشته بودیم.
2- رابطه ی خود را با آن دسته از دوستان و فامیل هایی که مورد علاقه ی نامزد و همسرمان نیست، قطع می کنیم. جوآن بیست و چهار سال سن داشت و نامزدش لارنس یک عتیقه فروش سی ساله بود. آن ها در یک میهمانی با یکدیگر آشنا شدند. جوآن زیبا، باهوش و سرزنده به نظر می رسید گرچه هرگز به دانشگاه نرفته بود، اما شم اقتصادی خوبی داشت و در پول درآوردن بسیار موفق می نمود. لارنس فارغ التحصیل یکی از دانشگاه های شرق آمریکا بود و خود را یک تحصیل کرده ی روشنفکر می دانست. مشکل آن ها اولین بار در میهمانی یکی از دوستانشان آغاز
شد جوآن گفت: «روزی به اتفاق لارنس به میهمانی یکی از دوستانم رفته بودیم، تو اون میهمانی به من خیلی خوش گذشت، اما ظاهراً به لارنس اصلاً خوش نمی گذشت، چون تنها و کسل یه گوشه نشسته بود و با هیچ کس حرف نمیزد. جلو رفتم و ازش پرسیدم: عزیزم چی شده؟ لارنس با دلخوری جواب داد: این جا راحت نیستم، خیلی ناراحتم، با دوستای تو هیچ وجه مشترکی ندارم.
در راه برگشت به خانه بین جوآن و لارنس دعوا و بحث زیادی در گرفت. جوآن سر او داد زد: «متنفرم از این که همیشه فکر می کنی دوست های من بدردت نمی خورند. گرچه اونا به دانشگاه نرفته اند، اما آدم های خوبی هستند.»
لارنس این گونه پاسخ داد: «ببین اگه تو می خوای با اونا باشی، حرفی ندارم، اما فقط خودت تنهایی این کار را بکن و از من توقع نداشته باش با تو بیام.» جوآن به خاطر این برخورد خود بزرگ بینانه لارنس بسیار عصبانی بود، اما همیشه بطرزی پنهان نگران بود، مبادا حق بالارنس باشد و این که مبادا دوستان او آدم های بدرد بخوری نیستند و نگران ادامه ی رابطه اش با آن ها بود. آیا لارنس به خاطر این که او با آن ها رابطه دارد، ترکش خواهد کرد؟ ظرف چند ماه بعد، جوآن اوقات کمتری را با دوستانش گذراند. به طوری که پس از مدتی کاملاً آن ها را کنار گذاشت. پس از آن احساس تنهایی می کرد، اما لارنس را با خود داشت.
به چه دلیل بسیاری از مردان سعی می کنند شما را از کسانی که دوستشان دارید جدا کنند؟
مردانی که از درون احساس ناامنی زیاد دارند، سعی می کنند شما را از سیستم های حمایتیتان دور نمایند.
بعضی از مردها نیاز دارند احساس کنند که کنترل کامل نامزد یا همسر خود را در دست دارند، اما آن ها از این که خودشان کنترل شوند، می ترسند، یکی از تاکتیک هایی که آنان جهت اعمال نفوذ و سلطه بر روی شما به کار می برند این است که شما را از اطرافیان و تکیه گاه هایتان نظیر: خانواده، دوستان، درمانگرها و غیره دور می کنند. این کار دو نتیجه ی زیر را در بر خواهد داشت:
الف- وابستگی شما به آن مرد بمراتب بیشتر از گذشته شده، چرا که از منابع دیگر حمایت کمتری دریافت می کنید.
ب- شما منزوی و گوشه گیر شده و رابطه کمتری با دیگران برقرار می نمایید و بدین ترتیب از دید افرادی که دوستتان دارند، دور خواهیدماند. بنابراین این موضوع نامزد یا همسرتان را در مقابل انتقادها و نظرات منفی احتمالی، به خاطر رفتار بدش با شما حمایت خواهد کرد.
3- از لحاظ احساسی بوقلمون صفت شده و به هر رنگی که نامزد یا همسرتان بخواهد در می آیید. یکی از معمول ترین راه هایی که ارزش خود را زیر پا گذاشته و خود را در درجه ی دوم اهمیت قرار می دهید، این است که به هر رنگی که نامزد یا همسرتان می خواهد، در می آیید.من این را از لحاظ احساسی بوقلمون صفت بودن می نامم. زن های بوقلمون صفت به راحتی خود، قیافه و یا حتی رفتار و عقایدشان را طبق سفارشاتی که با تصویر ذهنی نامزد یا همسرشان با زن ایده آل او منطبق است، در می آورند و پیش خودشان می گویند: اگر این کار را بکنم زن رؤیاهای او خواهم بود. بنابراین با این فکر پیش رفته و بر طبق تصویری از آن چه دیگران دوست داشتنی می دانند، خودشان را شکل می دهند.در زیر داستانی واقعی اما غم انگیز را برایتان می گویم، که چگونه زنی تمامی موجودیت خود را به یک باره زیر پا گذاشت:
جانیس یک خواننده سی و دو ساله بود که روزی با خشم و انزجار تمام، قدم به دفتر کارم گذاشت. ازدواج او با تونی که به تعمیر تلفن اشتغال داشت، وارد سومین سال خود شده بود. جانیس به من گفت: «می دونید سه سال تمام هر هفته چکار می کردم؟ هر هفته به مسابقه ی کشتی می رفتم نه به سینما یا تئاتر، بلکه به این مسابقات لعنتی! فکر می کنید وقتی تو خونه بودیم چکار می کردیم؟ تمام وقت از تلویزیون مسابقات کشتی تماشا می کردیم؟ کشتی، کشتی، کشتی. یک یک کشتی گیرها را می شناختم و از همگی اونا متنفر بودم. نام فنی تمامی حرکت های کشتی را می دونستم.»
از او پرسیدم: «منظورت را نمی فهمم. هنوز نگفتی مشکلت چیست؟» نگاهی غضب آلود به من کرد و گفت «من از کشتی متنفرم، در واقع از تمام ورزش ها متنفرم، اما تونی عاشق کشتی بود. هرچی اون می خواست، منم همون کار را می کردم، به خاطر او یکی از طرفدارهای پر و پا قرص کشتی شده بودم، تا خوشحالش کنم. حتی سعی کردم خودم را متقاعد کنم که کشتی را دوست دارم. فکر می کردم این ایثار و فداکاریه که به خاطر عشق به زندگیم می کنم، اما حالا به مجرد این که چند لحظه به گذشته نگاه می کنم، از این که تا بدین حد احمق بودم از خودم حالم بهم می خوره.»
جانی به هنگام شروع رابطه با تونی، به مانند لوحی سفید به دنیای او وارد شده بود. او مایل بود شخصیتش را در داد و ستدش برای عشق تغییر دهد. غالباً شاهد بودم که بعضی از زن ها به روش های کاملاً افراطی مرتکب چنین اشتباهی می شوند، تا جایی که خود را تحت عمل های جراحی دردناک قرار می دهند، تنها به این خاطر که مرد مورد علاقه شان آن ها را با قیافه ی دیگری می پسندد. برخی اوقات شاهد بوده ام که بعضی از زن ها طبق سفارش مرد مورد علاقه شان با عمل جراحی سایز سینه هایشان را بزرگتر می کردند و یا باسن خود را عمل نموده تا آن را بالا بیاورند و بعد از جدای و بهم خوردن رابطه شان خشم و انزجار شدیدی نسبت به آن مرد در خود احساس کردند.
4- برای این که رؤیاهای مرد مورد علاقه مان را تحقق بخشیم، رؤیاهای خودمان را به کلی فراموش می کنیم، همسری را در نظر بگیرید که به خاطر حمایت از شوهرش از ادامه ی تحصیل دردانشگاه انصراف می دهد، تا اوبتواند مدرک دکترای خود را بگیرد خودش پانزده سال بعد در می یابد که چگونه رؤیای خود که همانا تدریس به کودکان عقب مانده بود را به کلی فراموش کرده است.
زنی که از کارهای خود در یک شرکت بزرگ استعفا می دهد تا به شغل صادرات و واردات نامزدش برسد، سه سال بعد پس از پایان یافتن رابطه اش، چشم باز کرده و می بیند این کار را نه به خاطر خودش، بلکه به خاطر او انجام داده و حال دیگر چیزی ندارد و بیکار شده است.
من مطمئنم خودتان چنین کارهایی را نکرده اید، اما زنانی را می شناسید که چنین کارهایی را کرده اند. چقدر غم انگیز است که زنان در جهت تحقق رؤیاهای همسرشان رؤیاهای خود را فراموش می کنند.
چرا زنان در روابط، خود را فدا می کنند؟
شاید طرح سؤال بالا به نظرتان غیرضروری برسد.زنان به دلایل
زیادی این کار را انجام می دهند.
* برخی اوقات مردان از ما چنین انتظار دارند که اهمیت کمی برای خود قائل باشیم. هزاران سال است مردها آموزش دیده اند که زن ها را موجوداتی در رده ی دوم ببینند. بالاخره ما در دنیایی زندگی می کنیم که در بسیاری از کشورها زنان هنوز به هنگام راه رفتن در خیابان به علامت احترام و زیر دست بودن، پشت سر شوهرشان راه می روند.آیا عجیب نیست که برخی از مردان انتظار دارند که زن ها خودشان را قربانی آن ها کنند؟
* ما زن ها نیز چنین آموزش دیده ایم که خودمان را از لحاظ اهمیت در درجه ی دوم قرار بدهیم. بسیاری از ما شاهد بوده ایم که مادرها و مادربزرگ هایمان استعداد، علایق، رؤیاها و شغل های خود را به منظور حمایت از پدران و پدر بزرگانمان فدا کرده اند. در نتیجه ما نیز یاد گرفتیم که به خود اهمیت دادن، عملی خود خواهانه است.
* به عوض آن که تلاش کنیم تا رؤیاهای خود را به حقیقت برسانیم، ما ایثار و قربانی کردن را نوعی دست یابی به موفقیت تلقی می کنیم. خیلی ساده است بگویید: «می توانستم درسم را تمام کنم و یک وکیل بشوم، اما دوست داشتم حمایت بیشتری از همسرم که در رشته ی حقوق تحصیل می کرد، بکنم. بنابراین تصمیم گرفتم از حق خودم بگذرم.»
نتایج فداکاری های بی مورد برای بدست آوردن عشق
هنگامی که رؤیاهایتان را فداکرده و خود را در درجه ی دوم اهمیت قرار می دهید، چنین می پندارید که مردتان شما را بیشتر دوست خواهد
داشت. ممکن است مردتان شما را بیشتر دوست داشته باشد و ممکن است برعکس، چنین نباشد، اما موردی که حتماً اتفاق خواهد افتاد این است که:
وقتی شخصیت خودتان را برای این که بیشتر دوست داشته شوید زیر پا می گذارید، نتیجه این خواهد شد که خودتان را کمتر دوست خواهید داشت.
هر گاه یکی از علایق، دوستان و یا رؤیاهای خود را به امید جلب توجه و دریافت محبت و عشق مردی زیر پا می گذارید، بخشی از وجود و شخصیت خود را از دست می دهید.هرچه بیشتر فدا کنید، کمتر از شما چیزی به جا می ماند، تا جایی که یک روز هوشیار می شوید که احساس می کنید از درون تهی شده اید و چیزی از وجود واقعیتان بجا نمانده است و تمامی آن چه که بودید را دور انداخته اید تا شخص دیگری باشید. پس شخصی که دوست داشتنی تر باشد، در این فرآیند، زنانگی و موجودیت اصلی خود را از دست می دهد.
این از دست دادن خود، در اکثر موارد با خشم و افسردگی توأم خواهد بود؛ به طوری که انزجار زیادی را نسبت به خود و آن چه که مرتکب شده اید، احساس خواهید کرد و متعاقب آن احترام شخصی و اعتمادبه نفستان را نیز به کلی از دست خواهید داد و نسبت به مردی که به خاطر او همه ی این کارها را کرده اید نیز انزجار و عصبانیت زیادی در خود احساس خواهید نمود. مهم تر از همه، این که ممکن است در مقابل این همه فداکاری که کرده اید، آن چنان که شما می خواستید دوستتان نداشته باشند.
راه حل: چگونه از فداکردن رؤیاها در روابطمان پرهیز کنیم:
1- از تمامی رؤیاها و خواسته هایی که در روابط گذشته به خاطر عشق به نامزد یا همسرتان، زیر پا گذاشته اید، لیستی تهیه کنید. ممکن است این تجربه زیاد خوشایند نباشد، اما در این جا توصیه ام به شما این می باشد که برای این که در آینده مرتکب چنین لغزش هایی نشوید، حتماً این تجربه را تمرین کنید.
2- از تمامی افراد، دلبستگی ها، عقاید و باورهایی که برایتان مهم هستند، لیستی تهیه نمایید. این کار در شناخت خودتان به شما کمک می کند و با این کار در می یابید که چه موردی را دوست دارید و دیگر نمی توانید به دروغ خودتان را متقاعد کنید که به راستی از مسابقات دوچرخه سواری، ماهیگیری و جمع کردن تمبر و یا هر مورد دیگری که همسرتان به آن علاقه دارد، شما نیز به آن علاقمندید.
3- رؤیاهایتان را تعقیب کنید و شخصیت خود را تمام و کمال به خاطر بسپارید. مانند بوقلمون به هر رنگی در نیایید، به امید این که بتوانید مردی را بیابید که بتواند شما را از درون اغنا کند. هر چه زنی کامل تر و روراست تر باشید، احتمال کمتری وجود خواهد داشت که مستاصل شده و به دنبال تأیید از این و آن به روابطی ناسالم وارد شوید. بنابراین احتمال این که ارزش های خود را زیر پا بگذارید نیز کمتر خواهد شد.
منبع:کتاب رازهایی در باره مردان