نویسنده: آیت الله سیدعلی حسینی میلانی
نقد افکار ابن تیمیّه (4)
معیار عزّت و ذلّت
آری، ابن تیمیّه با دید مادّی پیشرفت را تنها در جنگ و خونریزی و کشورگشایی می بیند و برای علم و دانش، مکارم اخلاق و فرهنگ اسلام هیچ ارزشی نمی پندارد. از این رو ادّعا می کند که در میان دوازده امام شما شیعیان تنها برای یکی از آن ها سلطنت و قدرت فراهم شد و او نیز هیچ قلمروی به قلمرو مسلمانان نیفزود. به این سخن او دقت کنید:
در میان کسانی که امامیه ادعای عصمت برای آن ها می کنند تنها علی از راه بیعت سران به حکومت رسید، در زمان سلطنت او نیز چندان نفع و مصلحتی در این دنیا نصیب مسلمانان نشد؛ آن چنان که در زمان سه خلیفه پیشین شده بود. بنابراین می توان به طور قطع و یقین نتیجه گرفت آن لطف و مصلحتی که ادعا می کنند با امامانشان حاصل می شود، باطل است. (1)
آن گاه در جای دیگر می افزاید:
هرکس گمان می کند آن دوازده نفری که پیامبر وعده آمدنشان را داده (2) همین دوازده نفری هستند که شیعیان ادعای امامت آن ها را می کنند، او درنهایت جهل و نادانی است؛ زیرا هیچ کدام از آن ها دست به شمشیر نبردند مگر علی بن ابی طالب، او هم نتوانست در زمان خلافتش با کفار نبرد کند حتی یک شهر هم فتح نکرد و یک کافر را هم نکشت، بلکه مسلمانان شروع به کشتن یک دیگر کردند تا آن جا که کفار، مشرکان و اهل کتاب در شرق ممالک اسلامی و نیز در شام به آن ها طمع نمودند؛ به گونه ای که گفته شده آن ها برخی از شهرهای مسلمانان را تصاحب کردند. این چه عزّتی است که در زمان خلافت او نصیب اسلام شد؟!…
بنابراین، اسلام نزد شیعیان، همان خواری آن هاست و ما در میان هواپرستان ذلیل تر از رافضی ها نداریم. (3)
معیار عزّت و ذلّت و نفع و مصلحت در نزد ابن تیمیّه فقط شمشیر، خونریزی و کشورگشایی است و کسی عزیز خواهد بود که به هر قیمت این کار را انجام دهد، گرچه به قیمت محو الگوهای اسلام، ایجاد تنفر و وحشت در دل مردم از اسلام، جلوگیری از انتشار فرهنگ آن باشد. مهم افزایش قلمرو حکومتی است.
در این نوع کشورگشایی پس از قتل و غارت، فرمان صادر می کنند که کسی حق ندارد از پیامبر برای مردم چیزی نقل کند، مبادا مردم بفهمند که روش پیامبر غیر از این بوده است. آن گاه بخشنامه صادر می کنند که در تمام قلمرو فتح شده به الگوهای واقعی اسلام دشنام دهند، دروازه ی دانش شهر نبوی را لعن نمایند؛ چرا که اگر مردم آن ها را به عنوان مرجع دینی و علمی بپذیرند، کار تمام است. باید دست مردم را از علوم خودشان نیز کوتاه نمود، نباید گذاشت آن ها از کتاب ها و کتابخانه های خود استفاده کنند.
از این رو نخستین فرمانی که در کشورهای تازه فتح شده اجرا می شود، به آتش کشیدن کتاب ها و کتابخانه هاست؛ آتشی که با آن می توان حمام های شهر را گرم کرد تا مردم به وظیفه ی شرعی استحمام عمل کنند. به این نمونه توجه کنید:
پس از آن که عمروعاص به دستور عمر، شهر اسکندریه ی مصر را فتح کرد، یکی از دانشمندان اسکندریه به نام یحیی غراماطی نزد او آمد. عمروعاص می دانست که او چه کسی است و چه مقدار به علوم مختلف احاطه دارد، از این رو او را گرامی داشت و مرتب از او مطالب علمی و دانش های مختلف بشری را می آموخت؛ زیرا عمرو انسان عاقل و نیک اندیشی بود و خوب به سخن دانشمندان گوش فرامی داد. روزی یحیی به او گفت: تو تمامی مناطق اسکندریه را در تصرف خود درآوردی و هرچه در آن بود بر آن مهر زدی، هر چیزی که به درد تو می خورد، ارزانی خودت، ما با آن کاری نداریم، اما آن چه که به دردت نمی خورد و نفعی از آن عایدت نمی شود، به ما برگردان که ما به آن سزاوارتریم.
عمروعاص گفت: چه می خواهی؟
گفت: کتاب های حکمت که در خزانه های پادشاهی نگه داری می شود. عمرو گفت: من در این موضوع مهم نمی توانم خودسرانه تصمیم بگیرم و باید از رئیس مسلمانان عمر بن خطاب کسب اجازه کنم.
آن گاه نامه ای به عمر نوشته و سخن آن دانشمند را به اطلاعش رساند. پس از چندی جواب نامه از سوی عمر آمد، بخشنامه عمر از این قرار بود: « اما آن کتاب هایی که گفتی: پس اگر آن چه در آن ها نوشته شده در قرآن وجود دارد، ما به آن ها نیاز نداریم و اگر آن چه در آن ها نوشته شده، مخالف با قرآن است، نبود آن ها بهتر است. از این رو وظیفه تو آن است که آن ها را از بین ببری ».
پس از این حکمِ حکومتی، عمروعاص آن کتاب ها را میان حمام های اسکندریه تقسیم کرد تا به جای هیزم به وسیله آن ها آب حمام را گرم کنند، تا این که طیّ شش ماه، سوخت حمام ها از آن کتاب ها تأمین می شد و همه آن ها از بین رفت، ماجرا را بشنو و انگشت شگفتی به دندان بگیر. (4)
عمروعاص به جز این کتاب هایی که در خزانه ملوکیّه از آن ها مراقبت می شد، چندین کتابخانه دیگر را نیز در مصر به آتش کشید، از جمله کتابخانه ای که اسکندر بعد از ساختن شهرش آن را بنا کرده بود (5). در نقلی آمده است: کتاب هایی که در مدت شش ماه حمام های اسکندریه را گرم کردند به امر « بطولوماوس فیلادلفوس » از پادشاهان اسکندریه جمع شده بود. او دستور داد در تمامی شهرها و کشورها جست و جو کردند و هر کتابی در هر علمی نوشته شده بود با چندین برابر قیمت خریداری کرده و در خزانه خود نگه داری می کرد تا تعداد کتاب ها به پنجاه هزار و صد و بیست عنوان کتاب رسیده بود، پس از آن نیز مرتب بر تعداد آن ها افزوده می شد و هر پادشاه جدیدی که می آمد مسئول مراقبت و حفظ آن کتاب ها بود. (6)
ابن ندیم گوید: کتاب های سوخته ی آن کتابخانه شامل تمامی دانش های آن زمان بوده از قبیل فلسفه، ریاضیات، طب، حکمت، آداب و هیئت (7).
البته این رأی خلیفه به کتابخانه اسکندریه مختصّ نبوده؛ بلکه هر جایی که فتح می شد همین فرمان را در مورد آن صادر می نمود. (8) سعد بن ابی وقّاص به فرمان عمر همه کتاب های ایرانیان را به دریا ریخت. (9) او درباره ی کتاب های مدائن نیز همین گونه رفتار کرد، تا جایی که کتاب های پیامبران پیشین نیز از این قانون مستثنا نبودند. (10)
ما ادعا نمی کنیم که همه مطالب آن کتاب ها صحیح و درست بوده است، اما این رفتار با کتاب و کتابخانه، نشان گر دشمنی عمر با علم و دانش است. بسیاری از این علوم حاصل تجربه بشر در زمان های طولانی است.
درواقع این گونه رفتار نابودی تمدن بشری است، در این شیوه حکومتی کسی حق ندارد از قرآن چیزی بپرسد، فقط همین متن عربی آن را هرکه بلد است بخواند، اما اگر معنای کلمه ای از آن را نفهمید حقّ سوال ندارد، وگرنه تازیانه خلیفه مسلمانان پشتش را می نوازد. در نقلی آمده است:
پس از آن که عراق فتح شد شخصی از آن سامان به نام « صبیغ عراقی » مرتب از لشکریان اسلام در مورد قرآن، سؤالاتی را مطرح می کرد و از مطالب آن می پرسید تا این که همراه لشکریان به مصر آمد، به محض ورود به مصر، عمروعاص او را با نامه ای به سمت عمر بن خطاب فرستاد، وقتی که نامه رسان، نامه ی عمروعاص را که در آن شرح حال آن عراقی نوشته شده بود به عمر داد و او از مضمون نامه آگاه شد، سخت برآشفت و گفت: این مرد کجاست؟
او گفت: در میان کاروان است.
عمر گفت: برو ببین اگر گریخته باشد عقوبت دردناکی در انتظارت خواهد بود.
آن شخص رفت و صبیغ را آورد. عمر به او رو کرد و گفت: تو کسی هستی که چیزهای تازه می پرسی؟!
آن گاه عمر کسی را فرستاد تا شاخه های تازه از نخل آوردند، آن ها را به هم بست و شروع کرد به زدن به پشت او، آن قدر زد تا پشتش ترک برداشت، سپس او را رها کرد تا به مرور زمان آن شکاف در کمرش بهبود یافت، دو مرتبه او را خواست و آن قدر زد که شکاف دو مرتبه باز شد، باز او را رها کرد تا خوب شد، برای مرتبه سوم او را خواست تا تنبیه کند. صبیغ گفت: اگر می خواهی مرا بکشی راحتم کن، اگر می خواهی مرا مداوا کنی به خدا سوگند! خوب شده ام و به مداوای تو نیازی ندارم.
عمر به او اجازه داد به سرزمین خود- عراق- برگردد و نامه ای به ابوموسی اشعری نوشت که هیچ کس از مسلمانان حق ندارد با او هم سخن شود. کار بر او بسیار تنگ شد تا این که ابوموسی به عمر نوشت: این مرد توبه خوبی کرده است.
عمر در جواب نامه نوشت: از این پس مانعی ندارد مردم با او هم سخن شوند (11).
رفتار خلیفه با مردم سرزمین های فتح شده و علم و دانش آنان این گونه بود، با این حال آیا عزّتی برای اسلام و مسلمانان می ماند؟!
ابن تیمیّه گمان کرده عزّت یعنی زورگویی، قلدری! به نظر شما آیا عزّت اسلام به این است؟ یا به مکتبی که فریاد علم و عقل سر داده، مکتبی که مردم را وادار می کند تا بپرسند و بفهمند، حدیث نقل کنند، بنویسند و مذاکره نمایند. مکتبی که شعارش این است:
احتفظوا بکتبکم، فإنّکم سوف تحتاجون إلیها (12).
کتاب های خود را به خوبی محافظت کنید که به زودی به آن ها نیاز پیدا می کنید.
به راستی امروزه راه و روش چه کسانی را می توان به عنوان الگوهای واقعی اسلام به جهان معرفی کرد:
1. راه و روش زمامداران کشورگشا؟
2. راه امامانی که آثار علمی آنان هر انسان منصفی را تحت تأثیر قرارداده است؟
برای نمونه همین کشور مصری که عمروعاص از طرف عمر آن گونه رفتار کرد، امیرمؤمنان علی (علیه السلام) چگونه رهبری کرده است. نگاهی گذرا به عهدنامه آن حضرت به مالک اشتر در مورد ولایت مصر شاهد صدق سخن ماست. آیا عهدنامه مالک اشتر عزّت اسلام است یا رفتار عمروعاص؟
آن بخشنامه عمر بود و این هم بخشنامه امیرمؤمنان علی (علیه السلام):
بسم الله الرحمن الرحیم
این فرمان بنده خدا علی امیرمؤمنان به مالک اشتر پسر حارث است در عهدی که با او دارد، هنگامی که او را به فرمانداری مصر برمی گزیند… او را به ترس از خدا فرمان می دهد…
پس ای مالک! بدان من تو را به سوی شهرهایی فرستادم که پیش از تو دولت های عادل یا ستمگری بر آن ها حکم راندند و مردم در کارهای تو چنان می نگرند که تو در کارهای حاکمان پیش از خود می نگری… مهربانی با مردم را پوشش دل خود قرار بده با همه دوست و مهربان باش.
هرگز مبادا چونان حیوان شکاری باشی که خوردن آن ها را غنیمت دانی؛ زیرا مردم دو دسته اند:
دسته ای برادر دینی تواند.
و دسته دیگر همانند تو در آفرینش می باشند…
آداب پسندیده ای را که بزرگان این امت به آن عمل کرده اند و ملت اسلام با آن پیوند خورده و رعیّت با آن اصلاح شده برهم مزن و آدابی را که به سنت های خوب گذشته زیان وارد می کند، پدید نیاور، که پاداش برای آورنده ی سنت و کیفر آن برای تو باشد که آن ها را درهم شکستی.
با دانشمندان زیاد گفت و گو کن، با حکیمان فراوان بحث کن؛ اموری که مایه ی آبادانی و اصلاح شهرها بوده و چیزهایی که پیش از تو موجب پایداری مردم و برقراری نظم می شده است… (13)
آری، این امیرمؤمنان علی (علیه السلام) است و این هم دستورالعمل او به مالک اشتر، اما افسوس و صد افسوس که معاویه نگذاشت پای مالک به مصر برسد و در میان راه او را شهید کرد.
به راستی امروزه مردم جهان، اسلام را با عهدنامه مالک اشتر می شناسند یا با رویّه خلفا؟
ملاک عزّت و ذلّت در نظر ابن تیمیّه مادیات است، او با معنویات کاری ندارد و با علم و دانش ارتباطی ندارد، او کلید عزّت را گم کرده است. قرآن کریم در وصف منافقان می فرماید:
« الَّذِینَ یَتَّخِذُونَ الْکَافِرِینَ أَوْلِیَاءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِینَ أَ یَبْتَغُونَ عِنْدَهُمُ الْعِزَّهَ فَإِنَّ الْعِزَّهَ لِلَّهِ جَمِیعاً » (14)؛
کسانی که کافران را به جای مؤمنان دوست و همیار خود برمی گزینند. آیا عزّت و سربلندی را نزد آنان می جویند؛ به راستی که تمامی عزّت ها نزد خدا است؟
قرآن کریم در جای دیگر از قول آن ها چنین حکایت می کند:
« یَقُولُونَ لَئِنْ رَجَعْنَا إِلَى الْمَدِینَهِ لَیُخْرِجَنَّ الْأَعَزُّ مِنْهَا الْأَذَلَّ وَ لِلَّهِ الْعِزَّهُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِینَ وَ لکِنَّ الْمُنَافِقِینَ لاَ یَعْلَمُونَ » (15)؛
آن ها (پنهانی) می گویند: اگر به مدینه برگشتیم به یقین عزیزان، ذلیلان را (از شهر) بیرون می کنند، در حالی که تمامی عزّت مخصوص به خدا، رسول او و مؤمنان است؛ ولی منافقان نمی دانند.
دیدِ منافقان دیدِ مادی بود، عزّت را در مال و منال و قدرت و شوکت می دیدند و آن گاه که به ثروت و مکنت یهودیان یا برخی از کفار می نگریستند می گفتند: این ها عزیز هستند، اما مسلمانان که گاه از شدت فقر، لباس مناسبی برای پوشیدن ندارند، ذلیل و خوار هستند.
دقیقاً همین بیماری در ابن تیمیّه وجود دارد، از دید او زمامداران و سلاطین ستمگر، زورگو و کشورگشا مایه ی عزّت اسلام هستند، نه امامان عدالت گر و منادیان توحید و گسترندگان علم و دانش و حکمت و معرفت.
آخرین تیر
و آن گاه که ابن تیمیّه نمی تواند کینه و بغض خود با امیرمؤمنان علی (علیه السلام) را پنهان کند، به صراحت می گوید:
اصلاً علی برای به دست آوردن ولایت و حکومت جنگ کرد و مردم بسیاری را به کشتن داد و در ایام ولایت او، نه با کفار جنگی صورت گرفت و نه شهرهایشان به تصرف مسلمانان درآمد و هیچ خیری برای آنان نداشت. (16)
در جای دیگر می نویسد:
در زمان او روز به روز، کار سخت تر می شد و او ضعیف تر و دشمنانش قوی تر می گشتند. در این میان، تفرقه بین مسلمانان افزون می گشت. (17)
به همین خاطر برخی خلافت علی را این طور تحلیل می کنند و می گویند: هیچ نصّ و اجماعی برای خلافت او نیست. (18)
او در مورد دیگری می افزاید:
علی جنگید تا مردم از او فرمان ببرند و بتواند بر جان ها و اموال مردم مسلط شود. پس چگونه می توان این جنگ را جنگ برای دین قرار داد (19).
به راستی آیا ابن تیمیّه از خدا حیا نمی کند و چنین گستاخانه دشمنی خود را با اهل بیت پیامبر آشکار می سازد؟!
امیرمؤمنان علی (علیه السلام) سرآمد زاهدان عالم است، او آن کسی است که در شبِ شهادت خویش، با نان و نمک افطار می کند و حاضر نمی شود جز از نمک چیز دیگری بر سر سفره او باشد، چگونه ابن تیمیّه جرأت می کند که بنویسد او با مردم جنگید تا بر اموال و جان ها چیره شود؟ امیرمؤمنان علی (علیه السلام) در نامه ای به والی خود عثمان بن حنیف این گونه می نویسد:
ألا و إنّ إمامکم قد اکتفی من دنیاه بطمریه و من قوته بقرصیه ألا و إنکم لا تقدرون علی ذلک، و لکن اعینونی بورع و اجتهاد و عفّه و سداد.
فوالله، ما کنزت من دنیاکم تبراً، و لا ادّخرت من غنائمها وفراً، و لا أعددت لبالی ثوبی طمراً… (20)
آگاه باشید! امام شما از دنیای خود به دو جامه ی فرسوده و دو قرص نان بسنده کرده است. بدانید که شما توانایی چنین کاری را ندارید، اما با پرهیزکاری، تلاش فراوان و پاکدامنی و راستی مرا یاری دهید.
سوگند به خدا! من از دنیای شما طلا و نقره ای نیندوخته و از غنیمت های آن چیزی ذخیره نکردم و بر دو جامه کهنه ام نیفزودم و از زمین دنیا حتی یک وجب در اختیار نگرفتم و دنیای شما در نظر من از دانه ی تلخ درخت بلوط ناچیزتر است!
… من اگر می خواستم می توانستم از عسل پاک، از مغز گندم و بافته های ابریشم برای خود غذا و لباس فراهم آورم، اما هیهات که هوای نفس بر من چیره گردد و حرص و طمع مرا وادارد که طعام های لذیذ را برگزینم در حالی که در « حجاز » یا « یمامه » کسی باشد که به قرص نانی نرسد و یا هرگز شکمی سیر نخورد، یا من سیر بخوابم و پیرامونم شکم هایی که از گرسنگی به پشت چسبیده و جگرهای سوخته وجود داشته باشد، یا چنان باشم که شاعر گفت:
« این درد تو را بس که شب را با شکم سیر بخوابی و در اطراف تو شکم هایی گرسنه و به پشت چسبیده باشند ».
آیا به همین قانع شوم که بگویند: این امیرمؤمنان است و در تلخی های روزگار با مردم شریک نباشم و در سختی های زندگی الگوی آنان نگردم؟
من آفریده نشدم که غذاهای لذیذ و پاکیزه مرا سرگرم سازد، چونان حیوان پرواری که تمام همت او علف است، یا چون حیوان رها شده که شغلش چریدن و پر کردن شکم است… .
من با رسول خدا همچون نوری هستم که از نور او روشنایی گرفته ام، یا چون آرنجی که به بازو پیوسته است (و کارهای پیامبر به وسیله من به انجام می رسد).
به خدا سوگند! اگر اعراب در نبرد با من پشت به پشت یکدیگر بدهند از آن روی برنتابم و اگر فرصت داشته باشم به پیکار همه می شتابم و تلاش می کنم که زمین را از این شخص مسخ شده (معاویه) و این جسم واژگون پاک سازم تا سنگ و شن از میان دانه های درو شده جدا گردد.
ای دنیا! از من دور شو، مهارت را بر پشت تو نهاده و از چنگال تو رهایی یافتم و از دام های تو نجات یافته و از لغزشگاه هایت دوری گزیده ام.
کجایند بزرگانی که به بازیچه های خود فریبشان داده ای؟
کجایند امت هایی که با زر و زیورت آن ها را فریفتی که اکنون در گورها گرفتارند و درون لحدها پنهان شده اند؟
از برابر دیدگانم دور شو! به خدا سوگند! رام تو نگردم که خوارم سازی و مهارم را به دست تو ندهم که هرجا خواهی مرا بکشانی.
به خدا سوگند!- سوگندی که تنها با اراده خدا برمی گردد- چنان نَفْس خود را به ریاضت وادارم که به یک قرص نان هرگاه بیابم شاد شود و به نمک به جای نان خورش قناعت کند و آن قدر از چشم ها اشک ریزم که چونان چشمه ای خشک درآید و اشک چشم پایان یابد.
آیا سزاوار است که چرندگان، فراوان بخورند و راحت بخوابند و گله ی گوسفندان پس از چرا کردن به آغل رو کنند، و علی نیز از زاد و توشه ی خود بخورد و استراحت کند؟ چشمش روشن باد! که پس از سالیان دراز، چهارپایان رها شده و گله های گوسفندان را الگو قرار دهد!!… .
به راستی آیا این امیرالمؤمنین برای حکومت جنگید؟
آیا او برای دنیا جنگید؟
اگر او می خواست به دنیا برسد چرا همان روز اول که حقّ او را بردند دست به شمشیر نبرد؟ مگر قدرت عالم در دست او جمع نشده بود؟
مگر او تهمتن سپاه نبود؟ مگر او یک تنه حریف لشکری نبود؟ مگر او کننده ی در خیبر نبود؟ چرا در برابر ربوده شدن حقش- حتی بر کشتن همسرش- شکیبایی ورزید؟
آری، او بنده ی خداست، بدون فرمان خدا کاری نمی کند؛ هرچند کاری برایش نداشته باشد.
در همین نامه علت پیکار با معاویه را بیان کرد و فرمود:
به خدا سوگند! اگر اعراب در نبرد با من پشت به پشت یکدیگر دهند از آن روی برنتابم و اگر فرصت داشته باشم به پیکار همه می شتابم و تلاش می کنم که زمین را از این شخص مسخ شده (معاویه) و این جسم واژگون پاک سازم تا سنگ و شن از میان دانه های درو شده، جدا گردد.
مخالفان ابن تیمیّه و مخالفت او با اجماع اهل سنت
همه ی مسلمانان اتفاق نظر دارند که امیرمؤمنان علی (علیه السلام) بر حق بوده و مخالفان آن حضرت بر باطل. در این زمینه ابتدا کلمات برخی از بزرگان اهل سنت را می آوریم، آن گاه به برخی از سخنان ابن تیمیّه می پردازیم تا روشن شود که این مرد حتی خود را از زمره اهل سنت خارج کرده و عقیده او با اعتقاد هیچ یک از فرقه های اسلامی موافق نیست.
آری، تنها برخی از خوارج- که اکنون منقرض شده اند- و نواصب با او هم عقیده اند. از این رو اگر ما ابن تیمیّه را خارج از مسلمانان و کتاب او را جزو کتاب های غیرمسلمانان بدانیم، سخن گزافی نگفته ایم. ابوحنیفه گوید:
هیچ کسی با علی (رضی الله عنه) جنگ نکرد که او را به حق برگرداند مگر آن که علی بر حق سزاوارتر از او بود و اگر او نبود کسی نمی دانست در پیکار با مسلمانان چگونه باید رفتار کرد… شکی نیست که طلحه و زبیر بعد از آن که با علی بیعت کردند و سوگند یاد کردند که پیمان شکنی نکنند با او جنگیدند (21).
ابن خُزیمه که از بزرگان کم نظیر اهل سنت است و دار قُطنی در مورد او می گوید: « او پیشوایی ثابت قدم و بی نظیر بود » (22) می گوید:
هرکس با امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب در خلافتش به نزاع و ستیز برخاست سرکش و باغی است. این مطلبی است که همه ی مشایخمان را بر آن یافتم و ابن ادریس شافعی نیز همین نظر را دارد. (23)
ابومنصور در الفرق بین الفرق در بیان اصولی که همه اهل سنت بر آن اتفاق نظر دارند می گوید:
همگی گفته اند که علی در زمان خود امام بوده و گفته اند که در تمامی جنگ هایش بر حق بوده؛ چه در جنگ بصره، چه در جنگ صفین و چه در جنگ نهروان. (24)
عبدالرؤوف مناوی در فیض القدیر می نویسد:
تمامی فقهای حجاز و عراق از هر دوگروه صاحبان حدیث و رأی، اتفاق نظر دارند که علی در پیکارش با اهل صفین بر حق بوده؛ همان طور که در نبرد با اهل جمل حق با او بود و کسانی که با او جنگیدند سرکشانی ستمکار بوده اند و به خاطر سرکشی، آن ها را تکفیر نمی کنند. برخی از این عالمان از این قرارند: مالک، شافعی، ابوحنیفه، اوزاعی و جمهور اعظم از متکلمان و مسلمانان (25).
نَوَوی در شرح صحیح مسلم گوید:
در همه این جنگ ها علی بر حق بود، این مذهب اهل سنت است (26).
ذهبی در سیر اعلام النبلاء گوید:
ما تردید نداریم که علی از کسانی که با آن ها جنگید برتر بود و او به حق سزاوارتر بود. (27)
ابن کثیر در البدایه و النهایه گوید:
این جریان کشته شدن عمار بن یاسر با امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب است که اهل شام او را کشتند، با کشتن او به خوبی سرّ سخن رسول خدا (صلی الله علیه و آله) روشن و آشکار شد که فرموده بود: « گروه سرکش او را خواهند کشت » و روشن شد که علی بر حق و معاویه سرکش و باغی است. (28)
ابن حجر در فتح الباری بعد از ذکر حدیث عمار گوید:
این حدیث یکی از نشانه های نبوت است و فضیلتی آشکار برای علی و عمار است و با این حدیث، سخن ناصبی هایی که گمان می کنند علی در جنگ هایش برحق نبوده رد می شود. (29)
با توجه به این سخن صریح و آشکارِ بزرگان مذهب خلفا به خوبی واضح می شود که ابن تیمیّه از زمره ی مسلمانان خارج و داخل در نواصب می باشد. پاره ای از سخنان گستاخانه او به مقام شامخ امیرمؤمنان علی (علیه السلام) گذشت. اکنون به چند سخن دیگر از منهاج السنّه او توجه کنید.
وقتی سخن از شکمبارگی های عثمان و حیف و میل بیت المال به دست او می رسد که عاقبت این شکمبارگی او، مسلمانان را واداشت تا از شهرهای مختلف جمع شده و او را به قتل برسانند؛ ابن تیمیّه برای دفاع از حیثیت عثمان و به قصد بی احترامی به امیرمؤمنان علی (علیه السلام) چنین می گوید:
این ثروت های اندوخته عثمان و برتری دادن بعضی ( از خویشاوندانش ) کجا به پای آن خون هایی می رسد که در جنگ صفین ریخته شد و هیچ عزّت و پیروزی نصیب مسلمانان نگشت؟…
جنگ صفین تنها شر و بدی را افزود و هیچ مصلحتی از آن حاصل نگشت (!!) (30).
او در این راه حتی از نسبت دروغ دادن به بزرگان و پیشوایان مذهبش هم دریغ نمی کند، در این باره می گوید:
به همین جهت پیشوایان سنت چون مالک، احمد و غیره این دو می گویند: علی مأمور نبرد با خوارج بود. اما جنگ جمل و صفین پیکار فتنه بوده است. و از همین رو علمای شهرها برآنند که آن جنگ، جنگ فتنه بوده و کسانی که در آن شرکت نکرده اند از کسانی که در آن شرکت کرده اند بهترند. (31)
به راستی ابن تیمیّه این سخنان را از کجا به علمای شهرها و پیشوایان مذاهب خود نسبت می دهد در حالی که آن ها تصریح کرده اند که در تمامی این جنگ ها حق با امیرمؤمنان علی (علیه السلام) بوده است.
مگر پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله) نفرموده بود:
اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه، و انصر من نصره، و اخذل من خذله؛
خدایا! دوستان علی را دوست بدار و دشمنانش را دشمن و یاور او را یاری کن و کسی را که او را یاری نکرده و رها کند یاری نکن و رهایش کن.
با این حال چگونه ابن تیمیّه می گوید: آنان که آن حضرت را یاری نکردند از آنان که به یاریش شتافتند، بهترند، آن گاه سخاوتمندانه این سخن را به علمای شهرها نسبت می دهد (!!)
ابن تیمیّه گستاخی و بی ادبی خود را تا آن جا می رساند که می گوید:
هدف علی در این نبردها برتری یافتن بر دیگران بود (!!) و قرآن می گوید: « آخرت از آنِ کسانی است که طالب هیچ برتری و فسادی در زمین نباشند » (32). از این رو او در آخرت اهل سعادت نخواهد بود؛ چرا که او جنگید تا مردم از او فرمان ببرند (!!)
آن گاه می گوید:
صحابه ای که با او جنگیدند هیچ کدام دلیلی از کتاب و سنت بر لزوم جهاد نداشتند، بلکه خود اعتراف کردند که این جنگ ها نظرِ شخصی آن ها بوده، همچنان که علی رضی الله عنه نیز چنین گفته است. (33)
درباره ی نبرد جمل و صفین خود علی رضی الله عنه گفته که هیچ فرمانی از پیامبر در آن مورد نبوده؛ بلکه رأی و نظر خود او بوده است و بیشتر صحابه با او در این پیکار موافق نبوده اند. (34)
این جنگ، جنگ فتنه بوده که از روی تأویل انجام گرفته است؛ نه از اقسام جهاد واجب بوده و نه جهاد مستحب. (35)
او در این جنگ ها عده ی زیادی از مسلمانانی را که نماز می خواندند، زکات می دادند و روزه می گرفتند کشت. (36)
ابن تیمیّه می افزاید:
علی (رضی الله عنه) درباره ی جنگ جمل و صفین چیزی روایت نکرده است… و حتی هیچ کس نیز در مورد آن دو جنگ حدیثی نقل نکرده است. تنها کسانی که از این نبردها سرباز زدند و علی را یاری نکردند برای کار خود حدیث نقل کرده اند. اما حدیثی که نقل می شود که علی می گفته: « من مأمور جنگ با ناکثین (اهل جمل) و قاسطین (معاویه و شامیان) و مارقین (خوارج) هستم » حدیث جعلی است که به پیامبر (صلی الله علیه و آله) نسبت داده شده است. (37)
جالب است که ابن تیمیّه به آسانی هر حدیثی را که موافق میل او نباشد، تکذیب می کند. برای او مهم نیست که چه کسانی آن را نقل کرده اند و چه کسانی مهر صحّت بر آن زده اند. خیلی راحت می گوید: دروغ است و جعلی. حتی گاهی سخاوتمندانه علما را نیز با نظر خود متفق می کند؛ چه آنها بخواهند یا نخواهند. همان طور که نمونه هایش گذشت.
علامه امینی (رحمه الله) در این باره می گوید:
گویا زمانی که به ابن تیمیّه لقب « شیخ الاسلام » دادند، او مغرور شده و گمان می کند که هر سخنی را که بگوید دیگران بدون دلیل از او می پذیرند، یا هر ادعای اجماعی را از او قبول می کنند.
حقیقت آن است که شدت بغض و کینه ای که در دلِ ابن تیمیّه شعله ور است و دشمنی او با پیامبر و اهل بیت مطهرش حتی فرصت فکر و اندیشه را از او گرفته، بدون تأمّل می نویسد تا آتش درونی خودش بهبود یابد و فکر نمی کند این مطلبی که می گوید مخالف اجماع تمامی مسلمانان است و با این سخن از زمره ی مسلمانان خارج می شود.
وی در فراز دیگر، حدیثی را تکذیب می کند که بزرگان مکتب خلفا آن را نقل کرده و پذیرفته اند. در آن حدیث آمده است که امیرمؤمنان علی (علیه السلام) فرمود:
أمرنی رسول الله (صلی الله علیه و آله) بقتال الناکثین و المارقین و القاسطین (38)؛
پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله) به من به پیکار با ناکثین، قاسطین و مارقین فرمان داد.
او می گوید:
حدیثی که روایت شده پیامبر خدا، علی را به پیکار ناکثین، قاسطین و مارقین فرمان داد، حدیث ساختگی است که به پیامبر (صلی الله علیه و آله) نسبت داده شده است. (39)
بدیهی است که نقد سخن ابن تیمیّه بسیار آسان است، کافی است در هر مسأله ای به منابع و مدارک معتبر مراجعه شود و نظرات بزرگان مذهب او روشن گردد، آن گاه به راحتی دروغ گویی، خیانت، بغض و نفاق او آشکار می گردد.
البته نباید توقّع داشت که ابن تیمیّه به صراحت بگوید: من دشمن علی و آل او هستم؛ زیرا این حرف مساوی است با خروج از اسلام و اعلان دشمنی و نصب علنی. علمای اهل سنت به شدت از چنین نسبتی هراسان هستند و سعی می کنند که خود را از این نسبت پاک سازند. بنابراین، حدیث فوق را بسیاری از صحابه از پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله) نقل کرده اند که برخی از آن ها عبارتند از:
امیرالمؤمنین (علیه السلام)، ابوایوب انصاری، عبدالله بن مسعود، ابوسعید خُدری، عمّار بن یاسر و دیگران.
بسیاری از دانشمندان حدیث اهل سنت نیز این حدیث را در کتاب های حدیثی خود آورده اند، هم چون:
طبری، بزّار، ابویعلی، ابن مردویه، ابوالقاسم طبرانی، حاکم نیشابوری، خطیب بغدادی، ابن عساکر، ابن اثیر، جلال الدین سیوطی، ابن کثیر، محب طبری، ابوبکر هیثمی، متقی هندی.
یکی از سندهای صحیح این حدیث آن است که بزّار در مسند و طبرانی در المعجم الاوسط نقل کرده اند. هیثمی نیز در مجمع الزوائد بعد از نقل حدیث می گوید: این حدیث صحیح است و یکی از دو سند بزّار نیز صحیح بوده و راویان آن- به جز ربیع بن سعید که او را نیز ابن حِبّان توثیق کرده است- مورد اعتماد هستند. البته این حدیث سندهای صحیح دیگری نیز دارد (40).
پی نوشت ها :
1.منهاج السنّه:379/3.
2.گفتنی است که بنابر نقل صحیح و ثابت نزد اهل سنت در کتاب های معتبر، پیامبرخدا (صلی الله علیه و آله) در حدیثی فرموده اند:
« تا زمانی که دوازده نفر ولایت مسلمانان را برعهده داشته باشند، اسلام و دین عزیز و منیع خواهد بود ».
علمای اهل سنت در توجیه این حدیث درمانده اند و هر طور حساب می کنند با عدد دوازده هماهنگ نمی شود. گاهی حتی نام برخی از افرادی را که به طور علنی به جنگ قرآن و اسلام آمده اند در زمره ی این دوازده نفر می آورند، اما باز هم درست نمی شود و این حدیث تنها با امامان دوازده گانه شیعیان مطابق است.
3.منهاج السنّه:241/8 و 242.
4.تاریخ مختصر الدول:103، تاریخ التمدن الاسلامی: 635/11.
5.الافاده و الاعتبار:132.
6.تراجم الحکماء:354.
7.فهرست ابن ندیم:301.
8.کشف الظنون:330.
9.کشف الظنون:679/1، تاریخ ابن خلدون:50/1.
10.المصنف ابن عبدالرزاق:114/6 ح 10116، شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید:101/12، کنزالعمال:374/1ح1632.
11.سنن دارمی:54/1 و 55، تاریخ مدینه دمشق: 2846/411/23، مختصر تاریخ دمشق:46/11، تفسیر ابن کثیر:232/4، الاتقان:7/3، کنزالعمال:14161/331/2. متقی هندی این مطلب را از دارمی، نصر مَقدِسی، اصفهانی، ابن انباری، لالکائی و ابن عساکر نقل می کند، الدرالمنثور:614/7، فتح الباری:211/8، ر.ک:الغدیر:291/6.
12.اصول کافی:52/1.
13.نهج البلاغه: نامه 53.
14.سوره نساء:آیه 139.
15.سوره منافقون: آیه8.
16.منهاج السنّه:191/6.
17.همان:452/7.
18.همان:243/8.
19.همان:329/8.
20.نهج البلاغه:نامه 45.
21.مناقب ابی حنیفه، خوارزمی:344/2 و 342/1.
22.سیر اعلام النبلاء:365/14.
23.الاعتقاد و الهدایه:248.
24.الفرق بین الفرق:309.
25.فیض القدیر:366/6.
26.شرح صحیح مسلم نَوَوی:288/18.
27.سیر اعلام النبلاء:37/210/8.
28.البدایه و النهایه:267/7.
29.فتح الباری:447/543/1، فیض القدیر:467/4.
30.منهاج السنّه:143/8.
31.همان:233/8.
32.سوره قصص:آیه83.
33.منهاج السنّه:500/4.
34.همان:333/6.
35.همان:57/7.
36.همان:356/6.
37.همان:145/8.
38.کنزالعمال:112/13، حدیث 36367، تاریخ بغداد:336/8، البدایه و النهایه:338/7 و 339.
39.منهاج السنّه:112/6.
40.المستدرک علی الصحیحین:138/3، مجمع الزوائد:186/5، 225/6، تاریخ بغداد:336/8 و 188/13، تاریخ مدینه دمشق:54/16، 468/42، 129/59، البدایه و النهایه:305/7 و 306، مسند ابی یعلی: 515/397/1، أُسدالغابه:33/4، میزان الاعتدال:271/1، 584، لسان المیزان:446/2، المعجم الاوسط:213/8، 165/9، المعجم الکبیر:172/4، 190/10-192، کنزالعمال:292/11، 327، 452، 113/13.
منبع مقاله :
حسینی میلانی، علی، (1390)، افکار ابن تیمیّه در بوته نقد، قم: الحقایق، چاپ سوم