در صبح عاشورا شمر، آن بدبختی که شاید در دنیا نظیر نداشته باشد، شتاب داشت که بیاید از جلو اوضاع را ببیند. اصرار داشت که از پشت خیمه ها بیاید بلکه دست به یک جنایتی بزند، ولی نمی دانست که امام حسین (ع) قبلاً دستور داده که خیمه ها را نزدیک به یکدیگر، به شکل منحنی برپا دارند، پشت آنها را خندق بکنند و در آن آتش برپا بکنند، تا دشمن نتواند حمله کند. وقتی شمر ملعون آمد و با این وضع مواجه شد ناراحت گردید و شروع کرد به فحاشی کردن. یکی از اصحاب امام حسین (ع) عرض کرد یا اباعبدالله، اجازه دهید الان او را با یک تیر از پای دربیاورم. حضرت فرمودند: نه. او گمان کرد که حضرت توجه ندارند که شمر ملعون چه خبیثی است. حضرت امام حسین (ع) در جواب اصحاب، عرض کرد: من او را می شناسم که چه فرد شقی است. اصحاب گفتند: پس چرا اجازه نمی دهید به حساب او برسیم؟ حضرت فرمودند: من نمی خواهم تا در میان ما جنگ برقرار نشده است، من جنگ را شروع کرده باشم تا آنها دست به جنگ و خونریزی نزنند من دست به جنگ نمی زنم و شروع نمی کنم.