تأملی بر چند شبهه پیرامون پیامبر اعظم (صلی الله علیه و آله)

تأملی بر چند شبهه پیرامون پیامبر اعظم (صلی الله علیه و آله)

نویسنده : محمد قربانی مقدم

تأملی بر چند شبهه پیرامون پیامبر اعظم (صلی الله علیه و آله)
1- محمد امین 2- افسانه غرانیق 3- آخرین لحظه رحلت

چکیده

این نوشتار تلاشی است برای پاسخ‌گویی به سه مورد از شبهاتی که در دایره المعارف «the encyclopedia of islam » توسط نویسندگان آن علیه پیامبر عزیز اسلام صلی الله علیه و آله مطرح شده است. در شبهه‌ی نخست کوشیده شده شهرت پیامبر به صفت «امین» را نه ناشی از امانت و درست‌کاری ایشان، بلکه به لحاظ انتساب به مادرش آمنه بوده است. در شبهه‌ی دوم با مسلم انگاشتن افسانه‌ی غرانیق، گنجانیدن اسامی بت‌ها در سوره‌ی نجم را تاکتیکی برای حفظ جان مهاجرینِ حبشه در بازگشت به مکه دانسته است. و در شبهه‌ی سوم نیز با تکیه بر یکی دو روایت ضعیف مبنی بر جان‌سپاری پیامبر در دامان عایشه، سعی در هوس‌ران معرفی کردن ایشان است.
در بررسی این شبهات تلاش شده با تکیه بر اصول عقلی و روایات صحیح، ضمن پاسخ به آنها غرض‌ورزی نسبت به اسلام در تدوین این دائره المعارف نشان داده شود. خواهیم دید که صفت امین به خاطر شهرت پیامبر به درست‌کاری بوده و افسانه‌ی غرانیق نیز نه تنها اساساً کذب است بلکه نمی‌تواند انگیزه‌ای برای حفظ مهاجرین حبشه بوده باشد. در نهایت با اثبات جان‌سپاری پیامبر در دامان برادر و جانشینش علی علیه السلام و بررسی سیره و منش پیامبر در می‌یابیم که هوس‌رانی از مقوله‌هایی است که هر با انصافی آن را از ساحت اقدسش دور می‌داند.

شبهه اول

امین نه به معنای امانت دار بلکه مذکر آمنه که نام مادر پیامبر اسلام بوده می‌باشد.
«منابع مکررا از محمد [صلی الله علیه و آله] در دوران جوانی خویش به نام امین یاد می‌کنند . امین یک شایع و معمولی در عرب است که معنایش امانت دار و با ایمان ا ست . امین مذکر آمنه و از یک ریشه است مثل محمده که مونث محمد است و برای زنان در عرب استعمال می‌شود .»(1)
این مطالب ادعاهای نویسنده است درحالی‌که با کوچک‌ترین آشنایی نسبت به زبان و فرهنگ عربی کمترین تردیدی باقی نمی‌ماند که نویسنده بدون اطلاع و آگاهی سخن رانده و این ادعاهایی است واهی که هیچ ارزش علمی برای بحث کردن ندارد. اما از آنجا که این دائره المعارف در مغرب زمین به صورت منبعی برای تحقیق در آمده، می‌توان آن را بهانه ای قرار داد تا گوشه ای از سجایای اخلاقی پیامبر خدا صلی‌الله علیه وآله که از کودکی قرین او بوده را مرور کنیم .
اولا امین مذکر آمنه نیست (اگر چه هر دو از یک ریشه‌اند ) مذکر «آمنه » ،«آمن» است . امین یک صفت مشبهه است و «آمن » که مونث آن «آمنه» است اسم فاعل است .
ثانیا امین هیچ گاه نه در گذشته و نه در حال یک اسم شایع و معمولی در عرب نیست و اگر گاهی به عنوان صفت برای کسی به کار برده شود معلوم می‌گردد به مسمای آن توجه دارند و با توجه به صفات و اخلاق شخص یک صفت برای او انتخاب می‌کنند (بر خلاف نام و نام‌گذاری). از این رو در منابع علت اطلاق اسم امین را بر حضرت همین صفات متناسب با این اسم بر شمرده‌اند. از باب نمونه می‌توان به گفته‌ی مسعودی در مروج الذهب اشاره کرد:
« کانوا یعرفونه بالأمین، لوقاره و هدیه و صدق اللهجه، و اجتنابه القاذورات و الأدناس‏»(2)
قرآن کریم همه‌ی اینها را با تعبیر «خُلق عظیم » یاد کرده و می‌فرماید: ای پیامبر تو دارای اخلاق بزرگی هستی.(3)
ثالثا به چه منظور این شخص ادعا کرده اسم مادر پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله را بر ایشان اطلاق کرده‌اند؟ چنین مطلبی در فرهنگ عرب به هیچ وجه مرسوم نیست به خصوص اینکه زن در فرهنگ عربی به خصوص در زمان جاهلیت ارزشی نداشته(4) که به جهت افتخار و یا مطالبی از این دست بر کسی اطلاق شود. اگر یتیم متولد شدن حضرت به عنوان علت ذکر گردد، از دنیا رفتن مادر در سن شش سالگی و دور بودن ایشان در همین مدت کم از مادر گویای نادرستی این مدعاست.
رابعا وقتی ما سیره و زندگانی حضرت را مطالعه می‌کنیم متوجه می‌شویم که انتخاب صفت امین برای رسول الله صلی الله علیه و آله با روحیات و اخلاق ایشان مناسب بوده و از همین روی معروف به این نام شده‌اند. برخی نمونه‌های آن عبارتند از :
1- داستان نصب حجر الاسود : این واقعه بسیار معروف بوده و در جریان آن حکمیت پیامبر عزیز صلی الله علیه و آله برای نصب این سنگ مقدس مورد پذیرش همگان قرار گرفت.(5) علت این اقبال عمومی اشتهار ایشان به صداقت و درست‌کاری بوده است.
2- واقعه‌ی حلف الفضول : در این ماجرا که در جوانی پیامبر صلی الله علیه و آله اتفاق می‌افتد ایشان به همراه تنی چند از جوانان قریش پیمانی با یکدیگر می‌بندند که از محرومان و مستضعفان حمایت کنند.(6) همواره ایشان به این پیمان نامه افتخار می‌کردند.(7)
3- اعتماد خدیجه به ایشان در تجارت : از آنجا که حضرت خدیجه از ثروتمندان قریش محسوب می‌شدند و علاوه بر آن از اشراف بودند(8) باید کسی را برای تجارت انتخاب کنند که کاملا مورد اعتماد باشد که برای این مهم حضرت محمد صلی الله علیه و آله را انتخاب می‌کند و علت این انتخاب بنابر نص منابع و روایات، امانت‌داری و سجایای اخلاقی ایشان بوده است.(9)
4- ازدواج خدیجه با ایشان : حضرت خدیجه، که سجایای ایشان را دیده بود، علی‌رغم منع زنان قریش درخواست ازدواج با ایشان کرد.(10) وقتی خدیجه خواسته‌ی خود را با محمد امین مطرح کرد، در بیان علت این امر گفت :
«یا بن عمّ. إنی قد رغبت فیک لقرابتک، وسطتک فی قومک و أمانتک و حسن خلقک، و صدق حدیثک، ثم عرضت علیه نفسها»(11) ؛ ای پسر عمو! من به تو علاقه دارم به سبب : خویشاوندی، اعتبار قومی، امانت داری، حسن خلق و راستگویی.
5- تصدیق امانت و صداقت ایشان در آغاز دعوت عمومی توسط مردم : وقتی آیه‌ی « فاصدع بما تؤمر»(12) نازل شد و پیامبر مأموریت یافت تا دعوتش را علنی کند، بر بالای کوه صفا رفته و مردم را به دور خود جمع کردند و فرمودند : اگر به شما بگویم دشمنان در پشت این کوه در کمین شما هستند مرا تصدیق می‌کنید ؟ مردم گفتند : آری ما هرگز از تو دروغی نشنیده ایم.(13) سپس حضرت دعوت علنی خود را شروع کردند .
6- عدم نقطه ضعف : وقتی که قریش می‌خواست جنگ روانی بر علیه حضرت به راه بیاندازد هیچ گونه مستمسکی برای متهم کردن ایشان نداشت بنابراین دنبال حربه و تهمتی می‌گشتند که با آن محمد صلی الله علیه و آله را منفعل کنند ایشان را ساحر خواندند(14) اگر کوچکت‌ترین نقطه‌ی ضعفی در زمینه‌ی کذب و خیانت و …. پیدا می‌کردند، قطعاً از اتهام‌زنی دریغ نمی‌کردند.
اینها مربوط به دوران جوانی حضرت بود با نگاهی به سیره و منش آن حضرت در دوران پیامبری در می‌یابیم که ایشان برای پیشبرد اهداف خود هیچ گاه از غدر و خیانت استفاده نکرده و همواره صداقت و امانت سرلوحه‌ی برنامه های حضرت بود. که علاقه مندان می‌توانند به مقاله ای که در جواب افسانه‌ی غرانیق نوشتیم مراجعه کنند .
با آن مقدمه و این سیره‌ای که از محمد امین بیان می‌شد جای تردیدی باقی نمی‌ماند که شهرت ایشان به «امین» به خاطر سجایای اخلاقی والای او بوده است.

شبهه دوم

افسانه غرانیق ؛ تاکتیکی برای حفظ جان مهاجرین به حبشه

آیا گنجانیدن اسامی بتهای قریش و تجلیل از آنها در سوره‌ی نجم تاکتیک پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله در حفظ جان مهاجرین به حبشه در بازگشت به مکه بوده است ؟
نویسنده encyclopedia of islamمی‌نویسد:
«داستان دیگر راجع به بازگشت مهاجرین از حبشه آمده است که باید بررسی شود . در کتاب طبری درباره‌ی سوره‌ی نجم آمده است که در این سوره تعدادی از بتهای مکه مورد پذیرش واقع شده‌اند این سوره هنگامی که تلاوت شد تعدادی از مشرکین در مسجد کنار محمد صلی الله علیه و آله حضور داشتند در حالی که در آخر سوره هم آمده است به خدایان سجده کنید بر اساس این داستان می‌توان گفت که یک نوع آشتی و توافق بین محمد و اهل مکه ایجاد شده بود در همین زمان مهاجران به حبشه شروع به باز گشت کردند و وقتی که آنان با امنیت رسیدند فرشته بزرگ جبرئیل به محمد ص وحی کرد که این آیات غرانیق جزو قرآن نبوده و آنها را شیطان داخل در متن سوره نموده است»(15)
نویسنده این مقاله ابتدا داستان غرانیق را مسلم فرض کرده است و سپس در صدد بر آمده با تحلیل و تبیین آن در درجه‌ی اول هرگونه شک و شبهه را در مورد این داستان از ذهن‌ها بزداید و در ادامه منش و سیره‌ی پیامبر خدا را زیر سوال ببرد. ما بر آن هستیم تا به حول و قوه‌ی الهی ابتدا نشان دهیم که این داستان از اساس باطل است و در ادامه ثابت خواهیم کرد که این گونه تاکتیک‌ها و نرمش‌ها به هیچ وجه در سیره و زندگی اجتماعی و سیاسی پیامبر عظیم الشان صلی الله علیه و آله وجود نداشته است.
اما اصل این افسانه را اولین بار طبری در تاریخ خودش، از محمد بن کعب که از یهودیان بنی قریظه است(16) و ظاهراً مسلمان شده نقل کرده است. غیر از طبری در هیچ یک از منابع پیش از طبری مانند سیره‌ی ابن هشام و ابن اسحاق و… نیامده است. حتی معاصرین او مانند مسلم و بخاری نیز این داستان را در کتاب‌های خود نقل نکرده‌اند. این جُدای از این است که در منابع شیعی، این مطلب یافت نمی‌شود ). با توجه به این نکته‌ی مهم نمی‌توان به خبر یک یهودی الاصل که آن هم در سال 40 هجری یعنی 30 سال پس از رحلت پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله به دنیا آمده و اصلا ایشان را ندیده است اعتماد کرد، مخصوصا اینکه به گواه قرآن و تاریخ، یهودیان از دشمنان درجه یک اسلام هستند و از شیوه‌های مختلف همچون جعل خبرهای ساختگی و موهن در صدد ضربه زدن به اسلام هستند .
زمانی باطل بودن این داستان روشن‌تر می‌شود که بدانیم خداوند تسلط شیطان بر «مخلصین»(17) که مسلماً مصداق کامل آن شخص پیامبر محسوب می‌شوند نفی کرده و نیز در ابتدای همین سوره‌ای که افسانه‌ی غرانیق در خلال آن آمده است یعنی سوره‌ی نجم، تمامی صحبت‌های پیامبر را وحیانی و حق معرفی کرده و می‌فرماید :
«وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوى‏ إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْیٌ یُوحى»(18)
پس چگونه می‌توان آن‌گونه که در این داستان آمده است باور کرد که شیطان بر حضرت تسلط پیدا کرده است و گفتارهایی را بر زبان ایشان جاری کرده است ؟ البته ممکن است کسی بگوید من این قرآن را از جانب پیامبر نمی‌دانم که بخواهم با تمسک به آن تسلط شیطان بر ایشان را نفی کنم اما باید توجه داشت که این قرآن حداقل کلام خود پیامبر است و ایشان نمی‌تواند در ابتدای سوره بگوید همه‌ی کلام من وحیانی و دور از دسترس شیطانم و بعد در شیطان را مسبب گنجانده شدن تجلیل از بتها در این سوره بداند .
بنابراین به سادگی می‌توان دریافت که داستان غرانیق از اساس باطل است و نه تنها برای مسلمانان قابل پذیرش نیست چه آنکه بر اساس قرآن کریم، تسلط شیطان بر پیامبر و القای سخنان ناصواب بر او غیر ممکن می‌دانند، بلکه، دیگران نیز با ملاحظه‌ی کلمات و سیره‌ی پیامبر و اتقان آیات قرآن و نیز با توجه به اینکه اصل داستان توسط یک یهودی زاده نقل شده است می‌توانند به حقیقت ماجرا پی ببرند.
اما این سخن که تاکتیک‌ها و نرمش‌های سیاسی این‌چنینی در سیره‌ی پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله راه ندارد بر اساس دلائل و مستندات تاریخی فراوانی است که شمارش آن خارج از حد احصاء است اما به بعضی از آنها اشاره می‌شود؛
1- پیامبر عزیز اسلام صلی الله علیه و آله همواره از بت‌ها بیزار بوده و در مقاطع مختلف عمر شریفش از آن‌ها ابراز انزجار می‌کرد. با مطالعه‌ی تاریخ زندگی حضرت متوجه می‌شویم سابقه این اعلام برائت نه تنها به قبل از بعثت می‌رسد، بلکه از کودکی ایشان نیز سخنانی بر ضد همین بت‌ها در تاریخ نقل شده است. «مسیره» غلام خدیجه برای ایشان نقل می‌کند: زمانی که محمد صلی الله علیه و آله هنگام تجارت با تاجری اختلاف مالی پیدا کرده بود، آن تاجر از او درخواست می‌کند تا به «لات» و «عزی» قسم بخورد تا سخنت را بپذیرم . حضرت به او گفته بودند: حاضرم از ادعای خود دست بردارم اما هیچ گاه به بت‌ها قسم نمی‌خورم. تو نیز از این دو بت رویگردانی کن .(19) نیز قبل از این داستان و در کودکی، هنگامی که با عموی خود مسافرتی به شام داشتند و در آنجا با بحیری ملاقات می‌کنند راهب بصری (گویا از روی امتحان) به حضرت عرض می‌کند: «تو را به لات و عزی و قسم می‌دهم که آنچه از تو می‌پرسم پاسخ بده»؛ حضرت به او می‌فرمایند: هرگز مرا به این دو، قسم مده که چیزی نزد من از پرستش این دو مبغوض‌تر نیست.(20) با این حال پیامبر صلی الله علیه و آله چگونه می‌تواند پس از سالیان درازی که نه تنها از بت‌ها کوچک‌ترین تمجیدی نکرده، بلکه از آنها برائت می‌جسته است، به یک‌باره، و پس از شروع مبارزه برضد شرک و بت‌پرستی، تغییر جهت بدهد و از بتان تجلیل و تمجید به عمل آورد؟ وانگهی، مخالفان حضرت، چگونه سخن ایشان را پس از این همه مبارزه با شرک و بتها و تنها در اثر جمله‌ای کوتاه در تمجید آنها می‌پذیرفته‌اند ؟
2- نرمش در جزئیات و صلابت در اصول : با مطالعه‌ی سیره و اخلاق نبوی به خوبی روشن می‌شود که ایشان در مسائل جزئی و فردی مردی بسیار بخشنده ، کریم و بزرگوار بوده و سخت‌گیری بی‌جا نمی‌کرده است. منش رفتاری او، در این‌گونه مواردِ شخصی، مدارا و تساهل، و مَنشی کریمانه بوده که با یک بررسی اجمالی می‌توان به نمونه‌های زیادی دست یافت. شهید مطهری در کتاب خود؛ سیری در سیره نبوی به این موضوع پرداخته است.(21)
با این حال، در مسائل اصولی به هیچ وجه اهل نرمش و مدارا نبوده و قاطعانه بر آنها اصرار و ایستادگی می‌کردند به نحوی که محاسبات عرفی خلاف آن‌را از ایشان انتظار داشت. یعنی گاه اطرافیان ایشان برای پیش‌برد مقاصد اسلام پیشنهاد بعضی ملاحظات سیاسی و اجتماعی می‌دادند. آن نرمش‌های فردی و این صلابت‌های اصولی، نمونه‌های فراونی دارد، ولی به لحاظ اختصار به ذکر نمونه‌هایی چند، اکتفاء می‌شود .
شهید مطهری نقل می‌کند : شخصی [یهودی] در کوچه جلوی پیغمبر را می‏گیرد و مدعی می‏شود که من از تو طلبکارم ، طلب مرا الان باید بدهی . پیغمبر می‏گوید اولا تو از من طلبکار نیستی و بی‌خود داری ادعا می‏کنی ، و ثانیا الان پول همراهم نیست ، اجازه بده بروم . می‏گوید یک قدم نمی‏گذارم‏ آن طرف بروی . (پیغمبر هم می‏خواهد برود برای نماز شرکت کند ) همین جا باید پول من را بدهی و دین مرا بپردازی . هر چه پیغمبر با او نرمش نشان‏ می‏دهد او بیشتر خشونت می‏ورزد تا آنجا که با پیغمبر گلاویز می‏شود و ردای‏ پیغمبر را لوله می‏کند ، دور گردن ایشان می‏پیچد و می‏کشد که اثر قرمزیش در گردن پیغمبر ظاهر می‏شود . مسلمین می‏آیند که چرا پیغمبر دیر کرد ، می‏بینند یک یهودی چنین ادعایی دارد . می‏خواهند خشونت کنند ، پیغمبر می‏گوید کاری‏ نداشته باشید من خودم می‏دانم با رفیقم چه بکنم . آنقدر نرمش نشان می‏دهد که یهودی همان جا می‏گوید : اشهد ان لا اله الا الله و اشهد انک رسول الله‏ و می‏گوید تو با چنین قدرتی که داری اینهمه تحمل [ نشان می‏دهی ؟ ! ] این‏ تحمل ، تحمل یک فرد عادی نیست ، پیغمبرانه است. (22)

اما داستانی پیرامون استقامت و پایداری در اصول :

ظاهرا در فتح مکه است : زنی از اشراف قریش دزدی کرده است . به حکم‏ قانون اسلام دست دزد باید بریده شود. وقتی قضیه ثابت و مسلم شد و زن‏ اقرار کرد که دزدی کرده‏ام، می‏بایست حکم درباره او اجرا می‏شد. اینجا بود که توصیه‏ها و وساطتها شروع شد . یکی گفت: یا رسول الله ! اگر می‏شود از مجازات صرف نظر کنید، این زن دختر فلان شخص است که می‏دانید چقدر محترم است، آبروی یک فامیل محترم از بین می‏رود. پدرش آمد ، برادرش‏ آمد ، دیگری آمد که آبروی یک فامیل محترم از بین می‏رود . هر چه گفتند ، فرمود : محال ممتنع است ، آیا می‏گوئید من قانون اسلام را معطل کنم ؟ ! اگر همین زن یک زن بی کس می‏بود و وابسته به یک فامیل اشرافی نمی‏بود همه شما می‏گفتید بله دزد است باید مجازات بشود . آفتابه دزد مجازات بشود ، یک فقیر که به علت فقرش مثلا دزدی کرده‏ مجازات بشود ، ولی این زن به دلیل اینکه وابسته به اشراف قریش است و به قول شما آبروی یک فامیل اشرافی از بین می‏رود مجازات نشود ؟ ! قانون‏ خدا تعطیل بردار نیست . ابدا شفاعتها و وساطتها را نپذیرفت . پس پیغمبر در مسائل اصولی هرگز نرمش نشان نمی‏داد در حالی که در مسائل‏ شخصی فوق العاده نرم و مهربان بود ، و فوق العاده عفو داشت و با گذشت‏ بود . پس اینها با یکدیگر اشتباه نشود .(23)
گواه این صلابت و قاطعیت نه تنها در تاریخ آمده بلکه به امضای قرآن نیز رسیده است. در مقاطع مختلف کتاب خدا تایید و تاکید می‌کند که پیامبر حق تخطی از اصول را ندارد؛ به طور نمونه وقتی مشرکین برای ایجاد صلح و آتش بس به پیامبر صلی الله علیه و آله پیشنهاد دادند: یک سال ما خدای تو را بپرستیم و یک سال تو خدایان ما را آیات سوره کافرون نازل شد و قاطعانه این پیشنهاد رد شد(24) و در نتیجه پیامبر صلی الله علیه و آله به آنها فرمود:
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم‏ قُلْ یا أَیُّهَا الْکافِرُونَ لا أَعْبُدُ ما تَعْبُدُونَ وَ لا أَنْتُمْ عابِدُونَ ما أَعْبُدُ وَ لا أَنا عابِدٌ ما عَبَدْتُّمْ وَ لا أَنْتُمْ عابِدُونَ ما أَعْبُدُ لَکُمْ دینُکُمْ وَ لِیَ دینِ»(25)
نیز در سوره‌ی یونس آیه 41 می‌فرماید :
«وَ إِنْ کَذَّبُوکَ فَقُلْ لی‏ عَمَلی‏ وَ لَکُمْ عَمَلُکُمْ أَنْتُمْ بَریئُونَ مِمَّا أَعْمَلُ وَ أَنَا بَری‏ءٌ مِمَّا تَعْمَلُون»
و اگر تو را تکذیب کردند، بگو: «عمل من به من اختصاص دارد، و عمل شما به شما اختصاص دارد. شما از آنچه من انجام مى‏دهم غیر مسئولید، و من از آنچه شما انجام نمى‏دهید غیر مسئولم.»
نیز آمده است:
«وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَیْنا بَعْضَ الْأَقاویلِ*لَأَخَذْنا مِنْهُ بِالْیَمینِ*ثُمَّ لَقَطَعْنا مِنْهُ الْوَتینَ »(26)
و اگر پاره‏اى گفته‏ها بر ما بسته بود، دست راستش را سخت مى‏گرفتیم، سپس رگ قلبش را پاره مى‏کردیم.
3- صلابت و قاطعیت پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله از همان ابتدای ماموریت و رسالت یعنی زمانی که هنوز قدرت ظاهری و سیاسی چندانی هم نداشت، در منش و سیره‌‌اش مشهود است ؛ ابن هشام گزارش می‌کند: وقتی سران قریش دیدند پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله در راه خود مصمم است و بر بت‌ها ایراد می‌گیرد، چند بار نزد ابوطالب علیه السلام عموی ایشان آمدند و از فرزند برادرش (پیامبر) شکایت کردند . وقتی وی این موضوع را به پیامبر عظیم الشان منتقل کرد، حضرتش فرمود: ای عمو به خدا قسم اگر خورشید را در دست راست و ماه را در دست چپم قرار دهند تا دست از دعوت خویش بردارم هرگز چنین نمی‌کنم تا اینکه یا خدا دینش را پیروز گرداند یا در این راه از بین بروم(27). این صلابت و استقامت و کوتاه نیامدن از مواضع اصولی، در طول تاریخ راهبردی برای پیروان و دست‌پروردگان او محسوب شده است: در همان اوایل بعثت مشرکین تازه مسلمانان به خصوص ضعیفان جامعه را تحت فشار قرار داده بودند که از آئین اسلام دست بردارند از جمله بلال حبشی. وی در گرمای سوزان حجاز سنگ سنگین را روی سینه‌ی خود تحمل می‌کرد اما حاضر نبود کوچکترین کلمه‌ی شرک آلودی بر زبان جاری کند.(28) چه گونه می‌توان پذیرفت شاگردان پیامبر، زیر بار عدول از مواضع اصولی نروند، اما رهبرشان به سادگی حرف شرک آلودی، آن هم در قرآن که نقشه‌ی راه دین محسوب می‌گردد، وارد کند؟ چه گونه این پیروان می‌توانستند در راه آرمان‌های چنین رهبری چنان جان‌فشانی‌ها کنند . این طرز تفکر بعدها نیز توسط اصحاب و جانشینان پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله ادامه پیدا کرد. به طور نمونه در جریانی برادر امیرالمومنین علیه السلام یعنی عقیل به شدت به پولی احتیاج داشت و وقتی از حضرت درخواست کمک از بودجه‌ی بیت المال نمود ایشان آهن گداخته شده‌ای را نزدیک دست او برده و فرمودند : چنان که تو از این آتش می‌ترسی من هم از آتش جهنم می‌ترسم.(29)
4- کیفیت استخدام وسیله : مطلب دیگری که با نگاهی مو شکافانه به زندگی شریف پیامبر به دست می‌آوریم، کیفیت استخدام وسیله به منظور رسیدن به اهداف، در سیروسلوک ایشان صورت خاصی داشته است. ایشان برای رسیدن به هدف متوسل به هر وسیله‌ای نمی‌شدند بلکه به کیفیت و نوع آن ابزار نیز توجه داشتند . توضیح اینکه از نگاه اسلام و پیامبر عزیزش نه تنها باید در هدف مسلمان بود یعنی اهداف توحیدیِ عالی و مقدس را سر لوحه عمل‌کرد زندگی قرارد داد و به عبارت دیگر نه تنها باید نیت پاک داشت، بلکه برای عملی کردن نیّات و رسیدن به این اهداف نیز باید از وسایل مقدس استفاده کرد. خلاصه اینکه باید در انتخاب وسائل هم باید مسلمان بود. البته بوده و هستند مکتب‌هایی که شعار «هدف وسیله را توجیه می‌کند» را مستمسک قرار داده و به بهانه‌ی اهداف عالی و مقدس، هر عملی را مجاز شمرده و هر زشتی را زیبا دانسته و مرتکب می‌شوند.(30)
عجالتاً و در حد اختصار این وجیزه، به نمونه‌هایی از مقاطع حساس زندگی پیامبر صلی الله علیه و آله که زمینه‌ی استفاده از ابزار ناصحیح فراهم بوده و عقل مادی و غیرتوحیدی هرکس را برای پیش‌برد اهدافش به این امر وسوسه می‌کند اشاره می‌شود؛
الف) در سال چهارم بعثت مقارن با وفات ابراهیم؛ فرزند پیامبر اسلام یک خورشید گرفتگی نیز رخ می‌دهد. در مدینه شایع می‌شود، خورشیدگرفتگی امروز نیست مگر به خاطر وفات فرزند عزیز پیامبر صلی الله علیه و آله . این شایعه می‌توانست به شدت موقعیت پیامبر در بین پیروانش و دولت تازه تأسیس اسلام تحکیم ببخشد. در این‌گونه مواقع افراد ذی‌نفع اگر خود به شایعه دامن نزنند، لااقل با سکوت معناداری از موقعیت پیش‌‌آمده بهره‌برداری لازم را می‌برند. اما….
رسول خدا صلی الله علیه و آله در این هنگام نه تنها این شایعه راتایید نکرد، بلکه به شدت از رواج آن جلوگیری گرد و این‌گونه سخنان را خرافه‌ای بیش ندانست و حتی از نظایر آن نهی هم کرد و این توضیح را هم اضافه کرد که : خورشید برای مرگ کسی نمی‌گیرد. خلاصه اینکه او از این وسیله‌ی نامقدس یعنی خرافه برای تحکیم موقعیت خویش استفاده نکرد.(31)
ب) نمونه‌ی دیگر اجتناب از وسایل نامقدس در سیره‌ی پیامبر اسلام مربوط است به جریانی که در اوایل اسلام رخ داد. در ضمن این واقعه ایشان می‌توانست تنها با یک دروغ ساده! شمار اندک مسلمین را افزایش چشم‌گیری ببخشد؛
یکی از قبایل قریش به نام ثقیف، تمایل خود را برای اسلام آوردن به پیامبر اعلام کرد اما این امر را مشروط به این شرط کرد که جانشین پیامبر بعد از او از بین قبیله‌ی مزبور باشد . اگر رسول خدا اهل این گونه تاکتیک‌ها و پلیتیک‌های سیاسی بود باید این خواسته را قبول می‌کرد. چه آنکه در این مقطع زمانی، اسلام و پیامبر به شدت محتاج نیروی انسانی بود . محمد صلی الله علیه و آله می‌توانست با قبول این شرط –راست یا دروغ- به اهداف مقدس و والایش برسد – و پس از مدتی که هم آب‌ها از آسیاب افتاد و هم اسلام قدرت را در دست گرفت مطابق مصحلت جدید عمل کند، اما ایشان چنین نکرد و وعده‌ی باطل به آنها نداده و فرمودند: امر جانشینی من با خداست و من از خود نمی‌توانم به کسی وعده بدهم.(32) نظیر این واقعه برای جانشینش، امیرالمومنین علیه السلام نیز اتفاق افتاد. امام برای تثبیت خلافت خود، پیشنهادِ امضای حکم‌رانی معاویه، را از اطرافیانش نپذیرفت و نیز طلحه و زبیر را هم وعده‌ی سرِ خرمن نداد.(33)
5- در نهایت باید گفت، افسانه‌ی غرانیق که به اعتراف آنچه که در اصل قصه طرح شده بیش از یک صبح تا بعد از ظهر طول نکشیده نمی‌توانسته عامل و انگیزه‌ای برای به سلامت برگشتن مهاجرینِ حبشه طراحی شده باشد، چه آنکه این مدت زمان کوتاه نمی‌تواند منشأ تصمیم‌گیری برای بازگشت کسانی باشد که در فاصله‌ای دور یعنی حبشه به سر می‌برند و آمده و شد بین حبشه و حجاز چندین هفته طول می‌کشد. لذا این که گفته شده مهاجرینِ حبشه پس از این داستان گمان کردند قریش مسلمان شده و یا لا اقل صلحی بین مسلمانان و قریش صورت گرفته است و تصمیم گرفتند به مکه بازگردند صحیح نمی‌باشد به خصوص اینکه نویسنده می‌گوید تا بازگشت مهاجرین به مکه شیطانی بودن این فرازها ابراز نشده نبود . اگر دنبال دلیلی برای بازگشت آنها باشیم (هرچند ضرورتی برای پیدا کردن دلیل خاصی احساس نمی‌شود، زیرا علاقه‌ی وافر مسلمانان برای بازگشت به وطن و قرار گرفتن در بین سائر مسلمین بهترین دلیل است ) می‌توان به واقعه‌ی خورده شدن توافق‌نامه‌ی محاصره‌ی اقتصادی توسط موریانه اشاره کرد.(34) بعد از واقعه و به سبب فسخ شدن قرارداد محاصره‌ی سیاسی اقتصادی شعب ابی‌طالب بازگشت آنها به مکه هموار شد زیرا برطرف شدن این محاصره، باعث امیدواری آنها به امنیت بیشتر در مکه شده است. مقریزی نیز به این قضیه اشاره دارد.(35)
6- از اینها گذشته در این تردید نمی‌توان کرد که قرآن ، چنان سرشار از فصاحت و بلاغت است که خود ملاک کلمات فصیح و بلیغ شده است. نمی‌توان در آن کلماتی پیدا کرد که از فصاحت و بلاغت به دور باشد و اگر این‌گونه بود تحدی قرآن و اعجازش زیر سوال می‌‌رفت(36) با این مقدمه بیان می‌کنیم که لفظ «غرانیق» نه تنها از فصاحت و بلاغت دور است بلکه این لفظ که به معنی پرندگان است در هیچ یک از متون و اشعار بلیغان عرب در زمان جاهلیت و بعد از آن به کار برده نشده و آنچه در متون کهن مشاهده می‌شود لفظ «غرنوق » است. افسانه‌ای که در طبری آمده از آنجایی که داستان‌سرایش یهودی الاصل بوده نتوانسته دروغ خود را خوب ساخته و پرداخته کند و این اشتباه لفظی را مرتکب شده است.(37)
در پایان ثابت می‌شود که نه تنها اصل افسانه‌ی غرانیق صحیح نبوده است بلکه این نوع تاکتیک و سیاسیت با روش و سیره‌ی پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله سازگاری ندارد .

شبهه سوم

جان سپردن پیامبر در دامان عایشه .

«بالاخره محمد [صلی الله علیه و آله] در آغوش همسر مورد علاقه ‌اش، عایشه در سال 9 هجری در 13 ربیع الاول روز دوشنبه درگذشت .»(38)
این فراز از مقاله‌ی نویسنده به خوبی نشان می‌دهد که وی یا اصلا اهل تحقیق نبوده و یا اینکه منابع کافی برای تحقیق در دسترس نداشته است . به هرحال چنین کسی نمی‌تواند و نباید در مسائلی که نیاز به تحقیق وسیع تاریخی دارد اظهار نظر کند. جای تعجب نیست اگر چنین فردی مطالبی بیان کند که یا واقعیت تاریخی ندارد، مانند آنچه در شبهه‌ی قبل پیرامون صفت «امین» بیان شد، و یا اینکه مطلب شاذ و نادرستی را از مسلمات تاریخی فرض کند و نیز اعداد و ارقام را به اشتباه به کار برد.
از اشتباهات بسیار فاحش نویسنده‌ی این بخش از دائره المعارف encyclopedia of islam آن است که رحلت جان‌سوز پیامبر صلی الله علیه و آله را در روز 13 ربیع الاول سال نهم هجری بیان می‌کند. در حالی که تردیدی نیست که این واقعه در سال یازده رخ داده و شیعه و سنی بر این گفته اتفاق دارند. روز حادثه نیز به اجماع فریقین درست نیست چرا که شیعه آن را در 28 صفر سال یازدهم(39) و مشهور اهل سنت، آن را در 12 ربیع الاول همان سال می‌دانند، هر چند در این‌باره، دوم همان ماه نیز ذکرشده است.(40) اما در هیچ یک از منابع 13 ربیع الاول نیامده است.
اما اینکه پیامبر در آخرین لحظات در آغوش چه کسی رحلت فرمودند چندان اهمیت ندارد(41) ، اما از آنجا که نویسنده با این بیان می‌خواسته است اتهام شهوت‌رانی -که در جاهای دیگر نیز به آن پرداخته است – متوجه پیامبر عزیز خدا صلی الله علیه و آله نماید، مناسب است چندی در این باره صحبت شود .
اولاً انکار نمی‌کنیم که پیامبر خدا صلی الله علیه و آله به زنان خود و به طور کلی زنان اهمیت زیاد می‌داد و نه تنها خود به آنها احترام می‌گذاشت بلکه همواره به پیروان خود دستور می‌داد که مبادا زنان خود را اذیت کنند. ایشان دوست داشتن زنان را از ایمان می‌دانست.(42)
البته در این میان بعضی زنان مانند حضرت خدیجه(43) و حضرت زهرا(44) علیهما السلام جایگاههای ویژه‌ای داشتند.
این اهمیت و احترامی که پیامبر برای زنان قائل شدند برای مبارزه با تعصبات جاهلی بسیار لازم بود؛ زیرا در زمان جاهلیت جنس مونث چنان مبغوض بود که حتی تحمل وجود او را نداشتند. قرآن کریم حالات اعرابی که دختردار می‌شدند، چنین گزارش می‌کند :
«وَ إِذا بُشِّرَ أَحَدُهُمْ بِالْأُنْثى‏ ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدًّا وَ هُوَ کَظیمٌ * یَتَوارى‏ مِنَ الْقَوْمِ مِنْ سُوءِ ما بُشِّرَ بِهِ أَ یُمْسِکُهُ عَلى‏ هُونٍ أَمْ یَدُسُّهُ فِی التُّرابِ أَلا ساءَ ما یَحْکُمُونَ»(45)
وقتی به یکی از آنها می‌گفتند دختردار شده‌ای رنگ چهره‌ی او سیاه و عصبانی می‌شد و از این خبر بدی که به او داده شد از قوم خود فرار می‌کرد و نمی‌دانست؛ با خفت و خواری این فرزند دختر را نگه دارد یا اینکه او را در خاک [زنده به گور] کند.
علاوه بر این که حضرت با این احترام‌ها قصد تکریم زن و اعطای جایگاه از دست رفته به آنها داشتند (که هنوز نیز در هیچ مکتبی به ارزش واقعی زنان توجه نمی‌شود) منظور دیگر ایشان تحکیم بنیان خانواده بود. توضیح اینکه هیچ جامعه ای مترقی نخواهد شد الا با رشد فکری و فرهنگی خانواده‌ها و معلوم است که مسئول مستقیم تربیت و آموزش و پرورش در خانواده زنان هستند از این رو، زمانی «زن» می‌تواند این مسئولیت بسیار مهم را انجام داد که جایگاه آنها مشخص و در هاله‌ای از احترام و تقدس باشد. برای رسیدن به این مقصود سمت و سوی سیره‌ی عملی حضرت محمد صلی الله علیه و آله نقش ارزنده‌ای داشت.
بنابراین سفارشات و احترام‌هایی که پیامبر عزیز خدا صلی الله علیه و آله نسبت به زنان داشت در راستای تحولی بزرگ در سنت‌های جاهلی و ایجاد انقلابی فکری در امتیاز دادن به جنس زن تلقی می‌شود.
اگر کسی بخواهد با مستمسک قرار دادن تعداد همسران پیامبر اتهامی به ایشان وارد کند باید به او متذکر شد که تنها با یک بررسی اجمالی در مورد زنان پیامبر متوجه می‌شویم، اکثر آنها بیوه زنانی سالخورده بودند که مناسب شهوترانی نبوده و همین دلیل کافی است تا انسان منصف را بر آن دارد تا علت حقیقی این ازدواج‌ها را بررسی کند. محققین از مدت‌ها قبل جواب این سوال را داده‌اند. در کتاب تاریخ اسلام تا سال چهلم هجری این موضوع مختصر و جامع مورد بررسی قرار گرفته و علاقه‌مندان می‌توانند بدان مراجعه کنند.(46) برخی دلایل در مورد این ازدواج‌ها عبارت‌اند از: تحکیم روابط با قبایل مختلف (چنانچه در گذشته مرسوم بوده است) توصیه‌ی عملی برای رعایت حال بی‌سرپرستان و محرومان ( با توجه به اینکه بیشتر این زنان بی سرپرست بوده‌اند ) و….
اما از همه‌ی این مطالب گذشته، واقعا پیامبر خدا صلی الله علیه و آله در آغوش چه کسی رحلت کردند؟
اولا باید دانست، در منابع تاریخی هم نام عایشه آمده است و هم نام امیرالمومنین علیه السلام . بنابراین لااقل باید اذعان داشت که نحوه‌ی رحلت پیامبر چنان که نویسندگان THE ENCYCLOPEDIA OF ISLAM مسلّم پنداشته‌اند نیست.
در کتاب طبقات ابن سعد دو باب باز کرده به نام های:
باب : ذکر من قال إن رسول الله صلی الله علیه و آله . لم یوص و إنه توفی و رأسه فی حجر عائشه»(47) ؛
باب : ذکر من قال توفی رسول الله صلی الله علیه و آله فی حجر علی بن أبی طالب‏.(48)
در اولی آورده است:
1- عن طلحه بن مصرف قال: قلت لعبد الله بن أبی أوفى أ أوصى النبی. ص. المسلمین بالوصیه؟
قال: أوصى بکتاب الله. قال مالک و قال طلحه قال هزیل بن شرحبیل: أ أبو بکر کان یتأمر على وصی رسول الله صلی الله علیه و آله ؟ ود أبو بکر أنه وجد من رسول الله. ص. عهدا فخزم أنفه بخزامه.
همانطور که مشاهده می‌کنید، این روایت اصلاً ربطی به جان سپردن در دامان عایشه ندارد. بلکه تنها راوی در صدد آن است که وصایت حضرت امیر علیه السلام را زیر سوال ببرد.
2- عن مسروق عن عائشه قالت: ما ترک رسول الله صلی الله علیه و آله . دینارا و لا درهما و لا شاه و لا بعیرا و لا أوصى بشی‏ء.
این سخن نیز که از شخص عایشه نقل شده است، تنها مدعایی که در آن وجود دارد، عدم وصایت و نیز عدم ارث از سوی رسول خدا صلی الله علیه و آله است.
3- أخبرنا معاذ بن معاذ العنبری و محمد بن عبد الله الأنصاری قالا أخبرنا ابن عون عن إبراهیم عن الأسود قال: قیل لعائشه أ أوصى رسول الله صلی الله علیه و آله ؟ قالت: کیف أوصى و لقد دعا بالطست لیبول فیها فانخنث فی حجری و ما شعرت أنه مات. و ما مات إلا بین سحری و نحری.
4- أخبرنا عفان بن مسلم. أخبرنا وهیب. أخبرنا ابن عون عن إبراهیم عن الأسود قال: قیل لأم المؤمنین عائشه أ کان رسول الله صلی الله علیه و آله أوصى إلى علی؟ قالت: لقد کان رأسه فی حجری فدعا بالطست فبال فیها فلقد انخنث فی حجری و ما شعرت به.فمتى أوصى إلى علی؟
این روایت و ماقبل آن را سندش را تماماً نقل کنیم که ثابت شود ؛ این دو، نه تنها در مضمون یکسان هستند، بلکه راویان آن تا «ابن عون» همسانند. بنابراین این دو نقل، یک روایت‌اند.
5- إبراهیم قال: قبض رسول الله صلی الله علیه و آله و لم یوص. و قبض و هو مستند إلى صدر عائشه.
این روایت اگرچه بیان کرده، رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله در دامن عایشه اتفاق افتاده است، اما قبل از این سخن باز سخن از نفی وصایت رانده شده و می‌رساند که راوی با استناد به سخنان خود عایشه که رحلت پیامبر را در آغوش خود می‌داند، در نفی وصایت استدلال کند.
6- یزید بن بابنوس عن عائشه قالت: بینا رسول الله صلی الله علیه و آله ذات یوم على صدری و قد وضع رأسه على عاتقی إذ مال رأسه فظننت أنه یرید شیئا من رأسی و خرجت من فیه نطفه بارده فوقعت على ثغره نحری فاقشعر لها جلدی. فظننت أنه قد غشی علیه فسجیته بثوب.
در این روایت عایشه ادعایی در مورد رحلت حضرت ختمی مرتبت صلی الله علیه و آله ، در دامان خود ندارد. تنها می‌گوید روزی پیامبر سرش را بر شانه‌ی من قرار داده و … تا اینکه ایشان در دامن او مدهوش می‌شوند! اما اگر بخواهیم بگوییم منظورش توضیح جریان رحلت است، باید گفت، این روایت با سخنانی که از خود عایشه در روایت شماره (3) و روایت بعد (7) آمده منافات دارد. وی در مجموع سه سخن در نحوه‌ی رحلت حضرت بیان می‌دارد ؛ در روایت (3) می‌گوید: رفتم برای پیامبر صلی الله علیه و آله تشتی بیاورم تا حضرت بول کنند، که ناگهان ایشان در دامنم افتاده و رحلت کردند! و در روایت شماره (7) که خواهد آمد، می‌گوید:
7- قالت عائشه توفی رسول الله صلی الله علیه و آله فی بیتی و بین سحری و نحری. و کان جبریل یدعو له بدعاء إذا مرض فذهبت أدعو له. فرفع بصره إلى السماء و قال: فی الرفیق الأعلى! قالت: فدخل عبدالرحمن‌بن‌أبی‌بکر و بیده جریده رطبه فنظر إلیها فظننت أن له بها حاجه. قالت: فمضغت رأسها و نفضتها و طیبتها فدفعتها إلیه فاستن بها کأحسن ما رأیته مستنا. ثم ذهب یتناولها فسقطت من یده أو سقطت یده. فجمع الله ریقی و ریقه فی آخر ساعه من الدنیا و أول یوم من الآخره.
یعنی: … در این هنگام عبدالرحمن ‌بن ‌أبی ‌بکر وارد شد در حالی که در دستانش تکه چوبی بود. حضرت به آن نگاهی کردند. احساس کردم ایشان آن را نیاز دارند. من هم سر چوب را جویدم (که نرم شود) و معطرش ساختم. حضرت به وسیله‌ی آن چنان مسواک زدند که بی نظیر بود. ولی ناگهان نمی‌دانم مسواک (تکه چوب) از دستش افتاد یا خود دست رها شد(حضرت جان‌ سپرد). بنابراین آب دهان من و آب دهان ایشان در لحظه‌ی آخر مخلوط شد. (چون من مسواک ایشان را برای نرم شدن جویده بودم).
این معنای روایت است که به خوبی تضاد آن با دو سخن قبلی وی آشکار است و نیاز به توضیح ندارد.
8- عبادبن عبدالله عن عائشه قالت: إن من نعمه الله علی أن نبی‌الله صلی الله علیه و آله مات بین سحری و نحری و فی بیتی و فی دولتی لم أظلم فیه أحدا.
9- عبادبن عبدالله عن عائشه قالت: توفی رسول الله صلی الله علیه و آله بین سحری و نحری و فی دولتی لم أظلم فیه أحدا.
این هر دو روایت که در آن از خود عایشه نقل شده، حضرت در دامن او جان سپرده است، نه تنها مضمون یکسان دارد، بلکه اصلا یک روایت محسوب می‌شود. زیرا هر دو را عباد بن عبدالله از عایشه نقل می‌کند.
10- عن عروه عن عائشه قالت: توفی رسول الله. ص. بین سحری و نحری و فی دولتی لم أظلم فیه أحدا. فعجبت من حداثه سنی أن رسول الله. ص. قبض فی حجری فلم أترکه على حاله حتى یغسل. و لکن تناولت وساده فوضعتها تحت رأسه ثم قمت مع النساء أصیح و ألتدم. و قد وضعت رأسه على الوساده و أخرته عن حجری.
به طور کلی می‌توان مضمون این روایات را در این خلاصه کرد که پیامبر در لحظات آخر در مورد وصایت سخنی نگفته ، چه آنکه ایشان در دامن عایشه جان داده و او این موضوع را انکار می‌کند.
اما در دیگر باب (که ) آورده است:
1- عن جابر بن عبد الله الأنصاری: أن کعب الأحبار قام زمن عمر فقال و نحن جلوس عند عمر أمیر المؤمنین: ما کان آخر ما تکلم به رسول الله. ص؟ فقال عمر: سل علیا. قال: أین هو؟ قال: هو هنا. فسأله فقال علی: أسندته إلى صدری فوضع رأسه على منکبی فقال: الصلاه الصلاه! فقال کعب: کذلک آخر عهد الأنبیاء و به أمروا و علیه یبعثون. قال: فمن غسله یا أمیر المؤمنین؟ قال: سل علیا.
قال فسأله فقال: کنت أنا أغسله و کان عباس جالسا و کان أسامه و شقران یختلفان إلی بالماء.
در این روایت که از قول جابربن عبدالله انصاری نقل شده است، کعب‌الاحبار که در صدد است اطلاعاتی راجع به نحوه‌ی رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله کسب کند به خلیفه‌ی دوم مراجعه می‌کند. خلیفه امیرالمومنین علی علیه السلام را به او معرفی می‌کند. امام علی علیه السلام می‌گوید: رحلت پیامبر در دامان او اتفاق افتاده است. باز کعب الاحبار از کسی که پیامبر صلی الله علیه و آله را غسل داده سوال می‌کند. خلیفه بار دیگر او را به سمت امام علی علیه السلام راهنمایی می‌کند. یعنی از می‌گوید پیرامون این یکی نیز از علی علیه السلام سوال کن. همانطور که پیداست، این روایت و نظر صریح آن، (وقوع رحلت در دامان علی علیه السلام ) مورد نظر چهار تن از بزرگان اسلام شامل 3 تن از صحابه و دیگری کعب الاحبار است.
2- عبد الله بن محمد بن عمر بن علی بن أبی طالب عن أبیه عن جده قال: قال رسول الله. ص. فی مرضه: ادعوا لی أخی. قال: فدعی له علی فقال: ادن منی فدنوت منه فاستند إلی فلم یزل مستندا إلی و إنه لیکلمنی حتى إن بعض ریق النبی صلی الله علیه و آله لیصیبنی ثم نزل برسول الله صلی الله علیه و آله و ثقل فی حجری فصحت یا عباس أدرکنی فإنی هالک! فجاء العباس فکان جهدهما جمیعا أن أضجعاه.
در این روایت نیز که از عمر بن علی فرزند امیرالمومنین علیه السلام نقل شده است، رحلت پیامبر در آغوش حضرت علی بیان گردیده است.
3- عبد الله بن محمد بن عمر بن علی عن أبیه عن علی بن حسین قال: قبض رسول الله. ص. و رأسه فی حجر علی.
این روایت به نظر می‌رسد گوشه ای از روایت قبل باشد
4- عن الشعبی قال: توفی رسول الله صلی الله علیه و آله و رأسه فی حجر علی و غسله علی و الفضل محتضنه و أسامه یناول الفضل الماء.
5- عن أبی غطفان قال: سألت ابن عباس أ رأیت رسول الله صلی الله علیه و آله توفی و رأسه فی حجر أحد؟ قال: توفی و هو لمستند إلى صدر علی. قلت: فإن عروه حدثنی عن عائشه أنها قالت توفی رسول الله صلی الله علیه و آله بین سحری و نحری! فقال ابن عباس: أتعقل؟ و الله لتوفی رسول الله صلی الله علیه و آله و إنه لمستند إلى صدر علی. و هو الذی غسله و أخی الفضل بن عباس و أبى أبی أن یحضر و قال: إن رسول الله صلی الله علیه و آله کان یأمرنا أن نستتر فکان عند الستر.
در این روایت که نشانگر این است که اختلاف در مورد نحوه‌ی جان‌سپاری پیامبر بحثی قدیمی بوده است. ابی غطفان در این مورد از ابن عباس سوال می‌کند. ابن عباس امام علی علیه السلام را معرفی می‌کند. او به اختلاف در این باره و عایشه سوال می‌کند. ابن عباس جواب می‌دهد: آیا عقل نداری؟ به خدا قسم پیامبر در حالی از دنیا رفت که در آغوش امام علی علیه السلام بود. او کسی است که پیامبر را غسل داد. و برادرم فضل و پدرم حاضر بودند…
برای بررسی این حقیقت که کدام دسته روایات قوی‌تر است بررسی همین کتاب کافی است و از مراجعه به دیگر منابع بی نیاز می‌شویم چرا که تقریبا دیگر منابع نیز تکرار همین روایتها است پس بررسی همین کتاب ما را راهنمایی می‌کند که تسلیم کدام دسته روایت‌ها بشویم .
در باب اول، ابن سعد روایت‌هایی آورده است که همه از قول خود عایشه نقل شده و در آنها وی ادعا کرده است که پیامبر خدا صلی الله علیه و آله در دامن او از دنیا رفته‌اند که به نظر می‌رسد این روایتها صحیح نباشد چرا که:
1- اولا همه‌ی روایاتی که اشعار به در آغوش عایشه از دنیا رفتن پیامبر دارد از قول خود عایشه نقل شده است (به جز یک مورد). همین مسئله موجب می‌شود این روایت‌ها متهم شوند. چه آنکه نقل فضلیت توسط شخصی برای خودش جای سوال دارد. به دلیلی که ذکر خواهیم کرد آن یک روایت هم که غیر عایشه نقل کرده مخدوش است.
2- در این روایت‌هایی که رحلت پیامبر خدا صلی الله علیه و آله در آغوش عایشه نقل شده است تکیه کلام روی یک نکته است و گویا ادعا در مورد نحوه‌ی جان‌سپاری پیامبر، برای نفی همان یعنی وصیت به جانشینی امیرالمومنین علیه السلام است . در این روایت‌ها راوی در صدد است تا وصیت کردن پیامبر خدا صلی الله علیه و آله را نفی کند و به این منظور مجبور می‌شود که ادعا کند در لحظات آخر پیامبر خدا نزد او بوده و او هم در این مورد چیزی نشنیده است ! همین مطلب در آن روایتی که گفتیم از قول عایشه نقل نشده است صدق می‌کند. یعنی به صراحت از این مسئله در راستای نفی وصایت امام علیه السلام بهره‌برداری شده است.
3- عایشه از آنجایی که یک زن است و حس حسادت در او موج می‌زده است کما اینکه در موارد متعددی خود وی اعتراف کرده است (تا جایی که خودش می‌گوید با اینکه خدیجه علیها السلام را ندیده است نسبت به او خیلی حسادت داشته است(49)) به نظر می‌رسد ادعاهای وی از روی حسادت بوده است کما اینکه حسادت نسبت به امیرالمومنین را در مواردی نیز اظهار داشته است : احمد در مسندش نقل می‌کند که روزی ابوبکر می‌خواست وارد خانه‌ی پیامبر خدا صلی الله علیه و آله شود که صدای عایشه را شنید که داد می‌زد : به خدا سوگند می‌دانم تو علی علیه السلام را از من و پدرم بیشتر دوست داری(50). امیرالمومنین علی علیه السلام نیز این موضوع را تصدیق کرده است.(51) افروختن جنگ (جمل) توسط عایشه بر علیه امام علیه السلام آن هم در زمانی که ایشان رسماً خلیفه‌ی مسلمین بودند، شاهد بسیار گویای بر این مطلب است.
نیز در تاریخ طبری (که در کتمان فضائل حضرت علی علیه السلام بسیار زبردست است) در ضمن نحوه‌ی رحلت رسول‌خدا صلی الله علیه و آله آمده است:
عایشه نقل می‌کند: …. و از آنها (سایر زنان پیامبر) موافقت خواست که در خانه من پرستارى شود، آنها نیز موافقت کردند و پیامبر در میان دو تن از کسان خود که یکیشان فضل بن عباس بود و یک مرد دیگر برون آمد و پاهاى خود را به زمین مى‏کشید و سر خویش را بسته بود و در خانه من جاى گرفت.
عبید الله گوید: این حدیث را با ابن عباس گفتم، او به من گفت: «مى‏دانى آن مرد دیگر کى بود؟» گفتم: «نه». ابن عباس گفت: «على‌بن‌ابى‌طالب بود. ولى عایشه نمى‏توانست درباره على( علیه السلام ) خیرى به زبان آرد.» گوید: آنگاه پیمبر بى‏خود شد و دردش شدت گرفت ..(52)
اما در مقابل روایتهایی که در باب دوم یعنی بابی که قائل است حضرت محمد صلی الله علیه و آله در آغوش پیامبر خدا صلی الله علیه و آله رحلت کردند، قابل اطمینان‌تر است چرا که راویان آن متعددند و علاوه بر امیر المومنین علیه السلام افراد دیگری چون ابن عباس نیز آن را نقل کرده‌اند. نیز خلیفه‌ی دوم در جواب کعب الاحبار که می‌خواست اطلاعاتی درباره‌ی رحلت پیامبر خدا صلی الله علیه و آله به دست بیاورد وی را به امیر المومنین علیه السلام حواله داد و این به معنای تایید فرمایشات ایشان از سوی خلیفه است. در این روایت ایشان در ضمن بیان نحوه‌ی جان‌سپردن پیامبر خدا صلی الله علیه و آله به لحظه‌ی آخر رحلت و اینکه در آغوش چه کسی از دنیا رفته‌اند اشاره شده است. ابن‌عباس نه تنها از این نظریه طرفداری می‌کرده بلکه آن را از بدیهیات می‌شمرده است. او در جواب کسی گفت: «می‌گویند پیامبر در آغوش عایشه رحلت کرده است» به شدت موضع گیری کرده و می‌گوید : أتعقل ؟ یعنی آیا عقل نداری ؟ گویا موضوع رحلت پیامبر خدا صلی الله علیه و آله در آغوش امیرالمومنین علیه السلام یک امر چنان بدیهی و واضح بوده که این‌گونه سوالات بی عقلی محسوب می‌شده است .
نیز از دیگر کسانی که قائلند رسول خدا صلی الله علیه و آله در دامن امیرالمؤمنین از دنیا رفتند علی بن حسین علیهما السلام و نیز الشعبی است.(53)
این حال کتابهایی است که به اهل سنت منسوب هستند اما در میان کتب شیعه اجماع وجود دارد که پیامبر خدا صلی الله علیه و آله در آغوش امیرالمومنین علیه السلام از دنیا رفتند. و عجیب این که خود عایشه نیز از ناقلان این واقعه است:
علامه مجلسی در بحار الانوار از امالی شیخ طوسی این روایت را نقل می‌کند : عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ عَلْقَمَهَ بْنِ الْأَسْوَدِ عَنْ عَائِشَهَ قَالَتْ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص لَمَّا حَضَرَهُ الْمَوْتُ ادْعُوا لِی حَبِیبِی فَقُلْتُ‏ ادْعُوا لَهُ ابْنَ أَبِی طَالِبٍ فَوَ اللَّهِ مَا یُرِیدُ غَیْرَهُ فَلَمَّا جَاءَهُ فَرَّجَ الثَّوْبَ الَّذِی کَانَ عَلَیْهِ ثُمَّ أَدْخَلَهُ فِیهِ فَلَمْ یَزَلْ مُحْتَضِنَهُ حَتَّى قُبِضَ وَ یَدُهُ عَلَیْه(54)

منبع : راسخون
پی نوشت ها :

1- THE ENCYCLOPEDIA OF ISLAM, NEW EDITED BY A NUMBER OF LEADING ORIANTALISTS EDITED BY C. E. BOSWORTH, E. VAN DOZEL, W. P. HEINRICHS AND THE LATE UNDER THE PATRONAGE OF THE INTERNATIONAL UNION OF ACADEMIES. VOLUME VII. LIEDEN – NEW YORK. E. J. BRILL 1993. P. 361
2- مروج الذهب – مسعودی ج 2 ص 272
3- سوره قلم آیه 4
4- سوره نحل 58 و 59: وَ إِذا بُشِّرَ أَحَدُهُمْ بِالْأُنْثى‏ ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدًّا وَ هُوَ کَظیمٌ * یَتَوارى‏ مِنَ الْقَوْمِ مِنْ سُوءِ ما بُشِّرَ بِهِ أَ یُمْسِکُهُ عَلى‏ هُونٍ أَمْ یَدُسُّهُ فِی التُّرابِ أَلا ساءَ ما یَحْکُمُونَ
5- مروج الذهب – مسعودی ج 2 ص 272 و السیره النبویه ج 1 ص 192
6- السیره النبویه : ابن هشام ج 1 ص 133 – دار المعرفه – بیروت
7- همان ص 134
8- همان ص 187
9- همان ص 187 و کامل ابن اثیر ج 2 ص 39 دار صادر بیروت
10- کامل ابن اثیر ج 2 ص 39
11- سیره ابن هشام ج 2 ص 189.
12- حجر 94 : آنچه را دستور دارى آشکار کن.
13- الطبقات الکبری – ابن سعد ج 1 ص 200 به نقل از : تاریخ اسلام تا سال چهل هجری : ص 85 – اصغر منتظر القائم .
14- فرازهایی از تاریخ اسلام ص 140 تا 144 – جعفر سبحانی
15- THE ENCYCLOPEDIA OF ISLAM, VOLUME VII, P. 368
16- تاریخ اسلام تا سال 40 هجری ص 54 دکتر منتظر القائم انتشارات سمت
17- سوره حجر آیات 39 و 40
18- آیات 2تا 4 سوره ی نجم: و هرگز از روى هوى و هوس سخن نمى‏گوید. آنچه مى‏گوید به جز وحیى که به وى مى‏شود نمى‏باشد.
19- الطبقات الکبری ج 1 ص130
20- تاریخ الخمیس ج 1 ص 258 به نقل از فرازهایی ا ز تاریخ اسلام – شیخ جعفر سبحانی – نشر مشعر 1377
21- سیری در سیره ی نبوی شهید مطهری ص 237 انتشارات صدرا
22- سیری در سیره ی نبوی ص 235
23- همان ص 236
24- تفسیر فرات بن ابراهیم به نقل از بحار الانوار ج 18 ص 239
25-. به نام اللَّه بخشنده به عموم، و مهربان به خواص. بگو هان گروه کفر پیشه!. من نمى‏پرستم آنچه را که شما مى‏پرستید. و شما هم نخواهید پرستید آنچه را که من مى‏پرستم. من نیز براى همیشه نخواهم پرستید آنچه را شما مى‏پرستید. و شما هم نخواهید پرستید آنچه را من مى‏پرستم. دین شما براى خودتان و دین من هم براى خودم.
26- حاقه : 44 تا 46
27- سیره ابن هشام ج 1 ص 266
28- همان ص 317
29- نهج البلاغه خطبه 224 (شیخ محمد عبده ج 2 ص 217)
30- آنچه امروز در سیاست‌های ایالات متحده می‌بینیم که به بهانه‌ی گسترش آزدای و دموکراسی به دیگر کشورها حمله کرده و علاوه بر غارت نفت و دیگر منابع آن کشور، به قتل جرح انسانهای بی‌گناه اعم از کودک و زن و …می پردازند، نمونه‌ای از عملی کردن شعار «هدف وسیله را توجیه می‌کند» است. – در این مورد ر.ک: مرتضی مطهری ، سیری در سیره نبوی و همو، حماسه حسینی
31- محاسن برقی به نقل از بحار الانوار ج 88 ص 155
32- سیری در سیره ی نبوی ص 133
33- همان 132
34- این دلیل را جعفر سبحانی در فروغ ابدیت ج 1 ص 317 ذکر می‌کند .
35- امتاع الاسماع ج 1 ص 45
36- بقره 23
37- دراین‌باره بنگرید: فروغ ابدیت ، جعفر سبحانی ، ص 339
38- THE ENCYCLOPEDIA OF ISLAM, VOLUME VII, P. 374
39- بحار الانوار علامه مجلسی : ج 21 ص 410
40- تاریخ طبری ج 3 ص 200 و الکامل لابن الاثیر ج 2 ص 323
41- مگر این‌که بتوان مفهومی همچون وصایت از آن استخراج کرد.
42- قال رسول الله صلی الله علیه و آله : کلما ازداد العبد ایمانا ازداد حبا للنساء : میزان الحکمه ج 4 ص 2875 محمدی ری شهری .
43-. عایشه نقل می‌کند : من هرگز خدیجه را ندیده بودم اما بیش از همه نسبت به او حسادت دارم از بس که پیامبر عزیز صلی الله علیه و آله او را یاد می‌کردند . کنز العمال ج 13 ص 693
44- در کنز العمال که از متقی هندی دانشمند اهل سنت است آمده است : روزی خلیفه ی دوم به منزل حضرت زهرا علیهاالسلام وارد شد و به ایشان عرض کرد : والله هیچ کس در نزد پیامبر از تو محبوبتر نیست . کنزالعمال ج 13 ص 674 – موسسه الرساله بیروت
45- سوره ی نحل آیه 58 و 59 : و چون یکى‏شان را بشارت دختر دهند چهره‏اش تیره گردد و غمزده شود. از قباحت چیزى که بدان بشارتش داده‏اند از قوم نهان شود و نداند آن را به ذلت نگهدارد یا در خاکش نهان کند؟ چه بد است قضاوتى که مى‏کنند.
46- تاریخ اسلام تا سال چهلم هجری ص 236 انتشارات سمت و نیز رجوع شود به الصحیح من سیره النبی الاعظم اثر علامه سید جعفر مرتضی که این موضوع در تلخیص آن به نام سیرت جاودانه ج 2 ص 32 آمده است
47- الطبقات الکبری ج 2 ص 200
48- همان ج 2 ص 201
49- رجوع کنید کنز العمال ج 13 ص 693 و نیز رجوع کنید نقش عایشه در تاریخ اسلام ج 1 ص 92 علامه سید مرتضی عسکری
50- همان ص 94
51- همان
52- تاریخ‏الطبری/ترجمه،ج‏4،ص:1315
53- رجوع شود به: الطبقات الکبری ج 2 ص 201
54- بحار ا لانوار ج 22 ص 455 روایات دیگری در این جلد در این باره وجود دارد که می‌توان رجوع کرد .

فهرست منابع :
1. قرآن کریم
2. نهج البلاغه
3. إمتاع الأسماع بما للنبى من الأحوال و الأموال و الحفده و المتاع، تقى الدین أحمد بن على المقریزى، تحقیق محمد عبد الحمید النمیسى، بیروت، دار الکتب العلمیه، ط الأولى، 1420.
4. بحارالأنوار، علامه مجلسی، الوفاء، بیروت ، 1404.
5. تاریخ اسلام تا سال چهلم هجری ، اصغر منتظر القائم ، انتشارات سمت ، 138 صلی الله علیه و آله
6. تاریخ الأمم و الملوک، أبو جعفر محمد بن جریر الطبری، تحقیق محمد أبو الفضل ابراهیم، بیروت، دارالتراث ، ط الثانیه، 1387ق.
7. سیرت جاودانه ، سید جعفر مرتضی ، ترجمه دکتر محمد سپهری/ پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی ، 1385
8. سیری در سیره نبوی، شهید مطهری، صدرا ، 1378
9. السیره النبویه، عبد الملک بن هشام الحمیرى المعافرى، تحقیق مصطفى السقا و ابراهیم الأبیارى و عبد الحفیظ شلبى، بیروت، دار المعرفه، بى تا.
10. الطبقات الکبرى، محمد بن سعد بن منیع الهاشمی البصری، تحقیق محمد عبد القادر عطا، بیروت، دارالکتب العلمیه، ط الأولى، 1410
11. فرازهایی از تاریخ اسلام ، جعفر سبحانی ، نشر مشعر ، 1377
12. فروغ ابدیت، جعفر سبحانی ، بوستان کتاب ، 1388
13. کنز العمال، متقی هندی ، موسسه الرساله ، بیروت ، 1409
14. الکامل فی التاریخ، عز الدین أبو الحسن على بن ابى الکرم المعروف بابن الأثیر، بیروت، دار صادر، بیروت، 1385ق
15. مروج الذهب و معادن الجوهر، أبو الحسن على بن الحسین بن على المسعودی، تحقیق اسعد داغر، قم، دار الهجره، چ دوم، 1409.
16. میزان الحکمه ، محمدی ری‌شهری ، دار الحدیث ، 141 صلی الله علیه و آله .
17. نقش عایشه در تاریخ اسلام ، سید مرتضی عسکری ، ترجمه عطا محمد سردار نیا ، نشر منیر ، 1387
18. THE ENCYCLOPEDIA OF ISLAM, NEW EDITED BY A NUMBER OF LEADING ORIANTALISTS EDITED BY C. E. BOSWORTH, E. VAN DOZEL, W. P. HEINRICHS AND THE LATE UNDER THE PATRONAGE OF THE INTERNATIONAL UNION OF ACADEMIES. VOLUME VII. LIEDEN – NEW YORK. E. J. BRILL 1993.

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید