نمودار شماره 7- سوره مبارکه یوسف ( علیه السلام )
2- هدایتی بودن سخن در سوره مبارکه یوسف ( علیه السلام )
2-1- فضای سخن سوره مبارکه یوسف ( علیه السلام )
طلیعه: طلیعه این سوره تأکید می کند که قرآن، آیات کتاب مبین است و برای فراهم آمدن زمینه تعقل آدمیان در قالب قرآن عربی نازل شده است و قصه حضرت یوسف ( علیه السلام ) نیز در چارچوب وحی همین قرآن بوده و پیش از نزولش حتی پیامبر خدا ( صلی الله علیه و آله و سلم ) از آن غافل بوده است؛ به جا بودن این محتوا در ابتدای سوره حاکی از فضای تردید نسبت به وحیانی بودن قرآن عربی، به ویژه بیانات داستانی آن است. یعنی عربی بودن قرآن کریم و داستانی بودن برخی از بیانات آن، سبب شده بود که عده ای گمان کنند این کتاب ریشه ملکوتی و وحیانی ندارد.
فصل: با توجه به طلیعه و خاتمه و انتخاب داستان یوسف ( علیه السلام )، می توان فهمید که در فضای این سوره، پیامبر اسلام ( صلی الله علیه و آله و سلم ) مصداق بارز بنده ای مؤمن و محسن ( مانند حضرت یوسف، علیه السلام ) است که خدای متعالی، ولایت امر او را تا تحقق اراده ربوبی بر عهده دارد و مشرکان و ملحدان و توطئه هایشان، مصداق بدخواهان اعتلای بنده مخلص خدا هستند که ناکام خواهند ماند. بنابراین جنبه هایی از فضای این سوره، بدین بیان قابل ذکر است:
1. فضای سختیها و ابتلائات پیاپی در مسیر تحقق اراده ربوبی برای رسول خویش ( صلی الله علیه و آله و سلم ) که با توجه به توطئه برادران و به چاه انداختن حضرت یوسف ( علیه السلام ) و دسیسه زلیخا و زنان و به زندان انداختن آن حضرت قابل استفاده است.
2. نیاز پیامبر ( صلی الله علیه و آله و سلم ) و مؤمنان، به اطمینان افزایی و امیدبخشی برای موفقیت نهایی که از ذکر نجات و رهایی حضرت یوسف ( علیه السلام ) و تمکن ایشان و بیان نصرت الهی درباره ایشان قابل استفاده است.
3. نیاز به تذکر برای رعایت مراتب ایمان و احسان ( تقوا و صبر ) که لطف خدا را برای ولایت بنده اش جلب می کند و این مطلب، از طرح مکرر ایمان و احسان یوسف ( علیه السلام ) قابل استفاده است.
4. نیاز مشرکان به هشدار و تهدید به ناکامی و عذاب که از بیان ناکامی بدخواهان یوسف ( علیه السلام ) قابل استفاده است.
خاتمه: صدق و به جا بودن قرآن کریم، مقتضی آن است که آیات خاتمه این سوره را حاکی از فضایی اینچنین بدانیم:
1. شک و تردید مشرکان در غیبی بودن و وحیانی بودن قرآن کریم، به ویژه بیانات داستانی آن، از جمله داستان حضرت یوسف ( علیه السلام ) ( آیه 102 )
2. عدم ایمان اکثریت قوم پیامبر ( صلی الله علیه و آله و سلم ) به وحی و قرآن به رغم حرص ایشان در تلاش برای ایمان آوردن مشرکان و عدم درخواست اجر از آنها ( آیات 103 و 104 )
3. تثبیت سیره اعراض از آیات در مشرکان ( آیه 105 )
4. احساس امنیت مشرکان از عذاب الهی ( آیه 107 )
5. رسیدن زمان اتمام حجت در دعوت روشن به سوی خدا و برائت از شرک ( آیه 108 )
6. نیاز به تعقل در عاقبت اقوام پیشین که رسولانی برای آنها آمده بود. ( آیه 109 )
7. نیاز پیامبر ( صلی الله علیه و آله و سلم ) به امیدبخشی برای رسیدن نصر الهی ( آیه 110 )
8. نیاز به عبرت گیری از قصص قرآنی رسولان و اقوام پیشین ( آیه 111 )
2-2-7- سیر هدایتی سوره مبارکه یوسف ( علیه السلام )
پس از شناسایی فضای سخن در این سوره مبارکه، اینک باید دید که کلام دلنشین وحی با پیمودن چه مسیری در فضای مذکور، اثر مطلوب را نهاده و آن را به فضای احسن مبدل ساخته است.
طلیعه: این کلام از حقیقت قرآن خبر داده است و با تطبیق قصه حضرت یوسف ( علیه السلام ) بر آن حقیقت و بیان احسن القصص بودن آن، تنبیهی در فضای تردید نسبت به وحیانی بودن قرآن عربی به ویژه بیان داستانی آن به شمار می رود.
فصل: در کلامهای به هم پیوسته این داستان، با اخبار از حقیقت آنچه بر یوسف ( علیه السلام ) گذشت، سیر تدبیرالهی برای رسانیدن او به هدف مقصود نشان داده است؛ وقایعی که وقوع آن برای کسانی که ایمان به غیب و غلبه امر الهی ندارند، قابل تصور نیست؛ اینکه کودکی خردسال با کید و نیرنگ عده ای از کانون رشد و کمال خود یعنی آغوش گرم پیامبر خدا، یعقوب ( علیه السلام )، با آن وضع اسفناک دور گردد و پس از آن نیز به عنوان برده به سرزمینی دوردست فروخته شود، اما با این وجود غلبه امر خدای متعالی، تمکین در جایگاهی گرامی را برای او رقم زند و پس از آن نیز از میان دسیسه ها و کیدهای عظیم برای آلوده ساختن و بعد از آن تحقیرکردنش، سربلند و پیروز و عزیز به درآید؛ آری به شهادت آیات این داستان همه این امور با عنایت و لطف خاص پروردگار به او صورت پذیرفته است. بیان سرنوشت شخصی اطمینان قلبی و امید نسبت به عنایت پروردگار در مسیر حق را در دل پیامبر ( صلی الله علیه و آله و سلم ) و مؤمنان می افزاید. به ویژه آنکه با تأکید بر اینکه این اعتلاء و رفعت، برای کسی بوده است که مانعان راه او همگی برای خار کردن و کوچک ساختن جایگاهش دست به دست هم داده بودند. آری، تعقل در حقایق این داستان، روحیه ایستادگی در سبیل حق را در آنان تقویت می کند و این همان چیزی است که در کلام آخر از پیامبر ( صلی الله علیه و آله و سلم ) خواسته می شود: « قُلْ هَذِهِ سَبِیلِی أَدْعُو إِلَى اللّهِ عَلَى بَصِیرَهٍ أَنَاْ وَمَنِ اتَّبَعَنِی وَسُبْحَانَ اللّهِ وَمَا أَنَاْ مِنَ الْمُشْرِکِینَ »
خاتمه: این کلام، با إخبار از بناء اکثریت بر عدم ایمان، متدبر را در تطبیق فضای داستان با زمان پیامبر ( صلی الله علیه و آله و سلم ) یاری می کند؛ و با تهدید معاندان به عذاب، موضع ایشان را متزلزل می سازد؛ و سپس با امر به اتمام حجت به وسیله اعلان سبیل، اطمینان حاصل شده در پیامبر اکرم ( صلی الله علیه و آله و سلم ) و مؤمنان را، در مقام عمل تثبیت می کند؛ و از سوی دیگر، با إخبار از حمایت و نصرت الهی از رسولان پیشین و توجه دادن دشمنان پیامبر ( صلی الله علیه و آله و سلم ) به عاقبت مجرمان، فضا را به نفع جریان ایمانی تغییر می دهد؛ و مهمتر آنکه با بیان جایگاه قصه های قرآن، همگان را به مطالعه آنها به قصد عبرت گیری فرا می خواند.
3-2- ترجمه تدبری سوره مبارکه یوسف ( علیه السلام )
به نام خداوند رحمتگر مهربان
غرض سوره مبارکه یوسف ( علیه السلام ): تعقل در داستان یوسف ( علیه السلام ) برای درک سنت خدا در ولایت بنده مؤمن و محسن ( متقی و صبور ) در مسیر تحقق اراده ربوبی بر او
طلیعه: قصه قرآن کریم درباره حضرت یوسف ( علیه السلام )، مصداق انزال کتاب مبین در لباس قرآن عربی، به منظور فراهم سازی امکان تعقل انسان هاست
الف، لام، راء. این است آیات کتاب روشنگر. (1) ما آن را قرآنی عربی نازل کردیم، باشد که بیندیشید. (2) ما نیکوترین سرگذشت را به موجب این قرآن که به تو وحی کردیم، بر تو حکایت می کنیم، و تو قطعاً پیش از آن از بی خبران بودی. (3)
فصل: ولایت پروردگار بر بنده مؤمن و محسنش ( یوسف متقی و صبور، علیه السلام )، در مسیر تحقق اراده ربوبی درباره او ( اجتباء، تعلیم تأویل احادیث، اتمام نعمت بر او آل یعقوب، علیه السلام )
اراده پروردگار علیم حکیم نسبت به اجتباء یوسف ( علیه السلام )، تعلیم علم تأویل احادیث به او و اتمام نعمت بر او و آل یعقوب ( علیه السلام )؛ و نگرانی حضرت یعقوب ( علیه السلام ) از نیرنگ برادران یوسف ( علیه السلام ):
[ یاد کن ] زمانی را که یوسف به پدرش گفت: « ای پدر، من در [ خواب ] یازده ستاره را با خورشید و ماه دیدم. دیدم [ آنها ] برای من سجده می کنند. » (4) [ یعقوب ] گفت: « ای پسرک من، خوابت را برای برادرانت حکایت مکن که برای تو نیرنگی می اندیشند، زیرا شیطان برای آدمی دشمنی آشکار است. (5) و این، چنین پروردگارت تو را برمی گزیند، و از تعبیر خوابها به تو می آموزد، و نعمتش را بر تو و بر خاندان یعقوب تمام می کند، همان گونه که قبلاً بر پدران تو، ابراهیم و اسحاق، تمام کرد. در حقیقت، پروردگار تو دانای حکیم است. » (6)
غلبه امر خدا در تبدیل توطئه برادران یوسف ( علیه السلام ) برای دور کردن او از بستر اعتلاء، به مقدمه ای برای فراهم سازی بستر اجتباء یوسف ( علیه السلام ) به پاس احسانش:
به راستی در [ سرگذشت ] یوسف و برادرانش برای پُرسندگان عبرتهاست. (7) هنگامی که [ برادران او ] گفتند: « یوسف و برادرش نزد پدرمان از ما – که جمعی نیرومند هستیم – دوست داشتنی ترند. قطعاً پدر ما در گمراهی آشکاری است. » (8) [ یکی گفت: ] « یوسف را بکشید یا او را به سرزمینی بیندازید، تا توجّه پدرتان معطوف شما گردد، و پس از او مردمی شایسته باشید. » (9) گوینده ای از میان آنان گفت: « یوسف را مکشید. اگر کاری می کنید، او را در نهانخانه چاه بیفکنید، تا برخی از مسافران او را برگیرند. » (10) گفتند: « ای پدر، تو را چه شده است که ما را بر یوسف امین نمی دانی در حالی که ما خیرخواه او هستیم؟ (11) فردا او را با ما بفرست تا [ در چمن ] بگردد و بازی کند، و ما به خوبی نگهبان او خواهیم بود. » (12) گفت: « اینکه او را ببرید سخت مرا اندوهگین می کند، و می ترسم از او غافل شوید و گرگ او را بخورد. » (13) گفتند: « اگر گرگ او را بخورد با اینکه ما گروهی نیرومند هستیم، در آن صورت ما قطعاً [ مردمی ] بی مقدار خواهیم بود. » (14) پس وقتی او را بردند و همداستان شدند تا او را در نهانخانه چاه بگذارند [ چنین کردند ]. و به او وحی کردیم که قطعاً آنان را از این کارشان- در حالی که نمی دانند – با خبر خواهی کرد. (15) و شامگاهان، گریان نزد پد خود [ باز ] آمدند. (16) گفتند: « ای پدر، ما رفتیم مسابقه دهیم، و یوسف را پیش کالای خود نهادیم. آن گاه گرگ او را خورد، ولی تو ما را هرچند راستگو باشیم باور نمی داری. » (17) و پیراهنش را [ آغشته ] به خونی دروغین آوردند. [ یعقوب ] گفت: « [ نه ] بلکه نَفس شما کاری [ بد ] را برای شما آراسته است. اینک صبری نیکو [ برای من بهتر است ]. و بر آنچه توصیف می کنید، خدا یاری ده است. » (18) و کاروانی آمد. پس آب خور خود را فرستادند. و دلوش را انداخت. گفت: « مژده! این یک پسر است! » و او را چون کالایی پنهان داشتند. و خدا به آنچه می کردند دانا بود. (19) و او را به بهای ناچیزی- چند درهم – فروختند و در آن بی رغبت بودند. (20) و آن کس که او را از مصر خریده بود به همسرش گفت: « نیکش بدار، شاید به حال ما سود بخشد یا او را به فرزندی اختیار کنیم. » و بدین گونه ما یوسف را در آن سرزمین مکانت بخشیدیم تا به او تأویل خوابها را بیاموزیم، و خدا بر کار خویش چیره است ولی بیشتر مردم نمی دانند. (21) و چون به حد رشد رسید، او را حکمت و دانش عطا کردیم، و نیکوکاران را چنین پاداش می دهیم. (22)
قول 1. تدبیر پروردگار در نجات یوسف ( علیه السلام ) از شر زنان و زندان و رساندن او به آبرو و عزت الهی؛ به خاطر ایمان، احسان، صبر و تقوای او
رهایی حضرت یوسف ( علیه السلام ) از کید همسر عزیز و زنان دیگر با عنایت الهی، به خاطر پناه جویی آن حضرت به پروردگار و استقامت و تقوای او در این مسیر:
و آن [ بانو ] که وی در خانه اش بود خواست از او کام گیرد، و درها را [ پیاپی ] چفت کرد و گفت: « بیا که از آنِ توام! » [ یوسف ] گفت: « پناه بر خدا، او آقای من است. به من جای نیکو داده است. قطعاً ستمکاران رستگار نمی شوند. » (23) و در حقیقت [ آن زن ] آهنگ وی کرد، و [ یوسف نیز ] اگر برهان پروردگارش را ندیده بود، آهنگ او می کرد. چنین [ کردیم ] تا بدی و زشتکاری را از او بازگردانیم، چرا که او از بندگان مخلص ما بود. (24) و آن دو به سوی در بر یکدیگر سبقت گرفتند، و [ آن زن ] پیراهن او را از پشت بدرید و در آستانه در آقای آن زن را یافتند.زن گفت: « کیفر کسی که قصد بد به خانواده تو کرده چیست؟ حز اینکه زندانی یا [ دچار ] عذابی دردناک شود. » (25) [ یوسف ] گفت: « او از من کام خواست. » و شاهدی از خانواده آن زن شهادت داد: « اگر پیراهن او از جلو چاک خورده، زن راست گفته و او از دروغگویان است، (26) و اگر پیراهن او از پشت دریده شده، زن دروغ گفته و او از راستگویان است. » (27) پس چون [شوهرش ] دید پیراهن او از پشت چاک خورده است گفت: « بی شک، این از نیرنگ شما [ زنان ] است، که نیرنگ شما [ زنان ] بزرگ است. » (28) « ای یوسف، از این [ پیشامد ] روی بگردان. و تو [ ای زن ] برای گناه خود آمرزش بخواه که تو از خطاکاران بوده ای. » (29) و [ دسته ای از ] زنان در شهر گفتند: « زن عزیز از غلام خود، کام خواست و سخت خاطرخواه او شده است. به راستی ما او را در گمراهی آشکاری می بینیم. » (30) پس چون [ همسر عزیز ] از مکرشان اطلاع یافت، نزد آنان [ کسی ] فرستاد، و محفلی برایشان آماده ساخت، و به هریک از آنان [ میوه و ] کاردی داد و [ به یوسف ] گفت: « بر آنان درآی. » پس چون [ زنان ] او را دیدند، وی را بس شگرف یافتند و [ از شدت هیجان ] دستهای خود را بریدند و گفتند: « منزّه است خدا، این بشر نیست، این جز فرشته ای بزرگوار نیست. » (31) [ زلیخا ] گفت: « این همان است که درباره او سرزنشم می کردید. آری، من از او کام خواستم و [ لی ] او خود را نگاه داشت، واگر آنچه را به او دستور می دهم نکند قطعاً زندانی خواهد شد و حتماً از خوارشدگان خواهد گردید. » (32) [ یوسف ] گفت: « پروردگارا، زندان برای من دوست داشتنی تر است از آنچه مرا به آن می خوانند، و اگر نیرنگ آنان را از من بازنگردانی، به سوی آنان خواهم گرایید و از [ جمله ] نادانان خواهم شد. » (33) پس، پروردگارش [ دعای ] او را اجابت کرد و نیرنگ زنان را از او بگردانید. آری، او شنوای داناست. (34)
زندان، ظرف ظهور علم حضرت یوسف ( علیه السلام ) به تأویل احادیث در راستای رسالت دعوت به توحید:
آن گاه پس از دیدن آن نشانه ها، به نظرشان آمد که او را تا چندی به زندان افکنند. (35) و دو جوان با او به زندان درآمدند. [ روزی ] یکی از آن دو گفت: « من خویشتن را [ به خواب ] دیدم که [ انگور برای ] شراب می فشارم » و دیگری گفت: « من خود را به [ خواب ] دیدم که بر روی سرم نان می برم و پرندگان از آن می خورند. به ما از تعبیرش خبر ده، که ما تو را از نیکوکاران می بینیم. » (36) گفت: « غذایی را که روزی شماست برای شما نمی آورند مگر آنکه من از تعبیر آن به شما خبر دهم پیش از آنکه [ تعبیر آن ] به شما برسد. این از چیزهایی است که پروردگارم به من آموخته است. من آیین قومی را که به خدا اعتقاد ندارند و منکر آخرتند رها کرده ام،(37) و آیین پدرانم، ابراهیم و اسحاق و یعقوب را پیروی نموده ام. برای ما سزاوار نیست که چیزی را شریک خدا کنیم. این از عنایت خدا بر ما و مردم است، ولی بیشتر مردم سپاسگزاری نمی کنند. (38) ای دو رفیق زندانیم، آیا خدایان پراکنده بهترند یا خدای یگانه مقتدر؟ (39) شما به جای او جز نامهای [ چند ] را نمی پرستید که شما و پدرانتان آنها را نامگذای کرده اید، و خدا دلیلی بر [ حقانیت ] آنها نازل نکرده است. فرمان جز برای خدا نیست. دستور داده که جز او را نپرستید. این است دینِ درست، ولی بیشتر مردم نمی دانند. (40) ای دو رفیق زندانیم، اما یکی از شما به آقای خود باده می نوشاند، و اما دیگری به دار آویخته می شود و پرندگان از [ مغز ] سرش می خورند. امری که شما دو تن از من جویا شدید تحقق یافت. (41)
تدبیر خدا در نجات یوسف پیامبر ( صلی الله علیه و آله و سلم ) از زندان و عزت یافتن او در سرزمین مصر از طریق ظهور علم و پاکدامنیش و به پاس احسان او:
و [ یوسف ] به آن کس از آن دو که گمان می کرد خلاص می شود، گفت: « مرا نزد آقای خود به یاد آور. » و [ لی ] شیطان، یادآوری به آقایش را از یاد او برد در نتیجه، چند سالی درزندان ماند. (42) و پادشاه [ مصر ] گفت: « من در [ خواب ] دیدم هفت گاو فربه است که هفت [ گاو ] لاغر آنها را می خورند، و هفت خوشه سبز و [ هفت خوشه ] خشکیده دیگر. ای سران قوم، اگر خواب تعبیر می کنید، درباره خواب من، به من نظر دهید. » (43) گفتند: « خوابهایی است پریشان و ما به تعبیر خوابهای آشفته دانا نیستم. » (44) و آن کس از آن دو [ زندانی ] که نجات یافته و پس از چندی [ یوسف را ] به خاطر آورده بود گفت: « مرا به [ زندان ] بفرستید تا شما را از تعبیر آن خبر دهم. » (45) « ای یوسف، ای مرد راستگوی، درباره [ این خواب که ] هفت گاو فربه، هفت [ گاو ] لاغر آنها را می خورند، و هفت خوشه سبز و [ هفت خوشه ] خشگیده دیگر به ما نظر ده، تا به سوی مردم برگردم، شاید آنان [ تعبیرش را ] بدانند. » (46) گفت: « هفت سال پی در پی می کارید، و آنچه را درویدید- جز اندکی را که می خورید – در خوشه اش واگذارید. (47) آن گاه پس از آن، هفت سال سخت می آید که آنچه را برای آن [ سالها ] از پیش نهاده اید – جز اندکی را که ذخیره می کنید – همه را خواهند خورد. (48) آن گاه پس از آن، سالی فرا می رسد که به مردم در آن [ سال ] باران می رسد و در آن آب میوه می گیرند. » (49) و پادشاه گفت: « او را نزد من آورید. » پس هنگامی که آن فرستاده نزد وی آمد، [ یوسف ] گفت: « نزد آقای خویش برگرد و از او بپرس که حال آن زنانی که دستهای خود را بریدند چگونه است؟ زیرا پروردگار من به نیرنگ آنان آگاه است. » (50) [ پادشاه ] گفت: « وقتی از یوسف کام [ می] خواستید چه منظور داشتید؟ » زنان گفتند: « منزّه است خدا، ما گناهی بر او نمی دانیم. » همسر عزیز گفت: « اکنون حقیقت آشکار شد. من [ بودم که ] از او کام خواستم، و بی شک او از راستگویان است. » (51) [ یوسف گفت: ] « این [ درخواست اعاده حیثیّت ] برای آن بود که [ عزیز ] بداند من در نهان به او خیانت نکردم، و خدا نیرنگ خائنان را به جایی نمی رساند. (52) و من نفس خود را تبرئه نمی کنم، چرا که نفس قطعاً به بدی امر می کند، مگر کسی را که خدا رحم کند، زیرا پروردگار من آمرزنده مهربان است. » (53) و پادشاه گفت: « او را نزد من آورید، تا وی را خاص خود کنم. » پس چون با او سخن راند، گفت: « تو امروز نزد ما با منزلت و امین هستی. » (54) [ یوسف ] گفت: « مرا بر خزانه های این سرزمین بگمار، که من نگهبانی دانا هستم. » (55) و بدین گونه یوسف را در سرزمین [ مصر ] قدرت دادیم، که در آن، هر جا که می خواست سکونت می کرد. هر که را بخواهیم به رحمت خود می رسانیم و اجر نیکوکاران را تباه نمی سازیم. (56) و البته اجر آخرت، برای کسانی که ایمان آورده و پرهیزکاری می نمودند، بهتر است. (57)
قول 2: تدبیر خدا در موفق ساختن یوسف ( علیه السلام ) برای گرد آوردن خاندانش در نزد خویش؛ به پاس احسان ( صبر و تقوای ) او
اعتراف برادران به خطای خود درباره یوسف و بنیامین ( علیهما السلام ) و پذیرش برتری یوسف ( علیه السلام ) بر خود؛ در نتیجه تدابیر خدایی یوسف ( علیه السلام ) در رهبری جریان طلب آذوقه به سمت مقصودش:
و برادران یوسف آمدند و بر او وارد شدند. [ او ] آنان را شناخت ولی آنان او را نشناختند. (58) و چون آنان را به خوار و بارشان مجهّز کرد، گفت: « برادر پدری خود را نزد من آورید. مگر نمی بینید که من پیمانه را تمام می دهم و من بهترین میزبانانم؟ » (59) پس اگر او را نزد من نیاوردید، برای شما نزد من پیمانه ای نیست، و به من نزدیک نشوید. (60) گفتند: « او را با نیرنگ از پدرش خواهیم خواست، و محققاً این کار را خواهیم کرد. » (61) و [ یوسف ] به غلامان خود گفت: « سرمایه های آنان را در بارهایشان بگذارید، شاید وقتی به سوی خانواده خود برمی گردند آن را بازیابند، امید که آنان بازگردند. » (62) پس چون به سوی پدر خود بازگشتند، گفتند: « ای پدر، پیمانه از ما منع شد. برادرمان را با ما بفرست تا پیمانه بگیریم، و ما نگهبان او خواهیم بود. » (63) [ یعقوب ] گفت: « آیا همان گونه که شما را پیش از این بر برادرش امین گردانیدم بر او امین سازم؟ پس خدا بهترین نگهبان است، و اوست مهربانترین مهربانان. » (64) و هنگامی که بارهای خود را گشودند، دریافتند که سرمایه شان بدانها بازگردانیده شده است. گفتند: « ای پدر، [ دیگر ] چه می خواهیم؟ این سرمایه ماست که به ما بازگردانیده شده است. قوت خانواده خود را فراهم، و برادرمان را نگهبانی می کنیم، و [ با بردن او ] یک بار شتر می افزاییم، و این [ پیمانه اضافی نزد عزیز ] پیمانه ای ناچیز است. » (65) گفت: « هرگز او را با شما نخواهم فرستا تا با من با نام خدا پیمان استواری بندید که حتماً او را نزد من باز آورید، مگر آنکه گرفتار [ حادثه ای ] شوید. » پس چون پیمان خود را با او استوار کردند [ یعقوب ] گفت: « خدا بر آنچه می گوییم وکیل است. » (66) و گفت: « ای پسران من، [ همه ] از یک دروازه [ به شهر ] درنیایید، بلکه از دروازه های مختلف وارد شوید، و من [ با این سفارش، ] چیزی از [ قضای ] خدا را از شما دور نمی توانم داشت. فرمان جز برای خدا نیست. بر او توکل کردم، و توکل کنندگان باید بر او توکل کنند. » (67) و چون همان گونه که پدرشان به آنان فرمان داده بود وارد شدند، [ این کار ] چیزی را در برابر خدا از آنان برطرف نمی کرد جز اینکه یعقوب نیازی را که در دلش بود، برآورد. و بی گمان، او از [ برکت ] آنچه بدو آموخته بودیم دارای دانشی [ فراوان ] بود، ولی بیشتر مردم نمی دانند. (68) و هنگامی که بر یوسف وارد شدند، برادرش [ بنیامین ] را نزد خود جای داد [ و ] گفت: « من برادر تو هستم. » بنابراین، از آنچه [ برادران ] می کردند، غمگین مباش. (69) پس هنگامی که آنان را به خوار و بارشان مجهز کرد، آبخوری را در بارِ برادرش نهاد. سپس [ به دستور او ] نداکننده ای بانگ در داد: « ای کاروانیان، قطعاً شما دزد هستید. » (70) [ برادران ] درحالی که به آنان روی کردند، گفتند: « چه گم کرده اید؟ » (71) گفتند: « جام شاه را گم کرده ایم، و برای هر کس که آن را بیاورد یک بار شتر خواهد بود. » و [ متصدی گفت: ] « من ضامن آنم. » (72) گفتند: « به خدا سوگند، شما خوب می دانید که ما نیامده ایم در این سرزمین فساد کنیم و ما دزد نبوده ایم. » (73) گفتند: « پس اگر دروغ بگویید، کیفرش چیست؟ » (74) گفتند: « کیفرش [ همان ] کسی است که [ جام ] در بار او پیدا شود. پس کیفرش خود اوست. ما ستمکاران را اینگونه کیفر می دهیم. » (75) پس [ یوسف ] به [ بازرسی ] بارهای آنان، پیش از بار برادرش، پرداخت. آن گاه آن را از بار برادرش [ بنیامین ] در آورد. این گونه به یوسف شیوه آموختیم. [ چرا که ] او در آیین پادشاه نمی توانست برادرش را بازداشت کند مگر اینکه خدا بخواهد [ و چنین راهی بدو بنماید ]. درجات کسانی را که بخواهیم بالا می بریم و فوق هر صاحب دانشی دانشوری است. (76) گفتند: « اگر او دزدی کرده، پیش از این [ نیز ] برادرش دزدی کرده است. « یوسف این [ سخن ] را در دل خود پنهان داشت و آن را برایشان آشکار نکرد [ ولی ] گفت: « موقعیت شما بدتر [ از او ] است، و خدا به آنچه وصف می کنید داناتر است. » (77) گفتند: « ای عزیز، او پدری پیر سالخورده دارد بنابراین یکی از ما را به جای او بگیر، که ما تو را از نیکوکاران می بینیم. » (78) گفت: « پناه به خدا، که جز آن کس را که کالای خود را نزد وی یافته ایم بازداشت کنیم، زیرا در آن صورت قطعاً ستمکار خواهیم بود. » (79) پس چون از او نومید شدند، رازگویان کنار کشیدند. بزرگشان گفت: « مگر نمی دانید که پدرتان با نام خدا پیمانی استوار از شما گرفته است و قبلاً [ هم ] درباره یوسف تقصیر کردید؟ هرگز از این سرزمین نمی روم تا پدرم به من اجازه دهد یا خدا در حق من داوری کند، و او از بهترین داوران است. (80) پیش پدرتان بازگردید و بگویید: ای پدر، پسرت دزدی کرده، و ما جز آنچه می دانیم گواهی نمی دهیم و ما نگهبان غیب نبودیم. (81) و از [ مردم ] شهری که در آن بودیم و کاروانی که در میان آن آمدیم جویا شو، و ما قطعاً راست می گوییم. (82) [ یعقوب ] گفت: « [ چنین نیست، ] بلکه نفس شما امری [ نادرست ] را برای شما آراسته است. پس [ صبر من ] صبری نیکوست. امید که خدا همه آنان را به سوی من [ باز ] آورَد، که او دانای حکیم است. » (83) و از آنان روی گردانید و گفت: « ای دریغ بر یوسف! » و در حالی که اندوه خود را فرو می خورد، چشمانش از اندوه سپید شد. (84) [ پسران او ] گفتند: « به خدا سوگند که پیوسته یوسف را یاد می کنی تا بیمار شوی یا هلاک گردی. » (85) گفت: « من شکایت غم و اندوه خود را پیش خدا می برم، و از [ عنایت ] خدا چیزی می دانم که شما نمی دانید. (86) ای پسران من، بروید و از یوسف و برادرش جستجو کنید و از رحمت خدا نومید مباشید، زیرا جز گروه کافران کسی از رحمت خدا نومید نمی شود. » (87) پس چون [ برادران ] بر او وارد شدند، گفتند: « ای عزیز، به ما و خانواده ما آسیب رسیده است و سرمایه ای ناچیز آورده ایم. بنابر این پیمانه ما را تمام بده و بر ما تصدّق کن که خدا صدقه کنندگان را پاداش می دهد. » (88) گفت: « آیا دانستید، وقتی که نادان بودید، با یوسف و برادرش چه کردید؟ » (89) گفتند: « آیا تو خود، یوسفی؟ » گفت: « [ آری، ] من یوسفم و این برادر من است. به راستی خدا بر ما منّت نهاده است. بی گمان، هر که تقوا و صبر پیشه کند، خدا پاداش نیکوکاران را تباه نمی کند. » (90) گفتند: « به خدا سوگند، که واقعاً خدا تو را بر ما برتری داده است و ما خطاکار بودیم. » (91) [ یوسف ] گفت: « امروز بر شما سرزنشی نیست. خدا شما را می آمرزد و او مهربانترین مهربانان است. » (92)
وارد شدن یعقوب ( علیه السلام ) و آل او بر یوسف ( علیه السلام ) در مصر، در پی دعوت و فرمان آن حضرت:
« این پیراهن مرا ببَرید و آن را بر چهره پدرم بیفکنید [ تا ] بینا شود، و همه کسان خود را نزد من آورید. » (93) و چون کاروان رهسپار شد، پدرشان گفت: « اگر مرا به کم خردی نسبت ندهید، بوی یوسف را می شنوم. » (94) گفتند: « به خدا سوگند تو سخت در گمراهی دیرین خود هستی. » (95) پس چون مژده رسان آمد، آن [ پیراهن ] را بر چهره او انداخت، پس بینا گردید. گفت: « آیا به شما نگفتم که بی شک من از [ عنایت ] خدا چیزهایی می دانم که شما نمی دانید؟ » (96) گفتند: « ای پدر، برای گناهان ما آمرزش خواه که ما خطاکار بودیم. » (97) گفت: « به زودی از پروردگارم برای شما آمرزش می خواهم، که او همانا آمرزنده مهربان است. » (98) پس چون بر یوسف وارد شدند، پدر و مادر خود را در کنار خویش گرفت و گفت: « إن شاء الله، با [ امن و ] امان داخل مصر شوید. » (9)
قدردانی یوسف ( علیه السلام ) از الطاف الهی در رفع شداید زندان و جدایی از خانواده؛ و شکرگذاری او به خاطر نعمات ایتاء ملک و تعلیم تأویل احادیث؛ و دعای ایشان برای مسلمان ماندن و ملحق شدن به صالحان؛ در پی تحقق محسوس تأویل رؤیایشان در صحنه به سجده افتادن پدر و مادر و مادر برادران برای ایشان:
و پدر و مادرش را بر تخت نشانید، و [ همه آنان ] پیش او به سجده درافتادند، و [ یوسف ] گفت: « ای پدر، این است تعبیر خواب پیشین من، به یقین، پروردگارم آن را راست گردانید و به من احسان کرد آن گاه که مرا از زندان خارج ساخت و شما را از بیابان [ کنعان به مصر ] بازآورد – پس از آنکه شیطان میان من و برادرانم را به هم زد – بی گمان، پروردگار من نسبت به آنچه بخواهد صاحب لطف است، زیرا که او دانای حکیم است. » (100) « پروردگارا، تو به من دولت دادی و از تعبیر خوابها به من آموختی. ای پدید آورنده آسمانها و زمین، تنها تو در دنیا و آخرت مولای منی مرا مسلمان بمیران و مرا به شایستگان ملحق فرما. » (101)
خاتمه. حمایت از پیامبر ( صلی الله علیه و آله و سلم ) و مؤمنان و تنبیه و تهدید مشرکان بی ایمان؛ و دعوت به مطالعه قصص قرآن ( از جمله قصه یوسف علیه السلام )، به عنوان راه مشاهده این سنت در طول تاریخ بشری
این [ ماجرا ] از خبرهای غیب است که به تو وحی می کنیم، و تو هنگامی که آنان همداستان شدند و نیرنگ می کردند نزدشان نبودی. (102) و بیشتر مردم – هرچند آرزومند باشی – ایمان آورنده نیستند. (103) و تو بر این [ کار ] پاداشی از آنان نمی خواهی. آن [ قرآن ] جز پنداری برای جهانیان نیست. (104) و چه بسیار نشانه ها در آسمانها و زمین است که بر آنها می گذرند در حالی که از آنها روی برمی گردانند. (105) و بیشترشان به خدا ایمان نمی آورند جز اینکه [ با او چیزی را ] شریک می گیرند. (106) آیا ایمنند از اینکه عذاب فراگیر خدا به آنان در رسد، یا قیامت – در حالی که بی خبرند – بناگاه آنان را فرا رسد؟ (107) بگو: « این است راه من، که من و هر کس ( پیروی ام ) کرد با بینایی به سوی خدا دعوت می کنیم، و منزّه است خدا، و من از مشرکان نیستم. » (108) و پیش از تو [ نیز ] جز مردانی از اهل شهرها را – که به آنان وحی می کردیم – نفرستادیم. آیا در زمین نگردیده اند تا فرجام کسانی را که پیش از آنان بوده اند بنگرند؟ و قطعاً سرای آخرت برای کسانی که پرهیزگاری کرده اند بهتر است. آیا نمی اندیشید؟ (109) تا هنگامی که فرستادگان [ ما ] نومید شدند و [ مردم ] پنداشتند که به آنان واقعاً دروغ گفته شده، یاری ما به آنان رسید. پس کسانی را که می خواستیم، نجات یافتند، و [ لی ] عذاب ما از گروه مجرمان برگشت ندارد. (110) به راستی در سرگذشت آنان، برای خردمندان عبرتی است. سخنی نیست که به دروغ ساخته شده باشد، بلکه تصدیق آنچه [ از کتابهایی ] است که پیش از آن بوده و روشنگر هر چیز است و برای مردمی که ایمان می آورند رهنمود و رحمت است.
منبع مقاله :
طرح راهنمای مربی تدبر در سوره های قرآن کریم 3 و 4، دبیرخانه ی شورای عالی انقلاب فرهنگی، دبیرخانه شورای تخصصی توسعه فرهنگ قرآنی، بهار 1388