سرمنشاء حکمت
قال امیرالمؤ منین علیه السلام :
راءس الحکمه لزوم الحق و طاعه المحق .(250)
همراهى با حق و راستى سرچشمه حکمت و دانش و پیروى از شخص حقدار است .
بود همراهى از حق و حقیقت
سر دانش بدستور شریعت
که حق و راستى باشد سرتن
تن بى سر نمى ارزد به ارزن
عقل نیرومند
قال امیرالمؤ منین علیه السلام :
غزاره العقل تاءبى ذمیم الفعل .(251)
فراوانى عقل انسان را از زشتکاریها باز مى دارد و همیشه کار خوب انجام مى دهد.
هر آنکس را بود عقل فراوان
زافعالش نمى گردد پشیمان
بگرد زشتکاریها نگردد
براه خوب توسن در نوردد
نشانه مروت
قال امیرالمؤ منین علیه السلام :
غض الطرف من المروه .(252)
دیده از حرام پوشانیدن از جوانمردى و تقوى هر شخص است .
کسى گر از محارم چشم پوشد
زشهد جام تقوى جرعه نوشد
جوانمرد است نفسش در لجام است
بهشت جاودان او را مقام است
محروم از مقام بلند
قال امیرالمؤ منین علیه السلام :
غیر مدرک الدرجات من اطاع العادات .(253)
آنکه اسیر عادات بد است ، بدرجات بلند نائل شونده نیست .
چو باشى پیرو عادات مذموم
تو هستى در تمام عمر معدوم
مقام ارجمندى را ندارى
چو اندر کار خود بى بند و بارى
شکم پرورى
قال امیرالمؤ منین علیه السلام :
البطنه تمنع الفطنه .(254)
کسیکه بنده شکم خود باشد و همش پر کردن شکمش است از زیرکى و مزایاى علم باز مى ماند.
شکم پرور ندارد عقل کامل
هر آنکس پرخورد او هست جاهل
ز پر خوردن رود علم و فطانت
رود عمر عزیز اندر بطالت
معدن شر و غرور
قال امیرالمؤ منین علیه السلام :
الدنیا معدن الشر و محل الغرور.(263)
عموما جهان جایگاه بدى و مرکز مکر و فریب است .
بود دنیا چو معدن از بدى پر
اگر جوینده باشى مى برى در
مقام و مرکز مکر و فریب است
سراسر پرفراز و پرنشیب است
اهل قرآن
قال امیرالمؤ منین علیه السلام :
اهل القران اهل الله و خاصته .(264)
اهل قرآن مردان خدا و برگزیدگان پروردگار عالم مى باشند.
چو اهل الله باشند اهل قرآن
از این اهلیت آنان نى پشیمان
شوند از خاصان ذات بیچون
زفرمانش قدم ننهاده بیرون
ضرورت زن
قال امیرالمؤ منین علیه السلام :
المراه شر کلها و شر منها انه لابد منها.(229)
عموما همه خویهاى زن بد است و بدترین چیزیکه در اوست آن است که مرد را از وى گریزى نیست وجود او در زندگى مردان ضرورى است .
بود خوى زنان بد لیک بدت
ر از آن کو نیست بر مردان میسر
که با آنها گریز از زندگى نیست
وجودش بهر هر مردى ضروریست
حفظ اعتماد
قال امیرالمؤ منین علیه السلام :
من ظن بک خیرا فصدق ظنه .(230)
آنکه تو را نیک پندارد، گمانش را نسبت به خود حفظ کن ، با وى جز به راه نیکى مرو، که اگر رفتى اطمینان از میان مردم مى رود.
هر آنکس ظن نیکو بر تو دارد
گمانش را براه راست آرد
تو جز نیکى مکن با او وگرنه
شد اطمینان مردم از میانه
الهام علم
قال امیرالمؤ منین علیه السلام :
اذا احب الله عبدا حظر علیه العلم .(231)
هنگامى که خداوند بنده اى را دوست بدارد، علم و دانش را بخاطرش خطور مى دهد تا با احکام الهى عمل کند و موجبات نیک بختى خود را فراهم سازد.
چو باشد بنده اى محبوب معبود
به قلبش دیده عملش شود جود
دگر توفیقش از علم و عمل هست
و اندر راه خوشبختى کند زیست
تکبیر چرا؟
قال امیرالمؤ منین علیه السلام :
ما لابن آدم والفخر، اوله نطفه و آخره جیفه ، لا یرزق نفسه و لا یدفع حتفه .(232)
اولاد آدم را چه جاى افتخار و ناز است ؟ کسیکه اولش نطفه و منى و آخرش لاشه گندیده است ، و نمى تواند بخودش روزى رساند و نه مرگ را مى تواند از خود بگرداند! باز هم فخر و نخوت دارد؟!
ز آدم زاده فخر و ناز تا چند
که اول نطفه ، آخر لاشه پرگند
نه بتواند بخود روزى رساند
نه دفع مرگ خود از خود نماید
کند گوش جهان ، از ما و من کر
لباس خودنمائى کرده در بر
نداند غفلت از خود بیش دارد
شب تار و خطر، در پیش دارد
انسان بیچاره !
قال امیرالمؤ منین علیه السلام :
مسکین ابن آدم ، مکتوم الاءجل مکنون العلل محفوظ العمل تؤ لمه البقه تقتله الشرقه و تنتنه العرقه .(233)
بیچاره فرزند آدم که اجلش پنهان ، و در درد و الم پیچیده شده و عملش ثبت است ، از نیش پشه در آزار است ، اگر آب در گلویش بماند مى میرد عرق بدنش او را بد بو مى کند، با این حال با خدا در جنگ و نافرمانى است !
بسى بیچاره این اولاد آدم اجل پنهان و علتهاش مبهم
عمل ثبت و زنیش پشه رنجور
زآب مانده در حلق است در گور
عرق جسمش کند پر گند و بدبو
بدینسان با خدا جنگند زهر سو
نصف پیرى
قال امیرالمؤ منین علیه السلام :
قله العیال احد الیسارین ، و التودد نصف العقل و الهم نصف الهرم .(234)
یکى از دو آسایش ، نانخوران کم داشتن ، دوستى با مردم نصف عقل ، و غصه خوردن نصف پیرى است .
دوره آسایش و یک کم عیالیست
دگر زان خرج و دخل از راه مالیست
بمردم دوستى شد نصف دانش
غم رنج نیمى از پیرى و کاهش
قاتل دانشمند
قال امیرالمؤ منین علیه السلام :
رب عالم قتله عمله .(235)
چه بسا دانشمندى که کردارش او را بکشتن دهد، چون بعملش عمل نکرده است .
چه بسیار عالمى کز علم خود زار
بدست قاتل خود شد گرفتار
بتن بس جامه زعلم بى عمل دوخت
در آتش چون درخت بى ثمر سوخت
منبع: غدیر
229- غررالحکم ، ج 1، ص 79.
230- غررالحکم ، ج 2، ص 632.
231- غررالحکم ، ج 1، ص 318.
232- نهج البلاغه ، فیض ، حکمت 445، ص 1294.
233- نهج البلاغه فیض ، حکمت 441، ص 1282.
234- نهج البلاغه فیض ، حکمت 125 ص 1153.
235- غررالحکم ، ج 1، ص 415.
250- غررالحکم ، ج 1، ص 412.
251- غررالحکم ، ج 2، ص 506.
252- غررالحکم ، ج 2، ص 506.
253- غررالحکم ، ج 2، ص 507.
254- غررالحکم ، ج 1، ص 16.
263- فهرست غرر و درر آمدى ، ص 106.
264- فهرست غرر و درر آمدى ، ص 320.