مبانی کلی علم اخلاق

مبانی کلی علم اخلاق

1 ـ “رشد و غی” محصول ولایت و تولی
یک “رشد” و “غی” و یک “هدایت” و “ضلالی” وجود دارد که بر خلاف کسانی که خیال می‏کنند این انسان است که خود مستقیما به هدایت و ضلال راه پیدا می‏کند و خود انسان است که به رشد و غی می‏رسد، یک امر دو طرفه است؛ یعنی با “ولایت” و “تولی” است که ما به رشد یا غی (ضلال) می‏رسیم. گرچه اکراهی در کار نیست و بنای خدای متعال در این مرحله بر اجبار نبوده که کسی را بر غی یا ضلال مجبور کند.
در یکی از آیات قرآن در این خصوص تعبیر لطیفی است که وقتی عده‏ای می‏گویند: خدا خواسته که ما این گونه باشیم، خدای متعال در جواب می‏فرماید: “…فلوشاء لهداکم اجمعین”.[1] اگر بنا بود خدا امور را جبرا هدایت کند، هدایت را می‏خواست و نه ضلال را در نتیجه همه هدایت می‏شدند. خود این مطلب که عده‏ای در گمراهی هستند علامت این است که بنای الهی بر تحمیل نیست. “لا اکراه فی‏الدین”؛[1]یعنی بنا بر این نبوده که ما را بر پذیرش دین مجبور کند بلکه “قد تبیّن الرشد من‏الغی”[3] رشد و غی مشخص شده است.
1/1 ـ “رشد” محصول تولی به ولایت الهیه و “غی” محصول تولی به ولایت طاغوت
آنگاه حقیقت دین در آیه به خوبی توضیح داده می‏شود که دین یعنی “فمن یکفر بالطاغوت و یؤمن باللّه فقداستمسک بالعروه الوثقی”[1]اگر ایمان باللّه و کفر به طاغوت باشد یعنی ولایت الهیه پذیرفته بشود و از ولایت مقابل هم اعراض گردد، در این صورت استمساک به عروه وثقی حاصل شده است.
در جلسات گذشته روایات فراوانی که از شیعه و سنی ذیل این آیه شریفه آمده نقل شد و بیان شد که هر کس می‏خواهد مستمسک به عروه وثقی بشود “فالیستمسک بحب علی”[1]یعنی تمسک به حب و ولایت اوست که این استمساک اتفاق می‏افتد.
دلیل اینکه این مطلب را عرض کردم این است که “اختیار”، حاکم است و نه اینکه “رشد و غی” بیرون از اختیار ما جبرا بر ما رقم می‏خورد. ولی این را توجه داشته باشیم که نقش اصلی ما “تولی” است و رشد و غی محصول ولایت و تولی است؛ یعنی از طرف ما تولی و از سوی خدای متعال ولایت است.
پس هم “اختیار” هست و هم اینگونه نیست که اختیار مستقلاً عمل کند؛ یعنی این درست نیست که فرد بگوید: من اراده می‏کنم و همه چیز را خودم انجام می‏دهم. بلکه فعل اصلی ما “تولی” است و سپس متناسب با امدادی که می‏شویم در آنچه تحت اختیار ما قرار می‏گیرد، تصرف می‏کنیم. این اراده فرد هم یک اراده بسیار گسترده‏ای است؛ هر چند فرد خیال می‏کند یک نفر است و یک اراده دارد اما به اندازه یک لشکر تصمیم می‏گیرد. مثلاً ما الان که در اینجا نشسته‏ایم هزاران کار را باهم انجام می‏دهیم که نسبت به برخی خود آگاه و نسبت به برخی دیگر هم ناخود آگاه هستیم.
بنابراین اینکه مجموعه تولی‏ها و تصرفات انسان ـ از باطنی‏ترین فعل انسان تا ظاهری‏ترین فعلش ـ تحت ولایت الهیه و یا تحت ولایت طاغوت قرار می‏گیرد، معیار رشد و غی انسان است.
این مطلب مقصود مباحث گذشته بود؛ یعنی ما ولی “رشد” و ولی “غی” داریم؛ “اولیاء نور” و “اولیاء ظلمات” داریم؛ “ولی اللّه” و “طاغوت” داریم. بنابراین جریان تولی و ولایت است که رشد و غی را بدنبال می‏آورد؛ یعنی نه “غی” به تنهائی اتفاق می‏افتد که فرد مستقیما و مستقلاً به آن برسد و نه رشد.
البته عرض کردم که “اراده” دخالت دارد اما اینکه اراده چگونه عمل می‏کند، باید تحلیل شود و در این خصوص عرض کردیم که انسان تحت ولایت اولیا طاغوت می‏رود آنگاه آنها “یخرجونهم من‏النور الی الظلمات”[3] یعنی انسان را از نور به تاریکی می‏برند. چون قبلاً در خصوص جریان رشد و غی توضیح داده شد که اکراهی در کار نیست یعنی رشد و غی هست و شما هم آزاد هستید اما جریان رشد و غی با ولایت الهیه و ولایت طاغوت اتفاق می‏افتد.
به نظر می‏رسد این دو آیه به خوبی و وضوح این مطلب را بیان می‏کند. فلذا بر همین اساس عرض کردم که همه اراده‏های انسان ـ چه آنجایی که انسان، فردی عمل می‏کند و چه آنجایی که مشارکت اجتماعی دارد که بخشی از اراده‏های انسان به جامعه گره خورده است و چه آنجایی که در یک تاریخ و تکامل تاریخی حضور پیدا می‏کند یعنی در تکامل رشد یا غی در تاریخ به اندازه ظرفیت خودش نقش ایفا می‏کند ـ مستقیما عمل نمی‏کند بلکه از طریق “تولی و ولایت” عمل می‏کند.
2 ـ باطن عبادات تولی به ولایه اللّه و باطن گناهان تولی به ولایت طاغوت
انسان می‏تواند ولایت الهیه را بپذیرد و می‏تواند ولایت طاغوت را بپذیرد اما هر کدام لوازم خاص خود را دارد؛ اگر ولایت طاغوت را پذیرفت، آن دستگاه دستگاه جهنم و عقوبت است که از دنیا هم رنج انسان آغاز می‏شود. چون ولایت طاغوت، باطنی دارد که باطن آن جهنم است و در آخرت ظاهر می‏شود و ظاهری دارد که در این دنیا برای فرد مشهود می‏گردد. اگر هم می‏خواهید تولی به ولایه‏اللّه پیدا کنید، آن نیز باطنی دارد؛ همه درجات رحمت، درجات سیر در ولایت الهیه است.
یک روایت هست که الان نمی‏خواهم به آن بپردازم و شما هم حتما آنرا شنیده‏اید؛ می‏فرماید: خدای متعال پس از اینکه انوار پنج تن را آفرید آنگاه از نور هر یک چیزی را آفرید، در آنجا می‏فرماید: از نور امام حسین(ع) بهشت را آفرید. یعنی چه؟ شاید بتوان از این کلام نورانی استفاده کرد که باطن بهشت، جریان ولایت ایشان است.
لذا “لا اکراه” یعنی شما در پذیرش ولایت آزاد هستید و خدا شما را جبرا تحت ولایت خودش قرار نداده است. البته بایست توجه داشت که این امر مربوط به حوزه اراده انسان است. چراکه ما یک جاهایی فاعل تبعی هستیم که در آنجاها چه بخواهیم و یا نخواهیم حرکت می‏کنیم. مثلاً می‏گوئیم ما نمی‏خواهیم بمیریم، اما طبیعی است که چه بخواهیم و چه نخواهیم می‏میریم یا می‏گوئیم ما نمی‏خواستیم متولد بشویم، این دست ما نیست یا می‏گوئیم ما می‏خواهیم وارد عالم برزخ شویم؛ و… این سیرها دست ما نیست. اما اینکه حالا وارد کدام دو دستگاه بشویم؛ دست ماست.
بنابراین ما چه بخواهیم و یا نخواهیم “انا للّه و انا الیه راجعون”[4] از خدائیم و به سوی او حرکت می‏کنیم اما در کدام دستگاه؟ آیا در دستگاه ابلیس و یا در دستگاه رسول ا…(ص)؟ اینکه در روایت هست: “بُنیَ‏الاسلام علی خمس”[5] یعنی اینکه می‏توانید زیر این خیمه بروید و می‏توانید زیر آن خیمه بروید ولی زیر هر کدام رفتید، لوازم خاص خودش را دارد.
البته بخشی از بحث در جلسه قبل توضیح داده شد که ولایت الهیه حیات، اسقاء علم و… می‏آورد و روایاتی نیز در این خصوص قرائت شد. منتهی بایست بیشتر به این بحث پرداخته شود که اصلاً درجات رشد در معنویت، درجات رشد در ولایت الهیه است، درجات نعمتی که خدای متعال بیان کرده مانند بهشت، رضوان و… چیزی جز سیر در ولایت نیستند.
بنابراین خدای متعال می‏فرماید: “لا اکره فی‏الدین قد تبیّن الرشد من‏الغی فمن یکفر بالطاغوه و یؤمن باللّه فقد استمسک بالعروه الوثقی” می‏توانید ایمان بیاورید و می‏توانید ایمان نیاورید؛ اگر می‏خواهید به عروه وثقی و عروه‏ای که شما را به مقصد می‏رساند و محکم است و “و لا انفصام” گسسته نمی‏شود که وسط راه شما را رها کند، دست بیابید، به ولایت الهیه ایمان بیاورید. گاهی ریسمانی است که مطمئن نیست هرچند رو به بالا هم هست منتهی ممکن است وسط راه گسستگی داشته باشد اما این هم ریسمانی متصل است و انفصال ندارد و هم شما مستمسک شده‏اید و جدا نمی‏شوید.
لذا می‏فرماید اگر می‏خواهید به استمساک به عروه وثقی دست بیابید، “فالیستمسک بحب علی و اهل بیته”[6] کسی که ولایت او را می‏پذیرد و وارد میدان جاذبه او می‏شود، مستمسک به عروه وثقی شده است و این ریسمان، انسان را به مقصد می‏رساند. در واقع این “عروه وثقی” رشته نور الهی و رشته هدایت الهیه است؛ البته همه اینها در آیات و روایات آمده‏اند که وقتی انسان وارد فضای عمود نور شد، طبیعی است که نورانی می‏شود؛ یعنی مهتدی به هدایت شده است، و در نتیجه ولایت رشد بر او حاکم می‏شود و نه ولایت غی. به نظر می‏رسد دین اصلاً غیر از این نیست.
3 ـ باطن دین یعنی تولی تام به ولایت الهیه و تبری تام از ولایت غیر در همه شؤون
پس آنچه تا کنون عرض شد این است که اراده ما در افعال ما حضور دارد اما این حضور از طریق تولی و ولایت حاصل می‏شود و این اراده هم بسیار گسترده است بگونه‏ای که انسان به اندازه ظرفیت خودش در تاریخ و جامعه حضور دارد؛ یعنی انسان با جامعه ارتباطاتی دارد و در یک جامعه تاریخی هم تنفس می‏کند.
البته در کنار اینها عبادات و رفتار فردی نیز دارد که همه اینها باید تحت ولایت الهیه قرار گیرد و از ولایت طاغوت خارج شود. اساسا این امر معیار رشد و ضلال محسوب می‏شود. لذا عرض شد حقیقت دین چیزی جز تولی به ولایت الهیه نیست و به نظر می‏رسد آیه نیز همین مطلب را به وضوح بیان می‏کند: “لا اکره فی‏الدین قد تبیّن الرشد من‏الغی” آنگاه با “فای” نتیجه می‏فرماید: “فمن یکفر بالطاغوت و یؤمن باللّه فقد استمسک بالعروه الوثقی” روح و باطن دین ـ که باید در همه شؤون حیات انسان جاری بشود ـ یعنی پذیرش ولایت الهیه در همه شؤون و اعراض ولایت طاغوت در همه شؤون و باطن بی دینی هم یعنی خروج از ولایت الهیه و پذیرش ولایت طاغوت.
به عبارت دیگر باطن دین یعنی تسلیم به ولایت الهیه که به هر میزان انسان تسلیم می‏شود دیندار است و به هر میزان که پایش را از حوزه ولایت خدا بیرون می‏گذارد، از دین خارج شده است و این هم “قد تبین الرشد” یعنی تولی به ولایت الهیه “رشد” است و تولی به ولایت طاغوت “غی” می‏باشد.
به عبارت دیگر دین “رشد” و خروج از دین “غی” است و این امر جبری نیست؛ “فمن یکفر” شما را آزاد گذاشتیم اگر می‏خواهید به عروه وثقی متصل شده و به وادی امن برسید “فمن یکفر بالطاغوت و یؤمن باللّه فقد استمسک بالعروه الوثقی”.
پس دین یعنی ایمان به ولایت الهیه به نحو تام و خروج از ولایت کفر و تبری از آن به نحو تام.
4 ـ “اخلاص” یعنی اخلاص در پذیرش ولایت الهیه
لذا عرض شد که همه دین بیان مناسک همین یک کلمه است؛ یعنی دین در حوزه اخلاق، مناسک اخلاقی و روحی و در حوزه فکر، مناسک اعتقادی و در حوزه عمل هم مناسک عملی است. لذا “اخلاص” تام و اخلاص در توحید، در آیات به اخلاص در ولایت الهیه تفسیر می‏شود. آیه آخر سوره مبارکه کهف “… فمن کان یرجوا لقآء ربه فلیعمل عملاً صالحا و لا یشرک بعباده ربه احدا”[7] در روایات ـ که باطن آیه را بیان می‏کند ـ حقیقت اخلاص به اخلاص در ولایت تفسیر شده است.
به نظر من این مطلب از نظر معارف قرآنی بسیار روشن است و این یک بنیانی در باب عرفان و اخلاق است که اصلاً مسیر عرفان و اخلاق را عوض می‏کند. همه حالات خوب، ملکات خوب، اعتقاد خوب و رفتار خوب، و اصلاً “خوب بودن” به ولایت الهیه تفسیر می‏شود و معیار خوبی، پذیرش ولایت الهیه و معیار بدی هم خروج از ولایت الهیه است؛ اصلاً معیار دین و کفر، ولایت الهیه است؛ لذا اینجاست که می‏بینیم اساسا تعریف از دین عوض می‏شود؛ به همین جهت هم تعریف از متدین عوض می‏شود؛ تعریف از رشد و سلوک تغییر می‏کند و به تعبیر دیگر تعریف از رشد و غی عوض می‏شود. آنگاه اصلاً خود این “حالات” از موضوعیت می‏افتند. یعنی اگر می‏خواهید “منازل السالکین” و یا “منازل العارفین” بنویسید، باید “منازل سیر در ولایت الهیه و تبری از ولایت غیر” بنویسید و اگر بخواهید “علم اخلاق” بنویسید باید با توجه به همین نگاه بنویسید.
5 ـ کیفیت نگاه عرفان و اخلاق موجود به ولایت الهیه و مسأله رشد و غی
بنابراین بسیاری از آنچه که تا کنون در عرفان و اخلاق نوشته شده‏اند باید مقید بشوند و نه اینکه بگوئیم عرفان یعنی همین که هست منتهی ولایت هم داشته باشیم. این چیزی است که می‏خواهند در باب اخلاق و عرفان مکانیکی جمع کنند؛ یعنی روایات را قبول دارند که بیان می‏کند بدون ولایت الهیه، ریاضت به درد نمی‏خورد، شش هزار سال عبادت هم نتیجه نمی‏دهد، اصلاً بدون ولایت الهیه هزار سال نماز و روزه‏داری بین رکن و مقام به درد نمی‏خورد.
علماء عرفان و اخلاق می‏خواهند این مطلب را مکانیکی جمع کنند؛ یعنی نماز را جدا تعریف می‏کنند و می‏گویند خیلی چیز خوبی است بعد می‏گویند حالا یک ولایت هم داشته باشیم! و اگر نداشته باشیم نمی‏شود! این جمع مکانیکی است در حالیکه در اینجا جمع مکانیکی اصلاً معنا ندارد چراکه اینها واقعا بایکدیگر مرتبطند و روح همه اینها همان ولایت الهیه است؛ پس دین یعنی تولی به ولایت الهیه و خروج از دین یعنی خروج از ولایت الهیه و ورود به ولایت شیطان و طاغوت؛ دین یعنی تولی به ولایه اللّه و ولایت رسول اللّه و اهل بیت عصمت و طهارت علیهم‏السلام و تبری از ولایت طاغوت.
اصلاً اگر دین اینگونه معنا شد که “لا اکراه فی‏الدین قد تبیّن الرشد من‏الغی فمن یکفر بالطاغوه و یؤمن باللّه فقد استمسک بالعروه الوثقی” و رشد هم اینگونه تعریف شد که “فمن یکفر بالطاغوت و یؤمن باللّه فقد استمسک بالعروه الوثقی” و عرض شد که این ایمان، ایمان به ولایت الهیه است و کفر هم کفر نسبت به ولایت آنهاست یعنی زیربار ولایت آنها نرفتن و تسلیم به ولایت الهیه نشدن؛ لذا استمساک به عروه‏الوثقی در روایات شیعه و سنی، به ولایت امیرالمؤمنین (ع) تفسیر شده است که همان ولایت الهیه است.
در ادامه این مطلب نیز توضیح داده شد که اصلاً دو چیز تصویر نکنید تا بعد بخواهید آنها را مکانیکی بهم گره بزنید؛ یعنی نگوئید توحید لازم است و ولایت رسول اللّه هم لازم است، ولایت اهل بیت هم لازم است. چون اگر دو تا تعریف کردید آنگاه گره زدن آنها با یکدیگر مشکل می‏شود که در آخر شرک نتیجه می‏دهد. اگر در عرض توحید چیزی تعریف کردید، این قید زدن به توحید است و ما هیچ قیدی برای توحید نداریم؛ یعنی هیچ قیدی برای پرستش خدا نیست؛ همه رشد در پرستش خدای متعال و همه غی هم در خروج از پرستش خدای متعال معنا پیدا می‏کند. وقتی انسان از بندگی خدای متعال خارج شد، پرستش نفس و پرستش شیطان و بالاخره بت‏پرستی جایگزین می‏شود. “غی” یعنی بت پرستی و “رشد” یعنی توحید و اخلاص.
پس از اول نبایست ولایت را چیزی در عرض توحید تعریف کنیم؛ چراکه حقیتقا روح توحید، تولی به ولایت الهیه و به تعبیر دیگر اخلاص در تولی است؛ توحید یعنی فقط تحت ولایت او بودن و فقط قیمومیت او را بر خود جاری کردن اما نه در لفظ بلکه در عمل؛ یعنی انسان همه اراده‏های فراوان خود را با همه گستردگی که دارد، تحت چتر ولایت الهیه قرار دهد.
بنابراین در این صورت دین، آداب ولایت و تولی است؛ دین از یک طرف ولی و نحوه جریان ولایت او را معرفی می‏کند و از سوی دیگر ولایت طاغوت و جریان ولایت آنها را معرفی می‏نماید؛ یعنی دین از یک طرف آداب تولی به ولایت طاغوت و نتایج تولی به ولایت آنها را در دنیا و آخرت معرفی می‏کند به اینکه این یک نظام دنیاپرستی است و نتیجه‏اش هم جهنم و… می‏باشد؛ و از طرف دیگر بیان می‏دارد که نتیجه تولی به ولایت الهیه در دنیا و آخرت چیست؟ دین اصلاً غیر از اینها نیست و در آن هم اکراه و اجباری وجود ندارد؛ این خود انسان است که می‏تواند تحت کدام ولایت برود و از کدام ولایت اعراض نماید. این جمعبندی نخست بود که در جلسات گذشته مفصلاً بیان شد.
6 ـ “تولی و تبری” مبداء آداب روحی، اعتقادی و عملی فرد و جامعه
بنابراین همه آدابی که در دین آمده و ما را دعوت کرده تا مؤدب و مؤدی به آن آداب باشیم همانند آداب عملی، اعتقادی و روحی (اینکه می‏گوید در روح خود اهل حسد و کبر نباشید و بلکه اهل تواضع و… باشید) همه اینها به “تولی و تبری” بر می‏گردد و این “تولی و تبری” هم به “حُبّ و بُغض” گره خورده است.
1/6 ـ تولی و تبری منشأ جریان “حُب و بُغض” در فرد و جامعه
اصولاً تولی منشأ حبّ و تبری منشأ بغض است. یعنی انسان اگر به ولایت الهیه تولی پیدا کند، حب الهیه در دلش می‏آید و اصلاً جریان حب از این طریق واقع می‏شود؛ یعنی اگر انسان از دشمن تبری پیدا کرد، بغضِ از دشمن در دلش می‏آید ولی اگر انسان نسبت به دشمن تبری نداشت آنگاه این بغض از دلش می‏رود. بنابراین به میزانی که انسان تولی پیدا می‏کند، محبت می‏ورزد.
مثالی که در این رابطه می‏توان عرض کرد (و البته مثال چندان هم گویا نیست) این است که الان کفار تکنولوژی، علم، صنایع، مدیریت و ساختارهای جهانی برای سرپرستی نیاز و ارضاءهای ملتها درست کرده‏اند؛ یعنی ابتداء نیازهایی را در ملتها ایجاد می‏کنند و آنگاه چرخه‏ای برای ارضاء آن نیازها ایجاد می‏نمایند، و از این طریق توسعه نیاز و ارضاء را مدیریت می‏کنند و به همین جهت هم ما را به علم و تکنولوژی خودشان وابسته کرده‏اند؛ مانندن باندهای مافیایی که تلاش می‏کنند تا ابتداء افرادی را شکار کنند و سپس آنها را به مواد مخدّر معتاد نمایند یعنی به خودشان و محصولشان محتاج کنند؛ چراکه وقتی افراد را معتاد کردند دیگر نمی‏توانند دست بردارند.
ما الان به نسبتی به ولایت کفار معتاد شده‏ایم، چون تکنولوژی، فرهنگ و آداب آنها آمده و وارد جامعه ما شده‏اند بگونه‏ای که مانند آنها غذا می‏خوریم و مثل آنها می‏خوابیم؛ (البته در یک جهاتی و نه مطلق) و طبیعی است در همان جهات هم به نسبتی آنها را دوست داریم. بر فرض اگر به ما بگویند فردا می‏خواهد زنگ تعطیلی این تکنولوژی زده شود، ما چکار می‏کنیم؟ من نمی‏گویم حضرت تشریف بیاورند این کار را می‏کنند؛ حضرت ولی مطلق خدا هستند و اداره عالم در دست ایشان است لذا هر کاری ایشان بکنند حق است و به ما هیچ ربطی ندارد؛ چون خود حضرت میدانند که چکار کنند. ولی بر فرض اگر حضرت فرمودند که این تکنولوژی و علم تعطیل باشند، آیا تعلقات ما نسبت به این محصولات موجب نمی‏شود تا مقابل ولی خدا بایستیم؟ به تعبیری آیا ولایت کفار را به لحاظ آثار آن دوست نداریم؟
تعریفی که آنها برای شهوات ما کرده‏اند، ذایقه ما را عوض کرده‏اند. الان غذای مورد علاقه نسل جدید تغییر کرده و دیگر غذاهای قدیمی را دوست ندارند؛ و این بدین معناست که آنها ذایقه انسان را هم عوض می‏کنند؛ توجه داشته باشید که این مدیریت است! این ولایت است! ولایت نیاز و ارضاء، نیاز انسان به تغذیه را عوض می‏کند؛ چرخه ارضایش را هم تغییر می‏دهد عوض می‏کند؛ دیگر چرخه ارضایش الگوهای جدید غذایی است.
اینها مثالهای بسیار ساده‏ای هستند که عرض شد؛ ولی خیال نکنید پشت سر اینها کار نمی‏شود بلکه پشت سر اینها به شکل گسترده تحقیقات علمی جامعه‏شناسانه و روان‏شناسانه می‏شود؛ تحقیقات زیست شناسانه و در باب نیاز زیستی بدن، تحقیق در باب تکنولوژی، رشد تکنولوژی، تغذیه و صنعت تغذیه و… صورت می‏گیرند خلاصه مجموعه‏ای که مورد تحقیق واقع می‏شوند یک دستگاه است و ذایقه‏ها را به سمتی خاص می‏برند و مرتبا تغییر می‏دهند. وقتی ذایقه ما عوض شد و مثلاً به خوردن محرمات عادت کردیم، بعد آیا حاضریم به راحتی آنها را ترک نمائیم؟
همه اینها به خاطر این است که تولی، حب می‏آورد. الان ممکن است ما نسبت به کفار بغض داشته باشیم ولی نسبت به مراتبی از ولایت آنها در عالم ناخودآگاه متنفر نیستیم؛ یعنی ولایتی که آنها بر عالم اعمال کرده‏اند، باعث این مدل از زندگی (زندگی تکنیکی و ماشینی) شده است و ما از آن متنفر نیستیم بر فرض اگر الان به ما بگویند به آن زندگی ساده قبلی بر گردید برای همه مشکل خواهد بود؛ این نشانه تغییر ذایقه در ماست؛ این اثر تولیِ است.
البته مؤمن چون ـ اینها بحثهای عمیقتری است ـ به اصل ولایت آنها تولی ندارد، اینها با بلاء و فتنه رفع می‏شوند؛ وقتی یک جنگ جهانی اتفاق افتاد و این تکنولوژی، آن روی خودش را نشان داد و بوسیله آن صدها میلیون انسان را کشتند، انسان مؤمن تسلیم می‏شود و می‏گوید هر چه امام زمان(عج) گفتند؛ اگر فرمودند تکنولوژی باشد، باشد و اگر فرمودند نباشد، نباشد. ولی کفار که به باطن این ولایت متولی هستند؛ بعد از آنکه ذایقه آنها تلخی این تکنولوژی را هم چشیدند معلوم نیست دست بردارند لذا باز هم با ولی خدا درگیر می‏شوند.
در هر صورت تولی، حبّ و تبری، بغض می‏آورد؛ یعنی انسان در هر سطحی که تولی پیدا کند در همان سطح مُحِب می‏شود. بنابراین اینکه در روایت داریم: “هل الدین الا الحب و البغض”[8] شاید معنایش این باشد که هل الدین الا التّولی و تبرّی؟ تولی منشأ حب ارادی و تبری منشأ بغض ارادی است. اصلاً ولایت و تولی است که حب می‏آورد؛ قبول کردن ولایت الهیه و در سایه این ولایت، تبری پیدا کردن است که در انسان بغض نسبت به دشمن ایجاد می‏کند و اصلاً دین چیزی جز حب و بغض نیست.
لذا شما می‏بینید وقتی همه جا دعوت به ولایت اهل بیت می‏شود، در کنارش دعوت به حب نیز می‏شود. این حب و ولایت به یک جا بر می‏گردند؛ پذیرش ولایت، منشأ حب است؛ یعنی وقتی انسان ولایت الهیه را بپذیرد، حب خدا در دل او می‏آید و به میزانی که زیربار ولایت الهیه نمی‏رود، حب خدا در دلش نمی‏آید؛ البته او خدا را قبول دارد و قبول دارد که او خداست، او خالق است، او رازق است اما بغض خدا را هم در دلش دارد. مثل ابلیس ـ که خدا لعنتش کند ـ کینه خدا را در دل خودش دارد؛ لذا شیطان می‏گوید تو، مرا اغوا کردی! حالا من هم همه بندگان تو را جهنمی می‏کنم! این نشان می‏دهد که شیطان نسبت به خدا بُعض دارد.
بنابراین تبری، بغض و تولی، حب می‏آورد و ایمان هم جز حب و بغض نیست و مابقی مناسک حب و بغض هستند. منتهی چون این مناسک را عقل ما نمی‏فهمد، وحی نازل شده تا آداب تولی به ولایه‏اللّه و ولایت رسول ا… (ص) وتبری از اعداءشان را مشخص و معین کند؛ یعنی بیان کند که آداب روحی، فکری و عملی تولی و تبرّی چیست؟ پس شاید بتوان گفت دین جز این چیزی دیگری نیست.
بنابراین تا اینجا، این مطلب بیان شد که حقیقت دینداری، تولی تام و تبری تام در حوزه “فرد، جامعه و تاریخ” است؛ یعنی حضوری که انسان در تکامل تاریخ پیدا می‏کند، باید در تکامل و گسترش ولایت اولیاء خدا در عالم باشد و به اندازه ظرفیت خودش نقش ایفا کند.
در روایت آمده و روایت عجیبی هم هست که می‏فرمایند: وقتی برای نمرود آتش را به پا کردند، چلپاسه آمده بود به آتش فوت می‏کرد تا آتش شعله‏ورتر بشود و قورباغه هم آب می‏ریخت! لذا می‏بینیم خدای متعال به هر کدام چه داده است! حال آنکه نه ریختن آب قورباغه اثر چندانی دارد و نه فوت کردن چلپاسه؛ فقط هر کدام با این کار خود، جایگاه خودشان را مشخص می‏کنند.
وقتی ولایت الهیه از طریق اولیائش در عالم جاری می‏شود، آنهایی که ولی مطلق هستند و محالّ مشیه‏اللّه می‏باشند، ما این طرف برویم و یا آن طرف، در عالم خیلی چیزی عوض نمی‏شود ولی فقط با این کار فقط جای خود را معین می‏کنیم؛ به میزان وسعی که داریم و این قدرت را در کجا و چگونه خرج می‏کنیم؛ آیا این قدرت را در دستگاه خدا خرج می‏کنیم؛ یعنی آیا به آتش نمرود فوت می‏کنیم یا روی آن آب می‏ریزیم، منزلت خود را معین کرده‏ایم.
7 ـ امر به معروف و نهی از منکر
1/7 ـ “امر به معروف” به معنای اقدام نسبت به جریان و گسترش ولایت الهیه
امر به معروف به این معناست که ما به دنبال گسترش ولایت آنها در عالم باشیم اما اینکه امر به معروف ما در عالم چقدر اثر دارد، یک سخن دیگری است. وقتی سیدالشهداء(ع) “اشهد انک قد امرت بالمعروف”[9] و با عاشورا هم امر به معروف کرده و می‏خواهد ولایت الهیه و ولایت رسول ا…(ص) را در عالم جاری نمایند، حالا اگر ما بیائیم در عالم امر به معروف کنیم و خون‏مان را هم بدهیم، بلا تشبیه مثل همان قورباغه است و خیلی اثر مهم آنچنانی در عالم ندارد (عذر می‏خواهم). منتهی مهم این است که ما سعی کنیم تا زور خود را به حد توان در ترازوی ولایت الهیه قرار دهیم.
2/7 ـ “نهی از منکر” به معنای ممانعت از گسترش ولایت طاغوت
هم چنین باطن نهی از منکر، جلوگیری از گسترش ولایت طاغوت است؛ یعنی نه فقط خود انسان تحت ولایت طاغوت نرود بلکه سعی کند ناهی آن نیز باشد. در روایت هست که نهی از منکر، از انکار قلبی شروع می‏شود تا زبانی و آنگاه موضعگیری عملی؛ در مسأله امر به معروف و نهی از منکر تمام تلاش فرد بر این است که نه تنها ولایت طاغوت در عالم جاری نشود بلکه ولایت اولیاء الهی در عالم جاری بشود اما چقدر؟ طبیعی است که به اندازه وسع خودش فرد تلاش می‏کند تا اراده‏اش مجرای ولایت آنها بشود.
8 ـ”جهاد اکبر و جهاد اصغر” مجاهده درونی و بیرونی جهت جریان و گسترش ولایت الهیه
لذا در یکی از جلسات عرض شد که حقیقت جهاد اکبر ما همین است که مملکت وجودی خود را برای جنود رسول ا…(ص) فتح کنیم تا خود ید رسول ا…(ص) بشویم. هم چنین جهاد اصغر ما در بیرون نیز همین است که ما مانع از جریان و گسترش ولایت طاغوت شویم. البته اگر در جهاد باطنی خود فاتح بودیم و مملکت وجودی خود را فتح کردیم، بیرون هم کارما همین خواهد بود؛ یعنی در بیرون نیز “ید” ولی خدا می‏شویم و بدنبال گسترش آن ولایت، درگیر با ولایت باطل هستیم که اگر بر عکس شد خدای ناکرده انسان با ولایت رسول ا…(ص) درگیر می‏شود. زشتی گناه نیز به همین است که آدم با گناه خودش ناخودآگاه دستگاه ابلیس را در عالم تقویت می‏کند؛ گناه مثل فوت کردن به آتش نمرود است منتهی در ظرف خودش؛ یعنی گناه درجاتی دارد؛ یک کسی ممکن است یک کیلومتر دورتر نشسته و باد بزنی را دست گرفته و باد می‏زند اما یک کسی هم مستقیما به آتش باد می‏زدند؛ هرچند غرض هر دو، شعله‏ورتر کردن آتش ابلیس است ولی درجاتش فرق می‏کند.
در هر حال زشتی گناه که اینقدر سنگین است بدین جهت است که باطن گناه خروج از ولایت الهیه و کمک کردن به گسترش ولایت ابلیس است. مثلاً در یک شبکه مافیایی مواد مخدر ابتداء افراد، کارگر و کارگزار آنها می‏شود آنگاه دیگران را هم تحت ولایت آنها می‏برند؛ یعنی فقط خودشان اسیر نمی‏شوند بلکه دیگران را نیز گرفتار آن دستگاه می‏کنند. بنابراین جریان گناه یعنی تحت ولایت ابلیس رفتن و ولایت او را در خود جاری کردن.
اما جریان امر به معروف و نهی از منکر هم چیزی جز این نیست. هیچ معروفی نیست مگر ولایت الهیه؛ معروف، ولایت علی‏بن‏ابیطالب(ع) و منکر هم ولایت اعداء حضرت است.[10] روح نهی از منکر، نهی از خود ابلیس و دستگاه ابلیس است؛ یعنی اینکه نگذاریم اراده آنها درعالم نافذ گردد؛ چون ابلیس و جنودش دنبال گسترش و نفوذ اراده خودشان هم در اراده‏های انسانی و هم در طبیعت هستند؛ یعنی جنود دستگاه ابلیس می‏خواهند هم در انسانها که فاعل متصرفند و هم در طبیعت که فاعل تبعی و مسخراند، اراده خودشان را نفوذ دهند؛ به تعبیر دیگر می‏خواهند ابتدا اراده خودشان را در اراده‏های انسانی نفوذ بدهند و برای خودشان لشکری از اراده درست کنند آنگاه با لشکر اراده کار خودشان را در عالم جلو ببرند؛ اما شما مانع نفوذ اراده آنها در اراده‏های انسانی و از آنجابه طبیعت می‏شوید و نمی‏گذارید تمدن درست کنند و نمی‏گذارید حشم و خدم درست کنند.
امر به معروف هم یعنی اینکه اول کاری کنید که اراده خدا در اراده‏های انسانی حضور پیدا کند آنگاه از آنجا وارد طبیعت شده و همه را در مسیر بندگی و عبودیت خدای متعال شکل بدهد؛ یعنی انسان برای جریان و توسعه اراده الهی در اراده‏های خودش و بعد اراده‏های انسانهای دیگر مجرا بشود. این مرحله هم بعد از جهاد باطنی قرار دارد. انسان اگر در باطن خودش مسخر اولیاء الهی نشد و اراده خودش را مسخر نکرد، آنگاه در بیرون هم نمی‏تواند برای گسترش اراده الهی کاری بکند.
9 ـ آداب و مناسک تولی و تبری در مراحل مختلف تاریخ
اگر خدای متعال توفیق داد، دو بحث دیگر را بایست خدمت شما تقدیم کنیم: یک بحث این است که آداب این تولی و تبری چیست؟ بحثی که تا اینجا بیان شد بحث “کتاب التوحید” و “کتاب‏الحجه” کافی بود که به نحو اجمال بعضی از قسمتهای آن اشاره شد. از این قسمت ببعد وارد بحث “کتاب الایمان و الکفر” می‏شویم؛ یعنی مؤمن به این ولایت کیست و کافر به این ولایت کیست؟ “کتاب الایمان و الکفر” در واقع کتاب آداب تولی به ولایه اللّه و آداب کفر (خروج از ولایت) است؛ یعنی اگر ما بخواهیم پایه اخلاق را در “کتاب التوحید” و “کتاب‏الحجه” بنا بگذاریم، قدم بعد “کتاب الایمان و الکفر” می‏شود.
“کتاب الایمان و الکفر” پایه‏های تولی و تبری و آداب آنها را بیان می‏دارد و شکل تاریخی آنرا نیز توضیح می‏دهد. می‏گوید: آدمهایی از عالم ذر، سنگ بنا را غلط گذاشته‏اند، طبیعی است که این باعث شده یک مقداری، اراده‏هاشان غلط بکار رفته و نتایج آنرا هم در این دنیا می‏بینند. البته تا زمانی که در این دنیا هستند می‏توانند توبه کنند و از خدا بخواهند لغزشهایش را نیز اصلاح کنند.
بعد می‏فرمایند ایمان چیست؛ لوازم ایمان کدامند؛ آثار ایمان چیست؛ مؤمن کیست؛ یعنی آداب تولی به ولایت چیست؛ ظهورش چیست؛ یعنی ابتدا مفهوم ایمان روشن می‏شود که همان تولی و تبری است و حالا بیان می‏دارد که آدابش چیست؟ در کتاب ایمان و کفر آمده که “کفر” یعنی کفر به ولایت الهیه و “ایمان” یعنی ایمان به ولایت الهیه. لذا “مؤمن” در این روایات به “شیعه” تفسیر می‏شود. این معنایش این است که غرض از ایمان، همان ایمان به ولایت الهیه است که آدابش در کتاب “الایمان و الکفر” بیان شده و بحثهای بسیار مهمی نیز در این زمینه آمده است.
در این کتاب بیان می‏دارد که اصلاً ایمان و کفر از کجا شروع شده است؟ آیا شروع ایمان از سن 15 سالگی است یا مراتبی از تکلیف انسان در این دنیا و بعد از سن بلوغ اتفاق می‏افتد؟ یا اینکه مراتبی از ابتلائات انسانی در این دنیا اتفاق می‏افتد. که در این ابتلاء و امتحان است که انسان یا ولایت الهیه را قبول می‏کند یا ولایت کفر را؛ یعنی در ابتلاء است که همه چیز معلوم می‏شود و اصلاً روح امتحانها برای این است که تا مشخص شود ما ولایت را قبول می‏کنیم یا خیر؛ همه میثاقهای عالم ذر هم همین است.
حال این ایمان از کجا شروع شده و در دنیا چگونه ادامه پیدا می‏کند؟ اگر انسان یک جایی لغزش پیدا کرد، راه تدارک لغزش و جبران و بازگشت به ولایت الهیه چیست؟ همه مباحث بعدی به این مطلب بر می‏گردد و بایست با این نگاه، بحث پی‏گیری شود، به تعبیر دیگر هرگز نمی‏توان در عرض ولایت خدا چیزی فرض کرد و اصولاً در عرض موحد شدن هیچ چیزی وجود ندارد. بنابراین همه “کتاب الایمان و الکفر” آداب توحید و آداب تولی و تبری نسبت به ولایت الهیه و ولایت طاغوت است.
به نظر می‏رسد نسبت به مباحث قبلی به اندازه‏ای که عرض شد کافی است منتهی بایست در کنارش حداقل ابتداء یک دور “کتاب الحجه” کافی به دقت ملاحظه شود و آنگاه یک دور تفسیر قرآن به روایات اهل بیت علیهم‏السلام مورد بررسی و دقت قرار گیرد. این بحث دامنه و گستره زیادی دارد و نکات فراوانی نسبت به آن مطرح می‏باشد که باید نسبت به تک تک روایات تأمل و دقت بشود و بایست توجه نمود که همه روایات هم با یکدیگر مرتبط‏اند و اگر به خوبی دقت کنیم همه‏شان در واقع یک حقیقت را بیان می‏کنند و اصلاً در آنها تهافت و تناقض و اختلافی وجود ندارد بلکه یک حقیقت به جلوه‏های مختلفی بیان شده است؛ یعنی بوسیله روایات ابعاد یک حقیقت توضیح داده می‏شود و همه روایات، اوصاف و آثار یک حقیقت را بیان می‏دارند و بسط میدهند.
10 ـ “بلاء اولیاء الهی” و نقش آن در جریان و گسترش ولایت الهیه در فرد، جامعه و تاریخ
یک بحث دیگری که باید به آن پرداخته شود این است که اصلاً ما از طریق فتنه‏ها و امتحانها و ابتلائات است که به تولی و تبری می‏رسیم. آنگاه یک ابتلائاتی اولیاء خدا دارند که در ظرفیت خودشان با ولایت الهیه معصومانه برخورد کردند؛ یعنی هرگز پای‏شان را از حوزه ولایت الهیه بیرون نگذاشته‏اند که عصمت مطلقه‏اش از آنِ چهارده معصوم(ع) می‏باشد. آن درجه از عصمت در تولی به ولایت الهیه موجب شده که خدای متعال ولایت آنها را بر همه عالم جاری کند؛ فلذا همه عوالم باید تحت ولایت آنها قرار گیرند و به میزانی که تحت آن ولایت قرار می‏گیرند، قرب پیدا می‏کنند.
انبیاء اولوالعزم به همین ملاک “اولوالعزم” می‏شوند و در جلسات گذشته روایات مربوط به آن بیان شد که جناب ابراهیم خلیل(ع) اگر بعد از خُلت و نبوت به مقام امامت می‏رسد، بخاطر این است که نسبت به ولایت ائمه(ع) میثاق تام داده است “اتمهنّ”[11] یعنی اتمام در پذیرش ولایت الهیه یعنی ولایت اهل بیت علیهم‏السلام داشته است؛ “از رهگذر خاک سر کوی شما بود هر نافه که در دست نسیم سحر افتاد”. نبی مکرم اسلام و اهل بیت ایشان (صلوه اللّه علیهم اجمعین) میثاق اول را دادند و پای آن میثاق هم کاملاً ایستادند؛ اینگونه نیست که آنها همینطوری نزد خدای متعال به این مقام رسیده باشند؛ خیر، بلکه سنگین‏ترین ابتلائات و سنگین‏ترین میثاقها در باب ولایت الهیه را آنها دادند و چون هم میثاق بالاترین امتحانات را دادند و هم در عمل موفق شدند و واقعا در حد عصمت عمل کردند لذا به آن مقام رسیدند؛ یعنی عاشورا وفای به خدای متعال در حد عصمت است که سنگین‏ترین امتحانهای خدای متعال است.
رسول گرامی اسلام(ص) هم اعظم میثاقها را به خدا داده و هم در عالم پای این میثاق ایستاده‏اند. لذا می‏فرمایند: “ما اوذی نبیٌ مثل ما اوذیت”.[11] پای میثاق توحید ایستاده و لذا خدای متعال ولایت او را بر همه عالم جاری کرده است؛ چون او ولایت الهیه را به نحو مطلق قبول کرده است آنهم نه در ظرف ما بلکه در ظرف وجودی خودش؛ یعنی در آن ظرف از اختیار و اراده که وقتی عالم را به او می‏سپارد، ولی کل عالم می‏شود و در آن ظرف از اراده که می‏تواند محور کل عالم بشود و در تولی به ولایه اللّه هم عصمت دارد. “عصمت” یعنی پذیرش صددرصد و معصومانه ولایت الهیه در همه وجود خودش.
پیش از این عرض شد که لشکر اراده ما محدود است؛ یعنی چشم، گوش، زبان، قلب و… داریم. امّا وقتی شما فرمانده یک لشکر می‏شوید اراده شما گسترش پیدا می‏کند و دیگر هزاران اراده تحت اراده شما قرار دارد و اراده شما در همه اینها جاری است مثل یک شبکه برق‏رسانی که وقتی به ده هزار شهر وصل بشود، انرژی برق در ده هزار شهر جاری می‏شود.
اراده وجود مقدس رسول ا…(ص) محور تکامل همه عوالم است؛ بندگی او محور تکامل کل عالم است؛ همه اراده‏ها سرانجام به وسیله او هدایت می‏شوند. کسی که اینقدر اراده‏اش در عالم گسترش دارد، می‏تواند همه اراده‏ها را دربست به خدای متعال تسلیم کند بگونه‏ای که تولی‏اش صد درصد به ولایت الهیه باشد و تصرفاتش هم صد در صد الهی باشد؛ محلّ مشیه‏اللّه و امین اللّه بشود؛ آنقدر در تولی و محبت الهی تام باشد که “حبیب اللّه” بشود؛ مجرای اراده و محبت خدا در همه عالم شود؛ شاید معنای حبیب اللّه این باشد؛ یعنی محبت الهی به اوست که همه عالم را در برگرفته است؛ به تعبیر دیگر مجرای محبت خدا نسبت به همه عوالم است؛ او، حبیب است؛ او، محبوب خداست؛ محبت خدا به اوست که همه عالم را دارد سیراب می‏کند. یک چنین تولی، تولی تام و با درجه بالایی از ولایت‏پذیری در آنها بوده که باعث شده تا بتوانند عالم را به طرف خدای متعال هدایت کنند.
1/10 ـ سلوک عباد با بلاء اولیاء الهی
حال یک بحث مهم این است که آیا ما می‏توانیم با ابتلائات آنها و با بلائی که آنها در راه خدا کشیده‏اند و با میثاقی که آنها در ولایت داده‏اند و با تحملی که آنها در ولایت الهیه داشته‏اند، با آن ظرفیت به طرف خدا حرکت کنیم یا خیر؟ یعنی آنها در جاذبه رحمت الهی هستند و با سرعت پرستش خودشان به طرف خدا دارند می‏روند. حال آیا ما هم می‏توانیم سوار بر سفینه آنها بشویم؟ فرض کنید یک کشتی غول پیکری با سرعت بالایی در اقیانوس حرکت می‏کند، ما هم بر فرض با یک بلم کوچک یک نفری در حال حرکت هستیم، آیا می‏توانیم با این بلم به آن طرف اقیانوس برویم با وجود اینکه موج هست، گرداب هست، شب تاریک هست، و… یا با آن کشتی برویم؟ آیا واقعا می‏شود با آن کشتی رفت یا خیر؟ به نظر می‏رسد مباحث قبلی مسأله را روشن کرده است ولی حالا برای توضیح بیشتر بحث را ادامه می‏دهیم.
بنابراین بحث اصلی این است که آیا می‏شود به آن عبادت مخصوصی که وجود مقدس رسول ا…(ص) داشته ما هم با آن عبادت و با آن میثاق‏پذیری و با آن تحملی که ایشان در پذیرش ولایت الهیه داشته به طرف خدا حرکت کنیم؟ البته بایست توجه داشت که تحمل ولایت الهیه بسیار مشکل است و واقعا چگونه می‏شود ولایت الهیه را تحمل کرد، این کار آسانی نیست؛ امّا چهارده معصوم(ع) تحمل ولایت را در آن مرتبه داشته‏اند. عبودیت آنها یعنی همین. حال آیا با ظرفیت عبودیت آنها می‏شود حرکت کرد؟ مثالهایش را خدای متعال در عالم دنیا گذاشته است.
اگر انسان در میدان جاذبه منظومه شمسی قرار گرفت با سرعت منظومه شمسی در عالم حرکت می‏کند. چراکه در میدان جاذبه آن قرار گرفته است. آیا می‏شود در میدان جاذبه آنها قرار گرفت و با سرعت عبادت آنها حرکت کرد؟ آیا می‏شود با ابتلائات آنها و با میثاق آنها وبا عبودیت آنها و با بندگی که آنها در ابتلائات الهی کرده‏اند به طرف خدا حرکت کرد یا خیر؟ یعنی آیا می‏شود از این مرکب برخوردار شد که راه انسان به سرعت طی شود؟ آیا راه میان‏بری وجود دارد یا خیر؟ به نظر من این بحث بسیار مهمی است که در کنار همه مباحث قبلی خودش یک بحث کلیدی است. عنوان این بحث “سلوک با بلاء اولیاء خدا” است؛ یعنی آیا انسان می‏تواند با بندگی امام حسین(ع) در عاشورا به طرف خدا حرکت کند؟ اگر خدای متعال توفیق داد راجع به این مطلب هم باید بحث کنیم.

پی‌نوشت‌ها:

[1] ـ انعام / 149
[2] ـ بقره / 156
[3] ـ همان.
[۴] ـ همان.
[۵] ـ تفسیر برهان، ذیل آیه 156 بقره
[۶] ـ بقره / 157
[۷] ـ بقره / 156
[۸] ـ کافی، ج 1 ـ ص 18
[۹] ـ تفسیر برهان، ذیل آیه 156 بقره.
[۱۰] ـ کهف / 110
[۱۱] ـ تفسیر فرات کوفی، ص 430 از امام باقر(ع)
[۱۲] ـ کامل‏الزّیارات، صص 43 ـ 103 ـ 108 ـ 109
[۱۳] ـ روی الشیخ المفید قدس‏اللّه روحه باسناده الی محمدبن السائب‏الکلبی قال لما قدم‏الصادق(ع) العراق نزل الحیره فدخل علیه ابوحنیفه و سأله عن مسائل و کان مما سأله ان قال له جُعلت فداک ما الامر بالمعروف؟ فقال(ع): المعروف یا ابا حنیفه المعروف فی اهل‏السّماء المعروف فی اهل الارض و ذاک امیرالمؤمنین علی‏بن ابی طالب(ع). قال جُعلت فداک فما المنکَر؟ قال(ع): اللّذان ظلماه حقّه وابتزّا امره و حملا الناس علی کتفه. قال الا ما هوه ان تری الرجل علی معاصی الله فتنهاه عنها؟ فقال ابو عبدالله(ع) لیس ذاک بامر بمعروف و لانهی عن منکر…
(بحار ـ ج 14 ـ ص 58 ـ روایت 34 ـ باب 39)
[۱۴] ـ “اذابتلی ابراهیم ربه بکلماه فاتمهنّ قال انی جاعلک للنّاس اماما…”(بقره / 114)
ـ الدقاق عن حمزه‏العلوی عن‏الفزاری عن محمدبن‏الحسین الزیات عن‏الازدی عن‏الصادق جعفربن محمد(ع) قال سألته عن قول اللّه عز و جل “واذابتلی ابراهیم ربه بکلمات” ما هذه الکلمات؟ قال: هی الکلمات التی تلقاها آدم من ربه فتاب علیه و هو انه قال یا رب اسألک بحق محمد و علی و فاطمه و الحسن والحسین الا تبت علی فتاب الله علیه انه هو التواب الرحیم فقلت له یا ابن رسول‏الله فما یعنی عز و جل بقوله “اتمهن”؟ قال(ع): یعنی اتمهن الی‏االقائم(عج) اثنا عشر اماما تسعه من ولد حسین(ع).
(بحار ـ ج 11 ـ ص 177 ـ روایت 14 ـ باب 3)
[۱۵] ـ بحار ـ ج 39 ـ روایت 15
حجت الاسلام و المسلمین سید محمد مهدی میرباقری

منبع:فرهنگستان علوم اسلامی –

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید