حکایات و توصیه های اولیاء خدا و معارفی سلوکی(3)

حکایات و توصیه های اولیاء خدا و معارفی سلوکی(3)

نویسنده: محمد لک علی آبادی

نمازاولیاء و تجلی لقاء حضرت حق

در مورد عبادت و نماز اهل بیت (ره) و دیگر بزرگان و صالحان، حکایت های زیبایی گفته شده است. زیباترین این حکایات، درباره امیرمؤمنان (ع) است. ایشان درجنگ، تیری به پای شان برخورد کرده بود و حکیمان چون درد بیرون کشیدن تیر و احتمال بیهوشی را زیاد می دیدند، از امام حسن (ع) راه چاره خواستند، ایشان فرمود: «پدرم هنگام نماز، تنها متوجه یاد خداست؛ از این رو، بهترین زمان برای بیرون کشیدن تیر از پای ایشان، هنگام سجده نمازشان است.»(29) و همین اقدام انجام شد و در حالی که امام (ع) در حالت سجده نماز بودند، تیر را از پای مبارکشان خارج کردند.
امام حسن مجتبی (ع) نیز وقتی وضو می گرفتند و به نماز می ایستادند، رنگ چهره شان زرد می شد.(30)
درمورد امام سجاد (ع) نیز در روایات آمده است که هرگاه به نماز می ایستاد همچون شخصی بود که با دنیا وداع می کند و هرگاه به جمله «مالک یوم الدین» می رسید آن قدر آن را تکرار می کرد که نزدیک بود از دنیا برود. (31) در مورد برخی از بزرگان نیز حالت های عجیبی نقل شده است. در همین رابطه جناب آقای کمیلی در درس های منازل السائرین نقل می کردند: «مرحوم آیت الله اصفهانی (ره) وقتی در حرم حضرت امیرمؤمنان (ع) مشغول خواندن دعای ابوحمزه ثمالی می شدند، در همان ابتدای دعا به حالت بیهوشی می افتادند، به حدی که ایشان را بیهوش از حرم مطهر خارج می کردند.»
در مورد یکی از بزرگان که هم اکنون مقیم اصفهان است یکی از دوستان نقل می کرد: ایشان نیز یک بار که به عنوان امام جماعت در مسجد، نماز اقامه می کردند پس از پایان نماز می بینند جز دو، سه نفر کسی در مسجد نیست؛ تعجب می کنند و وقتی دلیل را از افراد باقی مانده می پرسند، می گویند: «حدود یک ساعت است که شما مشغول نماز خواندن هستید و مردم وقتی دیدند نماز شما طولانی شده، نمازشان را فرادی خواندند و مسجد را ترک کردند.»
وقتی از این ولی خدا می پرسند که در آن حال چه اتفاقی رخ داده بود؟ تنها فرموده بودند: «می شود در این دنیا نیز به لقاء خدا رسید.»

رفع موانع و حجاب های راه با زدودن رذائل اخلاقی

یکی از رذائل اخلاقی که همه ی امامان و بزرگان دینی آن را نکوهش کرده اند و جهت دوری از آن دستورات اخلاقی بسیاری داده اند، غرور و تکبر است. افراد فاضل و خود ساخته ای که با هوای نفس مبارزه کرده اند می توانند خود را در بسیاری از موقعیت های غیرعادی کنترل کرده دچار غرور نشوند، چنین افرادی زمانی که از آنان تعریف و تمجید می شود مغرور نمی شوند و زمانی که بدخواهان لب به دشنام و بدگویی از آنان می گشایند دلسرد و غمگین نمی شوند.
حضرت آیت الله علوی بروجردی نقل می کردند: در یکی از مجالس که در دوران جوانی محضر عالم ربانی آیت الله شیخ محمدتقی آملی (ره) بودیم ایشان می فرمودند: «من توانسته ام یکی از فضیلت های اخلاقی را پس از هشتاد سال، با مراقبه در خود پرورش دهم و آن این است که وقتی انتقاد می شنوم یا حتی دشنامی به من داده می شود، خود را کنترل کنم و اعتراض نکنم، اما با وجود تلاش زیاد، هنوز نتوانسته ام خود را در برابر تعریف و تمجید دیگران کنترل کنم و در برابر این تعریف ها، شادی کاذبی در من شکل نگیرد، هنوز هم وقتی از من، سخنرانی ها و علمم تعریف می کنند، خوشحال می شوم.»
وقتی این حکایت و امثال این جملات را از بزرگانی همچون آیت الله آملی که عمری از شاگردان مرحوم آیت الله قاضی (ره) و در حال مجاهدت با نفس بوده اند، می شنویم به یاد این جمله امام معصوم (ع) می افتیم که «نباید نسبت به نفس خود، خوش بین باشید و با بدبینی به نفس خود نظر کنید.»(32)

همچون بزرگان از هوای نفس گریزان باشیم

امام سجاد (ع) می فرمایند: «خدایا! از هوای نفس به تو پناه می برم» (33)برماست که این سخن زیبای امام (ع) را سرلوحه زندگی خود قرار دهیم و از خدا توفیق پیروی از اولیاء دین را در همه اعمال و رفتارمان بخواهیم. استاد ارجمند آیت الله علوی بروجردی در پایان درس فقه خود در این رابطه می فرمود: مرحوم آیت الله ملااحمد نراقی (ره) کتابی می نویسد، این کتاب پس از مدتی در اختیار عالم بزرگ دیگری در مازندران قرار می گیرد. به مناسبتی این دو عالم یکدیگر را ملاقات می کنند و عالم مازندرانی به صراحت و بی پرده، انتقاد شدیدی از کتاب نوشته شده توسط مرحوم نراقی (ره) می کند، از این رو با هم به بحث و گفت و گو می پردازند و پس از مدتی مشاجره از هم جدا می شوند.
عالم مازندرانی پس از بازگشت به دیار خود در می یابد که آنچه در کتاب آن عالم بزرگ آورده شده، صحیح است و انتقادهای او بی پایه بوده، پس تصمیم می گیرد اشتباه خود را جبران کند. این عالم مسافت زیادی را با پای پیاده با توجه به وسائل آن روز طی کرده، پس از مدت زمان زیادی به کاشان می رسد. به سرعت به نزد مرحوم نراقی (ره) می رود و نزد او به اشتباه خود اقرار می کند. پس از عرض اشتباه، با وجود اصرار زیاد از طرف آیت الله نراقی (ره) مبنی بر ماندن نزد ایشان، آن عالم ربانی خداحافظی کرده، کاشان را ترک می کند و با سختی و طی مسافتی طولانی خود را به مازندران می رساند. این عالم بزرگ همه سختی ها را بر خود هموار کرد تا به اشتباهش اقرار کند و دستخوش هوای نفس نشود.
هرچه معرفت بیشتر شود، صاحب آن همانند درختی که بار و میوه گرفته باشد، همواره افتاده تر و در عین حال با ثمر و برکت بیشتری خواهد بود. عده ای از علماء راستین که راه جمع بین علم و عمل، دیانت و سیاست و دخالت کردن در امور اجتماعی و سیاسی را در پیش گرفته اند اگر در آن اوج امورات دنیوی، زاهدانه زندگی کنند و از ظواهر دنیا کناره گیری نمایند، قطعاً کاری عظیم تر و با اهمیت تر از موارد مشابه ای است که تنها یک سالک الی الله بر کرسی درس و … قرار گیرد و هیچ گونه دخالتی در مسائل اجتماعی، سیاسی نکند.

اولین دیدار علامه طهرانی با مرحوم حداد (ره)

ملاقات با اولیاء خدا، همچون باران رحمتی است که بر زمین تشنه ای نازل می شود. این باران گوارا سیراب مان کرده و خاطره خوشش در تمام طول عمر، برای مان روح افزاست. آیت الله کمیلی در مورد استادشان آقا سید هاشم حداد(ره) می فرمودند: مرحوم علامه طهرانی (ره) در وقت ملاقات و آشنایی با ایشان جریان خود را چنین نقل می کردند: در سفری که به کربلا رفته بودیم، همراه یکی از دوستان قصد سفر به نجف را داشتیم. قبل از این که راهی نجف شویم به یاد سید هاشم نعل بند افتادم. ایشان شغل شان نعل سازی بود؛ از این رو به سید هاشم نعل بند معروف بودند. بعدها یکی از مریدان شان لقب حداد (به معنی آهنگر) را به ایشان دادند و خود نیز این لقب را پذیرفته بودند؛ از این رو به «سید هاشم حداد» معروف شدند.
قصد دیدار ایشان را کردم، اما همراهم که برای رفتن به نجف عجله داشت، مرا ترک کرد و قرار شد من نیز پس از دیدار هاشم به نجف بروم. آدرس محل کار جدید ایشان را نداشتم، اما با مراجعه به محل کار در اصطبلی، سخت مشغول کار دیدم، شاگردی نیز کنار ایشان بود. جلو رفتم و گفتم: «سید! آمده ام تا نعلی بر پای این حقیر بکوبید.» سید، سرش را بلند کرد و وقتی مرا دید، سلام کرد و به سرعت شاگردش را به بهانه ای بیرون فرستاد؛ آن گاه یک لیوان چای برایم ریخت و فرمود: «آقا جان! این حرف ها را نباید جلوی مردم عادی زد.»
همچنین استاد کمیلی در درس منازل السائرین در مورد اینکه سالک باید خود و خودیت خویش را رها کند و تنها توجهش به حضرت حق باشد از باب نمونه نقل می کرد: علامه طهرانی در شأن مرحوم سید هاشم حداد (ره) خاطره دیگری را چنین نقل می کردند: روزی همراه سید هاشم و عده ای از دوستان از کربلا به کاظمین رفتیم.
در میان راه شاگرد راننده مشغول جمع آوری کرایه ها شد، آقای حداد کرایه پنج نفر را دادند، شاگرد راننده گفت: «شما که شش نفر هستید.» آقای حداد تک تک ما را شمردند. به جز خود آقای حداد، پنج نفر بودیم. شاگرد راننده رو به آقای حداد کرد و گفت: «پس خودت چه؟ تو خودت را حساب نمی کنی؟!»
آقای حداد باز هم خود را گم کرده بود و چنان در عالم توحید و انصراف از کثرت غرق شده بود که از خود غافل گشته، خود را به حساب نمی آورد. ایشان فرمود: «در آن حال به هیچ وجه خود را نمی دیدم تا بالاخره شاگرد راننده و دوستان به من گفتند تا خود را هم به حساب بیاورم و بشمارم.»

نگاهی کوتاه به زندگی نامه علامه طهرانی(34)

حضرت آیت الله حاج سید محمد حسین حسینی تهرانی فرزند مرحوم آیت الله حاج سید محمد صادق حسینی تهرانی در بیست و چهارم محرم الحرام سال 1345 ه.ق. در تهران در خانواده ای اصیل و اهل علم و تقوی دیده به جهان گشودند. ایشان از طرف مادر پدر از خاندان مجلسی که دارای ستارگان پرفروغی همچون آیات بزرگ الهی: علامه ملا محمد تقی مجلسی و علامه ملامحمد باقر مجلسی و آیت الله وحید بهبهانی و آیت الله علامه سید مهدی بحرالعلوم و آیت الله بروجردی (قدس الله اسرار) هم می باشد و از طرف مادر مادر از خاندان ارزشمند حاج ملا مهدی و حاج ملا احمد نراقی رضوان الله علیهما می باشند. دوران کودکی و نوجوانی را تحت تربیت های دلسوزانه پدر بزرگوارشان گذراند. پس از طی تحصیلات ابتدائی، دوره آموزش متوسطه را در رشته مکانیک و ماشین سازی با درخششی فوق العاده به اتمام رسانیدند، با وجود پیشنهادهای بسیار برای ادامه تحصیل در خارج و پذیرش مسئولیت های مهم در رشته های مختلف، سربازی امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف و تحصیل علوم دینی را برگزیدند و پس از آنکه در مشهد الرضا (ع) بدست مرحوم آیت الله آقا میرزا محمد تهرانی صاحب «مستدرک البحار» که از بزرگان عصر و دائی پدرشان بود، عمامه گذاری نموده و به لباس علم و تقوی ملبس گردیدند، برای شروع علوم حوزوی در نوزده سالگی در سال 1363 ه.ق. عازم شهر مقدس قم شد و در مدرسه حجتیه اقامت گزید.
در همان سال ها به جمع اولین شاگردان علامه طباطبایی (ره) پیوست و از خواص اصحاب ایشان گردید، و در عرفان عملی و تفسیر و حکمت از خرمن پرفیض این مرد الهی بهره ها بردند؛ که این ارتباط نزدیک و بهره وری علمی و روحی تا پایان عمر نورانی ایشان استمرار داشت.
همچنین در حوزه مقدسه قم از محضر بزرگانی مانند آیت الله حاج شیخ عبدالجواد سدهی و آیت الله حاج سید رضا بهاء الدینی و آیت الله حاج شیخ مرتضی حائری و آیت الله سید محمد داماد و آیت الله سید محمد حجت و آیت الله حاج آقا حسین بروجردی رضوان الله علیهم اجمعین در سطوح مختلف استفاده های شایانی بردند و پس از هفت سال تلاش علمی و مجاهدات عملی به کسب درجات بالای علم و معرفت و رشد روحی نائل آمدند.
درآغاز سال 1371 ه.ق. در بیست و شش سالگی با نظر و توصیه بزرگانی چون علامه طباطبایی و آیت الله صدوقی برای تکمیل تحصیلات خود عازم شهر عشق و ولایت مدفن پاک باب علم نبوی، نجف اشرف گردیده و به آستان بوسی و استفاده از دیار بی کران نور مولی الموحدین امیرالمؤمنین علیه و علی اولاده افضل صلوات المصلین نائل آمدند، در فقه و اصول و حدیث و رجال از بزرگان والا مقامی همچون آیت الله حاج شیخ حسن حلی و آیت الله حاج سید ابوالقاسم خویی و آیت الله حاج سید محمود شاهرودی و آیت الله حاج شیخ آقا بزرگ تهرانی قدس الله اسرار هم استفاده های فراوانی برده و کمال علمی خویش را رشدی عظیم بخشیدند.
در همین دوران بنا به سفارش علامه طباطبایی که اولین استاد سلوکی ایشان بود با آیت الله حاج شیخ عباس قوچانی وصی مرحوم آیت الله حاج سید علی قاضی قدس الله نفسه الزکیه در مسائل سلوکی حشر و نشر داشتند و به مؤانست و مراوده به آیت الله حاج سید جمال الدین گلپایگانی (ره) و تثبیت پایه های عرفان عملی خویش پرداختند و در طول مدت اقامت در نجف اشرف از بیتوته هر شب پنجشنبه در مسجد سهله بهره ها بردند.
مجاهده ها و مراقبه های مستمر و ریاضت های شرعیه، تحت فیوضات حضرت امیرالمؤمنین (ع) و عنایات خاص حضرت سید الشهدا (ع) سرانجام ایشان را به حضور انسان کامل و روح مجرد و نادره دهر مرحوم حاج سید هاشم موسوی حداد رضوان الله علیه که از شاگردان مرحوم آیت الله حاج سید علی قاضی اعلی الله مقامه الشرف بود، رسانید و فصل نوینی در زندگی شان پدید آورد که موجب به ثمر نشستن زحمات و مجاهدت های سلوکی که تحقق حقیقت توحید و ولایت الهیه بود.
در سال 1377 ه.ق در سی و سه سالگی پس از اتمام تحصیلات عالیه و رسیدن به درجه اعلای اتقان در علوم عقلی و نقلی و کسب فضائل ظاهری و باطنی، جهت ادای تکلیف و اقامه شعائرالهی و ترویج گسترش توحید و ولایت در امتحانی سخت و دشوار به اشاره مرحوم آقای حداد (ره) و امر حضرت آیت الله حاج شیخ محمد جواد انصاری همدانی (ره) به تهران بازگشتند و در مسجد قائم خیابان سعدی در سنگر محراب و منبر به نشر احکام اسلام و ارشاد مردم و تهذیب و تزکیه نفوس مستعده و تبیین معارف الهی و دعوت به توحید و ولایت و تصحیح و تعمیق ارتباط مردم با قرآن و عترت پرداختند.
تلاش مخلصانه و مستمرشان با توجه به ابعاد گسترده عملی و شدت درجه اخلاص و نظم و پشتکار خستگی ناپذیر و روحیه تشکیلاتی کار کردن و ابتکاراتی که در اداره مسجد بکار می گرفتند و جلسات پرباری که شخصاً اداره می نمودند، تأثیری شگرف در یاران و شاگردان شان بجا گذاشت و مسجدشان را در آن سال های سرد و سیاه حکومت طاغوتی همانند پناهگاهی روشن و پرفروغ و زنده و پویا، اسوه مساجد دیگر ساخت.
در خلال این سال ها ارتباط خود را با مرحوم آیت الله شیخ محمد جواد انصاری (ره) و مرحوم آقای حداد (ره) از طریق مکاتبات و مسافرت های متعدد استمرار بخشید و در سایه دستورات الهی این بزرگواران مراحل ترقی را یکی پس از دیگری پیمود تا نهایتاً به بالاترین درجات معنوی رسیده و در اوج قله توحید استقرار یافت.
ایشان در آغاز ورود به تهران و استقرار در سنگر هدایت مردم،اساسی ترین کار را تشکیل حکومت اسلامی دانسته و در راستای حرکت به سمت تحقق آن به ایجاد جلسات همفکری با علمای بزرگ و طرح و پی گیری مسائل مختلف و مشکلات این مسیر طولانی پرداختند، که با رحلت آیت الله بروجردی (ره) و تحرکات اسلام ستیزانه حکومت شاه و قیام مردم به زعامت عالمان دینی و درخشش فوق العاده حضرت امام خمینی(ره) در این صحنه، حضرت آقا که با ایشان سابقه آشنایی داشتند ارتباطی دقیق و محکم را پی ریزی نموده، قدم به قدم در مسیر شروع و اوج گیری نهضت به هم فکری و همکاری گسترده پرداختند، و ضمن جذب یاران مطمئن و متعهد برای فداکاری در مسیر حذف حکومت طاغوت و تحقق حکومت اسلام از هیچ تلاشی دریغ نکردند و در مواقع حساس برای نجات رهبری نهضت از زندان و اعدام، فعالیتی وسیع و همه جانبه و مؤثر را طراحی و اجرا نمودند.
ایشان پس از بیست و سه سال تلاش مستمر و مخلصانه در سال 1400 ه.ق. به توصیه استاد سلوکی شان مرحوم حداد (ره) به منظور مجاورت و آستان بوسی حضرت ثامن الحجج علی بن موسی الرضا علیه آلاف التحیه و الثناء به مشهد مقدس مهاجرت نموده و در مدت پانزده سال پایانی عمرنورانی و پربرکت خویش، لحظه ای از تلاش بی دریغ برای ترویج توحید و ولایت و تربیت نفوس و دستگیری از شوریدگان و عاشقان کوی دوست و تربیت طلاب فاضل و عامل و تدوین و نشر «دوره علوم و معارف اسلام» فروگذار ننموده و آثار گرانقدری در زمینه علوم و معارف اسلامی به جای گذاشتند.
این عالم ربانی با پشت سر گذاشتن چندین بیماری سنگین و خطرناک که آثار برخی از آنها تا پایان عمر مبارکشان استمرار داشت، لحظه ای از تلاش خدایی خود آرام نگرفت و سرانجام پس از هفتاد و یک سال مجاهده فی سبیل الله در صحنه های مختلف، در روز شنبه نهم ماه صفر سال 1416 ه.ق قالب بدن را رها کرده و به ملکوت اعلی پیوست و پیکر مطهرشان پس از تشییع باشکوه علماء و طلاب و با نمازی که آیت الله بهجت (ره) در صحن آزادی بر ایشان اقامه نمودند، در قسمت جنوب شرقی صحن انقلاب در حرم مطهر به خاک سپرده شد؛ و همان گونه که آرزو قلبی خود را از قبل ابراز نموده بودند، مرقدشان در ناحیه پایین پا و پشت سر حضرت امام علی بن موسی الرضا علیه آلاف التحیه و الثناء زیر پای زائران بارگاه ملکوتی آن حضرت قرار گرفت. رحمت الله علیه، رحمه الله الواسعه.

چند خاطره و توصیه از مرحوم آقای حداد (ره)

جناب استاد شیخ صالح کمیلی در مورد مرحوم آقا سید هاشم حداد (ره) استاد بزرگ عرفان که سالیان زیادی در محضرشان بوده اند، می فرمود: «ایشان به ذکر قلبی بسیار تاکید داشتند و می فرمودند: همیشه باید بکوشیم که قلب مان به یاد خدا باشد و اگر چه با زبان ذکری نمی گوییم، با دل خدا را یاد کنیم.»
استاد کمیلی می فرمود: آقای حداد همیشه می فرمودند: «من وقت ندارم.» ما متوجه دلیل سخن ایشان نمی شدیم و با خود می گفتیم: ایشان چه کار دیگری انجام می دهند که هیچ گاه فرصت ندارند؟ بعدها فهمیدیم که کار ایشان، مراقبت از نفس و رسیدگی به خویشتن است و به دلیل مراقبه و محاسبه زیاد، از کارهای دیگر باز می مانند و به همین سبب می فرمایند: «من وقت ندارم.»
از این حکایت، اهتمام زیاد و در حقیقت خوش بین نبودن آقای حداد (ره) به نفس شان بر می آید. حضرت علی (ع) نیز می فرماید: رحم الله عبداً لم یرض من نفسه؛ خداوند رحمت کند کسی را که از نفس خویش راضی و خشنود نباشد.(35) البته گام برداشتن در مسیر کنترل نفس و سیر و سلوک، مراحل مختلفی دارد و همان گونه که برای آموختن یک علم، کلاس ها و دوره های مختلف را باید گذراند، مسیر سیر و سلوک نیز مراتبی دارد. برای مثال، در ابتدا باید تنها مراقب باشیم که گناهی نکنیم پس از مدتی کار مکروه را نیز انجام نمی دهیم، مدتی بعد کار مباح نیز نباید از ما سر زند و اندکی بعد باید بکوشیم تا کار نیکی انجام دهیم و خود را به اخلاق الهی زینت بخشیم، که مراحل مختلف تخلیه، تجلیه و تحلیه می باشند.
عارف بزرگ مرحوم آقا سید هاشم حداد (ره) سفارش می کردند که: «گاه برای افزایش اطمینان قلبی و به یاد آوردن توجهات الهی نسبت به خویش، خود را با گذشته خود یا حال افراد پایین تر از خود مقایسه کنید و ببینید خداوند چه لطف و توجهی به شما داشته است.» البته این به معنی مغرور شدن به خود و جایگاه مان نیست، بلکه از آن جهت است که از نا امیدی رها شویم و به یاد آوردن لطف و توجه پروردگار، روح امید را در وجودمان زنده گردانیم.
آقای کمیلی درباره استادشان آقای حداد (ره) می فرمود: ایشان به اندیشیدن در این روایت بسیار تاکید می کردند: «رحمت الله امرا عرف نفسه و علم من این وفی این و الی این؛(36)؛خدارحمت کند کسی را که نفس خود را بشناسد و بداند از کجا آمده و در کجا است و به کجا می رود.» مقصود از این روایت این است که باید هر فرد، استعدادش را بشناسد و خود را برای قبر آماده کند و بداند که به چه جایگاهی خواهد شتافت.

نگاهی کوتاه به زندگی نامه مرحوم سید هاشم حداد (ره)(37)

در سال 1318 ه.ق در یکی از ایالت های هندوستان، کودکی متولد شد که اسمش را «هاشم» گذاردند؛ او بعدها در کربلا و نجف ساکن گردید و به «سید هاشم حداد» معروف شد و عارفی بزرگ در جهان تشیع به شمار آمد.
سید در حالی که در درون خود یک دریا حرف و حدیث داشت؛ تصمیم خود را گرفت و خطوط سرنوشت آینده خود را برگزید و به حوزه علمیه رفته و مسیر زندگی اش را آگاهانه انتخاب کرد.
در کربلا به دروس علمی و طلبگی مشغول شد. سیوطی را می خواند که برای تحصیل به نجف اشرف مشرف شد. او با توجه، دقت و هوشمندی خاصی که داشت متوجه شد در نزدیکی های مدرسه ای که مشغول به تحصیل است همه روزه عارف والامقامی تردد می کند و به تدریس می پردازد، بسیاری از جویندگان حقیقت، شاگردی او را می کنند.
پس از آنکه این موضوع را فهمید، در جستجو برآمده و متوجه شد نام آن استاد «سید علی قاضی» است که از بهترین شاگردان عارف بزرگ و صاحب مقام نجف «سید احمد کربلایی» است. سید هاشم از وقتی که فهمیده بود شاید گمشده اش این مرد بزرگ باشد مدام می اندیشید که: «اکنون چگونه به حضورش بروم؟»
او در نمازی که به همین منظور به جا آورد، میان قنوت و سجده هایش از خدا یاری طلبیده و از روح سخاوتمندانه امیرالمؤمنین (ع) کمک خواست: « یا امیرالمؤمنین! خود می دانی که با چه هدفی آمده و چه آرمانی دارم، کمکم کن و راه را برای صعودم به پیشگاهت باز فرما …»
او می گوید: «همین که به محضرش وارد شدم، دیدم سید رو برویم نشسته است، بی اختیار به سویش کشیده شدم، سلام کردم و دستش را بوسیدم، مرحوم قاضی فرمود: رسیدی!»
و من حجره ای برای خود گرفتم و از آن وقت و از آن جا باب مراوده با آقا مفتوح شد. آقای قاضی به این حجره زیاد می آمدند و گاهی می فرمودند: «امشب حجره را فارغ کن، می خواهم تنها در اینجا بیتوته کنم.»
او به مقامی رسید که مرحوم آقای قاضی زبان به توصیف او گشوده و از مقامات او سخن به میان آورد:«سید هاشم در توحید مانند سُنی ها که در سُنی گری تعصب دارند در توحید ذات حق متعصب است و توحید را چنان ذوق کرده و مس نموده است که محال است چیزی بتواند خللی در آن به وجود بیاورد!»
هرچند که او پس از سال ها اقامت در نجف به صلاحدید استاد به کربلا و جمع عائله و خانواده خود برگشته بود اما ارتباط آنها کماکان برقرار بود و استاد هرگاه که به کربلا مشرف می شدند در منزل ایشان سکونت می گزید.
آقا سید هاشم می گوید: «پس از مراجعت به کربلا غیر از اوقاتی که آقا به کربلا مشرف می شدند که گاهی در ایام زیارتی و غیر آن نیز من به نجف اشرف مشرف می شدم، یک روز خدمتشان رفته بودم هوا بسیار گرم بود و ایشان مشغول استراحت و خواب بودند چون دیدم ممکن است در صورت در زدن ایشان را از خواب بیدار کنم، بنابراین کنار در منزل، بر زمین نشستم و چون خسته بودم لحظاتی به خواب رفتم، ساعتی نگذشته بود که استاد خود بیرون آمده و با ملاطفت و محبت مرا به منزل برد.»
شغلی که برای خود برگزیده بود کمی حیرت انگیزاست؛ نعل سازی و آهنگری! اما این حرفه پوشش خوبی برای ریاضت و گمنامی ایشان بود. جنسش را ارزانتر از دیگر آهنگرها به مشتری می فروخت و در وقت وزن کردن، سنگین تر می کشید و بر روی آن جنس ارزان و سنگین، اضافه نیز می ریخت! آنگاه به هرکس که نسیه می خواست بدون استثناء نسیه می داد.
مرحوم علامه طهرانی (ره) در وصف ایشان در کتاب روح مجرد می فرماید: حاج سید هاشم درافق دیگری زندگی می نمود، اگر بخواهیم تعبیر صحیحی ادا کنیم در «لاافق» زندگی می کرد. آنجا که از تعین برون جسته، از «اسم» و «صفت» گذشته و جامع جمیع اسماء و صفات حضرت حق تعالی شده بود. اسفار اربعه را تماماً طی نموده و به مقام انسان کامل رسیده بود. هیچ یک از قوا و استعدادها نبود مگر این که در وجود گرانقدرش به فعلیت رسیده بود.
حاج سید هاشم، انسانی بود با فعلیت تامه، برای وی «مرگ و زندگی»، «صحت و مرض»، «دیدن صورت های معنوی و عدم آن»، «بهشت و دوزخ» علی السویه بود. تمام نسبت ها در همه عوالم از او منقطع بود مگر نسبت الله.
حقیر و مرحوم مطهری سوابق دوستی و آشنایی دیرین با هم داشتیم و ذکر مبارک حضرت آقا با وی نیز کم و بیش به میان آمده بود. وقتی هم که ایشان از کربلا به تهران تشریف آورده بودند، رفاقت ایجاب می کرد که میان شان ملاقاتی صورت گیرد و این دوست دیرین نیز از محضر عارف ربانی متمتع گردد، روی این اصل بنده به ایشان اطلاع دادم و او به منزل ما که در احمدیه دولاب بود تشریف آورده و در یک مجلس عمومی مرحوم حداد را زیارت نمود و سؤالاتی نیز به عمل آورد که ایشان پاسخ دادند.
با همین یک ملاقات شهید مطهری شیفته سید هاشم حداد شد. گویا که گمشده خود را یافته است. روزی دیگر باز ایشان به همان منزل آمده و ساعتی با هم به گفتگو پرداختند. پس از اتمام گفتگو مرحوم مطهری از من پرسید که: آیا ممکن است که آقای حداد یک ساعت به من وقت بدهند تا در خلوت با ایشان ملاقات داشته باشم؟ عرض کردم: اشکال ندارد، ایشان وقت می دهند و جا هم هست.
وقتی موضوع را به حضرت آقا عرض کردم، فرمودند که مانعی ندارد. ایشان برای فردای همان روز ساعتی را معین نمودند تا ملاقات خصوصی شان انجام شود.
درست در ساعت تعیین شده، شهید مطهری در جلسه حاضرشد و من آنها را به پشت بام برده و برای اینکه کسی نیز احیاناً مزاحم شان نشود در بام را از پشت بستم.
دراین جلسه مرحوم مطهری هر سؤالی داشت از ایشان می نماید و ایشان نیز جواب می دهند. وقتی ساعت به سر رسید حضرت آقا به پایین تشریف آورد، مرحوم مطهری نیز پشت سر ایشان بام را ترک کردند.
آن روز آقای مطهری به قدری شاد و شاداب شده بود که آثار مسرت از وجناتش پیدا بود، من هیچ اطلاعی از صحبت های این دو حاصل ننمودم، نه از شهید مطهری پرسیدم که موضوع صحبت شان چه بود و نه از حضرت آقا. فقط آقای مطهری هنگام خروج آهسته به حقیر گفتند: «این سید حیاتبخش است.»
سید دارای مادر زن تلخ مزاج و تنگ نظری بود که هیچ سازگاری با او نداشت و برخلاف زنش که انسانی متعادل و صبور بود او بدخلق و اهل جار و جنجال بود و شبی نبود که داماد خود را که انسانی قانع و سر به زیر بود آرام بگذارد!
مخالفت و اذیت پیرزن به حدی شدت می گیرد که سید هاشم احساس تکلیف می کند که عیال خود را طلاق دهد تا از دست مادر زنش نجات پیدا کند. اما استاد عارفش آیت الله قاضی (ره) وی را به «صبر» توصیه می کند و از او می خواهد که شکیبایی پیشه کند.
مرحوم آقای حداد می گوید: «آنچه این مادر زن بر مصائب ما می افزود تحمل می نمودم تا اینکه یک شب تابستان که پاسی از شب گذشته بود و من به شدت خسته و فرسوده بودم از بیرون به منزل آمده و خواستم به اتاق خودم بروم، آن شب علاوه بر خستگی، تشنه و گرسنه نیز بودم.
تا داخل حیاط شدم، دیدم که مادر زن کنار حوضچه نشسته و از شدت گرما، پاهایش را در حوض قرار داده و از شیر بر روی آن آب می پاشد. او تا فهمید که من وارد شدم شروع به فحش و ناسزا نمود و مرا با کلمات بد و رکیک مخاطب ساخت، وقتی چنین شد من دیگر به داخل اتاق نرفته و یکسره از پله ها به بام رفتم.
این زن باز خاموش نشده و صدای خود را بالا برد و با تندی، فحش و ناسزا نثارم می نمود! صدای او به قدری بلند بود که نه تنها من، که همسایه ها نیز سخنان نامناسب او را می شنیدند.
آن قدر ادامه داد تا اینکه حوصله ام به سر آمد، دیگر آنجا نایستادم و بی آنکه پاسخی داده و پرخاشی کنم از پله ها پایین آمده و سر به بیابان نهادم، هدف و جای خاصی نداشتم ولی می رفتم. متوجه هم نبودم که به کجا می روم، همین قدر می دانستم که می روم، در این حال احساس کردم که دو تا شدم؛ سید هاشمی که مورد ظلم و تعدی مادر زن است و سب و شتم او را می شنود و سید هاشمی که من هستم؛ با کیفیتی عالی و مجرد.
از فحش های مادرزن هیچ نصیبی به این سید هاشم نمی رسید و او به این سید هاشم کاری نداشت و سب و شتمی نمی نمود. احساس کردم این حال و کیفیتی که در آن هستم، سرور آفرین، خوب و شادی زا بوده و عجیب اینکه در اثر صبر و تحمل بر اهانت های مادر زن این حالت برای من حاصل شده است.
این فتح بابی بود که اطاعت فرمان استاد برایم به ارمغان آورده بود، فهمیدم که اگر از دستورات استاد قاضی پیروی نمی کردم تا ابد همان سید هاشم پریشان و غمگین باقی می ماندم ولی با پدیدار شدن آن حالت، سید هاشمی گشته بودم بسیار دگرگون و متفاوت، درمکانی رفیع و مقامی ارجمند که گرد هیچ غصه بر صورتم نمی نشیند.
فوراً به خانه برگشته و بدست و پای مادر زن افتادم، من دست و پای او را بوسیده و می گفتم: «مبادا خیال کنی که من از گفته های تو ناراحت و دلگیرم! نه چنین نیست شما هر وقت هرچه خواستید به من بگویید که اینها برای من مفیدند!»
مرحوم آقای حداد در مورد توجه به کودکان می گوید: «وقتی دخترم بیگم در دو سالگی از دنیا رفت من دارای حالات و روحیات مخصوص خود بوده و نمی توانستم که مرگ و زندگی را تشخیص دهم … پس از او دختر دیگرم فاطمه نیز باز در دو سالگی فوت کرد، مرگ او در شب روی داد، ما او را در اتاقی نهاده بودیم که فردا دفنش نماییم. من بی آنکه قصد خاصی داشته باشم به نظر بچه به او نگاه می کردم، فکر می کردم که کودکی از دنیا رفته است و موضوع چندان اهمیتی ندارد. همان شب، دیدم که نفس او پیش چشمانم عیان شده و از گوشه اتاق بزرگ شده و تمام خانه را فرا گرفت، کم کم روح او بزرگ و بزرگتر شد و ناگاه دیدم که تمام کربلا را فرا گرفت و به دنبال آن بلافاصله تمام دنیا را مظروف خود نمود!
در حقیقت آن طفل معصوم، ماهیت وجودی خود را به من نشان می داد که با اینکه کودکم، ولی بزرگم. این عظمت حقیقی او بود بنابراین ما باید به اطفال و کودکان خود احترام بگذاریم و به نظر بزرگ به آنها بنگریم زیرا که بزرگند و ما آنها را خرد می پنداریم، ابراهیم پسر دو ساله پیامبر، به قدری بزرگ بود که اگر می ماند به مثابه خود پیامبر، بزرگ می شد کانه پیغمبر همان فرزندش ابراهیم است که بزرگ شده و ابراهیم همان پیامبر است، منتها در دوران خردسالی و طفولیت: «ذریه بعضها من بعض.»(38)قنداقه نوزادان را تا چند ماهگی در مجالس علم و محافل ذکر و حسینیه و جاهایی که نام امام حسین (ع) برده می شود ببرید چرا که نفس کودک همچون مغناطیس است و علوم و اوراد و اذکار و قدوسیت امام حسین (ع) را جذب می کند.
طفل اگرچه زبان ندارد ولی ادراک می کند و روحش اگر در دوران کودکی به محل های معصیت برده شود، جرم و گناه او را آلوده می کند و نیز اگر او را به جای پاک و طیب و طاهر ببرند، محل های ذکر و عبادت و علم، پاکی و صفای آنها را به خود می گیرد.
اطفالتان را به اتاق های روضه و … ببرید، علماء سابق هم این گونه می کردند، این کار آثار زیادی بر روی طفل دارد و او آنچه را که اخذ کند تا آخرش در وجوش ثابت می ماند، جزء غرائز و صفات فطری او می گردد. نفس بچه، در این زمان قابلیت محضه است اگرچه این موضوع مهم و سر خطیر را مردم معمولی درک نمی کنند!»
ایشان در مورد حالات معنوی خود می گوید: «بعضی از اوقات چنان سبک و بی اثر می شوم که گویی «پرکاهی» هستم که در هوا قرار گرفته و به چرخ در آمده ام. گاهی اوقات نیز آن گونه از خود بیرون می آیم که به عنوان مثال گویا ماری پوست عوض می کند! من در گوشه ای افتاده و چیزی هستم و بدن و اعمالم هم چیزی مثل پوسته مار که به شکل مار است.
یکبار که به حمام رفته بودم، طبق معمول پول ها و وسایلم را به صندوق دار تحویل داده و برای استحمام به داخل رفتم. هنگام بیرون آمدن که می خواستم امانت خود را تحویل بگیرم، دیدم که به جای صاحب حمام شاگرد او پشت صندوق ایستاده است.
شاگرد حمام گفت: سید امانتی تو چقدر است؟ گفتم: دو دینار! او گفت: ولی اینجا سه دینار است نه دو دینار! گفتم: چرا معطلم می کنی؟ یک دینارش را خودت بردار و دو دینارش را به من بده تا بروم. صاحب حمام وقتی صحبت من و شاگردش را دید پرسید: چه خبر است؟ شاگردش گفت: این سید می گوید: من دو دینار امانت گذاشته ام ولی اینجا سه دینار وجود دارد! صاحب حمام گفت: امانت او را من خودم گرفتم و سه دیناراست، بده برود و به حرف های این سید هیچ وقت گوش نده که غالباً گیج بوده و حالش خراب است!
در آن لحظه من در موقعیتی بودم که نمی توانستم در آنجا درنگ نموده و با آنها گفتگو کنم، اگر کمی نیز معطلم می کردند فوری می آمدم؛ گاهی در یک لحظه علومی از من می گذرد بسیار عمیق و بسیط و کلی که چون لحظه دیگر بخواهم به یکی از آنها توجه کنم می بینم که عجبا، فرسنگ ها از من دور شده است!»
وقتی در مورد اعمال و مناسک حجش از او می پرسند، جواب می دهد:
«اعمال خود به خود برایم معلوم می شد و عملم طبق آن قرار می گرفت. در مسجد الحرام که وارد شدیم بدون معرفی، رکن «حجرالاسود» را شناختم و دانستم که از اینجا باید طواف کنم. از آنجا شروع نموده و طواف کردم و بدون حساب هر شوط برایم معلوم بود و در آخرین شوط طواف، خود به خود تمام شد و از مطاف خارج گشتم، «سعی»، «تقصیر» و محل نماز حضرت ابراهیم (ع) نیز چنین بود»
سید هاشم حداد (ره) در مورد تاریخ کربلا می گوید: «مردم چقدر غافلند که غصه می خوردند و اندوه و ماتم به پا می دارند. صحنه عاشورا عالی ترین منظره عشق بازی است و زیباترین مواطن جمال و جلال الهی و نیکوترین مظاهر اسماء و رحمت و غضب. عاشورا برای اهل بیت (ع) چیزی جز عبور از درجات و مراتب و وصول به ذروه اعلای حیات جاودان و منسلخ شدن از مظاهر و تحقق به ظاهر و فنای مطلق در ذات احدیت چیزی نبوده است.»
نزدیکان جناب سید می گویند: او در دهه عاشورا زیاد می گریست اما گریه شوق، بعضی اوقات از شدت وجد و سرور چنان اشک از چشمان شان فرو می بارید که محاسن شریفشان خیس می شد.
آن مرحوم به تلاوت قرآن که با صورت حزین باشد بسیار علاقمند بود و صوت و آهنگ او نیز بسیارجذاب و دلربا بود. در وقت خواندن قرآن در تفکر پیرامون آیات الهی محو می شد، هرکس هم که شاهد بود و تلاوت های او را می شنید تغییر حالت پیدا نموده و جذبه برایش دست می داد.
در نافله شب، با تکیه بر صوت و صدای زیبا و آهنگ حزین سوره های طولانی را می خواندند و نماز شب شان، چندین ساعت طول می کشید. تا اواخر شب ها خوابی نداشت، اول شب قدری استراحت می نمود سپس مدت ها در حال توجه رو به قبله می نشستند و مشغول توجه و تفکر می شدند، بعد از آن مقداری استراحت می کردند و دوباره بیدار می شدند و به همین ترتیب چهار رکعت دیگر نیز می خواندند و باز رو به قبله به حال خلسه و توجه تام و تمام، تا قریب اذان صبح یا نماز می خواندند، یا همین طور متفکر و ساکت رو به قبله می نشستند.
روزی کسی سؤالی از ایشان می نماید: آیا شما تا به حال خدمت حضرت ولی عصر ارواحنا الفدا مشرف شده اید؟
پاسخ شگفت انگیز و معناداری که ایشان بلافاصله به شخص می دهند به قدری حیرت انگیز است که نظری نمی توان برای آن یافت. جواب سید به سؤال یاد شده این بود: «کور است هر چشمی که صبح از خواب بیدار شود و در اولین نظر نگاهش به امام زمان (عج) نیفتد!»
به شاگردان خود نیز توصیه می نمودند: «دنبال کشف و شهود نروید این طلب ها سالک را از راه خدا دور می کند، گرچه مطلوبش حاصل شود. کرامت و کشفی که خدا پیش آورد ممدوح است نه آن که بنده آن را دنبال کند.» می فرمودند: «این گونه کارها بنده را از خدا به خود مشغول می کند و خلاف سیر می باشد.»
بیمارستان کربلا روز دوازدهم رمضان 1405 ه.ق را نشان می داد و ساعت، سه ساعت مانده به غروب که سید سخن خود را تکرار می کند: «مرا مرخص کنید تا به منزل بروم! سادات تشریف آورده و منتظر من می باشند!»
پزشک معالج دکترشروفی، متحیرانه جواب منفی می دهد: امکان ندارد که شما به خانه بروید ابداً!
آقای حداد متوجه می شود که دکتر شروفی ملتفت کلام او نشده است! این جا بود که سید به قسم متوسل شده و جدش فاطمه زهرا (س) را واسطه قرار می دهد:
«تو را به جده ام فاطمه زهرا (س) قسم می دهم! بگذار من بروم. سادات مجتمع شده و منتظر من هستند. من تا یک ساعت دیگر از دنیا می روم!»
دکتر از این جملات سید هیچ چیز متوجه نشد ولی وقتی این اصرار شدید را می بیند، تاب مقاومت را از دست داده و بی اختیار دستور مرخصی سید را امضاء می کند.
بدن مبارک آن مرحوم را شبانه غسل داده و کفن نمودند و به صورتی غیرمترقب، جمعیت انبوهی از کربلا و جاهای دیگر گرد آمدند و با چراغ های زنبوری فراوان جسدش را به حرم مطهر حضرت حسین بن علی (ع) و حضرت عباس (ع) برده و پس از طواف در مقبره شخصی به خاک سپردند. رحمه الله علیه، رحمه الله الواسعه.

پی نوشت ها :

29- منتهی الامال، ج 1.
30- همان.
31- انوار البهیه، ص 158.
32- اشاره به روایت بحار الانوار ج 6، ص 32.
33- کافی ج 2، ص 561.
34- برگرفته از کتاب «آیت عرفان».
35- بحار الانوار، ج 6، ص 32.
36- صراط منیر، ص 42.
37- برگرفته از کتاب «عارف شرق».
38- اشاره به آیه 34 سوره آل عمران.

منبع:لک علی آبادی،محمد،دلشدگان،انتشارات هنارس،1388

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید