نویسنده: یعقوب جعفری
مطالعه و بررسی تاریخ زندگی پیامبر اکرم (ص) به روشنی دلالت می کند که حضرت همواره از امدادهای غیبی و حمایت ها و عنایت های ویژه بهره مند بود. این حمایت ها که در مراحل مختلف زندگانی ایشان رخ داد، ابعاد گسترده ای داشته که در این نوشتار با استناد به آیات قرآنی و نیز نیم نگاهی به حدیث و تاریخ، به مواردی از آن پرداخته شده است.
مقدمه
مطالعه آیات قرآن و نیز احادیث و تاریخ اسلام حاکی از آن است که پیامبر اکرم(ص) نه تنها همواره از امدادهای غیبی و حمایت ها و عنایت های ویژه الهی بهره مند بود، که زیر نظر مستقیم خداوند تربیت شد و با کمک های بی واسطه او، بار مسئولیتی دشوار را با موفقیت به منزل رساند. البته همه مؤمنان و به خصوص پیامبران و اولیای الهی از عنایت های خاص خداوند برخوردار بودند و خدا وعده یاری به آنان داده است: « و الّذین جاهدوا فینا لَنَهدِیَِنّهُم سبلنا؛ و آنان که در [راه یاری دین] ما بکوشند هر آینه ایشان را به راه های خویش رهبری کنیم. ( عنکبوت: 69)»، ولی عنایت های ویژه خداوند به آخرین سفیر خود، بسیار فراتر و گسترده تر و از نوع خاص الخاص آن است. آن حضرت مستقیماًً در آغوش مهر و مراقبت خداوند زندگی می کرد. بدان سان که فرمود:« واصبر لحکم ربّک فانّک باعیننا؛ برای فرمان پروردگارت شکیبایی کن که تو زیر نظر مایی».(طور: 48).
آن حضرت در دوران کودکی و نوجوانی، در حالی که یتیم بود، در پناه الهی قرار گرفت و بهره مندی از شرح صدر و گشادی سینه که این نیز موهبتی الهی بود، آمادگی درک حقایق را پیدا کرد. تسلای خاطر و دلداری پیامبر در برابر توطئه های دشمنان در دوره رسالت و نیز مصونیت ایشان از کید و حیله کفار و همچنین وعده پیروزی بر آنها از مواردی است که این حقیقت را روشن می کند که آن حضرت در لحظه لحظه زندگی خویش بهره مند از عنایت های ویژه الهی بوده که در ادامه، ذیل چند عنوان آنها را یادآور می شویم.
1.برخورداری از حمایت های ویژه الهی در دوران کودکی و جوانی
نخستین چیزی که در دوران کودکی پیامبر (ص) جلب توجه می کند و قرآن نیز بر آن تأکید دارد، یتیم بودن آن حضرت است. هنگامی که مادرش آمنه بنت وهب به او حامله بود، پدرش عبدالله بن عبدالمطلب از دنیا رفت و مادرش نیز در سن پنج یا شش سالگی آن حضرت در محلی به نام ابواء نزدیکی مدینه از دنیا رفت و بدین گونه هم از طرف پدر و هم از طرف مادر یتیم شد.
هر چند که یتیم شدن یک کودک و محرومیت او از مهر پدری و مادری، سخت ناگوار است، ولی برای روح های بزرگ چنین محرومیت هایی می تواند بسیار سازنده باشد. پیامبر (ص) به سبب یتیم بودن، در کوره حوادث پخته شد و تلخی ها و ناکامی ها وجود او را برای انجام کاری دشوار و رسالتی بزرگ آماده ساخت و بدین گونه رنج های یتیمان و محرومان را به خوبی لمس کرد. علاوه بر این، با مرگ پدر و مادر،آن حضرت در شرایطی قرار گرفت که اطاعت هیچ انسانی بر گردن او نبود، چنان که امام صادق (ع) و امام رضا (ع) به آن اشاره کرده اند. امام صادق(ع)فرمود: « همانا خداوند متعال پیامبرش را یتیم کرد تا اطاعت هیچ کس بر گردن او نباشد».(1) امام رضا (ع) نیز فرمود: « یتیم بودن پیامبر برای آن بود که حق هیچ مخلوقی بر گردن او نباشد»(2)
هر چند آن حضرت به سبب نداشتن پدر و مادر تحت کفالت عبدالمطلب و پس از وی تحت کفالت ابوطالب زندگی می کرد و از محبت های بی دریغ آنان بهره مند بود، ولی آنان در جایگاهی نبودند که مانند پدر و مادر باشند. چون پدر و مادر علاوه بر سرپرستی و کفالت فرزند، حق حیات بر گردن او دارند و حتی اگر پدر و مادری به فرزند خود بدی هم بکنند باز آن حق بزرگ را بر گردن او دارند.
خداوند در قرآن کریم یتیم بودن پیامبر را مطرح می کند و خاطر نشان می سازد که خود سرپرستی او را به عهده گرفت و به او پناه داد: « الم یجدک یتیماً فاوی؛ آیا (خداوند) تو را یتیم نیافت، آنگاه پناه داد؟» (ضحی: 6)
خداوند متعال این حالت را نعمتی از خود برای پیامبرش دانسته و براستی چه نعمتی بالاتر از این، که کسی مستقیماً تحت سرپرستی خداوند قرار گیرد و در پناه او باشد. البته این یک سرپرستی خاص بود و گرنه همه انسان ها و حتی همه موجودات، تحت سرپرستی و قیومیّت عام خداوند هستند. در روایتی از پیامبر خدا (ص) نقل شده است که فرمود: « ادّبنی ربّی فاحسن تادیبی ؛ پروردگارم تادیب مرا به عهده گرفت و نیکو تادیبم کرد».(3)
خداوند متعال پس از یادآوری یتیمی پیامبرـ در ادامه همین آیه ـ دو حالت دیگر از پیامبر را خاطر نشان می سازد و آن گم گشتی و فقیر بودن پیامبر در دوران جوانی است که خداوند با عنایت خاص خود، او را رهبری کرد و بی نیاز ساخت: « و وجدک ضالاً فهدی؛ و تو را گم گشته یافت، پس هدایت کرد.» (ضحی: 7)
منظور از «ضالّ» بودن پیامبر که در این آیه به آن تصریح شده، همان گم گشتگی و سرگردانی پیامبر است که به سبب یتیم بودن دچار چنین حالتی شده بود و خداوند با عنایت خاصی که به او داشت، دست او را گرفت و از آن سرگشتگی نجاتش داده و او به خوبی آن مرحله را پشت سر نهاد و چنان نشد که یتیمی و سرگشتگی باعث گمراهی او و رفتن به دنبال باطل شد یا کاری که مایه شرمندگی او در بزرگسالی باشد. این است که بعدها که به پیامبری می رسد سابقه درخشان زندگی خود را به مشرکان گوشزد می کند: « فقد لبثت فیکم عمرا من قبله افلا تعقلون؛ به تحقیق، پیش از این یک عمر میان شما زندگی کرده ام، آیا اندیشه نمی کنید؟» (یونس: 16)
البته در تفسیر و توجیه کلمه«ضالّاً» در آیه مورد بحث وجوه گوناگونی گفته اند، ولی با توجه به قبل و بعد آیه که از حالت یتیمی و نداری پیامبر سخن می گوید، آنچه گفته شد مناسب تر از وجوه دیگر به نظر می رسد.
فقیری و نداری پیامبر در حال کودکی و جوانی نیز مطلبی است که در کنار یتیمی و گمگشتگی او به آن تصریح شده است و خداوند از باب امتنان اظهار می دارد که تو فقیر بودی و ما بی نیازت کردیم: « و وجدک عائلاً فاغنی؛ و تو را فقیر یافت پس بی نیاز کرد». (ضحی:8)
شاید این جمله به آشنایی و ازدواج پیامبر خدا(ص) با خدیجه اشاره دارد. خدیجه بانویی ثروتمند بود و پیش از ازدواج با پیامبر، آن حضرت را امین مال التجاره خود کرده بود و پس از ازدواج هم تمام ثروت خود را در اختیار آن حضرت گذاشت و پیامبر(ص) پس از بعثت، از این ثروت در راه تبلیغ اسلام استفاده می کرد. آن حضرت پس از خدیجه همواره از وی به نیکی یاد می کرد و می فرمود:« او مرا تصدیق کرد، در حالی که مردم تکذیب می کردند و او با مال خود با من مواسات می کرد، در حالی که مردم مرا محروم می کردند».(4)
2.داشتن شرح صدر
شرح صدر و گشادی سینه که در قرآن از آن به عنوان یک حالت نفسانی عالی یاد شده، کنایه از فهم و درک و بینش و بصیرت درست و آمادگی برای پذیرش حق است و کسی که شرح صدر دارد، درست می اندیشد و حقایق را آنچنان که هست درک می کند و این بالاترین حالت روحی پسندیده ای است که یک انسان می تواند آن را داشته باشد. پیامبران چنین حالتی را داشتند؛ از این رو، علاوه بر اینکه دل و جان آنان را در اختیار حق قرار داشت، در رساندن پیام حق به دیگران هر گونه رنج و زحمتی را متحمل می شدند و با سعه صدر و وسعت نظر، رسالت خود را انجام می دادند و عکس العمل های ناپسند مخالفان، آنان را در این راه، خسته و ملول نمی کرد و بی توجه به آزار مخالفان، سرزنده و نستوه کار خود را در جهت هدایت دیگران پی می گرفتند. این همان شرح صدری است که حضرت موسی در مقابل فرعون از خدا خواست: « قال ربّ اشرح لی صدری و یسّرلی امری؛ موسی گفت: خدایا سینه مرا بگشا و کار مرا آسان کن».(طه: 25-26)
مرتبه اعلای این حالت را پیامبر اسلام(ص) داشت و خدا با عنایت خاص خود، چنین شرح صدری به آن حضرت داده بود: « الم نشرح لک صدرک و وضعنا عنک وزرک؛ آیا سینه ات را برایت گشاده نکردیم و بار گرانت را از تو فرو ننهادیم؟»(انشراح:1-2)
شرح صدر پیامبر اسلام(ص) در مقابله با انبوه مخالفان به گونه ای بود که آن ها از وسعت نظر و صبر و تحمل و اخلاق و رفتار عالی پیامبر دچار تعجب می شدند و همین اخلاق نقش مهمی در ارشاد مردم و جلب و جذب مخالفان به سوی اسلام داشت و خلق عظیم پیامبر(ص) عامل مهمی در پیشرفت اسلام بود.
بعضی شرح صدر پیامبر اسلام را مربوط به داستان« شق صدر» می دانند؛(5) داستانی که محققان آن را مردود دانسته اند. این داستان که به صورت های گوناگون در کتاب های تاریخی آمده، عبارت از این است که گویا در دوران کودکی پیامبر اسلام(ص) و هنگامی که در میان قبیله بنی سعد بود، روزی در صحرا با همگنان خود بازی می کرد ناگهان بچه ها دیدند که کسی او را گرفت و سینه او را شکافت و چیزی را از قلب او جدا کرد و دوباره او را به حالت اولیه برگرداند. برادران رضاعی پیامبر(ص) سراسیمه جریان را به حلیمه سعدیه خبر دادند و آن ها شتابان سوی محمد رفتند و او را رنگ پریده دیدند و جریان را پرسیدند. محمد گفت: دو مرد سفید پوش شکم مرا دریدند و چیزی برداشتند.(6)
این روایت به صورت دیگری در منابع شیعی آمده و از حلیمه سعدیه این چنین نقل شده است:
محمد پنج ساله بود که روزی با برادران رضاعی خود به صحرا رفت کسانی او را گرفتند و بالای کوهی بردند و در آنجا او را شست و شو دادند. برادران پیش من آمدند و گفتند که محمد را دریاب او را ربودند. وقتی پیش او رفتم دیدم که نوری از او بلند است. او را وارسی کردم و گفتم: تو را چه شده؟ گفت: غصه نخور خدا با ماست و قصه خود را شرح داد. از او عطر خوبی در فضا منتشر می شد.(7)
به طوری که ملاحظه می فرمایید در این روایت از شکافتن سینه پیامبر(ص) یاد نشده، بلکه تنها از شست و شوی او سخن رفته است. قطع نظر از اینکه آیا این روایات، صحیح است یا نه و چگونه باید میان آن ها جمع کرد، نمی توان این قصه را به شرح صدر پیامبر(ص) که در سوره انشراح آمده است، مربوط دانست چون شرح صدر اصطلاحی عمومی است و همان گونه که دیدیم در دعای حضرت موسی هم آمده بود که از خدا برای خود شرح صدر می خواست. و آیات دیگری هم در این زمینه وجود دارد که مربوط به عموم انسان هاست و قطعاً در این آیات، شرح صدر با شق صدر همراه نیست.
3.تقویت روحی پیامبر(ص)
خداوند همواره از راه های گوناگون به تقویت روحی و ایجاد نشاط و ثبات قدم در پیامبر اسلام پرداخت تا اراده او را در برابر هجمه ها و توطئه ها و کارشکنی های دشمنان نیرومند کند، به گونه ای که اقدامات خصمانه و عکس العمل های تند مخالفان و ناهنجاری های پیش رو، او را دچار نومیدی نسازد و او همچنان با تحرک و نشاط بیشتر به وظایف خود عمل کند. یکی از کارهای زشت کافران این بود که آن حضرت را دروغ گو معرفی می کردند؛ تهمتی که هر انسان راست گویی را آزرده می سازد. خداوند به منظور تسلای خاطر و دلداری پیامبر(ص) خاطر نشان می کند که پیامبرانِ پیش از تو نیز با این تهمت روبه رو بودند و این چیز تازه ای نیست:
« و ان یکذّبوک فقد کذّبت رسل من قبلک و الی الله ترجع الامور؛ و اگر تو را تکذیب کنند، پیش از تو هم فرستادگانی تکذیب شدند. و همه کارها به سوی خدا بازگردانیده می شود».(فاطر:4)
مشرکان گاهی آن حضرت را مسخره می کردند و بدین گونه شخصیت او را در جامعه می کوبیدند تا مردم با دیده حقارت به او بنگرند و سخنانش را جدی نگیرند. این عمل نیز باعث آزردگی شدید هر انسانی می شود، ولی خداوند برای رفع آزردگی روحی پیامبر(ص) باز تذکر می دهد که پیش از تو نیز پیامبران را مسخره می کردند:
« ولقد استهزی برسل من قبلک فحاق بالّذین سخروا منهم ما کانوا به یستهزون؛ و مسلماً پیامبران پیش از تو نیز مورد ریشخند قرار گرفتند، پس کسانی که آنان را مسخره می کردند، سزای آنچه که آن را به ریشخند می گرفتند گریبان گیرشان شد.»(انبیاء: 41)
علاوه بر اینکه خداوند متعال به پیامبر یادآوری می کند که پیامبران گذشته نیز چنین مشکلاتی داشتند، در آیه ای دیگر از آن حضرت می خواهد که به مأموریت خود ادامه دهد و کار مسخره کنندگان را به خدا واگذار کند خداوند خود کار آن ها را خواهد ساخت.(8) همچنین خداوند به منظور تقویت روحی پیامبر (ص) در برابر مشکلات پیش رو، در آیات متعددی او را امر به شکیبایی می کند و تذکر می دهد که این صبر تو برای خداست و تو نباید از توطئه ها و دشمنی های کافران، دل تنگ شوی یا عکس العمل نامناسب نشان بدهی. از جمله این آیات، دو آیه زیر می باشد:
و اصبر و ما صبرک الاّ باللّه و لا تحزن علیهم و لا تک فی ضیق ممّا یمکرون؛ و صبر کن و صبر تو جز به توفیق خدا نیست و بر آنان اندوه مخور و از آنچه نیرنگ می کنند دل تنگ مدار.(نحل:127) فاصبر انّ وعد اللّه حقٌ و لا یستخفّنّک الّذین لا یوقنون؛ پس صبر کن که وعده خدا حقّ است و زنهار تا کسانی که یقین ندارند، تو را به سبک سری وا ندارند.(روم:60)
پیامبر خدا (ص) برای هدایت مردم رنج بسیار می کشید و از اینکه مردم ایمان نمی آوردند به شدت اندوهگین می شد. خداوند برای تقویت روحی جسم و جان پیامبر (ص) از او می خواهد که این چنین خود را به زحمت نیفکند و خودخوری نکند:
طه ما انزلنا علیک القرآن لتشقی: طاها! قرآن را بر تو نازل نکردیم تا به رنج افتی. (طه: 1) فلعلّک باخع نفسک علی آثارهم ان لم یؤمنوا بهذا الحدیث اسفاً؛ شاید، اگر به این سخن ایمان نیاوردند، تو جان خود را از اندوه، در پیگیری کارشان تباه کنی.(کهف:6) ما ودّعک ربّک و ما قلی؛ پروردگارت تو را وانگذاشته، و دشمن نداشته است.(ضحی:3) فلا یحزنک قولهم انّا نعلم ما یسرّون و ما یعلنون؛ پس، گفتار آنان تو را غمگین نگرداند که ما آنچه پنهان و آنچه را آشکار می کنند، می دانیم.(یس:76) کتاب انزل الیک فلا یکن فی صدرک حرج منه لتنذر به و ذکری للمؤمنین؛ کتابی است که به سوی تو فرو فرستاده شده است ـ پس نباید در سینه تو از ناحیه آن، تنگی باشد- تا به وسیله آن هشدار دهی و برای مؤمنان پندی باشد.(اعراف:2) و اصبر و ما صبرک الاّ باللّه و لا تحزن علیهم و لا تک فی ضیقٍ ممّا یمکرون؛ و صبر کن و صبر تو جز به (توفیق) خدا نیست و بر آنان اندوه مخور و از آنچه نیرنگ می کنند دل تنگ مدار.(نحل:127)
4.مژده پیروزی
اسلام در آغاز بعثت از نظر قدرت ظاهری بسیار ضعیف بود، به گونه ای که مشرکان آن حضرت را مسخره می کردند که تنها دو نفر به او ایمان آورده اند که یکی از آن ها زن (خدیجه (ع)) و یکی کودک(علی بن ابی طالب(ع))(9) و پیش بینی اینکه دین حضرت محمد(ص) در اندک زمانی فراگیر خواهد شد و او قدرت عظیمی خواهد یافت، باور کردنی نبود، اما خداوند برای تقویت روحی پیامبر و مسلمانان، با قاطعیت تمام، وعده پیروزی می دهد:
هو الّذی ارسل رسوله بالهدی و دین الحقّ لیظهره علی الدّین کلّه و لو کره المشرکون؛ او کسی است که پیامبرش را با هدایت و دین درست، فرستاد تا آن را بر هر چه دین است پیروز گرداند، هر چند مشرکان خوش نداشته باشند.(توبه:33)
البته پیامبر خدا در زمان حیات خودش پیروزی های بزرگی را که نصیب او شده بود مشاهده کرد، مانند فتح مکه که بعضی ها آن را فتح مبین خوانده اند،(10) ولی انجام برخی از وعده های خدا فرصت و زمان خاص خود را طلب می کرد و در زمان حیات پیامبر امکان تحقق نداشت و لذا خداوند در آیه ای از قرآن به این مطلب اشاره فرموده و خاطر نشان می سازد که انجام وعده ها پس از تو تحقق خواهد یافت:
فاصبر انّ وعد اللّه حقّ فامّا نرینّک بعض الذّی نعدهم او نتوفّینّک فالینا یرجعون؛ پس صبر کن که وعده خدا راست است. پس چه پاره ای از آنچه به آنان وعده داده ایم، به تو بنمایانیم، چه تو را از دنیا ببریم به سوی ما بازگردانیده می شوند.(غافر:77)
به طور کلی موضوع پیروزی نهایی حق و خط انبیا، یکی از سنت های حتمی الهی در تاریخ است و خداوند متعال در آیات متعددی از قرآن کریم بر این مطلب تأکید فرموده است:
ولقد سبقت کلمتنا لعبادنا المرسلین انهّم لهم المنصورون و انّ جندنا لهم الغالبون؛ و قطعاً فرمان ما درباره بندگان فرستاده ما از پیش، چنین رفته است که آنان بر دشمنان خودشان حتماً پیروز خواهند شد و سپاه ما هر آینه پیروزمندانند.(صافات:171-173) کتب اللّه لاغلبنّ انا و رسلی انّ اللّه قویّ عزیز؛ خدا مقرّر کرده است که حتماً من و فرستادگانم چیره خواهیم گردید، همانا خدا نیرومندِ شکست ناپذیر است.(مجادله:21)
5.مصونیت پیامبر از کید دشمنان
توطئه های دشمنان پیامبر (ص) تمام شدنی نبود و در طول 23 سال رسالت، همواره پیامبر گرامی اسلام با دشمنان سرسختی روبه رو بود. از دشمنان بت پرست در محیط مکه گرفته تا دشمنان دیگری که در محیط مدینه بر ضد اسلام ائتلاف کرده بودند، به اضافه منافقان که در جامعه اسلامی زندگی می کردند و دست از توطئه بر نمی داشتند. با وجود این، خداوند بارها به آن حضرت اطمینان داد که او را از شر دشمنان حفظ خواهد کرد و چنین هم شد:
انّا کفیناک المستهزئین؛ ما شرّ ریشخند کنندگان را از تو برطرف خواهیم کرد.(حجر:95) و ان تولّوا هم فی شقاق فسیکفیکهم اللّه و هو السّمیع العلیم؛ اگر روی برتافتند، جز این نیست که سر ستیز دارند و به زودی خداوند شر آنان را از تو کفایت خواهد کرد، که او شنوای داناست.(بقره:137)
پیامبر حتی از ابلاغ برخی از فرمان های خداوند متعال به مسلمانان دغدغه خاطر داشت و نگران آن بود که از میان همین مسلمانان با او مخالفت شود و مورد اعتراض قرار گیرد و اساس اسلام به خطر افتد. یکی از آن ها ابلاغ و حمایت امیرالمؤمنین (ع) بود که بی شک در صورت اعلام رسمی، حساسیت گروهی بر انگیخته می شد. خداوند در آخرین سال عمر پیامبر(ص) که به حجه الوداع معروف است، در راه بازگشت از مکه و در محلی به نام غدیر خم، فرمان روشنی داد که باید آنچه به او در اعلام وصایت امیرالمؤمنین نازل شده به مردم ابلاغ کند و گرنه رسالت خود را انجام نداده است و برای رفع نگرانی های پیامبر، به او وعده داد که خداوند تو را از شر مردم حفظ خواهد کرد:
یا ایّها الرّسول بلّغ ما انزل الیک من ربّک و ان لم تفعل فما بلّغت رسالته و اللّه یعصمک من النّاس انّ اللّه لا یهدی القوم الکافرین؛ ای پیامبر، آنچه از جانب پروردگارت به سوی تو نازل شده، ابلاغ کن و اگر نکنی پیامش را نرسانده ای. و خدا تو را از گزندِ مردم نگاه می دارد. آری، خدا گروه کافران را هدایت نمی کند.(مائده:67)
خداوند مصونیت پیامبر خود را از شر خدعه دشمنان داخلی و خارجی تضمین می کند و اظهار می دارد که او را با کمک های خود و تلاش مؤمنانی که در کنار او هستند تأیید خواهد کرد.
و ان یریدوا ان یخدعوک فانّ حسبک اللّه هو الّذی ایّدک بنصره و بالمؤمنین؛ و اگر بخواهند تو را بفریبند، خدا برای تو بس است. همو بود که تو را با یاری خود و مؤمنان نیرومند گردانید.(انفال:62) فاعرض عنهم و توکّل علی اللّه و کفی باللّه وکیلاً؛ پس، از ایشان روی برتاب و بر خدا توکّل کن، و خدا بس کارساز است.(نساء:81)
6.نزول سکینه و آرامش بر پیامبر(ص)
به رغم همه مشکلات و گرفتاری های شکننده، پیامبر خدا از آرامش و اطمینان روحی بالایی برخوردار بود و این به سبب سکون و آرامشی بود که خداوند در دل آن حضرت جای داده بود. در قرآن از این حالت به «سکینه» یاد شده است. قرآن کریم بارها از این سکینه یاد کرده است که گاهی تنها به پیامبر خود ارزانی داشته و گاهی هم به پیامبران و مؤمنان عنایت کرده و آنان را شایسته این حالت دانسته است:
فانزل اللّه سکینته علیه و ایّده بجنود لم تروها و جعل کلمه الّذین کفروا السّفلی و کلمه اللّه هی العلیا و اللّه عزیزٌ حکیمٌ؛ پس خدا آرامش خود را بر او فرو فرستاد و او را با سپاهیانی که آنها را نمی دیدید، تأیید کرد، و کلمه کسانی را که کفر ورزیدند پست تر گردانید، و کلمه خداست که برتر است، و خدا شکست ناپذیر حکیم است.(توبه:40)
فانزل اللّه سکینته علی رسوله و علی المؤمنین و الزمهم کلمه التقوی و کانوا احقّ بها و اهلها و کان اللّه بکلّ شیءٍ علیماً؛ پس خدا آرامش خود را بر فرستاده خویش و بر مؤمنان فرو فرستاد، و آرمان تقوا را ملازم آنان ساخت، و آنان به رعایت آن آرمان سزاوارتر و شایسته آن بودند، و خدا همواره بر هر چیزی داناست.(فتح:26)
سکینه گاهی به طور مستقیم از جانب خدا بر پیامبر نازل شده و آن تصرف خداوند متعال در دل و جان پیامبر(ص) است. گاهی هم سکینه از طریق بیان داستان های پیامبران گذشته انجام گرفته است و پیامبر و مؤمنان با آگاهی از تاریخ پیامبران با سنت های الهی که حاکم بر تاریخ بشری است، آشنا می شدند، و این آرامش خاطر آنان را در پی داشت:
و کلاًّ نقصّ علیک من انباء الرّسل ما نثبّت به فؤدک و جاءک فی هذه الحقّ و موعظه و ذکری للمؤمنین؛(هود:120) و هر یک از سرگذشت های پیامبران را که بر تو حکایت می کنیم، چیزی است که دلت را بدان استوار می گردانیم، و در اینها حقیقت برای تو آمده، و برای مؤمنان اندرز و تذکّری است.
7.اطمینان دادن به پیامبر(ص) از درستی راه
بی شک پیامبر خدا به درستی راه خود اطمینان کامل و باور قطعی داشت، در عین حال خداوند برای استمرار و تقویت این باور، بارها درستی راه او را تأیید و به او اطمینان می داد که بر صراط مستقیم است. این یادآوری ها برای مقابله با جنبه بشری پیامبر بود؛ همان جنبه ای که حضرت ابراهیم را وادار کرد که از خدا بپرسد که چگونه مرده ها را زنده می کند.(11) یا موسی را واداشت که از خدا بخواهد خودت را به من نشان بده.(12) در همه این موارد، هدایت الهی به کمک پیامبران آمد و آنان را اطمینان داد. درباره پیامبر اسلام هم خداوند در آیات قرآنی به او اطمینان می دهد که او بر صراط مستقیم است و مردم را به سوی صراط مستقیم می خواند:
وادع الی ربّک انّک لعلی هدی مستقیمٍ«به راه پروردگارت دعوت کن، زیرا تو بر راهی راست قرار داری.(حج:67)؛ و انّک لتدعوهم الی صراطٍ مستقیمٍ؛ و در حقیقت، این تویی که جداً آنها را به راه راست می خوانی.»(مؤمنون:73)؛ فاستمسک بالّذی اوحی الیک انّک علی صراط مستقیمٍ؛ پس به آنچه به سوی تو وحی شده است چنگ درزن، که تو بر راهی راست قرار داری.»(زخرف:43)؛ فلا تک فی مریهٍ منه انّه الحقّ من ربّک و لکنّ اکثر النّاس لا یؤمنون؛ پس در آن تردید مکن که آن حق از جانب پروردگار توست، ولی بیشتر مردم باور نمی کنند.(هود:17).
8.کمک های مستقیم و مباشر
آنچه تاکنون گفته شد، همگی کمک های روحی و معنوی خداوند بود که نصیب پیامبر(ص) خدا گردید. طبق برخی از آیات قرآنی، خداوند در چند مورد مستقیماً و به صورت عملی پیامبر خود را یاری کرده است. خداوند در این موارد به طور مستقیم در سیر حوادث دخالت کرده و جریان را به نفع پیامبر(ص) تمام کرده است. از جمله این موارد داستان دارالندوه است که مشرکان به کشتن پیامبر یا اقدامات بسیار شدید درباره او تصمیم قاطع گرفتند،(13) ولی خداوند در برابر توطئه های آنان چاره سازی کرد و پیامبر خود را نجات داد:
و اذ یمکر بک الّذین کفروا لیثبتوک او یقتلوک او یخرجوک و یمکرون و یمکر اللّه و اللّه خیر الماکرین؛ و هنگامی که کافران درباره تو نیرنگ می کردند تا تو را به بند کَشَند یا بکُشند یا(از مکه) اخراج کنند و نیرنگ می زدند، و خدا تدبیر می کرد و خدا بهترین تدبیر کنندگان است.(انفال:30)
همچنین هنگامی که پیامبر گرامی اسلام با ابوبکر به غار ثور رفت، مشرکان رد پای آنها را گرفتند و تا دهانه غار آمدند، اما دیدند که دهانه غار با تار عنکبوت پوشیده شده و پرنده ای در آنجا لانه کرده به گونه ای که گویا مدت هاست که کسی وارد غار نشده است و از آنجا برگشتند و این نوعی کمک غیبی بود.(14) آیه زیر از یاری خداوند در این جریان خبر می دهد و اظهار می دارد که خداوند پیامبرش را با لشکریانی که مشرکان آنها را نمی دیدند، یاری کرد:
الاّ تنصروه فقد نصره اللّه اذ اخرجه الّذین کفروا ثانی اثنین اذ هما فی الغار اذ یقول لصاحبه لا تحزن انّ اللّه معنا فانزل اللّه سکینته علیه و ایّده بجنود لم تروها و جعل کلمه الّذین کفروا السّفلی و کلمه اللّه هی العلیا و اللّه عزیزٌ حکیم؛ اگر او را یاری نکنید، قطعاً خدا او را یاری کرد، هنگامی که کسانی که کفر ورزیدند او را (از مکّه) بیرون کردند، و او نفر دوم از دو تن بود، آن گاه که در غار بودند، وقتی به همراه خود می گفت اندوه مدار که خدا با ماست پس خدا آرامش خود را بر او فرو فرستاد و او را با سپاهیانی که آنها را نمی دیدید، تأکید کرد، و کلمه کسانی را که کفر ورزیدند پست تر گردانید و کلمه خداست که برتر است، و خدا شکست ناپذیر حکیم است.(توبه:40)
موارد دیگری که خداوند به طور مستقیم در سیر حوادث دخالت کرد، برخی از جنگ های کافران بر ضد مسلمانان بود و با وجود آنکه دشمن از نظر تعداد و امکانات از مسلمانان برتر بود، خداوند آنان را پیروز کرد، حتی در برخی از جنگ ها به امر خداوند فرشتگان در جنگ شرکت کردند. قرآن کریم به شرکت مستقیم فرشتگان در جنگ علیه کفار تصریح می کند؛ آن جا که می فرماید:
اذ تستغیثون ربّکم فاستجاب لکم انّی ممدّکم بالفٍ من الملائکه مردفین؛ هنگامی که از پروردگارتان کمک می خواستید پس او شما را اجابت نمود که من شما را به وسیله هزار فرشته صفّ بسته یاری می کنم.(انفال:9)
این آیه مربوط به جنگ بدر است و همان گونه که دیدیم، تعداد فرشتگانی که به کمک مسلمانان آمدند هزار فرشته بود. البته در آیه ای دیگر تعداد فرشتگان شرکت کننده در جنگ بدر به سه هزار می رسد و وعده پنج هزار فرشته هم داده می شود:
و لقد نصرکم اللّه ببدر و انتم اذلّه فاتّقوا اللّه لعلّکم تشکرون اذ تقول للمؤمنین الن یکفیکم ان یمدّکم ربّکم بثلاثهً آلافٍ من الملائکه منزلین بلی ان تصبروا و تتّقوا و یاتوکم من فورهم هذا یمددکم ربّکم بخمسه آلافٍ من الملائکه مسوّمینو؛ همانا خداوند شما را در بدر یاری داد در حالی که شما ناتوان بودید. پس از خدا پروا کنید، شاید که شکرگزار باشید هنگامی که به مؤمنان می گفتی آیا برای شما کفایت نمی کند که خداوند به وسیله سه هزار فرشته نازل شده شما را یاری کند؟ بلی، اگر صبر کنید و تقوا داشته باشید و دشمنان در این هجوم خود به شما بتازند پروردگارتان شما را به وسیله پنج هزار فرشته نشان گذار کمک خواهد کرد.(آل عمران:123-125)
با توّجه به اختلاف تعداد فرشتگان در دو آیه بعضی از مفسران حداکثر را گرفته اند و گفته اند پنج هزار فرشته در جنگ بدر شرکت کردند و بعضی از آنان همه را جمع بندی کرده و تعداد فرشتگان حاضر در آن جنگ را به هشت هزار رسانده اند.(15)
مرحوم علامه طباطبایی در توضیح این مطلب، بیان دیگری دارد. به عقیده ایشان کلمه «مردفین» که در سوره انفال آمده، بیان گر این است که این هزار فرشته در ردیف و پشت سر فرشتگان دیگر بوده اند. بنابراین، دو آیه با هم منافاتی ندارند.(16)
البته تصور نگارنده این است که تعداد فرشتگان حاضر در جنگ، همان هزار فرشته بوده اند و در آیه آل عمران تصریح نشده است که سه هزار یا پنج هزار فرشته در جنگ شرکت کرده اند، بلکه لحن آیه به گونه ای است که مسلمانان بدانند که در صورت لزوم، تعداد فرشتگان به سه هزار و حتی پنج هزار افزایش خواهد یافت.
مأموریت این فرشتگان در جنگ بدر، تقویت روحی مؤمنان بود و خداوند هم مستقیماً در دل های کافران رعب و و حشت القا می کرد:
اذ یوحی ربّک الی الملائکه انّی معکم فثبّتوا الّذین آمنوا سالقی فی قلوب الّذین کفروا الرّعب فاضربوا فوق الاعناق و اضربوا منهم کلّ بنانٍ؛ هنگامی که پروردگارت به فرشتگان، وحی می کرد که من با شما هستم، پس کسانی را که ایمان آورده اند ثابت قدم بدارید. به زودی در دل کافران وحشت خواهم افکند. پس، فراز گردن ها را بزنید و همه سرانگشتانشان را قلم کنید.(انفال:12)
دخالت مستقیم و مباشر خداوند در این جنگ به گونه ای بود که در آیه زیر کارهایی را که به ظاهر، مسلمانان و شخص پیامبر(ص) انجام داده بودند ، به خدا نسبت می دهد:
فلم تقتلوهم و لکنّ اللّه قتلهم و ما رمیت اذ رمیت و لکنّ اللّه رمی و لیبلی المؤمنین منه بلاءً حسناً انّ اللّه سمیعٌ علیمٌ؛ پس شما آنها را نکشتید، بلکه خدا آنها را کشت و آنگاه که [تیر] انداختی، در حقیقت، تو نینداختی بلکه خدا انداخت (و) تا مؤمنان را با آزمایشی نیکو از سوی خود آزمایش کند، همانا خداوند شنوا و داناست.(انفال:17)
در این آیه، خاطرنشان می سازد که این شما نبودید که آنها را کشتید، بلکه در واقع، خداوند آنها را کشت، و خطاب به پیامبر اسلام می فرماید: « وقتی تو آن ریگ ها را به سوی دشمن انداختی، در واقع تو نینداختی، بلکه خدا بود که انداخت» و بدین گونه از دخالت مستقیم خود خبر می دهد.
یاری مستقیم خداوند در جنگ ها، منحصر به جنگ بدر نبود، بلکه در موارد بسیاری، از جمله در جنگ حنین، پیامبر(ص) و مسلمانان از یاری خدا بهره مند شدند. در جنگ حنین مسلمانان به انبوهی سپاه و توانمندی های خود مغرور شدند و به همین سبب در آستانه شکست سنگینی قرار گرفتند و عرصه بر آنان تنگ شد.
سپاه هوازن در این جنگ به فرماندهی مالک بن عوف در وادی حنین که تقریباً سی کیلومتر با مکه فاصله داشت، مستقر شده بود، در این منطقه که دره ها و تنگه های بسیاری وجود داشت، آنان درون تنگه ها کمین کرده بودند(17) و با رسیدن سپاه اسلام، از هر سوی بر مسلمانان تاختند و بسیاری از مسلمانان پا به فرار گذاشتند و پیامبر(ص) را تنها گذاشتند و تعداد اندکی همراه آن حضرت باقی ماندند که از جمله آنها علی (ع) و عباس و فضل و ربیعه و چند تن دیگر بودند. سپاه اسلام در همان آغاز در حال شکست بود. حارثه بن نعمان می گوید: پیامبر به من فرمود: بنگر چند نفر از مسلمانان در حال جنگیدن هستند؟ من نگاه کردم و گفتم: فقط صد نفر!
پیامبر خدا (ص) از یک سو، روی به جانب خدا کرد و از او طلب یاری نمود و از سوی دیگر، به عباس عموی خود که در آنجا بود و صدای بلندی داشت، فرمود: مسلمانان را ندا بده و او ندا داد و از همه خواست که برگردند. مسلمانان فراری گروه گروه برگشتند و مشغول نبرد شدند و پیامبر مشتی سنگ ریزه به سوی دشمن پرتاب کرد و فرمود: به خدای کعبه که شکست خوردند.(18) این بار ورق برگشت و مسلمانان با قدرت تمام جنگیدند و کمک های غیبی هم به یاری آنان آمد و آنان پیروز میدان نبرد شدند و دشمن را به سختی شکست دادند و اسیران و غنایم بسیاری به دست آوردند و این در اثر کمک الهی بود که به سراغشان آمد، چنان که می فرماید:
لقد نصرکم اللّه فی مواطن کثیره و یوم حنین اذ اعجبتکم کثرتکم فلم تغن عنکم شیئاً و ضاقت علیکم الارض بما رحبت ثمّ ولّیتم مدبرین؛ قطعاً خداوند شما را در مواضع بسیاری یاری کرده است و نیز در روز حُنَین آن هنگام که شمارِ زیادتان شما را به شگفت آورده بود، ولی به هیچ وجه از شما دفع خطر نکرد و زمین با همه فراخی بر شما تنگ گردید، سپس در حالی که پشت به (دشمن) کرده بودید برگشتید.(توبه:25)
در ادامه همین آیه، از نزول سکینه و آرامش روحی برای پیامبر (ص) و مؤمنان و نزول فرشتگانی که مسلمانان آنها را نمی دیدند، خبر می دهد:
ثمّ انزل اللّه سکینته علی رسوله و علی المؤمنین و انزل جنوداً لم تروها و عذّب الّذین کفروا و ذلک جزاء الکافرین؛ آن گاه خدا آرامش خود را بر فرستاده خود و بر مؤمنان فرود آورد، و سپاهیانی فرو فرستاد که آنها را نمی دیدید، و کسانی را که کفر ورزیدند عذاب کرد و سزای کافران همین بود.(توبه:26)
پیامبر خدا و مسلمانان همواره در حمایت خدا بودند حتی در جنگ با بنی نضیر و اخراج آنها از مدینه، صحبت از کمک فرشتگان هم نیست، بلکه خداوند خود دشمن را نابود کرده کرده است:
هو الّذی اخرج الّذین کفروا من اهل الکتاب من دیارهم لاوّل الحشر ما ظننتم ان یخرجوا و ظنّوا انّهم مانعتهم حصونهم من اللّه فاتاهم اللّه من حیث لم یحتسبوا و قذف فی قلوبهم الرّعب یخربون بیوتهم بایدیهم و ایدی المؤمنین فاعتبروا یا اولی الابصار؛ اوست کسی که از میان اهل کتاب کسانی را که کفر ورزیدند در نخستین اخراج( از مدینه) بیرون کرد. گمان نمی کردید که بیرون روند و خودشان گمان داشتند که دژهایشان در برابر خدا مانع آنها خواهد بود، ولی خدا از آنجایی که تصور نمی کردند بر آنان درآمد و در دل هایشان بیم افکند، به طوری که خود به دست خود و دست مؤمنان خانه های خود را خراب می کردند. پس ای اهل بصیرت، عبرت گیرید.(حشر:2)
9.یادآوری ها و هدایت های مستمر
برخی دیگر از مراتب عنایت و توجه ویژه خداوند بر پیامبر بزرگوار اسلام، این بود که همواره با یادآوری ها و هدایت های مستمر خود، او را از لغزش های احتمالی باز می داشت. گاهی پیامبر (ص) کارهایی می کرد که به نظر خودش به مصلحت اسلام بود، ولی از نظر خداوند مصلحتی بالاتر و مهم تر وجود داشت و باید پیامبر به آن توجه می کرد و خدا با تذکر و یادآوری، دست پیامبر خود را می گرفت و او را به آنچه خیر و صلاح بود می کشاند و اصطلاح «عتاب های قرآن» که در کتاب های تفسیری آمده است هم از این نوع است، مانند:
و لو لا ان ثبّتنناک لقد کدت ترکن الیهم شیئاً قلیلاً؛ و اگر تو را استوار نمی داشتیم، قطعاً نزدیک بود کمی به سوی آنان متمایل شوی.(اسراء:74)؛ عفا اللّه عنک لم أذنت لهم حتّی یتبیّن لک الّذین صدقوا و تعلم الکاذبین؛ خدایت ببخشاید، چرا پیش از آنکه حال راست گویان بر تو روشن شود و دروغ گویان را بازشناسی، به آنان اجازه دادی؟(توبه:43)؛ یا أیّها النّبی لم تحرّم ما أحلّ اللّه لک تبتغی مرضات أزواجک و اللّه غفورٌ رحیمٌ؛ ای پیامبر، چرا برای خشنودی همسرانت، آنچه خدا برای تو حلال گردانیده حرام می کنی؟ و خدا آمرزنده مهربان است.(تحریم:1)
نتیجه
از بدو خلقت انسان، خداوند پیامبرانی برای هدایت بشر مبعوث کرد تا راه های هدایت را به ایشان بنمایانند. در این راه، خداوند متعال از راه های مختلفی فرستادگانش را حمایت می کرد. یکی از این روش ها، حمایت های غیبی بود. این گونه حمایت ها شامل همه انبیای الهی شده، اما حضرت محمد (ص) از حمایت های ویژه برخوردار بوده است.
بر اساس آنچه در این مقاله بیان شد، پیامبر (ص) در دوره های مختلف زندگی اش از حمایت های غیبی بهره مند بود؛ البته حمایت های غیبی خداوند تنها مربوط به زمینه های هدایت بشر می شد که بعضی از این زمینه ها در زمان کودکی، و برخی دیگر در زمان رسالت ایشان به گونه های مختلف انجام می شد؛ مانند: شرح صدر و تقویت روحی پیامبر، مژده پیروزی و مصونیت پیامبر از کید دشمنان، نزول سکینه و آرامش بر پیامبر، اطمینان دادن به پیامبر از درستی را ه و یادآوری نعمت ها. برخی از حمایت های خداوند متعال نیز به صورت مباشری صورت می گرفت؛ مانند: امدادهای غیبی در جنگ بدر.
بنابراین، پیامبر از حمایت های ویژه ای برخوردار بوده است. در بررسی شواهد این موضوع، توجه خاصی به آیات قرآن کریم کردیم که خداوند متعال در این آیات، به ذکر حمایت های غیبی خود از آخرین فرستاده و پیامبرش پرداخته، و از این طریق، زمینه های گسترش دین نو ظهور جزیره العرب را فراهم کرده است.
پی نوشت ها :
1. شیخ صدوق، علل الشرایع، ج 1، ص 131.
2. همو، عیون اخبار الرضا(ع)، ص 210.
3. مجلسی، بحارالانوار، ج 16، ص 210.
4. ابن اثیر، اسدالغابه، ج 5، ص 264.
5. فخر رازی مفاتیح الغیب، ج 32، ص 2.
6. این جریان در کتاب های معتبر اهل سنت آمده، از جمله: محمدبن مسلم، صحیح مسلم، ج1، ص101/ ابن هشام، السیره النبویه، ج1، ص164. البته در منابع شیعی نیامده است و مرحوم مجلسی آن را در بحار از مغازی واقدی که از اهل سنت است نقل کرده است(محمد باقر مجلسی، بحارالانوار، ج15، ص352).
7. ابن شهر آشوب، المناقب، ج1، ص33.
8. ابن هشام در سیره خود ذیل عنوان«کفایه اللّه المستهزئین» از کسانی که آن حضرت را مسخره می کردند، نام برده و سران آن ها را پنج نفر معرفی می کند: اسود بن المطلب از بنی اسد، اسود بن عبد یغوث از بنی زهره، ولید بن مغیره از بنی مخزوم، عاص بن وائل از بنی سهم و حارث بن طلاطله از بنی خزاعه که همگی سرنوشت شومی پیدا کردند. رک: ابن هشام، السیره النبویه، ج2، ص 277.
9. ر.ک: طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج 2، ص 58/ ابن کثیر، البدایه و النهایه، ج 6، ص 22/ طبرانی، المعجم الکبیر، ج 10، ص 183.
10. برخی مفسران آیه:« إنّا فتحنا لک فتحاً مبینّا» (فتح:1) را ناظر به فتح مکه دانسته اند(مانند طبرسی، مجمع البیان، ج9، ص 166/ المواهب اللدنیه، ج1، ص 510.) ولی قول راجح این است که این آیه در جریان صلح حدیبیه نازل شده است.
به گفته سیوطی سوره فتح هنگام مراجعت پیامبر (ص) از حدیبیه به مدینه در منطقه کراع الغمیم نازل شد و چون پیامبر خدا آن را بر مردم خواند شخصی گفت: یا رسول اللّه واقعاً این یک پیروزی بود؟ حضرت فرمود: سوگند به کسی که جان محمد در دست اوست، که آن یک پیروزی بود. و از براء نقل می کند که بعدها می گفت: شماها فتح مکه را فتح می دانید، ولی ما فتح اصلی را روز حدیبیه می دانیم (جلال الدین سیوطی، الدرالمنثور، ج6، ص 68) و به گفته واقدی، در اسلام فتحی بزرگ تر از حدیبیه نبود. (محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج1، ص 607).
این پیمان برای مسلمانان بسیار سودمند بود، چون تا ده سال فکر آنها از طرف بزرگ ترین دشمن، راحت می شد. پیامبر با این پیمان به نتیجه ای رسید که با جنگ های متعدد به آن دست نیافته بود و به حق باید آن را پیروزی بزرگی برای مسلمانان دانست که زمینه را برای پیروزی های بعدی فراهم ساخت.
11. بقره: 350.
12. اعراف: 143.
13. درباره گردهمایی سران قریش در دارالندوه و اظهار نظرهای گوناگونِ حاضران و پذیرش پیشنهاد قتل پیامبر از سوی شخص ناشناسی که خود را شیخ نجدی معرفی می کرد، رک: ابن هشام، السیره النبویه، ج 2، ص 126 و ابن سعد، الطبقات الکبری، ج1، ص 227.
14. برای آگاهی از مشروح این داستان: ر.ک: طبرسی، مجمع البیان، ج5، ص 58/ سیوطی، الدرالمنثور، ج 3، ص 244/ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج 1، ص 229.
15. شیخ طوسی، تفسیر التّبیان، ج 5، ص 99.
16. سید محمد حسین طباطبائی، المیزان، ج 4، ص6.
17. واقدی، المغازی، ج 2، ص 895/ زاد المعاد، ج 2، ص 186.
18. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج 2، ص 151/ واقدیِ، المغازی، ج 2، ص 898-899.
منابع
ابن اثیر، علی بن محمد، الغابه فی معرفه الصحابه، بیروت، داراالمعرفه، 1422 ق.
ابن شهر آشوب، محمد بن علی، مناقب آل ابی طالب، نجف، مکتبه الحیدریه، 1376 ق.
ابن قیم جوزی، زاد المعاد فی هدی خیر العباد، بیروت، دار الفکر، بی تا.
ابن کثیر دمشقی، البدایه و النهایه، بیروت، دارالکتب العلمیه، 1409 ق.
ابن هشام، السیره النبویه، قاهره، مطبعه مصطفی البایی الحلبی، 1355 ق.
رازی، فخرالدین، مفاتیح الغیب، قاهره، بی تا.
سیوطی، جلال الدین عبد الرحمان، تفسیر الدر المنثور، بیروت، دارالفکر، بی تا.
صدوق، محمد بن علی بن بابویه، علل الشرایع، نجف، مکتبه الحیدریه، 1386.
صدوق، محمد بن علی بن بابویه، عیون اخبار الرضا، بیروت، مؤسسه الاعلمی، 1404 ق.
طباطبائی، سید محمد حسین المیزان، تهران، دارالکتب السلامیه، 1393 ق.
طبرانی، ابوالقاسم سلیمان بن احمد، المعجم الکبیر، تحقیق حمدی عبدالحمید، دار احیاء التراث العربی، بیروت، بی تا.
طبرسی، ابوعلی فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، بیروت، دارالمعرفه، 1406 ق.
طبری، محمد بن جریر تاریخ طبری، تاریخ الامم و الملوک، بیروت، دارالکتب العلمیه، 1408 ق.
طوسی، محمد بن حسن تفسیر التبیان فی تفسیر القرآن، بیروت، دار احیاء التراث العربی، بی تا.
قسطلانی، احمدبن محمد، المواهب اللدنیه، بیروت، المکتب الاسلامی، 1412 ق.
مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار، بیروت، مؤسسه الوفاء، 1403 ق.
محمد، محمد، الطبقات الکبری، بیروت، دار صادر، 1418 ق.
نیشابوری، مسلم بن حجاج، صحیح مسلم، بیروت، دارالفکر، بی تا.
واقدی، محمد بن عمر، المغازی، قم، افست نشر دانش، 1405 ق.
منبع: تاریخ در آیینه پژوهش 24