.آیات و احادیث
این بخش، هم در بردارنده ی آیات و احادیثی است که درباره ی حضرت امیر(ع)است و هم شامل سخنانی است که از ایشان نقل شده و عطار در مثنوی های خویش به گونه ای به آنها اشاره کرده است که عبارتند از:آیه 60 سوره ی مائده درباره بخشیدن انگشتری.آیات 6 به بعد سوره ی انسان (دهر)درباره ی سه روز روزه ی حضرت امیر(ع)، حضرت فاطمه(س)، و حسنین(ع)و آیه ی 207 سوره ی بقره درباره لیله المبیت یا خوابیدن ایشان به جای پیامبر(ص)که در بخش دوم این پژوهش به این آیات و اشارات آنها پرداخته شد.
اما احادیثی که در مثنوی های مذکور به آنها توجه شده است ،دو دستهاند:
1.احادیثی که درباره ی امیر نقل شده است؛ 2.احادیثی که از خود حضرت علی(ع)منقول است که به توضیح اجمالی آنها خواهیم پرداخت.
1-1-3.أنا و علی من نور واحد
پیمبر گفت چون نور دو دیده ز یک نوریم هر دو آفریده
علی چون ثانیی باشد ز یک نور یکی باشند هر دو از دوی دور
(عطار، 1387، ص127)
این حدیث در باب اول بحارالانوار “تاریخ ولادته و حلیته و شمائله”، (باب 61 و باب 29)نقل شده است.
2-1-3. علی حبه جنه
تو را گر تیرباران بر دوام است “علی حبه جنه”تمام است
(همان، ص127)
البته این سخن را حدیث ندانسته، به شافعی یا شاعری گمنام نسبت دادهاند و صورت کامل آن چنین است:
علی حبه جنه قسیم النار والجنه
وصی المصطفی حقاً امام الانس و الجنه
(همان، ص502)
3-1-3.انا مدینه علم و علی بابها فمن اراد العلم فلیات الباب (سیوطی،[بی تا]، ج1، ص415)
چنان در شهر دانش باب آمد که جنت را به حق بوّاب آمد
(عطار، 1383، ص127)
جعفر طیار را پر بر نهد شهر دین را از علی در بر نهد
(عطار، 1386،ص120)
حدیث مذکور به تواتر در ابواب مختلف بحار الانوار، نیز در کشف الخفای عجلونی و جامع الصغیر سیوطی در شان و منزلت امیرالمومنین نقل شده است.
4-1-3. لا فتی الا علی سیف الا ذوالفقار(مجلسی، [بی تا]، ج20، ص112)
“لا فتی الا علی”ش از مصطفی است
وزخداوند جهانش “هل اتی” است
از دو دستش “لافتی” آمد پدید
وز “سه قرصش” “هل اتی”امد پدید
(عطار، 1386، 1386)
5-1-3.لحمک لحمی و دمک دمی (مجلسی، [بی تا]، ج99، ص106)
پیامبر(ص)فرمودند:یا علی!گوشت تو گوشت من و خون تو خون من است.علامه مجلسی این حدیث را در باب 65 بحارالانوار درباره پیشی گرفتن امیرالمومنین در اسلام و ایمان و نیز در باب هفتم بحارالانوار (زیاره الامام المستتر …)آورده است.عطار نیز به این روایت بدین گونه اشاره کرده است:
هر دو لحماند و هم دم آمده موسی و هارون همدم آمده
(عطار، 1386، ص144)
6-1-3.من کنت مولاه فعلیّ مولاه، اللهم وال من والاه (کلینی،[بی تا]، ج13، ص293).(1)
این حدیث تنها در ابواب مختلف بحارالانوار از قبیل “فضایل اهل بیت”، “باب جامع فی صفات الامام”و دیگر ابواب، حدود دویست بار آمده است که دال بر اهمیت و استناد صحیح آن است.عطار نیز با استناد به چنین جایگاهی، حدیث مذکور را منحصراً در شان ایشان می داند:
قلب قرآن، قلب پر قرآن اوست “وال من والاه”اندر شان اوست
(عطار، 1387، ص144)
7-1-3.”یا علی اما ترضی ان تکون منی به منزله هارون من موسی الا انه لا نبی بعدی”:ای علی آیا بدین راضی نیستی که نسبت تو به من، مانند نسبت هارون به موسی است؛ جز اینکه پس از من پیامبری نیست.(2)(عجلونی،[بی تا]، ج2، ص382)
چون نبی موسی، علی هارون بود گر برادرشان نگویی، چون بود
هر دو هم لحماند و هم دم آمده موسی و هارون همدم آمده
(عطار، 1386، ص144)
8-1-3.”لاتسبّوا علیاً فانّه ممسوس فی ذات الله”:از سبّ علی دست بازدارید که علی دلشده ی ذات الهی است(عطار، 1383، ص508)
هم ز”اقضا کم علی”جان آگه است هم “علی ممسوس فی ذات الله” است
(همان، ص252
2-3.احادیث و روایاتی که از علی(ع)منقول است و عطار بدان اشارات کرده است:
1-2-3.”طلقت الدنیا ثلاثاً”:دنیا را سه طلاقه کردم.
اصل این سخن در نهج البلاغه آمده است:”یا دنیا یا دنیا الیک عنی، ابی تعرضت، الیّ تشوقتّ، لاحان حینک، هیهات غری غیری، لاحاجه لی فیک، قد طلقتک ثلاثاً لا رجعه فیها”(نهج البلاغه، 1373، ص372).صوفیه به این روایت بسیار استناد کردهاند.ابومحمد غزالی می گوید:”…متفکر به عقل نیک تفکر کند؛ در حقیقت کار تا حقارت دنیا نیک وی را مکشوف گردد و قدر آن از وی بیفتد و یقول طلّقت الدنیا ثلاثاً کما قال علی رضی الله عنه…”(غزالی، 1362، ص50).عطار با توجه به این سخن می گوید:
چنان مطلقه شد و در فتر و فاقه که زر و نقره بودش سه طلاقه
(عطار، 1387، ص127)
زطفلی تا که خود را میر مردی برین دنیای دون تکبیر کردی
چو دنیا آتش و تو شیر بودی از آن معنی ز دنیا سیر بودی
اگر چه کم نشیند گرسنه شیر نخوردی نان دنیا یک شکم سیر
از آن جستی به دنیا فقر و فاقه که دنیا بود پیشت سه طلاقه
(عطار، 1386، ص105)
2-2-3.لوکشف الغطاء ماازددت یقیناً:این سخن مولا علی(ع)در بسیاری از متون صوفیه دیده می شود؛ از جمله در مناقب افلاکی آمده است: “و چون حضرت امیرالمومنین از آن اسرار و انوار مبین مالامال گشتی، شورکنان و نعره زنان به صحراها می رفت و سر درچاه فرو کرده، آه آه می کرد و معانی می گفت و پیوسته در آن حالت لوکشف الغطاء ما ازددت یقیناً می فرمود”(افلاکی، 1375، ج2، ص600).
چو هر چه او گفت از بهر یقین گفت زبان بگشاد یک روز و چنین گفت
که “لوکشف الغطا”دادهست دستم خدا تا نبینم کی پرستم
مصراع آخر به این سخن مولا “لم اعبد رباً لم اره”اشاره دارد (عطار، 1387، ص128)
3-2-3.فزت و ربّ الکعبه (مجلسی، [بی تا]، ج41، ص2).
“حضرت امیر صلوات الله وسلامه علیه گفت:والله لا ابالی وقع الموت علیّ ام وقعت علی الموت و چون آن ضربت رسید او را که دانست که از دنیا بخواهد رفت [گفت]فزت و ربّ الکعبه؛ ظفر یافتم به خدای کعبه.برای اینکه بر یقین بود که چگونه می رود و کجا می رود”(رازی،[بی تا]، ج19، ص196-197)
چون علی “فزت و رب الکعبه”گفت “ناقه الله”شیر حق را برگرفت
(عطار، 1386، ص144)
4-2-3.سلونی قبل ان تفقدونی.این سخن از جمله سخنان مشهور حضرت امیر(ع)است که:بپرسید از من بیش از آنکه مرا از کف بدهید. به قول عطار، همه موجودات پرسشگر بودند و تنها او بود که از همگان می خواست بپرسند و تنها او صاحب چنین اسراری بود:
بودند دو کون سائلان در او او بود که از جمله سلونی او گفت
(عطار، 1383، ص89)
در بیان رهنمونی آمده صاحب اسرار”سلونی”آمده
(همان، ص252)
در این بخش چنانچه مشاهده می شود شاعر بیشتر با اقتباس سخنان مرتبط با علی(ع)یا سخنان خود ایشان و آوردن آن در ساختار ابیات، قصد دارد شخصیت برجسته ی ایشان را بنمایاند و همانطور که گفته شد برای مستند نمودن گفتار خویش تلاش می کند عین حدیث را نقل کند.
نکته ی در خور تأمل در احادیثی که عطار بدان ها اشاره کرده است.نپرداختن یا نغافل از مسئله امامت حضرت امیر(ع)است.چنانکه ملاحظه می شود در بخش نخست حدیثی آمده است که عمدتاً ناظر بر ولایت حضرت امیر است که شاعر یا بخشی از آن را ذکر نکرده است-که البته می توان آن را به ایجاز زبان شعری نسبت داد-مانند حدیث مشهور”واظهر من الشمس غدیر”که عطار تنها قسمت پایانی آن را نقل کرده است:
قلب قرآن، قلب پر قران اوست “وال من والا”اندر شان اوست
همانطور که آمد (6-1-3)بخش نخست حدیث که ناظر بر معنایی بسیار اساسی است، ذکر نشده است و شاید بتوان از بخش پایانی نتیجه ی دیگری گرفت؛ یا در حدیث منزلت (7-1-3)منزلت را به برادری تفسیر کرده است و جانشینی و ولایت از آن حذف شده است.سایر احادیث در هر دو بخش، بیشتر ناظر بر جایگاه معنوی و الهی حضرت امیر است.
نکته ی دیگر اینکه:گویا عطار خود دریافته موضوع مهمی که بدان نپرداخته، مسئله ولایت حضرت امیر است که البته می تواند علل مختلفی داشته باشد، به همین دلیل در منطق الطیر و اسرار نامه، پس مدح و منقبت حضرت علی(ع) و درمصیبت نامه پس از نعت امام حسن، ابیاتی را با عنوان “در فضیحت تعصب”یا”درتعصب”می آورد و چنین وانمود می کند:آنانی که در پی رجحان علی بر دیگراناند، فی الواقع گرفتار تعصباند و نادان و پررزق و مکر.نگارنده برای پرهیز از هر گونه ذهنیت و از آنجا که از نقل برخی مطالب معذور است، خواننده را به اصل متون ارجاع می دهد.
نتیجه
عطار به پیروی از سنت معهود در ساختار اکثر مثنوی های فارسی، پس از بخش توحید، نعت پیامبر(ص)و دیگر خلفا، به مدح علی(ع)و بیان بسیاری از صفات و ویژگی های ایشان پرداخته است.
کیفیت بیان صفات حضرت امیر ساختاری مانند بخش مدح پیامبر دارد و در برخی موارد، گویا برای بیان ویژگی های اخلاقی ایشان شاعر از بخش مدح قصاید فارسی متاثیر شده است.در بخش اشارات، موارد مذکور عمدتاً ناظر به حوادثی است که در زمان حیات پیامبر رخ داده است وبه رویدادهای بعد از آن، کمتر توجه شده است.
تردیدی نیست که با متنی ادبی سروکار داریم، اما همان طور که اشارات عدیده به حوادث قبل از رحلت پیامبر(ص)حائز اهمیت است نپرداختن به حوادث بعد از آن می تواند در خور تامل باشد؛ در هر صورت همان طور که آمد، اشارات عطار عمدتاً مبتنی بر مستندات تفسیری و تاریخی است.بخش آیات و احادیث نیز هم شامل احادیثی راجع به حضرت علی(ع)است و هم احادیثی از خود ایشان.در اینجا نیز شاعر از بسیاری مطالب اصلی احادیث که جایگاه تاریخی و در خور توجه دارند، گذشته و یا به تفسیری بسیار ساده بسنده کرده است.اگر از دیدگاه ادبی نیز به موضوع توجه شود، تنها می توان گفت در برخی از صفات، شاعر از ساختارهای ادبی بهره برده و متن مختصه ی ادبی برجستهای ندارد؛ در حالیکه مدح و معراج پیامبر(ص)در آثار عطار، سراسر از ویژگی های ادبی برخوردار است اما نعت حضرت امیر(ع)بیشتر جنبه ی روایی دارد.
منابع
1.قرآن کریم؛ ترجمه محمد مهدی فولاوند.
2.نهج البلاغه، ترجمه دکتر سید جعفر شهیدی؛ چ6، تهران:علمی و فرهنگی، 1373.
3.ابن عربی، محی الدین، تفسیر ابن عربی؛ دارصادر، 1422ق.
4.افشار، ایرج، یادداشتهای قزوینی؛ تهران:علمی، 1363.
5.افلاکی، شمس الدین محمد، مناقب العارفین، به کوشش تحسین یازیچی، تهران:دنیای کتاب، 1375.
6.الوزیر، هادی بن ابراهیم بن علی؛ البروج فی السماء امیرالمومنین؛ تحقیق الشیخ محمد الاسلامی الیزدی؛ تهران:منشورات جامعه الادیان و المذاهب، 1429ق.
7.حلبی، علی اصغر، مبانی عرفان و احوال عارفان، چ3،تهران:اساطیر، 1385.
8.رازی، ابوالفتوح؛ روض الجنان و روح الجنان فی تفسیر القرآن؛ تصحیح محمد جعفر یاحقی و محمدمهدی ناصح؛ مشهد:بنیاد پژوهشهای اسلامی، 1367.
9.رشاد، علی اکبر؛ دانشنامه امام علی؛ چ2، تهران:سازمان انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه ی اسلامی، 1382.
10.ری شهری، محمد؛ موسوعه الامام علی ابن ابی طالب فی الکتاب و السنه والتاریخ؛ بمساعده محمد کاظم طباطبایی و محمود طباطبایی؛ قم:دارالحدیث، 1421ق.
11.رمخشری، محمود بن عمر، الکشاف؛ الطبعه الثانیه؛ قم:البلاغه، 1415ق.
12.سیوطی، جلال الدین؛ الجامع الصغر؛ بیروت:دارالفکر[بی تا].
13.شمیسا، سیروس؛ فرهنگ تلمیحات؛ چ3، تهران:فردوس، 1371.
14.عجلونی، اسماعیل بن محمد، کشف الخفا؛ بیروت:الدارالکتب العلمیه،[بی تا].
15.عطار نیشابوری، فریدالدین محمد؛ اسرارنامه؛ تصحیح محمدرضا شفیعی کدکنی؛ تهران:آگاه، 1386، “الف”.
16.ـــــ ، الهی نامه، تصحیح محمدرضا شفیعی کدکنی؛ تهران:آگاه، 1387،”الف”.
17.ـــــ ، مختار نامه، تصحیح محمدرضا شفیعی کدکنی؛ تهران:آگاه، 1387،”ج”.
18.ـــــ ، مصیبت نامه، تصحیح محمدرضا شفیعی کدکنی؛ تهران:آگاه، 1387،”ب”.
19.ـــــ ، منطق الطیر، تصحیح محمدرضا شفیعی کدکنی؛ تهران:آگاه، 1387،”ب”.
20.غزالی، ابومحمد، مکاتیب فارسی؛ به تصحیح و اهتمام عباس اقبال؛ چ3، تهران:امیرکبیر، 1362.
21.فروزانفر، بدیع الزمان، شرح احوال و نقد و تحلیل آثار شیخ فریدالدین محمدعطار نیشابوری؛ چ2، تهران:دهخدا، 1353.
22.کلینی، محمدبن یعقوب؛ اصول کافی؛ تهران:درالکتب اسلامی،[بی تا].
23.مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، بیروت:وفا،[بی تا].
24.محلی، محمدبن احمد و جلال الدین سیوطی، تفسیر جلالین؛ بیروت: دارالمعرفه، 1422ق.
25.مقدسی، مطهربن طاهر، آفرینش و تاریخ؛ مقدمه، ترجمه و تعلیقات از محمدرضا شفیعی کدکنی، تهران:آگه، 1374.
26.میبدی، ابوالفضل؛ کشف الاسرار و عده الابرار؛ به سعی و اهتمام علی اصغر حکمت؛ چ6، تهران:امیرکبیر، 1376.
27.نظامی گنجوی، کلیات؛ به اهتمام پرویز بابایی؛ تهران:راد، 1374.
1.نیز ر.ک به:عجلونی،[بی تا]، ص274.
2.نیز ر.ک به:مجلسی،[بی تا]، ج5، ص20؛ ج6، ص246 و ج10، ص292/کلینی [بی تا]، ج8، ص106.
منبع:فصلنامه شیعه شناسی شماره 28