81 – محفوظ ماندن عیال
امام حسن عسکرى – علیه السلام – فرمودند:
مردى از دوستداران على – علیه السلام – از شهر شام نامه اى خدمت ایشان نوشته که : من مال زیادى دارم و داراى اهل و عیال هستم که از جدایى آنها مى ترسم در عین حال بسیار علاقه مند هستم که خدمت شما برسم .
حضرت پاسخ فرمودند: اموال خود را در جایى جمع کن و صلوات بر روح محمد – صلى الله علیه و آله – بفرست و بگو خدایا! اینها به امر بنده تو على بن ابى طالب – علیه السلام – نزد تو امانت است .
آن مرد همان گونه که حضرت فرموده بودند عمل نمود، به شهر کوفه رفت تا به خدمت حضرت على – علیه السلام – رسید.
خبر به معاویه رسید و دستور داد بروند و تمام اموالش را غارت کنند و عیال او را به کنیزى بگیرند.
وقتى گماشتگان معاویه وارد خانه آن مرد شدند، هیچ کسى را جز اهل و عیال معاویه و یزید در آن محل ندیدند. اهل و عیال معاویه و یزید به گماشتگان گفتند: شما برگردید؛ زیرا ما هر چه اموال بود گرفتیم و اهل و عیالش را هم به بازار فرستادیم ، گماشتگان برگشتند و به این گونه خداوند اهل و عیال آن مرد را حفظ نمود.
پس از چند روز دزدان شهر خبردار شدند که آن مرد نیست و اموالش بى صاحب است . آنها آمدند تا هر چه دارد به غارت ببرند؛ اما به قدرت خداى متعال ، اموال آن مرد را به صورت مار و عقرب دیدند. بعضى از آنها مار گزیده شده و هلاک گشتند و بعضى هم بیمار شدند. تا این که یک روز امیر المؤ منین على – علیه السلام – به آن مرد فرمود: آیا دوست دارى اهل و عیال و اموالت در مقابل تو حاضر شوند؟
آن مرد گفت : آرى .
سپس تمام اموال و اهل و عیال ایشان به معجزه آن حضرت حاضر شدند و در این حال وقایع پیش آمده را تعریف کردند که چگونه اهل و عیال یزید و معاویه آمدند و چگونه دزدان به دست مارها و عقرب ها گزیده شدند.
حضرت فرمودند:
ان الله ربما اظهر آیه لبعض المؤ منین لیزید فى بصیرته ؛
یعنى : در بعضى از اوقات براى مؤ منین نشانه اى ظاهر مى شود تا ایمان آنها اضافه شود.
82 – نجات ملا حسین کاشفى
ملا حسین کاشفى ، در یکى از تاءلیفات خود ذکر کرده است که :
وقتى ناچارا، با اهل و عیال ، از وطن به طرفى مى رفتم و از یاران و مددکاران کسى همراه ما نبود. ناگاه جمعى کثیر به ما رسیدند، که از صفحات آنان ، آثار خوف و اضطراب ظاهر بود. و بعد از جستجو گفتند: در این راه ، قطاع الطریق هستند، همه مکمل و مسلح . ما با وجود کثرت ، به هزار زحمت از ایشان گذشتیم . و تو با این تنهایى و بى نوایى ، چگونه از تعرض و آزار ایشان رها مى شدى ؟ بهتر آن است که باز گردى .
چون باز گشتن مصلحت وقت نبود، حیرت عظیم به من دست داد. و در آن اثنا، خواب بر من غلبه کرد. و در خواب دیدم که کسى به من مى گوید که این صلوات را بخوان :
اللهم صلى على النبى محمد و آله کما امرتنا ان نصلى علیهم و صل على محمد النبى و آله کما ینبغى ان نصلى علیهم و صل على محمد النبى و آله بعدد من صلى علیهم و صل على محمد النبى و آله بعدد من لم یصل علیهم و صل على محمد النبى و آله کما تحب ان تصلى علیهم .
و من هرگز این کلمات را در کتابى ندیده ، و از کسى نشنیدم . وقتى بیدار شدم ، این کلمات بر زبان جارى بود و مى خواندم . آن دو سه نفر که با من بودند، در خواندن آن با من موافقت کردند. و روانه شده ، به اندک فرصتى به گروه دزدان رسیده ؛ ما ایشان را مى دیدیم و سخن آنها را مى شنیدیم ؛ و ایشان ما را نمى دیدند؛ تا این که گذشتیم . از برکت صلوات ، از چنان مهلکه اى ، که بیم قتل و اسارت و غارت و جریح بود، نجات یافته ، به مقصد رسیدیم .
83 – شهادت شتر
شیخ طوسى در کتاب امالى به سند خود از زید بن ثابت روایت کرده که : وقتى ، در خدمت رسول خدا، صلى الله علیه و آله -، به غزوه اى از غزوات مى رفتیم . در بین راه ، اعرابى پیدا شد، مهار شترى در دست گرفته آمد، و نزد آن حضرت ایستاد و گفت : السلام علیک یا رسول الله و رحمه الله و برکاته .
آن حضرت جواب سلام را داد.
آن اعرابى گفت : پدر و مادرم فداى تو باد، یا رسول الله ! چگونه است احوال تو؟
آن حضرت فرمود: خدا را حمد مى کنم . احوال تو چگونه است ؟
در عقب آن شتر، مردى دیگر بود، که شتر را مى راند، آن مرد گفت : یا رسول الله ! این اعرابى شتر من را دزدیده است .
آن شتر آوازى مى کرد، و رسول خدا – صلى الله علیه و آله – ساکت بود، و گوش به آواز آن شتر داده بودم پس بعد از این ساعتى رو به جانب آن مرد کرد، و فرمود: برو؛ زیرا که شتر شهادت داد که تو دروغ مى گویى .
آن مرد گفت ، پس آن حضرت ، از آن اعرابى پرسید: در آن وقت که در نزد من آمدى ، چه مى گفتى ؟
گفت : مى گفتم اللهم صل على محمد حتى لاتبقى صلوه . اللهم بارک على محمد حتى لاتبقى برکه . اللهم سلم على محمد حتى لاتبقى سلام . اللهم ارحم محمدا حتى لاتبقى رحمه .
رسول خدا – صلى الله علیه و آله – فرمود: من مى گفتم که سبب چیست که شتر براى او شهادت مى دهد، و مى بینم که ملایکه افق را پر کرده اند!؟
84 – نورى در بهشت
الصلاه على نور فى الجنه ؛
صلوات بر من ، نورى در بهشت خواهد شد.
85 – رفع غم
رسول خدا – صلى الله علیه و آله – فرمود:
اى على ! هر گاه امرى اندوهناک و محزونت کرد؛ بگو: بار خدایا! با چشم هایت که به خواب نمى رود مرا نگهبانى کن ، و مرا در سایه حمایت احاطه تو که مورد تجاوز و دستبرد نگردد، قرار بده و دعا را (تا به آن جا که فرمود که ): از تو مساءلت مى دارم که بر محمد و آل محمد – علیهم السلام – درود و صلوات بفرستى و با نیروى لایزال تو گلوگاه دشمنان و ستمکاران را مى شکافم .
86 – نجات اهل کشتى
در کتاب معراج النبوه آمده است که :
در دریا با جمعى در کشتى بودیم ، ناگاه طوفان شد و کشتى در میان امواج متلاطم دریا سرگردان شد، آن چنان که اهل کشتى ، به هلاکت خود یقین کردن و با یکدیگر وداع نمودند. در همین هنگام خواب بر من غلبه کرد و چشمم گرم شد، پیامبر صلى الله علیه و آله را در خواب دیدم ، آن حضرت صلى الله علیه و آله به من فرمودند: به اهل کشتى بگو: هر کدام شان هزار صلوات بر من بفرستند!
سپس به من آن صلوات را تعلیم کردند. من از خواب بیدار شدم و به اهل کشتى خبر دادم ، آن ها نیز مشغول آن صلوات شدند، هنوز سیصد صلوات تمام نشده بود که طوفان فرو نشست .
آن صلوات این است ؛ اللهم صل على سیدنا و آله : صلوه تنجینا بها من جمیع الاهوال و الافات و تطهرنا بها من جمیع السیئات و ترفعنا بها عندک اعلى الدرجات و تبلغنا بها اقصى الغایات من جمیع الخیرات فى الحیوه و بعد الممات .
87 – درمان سرطان با صلوات !
پسر بچه یک سال و نیمه اى مبتلا به سرطان خون شد، به خاطر شدت یافتن بیمارى ، میزان تغذیه او بالا رفت به حدى که به اندازه هشت نفر مى خورد. پزشکان ایرانى از معالجه او مایوس شدند، لذا پدر و مادر او، تصمیم گرفتند او را به خارج از کشور ببرند.
یکى از سادات یک محترم به نام آقاى سید رحیمى به آن ها مى گوید:
شما نیازى به پزشکان و بیمارستان هاى خارجى ندارید. تنها کارى که مى توانید انجام دهید تا حال بچه خوب شود و شفا بگیرد توسل است .
والدین کودک بیمار با شنیدن این سخن ، تسکین یافته و از او پرسیدند چه توسلى ؟
سید بزرگوار مى گوید: شما 142 هزار صلوات فرستاده و ثواب آن را به روح مطهر حضرت على اصغر اهدا نمایید! آن ها شروع به انجام این عمل نمودند. تا این که یک شب مادر آن بچه در خواب دید که دستى غیبى به او لیوان آبى را دید و فرمود: امام زمان (عج ) و پنج تن آل عبا (ع ) بر این آب ، دعا خوانده اند، آن را بگیر و به فرزندت بخوران تا او شفا یابد!
مادر این کار را انجام داد، صبح همان شب بود که فرزندش شفا یافته ، و صحیح و سالم گردید.