نگاهی به ترجمه قرآن مجید، به قلم مهدی الهی قمشه ای (2)

نگاهی به ترجمه قرآن مجید، به قلم مهدی الهی قمشه ای (2)

نویسنده: بهاء الدین خرمشاهی

19. در ترجمه ی لَقَدْ کَفَرَ الَّذِینَ قَالُوا إِنَّ اللَّهَ ثَالِثُ ثَلاَثَهٍ … ( مائده، 73 ) نوشته اند: « البته آن کسانی که سه خدا قائل شدند ( اب ابن و روح القدس را خدا گفتند ) کافر گردیدند » ( ص 119 ). باید گفت که مسیحیان قدیم و جدید قائل به « سه خدا » نیستند، بلکه قائل به یک خدا در هیأت سه اقتوم اند. به عبارت دیگر تثلیث معروف مسیحیان، قول به وجود « سه خدا » نیست، بلکه قول به « سه گانگی » یک خداست. در نوبت اول کشف الأسرار میبدی چنین آمده است: « کافر شدند ایشان که گفتند الله سدیگر سه است ». تفسیر نسفی: « کافر شدند آنها که گفتند خدای تعالی سیم سه است ». بیضاوی: « به یکی از سه اقنوم » تصریح کرده است. ترجمه ی شاه ولی الله دهلوی: « هر آیینه کافر شدند کسانی که گفتند خدا سوم سه کس است ».
اگر استناد به ترجمه های انگلیسی را در جاهای دیگر تنوع، و « تجمل تحقیق » نامیده ایم، باید گفت در اینجا از لوازم و ضرورتهای تحقیق است، زیرا مترجمان قرآن به انگلیسی، یا مسیحی هستند یا با مبانی مسیحیت که حاکم بر فضای فکری و روشنفکری غربی است، بسی بیش از ما مسلمانها، آشنایی دارند.
الف ) آرتور آربری:
They are unbelivers who say God is the Third of three…
ب ) ترجمه ی م. م. پیکتال:
They surely disbelieve who soy: Lo! Allah is the third of three…
ج ) ترجمه ی جی. داوود:
Unbelievers are those that say: Allah is one of three…
د ) ترجمه ی م. هـ. شاکر:
Certainly they disbelieve who say: Surely Allah is the third ( person )of the three…
هـ ) ترجمه ی عبدالله یوسف علی:
They do blaspheme who say: Allah is one of three in a Trinity…
و ) ترجمه ی محمد اسد:
Indeed, the truth deny they who say: Behold, God is the third of a trinity…
… از مترجمان معاصر خودمان: پاینده: « کسانی که گویند خدا یکی از سه چیز است، کافر شده اند ». رهنما: « بی گمان کافر شدند کسانی که گفتند که خداوند سومین سه ( تن ) است ». آل آقا: « براستی کسانی که گفتند: خدا سومین از سه کس است ( که باید پرستید ) کافر شده اند ».
جناب عبدالمحمد آیتی، ترجمه ی این عبارت قرآنی را در چاپ اول ترجمه شان چنین آورده بودند: « آنان که گفتند الله سومین سه خداست، کافر شدند ». سپس که اینجانب یادداشتی انتقادی در این باب به ایشان دادم، در چاپ بعدی، آن را به این صورت اصلاح کردند: « آنان که گفتند: الله سومین سه است، کافر شدند ». ترجمه ی راقم این سطور: « به راستی کسانی که گفتند خداوند سومین [اقنوم از اقانیم] ثلاثه است، کافر شدند ».
20. در ترجمه ی … وَ جَعَلْنَا عَلَى قُلُوبِهِمْ أَکِنَّهً أَنْ یَفْقَهُوهُ وَ فِی آذَانِهِمْ وَقْراً … ( انعام، 25 ) نوشته اند: « پرده بر دلهاشان نهاده ایم که فهم آن سخنان نتوانند کرد و گوشهای آنها از شنیدن حق سنگین است » ( ص 129 ). مرحوم قمشه ای متصور فرموده اند که وَ فِی آذَانِهِمْ وَقْراً جمله ای مستقل است و با واو به جمله ی قبلی عطف شده است، حال آنکه این جمله تابع جمله ی قبلی است و فعل جمله ی قبلی یعنی « وجعلنا » در آن عمل می کند؛ یعنی بر دلهایشان پرده نهاده ایم و در گوشهایشان سنگینی [ نهاده ایم ]. اگر قرار بود جمله ی دوم چنان باشد که مرحوم قمشه ای تصور کرده اند، در آن صورت باید به جای « وَقْراً » که مفعول « جعلناست »، « وقرُ » می آمد. در هر حال ترجمه ی درست این عبارت قرآنی چنین است: « و ما بر دلهایشان پرده هایی کشیده ایم که آن [ پیام ] را درنیابند و در گوشهای آنان سنگینی ای نهاده ایم… ». این نکته ی بی اهمیت را هم بگویم که ضمناً « اکنه » جمع است ( مفرد آن: کِنان. مانند سنان که جمع آن اسنه است یا عنان که جمع آن اعنه است ) نه مفرد. گفتنی است که این عبارت قرآنی در دو جای دیگر قرآن هم آمده است: اسراء، 46 ( که باز نادرست ترجمه کرده اند )، و بار دیگر در کهف، 57 که مرحوم قمشه ای این بار آن را درست ترجمه کرده اند ( ص 299 ).
21. شادروان قمشه ای در این ترجمه همواره « الساعه » را که به معنای قیامت است بدون هیچ افزود و کاستی، به « ساعت قیامت » ترجمه کرده اند که درست نیست از جمله ـــ انعام، 31؛ اعراف، 187؛ حجر، 85؛ نمل، 77؛ کهف، 21؛ طه، 15؛ انبیا، 49؛ حج، 7؛ فرقان، 11 ( در این آیه دو بار کلمه ی الساعه به کار رفته است: بار اول را به « ساعت قیامت » و بار دوم را به درستی به « قیامت » ترجمه کرده اند )؛ روم، 12، 14، 55. در آیه ی 34 سوره ی لقمان « علم الساعه » را به صورت « علم ساعت ( قیامت ) » ترجمه کرده اند؛ همچنین: احزاب، 63؛ گفتنی است که در آیه ی 63 سوره ی احزاب درباره ی کلمه ی « الساعه » به کار رفته است که بار اول را « ساعت قیامت » و بار دوم را « آن ساعت » ترجمه کرده اند؛ سبا، 3؛ مؤمن، 59؛ فصلت، 47؛ شوری، 17، 18؛ زخرف، 61، 85؛ جاثیه، 27؛ محمد، 18؛ قمر، 1، 46.
گفتنی است که شادروان قمشه ای در چند مورد « الساعه » را به درستی به « قیامت » ترجمه کرده اند: ( فصلت، 50؛ زخرف، 66؛ جاثیه، 32 – دو بار – )، گاه نیز به « روز قیامت »: کهف، 36؛ حج، 1.
جای تعجب و تأسف است که چند مورد دیگر « الساعه » را به « ساعت مرگ » ترجمه کرده اند که هیچ گونه پشتوانه ی لغوی و تفسیری ندارد: ـــ انعام، 40 ( ص 131 )؛ یوسف 107 ( ص 274 )؛ حج، 55 ( ص 337 ). حاصل آنکه مرحوم قمشه ای « الساعه » را به سه چیز ترجمه کرده اند: الف ) ساعت قیامت، ب ) قیامت یا روز قیامت ( که فقط همین درست است )، و ج ) ساعت مرگ.
فرهنگ نویسان عرب دو معنای مهم برای « الساعه » یاد کرده اند: الف ) که مشهورتر است، جزئی از شب و روز، کمابیش به معنای برهه ای از زمان، و به این معنا هم در قرآن کریم به کار رفته است ( از جمله ـــ اعراف، 34؛ توبه، 117؛ یونس، 45، 49؛ نحل، 61؛ روم، 55 )؛ ب ) که محل بحث ماست به معنای قیامت. و ابن منظور در لسان العرب و فیروز آبادی در قاموس همین معانی را یاد کرده اند، علی الخصوص به معنای « قیامت » تصریح کرده اند.
22. در این نقد و بررسی بنا را بر آن نهاده ام که به ایرادات و اشکالات درشت و عمده بپردازم وگرنه اگر قرار باشد همه ی اشکالات را از ریز و درشت مطرح سازم، حجم این نقد از 300 صفحه برمی گذرد. اینک برای تنوع، یک اشکال کوچک را در میان می آورم. شادروان قمشه ای در سراسر این ترجمه و هر جا که کلمه ی « تفصیل » و مشتقات آن مطرح بوده آن را به « مفصل » ترجمه کرده اند. تفصیل در عرف فارسی، مخصوصاً فارسی امروز معنای اطناب و اطاله و نظایر آن دارد، در حالی که در قرآن مجید به معنای روشنی و شیوایی است.
باری در ترجمه ی وَ کَذلِکَ نُفَصِّلُ الْآیَاتِ ( انعام، 55 ) نوشته اند: « و همچنین ما آیات را مفصل بیان کنیم » ( ص 133 ). همچنین در ترجمه ی قَدْ فَصَّلْنَا الْآیَاتِ لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ‌ ( انعام، 97 ) نوشته اند: « همانا ما آیات خود را برای اهل فهم و فکرت به تفصیل بیان کردیم » ( ص 139 ). همچنین در ترجمه ی آیه بعدی یعنی انعام، 98 که می فرماید: قَدْ فَصَّلْنَا الْآیَاتِ لِقَوْمٍ یَفْقَهُونَ‌ نوشته اند: « ما نیکو آیات خود را برای اهل بصیرت مفصل بیان نمودیم » ( ص 139 ). همچنین در ترجمه ی وَ کُلَّ شَیْ‌ءٍ فَصَّلْنَاهُ تَفْصِیلاً ( إسراء، 12 ) نوشته اند: « ما برای پند و صلاح بندگان هر چیزی را مفصل بیان کردیم » ( ص 282 ).
نکته ی قابل توجه این است که مرحوم قمشه ای به این معنی عنایت داشته اند که معنای اصلی « تفصیل » روشن ساختن است، و مؤید این قول این است که در ترجمه ی قَدْ فَصَّلْنَا الْآیَاتِ لِقَوْمٍ یَذَّکَّرُونَ‌ ( انعام، 126 ) نوشته اند: ما آیات خود را برای گروهی از بندگان شایسته ی نکوکار که بدان پند می گیرند، به خوبی روشن ساختیم » ( ص 143 ) ( همچنین ـــ ترجمه ی آیه ی 32 سوره ی اعراف، که از این نظر درست است ( ص 153 )).
23. در ترجمه ی وَ هُوَ الَّذِی یَتَوَفَّاکُمْ بِاللَّیْلِ ( انعام، 60 ) نوشته اند: « و اوست خدایی که چون شب به خواب می روید جان شما را نزد خود برده و شما را می میراند » ( ص 134 ). یک معانی توفی اعم از آنکه با « نفس » [= جان] بکار رود یا نه، به معنای گرفتن جان است. چنان که می فرماید: قُلْ یَتَوَفَّاکُمْ مَلَکُ الْمَوْتِ ( سجده، 11 )؛ ولی معنای دیگر آن گرفتن جان به صورت موقت است. چنان که حق تعالی هر دوی این معانی را با کمال صراحت بیان فرموده است: اللَّهُ یَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِینَ مَوْتِهَا وَ الَّتِی لَمْ تَمُتْ فِی مَنَامِهَا فَیُمْسِکُ الَّتِی قَضَى عَلَیْهَا الْمَوْتَ وَ یُرْسِلُ الْأُخْرَى إِلَى أَجَلٍ مُسَمًّى … ( زمر،42 ) که معنای آن طبق ترجمه ی مرحوم قمشه ای از این قرار است: « خداست آن که وقت مرگ، ارواح خلق را می گیرد و آن کس که هنوز مرگش فرا نرسیده نیز در حال خواب روحش را قبض می کند. سپس آن را که حکم به مرگش کرده جانش را نگاه می دارد و آن را که نکرده به بدنش می فرستد تا وقت معین مرگ … » ( ص 462 ). لطفاً یک بار دیگر نص قرآنی و ترجمه ی فارسی این دو آیه را بخوانید تا به روشنی به اشتباه ترجمه ی مرحوم قمشه ای پی ببرید. در آن آیه عبارت « و شما را می میراند » به کلی غلط و نادرست و زائد است و ترجمه ی وَ هُوَ الَّذِی یَتَوَفَّاکُمْ بِاللَّیْلِ از این قرار است: و او کسی است که روح [ جان ] شما را در شب می گیرد [ و نگه می دارد ]. به عبارت دیگر چنان که دیدیم حق تعالی به دو گونه روح یا جان انسانها را می گیرد. یک نوعش که در اینجا مطرح نیست همان جان گرفتن به معنای میراندن است، و نوع دیگرش که بالصراحه در اینجا مطرح است، گرفتن موقت جان یا روح در شب و به هنگام خواب است، که طبعاً به هنگام بیدار شدن هر فرد آن روح یا جان امانی را اعاده می فرماید. تصور نمی کنم به توضیح یا اطناب بیشتری نیاز باشد.
24. در ترجمه ی فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لاَ أُحِبُّ الْآفِلِینَ‌ ( انعام، 76 ) نوشته اند: « پس چون آن ستاره غروب کرد و نابود شد گفت من چیزی را که نابود گردد به خدایی نخواهم گرفت » ( ص 136 ). در همین عبارت کوتاه دو اشتباه آشکار مشاهده می گردد. افول همان طور که خود استاد مرحوم نوشته اند یعنی « غروب کردن ». در اینجا سخن از حضرت ابراهیم (علیه السّلام) و سیر و سلوک او از گرایش به مظاهر طبیعت از جمله ستارگان و ماه و خورشید و نهایتاً‌ راه بردن به توحید صرف است. می فرماید: وقتی که [ آن ستاره ] غروب کرد، گفت من غروب کنندگان را دوست ندارم. ستاره ای که غروب می کند، دیگر لازم نیست که نابود شود. پس لفظ نابود شد و نابود گردد نه در نص قرآنی هست و نه در معنای طبیعی و ساده و همه فهم آن و نه چنین مصداقی در طبیعت در آن زمان رخ داده بوده است. ضمناً‌ ترجمه ی لااحب ( دوست ندارم )، به « به خدایی نخواهم گرفت » هم نادرست است. و به جای آنکه ترجمه باشد، تفسیر است. ضمناً در آیه ی بعدی هم که باز عبارت فَلَمَّا أَفَلَ به کار رفته است، آن را به « وقتی که آن هم نابود شود » ترجمه کرده اند که به دلایل پیشگفته نادرست است. همچنین در آیه ی بعد از آن که فَلَمَّا أَفَلَت در مورد خورشید که مؤنث است، به کار رفته است، چنین ترجمه کرده اند: « چون خورشید نیز ( که دستخوش حرکت و فناست ) نابود گردید … » که این هم به شرح ایضاً‌ درست نیست.
25. در ترجمه ی ذلِکَ أَنْ لَمْ یَکُنْ رَبُّکَ مُهْلِکَ الْقُرَى بِظُلْمٍ وَ أَهْلُهَا غَافِلُونَ‌ ( انعام، 131 ) نوشته اند: « این ( فرستادن ) رُسُل برای اینست که خدا اهل دیاری را تا ( اتمام حجت نکرده و ) آنها غافل و جاهل نباشند به ستم هلاک نگرداند » ( ص 143 ).
گفتنی است که این ترجمه – چنان که در مقدمه ی این نقد گفته ایم – از ترجمه ای یعنی از طبعی نقل می گردد که به صحه ی فرزند دانشمند مؤلف، آقای دکتر حسین الهی قمشه ای رسیده است. چون این عبارت را مغشوش و ناقض غرض یافتم به طبع دیگری از ترجمه ی شادروان الهی قمشه ای مراجعه کردم که طبع مشهوری است. زیرا هم متن قرآن کریم و هم ترجمه ی مرحوم قمشه ای به قلم هنرمند خوشنویس سید حسین میرخانی به شیوه ی نستعلیق کتابت شده است ( طبع اول 1323 ش، طبع دوم که مستند ماست با تاریخ مقدمه ی میرخانی به سال 1339 ش، و تاریخ روی صفحه ی عنوان 1342 شمسی، و چاپ کتابفروشی اسلامیه است ). باری وقتی که به آن طبع یعنی طبع خوشنوشته ی میرخانی رجوع کردم، ترجمه ی این آیه را به نحو دیگری – که درست است – یافتم و آن چنین است: « این ( فرستادن ) رُسُل برای این است که خدا اهل دیاری را تا ( اتمام حجت نکرده و ) و آنها غافل و جاهل باشند به ستم هلاک نگرداند » ( ص 95 ). منصفانه می توان پذیرفت که در اینجا یعنی در طبع زیر نظر دکتر قمشه ای و چاپ امیرکبیر، غلط مطبعی رخ داده که به کلی معنای آیه را معکوس کرده است. در هر حال تذکار آن، مانند سخت کوشی در کشف و ارائه ی سایر اشتباهات و اغلاط این ترجمه، بر من فرض است.
26. در ترجمه ی ثَمَانِیَهَ أَزْوَاجٍ مِنَ الضَّأْنِ اثْنَیْنِ وَ مِنَ الْمَعْزِ اثْنَیْنِ … ( انعام، 143 ) نوشته اند: « ( برای شما بندگان ) هشت جفت ( از چهار پایانی که اکنون بیان می شود حلال است ) از جنس بره هر دو صنف ( نر و ماده ) از جنس بز ( نر و ماده ) … » ( ص 146 ). نکته ی مهمی که تقریباً قاطبه ی مفسران قدیم و جدید قرآن کریم یادآور شده اند این است که در اینجا « ازواج » را نه به جفت، بلکه باید به فرد ( یا « تا » ) ترجمه کرد. دلیل ما بر صحت این مدعا هم عقلی است و هم نقلی، دلیل عقلی این است که در طی این آیه و آیه ی بعدی ( یعنی آیات 143 و 144 سوره ی انعام ) حق تعالی چهار جفت جانور یا چارپا یعنی 1 ) بره ( گوسفند ) دو تا ( نر و ماده )؛ 2 ) بز دو تا ( = نر و ماده )؛ 3 ) شتر دو تا ( = نر و ماده )؛ و 4 ) گاو دو تا ( = نر و ماده ) یاد فرموده است. یعنی چهار جفت برابر با هشت فرد، و نه هشت جفت که برابر با شانزده فرد باشد.
اما دلیلی نقلی، میبدی در کشف الأسرار می نویسد: « ثمانیه ازواج: هشت تا یعنی چهار جفت ». ابوالفتوح رازی می نویسد: « مراد به ازواج، افراد است. عرب گوید: عندی زوجان من الحمام [ من دو زوج کبوتر دارم ولی مراد حقیقی اش یک زوج یا دو تاست ] نر و ماده خواهد. یعنی هر یک از ایشان جفت آن دیگر باشد ». و مفسران دیگر از جمله شیخ طوسی در تبیان و زمخشری در کشاف نیز بر آن هستند که ازواج در اینجا به معنای افراد است.
27. در ترجمه ی وَ قَالَ مَا نَهَاکُمَا رَبُّکُمَا عَنْ هذِهِ الشَّجَرَهِ إِلاَّ أَنْ تَکُونَا مَلَکَیْنِ … ( اعراف، 20 ) نوشته اند: « و به دروغ گفت خدا شما را از این نهی نکرد جز برای اینکه مبادا در بهشت دو پادشاه شوید … » ( ص 151 ). از اشکالات جزئی – مانند ترجمه ی « ربکما » [ = پروردگار شما ] به « خدا »، و افزودن کلمه ی « بهشت » که در نص قرآنی نیست – گذشته، این ترجمه دربردارنده ی یک غلط فاحش است. مرحوم قمشه ای مَلَکیَن را که معنای آن « دو فرشته » است، مَلِکیَن خوانده و « دو پادشاه » ترجمه کرده است. کسانی که خواهان توضیح و تأیید بیشتری هستند به سایر ترجمه ها و تفسیرهای قرآن مجید مراجعه فرمایند. از نظر راقم این سطور، همین اندازه کافی است. گفتنی است که مرحوم قمشه ای همین کلمه ی مَلَکیَن ( به فتح لام ) را در آیه 102 سوره ی بقره، به درستی به « دو فرشته » ( ص 15 ) ترجمه کرده اند.
28. در ترجمه ی أَنْزَلْنَا عَلَیْکُمْ لِبَاساً ( اعراف، 26 ) نوشته اند: « لباسی … برای شما فرستادیم » ( ص 152 ). طرف خطاب الهی چنان که صریحاً در آغاز همین آیه آمده است، « بنی آدم » یعنی انسانهای همه ی زمانها و مکانهاست. این ترجمه از این نظر نادرست است که هر یک از بنی آدم، از جمله هر یک از ما، حق دارد که بپرسد کی و چه وقتی خداوند برای من یا ما ( یا حتی پدران ما ) لباسی فرستاده است؟ پاسخش این است که در اینجا و چند مورد دیگر « انزال » به معنای فرستادن یا فرو فرستادن نیست، بلکه به معنای آفریدن یا پدید آوردن و نظایر آن است. چنانکه حق تعالی در آیه ی 25 سوره ی حدید فرماید: وَ أَنْزَلْنَا الْحَدِیدَ … و مرحوم قمشه ای به درستی ترجمه کرده اند: « و آهن را … آفریدیم » ( ص 540 ). یا در جای دیگر از انزال انعام سخن گفته است ( آیه ی ششم سوره ی زمر ) و مرحوم قمشه ای به درستی آن را « ایجاد کردن چهارپایان » ترجمه کرده اند. ملاحظه می فرمایید که چگونه می توان از قاعده ی متین « فهم قرآن با قرآن » ( القرآن یفسر بعضه بعضاً ) در ترجمه ی قرآن استفاده کرد؟
29. در ترجمه ی ثُمَّ اسْتَوَى عَلَى الْعَرْشِ ( اعراف، 54 ) نوشته اند: « آنگاه به خلقت عرش پرداخت » ( ص 156 ). از استوای الهی بر عرش در آیات دیگر هم سخن گفته شده است. خوب است هم آنها را با ترجمه ی مرحوم قمشه ای نقل کنیم. باز در ترجمه ی ثُمَّ اسْتَوَى عَلَى الْعَرْشِ ( یونس، 3 ) نوشته اند: « آنگاه ذات مقدسش بر عرش توجه کامل نمود » ( ص 207 ). باز در ترجمه ی ثُمَّ اسْتَوَى عَلَى الْعَرْشِ ( رعد، 2 )، نوشته اند: « آنگاه با کمال قدرت عرش ( وجود کل ) را در خلقت بیاراست » ( ص 248 ). باز در ترجمه ی ثُمَّ اسْتَوَى عَلَى الْعَرْشِ الرَّحْمنُ ( فرقان، 59 ) نوشته اند: « آنگاه عرش رحمانی را با حسن کامل بیاراست » ( ص 364 ). باز در ترجمه ی ثُمَّ اسْتَوَى عَلَى الْعَرْشِ ( سجده، 4 ) نوشته اند: « آنگاه به خلقت عرش با عظمت پرداخت » ( ص 414 ). از توجه به این پنج نمونه، به چند نتیجه می توان رسید. مترجم محترم در دو جا « استواء » را به معنای خلقت گرفته اند و در دو جای دیگر همان را به معنای « آراستن »، و در یک مورد « توجه کامل نمودن ». در حالی که هر سه ی این معانی نادرست است. و منطقاً‌ هم امکان ندارد که چند معادل مختلف با هم برای یک چیز واحد، صحیح باشد. در یک مورد هم، یعنی ثُمَّ اسْتَوَى عَلَى الْعَرْشِ الرَّحْمنُ که بر سر نون الرحمنُ ضمه اش را گذاشته ایم تا معلوم شود که مرفوع است زیرا فاعل است، استاد فرزانه اشتباه کرده اند و نقش نحوی الرحمن را بازنیافته اند، لذا آن را اضافه یعنی یا مضاف الیه یا صفت تصور کرده، و در ترجمه « عرش رحمانی » آورده اند. حال آنکه درستش این است که « خدای رحمان بر عرش [ علم و احاطه ی خود ] استیلا یافت ». برای توضیح و تفصیل بیشتر ـــ مقاله ای که در ترجمه ی قرآن کریم: در توضیح آیه ی سوم سوره ی یونس، به قلم نگارنده ی این سطور نوشته شده است.
30. در ترجمه ی أَ وَ لَوْ کُنَّا کَارِهِینَ؟ ( اعراف، 88 ) آورده اند: « با این نفرت که ما از آئین شما داریم رجوع ما به آن محال است » ( ص 161 ) که تقریباً ارتباط مستقیمی با این عبارت قرآنی ندارد. ترجمه ی ساده ی آن عبارت به تقریب چنین است: « آیا اگر دلمان هم نخواهد؟ » یا « آیا اگر هم ناخوش داشته باشیم؟ » و نظایر آن.
31. در ترجمه ی وَسِعَ رَبُّنَا کُلَّ شَیْ‌ءٍ عِلْماً ( اعراف، 89 ) آورده اند: « او پروردگار ماست و به مصالح ما آگاهست » ( ص 161 ). قابل توجه است که همین عبارت قرآنی را که با مختصر تفاوتی در جای دیگر قرآن آمده است، به طرزی به کلی متفاوت با این، ترجمه کرده اند، در آن عبارت. به جای « ربنا » ( پروردگار ما ). « ربی » ( پروردگار من ) آمده است و جز این فرقی با هم ندارند. آن عبارت قرآنی چنین است: وَسِعَ رَبِّی کُلَّ شَیْ‌ءٍ عِلْماً ( انعام، 80 ) و ترجمه ی شادروان قمشه ای از آن درست است: « پروردگار من به همه ی موجودات، علمش محیط است » ( ص 136 ). ولو اینکه فارسی اش سرراست نیست. ترجمه ی راقم این سطور چنین است: « پروردگار من بر همه چیز احاطه ی علمی دارد ».
32. در ترجمه ی رَبَّنَا افْتَحْ بَیْنَنَا وَ بَیْنَ قَوْمِنَا بِالْحَقِّ وَ أَنْتَ خَیْرُ الْفَاتِحِینَ‌ ( اعراف، 89 ) آورده اند: « پروردگارا تو در نزاع بین ما و امت، بحق ما را فاتح گردان که تو بهترین فتح و فیروزی بخشنده ای » ( ص 161 ). فتح در زبان عربی و قرآن کریم، سه معنای مشهور و متفاوت دارد: 1 ) باز کردن، 2 ) پیروزی، 3 ) داوری. و در آیه ی مورد بحث، مرحوم قمشه ای آن را به معنای دوم گرفته اند، حال آنکه تحقیقاً به معنای سوم است. ابن منظور از قول ازهری نقل می کند که « فتح عبارت است از حکومت و داوری بین کسانی که مرافعه شان را نزد تو آورده اند. چنان که حق تعالی از قول شعیب می فرماید: رَبَّنَا افْتَحْ بَیْنَنَا وَ بَیْنَ قَوْمِنَا بِالْحَقِّ وَ أَنْتَ خَیْرُ الْفَاتِحِینَ‌ … » ( لسان العرب ). ملاحظه می فرمایید که برای معنای داوری، درست به همین آیه ی مورد بحث اشاره کرده است. بد نیست که نظری به ترجمه ها و تفسیرهای فارسی قرآن بیندازیم. قرآن قدس: خداوند ایما، حکم کن میان ایما به حق. تواگیه حکم کناران هی [ ایما= ما؛ توا= تو؛ گیه= بهترین؛ حکم کناران= حکم کنندگان؛ هی= هستی ]. تفسیر سورآبادی: « ای خداوند ما، برگشای میان ما و گروه ما بسزا، و تو بهین کارگزارانی ». کشف الأسرار: خداوند ما، برگزار میان ما و میان قوم ما کاری بسزا. و بهتر کار برگزارندگان تویی ». در همین تفسیر در نوبت دوم « افتح بیننا »را « اقض بیننا » [ در میان ما قضاوت کن ] و « خیر الفاتحین » را « خیر الحاکمین » آورده است. تفسیر ابوالفتوح: « بار خدایا حکم کن میان ما و قوم ما به حق. عبدالله عباس گفت من نمی دانستم که معنی فتح در این آیه چیست. تا دختر سیف ذویزن را دیدم که می گفت شوهرش را تعال افاتحک – ای اقاضیک، بیا با تو مفاتحه کنیم. یعنی محاکمه. فراء گفت اهل عمان، قاضی را فتاح گویند ». ترجمه ی قرآن 556 ق: « بار خدایا حکم کن میان ما و قوم ما به راستی و تویی بهترین حکم کنندگان ». تفسیر نسفی: « ای پروردگار ما، حکم کن میان ما و قوم ما؛ چه حق است آن حکم که تو رانی، و تو بهترین حکم کنندگانی ». ترجمه ی شاه ولی الله دهلوی: « ای پروردگار ما، فیصل کن [= فیصله ده] در میان ما و در میان قوم ما به راستی، و تو بهترین فیصل کنندگانی ». تصور می کنم منابع و مدارکی که نقل کردم برای روشن کردن مسأله مورد بحث کافی است، و نیازی به نقل از ترجمه های عصر جدیدتر نیست.
33. در ترجمه ی فَأَصْبَحُوا فِی دَارِهِمْ جَاثِمِینَ‌ ( اعراف، 91 ) آورده اند: « شب را صبح کردند در حالی که در خانه های خود به خاک هلاک افتادند » ( ص 161 ). در اینجا مرحوم قمشه ای، مرتکب اشتباه مشهور بعضی از قدما شده اند که « اصبح » را به معنای « شب را صبح کردن » می گرفتند. حال آنکه « اصبح » با آنکه از اصباح و از ریشه ی صبح است، ولی دیگر با آن هم معنا نیست، و به معنای صیرورت و به کلی خالی از زمان این چنینی است و برابر است با شدن یا گردیدن و نظایر آنها. چنان که به همین معنی بارها در قرآن کریم به کار رفته است. از جمله می فرماید: فَقَتَلَهُ فَأَصْبَحَ مِنَ الْخَاسِرِینَ‌ ( مائده، 30 ) و مرحوم قمشه ای خود آن را درست ترجمه کرده اند: « تا او را به قتل رساند و بدین سبب از زیانکاران ( دو عالم ) گردید » ( ص 111 ). همچنین می فرماید: فَأَصْبَحَ مِنَ النَّادِمِینَ‌ ( مائده، 31 ). ترجمه ی مرحوم قمشه ای: « و از اینکار سخت پشیمان گردید » ( ص 111 ). همچنین می فرماید: فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْوَاناً ( آل عمران، 103 ). ترجمه ی مرحوم قمشه ای: « و به لطف خدا همه برادر دینی یکدیگر شدید » ( ص 62 ).
34. در ترجمه ی قَدْ مَسَّ آبَاءَنَا الضَّرَّاءُ وَ السَّرَّاءُ … ( اعراف، 95 ) نوشته اند: « آن رنج و محن به پدران ما رسید… ». پیداست که سراء را با ضراء مترادف و قریب المعنی تصور کرده اند که یکی را « رنج » و دیگری را « محن » ترجمه کرده اند. حال آنکه به شهادت همه ی تفسیرهای قرآن و همه ی مکتب لغت عرب، سراء نقطه ی مقابل ضراء است و ترجمه ی درست این عبارت قرآنی چنین است: « به راستی به پدران ما هم رنج و راحت می رسید … ».
35. برای تنوع و برای آنکه خدای نکرده این تصور پیش نیاید که ترجمه ی مرحوم قمشه ای حسنی دربرندارد، لذا خوب است به حکم انصاف، گاه نیز از نمونه های درست و موفق، نمونه ای یاد کنیم:
– در ترجمه ی وَ لَمَّا رَجَعَ مُوسَى إِلَى قَوْمِهِ غَضْبَانَ أَسِفاً قَالَ بِئْسَمَا خَلَفْتُمُونِی مِنْ بَعْدِی … ( اعراف، 150 ) نوشته اند: « و چون موسی به سوی قوم خود بازگشت به حال خشم و تأسف به قوم گفت: شما پس از من بسیار بد حفظ الغیب من کردید… » ( ص 168 ). چنان که ملاحظه می شود ترجمه ی بِئْسَمَا خَلَفْتُمُونِی مِنْ بَعْدِی… به « شما پس از من بسیار بد حفظ الغیب من کردید » بسیار درست و دقیق و فصیح و بلیغ است.
36. در ترجمه ی إِنَّا هُدْنَا إِلَیْکَ ( اعراف، 156 ) در ترجمه ی « هدنا » اشتباه کرده اند، بنده در ترجمه ی خود از قرآن کریم، در توضیح ذیل این آیه مطالبی نوشته ام که عین آن را نقل می کنم: إِنَّا هُدْنَا إِلَیْکَ: ما به سوی تو بازگشته ایم. کلمه ی هدنا لغزشگاه بسیاری از مترجمان و مفسران قرآن بوده است. یعنی کسانی که به نادرست تصور می کنند این کلمه از « هدی، یهدی، هدایه » است؛ حال آنکه از « هاد، یهود، هوداً » است. چنان که مترجم فاضلی چون شادروان مهدی الهی قمشه ای در ترجمه ی خود از این عبارت می نویسد: « که ما به سوی تو هدایت یافته ایم ( و به تو گرویده ایم ) » ( ص 169 )؛ که گرویدن تا حدودی درست است، اما کاربرد کلمه ی هدایت نشان می دهد که ایشان این کلمه را از مصدر هدایت گرفته اند. جلال الدین فارسی: « زیرا ما راه به تو یافته ایم ». که باز پیداست آن را از راه یافتن و هدایت گرفته است. گفتنی است که بعضی از مترجمان معاصر نیز معنای درست این کلمه را در ترجمه ی خود آورده اند از جمله: شادروان [ رهنما و ] ابوالقاسم پاینده و محمد خواجوی و عبدالمحمد آیتی. ترجمه ی آقای آیتی چنین است: « ما به سوی تو بازگشته ایم ».
37. در ترجمه ی وَ لَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ کَثِیراً مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ ( اعراف، 179 ) آورده اند: « و محققاً بسیاری از جن و انس را برای جهنم واگذاردیم » ( ص 173 ). بحث بر سر ذَرَأْنَا است که ترجمه ی آن به واگذاریم درست نیست. زیرا ذرأنا از ریشه ی ذرء یعنی آفریدن است. و بنده حدس می زنم شادروان قمشه ای آن را با وَذر ( یعنی واگذاردن، فروگذاردن ) که از آن فعل امر ذَرهم، و مضارع یذرون و نمونه های فراوان دیگر در قرآن کریم به کار رفته است، اشتباه کرده است. ابن منظور می نویسد: « در صفات الهی الذارِیء داریم، و آن کسی است که « ذرأ الخلق » ای خلقهم یعنی خلق را آفریده است. و از این نظر مانند الباریء است. خداوند عزوجل می فرماید: وَ لَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ کَثِیراً … ای خلقنا … و دعایی در حدیث داریم: « اعوذ بکلمات الله التامات من شر ما خلق و ذَرَأ وَ بَرَأ » و گویی الذرء مختص به خلق ذریه [ به ضم یا فتح اول یعنی نسل الثقلین، یعنی زاد و رود جن و انس ] است ( لسان العرب ). خوشبختانه این کلمه چندین بار در قرآن کریم به کار رفته است. از جمله می فرماید: وَ جَعَلُوا لِلَّهِ مِمَّا ذَرَأَ مِنَ الْحَرْثِ وَ الْأَنْعَامِ نَصِیباً ( انعام، 136 ) و مرحوم قمشه ای آن را درست ترجمه کرده اند: « و برای خدا از روئیدنیها و حیوانات که آفریده نصیبی معین کردند » ( ص 144 ). همچنین وَ مَا ذَرَأَ لَکُمْ فِی الْأَرْضِ مُخْتَلِفاً أَلْوَانُهُ … ( نحل، 13 ) که باز خود ایشان درست ترجمه کرده اند: « و در زمین آنچه را برای شما آفرید به انواع گوناگون و اشکال رنگارنگ درآورد » ( ص 267 ). همچنین: وَ هُوَ الَّذِی ذَرَأَکُمْ فِی الْأَرْضِ وَ إِلَیْهِ تُحْشَرُونَ‌ ( المؤمنون، 79 ) که این بار آن را « پدید آورد » ترجمه کرده اند که همچنان فرقی ندارد و درست است: « و اوست خدایی که شما را از خاک پدید آورد و باز ( روز قیامت ) رجوع و حشر شما به سوی او خواهد بود » ( ص 346 ).
38. در ترجمه ی آیه ی 34 سوره ی انفال که می فرماید: وَ مَا کَانُوا أَوْلِیَاءَهُ إِنْ أَوْلِیَاؤُهُ إِلاَّ الْمُتَّقُونَ نوشته اند: « آنها را هیچ رابطه ی دوستی با خدا نیست که دوستان خدا بجز اهل تقوی نباشند ». حال آنکه « اولیاءه » و « اولیاؤه » و ضمایر آنها هر دو به « مسجد الحرام » که در همین آیه بالصراحه یاد شده است، اشاره دارد و مراد از « اولیاء » یعنی متولیان ( ـــ تفسیر کشاف و بیضاوی و سایر تفاسیر شیعه و اهل سنت ). ترجمه ی درست این عبارت چنین است: « و ایشان متولیان آن نباشند؛ چرا که جز پارسایان کسی متولی آن [ مسجد الحرام ] نمی تواند باشد ».
39. در ترجمه ی إِذْ یُرِیکَهُمُ اللَّهُ فِی مَنَامِکَ قَلِیلاً … ( انفال، 43 ) نوشته اند: « و ( یاد آر ای رسول ) آنگاه که دشمنانت را در چشم تو و اصحاب اندک نشان دادیم … » که دو اشکال یکی کوچک و یکی بزرگ دارد. اشکال کوچکش این است که یُرِیکَهُمُ اللَّهُ را « نشان دادیم » ترجمه کرده است که به هیچ وجه درست نیست و دست کم دو غلط دربردارد. ترجمه ی درستش چنین است: « خداوند آنان را به تو … نمایاند ». اما اشکال بزرگش این است که « منام » را « چشم » ترجمه کرده است، حال آنکه درستش رؤیا یا خواب ( خواب به معنای رؤیا ) است. اکثریت قریب به اتفاق مفسران از جمله شیخ طوسی، و شیخ طبرسی و شیخ ابوالفتوح رازی و میبدی و زمخشری و قاضی بیضاوی و امام فخر رازی و واعظ کاشفی و شبر، … تا برسد به علامه طباطبایی، همه در تفسیرهایشان « منام » را خواب به معنای رؤیا گرفته اند. در بعضی تفاسیر قول مرجوحی از حسن بصری و بلخی نقل کرده اند که منام را به معنای چشم دانسته اند. از مترجمان معاصر، مرحوم پاینده، و جناب محمد خواجوی آن را « رؤیا » و جناب آیتی و مرحوم زین العابدین رهنما، « خواب » که به همان معناست ترجمه کرده اند.
40. در ترجمه ی الْآنَ خَفَّفَ اللَّهُ عَنْکُمْ وَ عَلِمَ أَنَّ فِیکُمْ ضَعْفاً ( انفال، 66 ) آورده اند: « اکنون خدا بر شما تخفیف داد ( و حکم جهاد آسان گرفت ) و دانست که در شما ضعف ایمان راه یافته… » ( ص 184 ). اشکال و اشتباه این ترجمه آشکار است. یعنی علم ازلی و احاطی الهی را که مستقل از معلوم است، مانند علم بشری تابع معلوم قرار داده است.
این گونه مشتقات « علم » که در بعضی آیات قرآن مجید به کار رفته است، به معنای آزمودن و شناساندن و بر دیگران معلوم داشتن است. تردیدی نداریم، و مدارکی داریم که مرحوم الهی قمشه ای که از عرفا و متکلمان برجسته ی قرن حاضر هستند، این مسأله کلامی را به خوبی می دانسته اند. و مدارکی که داریم ترجمه ی درست ایشان در سایر موارد مشابه است که به بعضی از آنها اشاره می کنیم. آنجا که می فرماید: أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّهَ وَ لَمَّا یَعْلَمِ اللَّهُ الَّذِینَ جَاهَدُوا مِنْکُمْ وَ یَعْلَمَ الصَّابِرِینَ‌ ( آل عمران، 142 ) مرحوم قمشه ای آن را به درستی ترجمه کرده اند: « گمان می کنید به بهشت داخل خواهید شد بدون آنکه خدا امتحان کند و آنانکه جهاد در راه دین کرده و آنها که در سختیها صبر و مقاومت کنند، مقامشان را بر عالمی معلوم گرداند؟ » ( ص 67 ). همچنین آنجا که فرماید: وَ مَا جَعَلْنَا الْقِبْلَهَ الَّتِی کُنْتَ عَلَیْهَا إِلاَّ لِنَعْلَمَ مَنْ یَتَّبِعُ الرَّسُولَ مِمَّنْ یَنْقَلِبُ عَلَى عَقِبَیْهِ ( بقره، 143 )، باز مرحوم قمشه ای درست ترجمه کرده است: « ما قبله ای را که بر آن بودی تغییر ندادیم مگر بر اینکه بیازمائیم و جدا سازیم گروهی را که از پیغمبر خدا پیروی می کنند از آنانکه به مخالفت او برخیزند » ( ص 21 ). همچنین آنجا که فرماید: وَ لَنَبْلُوَنَّکُمْ حَتَّى نَعْلَمَ الْمُجَاهِدِینَ مِنْکُمْ وَ الصَّابِرِینَ ( محمد، 31 ) باز مرحوم قمشه ای توجه به حساسیت و اهمیت و ویژگی کلمه ی علم – وقتی که به خداوند نسبت داده شود – داشته و مالاً آیه را درست ترجمه کرده است: « و البته ما ( به حکم جهاد ) شما را در مقام امتحان می آوریم تا آن را که در راه خدا جهاد و مجاهده و کوشش دارد و ( بر رنج آن ) صبر می کند، مقامش معلوم سازیم » ( ص 509 ). همچنین آنجا که فرماید: وَ مَا أَصَابَکُمْ یَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعَانِ فَبِإِذْنِ اللَّهِ وَ لِیَعْلَمَ الْمُؤْمِنِینَ‌ ( آل عمران، 166 )، آن را به درستی ترجمه کرده است: « آنچه در روز اُحد هنگام مقابله ی دو صف کارزار به شما رسید به قضای خدا و مشیت نافذ او بود تا آنکه بیازماید اهل ایمان را تا معلوم شود حال آنانکه ثابت قدم در ایمانند » ( ص 71 ). همچنین در دنبال همین آیه می فرماید: وَ لِیَعْلَمَ الَّذِینَ نَافَقُوا ( آل عمران، 167 ). ترجمه ی مرحوم قمشه ای: « و تا نیز معلوم شود حال آنهائیکه در دین نفاق و درورویی کردند » ( ص 71 ). همچنین می فرماید: یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَیَبْلُوَنَّکُمُ اللَّهُ بِشَیْ‌ءٍ مِنَ الصَّیْدِ تَنَالُهُ أَیْدِیکُمْ وَ رِمَاحُکُمْ لِیَعْلَمَ اللَّهُ مَنْ یَخَافُهُ بِالْغَیْبِ ( مائده، 94 ). ترجمه ی مرحوم قمشه ای: « اهل ایمان خدا شما را به چیزی از صید می آزماید که در دسترس شما و تیرهای شما [ درست: نیزه های شما ] آیند تا بدانید ( یعنی تا معین و معلوم بر خودشان گردد ) که چه کسی از خدا در باطن می ترسد و صیدی که حکم به حرمت آن شده است، شکار نمی کند » ( ص 122 ). و آخرین مورد: وَ لِیَعْلَمَ اللَّهُ مَنْ یَنْصُرُهُ وَ رُسُلَهُ بِالْغَیْبِ ( حدید، 25 ) و ترجمه ی درست مرحوم قمشه ای چنین است: « تا معلوم شود که خدا و رسلش را با ایمان قلبی که یاری خواهد کرد » ( ص 540 ).
این همه مثال نقل کردیم و نشان دادیم که مرحوم قمشه ای با احاطه ی علمی تمام، همواره آیات و عباراتی را که به علم الهی مربوط می شود، درست ترجمه کرده است، جز همین یک مورد. ترجمه ی نگارنده ی این سطور از عبارت قرآنی مورد بحث چنین است: « اینک خداوند بر شما آسان گرفت و معلوم داشت که در شما ضعفی هست ».
41. یکی دیگر از موارد ترجمه ی درست و دقیق مرحوم قمشه ای – که قرار شد در همین نقد به موارد مثبت هم اشاره کنیم – این است که یَوْمَ حُنَیْنٍ ( توبه، 25 ) را به درستی به « جنگ حنین » ( ص 189 ) ترجمه کرده اند، و نه « روز حنین » که نادرست است. اصطلاح غیر قرآنی « ایام العرب » به معنای جنگ و جدالهای قبیله ای عربها، هم معنا با همین کلمه است.
42. در آیه ی 37 سوره ی توبه که از نسیء سخن می رود می فرماید: یُحِلُّونَهُ عَاماً وَ یُحَرِّمُونَهُ عَاماً لِیُوَاطِئُوا عِدَّهَ مَا حَرَّمَ اللَّهُ و مرحوم قمشه ای آن را چنین ترجمه کرده اند: « سالی ماه حرام را حلال می شمرند و سالی دیگر حرام، تا بدین وسیله عده ی ماه هایی که خدا حرام کرده پایمال کنند … ». اشتباه این ترجمه این است که مشرکان صورت ظاهری یعنی عده ی [ چهارگانه ی ] ماههای حرام را رعایت می کردند، ولی در مصداق آن و ثابت نگه داشتن آن بحث و اختلاف داشتند. یعنی نمی گفتند که ماههای حرام از چهار بیشتر یا کمتر است، بلکه آن را جابه جا می کردند و در طول سال گردش می دادند. ابوالفتوح رازی – در تفسیر فارسی کهن و شیعی ای که اتفاقاً‌ یک تصحیح آن به کوشش مرحوم قمشه ای منتشر شده است – بحث روشنگری در این باب دارد و در پایانش می آورد: « … تا سالی حلالی دارند و سالی حرام، چنان که بیان کردیم بحلال می کنند آنچه خدای بحرام کرد. یعنی محرم که ایشان حرام می کنند و با دگر ماه می افکنند یا با دگر سال لیواطؤا، ای لیوافقوا تا مراعات کنند عدد ماههای حرام را که چهار است، و اگر چه در تعیین، تغییر و تبدیل می کنند » ( ج 6، ذیل تفسیر همین آیه ). ترجمه ی درست این عبارت قرآنی چنین است:‌ « … زیرا در سالی آن [ ماه ] را حلال می شمارند و در سالی حرام تا [ ظاهراً ] با شماره ی ماههایی که خداوند حرام گردانده است، برابر کنند ». برای تفصیل بیشتر نگاه کنید به تفاسیر، ذیل همین آیه، نیز ــــ توضیحی که نگارنده ی این سطور در ترجمه ی خود، بر این آیه نوشته است.
43. در ترجمه ی عبارت قرآنی اقْعُدُوا مَعَ الْقَاعِدِینَ‌ ( توبه، 46 ) نوشته اند: « شما هم با معذوران ( کور عاجز ) در خانه ی خود بنشینید ». یعنی هم قاعدین را با معذوران برابر دانسته اند و هم معذوران را با کور عاجز. حال آنکه قاعدین در عرف قرآن کریم و فقه اسلامی اعم از معذوران است زیرا شامل زنان و کودکان هم می شود. حال آنکه زنان و کودکان معاف اند. ولی بیماران و کوران و عاجزان معذورند. منظور این است که معذوران نه جزو قاعدین به معنای اصطلاحی هستند و نه قابل سرزنش. حال آنکه آیه فحوای سرزنش دارد. در آیات و عبارات قبل از این سخن از بهانه جویان و اجازه گیران ظاهر ساز، برای نرفتن به غزوه ی تبوک است و در مقام سرزنش آنان می فرماید: « همنشین خانه نشینان باشید ». دیگر و از همه کم اهمیت تر آنکه معذوران هر کس که باشند در هر حال برابر با کور و حتی کوران عاجز نیستند.
44. در ترجمه ی وَ مِنْهُمْ مَنْ یَقُولُ ائْذَنْ لِی وَ لاَ تَفْتِنِّی … ( توبه، 49 ) آورده اند « و برخی از آن مردم منافق با تو گویند که به ما در جهاد اجازه ی معافی ده و ما را در آتش جنگ و جدال میفکن … » ( ص 194 ). پیداست که این ترجمه بسیار تفسیر آمیز است. اما یک بخش از ترجمه ی تفسیر آمیز آن درست نیست و آن ترجمه ی لاَ تَفْتِنِّی است به ما را در آتش جنگ و جدال میفکن. مفسران از جمله میبدی، زمخشری، ابوالفتوح و امام فخر رازی نوشته اند که این آیه اشاره به بهانه تراشی جدبن قیس دارد که نزد پیامبر ( ص ) آمده بود و می گفت همه می دانند که من شیفته ی زنان خوبرو هستم و بیم آن دارم که اگر به جنگ بیایم، فریفته ی زنان روم [ در جنگ حنین ] شوم، به من اجازه بده نیایم و در عوض کمک مالی خواهم کرد. حضرت (صلی الله علیه و آله و سلم) از او روگرداندند و بهانه تراشی او را ناخوش داشتند تا این آیه نازل شد و روشن کرد که اگر او و امثال او به فتنه ی زنان نیفتاده باشند، به فتنه ی کفر درغلتیده اند. ملاحظه می فرمایید که این عبارت تفسیری که مرحوم قمشه ای افزوده اند که « ما را در آتش جنگ و جدال میفکن » نه با نص قرآن وفق دارد، نه با اطلاعات تفسیری و شأن نزول آیه که از قول چهار مفسر بزرگ نقل کردیم.
منبع مقاله :
خرمشاهی، بهاء الدین؛ (1389)، قرآن پژوهی (1)، تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ چهارم

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید