مارقین یا خوارج یاران امیر مؤمنان علی (ع) در صفین بودند که از کثرت عبادت پیشانیهایشان پینه بسته بود و آهنگ تلاوت قرآن آنان در همه جا مى پیچید. نبرد با این گروه دشوارتر از دو گروه نخست بود. ولى امام (ع)، پس از ماهها صبر و شکیبایى و ایراد سخنرانى و اعزام شخصیتهاى مؤثر، از اصلاح آنان مأیوس شد و چون با قیام مسلحانه ى آنان مواجه شد به نبرد با آنان پرداخت.
* جنگ نهروان یا ره آورد شوم سیاست قرآن بر نیزه کردن
—————————————————————-
سیاست شوم و ناجوانمردانه ى فرزند ابوسفیان و عقل منفصل وى عمروعاص، پیامدهاى تلخ و درد آورى داشت. طراح نقشه از روز نخست از آثار وخیم آن آگاه بود و به پیروزى خود در مسأله ى حکمیت اطمینان کامل داشت. براى ارزیابى این سیاست، کافى است بدانیم که در سایه ى آن دشمن به آرزوهاى دیرینه ى خود رسید و نتایجى به دست آورد که از آن جمله موارد زیر را مى توان نام برد:
1- سلطه ى معاویه بر شامات تثبیت شد و کلیه ى فرمانداران و بخشداران آن حومه اطاعت او را از صمیم دل پذیرفتند. و اگر بنا به علل و اغراضى، نیمدلى به على (ع) بسته بودند، از او بریدند و به معاویه پیوستند.
2- امیر مؤمنان علی (ع) که در آستانه ى پیروزى بود، فرسنگها از آن دور شد و بازگشت مجدد به آن کار آسانى نبود، زیرا روحیه ى جهادگرى در ارتش آن حضرت به شدت افول کرده، دیگر از آن شوق و شور شهادت طلبى خبرى نبود.
3- ارتش رو به زوال معاویه تجدید سازمان یافت و به اصطلاح نفس تازه کرد و براى تضعیف روحیه ى مردم عراق دست به تطاول و غارتگرى زد تا امنیت منطقه را به خطر افکند و حکومت مرکزى را فاقد کفایت معرفى کند.
4- بدتر از همه، در میان ارتش عراق دو دستگى پدید آمد. گروهى حکمیت را پذیرفتند و گروه دیگر آن را کفر و ذنب شمردند و بر امیر مؤمنان علی (ع) لازم دانستند که از این کار توبه کند و گرنه طوع اطاعت او را از گردن باز مى کنند و با وى مانند معاویه به نبرد بر مى خیزند.
5- در سایه این طرز تفکر، مخالفان حکمیت که روزى خود طرفدار آن بودند و امیر مؤمنان علی (ع) تحت فشار این گروه بر خلاف میل و عقیده ى باطنى خود به آن رأى داد، پس از ورود آن حضرت به کوفه، شهر را به عنوان مخالفان حکومت وقت ترک گفتند و در دو میلى کوفه گرد آمدند. هنوز آثار ناگوار جنگ صفین ترمیم نیافته بود که نبرد شومى به نام ”نهروان” پیش آمد و گروه یاغى، هر چند به ظاهر تار و مار شدند، اما بقایاى این گروه در گوشه و کنار دست به تحریکات مى زدند. و سرانجام در اثر همین تحریکات، در شب نوزدهم سال چهلم هجرت امیر مؤمنان علی (ع) قربانى توطئه خوارج شد و در محراب عبادت به شهادت رسید.
بارى، امیر مؤمنان علی (ع) در دوران حکومت خود با سه نبرد سخت و سهمگین روبرو شد که در تاریخ اسلام از جهاتى بى سابقه است.
در نبرد نخست، طرف مقابل پیمان شکنانى مانند طلحه و زبیر بودند که حیثیت ام المؤمنین را، که حیثیت رسول اکرم (ص)بود، به بازى گرفتند و نبرد خونینى به راه انداختند و سرانجام سرکوب شدند.
در نبرد دوم، طرف مخالف فرزند ابوسفیان بود که انتقام و خونخواهى عثمان را دستاویز قرار داد و با یاغی گرى به مخالفت با حکومت مرکزى و امام منصوص و برگزیده ى مهاجران و انصار برخاست و از جاده ى حق و عدالت منحرف شد.
در نبرد سوم، طرف جنگ یاران دیرینه ى امیر مؤمنان علی (ع) بودند که از کثرت عبادت پیشانیهایشان پینه بسته بود و آهنگ تلاوت قرآن آنان در همه جا مى پیچید. نبرد با این گروه دشوارتر از دو گروه نخست بود. ولى امام (ع)، پس از ماهها صبر و شکیبایى و ایراد سخنرانى و اعزام شخصیتهاى مؤثر، از اصلاح آنان مأیوس شد و چون با قیام مسلحانه ى آنان مواجه شد به نبرد با آنان پرداخت و به تعبیر خود ”چشم فتنه را از کاسه در آورد”.
جز امیر مؤمنان علی (ع) کسى را یاراى نبرد با این مقدس نماها نبود، ولى سوابق امیر مؤمنان علی (ع) در اسلام و هجرت و ایثارگریهاى او در میادین نبرد در عهد رسول خدا و زهد و پیراستگى او در طول زندگى و علم و دانش سرشار و منطق نیرومند او در مقام مناظره، این صلاحیت را به او مى داد که با قاطعیت و بدون تردید ریشه ى فساد را بر کند.
این گروههاى سه گانه در تاریخ اسلام به نامهاى ”ناکثین” “پیمان شکنان ” و ”قاسطین ” “ستمگران و متجاوزان از خط حق ” و ”مارقین” “گمراهان و از دین بیرون رفتگان ” معروف اند. سابقه ى این نامگذارى مربوط به عصر پیامبر گرامى (ص) است . آن حضرت خود از این سه گروه چنین توصیفى کرده و به امیر مؤمنان علی (ع) و دیگران یادآور شده بود که على با این سه گروه نبرد خواهد کرد. این سخن پیامبر (ص)یکى از ملاحم و خبرهاى غیبى اوست که محدثان اسلامى در کتابهاى حدیث به مناسبتهاى مختلف از آن یاد کرده اند که به عنوان نمونه یکى از آنها را یادآور مى شویم. امیر مؤمنان علی (ع) مى فرماید:
”امرنى رسول الله (ص)بقتال الناکثین و القاسطین و المارقین”. [ تاریخ بغداد، ج 8، ص 340. ]
پیامبر خدا (ص)به من امر فرمود که با ناکثان و قاسطان و مارقان نبرد کنم.ابن کثیر، متوفاى 774 ه.ق، در تاریخ خود قسمتى از این احادیث را گرد آورده است. از جمله یادآور شده که پیامبر (ص)وارد خانه ى ام سلمه شد و بعداً على نیز آمد. پیامبر رو به همسر خود کرد و گفت: ”یا ام سلمه، هذا و الله قاتل الناکثین و القاسطین و المارقین من بعدى” [ البدایه و النهایه، جزء هفتم، مجلد چهارم، ص 305. ] یعنى: اى ام سلمه، این (علی) نبرد کننده با ناکثان و قاسطان و مارقان بعد از من است. مراجعه به کتابهاى حدیث و تاریخ صحت و استوارى حدیث فوق را ثابت مى کند. از این جهت، دامن سخن را در این مورد کوتاه کرده، یادآور مى شویم که محقق بزرگ مرحوم علامه ى امینى در کتاب ”الغدیر” قسمتى از صور حدیث و مدارک آن را جمع کرده است. [ الغدیر، ج 3، صص 195 تا 188، در نقد کتاب منهاج السنه. ]
تاریخ مارقین گواهى مى دهد که آنان پیوسته پرخاشگران بر حکومتهاى زمان بودند و زیر بار هیچ حکومتى نمى رفتند. نه حاکمى را به رسمیت مى شناختند و نه حکومتى را. حاکم عادل و منحرف، مانند امیر مؤمنان علی (ع) و معاویه، در نظر آنان فرق نمى کرد و رفتار آنان با یزید و مروان با رفتار آنان با عمر بن عبدالعزیز نیز یکسان بود.
* ریشه هاى خوارج
———————–
ریشه ى خوارج به گونه اى مرتبط به عصر رسول خداست. این گروه در عصر پیامبر (ص)فکر و ایده ى خود را اظهار مى کردند و سخنانى مى گفتند که روح عدم تسلیم و پرخاشگرى درآنها نمایان بود. مورد زیر از نمونه هاى بارز این موضوع است: پیامبر گرامى (ص)غنائم ”حنین” را بنابر مصالحى تقسیم کرد و براى تألیف قلوب مشرکان تازه مسلمان، که سالیان درازى با اسلام در حال جنگ بودند،به آنان سهم بیشترى داد. دراین موقع حرقوص بن زهیر زبان به اعتراض گشود و بى ادبانه رو به پیامبر کرد و گفت: عدالت کن!
گفتار دور از ادب وى پیامبر (ص)را ناراحت کرد و در پاسخ فرمود: واى بر تو، اگر عدالت نزد من نباشد، در کجا خواهد بود؟ عمر در این هنگام پیشنهاد کرد که گردن او را بزنند، ولى پیامبر نپذیرفت و از آینده ى خطرناک او گزارش داد و فرمود: او را رها کنید که پیروانى خواهد داشت که در امر دین بیش از حد کنجکاوى خواهند کرد و همچون پرتاب تیر از کمان از دین بیرون خواهند رفت. [ سیره ى ابن هشام، ج 2، ص 497. ]
بخارى در کتاب ”المؤلفه القلوب” این حادثه را به طور گسترده نقل کرده است و مى گوید:
پیامبر درباره ى او و یارانش چنین گفت: ”یمرقون من الدین ما یمرق السهم من الرمیه” [ صحیح بخارى. ]
پیامبر (ص)لفظ ”مرق” را که به معنى پرتاب شدن است به کار مى برد. زیرا این گروه به سبب اعوجاج و کجى در فهم دین به جایى رسیدند که از حقیقت دین دور ماندند و در میان مسلمانان ”مارقین” لقب گرفتند. [ التنبیه و الرد،ملطى، ص 501. ]
شایسته ى روحیه ى حرقوص معترض این بود که در دوران خلافت شیخین، مهر خاموشى را بشکند و به نحوه ى گزینش آن دو خلیفه و سیره ى آنان اعتراض کند، ولى تاریخ در این مورد چیزى از او نقل نمى کند فقط ابن اثیر در ”کامل” یادآور مى شود که در فتح اهواز، حرقوص فرماندهى سپاه اسلام را از جانب خلیفه بر عهده داشته و متن نامه اى را که عمر به او پس از فتح اهواز و ”دورق” نوشته آورده است. [ کامل، ج 2، ص 545، طبع دار صادر. ]
طبرى نقل مى کند که در سال 35 هجرى حرقوص در رأس بصریان شورش کرده بر حکومت عثمان وارد مدینه شد و با شورشیان مصر و کوفه بر ضد خلیفه هم صدا گردید. [ تاریخ طبرى، ج 3، ص 386، طبع الاعلمى. ]
از آن به بعد در تاریخ نام و نشانى از او ثبت نشده است تا موقعى که امیر مؤمنان علی (ع) مى خواست ابوموسى را براى داورى اعزام کند که ناگهان حرقوص به همراه زرعه بن نوح طائى برامام وارد شدند و مذاکره ى تندى میان آن دو انجام گرفت که در ذیل یادآور مى شویم.
حرقوص: از خطایى که مرتکب شدى توبه کن و از پذیرش حکمین باز گرد و ما را به نبرد با دشمن اعزام کن تا با او بجنگیم و به لقاء الله نائل آییم.
امیر مؤمنان علی (ع) فرمود: به هنگام طرح مسئله ى حکمین من این مطلب را گوشزد کردم ولى شما با من مخالفت کردید. اکنون که تعهد داده ایم و میثاق بسته ایم، از ما درخواست بازگشت مى کنید؟ خداوند مى فرماید: ”و اوفوا بعهد الله اذا عاهدتم و لا تنقضوا الایمان بعد توکیدها و قد جعلتم الله علیکم کفیلاً ان یعلم ما تفعلون ” “نحل: 91 ” یعنى: به پیمان الهى، آن گاه که پیمان بستید، وفادار باشید و سوگندهاى خود را بعد از استوار ساختن آنها مشکنید، در حالى که خدا را بر این سوگندهاى خود ضامن قرار داده اید، که خدا از آنچه که مى کنید آگاه است.
حرقوص: این گناهى است که باید از آن توبه کنى.
امیر مؤمنان علی (ع) گناهى در کار نبود، بلکه یک نوع سستى در فکر و عمل بود که از ناحیه ى شما بر ما تحمیل شد و من همان موقع شما را متوجه آن کردم و از آن بازداشتم.
زرعه بن نوح طائى: اگر از حکمیت دست بر ندارى، براى خدا و کسب رضاى او با تو مى جنگیم!
امیر مؤمنان علی (ع) بیچاره ى بدبخت! جسد کشته ى تو را در میدان نبرد مى بینم که باد بر آن خاک مى ریزد.
زرعه: دوست دارم چنین باشم.
امیر مؤمنان علی (ع): شیطان شما دو تن را گمراه کرده است.
مذاکرات بى ادبانه و وقیحانه ى حرقوص با پیامبر اکرم (ص)و امیر مؤمنان (ع) آن گاه بر خلاف انتظار است که او را یک مسلمان عادى بدانیم، در حالى که وى از نظر مفسران اسلامى [ مجمع البیان، ج 3، ص 40. ] جزو منافقان بوده و آیه ى زیر درباره ى او نازل شده است:
”و منهم من یلمزک فى الصدقات فان اعطوا منها رضوا و ان لم یعطوا منها اذا هم یسخطون”. “توبه: 58 ” برخى از منافقان درباره ى تقسیم غنائم بر تو ایراد مى گیرند. اگر به آنان سهمى داده شود راضى مى گردند و اگر محروم شوند ناگهان خشمگین مى گردند.
* ریشه دیگر خوارج
———————–
یکى دیگر از ریشه هاى خوارج ذوالثدیه است که در کتابهاى رجال به نام نافع از او یاد شده است. بسیارى از محدثان تصور کرده اند که حرقوص معروف به ذوالخویصره همان ذوالثدیه است، ولى شهرستان در کتاب ملل و نحل بر خلاف آن نظر داده و مى گوید: ”اولهم ذو الخویصره و آخرهم ذوالثدیه”. [ الملل و النحل، ج 1، ص 116. ولى هم او در صفحه ى 115 همین کتاب هر دو را یکى شمرده و مى گوید: ”حرقوص بن زهیرالمعروف بذى الثدیه.”. ] از آنجا که شیوه ى اعتراض هر دو به پیامبر گرامى (ص)یکسان بوده است و هر دو در تقسیم غنائم به پیامبر گفته بودند که ”عدالت کن” و آن حضرت پاسخ واحدى به هر دو داده بود، [ کامل مبرد، ج 3، ص 919، طبع. ] غالباً تصور شده که این دو اسم یک مسمى دارند، ولى توصیفى که از ذوالثدیه در تاریخ و در لسان پیامبر وارد شده هرگز مانند آن درباره ى ذوالخویصره وارد نشده است. ابن کثیر که تاریخ و روایات مربوط به مارقین را گردآورده است در آن یادآور مى شود که پیامبر (ص)فرمود: گروهى همچون پرتاب شدن تیر از کمان از دین خارج مى شوند و دیگر به آن باز نمى گردند. نشانه ى این گروه آن است که در میان آنان مرد سیاه چهره ى ناقص دستى است که منتهاى آن گوشتى است بسان پستان زن که حالت ارتجاعى و کشش دارد.[ سیره ى ابن هشام، ج 2، ص 496. ]
امیر مؤمنان علی (ع) پس از فراغ از نبرد نهروان، دستور داد که جسد ذوالثدیه را در میان کشتگان پیدا کنند و دست ناقص او را مورد بررسى قرار دهند. وقتى جسد او را آوردند، دست او را به همان وصفى دیدند که رسول خدا (ص)توصیف کرده بود.
* مکاتب عقیدتى در میان خوارج
———————————–
خوارج نخست بر سر مسئله ى حکمیت با امیر مؤمنان علی (ع) به مخالفت برخاستند و آن را بر خلاف کتاب خدا مى انگاشتند. در این مورد علت دیگرى در کار نبود، ولى بر اثر مرور زمان این جریان به صورت یک مکتب عقیدتى درآمد و شاخ و برگهایى پیدا کرد و مکاتبى را علاوه بر نام ”محکمه” پدید آورد مانند ازارقه، نجدات، بیهسیه، عجارده، ثعالبه و اباضیه و صفریه. همه ى این گروهها به مرور زمان منقرض شدند و فقط فرقه ى اباضیه “پیروان عبدالله بن اباض که در اواخر دولت مروانیها خروج کرد ” که از معتدلین خوارج به شمار مى روند باقى مانده اند در عمان و خلیج فارس و مغرب مانند الجزایر منتشرند.
تاریخ خوارج علاوه بر سرگذشت نهروان مورد توجه مورخان اسلامى بوده است و در این مورد طبرى در ”تاریخ” و مبرد در ”کامل” و بلاذرى در ”انساب” و… به گردآورى متون حوادث مربوط به خوارج پرداخته و حوادث را به صورت تاریخ نقلى گردآورده اند. در میان متأخران، اعم از اسلامى و غیره، کتابهاى تحلیلى متعدد در این مورد نگاشته شده است که از آن جمله اند:
1- ملخص تاریخ الخوارج، نگارش محمد شریف سلیم که در سال 1342 در قاهره چاپ شده است.
2- الخوارج فى الاسلام، تألیف عمر ابوالنصر که در سال 1949 در بیروت منتشر شده است.
3- وقهه النهروان، تألیف خطیب هاشمى که در سال 1372 در تهران چاپ شده است.
4- الخوارج فى العصر الاموى، تألیف دکتر نایف محمود معروف که در بیروت دوبار چاپ شده و تاریخ دومین چاپ آن 1401 است.
از میان شرق شناسان نیز افرادى به این موضوع توجه کرده و رساله هایى در این مورد نوشته اند، مانند:
5- الخوارج و الشیعه، تألیف فلوزن آلمانى که در سال 1902 به زبان آلمانى نوشته شده و عبدالرحمان بدوى آن را به عربى ترجمه کرده است.
6- ادب الخوارج، که رساله ى فوق لیسانس زهیر قلماوى در سالهاى 1930 تا 1940 است. قلماوى در این رساله درباره ى برخى از شعراى خوارج مانند عمران بن حطان سخن گفته است. کتاب در سال 1940 منتشر شده است.
نگارنده در تحلیل حوادث تاریخ خوارج به مصادر اصیل اسلامى مراجعه کرده است و با شیوه ى خاصى که در تحلیل تاریخ اسلامى دارد موضوع را تعقیب مى کند و البته خود را از مراجعه به نوشته هاى یاد شده بى نیاز نمى داند.
* تظاهرات ننگین خوارج
—————————-
واژه ى خوارج از واژه هاى متداولى است که در علم کلام و تاریخ زیاد به کار مى رود. در فرهنگ عربى این واژه در مورد شورشیان بر حکومتها استعمال مى شود و خوارج گروهى را مى گویند که بر دولت وقت بشورند و آن را قانونى ندانند، ولى در اصطلاح علماى کلام و تاریخ، اقلیتى از سربازان امیر مؤمنان علی (ع) را مى نامند که به سبب پذیرفته شدن مسئله ى حکمیت ابوموسى و عمروعاص حساب خود را از امیر مؤمنان علی (ع) جدا کردند و شعار خود را جمله ى ”ان الحکم الا لله” قرار دادند و این شعار به طور ثابت در میان آنان باقى ماند و به جهت همین شعار آنان را در علم ملل و نحل ”محکمه” مى نامند.
امیر مؤمنان علی (ع) پس از بستن پیمان حکمیت مصلحت دید که میدان صفین را ترک گوید و به کوفه باز گردد و در انتظار نتیجه ى داورى ابوموسى و عمروعاص بنشیند. آن حضرت،به هنگام ورود به کوفه، با انشعاب ناجوانمردانه اى در سپاه خود مواجه شد. او و یاران جانبازش مشاهده کردند که سپاهیانى که تعداد آنان به دوازده هزار نفر مى رسید از ورود به کوفه خوددارى کردند و به عنوان اعتراض به پذیرفتن حکمیت، به جاى ورود به کوفه، روانه ى دهکده اى به نام ”حروراء” شدند و برخى دیگر در اردوگاه ”نخیله” سکنى گزیدند.
حکمیتى که خوارج آن را پیراهن عثمان کرده و به رخ امیر مؤمنان علی (ع) مى کشیدند، همان موضوعى بود که آنان خود در روز ”بر نیزه کردن قرآنها” امام را براى تصویب آن تحت فشار قراردادند و حتى او را تهدید به قتل کردند، ولى پس از اندکى، به سبب اعوجاج فکرى و روحیه ى اشکال تراشى، از عقیده ى خود برگشتند و آن را مایه ى گناه و خلاف و بلکه شرک و خروج از دین دانستند و خود توبه کردند و از امیر مؤمنان علی (ع) خواستند که او نیز به گناه خود اقرار و از آن توبه کند و پیش از اعلام نتیجه ى حکمیت مجدداً لشکرکشى کند و جنگ با معاویه را ادامه دهد.
امام امیر مؤمنان علی (ع) مردى نبود که گرد گناه بگردد و کار نامشروعى را پذیرا شود و پیمانى را که بسته است نادیده بگیرد. امیر مؤمنان علی (ع) به انشعاب آنان وقعى ننهاد و پس از ورود به کوفه زندگى عادى را آغاز کرد. ولى خوارج لجوج، براى رسیدن به مقاصد شوم خود، دست به کارهاى مختلفى مى زدند که بعضاً عبارتند بودند از:
1- انجام ملاقاتهاى خصوصى با امیر مؤمنان علی (ع) تا بتوانند او را به نقض پیمان وادار سازند.
2- سرپیچى از حضور در نماز جماعت.
3- سردادن شعارهاى تند و زننده در مسجد بر ضد امیر مؤمنان علی (ع).
4- تکفیر امیر مؤمنان علی (ع) و کلیه ى کسانى که پیمان صفین را محترم بشمارند.
5- ترور شخصیتها و ایجاد ناامنى در عراق.
6- قیام مسلحانه و رودرویى با حکومت امیر مؤمنان علی (ع).
متقابلاً، کارهایى که امیر مؤمنان علی (ع) براى خاموش کردن فتنه ى خوارج انجام داد در امور زیر خلاصه مى شود:
1- روشن کردن موضع خود در صفین نسبت به مسئله حکمیت و اینکه او از لحظه ى نخست با آن مخالفت کرد و جز جبر و فشار چیزى او را به امضاى آن وادار نساخت.
2- پاسخگویى به همه ى ایرادها و اشکالات آنان در گفت و گوها و سخنرانیهاى متین و استوار خود.
3- اعزام اشخاصى مانند ابن عباس براى هدایت و روشن کردن اذهان آنان.
4- دادن وعده و نوید به عموم آنان که اگر سکوت پیشه سازند، هر چند از نظر فکر و نظر تغییر نکنند، با دیگر مسلمانان تفاوتى نخواهند داشت. از این رو، سهم آنان را از بیت المال مى پرداخت و مستمرى آنان را قطع نکرد.
5- تعقیب خوارج جنایتکار که خون عبدالله خباب و همسر باردار او را ریخته بودند.
6- مقابله با قیام مسلحانه ى آنان و قطع ریشه ى فساد.
این عناوین محور مجموع بحثهاى ما را در این بخش تشکیل مى دهد. خوشبختانه تاریخ به طور دقیق وقت وقوع این جریانها را ضبط کرده است و ما براساس محاسبات طبیعى، همه ى جریانها را مى آوریم.
* ملاقاتهاى خصوصى
————————–
روزى دو نفر از سران خوارج به نامهاى زرعه ى طائى و حرقوص به حضور امیر مؤمنان علی (ع) رسیدند و گفتگوى تندى میان آنان و امام انجام گرفت که به نقل آن مى پردازیم.
زرعه و حرقوص: ”لا حکم الا لله”.
امیر مؤمنان علی (ع): من نیز مى گویم: ”لا حکم الا لله”.
حرقوص: از خطاى خود توبه کن و از مسئله ى حکمیت باز گرد و ما را به نبرد با معاویه گسیل ده، تا با او نبرد کنیم و به لقاى پروردگار خود نایل آییم.
امیر مؤمنان علی (ع): من این کار را مى خواستم ولى شما در صفین بر من شوریدید و حکمیت را شما بر من تحمیل کردید. اکنون ما میان خود و آنان پیمانى را امضا کرده و شروطى را پذیرفته ایم و مواثیق به آنان داده ایم و خدا مى فرماید: ”و اوفوا بعهدالله اذا عاهدتم و لا تنقضوا الایمان بعد توکیدها و قد جعلتم الله علیکم کفیلاً ان الله یعلم ما تفعلون” “نحل: 91 “.
حرقوص: این گناهى بود که شایسته است از آن توبه کنى.
امیر مؤمنان علی (ع): این کار گناه نبود، بلکه ناتوانى در رأى و ضعف در تدبیر بود “و منشأ آن خود شما بودید ” و من قبلاً شما را از این کار مطلع کردم و از آن بازداشتم.
زرعه: به خدا سوگند اگر حاکمیت مردان را در کتاب خدا [ متن تاریخ طبرى، ”کتاب الله” دارد، ولى ظاهراً ”دین الله”صحیح است. ] ترک نکنى با تو براى رضاى خدا نبرد مى کنم!
امام “با چهره ى بر افروخته “: اى بدبخت، چه بد مردى هستى! به همین زودى تو را کشته مى بینم و باد بر بدنت مى وزد.
زرعه: آرزو مى کنم چنین باشد.
امیر مؤمنان علی (ع): شیطان عقل شما دو تن را ربوده است. از عذاب خدا بپرهیز. در این دنیایى که براى آن نبرد مى کنید سودى نیست.
در این موقع هر دو نفر محضر امیر مؤمنان علی (ع) را با دادن شعار ”لا حکم الا لله” ترک گفتند. [ تاریخ طبرى، ج 4، ص 53. ]
*اعتراض به حکومت با اعراض از جماعت
———————————————
اقامه ى نماز با جماعت یک تکلیف استحبابى است و تخلف از آن گناه نیست، ولى وضع در آغاز اسلام به گونه اى دیگر بود و عدم شرکت در آن به طور متوالى نشانه ى اعتراض به حکومت و نفاق و دو رویى بود. از این جهت، در روایات اسلامى تأکید بر اقامه ى نماز با جماعت شده است که فعلاً مجال نقل آنها نیست. [ رجوع شود به: وسائل الشیعه، ج 5، ابواب نماز جماعت، باب 1، ص 370. ]
خوارج با حضور در مسجد و عدم شرکت در نماز، مخالفت خود را اظهار مى داشتند و به هنگام اقامه ى نماز به دادن شعارهاى تند مى پرداختند.
روزى امیر مؤمنان علی (ع) به نماز ایستاده بود. ابن کواء، از سران خوارج، به عنوان اعتراض این آیه را تلاوت کرد:
”و لقد اوحى الیک و الى الذین من قبلک لئن اشرکت لیحبطن عملک و لتکونن من الخاسرین” “زمر: 65 “.
به تو و به پیامبران پیش از تو وحى کردیم که اگر شرک ورزى عمل تو تباه مى شود و از زیانکاران به شمار مى آیى.
امیر مؤمنان علی (ع) با کمال متانت و به حکم قرآن که ”و اذا قرء القران فاستمعواله و انصتوا لعلکم ترحمون” [ هر موقع قرآن تلاوت شد به آن گوش فرا دهید و آرام باشید شاید مورد رحمت الهى قرار گیرید. ] “اعراف: 204 ” سکوت کرد تا ابن کواء آیه را تمام کرد و سپس به نماز خود ادامه داد. ولى او مجدداً آیه را خواند و امام نیز سکوت کرد. ابن کواء چند بار این عمل را تکرار کرد و امیر مؤمنان علی (ع) با کمال صبر و حوصله سکوت را برگزید. سرانجام امیر مؤمنان علی (ع) با تلاوت آیه ى زیر به او پاسخ گفت، به گونه اى که آسیبى به نماز او نرسید و هم او را ساکت و منکوب کرد:
”فاصبر ان وعده الله حق و لا یستخفنک الذین لا یومنون”. “روم: 60 ”
صبر را پیشه ى خود ساز و کارهاى افراد غیر مؤمن تو را خشمگین نسازد. [ تاریخ طبرى، ج 4، ص 54 و شرح نهج البلاغه ى ابن ابى الحدید، ج 2، ص 269. ]
ابن کواء با تلاوت آیه ى یاد شده، با کمال وقاحت، نخستین مؤمن پس از پیامبر (ص)را مشرک قلمداد مى کرد زیرا غیر خدا را در مسئله ى حکم شریک قرار داده بود. ما بعداً درباره ى مسئله ى حاکمیت الهى بحث گسترده اى خواهیم داشت.
* سر دادن شعار ”لا حکم الا لله”
————————————–
خوارج براى اعلام موجودیت خود و ابراز مخالفت با حکومت امیر مؤمنان علی (ع) کراراً در مسجد و بیرون آن شعار ”لا حکم الا لله” را سر مى دادند. و شعار یاد شده متخذ از قرآن است و از جمله در موارد ذیل وارد شده است:
الف: ”ان الحکم الا لله یقص الحق و هو خیر الفاصلین” “انعام: 57 “.
حکم مخصوص خداست، به حق دستور مى دهد و او بهترین داورهاست.
ب: ”الا له الحکم و هو اسرع الحاسبین” “انعام: 62 “.
آگاه باشید که حکم براى اوست و او سریعترین محاسب است.
ج: ”ان الحکم الا لله امر الا تعبدوا الا ایاه” “یوسف: 40 “.
حکم از آن خداست؛ فرمان داده که جز او را نپرستید.
د: ”ان الحکم الا لله علیه توکلت و علیه فلیتوکل المتوکلون” “یوسف: 67 “.
حکم مخصوص خداست؛ بر او توکل کرده ام و متوکلان نیز بر او توکل مى کنند.
ه: ”له الحمد فى الاولى و الاخره و له الحکم و الیه ترجعون” “قصص: 70 “.ستایش در دنیا و آخرت مربوط به او و حکم از آن اوست و به سوى او باز مى گردید.
ز: ”و ان یشرک به تؤمنوا فالحکم لله العلى الکبیر” “غافر: 12 “.
اگر براى او شریک قرار دهند به او ایمان مى آورید؛ پس حکم از آن خداى بزرگ و بلند مرتبه است.
شکى نیست که در این آیات ”حکم” از آن خدا دانسته شده است و انتساب آن به غیر او مایه ى شرک به شمار خواهد رفت. اما در آیه اى دیگر یادآور شده که به بنى اسرائیل کتاب و حکم و نبوت دادیم: ”و لقد آتینا بنى اسرائیل الکتاب و الحکم و النبوه” “جاثیه: 16 “.
در مورد دیگر خدا پیامبر را مأمور مى کند که به حق حکم کند.
”فاحکم بینهم بما انزل الله و لا تتبع اهواءهم” “مائده 48 “.
در میان آنان به آنچه که خدا نازل کرده است داورى کن و از هوى و هوس آنان پیروى مکن.
و در جاى دیگر به حضرت داوود دستور مى دهد که در میان مردم به حق داورى کند:
”فاحکم بین الناس بالحق و لا تتبع الهوى” “ص: 26 “.
بسیار دردآور است که امیر مؤمنان علی (ع) دچار یک مشت جاهل و نادان شده بود که ظاهر آیات را دستاویز خود قرار مى دادند و به اغوا و گمراه کردن جامعه مى پرداختند.گروه خوارج قاریان قرآن و حافظان آیات آن بودند، ولى به گفته ى پیامبر (ص)”قرآن از گلو و سینه هاى آنان فراتر نمى رفت و در محیط اندیشه ى آنان وارد نمى شد”.
آنان در این فکر نبودند که به محضر امیر مؤمنان علی (ع) و مفسر واقعى قرآن یا دست پرورده هاى او برسند تا آنان را به مفاد آیات الهى رهبرى کنند و به آنان بفهمانند که حکم به کدام معنى از آن خداست. زیرا، چنانکه گذشت، حکم داراى معانى یا به اصطلاح مواردى است که به طور اجمال یادآور مى شویم:
1- تدبیر جهان آفرینش و نفوذ اراده ى خدا “یوسف: 67 “.
2- تشریع و قانونگذارى “انعام: 57 “.
3- حاکمیت بر مردم و سلطه بر آنان به صورت یک حق اصیل “یوسف: 40 “.
4- قضاوت و داورى در منازعات مردم طبق اصول الهى “مائده: 49 “.
5- زعامت و سرپرستى و زمامدارى مردم به عنوان امانت دار الهى “جاثیه: 16 “.
اکنون که دانسته شد حکم براى خود مفاهیم یا، به عبارت صحیح تر، موارد گوناگونى دارد، چگونه مى توان به ظاهر یک آیه استناد کرد و مراجعه به حکمین را در صفین با آن مخالف دانست؟
نخست باید دید کدام حکم فقط از آن خداست و سپس عمل امیر مؤمنان علی (ع) را بررسى کرد و موافقت و مخالفت آن را با قرآن سنجید و این امرى است که صبر و حوصله و تدبیر و اندیشه لازم دارد و هرگز با شعار و جنجال مفهوم نمى گردد.
از قضا امیر مؤمنان علی (ع) با صبر و حوصله ى مخصوص خویش، در برخى از احتجاجات خود، آنان را به اهداف آیات آشنا مى ساخت و ایشان را از این جهت خلع سلاح مى کرد، ولى لجاجت و عناد درد بى درمانى است که تمام پیامبران و مصلحان جهان از مداواى آن عاجز و ناتوان بوده اند.
ما، پیش از تحلیل مفاد آیات یاد شده، به نقل برخى از برخوردهاى تند و زننده ى خوارج مى پردازیم تا لجاجت و خودکامگى این گروه به خوبى روشن گردد.
* آزاد منشى و بزرگوارى امام
———————————–
هر صاحب قدرت واسطه اى بود این بى ادبان جسور را، که رئیس کشور را مشرک و کافر مى خواندند، ادب مى کرد، ولى امیر مؤمنان علی (ع) بر خلاف روش اغلب سلطه گران،با کمال سماحت و سعه ى صدر، با آنان روبرو مى شد.
روزى امیر مؤمنان علی (ع) بر کرسى خطابه قرار گرفته بود و مردم را پند مى داد. ناگهان یک نفر از خوارج از گوشه ى مسجد فریاد زد: ”لا حکم الا لله” وقتى شعار او تمام شد فرد دیگرى برخاست و همان شعار را تکرار کرد و بعد گروهى برخاستند و همان شعار را سردادند. امیر مؤمنان علی (ع) در پاسخ به آنان فرمود: سخنى است به ظاهر حق، اما آنان باطلى را دنبال مى کنند. سپس فرمود: ”اما ان لکم عندنا ثلاثاً فاصبحتمونا” یعنى: تا وقتى که با ما هستید از سه حق برخوردارید “و جسارتها و بى ادبیهاى شما مانع از آن نیست که شما را از این حقوق محروم سازیم “.
1- ”لا نمنعکم مساجد الله ان تذکروا فیها اسمه”: از ورود شما به مساجد خدا جلوگیرى نمى کنیم تا در آنجا نماز بگزارید.
2- ”لا نمنعکم من الفى ء ما دامت ایدیکم مع ایدینا”: شما را از بیت المال محروم نمى کنیم مادامى که در مصاحبت ما هستید “و به دشمن نپیوسته اید “.
3- ”لا نقاتلکم حتى تبدؤونا”: تا آغاز به جنگ نکرده اید با شما نبرد نمى کنیم.[ تاریخ طبرى، ج 4، ص 53. ]
روزى دیگر امیر مؤمنان علی (ع) در مسجد مشغول سخنرانى بود که یک نفر از خوارج شعار داد و توجه مردم را به خود جلب کرد.
امیر مؤمنان علی (ع) فرمود: ”الله اکبر، کلمه حق یراد بها الباطل”. یعنى سخنى حق است ولى از آن معنى غیر حق قصد شده است. سپس افزود: اگر سکوت کنند با آنان همچون دیگران معامله مى کنیم و اگر سخن بگویند پاسخ مى گوئیم و اگر شورش کنند با ایشان مى جنگیم.
آن گاه یک نفر دیگر از خوارج به نام یزید بن عاصم محاربى برخاست و پس از حمد و ثناى خدا گفت: به خدا پناه مى برم از پذیرش ذلت در آیین خدا. یک چنین کارى خدعه در امر خدا و ذلتى است که صاحب آن را به خشم الهى دچار مى سازد. على، ما را به قتل مى ترسانى؟
… امیر مؤمنان علی (ع) در پاسخ او سکوت کرد و در انتظار حوادث آینده نشست. [ تاریخ طبرى، ج 4، ص 53. ]
* تلاشهاى هدایتگرانه امام
———————————
شورش بخشى از ارتش امیر مؤمنان علی (ع) که بازوى محکم و استوار او به شمار مى رفت،عرصه را تنگتر و دشوارتر ساخت. این شورش دوبار صورت گرفت: یک بار در صفین و خواسته ى شورشیان در آنجا این بود که امیر مؤمنان علی (ع) جنگ را متوقف سازد و داورى حکمین را بپذیرد و گرنه به قتل مى رسد؛ بار دیگر پس از امضاى پیمان و پذیرش حکمیت از طرف همان گروه که این بار خواسته اى کاملاً به عکس خواسته ى نخست داشتند و خواهان نقض عهد و نادیده گرفتن میثاق پیشین بودند.
خواسته ى نخست، هر چند پیروزى امیر مؤمنان علی (ع) را از بین برد، ولى تن دادن به صلح در آن شرایط که سپاهیان ساده لوح امام نه تنها حاضر به نبرد نبودند بلکه آماده بودند حتى آن حضرت را ترور کند کارى نامشروع و بر خلاف اصول و مقررات عقلى به شمار نمى رفت و به تعبیر خود امام خطاب به سران خوارج ”پذیرش داورى حکمین به سبب فشار یاران یک ناتوانى در تدبیر و ضعف در انجام کار بود که از ناحیه ى آنان بر او تحمیل شد”. [ ما هو ذنب و لکنه عجز فى الراى و ضعف فى الفعل. تاریخ طبرى، ج 4، ص 53. ] در حالى که خواسته ى دوم درست بر خلاف صریح قرآن بود که همگان را بر حفظ مواثیق و پیمانها دعوت مى کند.
در این صورت، امیر مؤمنان علی (ع) چاره اى جز ثبات و استوارى و ارشاد و هدایت فریب خوردگان و احیاناً کوشش در تفریق جمع آنان نداشت. از این رو، نخست به تلاشهاى هدایتگرانه مبادرت کرد، ولى چون این حربه مؤثر واقع نشد، به تناسب شرایط، از حربه هاى دیگر بهره گرفت، از جمله براى هدایت آنان از یاران فاضل و دانشمند خود، که در میان مسلمین به آگاهى از کتاب و سنت اشتهار داشتند، کمک گرفت و آنان را به اردوگاه خوارج فرستاد.
* ابن عباس و احتجاج او با خوارج
————————————–
ابن عباس به امر امیر مؤمنان علی (ع) به اردوگاه خوارج رفت و با آنان گفتگویى انجام داد که ذیلاً نقل مى شود:
ابن عباس: سخن شما چیست و بر امیر مؤمنان چه ایرادى دارید؟
خوارج: او امیر مؤمنان بود، ولى وقتى تن به حکمیت داد کافر شد. باید به کفر خود اعتراف و از آن توبه کند تا ما به سوى او بازگردیم.
ابن عباس: هرگز بر مؤمن شایسته نیست مادامى که یقین او به اصول اسلامى آلوده به شک نشده به کفر خود اقرار کند.
خوارج: علت کفر او این است که تن به حکمیت داد.
ابن عباس: پذیرش حکمیت یک مسئله ى قرآنى است که خدا در مواردى آن را یاد کرده است، از جمله مى فرماید:
”و من قتله منکم متعمداً فجراء مثل ما قتل من النعم یحکم به ذوا عدل منکم” “مائده: 95 “.
“اى افراد با ایمان شکار را در حال احرام به قتل نرسانید ” و هر کس از شما عمداً آن را به قتل رساند باید کفاره اى معادل آن از چهار پایان بدهد، کفاره اى که دو نفر عادل از شما معادل بودن آن را تصدیق کند.
هرگاه خداوند در مسئله ى شکار در حال احرام که از پیچیدگى کمترى برخوردار است به حکمیت فرمان دهد، چرا در مسئله ى امامت، آن گاه که براى مسلمانان مشکلى پیش آورد، این حکمیت روا نباشد؟
خوارج: داوران بر نظر او رأى داده اند ولى او نپذیرفته است.
ابن عباس: موقعیت داور بالاتر از موقعیت خود امام نیست. هرگاه امام مسلمانان راه خلاف در پیش گیرد باید امت با او به مخالفت برخیزند، چه رسد به قاضى آن گاه که بر خلاف حق حکم کند.
در این هنگام که خوارج محکومیت خود را احساس کردند، همچون کافران کوردل، از باب لجاج وارد شده به انتقاد از ابن عباس پرداختند و گفتند:
تو از همان قبیله ى قریش هستى که خدا درباره ى آنها گفته است: ”بل هم قوم خصمون” “زخرف: 58 “، یعنى: قریش گروهى کینه توزند. و نیز گفته است: ”و تنذر به قوما لدا” “مریم: 97 ” یعنى: تا به وسیله ى قرآن گروه کینه توز را بیم دهى.[ شرح نهج البلاغه ى ابن ابى الحدید، ج 2، ص 273، نقل از کامل مبرد “ص 582، طبع اروپا “. ]
اگر آنان افرادى حق طلب بودند و کوردلى و استبداد فکرى بر آنها حکومت نمى کرد منطق استوار فرزند عباس را مى پذیرفتند و سلاح را به زمین مى نهادند و به امام مى پیوستند. وبه نبرد با دشمن واقعى مى پرداختند، ولى با کمال تأسف، در پاسخ پسر عموى امیر مؤمنان علی (ع) آیاتى را تلاوت کردند که مربوط به مشرکان قریش است نه افراد با ایمان از آنان.
مراجعه به حکم مطلبى است که قرآن آن را در نزاعهاى کوچک نیز، از قبیل اختلافات خانوادگى، تجویز کرده و نتیجه ى آن را در صورت حسن نیت طرفین نیکو خوانده است؛ چنانکه مى فرماید:
“و ان خفتم شقاق بینهما فابعثوا حکما من اهله و حکماً من اهلها ان یریدا اصلاحاً یوفق الله بینهما ان الله کان علیما خبیراً ” “نساء: 35 “.
اگر از اختلاف زوجى بیم دارید داورى از خانواده ى مرد و داورى دیگر از خانواده ى زن برانگیزید؛ اگر خواهان اصلاح باشند خدا آن دو را براى رسیدن به هدف موفق مى گرداند، که خدا دانا و آگاه است.
هرگز نمى توان گفت اختلاف امت پس از نبردى کوبنده در طى سه ماه، کمتر از اختلاف زن و شوهر است و اگر امت خواهان داورى دو نفر از طرفین در پرتو کتاب و سنت شدند کارى بر خلاف انجام داده و کفر ورزیده اند و باید توبه کنند.[ استدلال به آیه ى مربوط به اختلاف زوجین در احتجاجات خود امیر مؤمنان علی (ع)خواهد آمد. ]
با توجه به این آیات، تخطئه ى مسئله ى حکمین از ناحیه ى خوارج، جز لجاجت و عناد و ابراز استبداد انانیت علت دیگرى نداشت. به طور مسلم احتجاج ابن عباس منحصر به یک بار نبود و بار دیگر نیز براى راهنمایى آنان از طرف امیر مؤمنان علی (ع) مبعوث شده است، به گواه اینکه وى در مناظره ى مذکور به آیات قرآن احتجاج کرده، در حالى که امیر مؤمنان علی (ع) در یکى از سخنان خود به وى دستور داده است که با خوارج به ”سنت” پیامبر (ص)مناظره کند، زیرا آیات قرآن متحمل احتمالات و توجیهات مختلف است و ممکن است خوارج احتمالى را بگیرند که به حال آنان مفید باشد؛ چنان که آن حضرت مى فرماید:
”لا تخاصمهم بالقرآن، فان القرآن حمال ذو وجوه تقول و یقولون و لکن حاججهم بالسنه فانهم لن یجدوا عنها محیصاً” [ نهج البلاغه، نامه ى 477. ]
با خوارج به آیات قرآن مناظره مکن، زیرا آیات قرآن توان احتمالات زیادى دارد و در این صورت تو مى گویى و آنان نیز مى گویند “و کار به جایى نمى رسد “. ولى با سنت بر ایشان استدلال کن که چاره اى جز پذیرش نخواهند داشت.
* امام شخصاً به اردوگاه خوارج مى رود
——————————————–
وقتى امیر مؤمنان علی (ع) از هدایت آنان از طریق اعزام اشخاصى مانند صعصعه بن صوحان عبدى، زیاد بن النضر و ابن عباس مأیوس شد، تصمیم گرفت که خود شخصاً با آنها روبرو شود تا شاید با تشریح مقدمات و انگیزه هاى پذیرش حکمین و اینکه آنان خود باعث این کار شدند، بتواند همه یا گروهى از آنان را از شورش باز دارد.
امام به هنگام حرکت از صعصعه پرسید که گروه شورشگر در پى کدام یک از سران خوارج هستند. گفت: یزید بن قیس ارحبى. [ یکى از سران خوارج از قبیله ى یشکر بن بکر بن وائل. ] از این رو، امیر مؤمنان علی (ع) بر مرکب خود سوار شد و از میان اردوگاه گذشت و در برابر خیمه ى یزید فرود آمد و دو رکعت نماز گزارد و سپس بر کمان خود تکیه کرد و رو به خوارج سخن را چنین آغاز کرد:
آیا همه ى شما در صفین حاضر بودید؟ گفتند: خیر، فرمود: به دو گروه جداگانه تقسیم شوید تا با هر گروه در حد آن سخن بگویم. سپس با صداى بلند فرمود: ”خاموش باشید و همهمه مکنید و به سخنانم گوش فرا دهید و دلهایتان را متوجه من سازید. از هر کس شهادت طلبیدم مطابق آگاهى خود گواهى دهد”. آن گاه، پیش از آنکه با آنان سخن بگوید، توجهى به مقام ربوبى کرد و همگان را به او متوجه ساخت و گفت:
خدایا این مقامى است که هر کس در آن پیروز شود در روز رستاخیز نیز پیروز خواهد شد و هر کس در آن محکوم گردد در سراى دیگر نابینا و گمراه خواهد شد.آیا شما به هنگام بلند کردن قرآن بر نیزه ها، آن هم به صورت خدعه و حیله، نگفتید که آنان برادران و همکیشان ما هستند و کارهاى گذشته ى خود را فسخ کرده و پشیمان شده اند و به کتاب خدا پناه آورده اند و باید نظر آنان را پذیرفت و اندوه آنان را بر طرف ساخت؟ “و من در پاسخ شما گفتم: ” این پیشنهادى است که برون آن ایمان و درون آن عدوان و کینه توزى است؛ آغاز آن رحمت و دلپذیر و پایان آن ندامت و پشیمانى است. بر سر کار خود بمانید و راه خود را ترک مکنید و داندانها را براى جهاد با دشمن بفشارید و به فریاد هیچ نعره کننده اى توجه مکنید، که اگر با او موافقت شود گمراه مى کند و اگر به حال خود واگذار گردد خوار مى شود.
سرانجام این کار “تسلیم در برابر خواسته ى آنان ” بر خلاف تأکید من انجام گرفت و دیدیم که شما چنین فرصتى به دشمن دادید. [ شرح نهج البلاغه ى ابن ابى الحدید، ج 2، ص 280. ]
ابن ابى الحدید در شرح خطبه ى سى و ششم مى گوید:
خوارج گفتند که آنچه مى گویى همه حق و بجاست، ولى چه مى توان کرد که ما گناه بزرگى مرتکب شده ایم و از آن توبه کرده ایم و تو نیز باید توبه کنى. امام، بدون اینکه به گناه خاصى اشاره کند، به طور کلى گفت: ”استغفر الله من کل ذنب”. در این موقع شش هزار نفر از اردوگاه خوارج، به عنوان انصار امام، خارج شدند و به وى پیوستند.
ابن ابى الحدید در تفسیر این استغفار مى گوید:
توبه ى امام یک نوع توریه و از مصادیق ”الحرب خدعه” بوده است. او سخن مجملى گفت که تمام پیامبران آن را مى گویند و دشمن نیز به آن راضى شد، بدون اینکه امام به گناهى اقرار کرده باشد. [ شرح نهج البلاغه ى ابن ابى الحدید، ج 2، ص 280. ]
* شرارت دشمن دوست نما
———————————
پس از بازگشت خوارج از اردوگاه به کوفه، در میان مردم شایع کردند که امام از پذیرش حکمیت بازگشته و آن را ضلال و گمراهى دانسته است و در صدد تهیه وسایل است که مردم را براى نبرد با معاویه، پیش از اعلام رأى حکمین حرکت دهد.
در این میان اشعث بن قیس، که زندگى و نحوه ى پیوستن او به امیر مؤمنان علی (ع) کاملاً مرموز بوده است، در ظاهرى دوستانه، اما در باطن به نفع معاویه، وارد کار شد و گفت: مردم مى گویند امیرمؤمنان از پیمان خود برگشته و مسئله ى حکمیت را کفر و گمراهى انگاشته است و انتظار بر انقضاى مدت را خلاف مى داند. سخنان اشعث آنچنان امیر مؤمنان علی (ع) را در محذور قرار داد که ناچار به بیان حقیقت پرداخت و گفت: هر کس مى اندیشد که من از پیمان حکمیت برگشته ام دروغ گفته و هر کس آن را گمراهى مى پندارد خود گمراه شده است.
بیان حقیقت چنان به خوارج سنگین آمد که با دادن شعار ”لا حکم الا لله” مسجد را ترک گفتند و مجدداً به اردوگاه خود بازگشتند.
ابن ابى الحدید در اینجا یادآور مى شود که هر نوع خلل در حکومت امیر مؤمنان علی (ع) زیر سر اشعث بوده است، چه اگر او این مسئله را مطرح نمى کرد امام را مجبور به بیان حقیقت نمى ساخت و خوارج که به همان استغفار کلى قناعت کرده بودند در خدمت امام براى نبرد با معاویه مى شتافتند. ولى او سبب شد که امیر مؤمنان علی (ع) پرده توریه را بدرد و سیماى حقیقت را آشکار سازد.
*تلاش مجدد براى هدایت خوارج
————————————
مبرد در ”کامل” مناظره ى دیگرى براى امام نقل مى کند که با مناظره ى پیشین کاملاً فرق دارد و احتمال مى رود که مناظره ى دومى باشد که امام با خوارج انجام داده است و فشرده ى آن چنین است:
امیر مؤمنان علی (ع): آیا به خاطر دارید هنگامى که قرآنها را بر نیزه بلند کردند من گفتم که این کار حیله و خدعه است و اگر آنان داورى قرآن را مى خواستند به نزد من مى آمدند و از من داورى مى طلبیدند؟ و آیا کسى را سراغ دارید که مسئله ى حکمیت آن دو نفر را اندازه ى من بد و زشت بشمارد؟
خوارج: نه.
امیر مؤمنان علی (ع): آیا تصدیق مى کنید که شما مرا، با کمال کراهت من، به این کار وادار کردید و من از روى ناچارى به درخواست شما پاسخ گفتم و شرط کردم که حکم داوران در صورتى نافذ خواهد بود که به حکم خدا داورى کنند؟ و همگى مى دانید که حکم خدا از من تجاوز نمى کند “و من امام بر حق و خلیفه ى برگزیده ى مهاجر و انصار هستم “.
عبدالله بن کواء: صحیح است که به اصرار ما آن دو نفر را در دین خدا حکم کردى، ولى ما اقرار مى کنیم که با این عمل کافر شدیم و اکنون از آن توبه مى کنیم و تو نیز مثل ما به کفر خود اقرار و از آن توبه کن و آن گاه همگان را براى نبرد با معاویه گسیل دار.
امیر مؤمنان علی (ع): آیا مى دانید که خدا در اختلاف زوجین فرمان داده است که به دو داور مراجعه شود، آنجا که فرموده: ”فابعثوا حکماً من اهله و حکما من اهلها”؟ و نیز در تعیین کفاره ى قتل صید در حال احرام دستور داده است که به دو عادل به عنوان حکم مراجعه شود، آنجا که فرموده: ”یحکم به ذوا عدل منکم”؟
ابن کواء: تو لقب امیر مؤمنان را از کنار اسم خود پاک کردى و بدین طریق خود را از حکومت خلع نمودى.
امیر مؤمنان علی (ع): پیامبر براى ما اسوه است. در غزوه ى حدیبیه، آن گاه که صلحنامه اى میان پیامبر و قریش به این صورت نوشته شد ”هذا کتاب کتبه محمد رسول الله و سهیل بن عمرو”، نماینده ى قریش اعتراض کرد و گفت: اگر به رسالت تو اقرار داشتم با تو مخالفت نمى کردم. باید لقب ”رسول الله” را از کنار نام خود بردارى. و پیامبر به من فرمود: على، لقب رسول الله را از کنار اسم من پاک کن. گفتم: اى پیامبر خدا، قلبم اجازه نمى دهد چنین کارى کنم. آن گاه پیامبر با دست خود آن را پاک کرد و لبخندى به من زد و گفت: تو نیز به سرنوشت من دچار مى شوى.
وقتى سخنان امیر مؤمنان علی (ع) به آخر رسید دو هزار نفر از گروهى که در حروراء جمع شده بودند به سوى آن حضرت بازگشتند و به سبب اینکه در آن نقطه گرد آمده بودند آنان را ”حروریه” نامیده اند. [ کامل مبرد، ص 45؛ شرح نهج البلاغه ى ابن ابى الحدید، ج 2، صص 275 تا 274. ]
* مناظره اى دیگر
———————
سیاست امیر مؤمنان علی (ع) درباره ى خوارج این بود که تا خونى نریزند و دست به غارت اموال نزنند در کوفه و اطراف آن بتوانند به آزادى زندگى کنند، هر چند شب و روز نعره هاى انکار آنان مسجد را پر کند و بر ضد او شعار دهند. از این رو، امیر مؤمنان علی (ع) بار دیگر ابن عباس را روانه ى دهکده ى حروراء کرد. وى به آنان گفت: چه مى خواهید؟ گفتند: باید همه ى کسانى که در صفین بوده اند و با حکمیت موافقت کرده اند از کوفه خارج شوند و همگى به صفین برویم و سه شب در آنجا بمانیم و از کرده ى خود توبه کنیم و آن گاه براى نبرد با معاویه رهسپار شام شویم!
در این پیشنهاد آثار لجاجت و حماقت کاملاً پیداست. زیرا هرگاه مسئله ى حکمیت کار خلاف و گناهى باشد دیگر لازم نیست که حتماً توبه در مکانى صورت پذیرد که گناه در آنجا صورت گرفته است، آن هم به شرطى که سه شب در آنجا اقامت کنند! بلکه توبه با یک لحظه ندامت واقعى و با ذکر صیغه ى استغفار صورت مى گیرد.
امیر مؤمنان علی (ع) در پاسخ آنان گفت: چرا اکنون این سخن را مى گویید که دو حکم معین و اعزام شده اند و طرفین به یکدیگر عهد و پیمان داده اند؟
گفتند: در آن وقت جنگ طول کشید و سختى و فشار فزونى گرفت و مجروحان زیاد شدند و ما اسلحه و چهار پایان بسیار از دست داده بودیم؛ از این رو، حکمیت را پذیرفتیم.
امیر مؤمنان علی (ع) فرمود: آیا در روزى که فشار فزونى گرفته بود پذیرفتید؟ پیامبر (ص)پیمان خود را با مشرکان محترم مى شمرد، ولى شما به من مى گویید که پیمان خود را بشکنم؟
خوارج در درون احساس شرم کردند ولى به سبب تعصب بر عقیده، یکى پس از دیگرى وارد مى شدند و شعار مى دادند که: ”لا حکم الا لله و لو کره المشرکون”. روزى یکى از خوارج وارد مسجد شد و شعار یاد شده را سر داد و مردم دور او را گرفتند و او شعار خود را تکرار کرد و این بار گفت: ”لا حکم الا لله و لو کره ابوالحسن”. امیر مؤمنان علی (ع) درپاسخ او گفت: من هرگز حکومت خدا را مکروه نمى شمارم، ولى منتظر حکم خدا درباره ى شما هستم. مردم به امیر مؤمنان علی (ع) گفتند: چرا به اینها این همه مهلت و آزادى مى دهید؟ چراریشه ى آنان را قطع نمى کنید؟ فرمود:
”لا یفنون انهم لفى اصلاب الرجل و ارحام النساء الى یوم القیامه” [ شرح حدیدى،ج 2، صص 310 تا 311. ]
آنان نابود نمى شوند؛ گروهى از آنان در صلب پدران و رحم مادارن باقى هستند و به همین حال تا روز رستاخیر خواهند بود.
منبع: کتاب فروغ ولایت – تألیف آیت الله حسن سبحانی