نویسنده: جواد سلیمانى
یکى از مهم ترین ثمره هاى تاریخ ، عبرت گرفتن از سرگذشت پیشینیان مى باشد. قرآن کریم پس از نقل حوادث تلخ و شیرین زندگى حضرت یوسف(علیه السلام) مى فرماید: «همانا داستان هاى زندگى آنان، مایه عبرت صاحبان عقل و خرد مى باشد.»1
بنابراین، هرچند مطالعه تاریخ امرى آسان و شیرین مى باشد ، اما عاقل همواره با تیزبینى و دقت، فرازهاى حساس تاریخ امّت ها و اقوام پیشین را مى خواند، علل پیروزى ها و رموز ناکامى هاى ایشان را ریشه یابى مى نماید. از آن ها درس عبرت گرفته و از چهار راه هاى زندگى خویش با توجه به چراغ راهنماى تاریخ گذشتگان گذر مى نماید.
از این رو ، بر هر امّت هوشمند و انسان مدبّر و فکور است که همواره زمان خویش را با زمان هاى گذشته مقایسه کرده و در صفحات تاریخ، نسخه هاى مشابه عصر خویش را جستوجو نموده ، شرایط عهد خویش را با آن مقایسه نماید تا خطاهاى آنان را تکرار ننماید. امروزه نیز شایسته است جامعه اسلامى ما در شرایط کنونى انقلاب ، بیش از پیش زوایاى حکومت على بن ابیطالب(علیه السلام) را مورد مطالعه قرار دهد; چرا که زمان ما، همانند زمان حکومت على(علیه السلام) مى باشد، چون حاکمیت فعلى ما همچون ساختار حکومت علوى بر پایه اسلام مبتنى است و مشکلات حکومت علوى ، چه در قلمرو مسائل اقتصادى و چه سیاسى و فرهنگى، به شدت شبیه مشکلات حکومتى ما مى باشد. این تشابهات را در چند محور مى توان مورد ملاحظه قرار داد:
1. اگر در جامعه ما شبهات فرهنگى و دینى و گرایش هاى التقاطى رواج یافته ، در عصر على(علیه السلام) نیز چنین بوده، لذا عصر حکومت على(علیه السلام) به عصر شبهه افکنى و تأویل آیات قرآن و سنت پیامبراکرم(صلى الله علیه وآله) نام گرفته است، چنانچه حضرت على در بیان فلسفه جنگ هاى خود مى فرمود:
وضع به گونه اى شد که ما با برادرانمان در اسلام مى جنگیم چرا که گمراهى و کجى و شبهه و تأویل ناروا در اسلام راه یافته است.2
و یا عمّار در صفین ، خطاب به سپاه معاویه فرمود:
نحن ضربناکم على تنزیله ثمّ ضربناکم على تأویله3; ما دیروز بر سر تنزیل قرآن با شما مى جنگیدیم و امروز بر سر تأویل آن با شما مى جنگیم.
2. اگر در زمان ما نسل دوم و سوم انقلاب به رشد و بلوغ اجتماعى رسیده و تقریباً بخش عظیمى از جمعیت کشور را به خود اختصاص داده است و از فلسفه انقلاب اسلامى و حوادث روزهاى آغازین آن و جنگ تحمیلى بى خبرند، در عصر حاکمیت مولى على(علیه السلام) نیز وضع به همین ترتیب بود; یعنى بسیارى از مسلمانان و سپاهیان جهان اسلام از تابعین به شمار مى آمدند. کسانى که نه پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) را دیده و نه با سنت مقدس آن حضرت آشنا بودند، نه على(علیه السلام) و اهل بیت(علیهم السلام) را درست شناخته و نه از قدر و منزلت و علم و معرفت او اطلاع کافى داشتند. بلکه تنها با قرآن آن هم در حدّ قرائت آشنا بودند. از همین رو، به آسانى فریب خدعه منافقین را مى خوردند. چنانچه بسیارى از کسانى که در صفین، دست از حمایت على شسته و فریب قرآن هاى بر سر نیزه لشکر معاویه را خوردند ، جزو قرّاء کوفه به حساب مى آمدند.
3. اگر امروز انقلاب ما از سوى دشمن خارجى و منافقان و خودباختگان داخلى تهدید مى شود، در عصر حاکمیت على(علیه السلام)نیز چنین بوده است; از یک سو ، حضرت درگیر منازعه با افرادى چون طلحه و زبیر و عایشه و سعد وقاص ها بودند ، که روزى در جبهه حق مى رزمیدند و در عصر نبوت داراى سوابق درخشانى بودند ، ولى پس از پیامبر(صلى الله علیه وآله)، دست از ارزش ها کشیدند، و از سوى دیگر ، با حزب طلقا و بنى امیه درگیر بودند که هیچ گاه اسلام را نپذیرفته و همواره کمر همت به نابودى اسلام و هدم سنت نبوى(صلى الله علیه وآله) بسته بودند. آنان در حقیقت مانند امریکا ، این شیطان بزرگ و دشمن کینه توز انقلاب ، خارج از حجاز و عراق ، در گوشه اى از جهان اسلام و از طریق پایگاه هاى خود ، براى فروپاشى و انهدام بنیان حکومت دینى و تبدیل خلافت به سلطنت تلاش مى کردند.
4. اگر امروز ، آهنگ بحران ناامنى و تفرقه به عنوان دو خطر بزرگ و بنیان کن به گوش مى رسد و رهبر معظم انقلاب، همواره مسؤولان و گروه هاى سیاسى را به پرهیز از بروز این خطرها دعوت مى کنند ، در دوران خلافت مولى(علیه السلام)نیز شرایط سیاسى به همین صورت بود. به طورى که دو جنگ جمل و نهروان ، محصول نفاق و تفرقه و جنگ صفین و غارت هاى راهزنان شام در حجاز و یمن نماد بارز ناامنى به شمار مى آمدند. و شاید نامگذارى امسال به سال رفتار علوى از سوى رهبر فرزانه انقلاب، با توجه به همسانى شرایط این مقطع از انقلاب با عصر امام على(علیه السلام) صورت گرفته است.
علل و عوامل شکست حکومت امیرالمؤمنین(علیه السلام)
1. بى تردید مى توان گفت: سه جنگ خونین و محنت زاى جمل ، صفین و نهروان ، که در فاصله ها زمانى بسیار کوتاه به ترتیب ، در سال هاى 36، 374 و 39 هجرى5 به وقوع پیوست ، ضربه سنگینى بر اقتدار حکومت مولى(علیه السلام) فرود آوردند، به طورى که اگر این جنگ هاى فرساینده و پر دردسر و تفرقه انگیز نبود ، قطعاً وضع حکومت حضرت به مراتب بهتر از آن مى شد که ما در تاریخ با آن روبه رو هستیم. ولى آیا مى توان گفت: صرفاً بروز این جنگ ها ، موجب فروپاشى حکومت حضرت على(علیه السلام) شد.ّ؟
بى تردید، پاسخ این پرسش منفى است; چرا که جنگ جمل با پیروزى سپاه على(علیه السلام) و جنگ صفین نیز پس از یکصد و ده روزه مبارزه به امضاى سند تحکیم و حکمیت منتهى گردید.6 جنگ نهروان نیز با پیروزى قاطع سپاه على(علیه السلام) و با بیش ترین تلفات خوارج و کم ترین شهید از شیعیان آن حضرت به پایان رسید. بنابراین، نمى توان پذیرفت که جنگ هایى که چنین نتیجه اى پیروزمندانه به دنبال داشته اند، موجب فروپاشى حکومت آن حضرت شده باشد. از این رو، باید به دنبال علل دیگرى رفت و راز سست شدن بنیان حکومت على(علیه السلام) را در جاى دیگر جستوجو نمود.
2. با دقت در فرازهاى مختلف حکومت حضرت به روشنى به دست مى آید، تا زمانى که مردم از على(علیه السلام) حرف شنوى داشتند و مطیع فرامین آن حضرت بودند ، همواره على(علیه السلام) پیروز بوده و اقتدار حاکمیتش محفوظ مانده بود. عقب نشینى و شکست و ناکامى از روزى آغاز گردید که مردم دست از تبعیت از امامشان برداشته و از اطاعت ایشان سرباز زدند. ضعف و ناتوانى حکومت زمانى نمایان گردید که مردم از آن حضرت جدا شدند و در این میان ، آنچه موجب موفقیت معاویه در جنگ صفین شده بود و توانسته بود، جلوى حملات مالک اشتر را بگیرد و آتش بس را بر على(علیه السلام)تحمیل نماید ، جدایى بیست هزار نفر از شمشیرزنان سپاه على(علیه السلام) از لشکریان اسلام بود ، نه ساز و کار جنگى و یا حملات سپاهیان دشمن!
با تأمل و دقت در تاریخ و درنگ در زمان آغاز غارت هاى معاویه در قلمرو حاکمیت على(علیه السلام) به روشنى به دست مى آید که تجاوز و حمله راهزنان شام به جان و مال و ناموس شیعیان على(علیه السلام) درست مقارن بروز تفرقه در میان سپاهیان على(علیه السلام) و نافرمانى سپاهیان اسلام از آن حضرت بوده است. بنابراین، شایسته است پیش از بروز جنگ ها ، پدیده شوم عصیانگرى و سستى و کاهلى یاران على(علیه السلام) را در پیروى و فرمانبرى از آن حضرت ، عامل انحطاط و از دست رفتن اقتدار حکومت ایشان بدانیم و به دنبال عواملى که موجب جدایى مردم از على(علیه السلام)گردید، باشیم. دست هاى ناپاکى بودند که در میان صفوف به هم پیوسته یاران حضرت، تخم نفاق و تفرقه پاشیدند و موجب بروز اختلافات و تفرقه میان شیعیان آن حضرت شدند.
به راستى چه حادثه اى رخ داد که از پى آن، جمعیت انبوهى که سال 35 هجرى گرداگرد حضرت را گرفته و با اصرار تمام، آن حضرت را وادار به پذیرش خلافت نمودند ، به طورى که حضرت در این باره مى فرماید: « ازدحام مردم که همچون بال هاى کفتار به سویم مى آمدند، مرا به قبول خلافت واداشت، آنان از هر طرف مرا احاطه کردند به طورى که نزدیک بود حسن و حسین زیردست و پا له شوند، پهلوهایم در هم فشرد ، مردم همچون گوسفندانى (گرگ زده که دور چوپان جمع مى شوند) گرد من جمع شدند»، اکنون پس از یک سال و اندى، اندک اندک دور حضرت را خلوت کردند، به طورى که وقتى حضرت براى دفاع از سرزمین و شهرهاى خودشان از آنان کمک طلبیدند ، سستى ورزیدند ، و یا حتى برخى در نهروان به روى آن بزرگوار شمشیر کشیده و شیعیان آن حضرت را از دم تیغ گذراندند. کار به جایى رسید که حضرت سخت آنان را ملامت کردند و آرزوى مرگ و مفارقت از میان آنان نموده ، فرمودند:
اى اهل کوفه ، من شما را به جهاد با این قوم دعوت کرده ام… ولى شما سستى نموده و دست از یارى برداشتید تا آنجا که دشمن پى در پى بر شما حمله کرد و صبح و شام اعمال زشت و منکر در میانتان ظاهر گردید!… امام شما از خدا اطاعت مى کند ولى شما از او عصیان مى کنید.7 در حالى که رهبر شامیان از خدا عصیان مى کند و آن ها از او اطاعت مى کنند!… قسم به خدا دوست داشتم هرگز شما را نمى شناختم و شما نیز مرا نمى شناختید; چرا که این آشنایى به ندامت و پشیمانى انجامید!… آگاه باشید! قسم به خدا دوست دارم پروردگارم مرا از میان شما به جوار رضوان خویش ببرد.8
بى شک، عوامل متعددى در جدایى مردم از على(علیه السلام) نقش داشته اند. چرا که مسائل و حوادث اجتماعى را نمى توان لزوماً تنها معلول یک عامل دانست، بلکه حوادث اجتماعى غالباً معلول عوامل متعدد به هم پیوسته اى مى باشند. از این رو، عوامل متعددى همچون همگانى شدن روحیه دنیاگرایى و رفاه طلبى و القاى شبهات و شایعات از سوى معاویه، بر علیه على(علیه السلام) و انتساب قتل عثمان به آن حضرت و پاره اى از امور دیگر را مى توان از جمله عوامل تفرقه صفوف به هم پیوسته یاران آن حضرت و کندى و کوتاهى آنان در حمایت از آن حضرت برشمرد. هرچند همه این عوامل از نظر درجه اهمیت در یک سطح نبوده، بلکه برخى نسبت به برخى دیگر از اهمیت افزون ترى برخوردار هستند. در این میان ، یکى از مهم ترین عوامل جدایى مردم از على(علیه السلام) را مى توان مسأله انحراف خواص دانست; یعنى اگر با تأمل بیش ترى ، حوادث ناگوار و فرساینده عصر حاکمیت على(علیه السلام) را پى گیرى کنیم، به این نتیجه مى رسیم که همواره، به موازات کج روى ها و انحراف ها و عصیانگرى هاى خواص، عصیانگرى عامه مردم نیز نسبت به آن حضرت افزایش یافته و در نتیجه ، پایه هاى حاکمیت ایشان روز به روز سست تر مى گردید. این نظریه اولین بار، توسط مقام معظم رهبرى (مدظله العالى) مطرح گردید. ایشان در تحلیل و ریشه یابى حادثه دلخراش عاشورا ، علت اساسى سستى و کاهلى جامعه اسلامى در حمایت از اهل بیت(علیهم السلام) و تنها گزاردن سیدالشهدا(علیه السلام)در روز عاشورا را مسأله انحراف خواص جامعه اسلامى دانستند.
مقام معظم رهبرى ابتدا در مورد دلیل طرح این بحث فرمودند: « آن چیزى که مرا دچار دغدغه مى کند این قضیه است. من مى گویم چه شد که کار به اینجا رسید؟ چرا امت اسلامى ، که آن قدر نسبت به جزئیات احکام اسلام و آیات قرآنى دقت داشت، در یک چنین قضیه واضحى ، این قدر دچار غفلت و سستى و سهل انگارى شد ، که یک چنین فاجعه اى به وجود آمد؟! این مسأله ، انسان را نگران مى کند ، مگر ما از جامعه زمان پیامبر(صلى الله علیه وآله) و امیرالمؤمنین(علیه السلام) قرص تر و محکم تریم؟ چه کار کنیم که آن طورى نشود؟»9
سپس ایشان به تعریف خواص و تقسیم بندى آن پرداخته و فرمودند: « خواص یعنى کسانى که وقتى عملى انجام مى دهند، موضع گیرى مى کنند، راهى را که انتخاب مى کنند ، از روى فکر و تحلیل است مى فهمند و تصمیم مى گیرند ، و عمل مى کنند ، این ها خواص اند ، نقطه مقابلش عوام است ، عوام یعنى کسانى که وقتى جوّ به یک سمتى مى رود ، این ها هم مى روند و تحلیلى ندارند،…10 پس در هر جامعه، خواصى داریم و عوامى… طبعاً ، خواص دو جبهه هستند. خواص جبهه حق و خواص جبهه باطل.»11
ایشان در ادامه ضمن تعریف خواص جبهه حق، به کسانى که روزى در جبهه حق مى رزمیده یا امروز نیز مى رزمند ، و براى احقاق حق و ابطال باطل مبارزه مى کنند و به طور کلى، طرفدار حق هستند، فرمودند: « عزیزان من! خواص طرفدار حق ، دو دسته اند: یک دسته کسانى هستند که در مقابله با دنیا ، با زندگى، با مقام، با شهوت ، با پول ، با لذت ، با راحتى ، با نام ، موفق اند ، یک دسته موفق نیستند، همه این ها چیزهاى خوبى است، همه این ها زیبایى هاى زندگى است… منتها اگر شما در مقابل این ها به این متاع و بهره هاى زندگى، خداى ناکرده آن قدر مجذوب شدید که آن جایى که پاى تکلیف سخت به میان آمد ، نتوانستید از این ها دست بردارید، این مى شود یک طور و گرنه از این متاع بهره هم مى برید، اما آن جایى که پاى امتحان سخت پیش مى آید ، مى توانید از این ها به راحتى دست بردارید، این مى شود طور دیگر…. در هر جامعه این دو قسم آدم ، دو قسم خواص طرفدار حق ، وجود دارد، اگر آن قسم خوب خواص طرفدار حق; یعنى ، اگر خواصى که بتوانند از متاع دنیا دست بردارند ، تعدادشان زیاد شود، جامعه اسلامى هیچ وقت دچار حالت دوران امام حسین(علیه السلام) نخواهد شد، مطمئن باشید تا ابد بیمه بیمه است، اما اگر این ها کم باشند و آن دسته خواص دیگر زیاد باشند; یعنى آن هایى که به دنیا دل سپرده اند، حق را هم مى شناسند، طرفدار حقّ اند، در عین حال، در مقابل دنیایشان مى لرزند! دنیا یعنى چه؟ یعنى پول، خانه، شهوت، مقام، اسم و شهرت و مسؤولیت و یعنى جان.
اگر کسانى که براى جانشان راه خدا را ترک مى کنند آن جایى که باید حق بگویند، نمى گویند، چون جانشان به خطر مى افتد، یا براى مقامشان یا براى شغلشان یا براى پولشان یا براى محبت به اولادشان، براى محبت به خانواده شان، براى محبت به نزدیکان و دوستانشان، راه خدا را رها مى کنند، اگر عده این ها زیاد بود، آن وقت واویلاست! آن وقت حسین بن على ها به مسلخ کربلا خواهند رفت، به قتلگاه کشیده خواهند شد! یزیدها سر کار مى آیند و بنى امیه بر کشورى که پیغمبر به وجود آورده بود، هزار ماه حکومت خواهد کرد و امامت به سلطنت تبدیل خواهد شد!…12
اکثر خواص دوران امیرالمؤمنین(علیه السلام) خواص طرفدار حق ، یعنى کسانى که حق را مى شناختند ، کسانى بودند که دنیا را بر آخرت ترجیح مى دادند، نتیجه این شد که امیرالمؤمنین(علیه السلام) مجبور شد ، سه جنگ راه بیندازد ، عمر چهار سال و نه ماه حکومت خود را دائماً در این جنگ ها بگذارند ، در آخر هم به دست یکى از آن آدم هاى خبیث ، به شهادت برسد!…
امیرالمؤمنین(علیه السلام) به خاطر همین وضعیت ، به شهادت رسید و بعد امام حسن(علیه السلام) آمد ، همین وضعیت بود که امام حسن(علیه السلام) نتوانست بیش از شش ماه دوام بیاورد ، او را تنهاى تنها گذاشتند.»13
اکنون شایسته است پیش از ورود به بحث اصلى ، یعنى بررسى نقش خواص منحرف در تضعیف حکومت على(علیه السلام)، اندکى پیرامون دسته هاى مختلف خواص و سرچشمه هاى انحراف خواص اهل حق پس از رحلت رسول اکرم(صلى الله علیه وآله) توضیح دهیم تا بابصیرت بیش ترى به تحلیل حوادث دوران خلافت على بن ابیطالب(علیه السلام)بنشینیم.
پیش از رحلت رسول اکرم(صلى الله علیه وآله) خواص جامعه در دو دسته قرار داشتند: یک دسته خواص جبهه باطل ، دسته دیگر خواص جبهه حق.
الف. خواص جبهه باطل
خواص جبهه باطل ، همان مشرکان و کفّار قریش بودند که روز فتح مکه شمشیرهاى خود را بر فرق مسلمانان فرود مى آوردند و تمام همّ شان را بر براندازى حکومت نوپاى پیامبر(صلى الله علیه وآله) در مدینه ، مصروف مى داشتند. ولى پس از فتح مکه، از ترس شمشیر آخته مسلمانان ، که در پیش چشمانشان مى درخشید ، از ناچارى و اکراه ، شهادتین گفته و به زبان اسلام آوردند ولى دل هایى مملو از بغض و کینه نسبت به اسلام و مسلمین داشتند. این ها افرادى چون ابوسفیان و معاویه و سعد بن ابى سرح و پسرش و عبدالله و عقبه بن ابى معیط و پسرش ولید و حکم بن عاص و پسرش مروان بن حکم و عناصرى از این قبیل بودند که نبى مکرّم اسلام(صلى الله علیه وآله) روز فتح مکه ، همه آنان را با فرمان « فأذهبوا أنتم الطلقاء» آزاد فرمودند14 و در تاریخ اسلام نیز به حزب طلقا معروف گشتند که خبیث ترین و خطرناک ترین آن ها بنى امیه بودند.
پیامبر اسلام (صلى الله علیه وآله) در دوران حیات خویش ، در عین آزاد کردن آنان ، در حالى که اسلام ظاهرى را پذیرفته بودند، همواره مواظب و مراقب حرکات آنان بودند تا توطئه اى بر علیه مسلمانان نکرده و در مراکز حساس جامعه اسلامى نفوذ نکنند.
ب. خواص جبهه حق
خواص جبهه حق نیز، آن دسته از مسلمانانى بودند که در نخستین روزهاى بعثت، اسلام آورده و در سختى ها و شداید دوران بعثت با پیامبر(صلى الله علیه وآله) دمساز بوده و با آن حضرت به مدینه هجرت نمودند و در جنگ هاى ایثارگرایانه و شهادت طلبانه بدر و احد و احزاب و یا سایر مواقف خطرناک و حساس ، رسول اکرم(صلى الله علیه وآله) را یارى نمودند و به طور کلى، کسانى که پیش از فتح مکه ، از روى میل و رغبت به خیل مسلمانان پیوستند ، جزو خواص اهل حق به حساب مى آیند. البته، طبیعى است، همه خواص، از نفوذ و منزلت اجتماعى یکسانى برخوردار نبودند ، بلکه در میان خواص اصحاب نیز آنان که در این ایمان به اسلام از اقران خویش سبقت جسته و یا درد و جنگ بدر و اُحد شرکت داشتند ، از افتخار و اهمیت بیش ترى برخوردار بوده و بالطبع بر اقران خویش فضیلت داشتند. افرادى چون على(علیه السلام)، سلمان ، ابوذر ، ابن مسعود ، عمار، جعفر بن ابیطالب، طلحه، زبیر، سعد بن ابى وقاص ، ابوبکر، عمر، عثمان و بسیارى از سران اصحاب را مى توان از خواص جبهه حق زمان حیات رسول خدا(صلى الله علیه وآله) به حساب آورد.
پس از رحلت پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله)، خواص جبهه باطل در دوران سه خلیفه اول، اندک اندک در دستگاه خلافت اسلامى نفوذ کردند و ابتدا در دوران دو خلیفه اول بر شام و سپس در دوران عثمانى تقریباً بر کل جهان اسلام مسلط شدند. افراد شاخص این گروه، شخصیت هایى چون معاویه و عمرو بن عاص و ولیدبن عقبه بن ابى معیط و عبدالله بن سعد بن ابى سرح و چند تن دیگر مى باشند که پس از بیعت مسلمانان با على(علیه السلام)همگى در شام گرد آمده و جبهه متحدى را بر علیه اسلام علوى تشکیل داده و در صفین به جنگ آن بزرگوار درآمدند. در حقیقت مى توان گفت: جنگ صفین نمایش مجددى از جنگ بدر و احد و احزاب به شمار مى رفت که بار دیگر اسلام و کفر در برابر یکدیگر صف آرایى کردند. اما این بار کفّار با شناسنامه هاى اسلامى، به جنگ مسلمانان آمدند. از این رو، على(علیه السلام) خطاب به یارانش براى جنگ با سپاه شام فرمودند: « به سوى دشمنان خدا و دشمنان سنت ها و قرآن بشتابید ، به طرف بقایاى کفار جنگ احزاب و قاتلان مهاجرین و انصار حمله برید.»15
اما در جبهه خواص اهل حق، پس از رحلت پیامبراکرم(صلى الله علیه وآله) شکاف عمیقى پدید آمد، بسیارى از بزرگان اصحاب، از اسلام ناب محمدى(صلى الله علیه وآله) منحرف گردیدند و از خط ترسیم شده نبى اکرم(صلى الله علیه وآله) فاصله گرفتند.
نقطه آغازین این انحراف، ماجراى سقیفه بود که پرداختن به آن در این مجال مقدور نیست.
دومین سرچشمه انحراف خواص اهل حق، در خلال فتوحات اسلامى دوران خلفا صورت گرفت.
فتح سرزمین هاى پهناور و ثروتمندى چون ایران ، روم و مصر ، ثروت هاى کلانى را وارد جامعه اسلامى کرد ، به طورى که در دوران خلفا سالانه، تنها از سرزمین هاى مفتوحه عراق، یکصد و بیست میلیون درهم ، تحت عنوان جزیه و خراج وارد خزانه بیت المال مى شد.16
از مصر نیز سالانه، چهل میلیون17 و از شام هفده میلیون درهم 18 به دارالخلافه مى رسید. اگر این ثروت ها به طور عادلانه در میان مسلمانان تقسیم مى گردید و در راستاى تقویت بنیه دینى و اخلاقى و رشد فکرى و فرهنگى و برقرارى عدالت اجتماعى و اقتصادى جهان اسلام به کار مى رفت، یقیناً ثمرات ارزشمندى براى مسلمانان به بار مى آورد. ولى متأسفانه خلیفه دوم و پس از او خلیفه سوم، نه تنها از این ثروت ها استفاده بهینه نکردند، بلکه با تقسیم نابرابر آن ها در میان اصحاب و مسلمانان جامعه اسلامى، زمینه پیدایش تجمل گرایى و رفاه زدگى بزرگان اصحاب را فراهم آوردند. خلیفه دوم در سال پانزدهم هجرى دیوانى را ترتیب داد و در آن عطاى سالیانه اصحاب را براساس سوابق آن ها در صدر اسلام تعیین نمود. مثلاً براى اهل بدر، پنج هزار درهم و براى شرکت کنندگان در جنگ هاى پس از آن، تا صلح حدیبیّه، چهار هزار درهم مقررى تعیین نمود. و یا براى هر یک از زنان پیامبر(صلى الله علیه وآله)، ده هزار درهم در نظر گرفت. در میان آنان فقط سهم عایشه را دوازده هزار درهم قرار داد.19
بنابراین، تقسیم نابرابر غنایم و جزیه و خراج هنگفت ناشى از فتوحات، اندک اندک خواص جامعه اسلامى را به سرمایه داران و ثروتمندان بزرگى تبدیل نمود که تمام همّ و غمشان ، تکاثر و افزودن ثروت بود. به همین دلیل ، بزرگان اصحاب ، یعنى کسانى که در راه اسلام مرارت ها کشیده و دوران جوانى خویش را در میدان هاى جهاد و شهادت سپرى کرده بودند و براى یارى اسلام، از جان و مال و آبرو و زن و فرزند خویش مایه گذاشته بودند ، در اواخر خلافت عمر و عهد حاکمیت عثمان، به افراد تجمل گرا و مال پرست و دنیاطلبى تبدیل شدند که با مال و منال خویش ، همچون فراعنه قریش در دوران جاهلیت ، بر دیگران فخر مى فروختند و از ایثارگرى هاى دوران پیامبر(صلى الله علیه وآله) براى کسب امتیازهایى دنیاى بیش تر ، استفاده مى جستند.
پىنوشتها:
1ـ یوسف: 111
2ـ نهج البلاغه، خطبه 122
3ـ على بن حسین مسعودى، مروج الذهب و معادن الجوهر، تحقیق عبدالحمید، ن، دارالفکر، بیروت، 1409 هـ. ق، ج 2، ص 391 / نصر بن مزاحم منقرى، وقعه صفین، تحقیق عبدالسلام محمد هارون، ط 2، مکتبه آیه اللّه العظمى المرعشى النجفى، قم، 1404 هـ. ق، ص 341 / احمد بن یحیى بلاذرى، انساب الاشراف، تحقیق محمدباقر محمودى، ط 1، دارالتعارف، بیروت،1397هـ.ق،ج2، ص310
4ـ على بن حسین مسعودى، التنبیه و الاشراف، تصحیح عبدالله اسماعیل الاصّاوى، دارالصاوى،قاهره،ص255و 256
5ـ احمد یعقوبى، تاریخ الیعقوبى، شریف الرضى، قم، ط 1، 1373 هـ. ش، 1414 ق، ج 2، ص 193. مسعودى نوشته است: جنگ نهروان یک سال و دو ماه بعد از ملاقات حکمین، که در رمضان سال 37 هجرى صورت پذیرفت، به وقوع پیوست. از این رو مى توان گفت جنگ نهروان در ذى القعده سال 39 هجرى اتفاق افتاد. ر. ک: التنبیه و الاشراف، ص 256
6ـ ر. ک. به: على بن الحسین مسعودى، پیشین، ص 256
7ـ محمد بن محمد مفید، الارشاد فى معرفه حجج اللّه على العباد، تحقیق مؤسسه آل البیت لاحیاء التراث، المؤتمر العالمى لالفیه الشیخ المفید، قم، ط 1، 1413 ق، ج 1، ص 28 / محمدباقر محمودى، نهج السعاده فى مستدرک نهج البلاغه، دارالمعارف، بیروت، ط 1، 1396 هـ. ق، ج 2، ص 571 و 572 / ر. ک. به: نهج البلاغه، خطبه 27، با حذف و تغییر
8ـ محمدبن محمد مفید، پیشین، ج 1، ص 281 / محمدباقر محمودى، پیشین، ج 2، ص 570 و 571 / ر. ک: نهج البلاغه، خطبه 27، با حذف و تغییر
9 و10 و11 و12 و13 ـ بیانات رهبر معظم انقلاب پیرامون عبرت هاى عاشورا و تاریخ، گردآورنده انجمن اسلامى کارکنان بانک ملى ایران، ص 6 / ص 10 / ص 11 / ص 15 / ص 20
14ـ احمد یعقوبى، پیشین، ج 2، ص 60
15ـ نصر بن مزاحم منقرى، پیشین، ص 94
16ـ على بن محمد ماوردى، الاحکام السلطانیه والولایات الدینیه، تحقیق حامد الفقى، ط 2، مکتب الاعلام الاسلامى، قم، 1406 هـ. ق، ج 1، ص 185
17ـ احمد بن یحیى بلاذرى، فتوح البلدان، ارومیه، قم، 1404 هـ. ق، ص 217
18ـ همان، ص 197
19ـ محمدبن جریر طبرى، تاریخ الامم و الملوک، دارالکتب العلمیه، بیروت، ط 2، 1408 هـ. ق، ج 2، ص 452، حوادث سال 51 هجرى.
منبع: ماهنامه معرفت شماره 52