امام حسن عسکری علیه السلام، فرزند امام هادی علیه السلام، در روز هشتم ربیع الثانی یا 24 ربیع الاول سال 232 هجری قمری در مدینه به دنیا آمد. نام مادر گرامی آن حضرت را، سوسن و بعضی «سلیل» و «حدیث» نیز گفته اند. او در هشتم ربیع الاول سال 260 هجری قمری با توطئه معتمد خلیفه عباسی در شهر سامرا، در 28 سالگی به شهادت رسید.
آن حضرت بعد از شهادت پدر بزرگوارش در 22 سالگی به مقام امامت رسید.
برنامه و مواضع او به عنوان مرجع فکری شیعیان قلمداد گردید و مصالح عقیدتی و اجتماعی آنان را کاملا مراعات می کرد.
ابن طلحه می گوید:(1) بالاترین منقبت و ارزنده ترین امتیازی که خداوند بزرگ و این امام بزرگوار اختصاص داده و گوهر گرانقدرش را به گردن او آویخته و برخورداری از آن را منحصرا به او ارزانی داشته و آن را به عنوان صفت و منقبتی جاودانه برای وی قرار داده که گذشت روزگار از طراوتش نمی کاهد و زبانها تلاوت و باز گفتن آن را از یاد نمی برند؛ آن است که مهدی علیه السلام از نسل او آفریده شده و فرزند نسبی او و پاره تن وی است. ابن طلحه اضافه می کند که لقب او خالص است.
از کتاب راوندی(2) به نقل از احمد بن محمد و او از جعفر بن شریف گرگانی نقل کرده، می گوید: سالی به مکه می رفتم، در سامراء بر ابومحمد علیه السلام وارد شدم. شیعیان مقداری مال همراه من فرستاده بودند، خواستم از آن حضرت بپرسم که این اموال را به چه کسی بدهم، پیش از این که چیزی بگویم، فرمود: آنچه همراه داری به مبارک، خادمم بده! اموال را که دادم، عرض کردم: شیعیان شما در گرگان به شما سلام می رسانند. فرمود: مگر شما بعد از اعمال حج برنمی گردی؟ عرض کردم: چرا بر می گردم. فرمود: تو تا صد و نود روز دیگر به گرگان می رسی. و روز جمعه سه شب از ربیع الثانی گذشته، صبح زود وارد گرگان خواهی شد به آنها بگو که من آخر همان روز نزد ایشان می آیم. برو به سلامت که خدا تو را با آنچه داری سالم می دارد تا بر خانواده و فرزندانت وارد شوی به پسرت شریف، خداوند پسری خواهد داد، اسمش را صلت بگذار که بزرگ خواهد شد و از دوستان ما می گردد. عرض کردم: یابن رسول الله،ابراهیم بن اسماعیل گرگانی، از شیعیان شما، نزد دوستداران شما بسیار معروف است، سالیانه بیش از صد هزار درهم از مالش را به آنها می دهد و یکی از کسانی است که غرق در نعمتهای الهی است. فرمود: خداوند به ابواسحاق ابراهیم بن اسماعیل در برابر این عملش نسبت به شیعیان پاداش دهد و گناهانش را ببخشاید و پسری سالم نصیب او گرداند، تا حق را بگوید. جعفر بن شریف! به او بگو: حسن بن علی می گوید: اسم پسرت را احمد بگذار. می گوید: از نزد امام علیه السلام بیرون آمدم، به مکه رفتتم و خداوند مرا به سلامت داشت ا این که روز جمعه اول ماه ربیع الثانی، همان طور که امام علیه السلام فرمده بود، صبح زود به گرگان رسیدم، دوستان می آمدند و خوشامد می گفتند، به ایشان اطلاع دادم که امام علیه السلام وعده داده است آخر امروز نزد شما خواهد آمد. نیازمندیها و مسائل و حوایجتان را آماده سازید. وقتی که نماز ظهر و عصر را خواندند، همگی در منزل من جمع شدند. به خدا قسم که دیگر چیزی نفهمیدم مگر این که ابومحمد علیه السلام آمد و وارد شد، همگی جمع بودیم، اول او به ما سلام داد، ما هم جلو رفتیم و دست آن حضرت را بوسیدیم، سپس فرمود: من به جعفر بن شریف وعده داده بودم که آخر امروز نزد شما بیایم. نماز ظهر و عصر را در سامراء خواندم و نزد شما آمدم تا با شما تجدید عهد کنم و هم اکنون آمده ام، شما تمام مسائل و حوایجتان را مطرح کنید. نخستین کسی که مساءله ای مطرح کرد، نضربن جابر بود، عرض کرد: یابن رسول الله! پسرم جابر چشمش نابینا شده، از خدا بخواهید تا بینایی او را برگرداند. فرمود: او را بیاور! او را آورد. امام علیه السلام دست مبارک به چشم او کشید، بینائی اش را باز یافت. سپس یکی پس از دیگری آمدند و حوایجشان را خواستند و امام علیه السلام به تمام خواسته های آنها پاسخ داد تا همه درخواستهای پایان گرفت و برای ایشان دعای خیر کرد و همان رو برگشت.
پی نوشت :
1- «خرائج و جرائح، ص 213؛ » و«کشف الغمه» ص 308.
2- «طالب السؤول،» ص 88 .
منبع:برگرفته از مجله ی خلق پیش شماره ی پنجم