تدبر در سوره ی مبارکه ی کهف (2)

تدبر در سوره ی مبارکه ی کهف (2)

مجری طرح: علی صبوحی طسوجی

3-1-1- کلام سوم. آیات 22 تا 26

گسست کلام 3 از کلام 2:
آیه 22 هرچند از نظر موضوعی درباره اصحاب کهف است، اما سیر مفهومی تازه ای را آغاز کرده است. این آیه ادامه داستان اصحاب کهف به شمار نمی رود، بلکه سرآغاز مجموعه های جدید از آیات، در بررسی برخی از حواشی داستان مانند تعداد اصحاب کهف و مدت زمان خواب ایشان است و در این خصوص به اختلافات پاسخ می دهد. غرض این مجموعه در خدمت غرض مجموعه قبل است اما جزء آن نیست، بنابراین کلامی مستقل است.
سَیَقُولُونَ ثَلَاثَهٌ رَّابِعُهُمْ کَلْبُهُمْ وَیَقُولُونَ خَمْسَهٌ سَادِسُهُمْ کَلْبُهُمْ رَجْمًا بِالْغَیْبِ وَیَقُولُونَ سَبْعَهٌ وَثَامِنُهُمْ کَلْبُهُمْ قُل رَّبِّی أَعْلَمُ بِعِدَّتِهِم مَّا یَعْلَمُهُمْ إِلَّا قَلِیلٌ فَلَا تُمَارِ فِیهِمْ إِلَّا مِرَاءً ظَاهِرًا وَلَا تَسْتَفْتِ فِیهِم مِّنْهُمْ أَحَدًا (22) وَلَا تَقُولَنَّ لِشَیْءٍ إِنِّی فَاعِلٌ ذَلِکَ غَدًا (23) إِلَّا أَن یَشَاءَ اللَّهُ وَاذْکُر رَّبَّکَ إِذَا نَسِیتَ وَقُلْ عَسَى أَن یَهْدِیَنِ رَبِّی لِأَقْرَبَ مِنْ هَذَا رَشَدًا (24) وَلَبِثُوا فِی کَهْفِهِمْ ثَلَاثَ مِائَهٍ سِنِینَ وَازْدَادُوا تِسْعًا (25) قُلِ اللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا لَبِثُوا لَهُ غَیْبُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ أَبْصِرْ بِهِ وَأَسْمِعْ مَا لَهُم مِّن دُونِهِ مِن وَلِیٍّ وَلَا یُشْرِکُ فِی حُکْمِهِ أَحَدًا (26)

پیوستگی آیات کلام3:
صدر و ذیل این آیات ( 22 و 25 و 26 ) درباره تعداد اصحاب کهف و مدت زمان خواب ایشان است و همین نشانه پیوستگی آیات کلام سوم به شمار می رود. آیات 23 و 24 به طور مستقیم درباره مسائل مربوط به اصحاب کهف نیست، اما به طور غیرمستقیم با آیات قبل و بعد مرتبط است. از این ایات این گونه استفاده می شود که پیامبر مکرم اسلام ( صلی الله علیه و آله و سلم ) وعده آگاه سازی سائلان درباره اصحاب کهف را داده بودند و در این باره اظهار اتکاء به مشیت الهی نکرده بودند. در بحث مربوط به غرض توضیح بیشتری در این باره داده خواهد شد. از این توضیحات دانسته می شود که آیات این کلام به سه مطلب تقسیم می شود. نخست: آیه 22 که درباره تعداد اصحاب کهف است. دوم، آیات 23 و 24 که توصیه ای به پیامبر مکرم اسلام ( صلی الله علیه و آله و سلم ) است و سوم، آیات 25 و 26 که درباره مدت زمان خواب اصحاب کهف است.

غرض کلام 3:
برای دست یابی به غرض این کلام در حرکتی گام به گام معنی منسجم هر یک از مطالب را به دست آورده و بر اساس نحوه ارتباط مطالب جهت هدایتی کلام را تشخیص می دهیم.
معنی منسجم مطلب نخست: در این مطلب، ابتدا اختلاف نظر موجود درباره تعداد اصحاب کهف مطرح می شود و در ادامه روشن برخورد با این اختلاف نظر به پیامبر اسلام ( صلی الله علیه و آله و سلم ) تعلیم داده می شود. آن حضرت مأمور می شود که در برابر این اختلاف نظر بگوید: « رَّبِّی أَعْلَمُ بِعِدَّتِهِم … » و همچنین ایشان از مراء در این باره نهی می شوند، مگر مرائی غالب که حجت خصم را با اتکاء به برتری علم خدا از بین می برد. ایشان در ادامه از استفتاء در خصوص تعداد اصحاب کهف نیز نهی می شوند. یعنی نباید درباره تعداد اصحاب کهف از هیچ کس سؤالی بپرسند. خلاصه اینکه « پیامبر( صلی الله علیه و آله و سلم ) در برابر اختلاف نظر در تعداد اصحاب کهف تنها باید به علم الهی تکیه کند و از هرگونه گفتگوی غیر غالب در این باره بپرهیزد و در این خصوص به علم هیچ کس جز خدا بها ندهد. »
معنی منسجم مطلب دوم: از آیات این مطلب فهمیده می شود که پیامبر مکرم اسلام ( صلی الله علیه و آله و سلم ) وعده ای داده بودند و در بیان خویش، تحقق آن را به مشیت الهی مشروط نکرده بودند، یعنی « إن شاء الله » نفرموده بودند. این آیات خطاب به ایشان، لزوم توجه به مشیت خدا در وعده دادن را یادآوری می کند. ذکر این مطلب پس از آیات مربوط به اختلاف نظر در خصوص تعداد اصحاب کهف، تقویت می کند که این وعده مربوط به پاسخ گویی نسبت به تعداد ایشان بوده است. آن حضرت با تکیه بر علم الهی وعده پاسخ گویی داده بودند، زیرا از طریق وحی با خدا در ارتباط بودند، اما این آیات ایشان را به حقیقتی والا متوجه می کند و آن اینکه دست رسی به علم الهی تابع مشیت اوست و خدا به هر اندازه که اراده کند و در مشیت او باشد از علم خویش به رسول خویش عطا می کند و کسی را جز به اندازه مشیت خدا بر علم او احاطه ای نیست: « لاَ یُحِیطُونَ بِشَیْءٍ مِّنْ عِلْمِهِ إِلاَّ بِمَا شَاء ». معنی منسجم این مطلب عبارت است از: « لزوم توجه پیامبر ( صلی الله علیه و آله و سلم ) به مشیت الهی، در وعده دادن برای آگاه سازی دیگران با اتکاء به علم الهی »
معنی منسجم مطلب سوم: نخستین آیه این مطلب از مدت زمان لبث جوانان موحد در غار سخن می گوید و دومین آیه، علم الهی را به عنوان تنها منبع قابل اعتماد در این زمینه معرفی می کند. بنابراین می توان این مطلب را ملحق به مطلب نخست دانست، زیرا در آنجا نیز از لزوم اتکا به علم خدا درباره تعداد اصحاب کهف سخن گفته شده بود. با این تفاوت که در خصوص مدت زمان لبث اصحاب کهف، دیدگا ههای اختلافی مطرح نشده است. با توجه به این توضیحات، می توان معنی منسجم این مطلب را، « لزوم تکیه بر علم خدا در مسئله مدت زمان لبث اصحاب کهف » دانست.
اینک که معنی منسجم هر سه مطلب این کلام مشخص شد می توان غرض کلام را به دست آورد. هرچند کلام حاضر، ادامه داستان اصحاب کهف نیست و به همین جهت کلامی مستقل به شمار آمده است، اما درباره داستان اصحاب کهف است، از این رو در کشف غرض این کلام، نمی توان به کلام قبل بی توجه بود.
مفاد داستان اصحاب کهف به ضرر اعتقادات و مبانی فکری مشرکان است. این داستان سمبل سنت الهی نجات موحدان از شر مشرکان و غلبه توحید بر شرک است. از این رو طرح این داستان، سران بت پرستی را به چالش کشید، بنابراین در صدد برآمدند تا با طرحی حساب شده، افکار عمومی را از توجه به اصل داستان و مفاد توحیدی آن منصرف کرده و به مسائل حاشیه ای داستان توجه دهند. آنان می خواستند با بزرگ نمایی مسائلی مانند تعداد اصحاب کهف و مدت زمان لبث ایشان در غار، از زیر بار فشار اصول توحیدی این داستان برهند. آنان باید برای انجام این تاکتیک روانی، خود پیامبر ( صلی الله علیه و آله و سلم ) را نیز وارد این بازی می کردند و با طرح پرسش هایی از ایشان، زمینه به چالش کشیدن او را فراهم می ساختند، تا بتوانند پیامبر اسلام ( صلی الله علیه و آله و سلم ) را در یک سوی اختلاف نظرهای بی ثمر قرار داده و بدین ترتیب حاشیه را به جای متن بنشانند. خدای متعالی در این کلام از این تاکتیک روانی پرده برداشته و روش مبارزه با این تاکتیک را به پیامبر خود می آموزد. روش این است که آن حضرت باید به گفتن « رَّبِّی أَعْلَمُ بِعِدَّتِهِم » اکتفا کرده و از مراء غیر غالب با ایشان و استفتاء از آنان بپرهیزد. از سوی دیگر می بینیم که خدای متعالی از تصریح به تعداد اصحاب کهف پرهیز کرده است. همچنین در مسأله مربوط به مدت زمان لبث جوانان در کهف از لزوم استناد به علم الهی سخن گفته است. این همه برای این هدف است که دانسته شود مسأله تعداد اصحاب کهف و مدت زمان لبث آنان، مسائلی جزئی و حاشیه ای است و نیاز به پردازش زیاد آنها نیست. توجه به اعلمیت خدا در این باره کافی است، بنابراین چنین مسائلی درباره اصحاب کهف نباید اصل قرار بگیرد. گفتنی است که این آیات خالی از اشاره به قول صحیح در خصوص تعداد یا مدت زمان لبث اصحاب کهف نیست، بنابراین جایی برای بهانه گیری نسبت به این موارد باقی نگذاشته است.
اینک باید دید نقش آیات 23 و 24 ( مطلب دوم: وَلَا تَقُولَنَّ لِشَیْءٍ … ) در این میان چیست؟ دانستیم که مشرکان برای انجام تاکتیک خود می خواستند پای پیامبر ( صلی الله علیه و آله و سلم ) را به گود اختلاف نظر بکشانند. پیامبر ( صلی الله علیه و آله و سلم ) نیز وقتی در معرض پرسش قرار گرفتند، با اتکاء به وحی وعده پاسخ گویی دادند. خدای متعالی در آیات 23 و 24 به رسول خویش می فرماید که باید در وعده دادن، مشیت الهی را در نظر بگیرند. یعنی هر چند همه علم در نزد خدا است، اما او از علم خویش به تناسب نیاز و با لحاظ تمام شرایط به بندگان خویش ارزانی می کند، یعنی بندگان از طریق وحی تنها به اندازه مشیت خدا با علم او مرتبط می شوند. در مورد سؤال از تعداد و مدت زمان لبث اصحاب کهف، هدف پرسشگران به حاشیه راندن مسائل اصلی این داستان و در متن نشاندن مسائل حاشیه ای آن بود، بنابراین نیازی به پاسخ گویی صریح به آن نبود، زیرا این کار، مخالفان را در رسیدن به مقصود ناروایشان یاری می کرد، اما رسول خدا ( صلی الله علیه و آله و سلم ) وعده داده بود تا تعداد و مدت لبث ایشان را از طریق وحی جویا شده و به مردم اطلاع دهد و تحقق این وعده را بر مشیت خدا متوقف نکرده بود، از این رو خدای سبحان ایشان را به لزوم توجه به مشیت خویش فراخواند، تا بدانند که خدای متعالی در هر مسأله ای اظهارنظر نمی کند و این کار از جانب خدا تابع مصلحت و حکمت است.
اینک با توجه به توضیحات بالا و معانی منسجم مطالب این کلام می توان غرض کلام را با این عنوان بیان کرد:

« تأکید بر علم خدا و توجه به مشیت او، راهکار مقابله با آسیب حاشیه پردازی در داستان اصحاب کهف »

4-1-1- کلام چهارم. آیات 27 تا 31

گسست کلام 4 از کلام 3:
پایان یافتن مسائل مربوط به داستان اصحاب کهف، دلیل کافی در جدایی سیاق است، اما سؤال این است که این سیاق در آیه 26 تمام شده و یا در آیه 27 و به دیگر بیان سیاق جدید از آیه 27 آغاز می شود و یا از آیه 28؟ پاسخ: آیه 27 به طور مستقیم با مسائل مربوط به داستان اصحاب کهف مرتبط نیست، از این رو اقتضای جدایی سیاق در این آیه وجود دارد و در عین حال به خاطر تناسب با آیه 26 اقتضای پیوستگی سیاق هم در آن هست. ( توضیح تناسب: ابتدای آیه 26 از علم خدا به غیب آسمانها و زمین سخن گفته و ابتدای آیه 27 از فرمان به تلاوت وحی و تبدیل ناپذیری کتاب خدا سخن به میان آورده است. انتهای آیه 26 بیان توحیدی (: مَا لَهُم مِّن دُونِهِ مِن وَلِیٍّ وَلَا یُشْرِکُ فِی حُکْمِهِ أَحَدًا ) است و انتهای آیه 27 هم بیان توحیدی ( : وَلَن تَجِدَ مِن دُونِهِ مُلْتَحَدًا ) است. ) در چنین مواردی برای حکم به شروع یا عدم شروع کلام جدید باید دو طرف را مقایسه کرد. اگر اتصال آیه مورد نظر ماقبل قوی تر بود، به گسست سیاق حکم نمود. با توجه به آیه 26 در می یابیم که این آیه در پایان دادن به یک سیر مفهومی تمام است و نیازی به آیه 27 ندارد، اما آیه 28 از نظر مفهومی تابع آیه 27 است. ( بدین بیان: آیه 27 بیانگر لزوم تکیه پیامبر ( صلی الله علیه و آله و سلم ) به خدای متعالی در امر وحی و قرآن است و آیه 28 فرمان صبر در همراهی آن حضرت با خداخواهان است، که از توابع لزوم اتکاء به خدا در امر وحی قرآن به شمار می رود. ) بدین ترتیب آیه 27 بیشتر مقدمه مابعد است تا تتمه ماقبل و به همین دلیل سرآغاز سیاق جدید به شمار می رود.
وَاتْلُ مَا أُوحِیَ إِلَیْکَ مِن کِتَابِ رَبِّکَ لَا مُبَدِّلَ لِکَلِمَاتِهِ وَلَن تَجِدَ مِن دُونِهِ مُلْتَحَدًا (27) وَاصْبِرْ نَفْسَکَ مَعَ الَّذِینَ یَدْعُونَ رَبَّهُم بِالْغَدَاهِ وَالْعَشِیِّ یُرِیدُونَ وَجْهَهُ وَلَا تَعْدُ عَیْنَاکَ عَنْهُمْ تُرِیدُ زِینَهَ الْحَیَاهِ الدُّنْیَا وَلَا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنَا قَلْبَهُ عَن ذِکْرِنَا وَاتَّبَعَ هَوَاهُ وَکَانَ أَمْرُهُ فُرُطًا (28) وَقُلِ الْحَقُّ مِن رَّبِّکُمْ فَمَن شَاءَ فَلْیُؤْمِن وَمَن شَاءَ فَلْیَکْفُرْ إِنَّا أَعْتَدْنَا لِلظَّالِمِینَ نَارًا أَحَاطَ بِهِمْ سُرَادِقُهَا وَإِن یَسْتَغِیثُوا یُغَاثُوا بِمَاءٍ کَالْمُهْلِ یَشْوِی الْوُجُوهَ بِئْسَ الشَّرَابُ وَسَاءَتْ مُرْتَفَقًا (29) إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ إِنَّا لَا نُضِیعُ أَجْرَ مَنْ أَحْسَنَ عَمَلًا (30) أُوْلَئِکَ لَهُمْ جَنَّاتُ عَدْنٍ تَجْرِی مِن تَحْتِهِمُ الْأَنْهَارُ یُحَلَّوْنَ فِیهَا مِنْ أَسَاوِرَ مِن ذَهَبٍ وَیَلْبَسُونَ ثِیَابًا خُضْرًا مِّن سُندُسٍ وَإِسْتَبْرَقٍ مُّتَّکِئِینَ فِیهَا عَلَى الْأَرَائِکِ نِعْمَ الثَّوَابُ وَحَسُنَتْ مُرْتَفَقًا (31)

پیوستگی آیات کلام 4:
آیات این کلام به دو مطلب تقسیم می شود: نخست، آیات 27 و 28 که در صدد بیان دستورالعمل هایی به پیامبراکرم ( صلی الله علیه و آله و سلم ) در جهت تثبیت و تقویت روحیه ایستادگی و صبرآن حضرت است؛ و دوم، آیات 29 تا 31 که دستور به بیان حق، بدون توجه به ایمان یا کفر انسانها؛ و آمیخته با انذار و تبشیر کافران و مؤمنان است. ارتباط آیات درون مطلب نخست از بیان مربوط به گسست کلام 4 از کلام 3 فهمیده شد. ارتباط آیات درون مطلب دوم نیز بسیار روشن است و ارتباط سیاقی دو مطلب این کلام بدین بیان است: مطلب دوم ادامه سیر فرامین ابلاغ شده به پیامبر ( صلی الله علیه و آله و سلم ) در خصوص وحی است. توجه به آیات ابتدایی دو مطلب موجب تأیید این ادعاست: « وَاتْلُ مَا أُوحِیَ إِلَیْکَ مِن کِتَابِ رَبِّکَ »، « وَقُلِ الْحَقُّ مِن رَّبِّکُمْ ». از سوی دیگر مطلب دوم آن حضرت را به بی اعتنایی نسبت به کفر و ایمان قومش فرا می خواند که تحقق آن از ثمرات عمل به فرامین ابلاغ شده در مطلب قبل است.

غرض کلام 4:
ابتدا باید معنی منسجم هر یک از مطالب آن را به دست آورده و سپس با توجه به ارتباط دو مطلب، غرض این کلام را به دست آوریم:
معنی منسجم مطلب نخست: آیات این مطلب حاوی چهار فرمان خطاب به پیامبر گرامی اسلام ( صلی الله علیه و آله و سلم ) است: ( : وَ أَتلُ … وَ اصبِر …، وَ لَا تَعُد …، وَ لَا تُطِع … ). محصل فرمان اول آن است که ای رسول ما تلاوت وحی تبدیل ناپذیر پروردگار بر تو لازم است و در این مسیر جز خدا تکیه گاهی نخواهی یافت. با توجه به محتوای فرامین دوم، سوم و چهارم می توان فهمید که این سه دستور در طول فرمان نخست؛ یعنی شرح تکیه بر خدا در مسیر تلاوت وحی است. بنابراین فرمان اول، پایه تشخیص معنی منسجم این مطلب و فرامین بعدی شرح آن است. در نتیجه تکیه بر خدا در مسیر تلاوت وحی بدین معنی است:
1. صبر در همراهی با مؤمنانی که صبح و شام خدا را می خوانند و او را می طلبند؛
2. دوری از غفلت نسبت به مؤمنان فقیر به خاطر توجه به زینت حیات دنیا؛ ( گفتنی است وصف فقر از تعلیل مذکور ( تُرِیدُ زِینَهَ الْحَیَاهِ الدُّنْیَا ) فهمیده می شود. )
3. پرهیز از اطاعت و تأثیرپذیری از غافلان نسبت به یاد خدا و تابعان هوی؛
با توجه به اینکه محور دوم از محورهای سه گانه بالا حد وسط محور اول و سوم است، می توان گفت تکیه بر خدا در مسیر تلاوت وحی به معنی التزام به همراهی با مؤمنان ( هرچند فقیر باشند ) و پرهیز از تمایل به کافران ( به خاطر زینت حیات دنیا ) است. در نتیجه عنوان مناسب برای معنی منسجم این مطلب عبارت است از: « لزوم تکیه بر خدا در مسیر تلاوت وحی: التزام به همراهی با مؤمنان ( هر چند فقیر ) و پرهیز از تمایل به کافران ( به خاطر ثروت ) »
معنی منسجم مطلب دوم: آیات این مطلب در دو فراز قابل بررسی است: فراز نخست از ابتدا تا « فَلْیَکْفُرْ » که فرمانی به پیامبر گرامی اسلام ( صلی الله علیه و آله و سلم ) برای تبلیغ است و فراز دوم، از « إِنَّا أَعتَدنَا » تا انتها که انذار و تبشیر است؛ در فراز نخست خدای سبحان به رسول خویش می فرماید: بگو حق از جانب پروردگار است، پس هر که بخواهد ایمان آورد و هر که بخواهد کفر ورزد، محصل این فرمان آن است که ای رسول ما تو بدون در نظر گرفتن نتیجه، به تبلیغ حق از جانب پروردگارت بپرداز، یعنی ایمان آوردن یا ایمان نیاوردن دیگران تأثیری در تبلیغ حق از جانب تو نداشته باشد. فراز دوم انذار و تبشیری از جانب خدا نسبت به کافران و مؤمنان است. نحوه چینش آیات نشان می دهد که فراز دوم، تابع فراز نخست است. یعنی ای رسول ما تو حق را تبلیغ کن و نسبت به پذیرش یا عدم پذیرش آن از جانب مردم هیچ نگرانی به خود راه مده، زیرا نتیجه در حیطه اختیارات ماست و انسانها را بر اساس معیار قبول یا رد دعوت حق تو عذاب می کنیم یا پاداش می دهیم. بنابراین سخن اصلی این مطلب، « لزوم تبلیغ حق از جانب رسول الله ( صلی الله علیه و آله و سلم ) بدون تعلق به نتیجه آن » است.
مطلب نخست خطاب به رسول الله ( صلی الله علیه و آله و سلم )، از لزوم تکیه بر خدا در مسیر تلاوت وحی سخن گفت و در دامنه آن از ایشان خواست که فقر مؤمنان و ثروت کافران، تأثیری بر همراهیشان با مؤمنان و پرهیز از تمایلشان به کافران نداشته باشد. آنچه که ممکن است صبر رسول خدا ( صلی الله علیه و آله و سلم ) را در همراهی با مؤمنان فقیر و یا پرهیز از تمایل به کافران ثروتمند به مخاطره بیندازد، دنیاگرایی ایشان نیست، بلکه تعلق خاطر به نتیجه تبلیغ است، یعنی اهمیت دادن به اینکه تبلیغ حق از جانب ایشان تا چه اندازه در ایمان آوردن انسانها مؤثر است، از این رو خدای سبحان در مطلب دوم از ایشان می خواهد که بدون هیچ تعلق خاطری نسبت به نتیجه، به تبلیغ حق بپردازند.
بر این اساس، رسالت هر دو مطلب در خطاب به پیامبر ( صلی الله علیه و آله و سلم ) تقویت بینش و انگیزه لازم برای تکیه بر خدا و استقامت در مسیر تلاوت وحی و تبلیغ حق است و این مهم را با تذکر به لزوم همراهی با مؤمنان فقیر و لزوم پرهیز از تمایل به کافران ثروتمند پیش می برد و آن را نیز با تأکید بر لزوم تبلیغ حق بدون تعلق به نتیجه آن پوشش می دهد. بدین ترتیب رسول مکرم اسلام ( صلی الله علیه و آله و سلم ) از نقطه « فَلَعَلَّکَ بَاخِعٌ نَّفْسَکَ عَلَى آثَارِهِمْ إِن لَّمْ یُؤْمِنُوا بِهَذَا الْحَدِیثِ أَسَفًا » به نقطه « وَقُلِ الْحَقُّ مِن رَّبِّکُمْ فَمَن شَاءَ فَلْیُؤْمِن وَمَن شَاءَ فَلْیَکْفُرْ » می رسند و به عبارت دیگر از نقطه تأسف شدید بر وجود ثروت و قدرت در دست کافران به قرآن کریم به نقطه بی اعتنایی به نقش ثروت و قدرت و بالاتر از آن، عدم تعلق به نتیجه تبلیغ حق می رسند. در نتیجه عنوان متناسب برای این کلام عبارت است از:

« تقویت بینش و انگیزه لازم در رسول خدا ( صلی الله علیه و آله و سلم ) برای استقامت در مسیر تلاوت وحی و تبلیغ حق، از طریق تأکید بر نفی تعلق به نتیجه تبلیغ »

5-1-1- هم بستگی ظاهری کلام های فصل 1
گفتنی است اشتراک آشکار کلام دوم و سوم در موضوع اصحاب کهف، آنها را در یک قول قرار می دهد. به همین جهت در ادامه، هم بستگی کلام اول و قول ( کلام دوم و سوم ) و کلام چهارم تبیین می شود.
ادامه یافتن سیر خطاب به پیامبر اسلام ( صلی الله علیه و آله و سلم ) به منظور جهت دهی بینشی، انگیزشی و رفتاری به آن حضرت، مهمترین دلیل هم بستگی دو کلام و قول این فصل است.
کلام نخست، خطاب به پیامبر اسلام ( صلی الله علیه و آله و سلم ) در جهت دفع تأسف شدید بر وجود ثروت و مکنت در دست مشرکان است و قول ( کلام دوم و سوم ) نیز ذکر داستان اصحاب کهف خطاب به آن گرامی به منظور تسلیت و تقویت ایشان است. بیان کلام چهارم نیز به گونه ای است که اگر قولِ مربوط به داستان اصحاب کهف نبود، از کلام یک جدا نمی شد، یعنی کاملاً در ادامه بیانات کلام اول است. توضیح: کلام اول خطاب به پیامبر ( صلی الله علیه و آله و سلم ) در خصوص تأسف شدید بر ثروت و قدرت مشرکان انذارناپذیر از قرآن است و کلام چهارم، آن حضرت را به جایی رسانده که به تلاوت متوکلانه وحی بدون دلسردی از همراهی با مؤمنان فقیر و توجه به مشرکان ثروتمند دعوت کرده و به گفتن حق بدون توجه به پذیرش یا انکار آن از جانب مردم فراخوانده است. ( کلام 1: فَلَعَلَّکَ بَاخِعٌ نَّفْسَکَ عَلَى آثَارِهِمْ إِن لَّمْ یُؤْمِنُوا بِهَذَا الْحَدِیثِ أَسَفًا کلام چهارم: وَاتْلُ مَا أُوحِیَ إِلَیْکَ مِن کِتَابِ رَبِّکَ … وَاصْبِرْ نَفْسَکَ مَعَ الَّذِینَ … وَلَا تَعْدُ عَیْنَاکَ عَنْهُمْ … وَلَا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنَا … وَقُلِ الْحَقُّ مِن رَّبِّکُمْ فَمَن شَاءَ … ) بنابراین هم بستگی کلام اول و چهارم کاملاً روشن و هم بستگی این دو با قول نیز گذشت.

6-1-1- هماهنگی غرضی کلام های فصل 1
چنانکه در مبحث قبل گفته شد کلام دوم و سوم این فصل به ضمیمه یکدیگر، قولی واحد به شمار می آید، بنابراین ابتدا هماهنگی این دو کلام و کشف غرض قول مذکور؛ و سپس هماهنگی کلام اول و قول و کلام چهارم و کشف غرض فصل تبیین خواهد شد:
کلام دوم در جهت زدودن شگفت پنداری از داستان اصحاب کهف مطرح شده است. داستانی واقعی که سمبل نجات موحدان راست قامت از شر مشرکان و غلبه دادن توحید بر شرک است؛ کلام سوم با تأکید بر علم خدا و توجه به مشیت او، راهکار مقابله با آسیب حاشیه پردازی در داستان اصحاب کهف را بیان می کند. آسیبی که از جانب مشرکان این داستان پراهمیت را نشانه رفته بود. بدین ترتیب روشن است که کلام سوم، تابع کلام دوم و خادم آن است، بنابراین غرض قول مورد نظر با تکیه بر کلام دوم و لحاظ کلام سوم به دست می آید. عنوان متناسب با غرض این قول بدین بیان قابل طرح است:

« داستان اصحاب کهف، نشانی از سنت نجات موحدان راست قامت از شر مشرکان و غلبه دادن توحید بر شرک؛ که در مقابله با مشرکان به ظاهر غالب مطرح می شود. »
اینک می توان با توجه به غرض این قول و اغراض کلام نخست و کلام چهارم، غرض فصل را به دست آورد: کلام نخست، از تأسف شدید پیامبر اسلام ( صلی الله علیه و آله و سلم ) بر غلبه ظاهری مشرکان بر موحدان خبر می دهد. آری رسول قرآن منذر را تبلیغ می کند و مشرکان صاحب ثروت و قدرت و نفوذ به او ایمان نمی آورند و غالباً مؤمنان به او از قشر ضعیف و ستمدیده و فقیر هستند. این وضعیت فضای نابسامانی را ایجاد کرده است. این کلام با توضیحاتی که در جای خود گذشت، در جهت جلوگیری از تأسف رسول خدا ( صلی الله علیه و آله و سلم ) بر تمکن دنیوی منکران قرآن، یعنی مشرکان معتقد به اتخاذ ولد بیان شده است؛ قول این فصل در همین راستا، از سنت نجات موحدان از شر مشرکان و غلبه توحید بر شرک سخن می راند. هماهنگی این قول با کلام گذشته بسیار واضح است، زیرا امید نجات موحدان در سخت ترین شرایط و حتی در بن بست های ظاهری را تقویت می کند و هیمنه وجود ثروت و قدرت در دست مشرکان را می شکند؛ و کلام چهارم، در تکمیل این فرایند، به تقویت بینش و انگیزه لازم در رسول خدا ( صلی الله علیه و آله و سلم ) برای استقامت در مسیر تلاوت وحی و تبلیغ حق می پردازد و این مهم را از طریق تأکید بر نفی تعلق به نتیجه تبلیغ پیش می برد. در نتیجه رسول مکرم حق تعالی از نقطه تأسف شدید بر تمکن دنیوی مشرکان منکر قرآن به ازادگی کامل نسبت به ایمان آوردن یا نیاوردن آنان می رسد و توان صبر بر سختی ضعف ظاهری جبهه ایمان و غلبه ظاهری جبهه شرک را به دست می آورد. از توجه به مجموع دو کلام و قول این فصل چنین استفاده می شود که خدای متعالی در صدد است تا فضای ناشی از غلبه ظاهری مشرکان انذارناپذیر پیامبر ( صلی الله علیه و آله و سلم ) و مؤمنان به ایشان را در هم شکند. روشن است که از بین کلام نخست، قول و کلام چهارم، انتهای غرض در کلام چهارم تبیین شده است. کلام نخست، به ترسیم فضا پرداخته؛ قول، به تبیین آیه ای برای تثبیت اعتقاد به سنت نجات موحدان و غلبه توحید پرداخته و کلام چهارم مطلوب نهایی را به تصویر کشیده است و این مطلوب چیزی جز تلاوت متوکلانه وحی و التزام به همراهی با مؤمنان فقیر و عدم توجه به مشرکان صاحب قدرت و نفوذ و تبلیغ آزادمردانه، بدون تأثیردهی به نتیجه آن نیست. بنابراین عنوان متناسب با غرض این فصل عبارت است از:

« در هم شکستن فضای ناشی از غلبه ظاهری شرک و مشرکان بر ضعف ظاهری توحید و موحدان، از طریق تبیین ماهیت پوچ و فانی ثروت و قدرت؛ بیان سنت خدا در غلبه دادن موحدان راست قامت بر مشرکان شرور و توحید بر شرک؛ و در نهایت ایجاد روحیه تبلیغ متوکلانه وحی بدون توجه به آثار و نتایج آن »

2-1- فصل دوم. آیات 32 تا 59
آیات این فصل از سوره مبارکه کهف دارای چهار کلام از این قرار است: کلام نخست، آیات 32 تا 44؛ کلام دوم، آیات 45 تا 46؛ کلام سوم، آیات 47 تا 53؛ و کلام چهارم، آیات 54 تا 59.

جدایی فصل 2 از فصل 1:
انفصال این فصل از فصل قبل، ناشی از پایان یافتن سیاق خطاب به رسول خدا ( صلی الله علیه و آله و سلم ) به منظور تأثیرگذاری هدایتی مستقیم بر شخص ایشان است. از ابتدای این فصل، هر چند مخاطب سخن پیامبر خدا ( صلی الله علیه و آله و سلم ) است، اما تأثیرگذاری مستقیم بر قوم ایشان آغاز شده است، زیرا خدای متعالی به ایشان می فرماید: وَاضْرِبْ لَهُم مَّثَلًا … .

1-2-1- کلام نخست. آیات 32 تا 44
وَاضْرِبْ لَهُم مَّثَلًا رَّجُلَیْنِ جَعَلْنَا لِأَحَدِهِمَا جَنَّتَیْنِ مِنْ أَعْنَابٍ وَحَفَفْنَاهُمَا بِنَخْلٍ وَجَعَلْنَا بَیْنَهُمَا زَرْعًا (32) کِلْتَا الْجَنَّتَیْنِ آتَتْ أُکُلَهَا وَلَمْ تَظْلِمْ مِنْهُ شَیْئًا وَفَجَّرْنَا خِلَالَهُمَا نَهَرًا (33) وَکَانَ لَهُ ثَمَرٌ فَقَالَ لِصَاحِبِهِ وَهُوَ یُحَاوِرُهُ أَنَا أَکْثَرُ مِنکَ مَالًا وَأَعَزُّ نَفَرًا (34) وَدَخَلَ جَنَّتَهُ وَهُوَ ظَالِمٌ لِّنَفْسِهِ قَالَ مَا أَظُنُّ أَن تَبِیدَ هَذِهِ أَبَدًا (35) وَمَا أَظُنُّ السَّاعَهَ قَائِمَهً وَلَئِن رُّدِدتُّ إِلَى رَبِّی لَأَجِدَنَّ خَیْرًا مِّنْهَا مُنقَلَبًا (36) قَالَ لَهُ صَاحِبُهُ وَهُوَ یُحَاوِرُهُ أَکَفَرْتَ بِالَّذِی خَلَقَکَ مِن تُرَابٍ ثُمَّ مِن نُّطْفَهٍ ثُمَّ سَوَّاکَ رَجُلًا (37) لَّکِنَّا هُوَ اللَّهُ رَبِّی وَلَا أُشْرِکُ بِرَبِّی أَحَدًا (38) وَلَوْلَا إِذْ دَخَلْتَ جَنَّتَکَ قُلْتَ مَا شَاءَ اللَّهُ لَا قُوَّهَ إِلَّا بِاللَّهِ إِن تَرَنِ أَنَا أَقَلَّ مِنکَ مَالًا وَوَلَدًا (39) فَعَسَى رَبِّی أَن یُؤْتِیَنِ خَیْرًا مِّن جَنَّتِکَ وَیُرْسِلَ عَلَیْهَا حُسْبَانًا مِّنَ السَّمَاءِ فَتُصْبِحَ صَعِیدًا زَلَقًا (40) أَوْ یُصْبِحَ مَاؤُهَا غَوْرًا فَلَن تَسْتَطِیعَ لَهُ طَلَبًا (41) وَأُحِیطَ بِثَمَرِهِ فَأَصْبَحَ یُقَلِّبُ کَفَّیْهِ عَلَى مَا أَنفَقَ فِیهَا وَهِیَ خَاوِیَهٌ عَلَى عُرُوشِهَا وَیَقُولُ یَا لَیْتَنِی لَمْ أُشْرِکْ بِرَبِّی أَحَدًا (42) وَلَمْ تَکُن لَّهُ فِئَهٌ یَنصُرُونَهُ مِن دُونِ اللَّهِ وَمَا کَانَ مُنتَصِرًا (43) هُنَالِکَ الْوَلَایَهُ لِلَّهِ الْحَقِّ هُوَ خَیْرٌ ثَوَابًا وَخَیْرٌ عُقْبًا (44)

پیوستگی آیات کلام 1:
آیات این کلام به سه مطلب تقسیم می شود: نخست، آیات 32 و 33 که طلیعه مثل است؛ دوم، آیات 34 تا 41 که بیان محاوره دو مرد مورد نظر در این مثل است؛ و سوم، آیات 42 تا 44 که بیان عاقبت مرد صاحب دو باغ و نتیجه گیری از مثل است. ارتباط آیات درون این مطالب و همچنین ارتباط سیاقی مطالب این کلام روشن است و نیازی به تبیین آن نیست.

غرض کلام 1:
تشخیص معنای منسجم هر یک از مطالب، نخستین گام تشخیص غرض کلام است:
معنی منسجم مطلب نخست: خدای متعالی در صدر این مطلب می فرماید که برای آنان مثلی بزن، دو مردی که برای یکی از ایشان دو باغ انگور قرار داده بودیم که اطراف آن را با نخلها محصور کرده و در بین آن دو باغ، کشت و زرعی قرار داده بودیم. هر دو باغ محصول خوبی داشت و در لابلای باغها نهری روان بود. این مطلب به ذکر ثروت خدادادی یکی از دو مرد اکتفا کرده و از وضعیت اقتصادی نفر دوم سخنی نگفته است، اما هم به قرینه تقابل و هم به قرینه سیاق مشخص می شود که نفر دوم فاقد چنین وضعیت مطلوبی بوده است. پس مثل درباره دو مرد است که یکی از جانب خدا ثروت و مکنت خوبی داشته و دیگری از چنین امکاناتی بهره مند نبوده است. اینک باید به این سؤال پاسخ دهیم که ضمیر « وَاضْرِبْ لَهُم مَّثَلًا » به چه کسانی برمی گردد و به دیگر بیان این مثل در درجه نخست، در صدد تأثیر گذاری بر چه کسانی است؟ مطالعه آیات قبلی سوره نشان می دهد که این ضمیر راجع به کافران دنیادار است، یعنی همان انذارناپذیران ثروتمند و قدرتمند که از صدر سوره ( لَعَلَّکَ بَاخِعٌ نَّفْسَکَ أَلَّا یَکُونُوا مُؤْمِنِینَ ) تا اینجا سخن با آنان مرتبط بوده است. گفتنی است، تصریح به ثروت و مکنت مرد ثروتمند و عدم بیان وضعیت اقتصادی مرد فقیر نیز مؤید همین مدعاست. حال می توان معنی منسجم این مطلب را این گونه مطرح کرد: « ذکر مثل برای کافران ثروتمند: دو مرد که یکی از ایشان دارای ثروت و مکنت خدادادیی زیادی بود و دیگری نه »
معنی منسجم مطلب دوم:
آیات این مطلب، مبین محاوره دو مرد مورد نظر در این مثل است. این آیات در دو فراز قابل بررسی است: نخست، سخنانی که مرد ثروتمند، خطاب به مرد دیگر گفته؛ و دوم پاسخی که مرد غیر ثروتمند به سخنان او داده است.
محتوای فراز نخست در دو محور بیان شده، که هر یک دارای مقدمه، فعل « قال » و مقول قول است:
1. وَکَانَ لَهُ ثَمَرٌ فَقَالَ لِصَاحِبِهِ وَهُوَ یُحَاوِرُهُ أَنَا أَکْثَرُ مِنکَ مَالًا وَأَعَزُّ نَفَرًا
2. وَدَخَلَ جَنَّتَهُ وَهُوَ ظَالِمٌ لِّنَفْسِهِ قَالَ مَا أَظُنُّ أَن تَبِیدَ هَذِهِ أَبَدًا وَمَا أَظُنُّ السَّاعَهَ قَائِمَهً وَلَئِن رُّدِدتُّ إِلَى رَبِّی لَأَجِدَنَّ خَیْرًا مِّنْهَا مُنقَلَبًا
نخستین محور از سخنان این مرد ثروتمند، برتری طلبی و فخرفروشی به ثروت و عزت بر مرد فقیر بوده، که با اتکا به ثروت و مکنتش صورت گرفته است و این از تفرع « فقال » بر « کَانَ لَهُ ثَمَرٌ » دانسته می شود. دومین محور از سخنانش، اظهار اعتقاداتی موهوم است که پشتوانه فخرفروشی و برتری طلبی به خاطر ثروت و قدرت دنیوی بوده است: اعتقاد به جاودانگی دنیا، عدم برپایی معاد و توهم محبوبیت در نزد خدا، تا جایی می گوید اگر معادی هم در کار باشد، بهتر از آنچه را که در دنیا دارم، در نزد پروردگارم خواهم یافت؛ آری اینها عقایدی پوچ است که بدون التزام به آن، فخرفروشی و برتری طلبی مستند به ثروت و قدرت مادی، صورت نخواهد پذیرفت. اگر او به فنای دنیا و برپایی معاد معتقد باشد، فخرفروشی به دنیا برایش چه معنی خواهد داشت؟ مگر اینکه بپندارد همین تمکن دنیوی، دلیلی بر محبوبیت وی در نزد خداست و از این رو در صورت برپایی معاد نیز وضعیت بهتری خواهد داشت، چنانکه می بینیم چنین می پندارد. با توجه به این توضیحات، معنی این فراز، فخرفروشی و برتری طلبی مرد ثروتمند بر مرد فقیر، مبتنی بر اعتقاداتی پوچ مانند توهم جاودانگی دنیا، عدم برپایی قیامت و محبوبیت در نزد خداست.
محتوای فراز دوم این مطلب ( پاسخ مرد غیرثروتمند به سخنان مرد ثروتمند )، نیز در دو محور بیان شده که یکی ناظر به اعتقادات اظهار شده از جانب او و دیگری ناظر به فخرفروشی مبتنی بر ثروت و عزت اوست:
1. قَالَ لَهُ صَاحِبُهُ وَهُوَ یُحَاوِرُهُ أَکَفَرْتَ بِالَّذِی خَلَقَکَ مِن تُرَابٍ ثُمَّ مِن نُّطْفَهٍ ثُمَّ سَوَّاکَ رَجُلًا لَّکِنَّا هُوَ اللَّهُ رَبِّی وَلَا أُشْرِکُ بِرَبِّی أَحَدًا
2. وَلَوْلَا إِذْ دَخَلْتَ جَنَّتَکَ قُلْتَ مَا شَاءَ اللَّهُ لَا قُوَّهَ إِلَّا بِاللَّهِ إِن تَرَنِ أَنَا أَقَلَّ مِنکَ مَالًا وَوَلَدًا فَعَسَى رَبِّی أَن یُؤْتِیَنِ خَیْرًا مِّن جَنَّتِکَ وَیُرْسِلَ عَلَیْهَا حُسْبَانًا مِّنَ السَّمَاءِ فَتُصْبِحَ صَعِیدًا زَلَقًا أَوْ یُصْبِحَ مَاؤُهَا غَوْرًا فَلَن تَسْتَطِیعَ لَهُ طَلَبًا
چنانکه مشخص است، نخستین محور از پاسخ مرد غیر ثروتمند، ناظر به دومین محور از سخنان مرد ثروتمند، یعنی اعتقادات کفرآمیز او؛ و دومین محور از پاسخ، ناظر به نخستین محور از سخنانش یعنی فخرفروشی و برتری طلبی بر مرد غیرثروتمند است. اینکه مرد مؤمن پاسخ اعتقادات کفرآمیز را مقدم کرده، دارای نکته معرفتی و تربیتی است. نکته معرفتی آن اهتمام بیشتر به کفر وی نسبت به خدا، در مقابل برتری طلبی او بر خود این مؤمن است؛ و نکته تربیتی آن، حل معضل برتری طلبی و فخرفروشی از طریق درمان ریشه آن یعنی کفر به خداست. به هر تقدیر مرد مؤمن در نخستین محور پاسخ به مرد ثروتمند، اظهارات او را مساوی با کفر به خدای خالق گرفته و در این باره به او هشدار داده که این اعتقادات نشانه آن است که فراموش کرده ای خدا خالق تو است و تو در وجود خودت و اتکاء به ثروت هیچ استقلالی نداری؛ (1) وی در ادامه بر معرفت توحیدی خویش تأکید ورزیده است. مرد مؤمن در دومین محور پاسخ گفته است که اگر تو مرا در ثروت و فرزند از خودت کمتر دیدی، چرا متوجه مشیت و قوت خدا نشدی و به خودت غره گشتی و به دیگر بیان چرا خدا را ولی نعمت خود ندیدی و دنیا چشم تو را پر کرد و بر بنده خدا برتری جستی؛ (2) وی در ادامه از امکان ثروتمند شدن خودش تا حدی بیشتر از او و فقیر شدن او با نابودی ثروتش خبر داده و بدین ترتیب تو خالی بودن تکیه گاه دنیوی وی را به رخش کشیده است.
حال که محتوای هر دو فراز مطلب دوم روشن شد، می توانیم به کشف معنی منسجم این مطلب بپردازیم. پایه این محاوره، سخنان مرد ثروتمند است، زیرا:
1. در ابتدای مطلب ذکر شده و سخنان مرد غیرثروتمند، ناظر به آن است و هیچ محتوایی خارج از پاسخ به سخنان مرد ثروتمند ندارد.
2. مطلب قبل درباره ثروت مرد ثروتمند و مطلب بعد نیز درباره عاقبت اوست و این نشان می دهد که او محور اصلی این مثل است، بنابراین در این مطلب هم سخنان وی اصالت دارد.
بر همین اساس معنی منسجم این مطلب را می توان با محوریت فراز نخست و لحاظ فراز دوم، اینگونه ارائه داد: « فخرفروشی ثروتمند کافر بر مؤمن کم ثروت، به خاطر توهم جاودانگی دنیا و عدم برپایی قیامت و محبوبیت در نزد خدا؛ که ریشه در کفر به خدا و فراموشی ولی نعمت بودن او داشت »
معنی منسجم مطلب سوم: آخرین مطلب این کلام از نابودی ثروت این مرد خبر داده و در ادامه اظهار حسرت و پشیمانی او را به تصویر کشیده است. او با مشاهده فنای ثروت خویش آرزو می کند که ای کاش هیچ گاه به پروردگار شرک نورزیده بود. او هیچ گروهی را در جلوگیری از این اراده خدا، یار و یاور خویش ندید و برایش روشن شد که حقیقت ولایت از آن خداست و بهترین ثواب ها و عاقبت ها از جانب اوست. پیش از این دانستیم که مرد ثروتمند این مثل، با اتکا به دنیا و اعتقاد به جاودانگی آن و باور به محبوبیتش در نزد خدا بود که به راحتی بر مرد مؤمن فخر می فروخت و از برتری خویش نسبت به او سخن می راند، اما این عاقبت به وی نشان داد که اعتقاداتش، توهماتی تو خالی بوده است؛ نه آن دنیایی که تکیه گاه او بود، باقی ماند و نه فرض محبوبیتش در نزد خدا درست درآمد و چون این فخرفروشی ریشه در اعتقادات کفرآمیز او داشت، از شرک گذشته خویش پشیمان می گردد. بدین ترتیب عنوان متناسب برای این مطلب عبارت است از: « نابودی ثروت مرد ثروتمند، سبب ظهور ناپایداری تکیه گاهش در برتری طلبی و آشکار شدن فساد اعتقادات شرک آمیزش و ظهور حقانیت ولایت خدا »
اینک که معانی مطالب سه گانه این کلام مشخص شد، می توان به کشف غرض کلام پرداخت: آری بر اساس مطلب نخست، این کلام مثلی برای کافران ثروتمند است: مثل دو مردی که یکی از ایشان دارای ثروت و مکنت خدادادیی زیادی بود و دیگری نه؛ و بر اساس مطلب دوم، محور این مثل، فخرفروشی ثروتمند کافر بر مؤمن کم ثروت، به خاطر توهم جاودانگی دنیا و عدم برپایی قیامت و محبوبیت در نزد خدا بوده که در کفر به خالق و فراموشی ولی نعمت بودن او ریشه داشته است؛ و بر اساس مطلب سوم، نابودی ثروت مرد ثروتمند، سبب ظهور ناپایداری تکیه گاه او در برتری طلبی و آشکار شدن فساد اعتقادات شرک آمیزش و ظهور حقانیت ولایت الله تعالی شد. اینک می توان نتیجه گرفت که هدف از ذکر این مثل هشدار دادن به کافران در برتری طلبی بر مؤمنان است، آنان به استناد به امکانات مادی و تمکنات دنیوی خود، به مؤمنان فخر فروخته ایشان را تحقیر می کردند و این وضعیت را دلیل بر محبوبیت خود در نزد خدا می دانستند. این مثل به ایشان می فهماند که تکیه گاهشان در این کار، سست و بی بنیان است و مشکل اصلی آنان شرک و کفر به خدا و غفلت از ولایت اوست. البته به موازات این اثر، مثل مذکور بر مؤمنان هم مؤثر بوده و موجبات آرامش آنان را نیز فراهم می آورد. عنوان متناسب با غرض این کلام عبارت است از:

« ذکر مثلی به منظور در هم شکستن مبانی اعتقادی برتری طلبی کافران بر مؤمنان که با اتکاء به ثروت و قدرت مادی صورت می پذیرد »

پی‌نوشت‌ها:

1. ممکن است به ذهن کسی چنین خطور کند که هشدار دادن به مرد کافر نسبت به اینکه اعتقادات او ملازم با کفر به خالق است، چه معنی دارد، زیرا او ابایی از کفرآمیز بودن اعتقادات خود ندارد؟ در جواب می توان گفت: با وجود اینکه مشرکان برای خدا قائل به شریک بودند، اما خالقیت او را قبول داشتند، در اینجا مرد مؤمن به وی هشدار داده که این اعتقادات تو ملازم با کفر به خالقیت خداست و این امری است که حتی برای آن مشرک قابل قبول نبوده است.
2. « إِن تَرَنِ أَنَا أَقَلَّ مِنکَ مَالًا وَوَلَدًا » شرط برای محتوای قبل از خود است یا شرط محتوای پس از خود؟ به چند دلیل می توان گفت که این عبارت شرط محتوای قبل از خود است:
1. اگر شرط برای مابعد باشد، آغاز جمله ای جدید است، در حالی که در چنین موقعیتی آغاز جمله جدید نیازمند عطف است و در ابتدای این جمله ادات عطفی دیده نمی شود؛
2. اولویت با این است که جواب این شرط در همین آیه باشد و نه آیه بعدی؛
3. توجهی به محتوای شرط مورد نظر و آیات پس از آن به عنوان جواب شرط نشان گر درجه ای از ناسازگاری شرط و جزاست که امری نامقبول است.
منبع مقاله :
طرح راهنمای مربی تدبر در سوره های قرآن کریم 3 و 4، دبیرخانه ی شورای عالی انقلاب فرهنگی، دبیرخانه شورای تخصصی توسعه فرهنگ قرآنی، بهار 1388

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید