ابن ابی الحدید گوید: روزی از روزهای صفین که معاویه سخت خویش را در تنگنای جنگ گرفتار دید به عمرو عاص گفت:«من به علی نامهای مینویسم باشد که به وسیله این نامه، علی را در کار پیکار به تردید اندازم و خود را از این مخمصه نجات دهم.»
عمروعاص پوزخندی زد و گفت: «ای معاویه! تو کیستی که بتوانی مردی چون علی را بفریبی؟ بی جهت خود را اذیت مکن. علی هرگز فریب تو را نخواهد خورد.» معاویه به حرف عمروعاص گوش نکرد و نامهای برای حضرت نگاشت که خلاصاش چنین است: «اگر ما میدانستیم، این جنگ چه بر سرمان خواهد آورد، هرگز داخلش نمیشدیم و اکنون هر دو پشیمان هستیم. تو میدانی که لشگر عرب از هر دو سو(هم بواسطه من و هم بواسطه تو) رو به نابودی است. من و تو، هر دو فرزندان عبدمناف و در نَسَب با هم برابریم. اگر حکومت شام را به من واگذاری، من فرمانت را گردن خواهم نهاد.»[1]
هنگامی که حضرت آن نامه را ملاحظه کرد چنین پاسخ داد:
«اما اینکه فرمانروایی شام را از من میخواستی، بدان که چیزی را که من دیروز به تو ندادم البته امروز نیز نخواهم داد. دیگر آنکه گفتی جنگ موجب از بین بردن عرب شد و از لشکریان من و تو جز اندکی باقی نمانده است، بدان که هر صاحب حقی که بدست باطل کشته شود زنده جاویدانه و روانه بهشت است و هر باطلی که توسط حق از بین برود، مخلّد در آتش دوزخ است.
دیگر آنکه گفتی ما و تو در سپاهیان و جنگ و نابود شدن برابریم، پس بدان که سخت در اشتباهی. زیرا نه تو در شک و تردیدت پایدارتر از من بر یقین میباشی و نه شامیان بر دنیا حریصتر از عراقیان در امر آخرت میباشند. (من و اهل عراق از روی ایمان و یقین و برای پایداری حق میجنگیم، اما تو و اهل شام از روی شک و تردید و برای دنیا میجنگید).
دیگر این که گفتی ما هر دو فرزندان عبدمنافیم. آری، لکن حرف اینجاست که نه امیّه مانند هاشم و نه ابوسفیان مانند عبدالمطلب و نه مهاجر(یعنی من) مانند اسیر و آزاد کرده شده(یعنی تو و پدرت ابوسفیان در فتح مکه) میباشد.
ای معاویه! کسی که نسبش روشن است مانند کسی که نسبش آلوده و ناپاک است نیست آنکه کمک کار حق است با دنبال کننده باطل یکسان نیست و مؤمن و منافق یکسان نیستند و چه ناخلف فرزندی است، فرزندی که پیروی کند پدری را که در آتش نگون سار است.
حالا از تمام اینها که بگذریم، در دستهای ماست فضیلت نبوت و پیغمبری و تنها ما هستیم که منتسب به رسول اکرم ـ صلیالله علیه و آله ـ هستیم و بوسیله این منصب هر گردنکشی را خوار و هر ضعیف مسلمانی را سر بلند ساختیم.این را هم بدان که در آن هنگام که خداوند عرب را گروه گروه به دینش در آورد و این امّت خواه ناخواه دین اسلام را پذیرفتند، شما بنی امیّه از جمله کسانی بودید که دخولتان در اسلام بیرون از این دو راه نبود: یا از روی دنیا پرستی تا با تظاهر به اسلام به قدرت برسید و یا از ترس شمشیر اسلامیان.»گویند که چون این پاسخ دندان شکن به معاویه رسید، تا چند روزی آن را از عمروعاص پنهان میداشت تا اینکه بالاخره عمروعاص از جریان مطلع شد و معاویه را به ریشخند گرفت.
معاویه گفت: «تو خجالت نمیکشی که مرا بواسطه این کارم سرزنش و مسخره میکنی در حالیکه از ترس علی بن ابیطالب عورت خود را نمایان ساختی؟!»
عمروعاص لبخندی زد و گفت: «بزرگواری و عظمت علی چیزی است که تو خود آن را بهتر از من میدانی. اما در مورد رسوائی من باید بدانی که در جنگ با علی، رسوا شدن رسوائی نیست.»[1] . شرح نهجالبلاغه: ابن ابی الحدید معتزلی،ج3،ص224.
امیرالمؤمنین(ع) با معاویه