از دائره الممعارف فضائل علمی و عملی او همین چند سطر بس که تا زمانی که رسول خدا صلی الله علیه و آله حیات داشت ، ادبش اقتضای اظهار علم و عرفان نمی کرد ، و همچون ماهی تحت الشعاع آفتاب بود ، و بعد از آن هم حضرت علیه السلام در محاق اختناق از نورافشانی باز مانده بود ، و در مدت 5 سال-تقریباً- با ابتلاء به فتنه ی جنگ های خانمان سوزی چون جنگ جمل و صفین ونهروان ، فرصت اندکی که پیش آمد ، اگر بر کرسی سخن نشست گفتارش به نقل ابن ابی الحدید معتزلی دون کلام خالق و فوق کلام مخلوق بود [1] ، و تنها برای معرفت خدا و تربیت نفس و نظام جامعه ، مراجعه به خطبه ی اول نهج البلاغه و خطبه ی متقین و عهدنامه مالک اشتر بس است که نشان دهد چه اقیانوسی از حکمت علمی وعملی است که این نمونه ها قطره هایی از آن دریاست.
اگر در میدان جنگ قدم زد تاریخ مانندش دلاوری ندید که زرهش پشت نداشته باشد، و در یک شب پانصد وبیست و سه تکبیر بگوید و به هر تکبیری دشمنی را به خاک بیفکند[2]،و همان شب هم ما بین دو صف به نماز شب بایستد[3]،و با اینکه تیرها از راست و چپ می بارید و در برابرش به زمین می ریخت ، بدون کمترین اضطرابی مانند اوقات دیگر از انجام وظایف بندگی غافل نشود و مانند فارِس یل یل عمرو بن عبدود را بر خاک بیفکند که عامّه و خاصّه از رسول خدا صلی الله علیه و آله روایت کردند که فرمود :« لَمُبَارَزَهُ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ لِعَمْرِو بْنِ عَبْدِوُدٍّ یَوْمَ الْخَنْدَقِ أَفْضَلُ مِنْ عَمَلِ أُمَّتِی إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَهِ».[4]
و روز فتح خیبر بطل یهود ، مرحب را به یک شمشیر دو نیمه کند ، و بعد از آن به هفتاد سوار حمله نماید و آنها را از پای درآورد[5]،که مسلمانان و یهودیان متحیر شوند ، و این شجاعت را با خوف وخشیتی جمع کند ، که با حضور وقت نماز رنگ رخسارش دگرگون می شد ، ولرزه بر اندامش می افتاد ، می گفتند چه شده که چنین حالتی دست داده؟ می فرمود :« وقت امانتی رسیده که بر آسمان و زمین و کوه ها عرضه شد و از تحملش اباء کردند و انسان آن امانت را برداشت»[6] ،کسی که روز در میدان جنگ از هیبتش لرزه بر اندام دلاوران می افتاد ، شب در محراب عبادت مانند مارگزیده به خود می پیچید و با چشم گریان می گفت :«ای دنیا! ای دنیا! آیا متعرّض من شدی؟! آیا به من اشتیاق پیدا کردی؟! هیهات! هیهات! غیر مرا مغرور کن ، مرا به تو نیازی نیست ، من تو را سه طلاقه کردم… آه! آه! از کمی توشه و دوری راه.»[7]
سائلی از او سوال کرد ، امر کرد هزار به او بدهید ، کسی که به او فرمان داد پرسید هزار از طلا بدهم یا از نقره؟ فرمود : هر دو نزد من دو سنگ است ، آنچه برای سائل نفعش بیشتر است به او بده.[8]
در کدام امّت و ملّت شجاعتی دیده شده توأم با چنین سخاوتی که در میدان جنگ در حال محاربه با مشرکی بود ، مشرک گفت : یا ابن ابی طالب هَبنی سیفک. شمشیر را به جانب او افکند ، مشرک گفت : عجبا! ای پسر ابی طالب ، در چنین وقتی شمشیر خود را به من می دهی؟ فرمود: تو دست سوال به سوی من دراز کردی و ردّ سائل از کرم نیست ، آن مشرک خود را به زمین افکند و گفت : این سیره ی اهل دین است ، قدمش را بوسید و مسلمان شد.[9]
ابن زبیر نزد آن حضرت آمد و گفت : در حساب پدرم دیدم که از پدرت هشتاد هزار درهم طلبکار است؛ آن مال را به او داد ، بعد از آن آمد و گفت : در آنچه گفتم غلط کردم ، پدر تو از پدرم هشتاد هزار درهم طلب داشت، فرمود: آن مال بر پدرت حلال ، و آنچه هم از من گرفتی برای خودت باشد.[10]
کجا زمانه مقامی را نشان دارد که از مصر تا خراسان قلمرو ملک او باشد، و مشک آب بر دوش زنی ببیند ، از او بگیرد و برایش به مقصد برساند ، و از حال او بپرسد و شب تا به صبح از اضطراب نخوابد که چرا به آن زن و یتیمانش رسیدگی نشده و صبحگاه خود برای یتیمان بار طعام بکشد، و برای آنان غذا طبخ کند، و لقمه در دهان آنان بگذارد ، و چون زن امیرالمومنین علیه السلام را بشناسد و اظهار شرمندگی کند، بگوید ای کنیز خدا! من از تو شرمسارم.[11]
در روزگار خلافتش در بازار بزّاز ها با خدمتکار خود راه برود ، و دو پیراهن کرباس بخرد و آن را که بهتر است به نوکر بپوشاند که غریزه ی زینت طلبی جوان تأمین شود، و جامه ی پست تر را خود بپوشد.[12]
با آن که خزائن سیم و زر در اختیارش بود، فرمود :« وَ اللَّهِ لَقَدْ رَقَّعْتُ مِدْرَعَتِی هَذِهِ حَتَّى اسْتَحْیَیْتُ مِنْ رَاقِعِهَا».[13]
غنیمتی خدمت آن حضرت علیه السلام آوردند که بر آن غنیمت گرده ی نانی بود، و کوفه هفت محلّه داشت ، آن غنیمت را با گرده ی نان هفت قسمت کرد ، مقسّم هر محلّی را خواست و قسمتی از آن غنیمت را با قسمتی ازآن نان به آن مقسِّم داد [14]،و در هر تقسیم غنیمتی دو رکعت نماز می خواند و می فرمود :« الحمدلله الذی اخرجنی منه کما دخلته».[15]
و در روزگار حکومتش شمشیرش را در بازار به فروش گذاشت ، و فرمود : به خدایی که جان علی در ید اوست ، اگر بهای اِزاری می داشتم این شمشیر را نمی فروختم.[16]
در هر روزی که مصیبتی به آن حضرت می رسید، آن روز هزار رکعت نماز می خواند و بر شصت مسکین تصدّق می کرد و تا سه روز روزه می گرفت.[17]
هزار بنده با کدّ یمین و عرق جبین آزاد کرد[18] ، و هنگامی که از دنیا رفت هشتصد هزار درهم مقروض بود.[19]
شبی که برای افطار به خانه ی دختر خود مهمان بود، بر سر سفره ی دخترِ فرمانروای آن کشور پهناور ، قوتی به جز نان جوی و نمک و کاسه ی شیری نبود، به نان جو و نمک افطار کرد و لب به شیر نزد که مبادا سفره ی او رنگین تر از سفره ی رعیّت او باشد.[20]
تاریخ کجا دیده کسی که از مصر تا خراسان زیر نگین سلطنت اوست ، برنامه ی حکومت نسبت به خود و فرمانروایان مملکتش آن باشد که در نامه ی آن حضرت به عثمان بن حنیف منعکس است، و مضمون قریب به مفاد آن نامه این است:
«اما بعد، اى پسر حنیف، به من خبر رسیده که مردى از جوانان اهل بصره تو را به مهمانى خوانده و تو هم به آن مهمانى شتافته اى، با غذاهاى رنگارنگ، و ظرفهایى پر از طعام که به سویت آورده مى شده پذیراییت کرده اند; خیال نمى کردم مهمان شدن به سفره قومى را قبول کنى که محتاجشان را به جفا مى رانند، و توانگرشان را به مهمانى مى خوانند! به لقمه اى که بر آن دندان مى گذارى دقت کن، لقمه اى را که حلال و حرامش بر تو روشن نیست بیرون افکن، و آنچه را مى دانى از راه هاى حلال به دست آمده بخور. معلومت باد که هر مأمومى را امامى است که به او اقتدا مى کند، و از نور علمش بهره مى گیرد.آگاه باش امام شما از تمام دنیایش به دو جامه کهنه، و از خوراکش به دو قرص نان قناعت نموده. معلومتان باد که شما تن دادن به چنین روشى را قدرت ندارید، ولى مرا با ورع و کوشش در عبادت، و پاکدامنى و درستى یارى کنید. به خدا قسم من از دنیاى شما طلایى نیندوخته، و از غنائم فراوان آن ذخیره اى برنداشته، و عوض این جامه کهنه ام جامه کهنه دیگرى آماده نکرده ام! آرى از آنچه آسمان بر آن سایه انداخته، فقط فدک در دست ما بود، که گروهى از اینکه در دست ما باشد بر آن بخل ورزیدند، و ما هم به سخاوت از آن دست برداشتیم، و خداوند نیکوترین حاکم است. مرا با فدک و غیر فدک چه کار؟ که در فردا جاى شخص در گور است، که آثار آدمى در تاریکى آن از بین مى رود، و اخبارش پنهان مى گردد، گودالى که اگر به گشادگى آن بیفزایند، و دستهاى گورکن بهوسیع کردن آن اقدام نماید بازهم سنگ و کلوخ زمین آن را به هم فشارد، و خاک روى هم انباشته رخنه هایش را ببندد! این است نفس من که آن را به پرهیزکارى ریاضت مى دهم تا با امنیت وارد روز خوف اکبر گردد، و در اطراف لغزشگاه ثابت بماند. اگر مى خواستم هرآینه مى توانستم به عسل مصفّا، و مغز این گندم، و بافته هاى ابریشم راه برم، اما چه بعید است که هواى نفسم بر من غلبه کند، و حرصم مرا به انتخاب غذاهاى لذیذ وادار نماید در حالى که شاید در حجاز یا یمامه کسى زندگى کند که براى او امیدى به یک قرص نان نیست، و سیرى شکم را به یاد نداشته باشد…;»[21]
حکومت اسلامی را باید در آیینه وجود کسی دید که در کوفه است ، و احتمال وجود شکم گرسنه ای در حجاز یا یمامه نمی گذارد دست به غذای لذیذی دراز کند و برای جامه ی کرباس کهنه ای که بر تن دارد ، بدلی تهیه نمی کند ، در یک وجب زمین برای خود حیازت نمی نماید ، از خوراک و پوشاک و مسکن دنیا بهره ی اوهمین است تا مبادا که معیشت او از فقیرترین افراد رعیتش بهتر باشد.
در قلمرو سلطنت او عدالتی حکومت می کند که زره خود را نزد یهودی می بیند و به او می فرماید : این زره ی من است ، آن یهودی که در شرایط ذمّه زندگی می کند با کمال جرأت می گوید : زره من است و در دست من است ، بین من و تو قاضی مسلمین. با آنکه می داند یهودی خیانت کرده و زره ی او را ربوده ، با اونزد قاضی می رود و چون قاضی به احترام آن حضرت قیام می کند ، او را برای این امتیاز مواخذه می نماید و می فرماید : اگر مسلمان بود با اودر مقابل تو می نشستم.
و عاقبت یهودی در مقابل این عدلِ مطلق اعتراف می کند و اسلام می آورد ، و امام زره را با مرکب خود به اومی بخشد ، یهودی مسلمان شده از آن حضرت جدا نمی شود تا در جنگ صفّین به شهادت می رسد.[22]
هنگامی که خبردار شد خلخال از پای یک زنی که در ذمّه اسلام است کشیده شده ، تحمل این قانون شکنی را نداشت وفرمود :« ٌ فَلَوْ أَنَّ امْرَأً مُسْلِماً مَاتَ مِنْ بَعْدِ هَذَا أَسَفاً مَا کَانَ بِهِ مَلُوماً بَلْ کَانَ بِهِ عِنْدِی جَدِیراً»[23]
و در رهگذر چون دید پیرمردی دست سوال دراز کرده، به جست وجو برآمد که موجب گدایی او چیست؟ به آن حضرت دلداری دادند که این پیرمرد نصرانی است؛ برآشفت که چگونه در جوانی از او کار کشیدند و در روزگار پیری او را به حال خود واگذاشتند که گدایی کند؟! و فرمان داد که بر او از بیت المال انفاق کنند.[24]
در رعایت حق خلق چنین بود که اگر اقالیم هفتگانه را با آنچه در زیر آسمان آنهاست به او بدهند که پوست جوی که دست رنج مورچه ایست از دهان او بگیرد، نمی پذیرد.[25]
و در رعایت حق خالق چنان بود که او را به طمع بهشتش و از ترس آتشش عبادت نمی کرد، بلکه به جهت اهلیت او برای عبادت به بندگی اش قیام می کرد.[26]
پیغمبر اسلام همچنان که خود فرمود : أَنَا أَدِیبُ اللَّهِ وَ عَلِیٌّ أَدِیبِی؛[27] بشریت را به تربیت چنین انسانی به کمال آدمیت رساند که صلابت میدان نبرد را – که تاریخ مانند آن صلابت را ندیده – با رقّت قلبی که چهره ی افسرده ی یتیمی اشک او را جاری و ناله ی جگرسوز او را بلند می کند به هم آمیخته ، و او را به آزادگی و حریتی رسانده که از قید تمام مصالح و منافع محدود دنیوی و نامحدود اخروی رسته، و تنها رشته ی عبودیت وبندگی خداوند عالم را، آن هم نه برای سود خود ، بلکه برای اهلیت او به گردن انداخته، و بین حریت و عبودیتی جمع کرده که مقصد نهایی از خلقت انسان و جهان است، چنان رضا و غضب خود را در رضا و غضب خالق خویش فانی کرده که خوابیدن به جای رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در لیله المبیت[28] و ضربت بهتر از عبادت ثقلین در روز خندق[29] گواه آن است.
پی نوشت ها:
[1] شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج1ص24[2] مناقب آل ابی طالب ج2 ص84
[3] بحارالانوار ج41 ص17
[4] بحارالانوار ج41 ص96 ؛ تاریخ بغداد ج13 ص19
[5] بحارالانوار ج42 ص33
[6] بحارالانوار ج41 ص17
[7] بحارالانوار ج41 ص121
[8] بحارالانوار ج41 ص32
[9] بحارالانوار ج41 ص69
[10] بحارالانوار ج41 ص32
[11] بحارالانوار ج41 ص52
[12] بحارالانوار ج40 ص324
[13] نهج البلاغه خطبه ی160 (به خدا قسم جبّه ی خود را آنقدر وصله زدم تا از وصله زننده ی آن حیا کردم)
[14] حلیه الاولیاء ج7 ص300
[15] بحارالانوار ج40 ص321 (حمد برای خداوندی است که خارج کرد مرا از آن ، آن طور که داخل شده بودم)
[16] بحارالانوار ج41 ص43
[17] بحارالانوار ج41 ص132
[18] بحارالانوار ج41 ص43
[19] بحارالانوار ج40 ص338
[20] بحارالانوار ج42 ص276
[21] نهج البلاغه نامه 45
[22] حلیه الاولیاء ج4 ص139
[23] نهج البلاغه خطبه 28 (اگر مرد مسلمانی از تاسف بر اینواقعه بمیرد ، مورد ملامت نیست بلکه نزد من به این مرگ سزاوار است)
[24] وسائل الشیعه ج15 ص66 ؛ کتاب الجهاد ابواب جهادالعدو باب19
[25] نهجالبلاغه خطبه ی224
[26] عوالی اللئالی ج1 ص404
[27] بحارالانوار ج16 ص231 (من ادب شده ی خدایم و علی ادب شده ی من)
[28] بحارالانوار ج36 ص40
[29] بحارالانوار ج39 ص2
منبع:کتاب “آشنایی با اصول دین”- آیه الله وحید خراسانی حفظه الله