نویسنده: فرزین نجفی پور
شهادت امام علی:
شهادت در محراب عبادت جنگ نهروان پایان یافت و على(علیه السلام) به کوفه مراجعت فرمود, ولى عدّه اى از خوارج که در نهروان توبه کرده بودند دوباره زمزمهء مخالفت سر دادند و بناى فتنه و آشوب گذاشتند. على (علیه السلام) براى آنان پیام فرستاد و آنان را به آرامش دعوت کرد و از مخالفت با حکومت برحذر داشت , ولى چون از هدایت ایشان ناامید شد با قدرت آن گروه ماجراجو و طغیانگر راتار و مار کرد و در نتیجه برخى از آنان کشته و زخمى شدند وعده اى هم پا به فرار گذاشتند. یک از فراریان خوارج , عبدالرحمان بن ملجم از قبیلهء مراد بود که به مکه گریخت .فراریان خوارج مکه را مرکز عملیات خود قرار دادند و سه تن از آنان به نامهاى عبدالرحمان بن ملجم مرادى و برک بن عبدالله تمیمى (1) و عمرو بن بکر تمیمى (2) در یکى از شبهاگردهم آمدند و اوضاع آن روز و خونریزیها و جنگهاى داخلى را بررسى کردند و از نهروان و کشتگان خود یاد کردند و سرانجام به این نتیجه رسیدند که باعث این خونریزى و برادرکشى على (علیه السلام) و معاویه و عمروعاص هستند و اگر این سه نفر از میان برداشته شوند مسلمانان تکلیف خود را خواهند دانست و به میل خود خلیفه اى انتخاب خواهند کرد. پس این سه نفر با هم پیمان بستند و آن را به سوگند موکد کردند که هر یک از آنان متعهد کشتن یکى از سه نفر گردد. ابن ملجم متعهد قتل على (علیه السلام) شد و عمرو بن بکر عهده دار کشتن عمروعاص گردید و برک بن عبدالله نیز قتل معاویه را به عهده گرفت . (3) نقشهء این توطئه به طور محرمانه در مکه کشیده شد و براى اینکه هر سه نفر در یک وقت هدف خود را عملى سازند, شب نوزدهم ماه مبارک رمضان را تعیین کردند و هر یک براى انجام مأموریت خود به سوى شهر موردنظر خود حرکت کرد. عمرو بن بکر براى کشتن عمروعاص به مصر رفت و برک بن عبدالله براى قتل معاویه به سوى شام حرکت کرد و ابن ملجم نیز راهى کوفه شد.(4)برک بن عبدالله در شام به مسجد رفت و در شب موعود در صف اول به نماز ایستاد و در حالى که معاویه سر به سجده داشت با شمشیر به او حمله کرد ولى , در اثر اضطراب روحى و دستپاچگى , شمشیر او به خطا رفت و به جاى سر بر ران معاویه فرود آمد و معاویه زخم شدیدى برداشت . او را فوراً به خانه اش منتقل کردند و بسترى شد. وقتى ضارب را درپیش او حاضر کردند معاویه از او پرسید: چگونه بر این کار جرأت کردى ؟ گفت : امیر مرا معاف دارد تا مژده اى به او بدهم . معاویه گفت : مژدهء تو چیست ؟ برگ گفت : على را امشب یکى از همدستهاى من کشته است و اگر باور ندارى مرا توقیف کن تا خبر آن به تو برسد, و اگر کشته نشده باشد من تعهد مى کنم که بروم و او را بکشم و باز نزد تو آیم . معاویه او را تارسیدن خبر قتل على (علیه السلام) نگه داشت و چون خبر مسلم شد او را رها کرد و بنا به نقل دیگر همان وقت او را به قتل رساند.(5) طبیبان چون زخم معاویه را معاینه کردند گفتند: اگر امیر اولادى نخواهد مى توان با دوا معالجه کرد و گرنه محل زخم باید با آتش داغ شود. معاویه از داغ کردن با آتش تسید و به قطع نسل راضى شد و گفت : یزید و عبدالله براى من کافى هستند.(6) عمروبن بکر نیز در همان شب در مصر به مسجد رفت و در صف اول به نماز ایستاد. از قضا در آن شب عمروعاص راتب شدیدى عارض شده بود که از التهاب و کسالت آن نتوانسته بود به مسجد برود و خارجه بن حنیفه (حذافه ) (7) را براى اداى نماز به مسجد فرستاده بود و عمرو بن بکر او را به جاى عمروعاص کشت و چون جریان را دانست گفت :« اردت عمراً و اراد الله خارجه» (8) یعنى : من کشتن عمرو را خواستم و خدا کشتن خارجه را.اما عبدالرحمان بن ملجم مرادى در روز بیستم ماه شعبان سال 40 هجرى به کوفه آمد. گویند چون على (علیه السلام) از آمدنش با خبر شد فرمود: آیا رسید؟ همانا جز آن چیزى بر عهدهء من نمانده و اکنون هنگام آن است .ابن ملجم در خانهء اشعث بن قیس فرود آمد و یک ماه در خانهء او ماند و هر روز, با تیز کردن شمشیر خود را آماده مى کرد. (9) در آنجا با دخترى به نام قطام , که او نیز از خوارج بود,مواجه شد و عاشق او گردید طبق نقل مسعودى , قطام دختر عموى ابن ملجم بود و پدر و برادرش در واقعه ا نهروان کشته شده بودند. قطام از زیباترین دختران کوفه بود و چون ابن ملجم او را دید همه چیز را فراموش کرد و رسماً از وى خواستگارى نمود.(10) قطام گفت : من با کمال میل تو را به همسرى خود مى پذیرم مشروط بر اینکه مهریهء مرا مطابق میل من قرار دهى . عبدالرحمان گفت : بگو بدانم مقصودت چیست ؟ قطام که عاشق را تسلیم دید, مهر را سنگین کرد و گفت : سه هزار درهم و یک غلام و یک کنیز و قتل على بن ابى طالب .ابن ملجم : تصور نمى کنم مرا بخواهى و آن وقت قتل على را به من پیشنهاد کنى قطام تو سعى کن او را غافلگیر کنى . در آن صورت , اگر او را بکشى هر دو انتقام خود را گرفته ایم و روزگار خوشى خواهیم داشت و اگر در این راه کشته شوى جزاى اخروى و آنچه خداوند براى تو ذخیره کرده است از نعمتهاى این جهان بهتر و پایدارتر است .ابن ملجم : بدان که من جز براى این کار به کوفه نیامده ام .(11) شاعر دربارهء مهریهء قطام گفت است : فلم ار مهراً ساقه ذو سماحه کمهر قطام من فصیح و اعجم ثلاثه الاف و عبد و قینه و قتل على بالحسام المصمم فلامهر اعلى من على و ان علاو لا قتل الا دون قتل ابن ملجم (12) من ندیدم مهرى را که صاحب کرمى , اعم از عرب و عجم , آن را عهده دار شود مثل مهر قطام و آن عبارت تو از سه هزار درهم و یک غلام و یک کنیز و قتل على بن ابى طالب (علیه السلام) به تیغ تیز برنده . و هیچ مهرى گرانتر از على (علیه السلام) نیست هر چند گرانمایه باشد و هیچ جنایتى بدتر از جنایت ابن ملجم نخواهد بود. قطام گفت : من جمعى را از قبیلهء خود با تو هماره مى کنم که تو را در این باره یارى دهند و همین کار را هم کرد و مردم دیگرى از خارجیان کوفه به نام وردان بن مجالد از همان قبیله ءتیم الرباب را با وى همراه ساخت . ابن ملجم که مصمم به قتل على (علیه السلام) بود با یکى از خوارج به نام شبیب بن بجره که از قبیلهء اشجع بود ملاقات کرد و به او گفت : آیا طالب شرف دنیا و آخرت هستى ؟! پرسید: منظورت چیست ؟ گفت : به من در قتل على بن ابى طالب کمک کن . شبیب گفت : مادرت به عزایت بنشیند , مگر تو از خدامات و سوابق و فداکاریهاى على در زمان پیامبر (صلی الله علیه واله) اطلاع ندارى ؟ ابن ملجم گفت : واى بر تو, مگر نمى دانى که او قاتل به حکمیت مردم در کلام خدا شد و برادران نمازگزار ما را به قتل رساند؟ بنابراین , به انتقام برادران دینى خود, او را خواهیم کشت . (13) پپشبیب پذیرفت و ابن ملجم شمشیرى تهیه کرد و آن را با زهرى مهلک آب داد و سپس در موعد مقرر به مسجد کوفه آمد.آن دو در آنجا با قطام , که در روز جمعه سیزدهم ماه رمضان معتکف بود , ملاقات کردند و او به آن دو گفت که مجاشع بن وردان بن علقمه نیز داوطلب شده است که با آنان همکارى کند. چون هنگام عمل فرار رسید قطام سرهاى آنان را با دستمالهاى حریر بست و هر سه شمشیرهاى خود را به دست گرفتند و شب را با کسانى که در مسجد مى ماندند به سر بردندو در مقابل یکى از درهاى مسجد که معروف به « باب السده » بود نشستند.(14)
امام (علیه السلام) در شب شهادت
امام (علیه السلام) در ماه رمضان آن سال پیوسته از شهادت خود خبر مى داد. حتى در یکى از روزهاى میانى ماه , هنگامى که بر فراز منبر بود, دست به محاسن شریفش کشید و فرمود: « شقیترین مردم این موها را با خون سرم رنگین خواهد کرد». همچنین فرمود: ماه رمضان فرا رسید و آن سرور ماههاست در این ماه در وضع حکومت دگرگونى پدید مى آید. آگاه باشید که شما در این سال در یک صف (بدون امیر) حج خواهید کرد و نشانه اش این است که من در میان شما نیستم .(15) اصحاب آن حضرت مى گفتند: او با این سخن خبر از مرگ خود مى دهد وى آن را درک نمى کنیم .(16) به همین جهت ,آن حضرت در روزهاى آخر عمر خود, هر شب به منزل یکى از فرزندان خود مى رفت . شبى را نزد فزندش حسن (علیه السلام) و شبى در نزد فرزندش حسین (علیه السلام) و شبى در نزد دامادش عبدالله بن جعفر شوهر حضرت زینب (علیه السلام) افطار مى کرد و بیش ازسه لقمه غذا تناول نمى فرمود. یکى از فرزندانش سبب کم خوردن وى را پرسید. امام (علیه السلام) فرمود: « امر خدا مى آید و من مى خواهم شکمم تهى باشد. یک شب یا دو شب بیشترنمانده است » پس در همان شب ضربت خورد.(17) در شب شهادت افطار را میهمان دخترش ام کلثوم بود. در هنگامى افطار سه لقمه غذا خورد و سپس به عبادت پرداخت و از اول شب تا صبح در اضطراب و تشویش بود. گاهى به آسمان نگاه مى کرد و حرکات ستارگان را در نظر مى گرفت و هر چه طلوع فجر نزدیکتر مى شد تشویش و ناراحتى آن حضرت بیشتر مى شد و مى فرمود: «به خدا قسم , نه من دروغ مى گویم و نه آن کسى که به من خبر داده دروغ گفته است ; این است شبى که مرا وعدهء شهادت داده اند».(18) این وعده را پیامبر اکرم (صلی الله علیه واله) به وى داده بود. على (علیه السلام) خود نقل مى کند که پیامبر (صلی الله علیه واله) در پایان خطبه اى که در فضیلت و احترام ماه رمضان بیان فرمود گریه کرد عرض کردم : چراگریه مى کنى ؟ فرمود: براى سرنوشتى که در این ماه براى تو پیش مى آید: «کانى بک و انت تصلى لربک و قد انبعث اشقى الاولین و الاخرین شقیق عاقر ناقه ثمود فضربک ضربه على فرقک فخضب منها لحیتک »(19)یعنى : گویا مى بینم که تو مشغول نماز هستى و شقیترین مردم جهان , همتاى کشندهء ناقهء ثمود , قیام مى کند و ضربتى بر فرق تو فرود مى آورد و محاسنت را با خون رنگین مى سازد. بالاخره آن شب هولناک به پایان رسید و على (علیه السلام) در تاریکى سحر اداى نماز صبح به سوى مسجد حرکت کرد. مرغابیانى که در خانه بودند در پى او رفتند و به جامه اش آویختند.بعضى خواستند آنها را از او دور سازند. فرمود: « دعوهن فانهن صوائح تنبعها نوائح » یعنى : آنها را به حال خود بگذارید که فریاد کنندگانى هستند که نوحه گرانى در پى دارند.(20)امام حسن (علیه السلام) گفت : این چه فال بدى است که مى زنى ؟ فرمود: اى پسر, فال بد نمى زنم , لیکن دل من گواهى مى دهد که کشته خواهم شد.(21)ام کلثوم از گفتار امام (علیه السلام) پریشان شد و عرض کرد: دستور بفرمایید که جعده به مسجد برود و با مردم نماز بگزارد.حضرت فرمود: از قضاى الهى نمى توان گریخت . آن گاه کمربند خود را محکم بست و در حالى که این دو بیت را زمزمه مى کرد عازم مسجد شد.اشدد حیازیمک للموت فان الموت لاقیکاو لا تجزع من الموت اذا حل بوادیکا(22) کمر خود را براى مرگ محکم ببند , زیرا مرگ تو را ملاقات خواهد کرد. و از مرگ , آن گاه که به سوى تو درآید, جزع و فریاد مکنامام (علیه السلام) وارد مسجد شد و به نماز ایستاد و تکبیر افتتاح گفت و پس از قرائت به سجد رفت . در این هنگام ابن ملجم در حالى که فریاد مى زد: « لله الحکم لا لک یا على » با شمشیر زهر آلود ضربتى بر سر مبارک على (علیه السلام) وارد آورد. از قضا این ضربت بر محلى اصابت کرد که سابقاً شمشیر عمرو بن عبدود بر آن وارد شده بود (23) و فرق مبارک آن حضرت را تاپیشانى شکافت .مرحوم شیخ طوسى در «امالى »حدیث دیگرى از امام على بن موسى الرضا (علیه السلام) از پدران گرامیش از امام سجاد (علیه السلام) نقل مى کند:ابن ملجم در حالى که على (علیه السلام) در سجده بود, ضربتى بر فرق مبارک آن حضرت وارد ساخت (24مفسرمعروف شیعه ابوالفتوح رازى در تفسیر خود نقل مى کدن : على (علیه السلام) در نخستین رکعت از نمازى که ابن ملجم او را ضربت زد, یازده آیه از سورهء انبیاء را تلاوت کرد.(25) دانشمند معروف اهل تسنن سبط ابن جوزى مى نویسد: هنگامى که امام در محراب قرار گرفت چند نفر به او حمله کردند و ابن ملجم ضربتى بر آن حضرت فرود آورد (26) و بلافاصله با همراهانش گریختند.خون از سر على (علیه السلام) در محراب جارى شد و محاسن شریفش را رنگین کرد. در این حال آن حضرت فرمود: «فزت و رب الکعبه»: به خدا کعبه سوگند که رستگار شدم . سپس این آیه را تلاوت فرمود: «منه خلقناکم و فیها نعیدکم و منا نخرجکم تاره اخرى »(27). على (علیه السلام) وقتى ضربت خورد فریاد زد: او را بگیرید. مردم از پى ابن ملجم شتافتند و کسى به او نزدیک نمى شد مگر آنکه او را با شمشیر خود مى زد. پس قثم بن عباس پیش تاخت و او را بغل گرفت و به زمین کوبید.چون او را به نزد على (علیه السلام)آوردند , به او گفت : پسر ملجم ؟ گفت : آرى وقتى حضرت ضارب را شناخت به فرزندش حسن فرمود: مواظب دشمنت باش , شکمش را سیر و بندش را محکم کن . پس اگر مردم او را به من ملحق کن تا در نزد پروردگارم با او احتجاج کنم و اگر زده ماندم یا او را مى بخشم یا قصاص مى کنم .(28) حسنین (علیه السلام) به اتفاق بنى هاشم , على (علیه السلام) را در گلیم گذاشتند و به خانه بردندبار دیگر ابن ملجم را به نزد آن حضرت آوردند. امیرالمؤمنین (علیه السلام) به او نگریست و فرمود: اگر من مردم او را بکشید, چنان که مرا کشته , و اگر سالم ماندم خواهم دید که رأى من دربارهء او چیست . فرزند مرادى گفت : من این شمشیر را به هزار درهم خریده ام و به هزار درهم دیگر زهرداده ام . پس اگر مرا خیانت کند حق تعالى او را هلاک گرداند(29)در این موقع ام کلثوم به او گفت : اى دشمن خدا, امیر المؤمنین را کشتى ؟ آن ملعون گفت : امیرالمؤمنین را نکشته ام , بلکه پدر تو را کشته ام .ام کلثوم گفت : امیدوارم که آن حضرت از این جراحت شفا یابد.ابن ملجم باز با وقاحت گفت : مى بینم که برایش گریان خواهى بود. والله که من او را ضربتى زده ام که اگر آن را در میاان اهل زمین قسمت کنند همه را هلاک کند.(30) قدرى شیر براى آن حضرت آوردند. کمى از آن شیر را نوشید و فرمود به زندانى خود نیز از این شیر بدهید و او را اذیت نکنید.
هنگامى که امیرالمومنین (علیه السلام) ضربت خورد پزشکان کوفه به بالین وى گرد آمدند. در بین آنان از همه ماهرتر اثیر بن عمرو بود که جراحات را معالجه مى کرد. وقتى او زخم را دید دستور داد شش گوسفندى را که هنوز گرم است براى او بیاورند. سپس رگى از آن بیرون آورد و در محل ضربت قرار داد و آن گاه که آن را بیرون آورد گفت : یا على وصیتهاى خود را بکن , زیرا این ضربت به مغز رسیده و معالجه موثر نیست . در این هنگام امام (علیه السلام) کاغذ و دواتى خواست و وصیت خود را خطاب به دو فرزندش حسن و حسین (علیه السلام) نوشت .این وصیت , گرچه خطاب به حسنین (علیه السلام) است ولى در حقیقت براى تمام بشر تا پایان عالم است . این وصیت را عده اى از محدثان و مورخانى که قبل از مرحوم سید رضى و بعد ازاو مى زیسته اند با ذکر سند نقل کرده اند (31) البته اصل وصیت بیشتر از آن است که مرحوم سید رضى در نهج البلاغه آورده است . اینک قسمتى از آن را مى آوریم : او صیکما بتقوى الله و ان لا تبغیا الدنیا و ان بغتکما و لا تاسفا على شىء منها زوى عنکما و قولا بالحق و اعملا للاجر و کونا للظالم خصماً و للمظلوم عوناً. شما را به تقوا و ترس از خدا سفارش مى کنم و اینکه در پى دنیا نباشید, گرچه دنیا به سراغ شما آید و بر آنچه از دنیا از دست مى دهید تأسف مخورید سخن حق را بگویید و براى اجر و پاداش (الهى) کار کنیم و دشمن ظالم و یاور مظلوم باشید. اوصیکما و جمیع ولدى و اهلى و من بلغه کتاب بتقوى الله و نظم امرکم و صلاح ذات بینکم , فانى سمعت جدکم (صلی الله علیه واله) یقول : «صلاح ذات البین الفضل من عامه الصلاه و الصیام ». من , شما و تمام فرزندان و خاندانم و کسانى را که این وصیتنامه ام به آنان مى رسد به تقوى و ترس از خداوند و نظم امور خود و اصلاح ذات البین سفارش مى کنم , زیرا که من از جدشما (صلی الله علیه واله) شنیدم که مى فرمود: اصلاح میان مردم از یک سال نماز و روزه برتر است .الله الله فى الایتام فلا تغبوا افواههم و لا یضیعوا بحضرتکم . و الله الله ى جیرانکم فانهم وصیه نبیکم . ما زال یوصى بهم حتى ظننا انه سیورتهم .خدا را خدا را در مورد یتیمان ; نکند که گاهى سیر و گاهى گرسته بمانند; نکند که در حضور شما, در اثر عدم رسیدگى از بین بروند.خدا را خدا را که در مورد همسایگان خود خوشرفتارى کنید, چرا که آنان مورد توصیه و سفارش پیامبر شما هستند. وى همواره نسبت به همسایگان سفارش مى فرمود تا آنجا که ماگمان بردیم به زودى سهمیه ات از ارث برایشان قرار خواهد داد. والله الله فى القرآن لا یسبقکم بالعمل به غیرکم . والله الله فى الصلاه فانها عمود دینکم . والله الله فى بیت ربکم لا تخلوه ما بقیتم فانه ان ترک لم تناظروا. خداى را خدا را در توجه به قرآن ; نکند که دیگران در عمل به آن از شما پیشى گیرند. خدا را خدا را در مورد نماز, که ستون دین شماست . خدا را خدا را در مورد خانهء پروردگارتان ; تا آن هنگام که زنده هستید آن را خلى نگذارید, که اگر خالى گذارده شود مهلت داده نمى شوید و بلاى الهى شما را فرا مى گیرد.و الله الله فى الجهاد باموالکم وانفسکم و السنتکم فى سبیل الله . و علیکم بالتواصل و التباذل و ایاکم و التدابر و التقاطع . لا تترکوا الامر بالمعروف فى النهى عن المنکر فیولى علیکم شرارکم ثم تدعون فلا یستجباب لکم .خدا را خدا را در مورد جهاد با اموال و جانها و زبانهاى خویش در اره خدا. و بر شما لازم است که پیوندهاى دوستى و محبت را محکم کنید و بذل و بخشش را فراموش نکنید و از پشت کردن به هم و قطع رابطه بر حذر باشید. امر به معروف و نهى از منکر را ترک مکنید که اشرار بر شما مسلط مى شوند و سپس هر چه دعا کنید مستجاب نمى گردد.سپس فرمود: اى نوادگان عبدالمطلب , نکند که شما بعد از شهادت من دست خود را از آستین بیرون آورید و در خون مسلمانان فرو برید و بگویید امیر مؤمنان کشته شد و این بهانه اى براى خونریزى شود…. الا لا تقتلن بى الاقاتلى . انظروا اذا انا مت من ضربته هذه فاضربوه ضربه بضربه, و لا تمثلوا بالرجل , فانى سمعت رسول الله (صلی الله علیه واله) یقول : « ایاکم و المثله و لو بالکلب العقور».(32)آگاه باشید که به قصاص خون من تنها قاتلم را باید بکشید. بنگرید که هرگاه من از این ضربت جهان را بدرود گفتم او را تنها یک ضربت بزنید تا ضربتى در برابر ضربتى باشد. و زنهارکه او را مثله نکنید ( گوش و بینى و اعضاى او را نبرید),که من از رسول خدا شنیدم که مى فرمود: « از مثله کردن بپرهیزید, گرچه نسبت به سگ گزنده باشد». فرزندان امام (علیه السلام) خامش نشسته بودند و در حالى که غم و اندوه گلوى آنان را مى فشرد به سخنان دلپذیر و جانپرور آن حضرت گوش فرا مى دادند. اما در پایان این وصیت از هوش رفت وچون مجدداً چشمان خود را باز کرد فرمود: اى حسن , با تو سخنى چند دارم . امشب شب آخر عمر من است . چون درگشتم با دست خود مرا غسل بده و کفن کن و خود شخصاً مباشر اعمال کفن و دفن من باش و بر جنازهء من نماز بخوان و در تاریکى شب جنازهء مرا دور از شهر کوفه مخفیانه به خاک بسپار تا کسى از آن با خبر نشود. على (علیه السلام) دو روز زنده بود و در شب جمعهء نخستین روز از دههء آخر ماه رمضان ( شب بیست و یکم سال 40هجرى ) در سن 63سالگى بدرود حیات گفت : پسر گرامیش امام حسن (علیه السلام) او را با دست خود غسل داد و بر او نماز خواند در نماز هفت تکبیر گفت و سپس فرمود: « اما آنهالا تکبر على احد بعده » یعنى : بدانید که پس از على (علیه السلام) بر جنازه هیچکس هفت تکبیر گفته نمى شود على (علیه السلام) در کوفه در جایى بنام «غرى» (نجف اشرف فعلى » فن شد. دوران خلافتش چهار سال و ده ماه بود (33)
پی نوشت ها :
1و2- دینورى در الاخبار الطوال (ص 213 نام برک بن عبدالله را نزال بن عامر و نام عمرو بن بکر را عبدالله بن مالک صیداورى نوشته است و مسعودى در مروج الذهب (ج 2 ص 423 برک به عبدالله راحجاج بن عبدالله صریمى ملقب به برک و عمرو بن بکر را زادویه نوشته است .
3- مقاتل الطالبیین , ص 29 الامامه و السیاسه, ج 1 ص 137
4- تاریخ طبرى , ج 6 ص 83 کامل ابن اثیر, ج 3 ص 195 روضه الواعظین , ج 1 ص 161
5- شرح نهج البلاغهء ابن ابى الحدید, ج 6 ص 114
6- مقاتل الطالبیین , ص 30 شرح نهج البلاغهء ابن ابى الحدید, ج 6 ص 113
7- تاریخ یعقوبى , ج 2 ص 212
8- همان , ج 2 ص 312
9- همان , ج 2 ص 312
10- مروج الذهب , ج 2 ص 423
11- الاخبار الطوال , ص 213 مروج الذهب , ج 2 ص 423
12- الاخبار الطوال , ص 214 کشف الغمه, ج 1 ص 582 مقاتل الطالبیین , ص 37 مسعودى در مروج الذهب (ج 2 ص 424 دو بیت اخیر را به ابن ملجم نسبت داده است .
13- کشف الغمه, ج 1 ص 571
14- مروج الذهب , ج 2 ص 424 تاریخ طبرى , ج 6 ص 83 شرح نهج البلاغهء ابن ابى الحدید, ج 6 ص
115 کامل ابن اثیر, ج 3 ص 195 مقاتل الطالبیین , ص 32 البدایه و النهایه, ج 7 ص 325الاستیعاب , ج 2 ص 282 روضه الواعظین , ج 1 ص 161
15و 16- ارشاد مفید, ص 151چاپ اسلامیه ) ; روضه الواعظین , ج 1 ص 163
17- ارشاد, ص 151 روضه الواعظین , ج 1 ص 164 کشف الغمه, ج 1 ص 581
18- روضه الواعظین , ج 1 ص 164
19- عیون اخبار الرضا, ج 1 ص 297 (چاپ قم ).
20- تاریخ یعقوبى , ج 2 ص 212 ارشاد, ص 652 روضه الواعظین , ج 1 ص 165 مروج الذهب , ج 2 ص 425
21- کشف الغمه, ج 1 ص 584
22- مروج الذهب , ج 2 ص 429 مقاتل الطالبین , ص 31
23- کشف الغمه, ج 1 ص 584
24- بحار الانورا, نقل از امالى , ج 9 ص 650طبع قدیم ).
25-تفسیر ابو الفتوح رازى , ج 4 ص 425
26- تذکره الخواص , ص 177(چاپ نجف ).
27- سورهء طه , آیهء 55 شما را از خاک آفریدیم و در آن بازتان مى گردانیم و بار دیگر از آن بیرونتان مى آوریم .
28- تاریخ یعقوبى , ج 2 ص 212
29- کشف الغمه ,ج 1 ص 586 تاریخ طبرى , ج 6 ص 185
30- مقاتل الطالبین , ص 36 الاخبار الطوال , ص 214 طبقات ابن سعد, ج 2 ص 24 کامل ابن اثیر, ج 3 ص 169 تاریخ طبرى , ج 6 ص 85 عقد الفرید, ج 4 ص 359 کشف الغمه, ج 1 ص 586 31- ابو حاتم سجستانى , المعمرون و الوصایا, ص 149; تاریخ طبرى , ج 6 ص 85 تحف العقول , ص 197 من لا یحضره الفقیه , ج 4 ص 141 کافى , ج 7 ص 51 در مروج الذهب , (ج 2 ص 425قسمتى از آن نقل شده است ; مقاتل الطالبیین , ص 38
32- نهج البلاغه , نامه شماره 47
33- مناقب آل ابى طالب , ج 3 ص 313تذکره الخواس , ص 122 تاریخ یعقوبى , ج 2 ص 213,