نویسنده:مهدى پیشوایى
هدفهاى امام امام حسن(علیه السلام) از صلح با معاویه
بزرگان و زمامداران جهان، هنگامى که اوضاع و شرائط را بر خلاف هدفها و نظریات خود مىیابند، همواره سعى مىکنند در موارد دوراهى، جانبى را بگیرند که زیان کمترى دربر داشته باشد، و این یک اصل اساسى در محاسبات سیاسى و اجتماعى است.
امام مجتبى (علیه السلام) نیز بر اساس همین رویه معقول مىکوشید هدفهاى عالى خود را تا آنجا که مقدور است، به طور نسبى تامین نماید. از اینرو هنگامى که ناگزیر شد با معاویه کنار آید، طبق ماده اول با این شرط حکومت را به وى واگذار کرد که در اداره امور جامعه اسلامى تنها بر اساس قوانین قرآن و روش پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) رفتار نماید.
بدیهى است نظر امام تنها رسیدن به قدرت و تشکیل حکومت اسلامى نبود، بلکه هدف اصلى، صیانت و نگهدارى قوانین اسلام در اجتماع و رهبرى جامعه بر اساس این قوانین بود و اگر این روش به وسیله معاویه اجرا مىشد، باز تا حدودى هدف اصلى تامین شده بود.
بعلاوه، طبق ماده دوم، پس از مرگ معاویه، امام حسن(علیه السلام) بن على (علیه السلام) مىتوانست آزادانه رهبرى جامعه اسلامى را به عهده بگیرد، و با توجه به اینکه معاویه در حدود سى سال از آن حضرت بزرگتر بود(42)و در آن ایام دوران پیرى را مىگذرانید و طبق شرائط عادى امید زیادى مىرفت که عمر وى چندان طول نکشد، روشن مىگردد که این شرط، روى محاسبات عادى تا چه حد به نفع اسلام و مسلمانان بود.
بقیه مواد پیمان نیز هر کدام حائز اهمیت بسیار بود، زیرا در شرائطى که امیر مومنان (علیه السلام) در مراسم نماز جمعه و در حال نماز با کمال بى پروایى مورد سب و شتم قرار مىگرفت و این کار به صورت یک بدعت ریشه دارى در آمده بود و شیعیان و دوستداران آن حضرت و افراد خاندان پیامبر همه جا مورد تعقیب و در معرض تهدید و شکنجه بودند، ارزش گرفتن چنین تعهدى از معاویه غیر قابل انکار بود.
اجتماع در کوفه
پس از انعقاد پیمان صلح، طرفین همراه قواى خود وارد کوفه شدند و در مسجد بزرگ این شهر گرد آمدند. مردم انتظار داشتند مواد پیمان طى سخنرانیهایى از ناحیه رهبران دو طرف، در حضور مردم، تایید شود تا جاى هیچ گونه شک و تردیدى در اجراى آن باقى نماند.
این انتظار بیجا نبود، ایراد سخنرانى جز در برنامه صلح بود، لذا معاویه بر فراز منبر نشست و خطبهاى خواند؛ ولى نه تنها در مورد پایبندى به شرائط صلح تاکیدى نکرد، بلکه باطعنه و همراه با تحقیر چنین گفت:
«من به خاطر این با شما نجنگیدم که نماز و حج به جا آورید و زکات بپردازید! چون مىدانم که اینها را نجام مىدهید، بلکه براى این با شما جنگیدم که شما را مطیع خود ساخته و بر شما حکومت کنم».
آنگاه گفت: «آگاه باشید که هر شرط و پیمانى که با امام حسن(علیه السلام) بن على (علیه السلام) بستهام زیر پاهاى من است، و هیچ گونه ارزشى ندارد.»(43)
بدین ترتیب، معاویه تمام تعهدات خود را زیر پا گذاشت و پیمان صلح را آشکارا نقض کرد.
جنایات معاویه
معاویه به دنبال اعلام این سیاست، نه تنها تعدیلى در روش خود به عمل نیاورد بلکه بیش از پیش بر شدت عمل و جنایت خود افزود.
او بدعت اهانت به ساحت مقدس امیر مومنان (علیه السلام) را بیش از گذشته روج داد، عرصه زندگى را بر شیعیان و ویاران بزرگ و وفادار على (علیه السلام) فوق العاده تنگ ساخت، شخصیت بزرگى همچون «حجر بن عدى» و عدهاى دیگر از رجال بزرگ اسلام را به قتل رسانید، و کشتار و شکنجه و فشار در مورد پیروان على (علیه السلام) افزایش یافت به طورى که نوعاً شیعیان یا زندانى و یا متوارى شدند و یا دور از خانه و کاشانه خود در محیط فشار و خفقان به سر مىبردند.
معاویه نه تنها ماده مربوط به حفظ احترام على (علیه السلام) و پیران آن حضرت را زیر پا نهاد، بلکه در مورد خراج «دارابگرد» نیز طبق پیمان رفتار نکرد.
«طبرى» در این باره مىنویسد:
«اهل بصره خراج دارابگرد را ندادند و گفتند این مال، متعلق به بیت المال ما و از آن ماست». (44) «ابن اثیر» مىنویسد:
«اهل بصره از دادن خراج دارابگرد امتناع ورزیدند و این کار را به دستور معاویه انجام دادند».(45)
بیدارى و آگاهى مردم
مردمى که به سبب تحمل جنگهاى متعدد از جنگ خسته و بیزار بودند و به پیروى از روساى خود و تحت تاثیر تبلیغات و وعدههاى فریبنده عمال معاویه دل به صلح و سازش بسته بودند، لازم بود بیدار شوند و متوجه گردندکه به خاطر اظهار ضعف از تحمل عواقب جنگ، و فریفتگى به وعدههاى معاویه و پیروى کورکورانه از روساى خود، چه اشتباه بزرگى مرتکب شدهاند؟! و این ممکن نبود مگر آنکه به چشم خود آثار و عواقب شوم و خطرناک عمل خود را مىدیدند.
بعلاوه لازم بود مسلمانان عملاً با چهره اصلى حکومت اموى آشنا شده و به فشارها، محرومیتها، تعقیبهایى مداوم، و خفقانهایى که حکومت اموى به عمل مىآورد، پى ببرند.
در حقیقت، آنچه لازم بود امام امام حسن(علیه السلام) (علیه السلام) و یاران صمیمى او در آن برهه حساس از تاریخ انجام دهند، این بود که این واقعیتها را عریان و بى پرده بر همگان مکشوف سازند و در نتیحه عقول و افکار آنها را براى درک و فهم این حقایق تلخ، و قیام و مبارزه بر ضد آن، آماده سازند.
بنابراین اگر امام مجتبى(علیه السلام) صلح کرد، نه براى این بود که شانه از زیر بار مسئولیت خالى کند، بلکه براى این بود که مبارزه را در سطح دیگرى شروع کند.
اتفاقاً حوادثى که پس از انعقاد پیمان صلح به وقوع پیوست به این مطلب کمک کرد و عراقیان را سخت تکان داد. «طبرى» مىنویسد: «معاویه(پس از آتش بس) در «نخلیه» (نزدیکى کوفه) اردو زد. در این هنگام گروهى از خوارج بر ضد معاویه قیام کرده وارد شهر کوفه شدند. معاویه یک ستون نظامى از شامیان را به جنگ آنها فرستاد. خوارج آنها را شکست دادند. معاویه به اهل کوفه دستور داد خوارج را
سرکوب سازند، و تهدید کرد که اگر با خوارج نجنگند، در امان نخواهند بود!»(46)
بدین ترتیب مردم عراق که حاضر به جنگ در رکاب امیرمومنان و امام حسن(علیه السلام) بن على(علیه السلام) نبودند، از طرف معاویه که دشمن مشترک آنها و خوارج بود،مجبور به جنگ با خوارج شدند! و این نشان داد که در حکومت معاویه هرگز به صلح و آرامشى که آرزو مىکردند نخواهند رسید.
سیاست تهدید و گرسنگى
علاوه بر این، معاویه برنامه ضد انسانى دامنه دارى را که باید اسم آن را برنامه تهدید و گرسنگى گذاشت، بر ضد عراقیان به مورد اجرا گذاشت و آنها را از هستى ساقط کرد.
معاویه از یک طرف مردم عراق را در معرض همه گونه فشار و تهدید قرار داد و از طرف دیگر حقوق و مزایاى آنها راقطع کرد.
«ابن ابى الحدید»، دانشمند مشهور جهان تسنن، مىنویسد: شیعیان در هر جا که بودند به قتل رسیدند. بنى امیه دستها و پاهاى اشخاص را به احتمال اینکه از شیعیان هستند،بریدند. هر کس که معروف به دوستدارى و دلبستگى به خاندان پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) بود، زندانى شد، یا مالش به غارت رفت، و یا خانهاش را ویران کردند.
شدت فشار و تضییقات نسبت به شیعیان به حدى رسید که اتهام به دوستى على(علیه السلام) از اتهام به کفر و بیدینى بدتر شمرده مىشد! و عواقب سختترى به دنبال داشت!
در اجراى این سیاست خشونتآمیز، وضع اهل کوفه از همه بدتر بود زیرا کوفه مرکز شیعیان امیرمومنان(علیه السلام) شمرده مىشد.
معاویه«زیاد بن سمیه» را حاکم کوفه قرار داد و بعدها فرمانروایى بصره را نیز به وى محول کرد. زیاد که روزى در صف یاران على(علیه السلام) بود و همه آنها را بخوبى مىشناخت، پیدا کرده و کشت، تهدید کرد، دستها و پاهاى آنها را قطع کرد، نابینا ساخت، بر شاخه درختان خرما به دار آویخت و از عراق پراکنده نمود، به طورى که احدى از شخصیتهاى معروف شیعه در عراق باقى نماند.
اوج فشار در کوقه و بصره
چنانکه اشاره شد، مردم عراق و مخصوصاً کوفه بیش از دیگران زیر فشار قرار گرفته بودند، به طورى که وقتى به خانه دوستان و افراد مورد وثوق و اطمینان خود رفت و آمد مىکردند و اسرار خود را با آنها در میان مىگذاشتند،چون از خدمتکار صاحبخانه مىترسیدند، مادام که از آنها سوگندهاى مؤکد نمىگرفتند که آنها را لو ندهند، گفتگو را آغاز نمىکردند!
معاویه طى بخشنامهاى به عمال و فرمانداران خو در سراسر کشور نوشت که شهادت هیچ یک از شیعیان و خاندان على(علیه السلام) را نپذیرند!
وى طى بخشنامه دیگرى چنین نوشت: «اگر دو نفر شهادت دادند که شخصى، از دوستدادان على(علیه السلام) و خاندان او است، اسمش را از دفتر بیت المال حذف کنید و حقوق و مقررى او را قطع نمایید»!
زیاد که بتناوب شش ماه در کوفه و شش ماه در بصره حکومت مىکرد، «سمره بن جندب» را به جاى خود در بصره گذاشت تا در غیاب وى امور شهر را اداره کند. سمره در این مدت هشت هزار نفر را به قتل رسانید. زیاد به وى گفت: آیا نمىترسى که در میان آنها یک نفر بیگناه را کشته باشى؟ گفت: اگر دو برابر آنها رانیز مىکشتم هرگز از چنین چیزى نمىترسیدم!
«ابو سوار عدوى» مىگوید: سمره در بامداد یک روز چهل و هفت نفر از بستگان مرا کشت که همه حافظ قرآن بودند.
صلح، زمینه ساز قیام عاشورا
این حوادث وحشتناک، مردم عراق را سخت تکان داد و آنها را از رخوت و سستى به در آورد و ماهیت اصلى حکومت اموى را تا حدى آشکار نمود.
در همان حال که روساى قبائل، از آثار و منافع پیمان صلح امام امام حسن(علیه السلام) (علیه السلام)بهرهمند مىشدند و از بذل و بخششهاى معاویه برخوردار مىگشتند، مردم عادى عراق کم کم به ماهیت اصلى حکومت بیدادگر و
خودکامه معاویه که پاى خود به سوى آن رفته و به دست خود آن را تثبیت کرده بودند،پى مىبردند. (47)
معاویه «مغیره بن شعبه» را بر کوفه حاکم ساخت و کار بصره را به «عبدالله بن عامر» وا گذاشت و این شخص که پس از قتل عثمان آن شهر را ترک گفته بود، به بصره بازگشت. معاویه خود نیز به شام رفت و از دمشق به تدبیرکار دولت خویش پرداخت.
مردم عراق هر گاه به یادزندگانى در روزگار على(علیه السلام) مىافتادند، اندوهناک مىشدند و از آن سستى که در حمایت از على(علیه السلام) نشان داده بودند، اظهار پشیمانى مىنمودند و نیز از صلحى که میان ایشان و مردم شام اتتفاق افتاده بود، سخت پشیمان بودند. آنان چون به یکدیگر مىرسیدند، همدیگر را سرزنش مىکردند و از یکدیگر مىپرسیدند که چه خواهد شد و چه باید کرد؟ هنوز چند سالى نگذشته بود که نمایندگان کوفه میان آن شهر و مدینه براى دیار حسبن بن على و گفتگو با او و شنیدن سخنان وى به رفت و آمد پرداختند.(48)
بنابراین دوران صلح امام امام حسن(علیه السلام) (علیه السلام) دوران آمادگى و تمرین تدریجى امت براى جنگ با حکومت فاسد اموى به شمار مىرفت تا روز موعود، روزى که جامغه اسلامى آمادگى قیام داشته باشد، فرا رسد.
اظهار آمادگى براى آغاز قیام
روزى که امام امام حسن(علیه السلام) (علیه السلام) صلح کرد، هنوز اجتماع به آن پایه از درک و بینش نرسیده بود که هدف امام را تأمین کند. آن روز هنوز جامعه اسلامى اسیر زنجیرهاى آمال و آرزوها بود؛ آمال و آرزوهایى که روح شکست را در آنها تزریق کرده بود.
ازینرر و هدفى که امام امام حسن(علیه السلام) (علیه السلام) تعقیب مىکرد این بود که افکار عمومى رابراى قیام بر ضد حکومت اموى آماده کند و به مردم فرصت دهد تا خود بیندیشند و به حقایق اوضاع و ماهیت حکومت اموى پى ببرند، بویژه آنکه اشارتهایى که حضرت مجتبى(علیه السلام) به ستمگریها و جنایات حکومت اموى وزیر پا گذاشتن احکام اسلام مىنمود، افکار مردم را کاملاً بیدار مىکرد.(49)
کم کم این آمادگى قوت گرفت و شخصیتهاى بزرگ عراق متوحه حسین بن على(علیه السلام) شده از او خواستند که قیام کند.
ولى حسین بن على(علیه السلام) آنها را به پیروى از امام مجتبى(علیه السلام) توصیه مىکرد و مىفرمود: اوضاع فعلى براى قیام مساعد نیست و تا زمانى که معاویه زنده است،نهضت و قیام به ثمر نمىرسد.
بازتاب حوادث در مدینه
پس از شهادت حضرت مجتبى(علیه السلام) که حسین بن على(علیه السلام) امامت را عهده دار بود، خبر جنایتهاى معاویه بلا فاصله در مدینه طنین مىافکند و محور بحث در اجتماعاتى مىگشت که حسین بن على(علیه السلام) با شرکت بزرگان شیعه در عراق و حجاز و مناطق دیگر اسلامى تشکیل مىداد. براى نمونه، هنگامى که معاویه «حجر بن عدى» و همراهان او را کشت، عدهاى از بزرگان کوفه نزد حسین(علیه السلام) آمده جریان را به حضرت خبر دادند و پخش این خبر موجى از نفرت در همه افراد با ایمان برانگیخت.
این مطلب نشان مىدهد که در آن هنگام جنبش منظمى بر ضد حکومت اموى شکل مىگرفت که مبلغین و عوامل موثر آن، همان پیروان اندک و صمیمى امام امام حسن(علیه السلام) (علیه السلام) بودند که حضرت با تدبیر هوشمندانه خویش جان آنان را از گزند قشون معاویه حفظ کرده بود. هدف این گروه این بود که با تذکار جنایاتى که در سراسر دوران حکومت معاویه موج مىزد، روح قیام را در دلهاى مردم برانگیزند تا روز موعود فرا رسد!(50)
چرا امام امام حسن(علیه السلام) (علیه السلام) صلح امام حسین(علیه السلام) قیام کرد؟
بحثهاى پیشین، راز و رمز صلح امام مجتبى(علیه السلام) را روشن ساخت، ولى دراینجا، جاى یک سوال باقى است و آن این است که چرا امام امام حسن(علیه السلام) (علیه السلام) صلح کرد ولى امام حسین قیام نمود؟ اگر صلح، کار درستى بود، چرا امام حسین(علیه السلام) با یزید صلح نکرد؟ و اگر قرار بر جنگ بود، چرا امام امام حسن(علیه السلام) نجنگید؟
پاسخ این سوال را باید در اوضاع و شرائط متفاوت زمان این دو امام بزرگ، و نحوه رفتار و شخصیت معاویه و یزید جستجو کرد. ذیلاً به گوشه هایى از تفاوت شیوه معاویه و یزید اشاره مىکنیم:
فریبکاریهاى معاویه
معاویه در دوران زمامدارى خود، با نقشهها و سیاستهاى عوام فریبانه خود،همواره سعى مىکرد به حکومت خود رنگ شرعى و اسلامى بدهد. او از این که افکار عمومى، انحراف وى را از خط سیر صحیح سیاست اسلامى بفهمد، جلوگیرى مىکرد. گر چه معاویه عملاً اسلام را تحریف نموده و حکومت اشرافى اموى را جایگزین خلافت ساده و بى پیرایه اسلامى ساخته، و جامعه اسلامى را به یک جامعه غیر اسلامى تبدیل کرده بود، ولى با وجود اینها ظواهر اسلام را نسبتاً حفظ مىکرد،مقررات اسلامى را ظاهراً اجرا مىنمود، پردهها را نمىدرید و در دربارش پارهاى از مقررات اسلامى ضراعات مىشد و نمىگذاشت رنگ اسلامى ظاهرى جامعه عوض شود. او بخوبى درک مىکرد که چون به نام دین و خلافت اسلامى، بر مردم حکومت مىکند، نباید علناً مرتکب کارهایى بشود که مردم آن را مبارزه با دین- همان دینى که وى به نام آن بر آنان فرمانروایى مىکرد- تلقى نمایند، بلکه همیشه به اعمال خودرنگ دینى مىداد تا با مقامى که داشت سازگار باشد و آن دسته از کارها را که توجیه و تفسیر آن طبق موازین دینى مقدور نبود، در خفا انجام مىداد.
بعلاوه معاویه، در حل و فصل امور و مقابله با مشکلات، سیاست فوق العاده ماهرانهاى داشت و مشکلات را به شیوههاى مخصوصى حل مىکرد که فرزندش یزید فاقد مهارت در به کارگیرى آنها بود، و همین دو موضوع، پیروزى قیام و تأثیر مثبت شهادت در زمان حکومت معاویه را مورد تردید قرار مىداد زیرا در این شرائط افکار عمومى درباره قیام و انقلاب ضد اموى داورى صحیح نمىکرد. بنى امیه برانگیخته نمىشد، چون هنوز افکار عمومى به میزان انحراف معاویه از اسلام، آشنا نبود و به همین جهت، عناصر نا آگاه، جنگ حضرت مجتبى(علیه السلام) را با معاویه بیشتر یک اختلاف سیاسى و کشمکش بر سر قدرت و حکومت به شمار مىآوردند، تا قیام حق در برابر باطل!
شهادت در چنین شرائطى به پیشبرد مقاصد نهضت کمک نمىکرد، بلکه افکار عمومى درباره آن دستخوش اشتباه مىگردید و حقیقت لوث مىشد.
جو نا مساعد
چنانکه دیدیم، «فضاى سیاسى دوره معاویه فضاى صریحى نبود که یک مصلح بتواند از یک راه مشخص، امر را فیصله دهد، و جامعه، با هوشیارى، جهت خویش راپیدا کند، چنین نبود، بلکه جوى بود که هر مصلحى در آن جو مىبایست مراقب عمل رهبران فساد باشد و در هر فرصت- با توجه به امکانات خود و چگونگى اطرافیان خود و شکل مواجهه دشمن- عکس العملى مناسب نشان دهد، تا بدین گونه «حقیقت مغلوب» را بر «غالب» پیروز گرداند. این، مشکل عمده روزگار امام امام حسن(علیه السلام) بود. در آن روزگار، آنچه به نام «شهادت» شناخته شده بود تأثیرى که باید، نداشت. در واقع شهادت نیز مانند بسیارى از پدیدهها، زمینه مساعدى مىخواهد تا بتواند از صورت یک شهادت و اخلاص فردى در آید و شکل یک پدیده اجتماعى موثر به خود گیرد و خون شهید در رگ دیگر مردم، حیات بیافریند.
قرائن تاریخى نشان مىدهند که اگر امام با سپاه سست عنصرى که دور او را گرفته بودند- و یادى از آنان گذشت که چه کردند- بر مىخاست و میان خود و معاویه شمشیر مىنهاد، او را به زودى به عنوان یک شهید قهرمان، نمىکشتند، بلکه او را اسیر مىکردند! معاویه مىخواست ننگى را که او و خاندانش از دست سربازان اسلام دیده بودند، و روزى به دست سربازان سلحشور اسلام اسیر شده بودند، از طریق اسیر کردن یکى از بزرگان آل محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) جبران کند. پس امام در صورت شکست خوردن، به صورت شهیدى قهرمان- انسان که درعاشورا پیش آمد- کشته نمىشد، بلکه او به دست معاویه گرفتار مىشد و سرانجام به گونهاى نامعلوم تلف مىگشت، و این، یکى از زیانهاى بزرگ بود که در آن روز متوجه موضع حق مىشد.
اگر در جنگ با سپاه معاویه، سپاه امام مجتبى(علیه السلام) مغلوب مىشد، معاویه به سرزمینها و شهرهاى اسلام مىتاخت و تا مىتوانست مىکشت، و بویژه شهرهاى مکه و مدینه و کوفه و بصره و دیگر آبادیهایى که در قلمرو حکومت على بن ابى طالب و امام امام حسن(علیه السلام) قرار داشت. بدین گونه تعداد کشته شدگان – برخلاف واقعه عاشوا- محدود نمىماند و از حساب مىگذشت، این بود آن حفظ خونى که امام از آن یاد مىکرد.»(51)
شاید به همین دلایل – و نیز به دلیل صحه گذاشتن حسین بن على (علیه السلام) بر صلح امام امام حسن(علیه السلام) بود که – حسین بن على (علیه السلام) پس از شهادت برادر بزرگوار خود، در مدت ده سال آخر حکومت معاویه یعنى تقریبا از سال 50 تا 60 هجرى قیام نکرد، بلکه در انتظار فرصت مناسب، روز شمارى مىنمود و به آماده ساختن افکار عمومى اکتفا مىورزید، زیرا اگر در این زمان قیام مىکرد، معلوم نبود بازتاب آن در جامعه اسلامى چگونه خواهد بود و در افکار عمومى چگونه انعکاس خواهد یافت؟
یزید، چهره منفور جامعه اسلامى
اما این مطلب در مورد یزید درست برعکس بود زیرا( چنانکه در زندگانى امام حسین (علیه السلام) گفتهایم) یزید نه تنها پختگى و تدبیر و سیاست پدر را نداشت، بلکه از رعایت ظواهر اسلام نیز که مىخواست به نام آن بر مردم حکومت کند، فرسنگها دور بود.
یزید جوانى ناپخته، شهوت پرست، خود سر، و فاقد دور اندیشى و احتیاط بود. او فردى بى خرد، متهور، خوشگذران، عیاش، و داراى فکر سطحى بود.
یزید که پیش از رسیدن به حکومت اسیر هوسهاو پایبند تمایلات افراطى بود، بعد از رسیدن به حکومت نیز نتوانست حداقل مثل پدر ظواهر اسلام را حفظ کند، و خود را ولو به صورت ظاهر، فردى دیندار و با ایمان معرفى کند بلکه در اثر خصلت بى پرواى و هوسبازى که داشت، علنا مقدسات اسلامى را زیر پا گذاشت و در راه رضاى شهوات خود از هیچ چیز فرو گذارى نکرد. او علناً شراب مىخورد و تظاهر به فساد و گناه مىکرد.
یزید از لحاظ سیاسى آن قدر ناپخته بود که ماهیت اصلى حکومت بنى امیه را که دشمنى آشتىناپذیر با اسلام و بازگشت به دوران جاهلیت و احیاى رژیم اشرافى آن زمان بود، کاملا به مردم نشان داد.
این پرده دریها و بى بند وباریهاى یزید براى همه ثابت کرده بود که وى بکلى فاقد شایستگى و لیاقت براى احراز مقام خلافت و رهبرى جامعه اسلامى است. بنابراین مزدوران حکومت بنى امیه نمىتوانستند قیام حسین (علیه السلام) را در افکار عمومى متهم و آلوده سازند، زیرا مردم به چشم خود، رفتار یزید را، که کوچکترین تناسبى با موازین دینى و تعالیم مذهبى نداشت، مىدیدند، و همین رفتار یزید در افکار عمومى، مجوز خوبى براى قیام جهت واژگون ساختن چنین حکومتى به شمار مىرفت. در چنین شرائطى مردم قیام حسین بن على (علیه السلام) را قیام فرزند پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بر ضد حکومت باطل به منظور حفظ اسلام تلقى مىکردند، نه اختلاف سیاسى و یا کشمکش بر سر تصاحب مقام و قدرت!
جنبش نیرو مىگیرد
علت دیگر قیام حسین بن على (علیه السلام) را باید در بیدارى افکار عمومى و افزایش نفوذ دعوت شیعیان پس از صلح امام مجتبى ع جستجو کرد، زیرا جنبشى که پس از امضاى صلح، بر ضد حکومت اموى آغاز شده بود روز بروز در حال گسترش و توسعه بود و بر دامنه نفوذ آن افزوده مىشد.
سیاست معاویه نیز، دانسته یا نادانسته، موجب گسترش و نیرومندى این جنبش گردید، زیرا معاویه که پس از شهادت امام مجتبى (علیه السلام) میدان عمل را تا حدودى بلامانع مىدید، بیش از پیش عرصه را بر مردم – خاصه شیعیان و پیروان امیر مومنان (علیه السلام) تنگ گرفت و از هیچ گونه ظلم و ستم فروگذار نکرد.
تجاوز مکرر معاویه به حقوق مسلمانان، حملات و شبیخونهاى پى در پى نظامیان خشن و ستم پیشه معاویه بر مناطق مختلف اسلامى، کشتن و آزار مردم بیگناه، نقض پیمان صلح و بیعت گرفتن براى ولیعهدى یزید- برخلاف مفاد صریح صلحنامه – و بالاخره مسموم ساختن امام مجتبى (علیه السلام) مسائلى بود که وجهه عمومى حکومت بنى امیه را بیش از پیش لکه دار ساخت و موقعیت آن را تضعیف کرد. این حوادث موجب همبستگى و فشردگى هر چه بیشتر صفوف شیعیان و تقویت جبهه ضد اموى شد و بتدریج زمینه نهضت و قیام حسینى را فراهم ساخت.
دکتر «طه حسین»، دانشمند و نویسنده معروف مصرى، پس از بیان سختگیریهاى معاویه نسبت به شیعیان پس از صلح، مىنویسد:
«در ده سال آخر حکومت معاویه، کار شیعیان بالا گرفت و دعوت آنها در شرق کشور اسلامى و جنوب مناطق عربى فوق العاده انتشار یافت، به طورى که هنگام مرگ معاویه عده بسیارى از مردم، مخصوصاً اهل عراق، لعن معاویه و محبت اهل بیت را جزئى از وظیفه دینى خود مىدانستند».(52)
بدین ترتیب، جامعه اسلامى به قدر کافى چهره حقیقى حکومت اموى را شناخت، و طعم تلخ شکنجه هاى آن را چشید، و از انواع ظلمها و تجاوزهاى این حکومت به حقوق مسلسانان، آگاه شد و ماسکى که این حکومت در ابتداى زمامدارى معاویه بر چهره زده بود کنار رفته مردم با قیافه اصلى آن آشنا گشتند. و در نتیجه، با مرگ معاویه و رشد و آگاهى حامعه اسلامى، تمام عواملى که در زمان وى مانع تحقیق یک قیام پیروزمند بود، بر طرف شد و راه قیام بر ضد حکومت اموى کاملاً هموار گردید و در این هنگام بود که حسین بن على (علیه السلام) ضربت قاطع را بر پیکر حکومت فاسد بنى امیه وارد ساخت و آن قیام بزرگ و بىنظیر را پى ریزى نمود.
نهضت الهام بخش
قیام حسین بن على (علیه السلام) تحول دامنه دارى در جامعه اسلامى به وجود آورد، اوضاع را دگرگون ساخت و افکار عمومى را بر ضد حکومت بنى امیه شوراند و منشأ پیدایش نهضتها و انقلابهاى پى در پى و بزرگى مانند: قیام توابین، نهضت بزرگ دیگر گردید، در حالى که اگر همین انقلاب در زمان حضرت مجتبى و به وسیله آن حضرت عملى مىگردید، فاقد چنین ثمراتى بود.
حسین بن على (علیه السلام) در واقع دنباله برنامه برادر ارجمند خود را گرفت، زیرا حضرت مجتبى (علیه السلام) با کمال شهامت، خردهگیریهاى کوته فکران و عناصرافراطى را تحمل کرد و بتدریج زمینه انقلاب را فراهم ساخت و افکار عمومى را آماده نمود و آنگاه که زمینه کاملاً آماده شد، حسین بن على (علیه السلام) ابتکار عمل را در تهاجم به کانون فساد به دست گرفت.
تفاوت یاران
گذشته از تفاوتهایى که دوره امام امام حسن(علیه السلام) با زمان امام حسین داشته است- و شرح آن گذشت-باید تفاوت اساسى میان یاران این دو امام را نیز در نظر گرفت.
در صفحات گذشته دیدیم که سپاه امام امام حسن(علیه السلام) با شنیدن یک شایعه، بهم ریختند و جمعى، سرا پرده امام امام حسن(علیه السلام) را غارت کردند و حتى فرش زیر پاى امام را ربودند!
دیدیم آنان که میخواستند در رکاب امام، با سپاه شام بجنگند و در این راه جان دهند، خود حادثه ساز شدند و امام را تنها گذاشتند. اکنون آنان را مقایسه کنید با یاران امام حسین که شب عاشورا مىگفتند:
«به خدا سوگند اگر بدانیم که کشته مىشویم، آنگاه ما را زنده مىکنند، سپس مىکشند و خاکسترمان را بر باد مىدهند، و این کار را هفتاد بار مىکنند، از تو جدا نخواهیم شد تا اینکه در راه تو جان بسپاریم. یک کشته شدن که بیش نیست، و آن شهادت است و کرامت جاوید و سعادت ابدى».
آرى با این گونه مردان، مىتوان، شورى در تاریخ بشر در انداخت به نام «شهادت» و طنینى در گنبد افلاک در افکند به نام «عاشورا»، نه با کسانى که با آنان نه غلبه نصیب گردد، نه شهادت، بلکه آدمى را دست بسته تحویل دشمن دهند و آنچه بر جاى ماند، ذلت اسارت باشد و بس!
این بود که امام امام حسن(علیه السلام) فقط سنگر مبارزه را تغییر داد، به عبارت دیگر تغییر جاى داد نه تغییر جهت، مانند کسى که در وسیلهاى در حال حرکت نماز بخواند و روى به قبله داشته باشد، این نماز گزاز با تغییر مرکوب،تغییر وضع و جاى مىدهد، نه تغییر جهت(روى به قبله بودن). قبله مردان حق همواره مبارزه با باطل بوده است، چه از میدان عاشورا، چه از درون کوچهها و محلههاى کوفه و مسجد مدینه، چه از زندان بغداد و.
امام امام حسن(علیه السلام) (علیه السلام) ، معاویه را، بزرگترین مانع نشر حق و عدالت در آن روزگار را هدف گرفته بود،گاه از زاویه تجهیز سپاه و گاه از زاویه تدبیر قبول صلح. (53)
دو رویه یک رسالت
علامه مجاهد، مرحوم«سید شرف الدّین عاملى»، در مقدمهاى که بر کتاب پر ارج«صلح الامام حسن(علیه السلام) » تألیف دانشمند و محقق عالیقدر«شیخ راضى آل یاسین»نوشته، چنین مىنگارد:
«…مهمترین هدف امام امام حسن(علیه السلام) آن بود که پرده از چهره این طاغیان بر دارد و آنان را آن طور که بودند، بشناساند، تا از عملى شدن نقشه هایى که براى از بین برد رسالت جدش پیامبر کشیده بودند، جلوگیرى نماید، و این هدف امام، به طور کامل برآورده شد و ماسک از چهره کثیف امویان برافتاد و ماهیت پلید آنان آشکار گشت(و خدا را بر این نعمت سپاس).
از برکت این تدبیر امام امام حسن(علیه السلام) بود که برادرش سیدالشهدا آن انقلاب بزرگ را که روشنگر حقیقت و عبرت بخش خردمندان بود، به وجود آورد.
این دو برادر، دو رویه یک رسالت بودند که وظیفه و کار هریک، در جاى خود، و در اوضاع و احوال خاص خود از نظر ایفاى رسالت و تحمل مشکلات، و نیز از نظر فداکارى و از خود گذشتگى، درست معادل و هموزن دیگرى بود.
امام حسن(علیه السلام) از بذل جان خود دریغ نداشت، و حسین در راه خدا جانبازتر از امام حسن(علیه السلام) نبود. چیزى که هست، امام حسن(علیه السلام) ، جان خود رادر یک جهاد خاموش و آرام فدا کرد و چون وقت شکستن سکوت رسید، شهادت کربلا واقع شد؛ شهادتى که پیش از آنکه حسینى باشد. امام حسن(علیه السلام) ى بود!
از نظر خردمندان صاحبنظر، واقعیت فداکارى در روز«ساباط» از روز«عاشورا» ریشه دارتر بود، زیرا امام امام حسن(علیه السلام) آن روز در صحنه فداکارى، نقش یک قهرمان شکیبا و پایدار را در چهره یک شکست خورده از پاى در آمده ایفا کرد.
از اینجاست که شهادت عاشورا درمرتبه اول امام حسن(علیه السلام) ى بود و در مرتبه دوم حسینى، زیرا این امام حسن(علیه السلام) بود که در واقع شالوده نهضت عاشورا را ریخته و آن را به ثمر رساند.
گویى امام امام حسن(علیه السلام) و امام حسین (علیه السلام) (به منظور روشن کردن ماهیت ضد اسلامى حکومت اموى و بیدار کردن مردم از غفلت) بر سر یک برنامه متفقاً تصمیم گرفته بودند که هر یک نقشى ایفأ کنند، منتها نقش امام امام حسن(علیه السلام) نقش صبر وپایدارى حکیمانه باشد و نقش امام حسین (علیه السلام)، نقش انقلاب و قیام مردانه، تا از این دو نقش، یک تاکتیک کامل در راه هدف واحد، به وجود آید.
از اینجا بود که پس از واقعه ساباط و کربلا، مردم بیدار شدند و شروع کردند به فکر کردن در مسائل و حوادث، و پى به ماهیت پلید بنى امیه بردند.(54)
با توجه به این حقایق، مىتوان گفت که اگر حسین بن على (علیه السلام) در شرائط تاریخى برادرگرامى خود امام امام حسن(علیه السلام) قرار مىگرفت، همان کار را مىکرد که امام امام حسن(علیه السلام) کرد،و و اگر امام امام حسن(علیه السلام) در زمان حسین بن على، برنامه او را در پیش مىگرفت زیرا این دو امام بزرگ هر کدام با توجه به اوضاع و شرائط خاص زمان خود، رسالت تاریخى خویش را انجام دادند.<P
پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) با پیش بینى این حوادث و خرده گیریهاى، درباره این دو فرزند عالیقدر خود فرمود: «امام حسن(علیه السلام) و حسین دو پیشواى اسلامند، خواه صلح کنند و خواه نبرد و جهاد.»(55)
صلح یا صلاح…؟
این بخش رابا مقاله یکى از نویسندگان که در یکى از مجلات تهران (56)زیر عنوان «صلح یاصلاح…؟» چاپ شده بود، به پایان مىرسانیم:
صلح امام حسن(علیه السلام) یا به عبارتى متارکه و آتش بس وى با معاویه را شاید بتوان یکى از دشوارترین مراحل سیر امامت در دنیاى اسلام نامید. این انقلابىترین نرمش تاریخ، و تحمل رنج طاقت فرساى آن، که هیچ کس جز پسر على (علیه السلام) آن هم توسط درک عالیترین درجات ایمان قادر به انجامش نبوده و نخواهد بود، همواره بحثانگیز و سوال آفرین بوده است، و متاسفانه غرض و رزان به قلم غرض، و جاهلان به دیده جهل، این شگرد ایمانى را در پرده تحریف و ابهام پیچیدهاند.
امامان همگى، مظهر تقوى و روش هستند، تقوى در همگى شان مشترک، و روش در تمامى شان متفاوت است.
روش على (علیه السلام) در دو مرحله: سکوت و خروش: راهگشاى امت مىگردد. شیوه امام حسن(علیه السلام) در مرحله اول روش پدر، و راه حسین (علیه السلام) در مرحله دوم آن شکل مىگیرد. على (علیه السلام) بى سکوت، خروش و شهادتى هشدار دهنده و حیاتبخش نمىداشت، فریاد و جانفشانى حسین (علیه السلام) نیز بدون صلح برادر، این چنین در تاریخ به ثبت نمىرسید.
آنان که امام حسن(علیه السلام) را بع عافیت اندیشى متهم کردهاند، و آنان هم که تحت تاثیر شور و احساس، آرزو کردهاند که «اى کاش او نیز شهادت را بر مىگزید و از ساباط (نام مکان صلح، نام روز صلح، همان صلح انقلابى و تاریخ ساز امام حسن(علیه السلام) (علیه السلام)، و به عبارتى دیگر روز عاشوراى امام حسن(علیه السلام) عاشوراى دیگر، و از کوفه، کربالاى دیگر مىساخت، هر دو در اشتباهند.
گزینش موثرترین شیوه مبارزه
چه بسا تحمل شهادت براى امام حسن(علیه السلام) آسانتر بود، اما او نیز مانند سایر امامان باید تنها به فکر نجات اسلام و مسلمین، و برگزیدن موثرترین شیوه و مستى مبارزه، مىبود. با کمى تفحص مىیابیم که در دوران امام حسن(علیه السلام) هیچ روش دیگرى جز صلح، آن هم به هدف ماندن براى پر پیامتر رفتن، و زنده بودن براى بهتر مردن، به کار نمىآمد. اگر امام حسن(علیه السلام) در آن تنهایى و بى یاورى، مانند برادر قیام مسلحانه مىکرد و شهید مىشد، امامت تداوم نمىیافت.
شاید اگر او هم مانند برادر حتى هفتاد و دو یار صدیق و جانباز مىداشت، به آن خروش دست مىزد، اما وقتى دشمن آن گونه اطراف او را از یاور تهى مىکند که حتى همسرش را براى مسموم کردنش، تحت فرمان مىگیرد و امراى سپاهش را براى «کت بسته» تحویل دادن او به معاویه، به معامله وا مىدارد، و در نهایت، فرمانده سپاهى را که براى قیام باید از او کمک بگیرد، بر علیهاش به طغیان مىکشاند، چه راهى جز صلح پیش پایش مىماند؟
به تنها کسى که مىتوانست اعتماد کند، همان حسینى بود که فرداى پر پیام عاشورا، منتظرش نشسته بود. بى انصافى است اگر اذعان نکنیم که شهادت کربلا پیش از آنکه حسینى باشد، امام حسن(علیه السلام) ى است و چهره امام حسن(علیه السلام) را در روزى که در صحنه فداکارى با نقشى از یک قهرمان نستوه و پایدار، و در چهره مظلومانه یک از پا ننشسته مغلوب، صلح را بتحمیل، تحمل مىکند، با بیدارى ننگریم.
بى تردید، اگر معاهده امام حسن(علیه السلام) با معاویه نبود و محک آزمودن در شکستن مفاد آن، به وسیله همین صلح به مردم داده نمىشد، قیام حسین نیز به وقوع نمىپیوست. اگر شرط امام حسن(علیه السلام) با معاویه که او را از تعیین جانشین محروم مىساخت برقرار نمىشد، تا معاویه آن را با انتصاب یزید بشکند، نه حسین دستاویز مشهودى براى قیام مىداشت، و نه پیروانش دلیل واضح براى استدلال…(57)
ساباط و عاشورا؛ افشاگر جاهلیت پلید امویان
امت آن روز، خود وقتى بر مسیر دو حادثه «ساباط» و «عاشورا» نظر افکند، جاهلیت زشت و پلید امویان را به وضوح احساس مىکرد. دید که امام حسن(علیه السلام) مسالمت را پذیرفت، ولى باز معاویه به هیچ یک از پنج شرط توافق پایبند نبوده و میثاقها را شکست. نه در دوران حکومت، بر اساس کتاب خدا و سنت پیامبر خدا، عمل کرد؛ نه پس از خود، زمام امر را به شورا و یا صاحب واقعى آن سپرد ؛ نه دشنام و ناسزا به على را موقوف کرد و تقدس منبر را از این بدعت ننگین مصون داشت؛ نه خراج تعهد کرده را پرداخت ؛ و نه مسلمانان متعهد و یاران على را از آسیب حملات ناجوانمردانهاش برکنار داشت… و سرانجام نیز امام حسن(علیه السلام) رامسموم کرد.
بزرگترین تجسم خواستن و نتوانستن!
به برکت قیام امام امام حسن(علیه السلام) (علیه السلام)، و قیام فریادگونه امام حسین(علیه السلام)، نقطههاى پوشیده، عریان شدند و فکرهاى نهان، عیان گشتند. این بغض اسلام بود که در امام حسن(علیه السلام) نهفت و نهفت…، و در حسین به فریاد شکست، و شالوده امامت بود که خون جگر امام حسن(علیه السلام) نطفه بست، و در خون پیکر حسین به بلوغ رسید.
امام حسن(علیه السلام) ، بزرگترین تجسم خواستن و نتوانستن بود. سربازى که در جنگها، یکه تازیش حیرتها مىآفرید، و خلفى که در مکتب رشادت تا شهادت پدر، از ارث و آموزش بهره برده بود، آنجا که رسالت را در میدان امامت، تنها در صلح، ممکن دید، چه بزرگوارانه و پرشکیب، آن را پذیرفت، که تحمل کرد. این، زیبایى روش امام حسن(علیه السلام) بود نه کیفیتى دیگر، که سکوت و صلح را تنها بر لبه شمشیرش نشاند، و راههاى دیگر اسلام را در حصار پناه مصون داشت. زبان برنده و خطبههاى کوبنده و کلام توفندهاش سکوت شمشیر را بکمال جبران کردند، و مستعدترین زمینه را براى قیام خونین برادر فراهم ساختند تا بدانجا که معاویه از سخن گفتنش مىهراسید و رندان مزدور را بر آن داشت تا رشته کلام را از این صاحب بر حقش، به سرقت برده و حتّى الامکان به وى اجازه صحبت در مجامع را ندهند.
جهاد در وسیعترین میدانها
او بزرگترین قدم اصلاحى را برداشت، و در هنگامهاى که فتنه و سلاح، حاکم بود، درهاى مکتب اخلاق، محبت و اصلاح را گشود، و مانند مصلحى که جز به صلاح نمىاندیشد، نام را به رضاى خدا فروخت. او صلح را در ابتداى راه برنگزید، بلکه در انتهاى آن، و پس از شکست در همه جبهههاى جهاد، گردن نهاد جهاد دردناک او در وسیعترین میدآنهاو گستردهترین ابعاد صورت گرفت. در جبهه مبارزه با دشمن، هم لشکر و هم سنگر را به آزمون گذاشت و هم مقابله با فتنهها و نیرنگها را. در جهاد با اصحاب منافق، ازنیروى اصلاح و ارشاد کمک گرفت و در جهاد با نفس، از مهار خشم و تحمل صلحى تحمیلى.
با نظرى حتى اجمالى بر جهادهاى این مظلوم خاموش، هر اعتراضى اعتذار مىشود و هر ایرادى ستایش.
پینوشتها:
42-آل یاسین، همان کتاب، ص 278.
43- ابن ابى الحدید، همان کتاب، ج 16، ص 15 – ابوالفرج الاصفهانى، مقاتل الطالبیین، نجف، منشورات المکتبه الحیدریه، 1385 ه’.ق، ص 45- شیخ مفید، الارشاد، قم، منشورات مکتبه بصیرتى، ص 191.
ابوالفرج مىگوید: معاویه به این خطبه را پیش از ورود به کوفه ایراد کرد.
44-محمد بن جریر الطبرى، تاریخ الامم و الملوک، بیروت، دارالقاموس الحدیث، ج 6، ص 95.
45-الکامل فى التاریخ، بیروت، دارصادر، ج 3، ص .405 بلاذرى نیز مىنویسد:
«معاویه به فرماندار خود در بصره تصمیم دستور داد مردم را برضد امام حسن(علیه السلام) بن على تحریک کند. او نیز این ماموریت را انجام داد و در نتیجه تحریکات وى، اهل بصره داد وفریاد به راه انداختند و گفتند: این مال، متعلق به بیت المال است، چرا آن را به دیگران بدهیم!» (انساب الاشراف، تحقیق: شیخ محمد باقر محمودى بیروت، دارالتعارف للمطبوعات، 1397 ه.ق، ص 47/)
46- تاریخ الامم و الملوک،بیروت، دارالقاموس الحدیث، ج 6، ص 95.
47- طبرى، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک، بیروت، دار القاموس الحدیث،ج 6، ص 132.
امام مجتبى(علیه السلام) تمام این حوادث را پیش بینى مىکرد. او بخوبى مىدانست که اگر زمام امور مسلمانان به دست بنى امیه بیفتد، سرنوشت تاریکى در انتظار آنان و مخصوصاً شیعیان خواهد بود، ولى مسلمانان تا روزى که خود با این حوادث تلخ، رو در رو قرار نگرفته بودند، پى به اهمیت قضیه نمىبردند. آنان هنگامى که با این حوادث وحشتناک مواجه شدند، تازه متوجه شدند که فرصت را از دست دادهاند و فهمیده و نفهمیده مقدمات بدبختى خود را فراهم ساختهاند.
حضرت مجتبى(علیه السلام) ضمن خطبهاى که مشروح آن در صفحات گذشته نقل شد، به این آینده تاریک اشاره کرده بود: «اگر(به علت سستى و بیوفایى شما) ناگزیر شوم زمامدارى مسلمانان را به معاویه بسپارم، یقین بدانید زیر پرچم حکومت بنى امیه هرگز روى خوشى و شادى نخواهید دید و گرفتار انواع شکنجه ها و آزارها خواهید شد. هم اکنون گویى، به چشم خود مىبینم که فردا فرزندان شما بر در خانه فرزندان آنها ایستاده، آب و نان درخواست خواهند کرد، آب و نانى که مال فرزندان شما بوده و خداوند براى آنها قرار داده است، ولى بنى امیه آنها را از در خانه خود رانده از حق مسلم خود محروم خواهند ساخت».
48- حسین، طه، على و دو فرزند بزرگوارش، ترجمه احمد آرام، تهران، کتابفروشى و چاپخانه على اکبر علمى، 1332 ه.ش،ص 207.
49- از این جهت مىتوان گفت که پیمان صلح، براى معاویه حکم شمشیرى دو دم را داشت که هر دولبهاش به زیان وى بود! زیرا اگر او به مفاد صلحنامه عمل مىکرد، هدف امام تا حدودى تأمین مىشد و اگر آن را نقض مىکرد، نتیجه آن ایجاد تنفر عمومى از حکومت اموى و جنبش و بیدارى مردم بر ضد این حکومت بود، و این، مسئلهاى بود که پیشواى دوم آن را از نظر دور نداشت.
50- شمس الدین، محمد مهدى، ارزیابى انقلاب حسین(علیه السلام)، ترجمه مهدى پیشوائى، قم، انتشارات توحید،1362 ه.ش، 178-179.
51- حکیمى، محمدرضا، امام در عینیت جامعه، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، صفحات 121 و 133 و 171.
52- على و فرزندانش، ترجمه محمد على خلیلى، چاپ سوم، تهران، انتشارات بنگاه مطبوعاتى گوتنبرگ، ص 298.
53-حکیمى، همان کتاب،ص 129-130.
54- آل یاسین، شیخ راضى، صلح امام امام حسن(علیه السلام) پرشکوهترین نرمش قهرمانانه تاریخ، ترجمه سید على خامنهاى،موسسه انتشارات آسیا، 1354 ه’.ش، مقدمه،ص 20-21.
55- ابن شهر اشوب مىنویسد: همه مسلمانان اتفاق دارند که پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود:
«الامام حسن(علیه السلام) و الحسین امامان قاما او قعدا» (مناقب آل ابى طالب، قم، مکتبه الطباطبائى، ج 3، ص 394).
56-مجله زن روز در عهد طاغوت، بدون ذکر نام نویسنده مقاله.
57-البته این بخش را نباید مسلم تلقى کرد- مولف.
منبع:سیره پیشوایان