حضرت امام باقر علیهالسلام میفرمایند: “وَ إِنْ مُدِحْتَ فَلَا تَفْرَحْ وَ إِنْ ذُمِمْتَ فَلَا تَجْزَعْ فَلَا تَحزن؛ اگر کسی تو را ستایش کرد خیلی شاد نشو و اگر کسی تو را نکوهش کرد خیلی نگران نشو!”
انسان طبعا دوست دارد که در میان مردم خوشنام باشد و او را با ویژگیهای برتر انسانی بشناسند و دیگران هم به همین صورت از او یاد کنند، و برعکس، از اینکه او را پیش رو یا پشتسرش مذمت کنند، بدش میآید. آیا انسان باید اینگونه باشد که از تعریفکردن دیگران خوشنود شود و از مذمت دیگران ناراحت؟ آیا انسان باید به کارهایی بپردازد که موجب میشود مردم از او تعریف کنند و از کارهایی که موجب نکوهش او میشود خودداری کند؟ یا بهتر این است که انسان خوبیهایش را پنهان کند و عیوبش را آشکار کند؟
معمولا انسانها مایلاند که مردم آنها را دوست داشته باشند و اگر زشتی و عیبی دارند کسی متوجه آن نشود. از طرف دیگر در روایاتی آمده است که انسان نباید خودنمایی کند و کار خوبش را برای مردم آشکار کند؛ چراکه در معرض ریا قرار میگیرد و اگر خواستند از شما تعریف کنند نباید به آنها مجالِ این کار را بدهید. در روایت معروفی آمده است که: “احْثُوا التراب فی وجوه المدّاحین؛1 خاک به صورت کسانی بپاشید که خیلی شما را مدح میکنند.” یعنی اجازه ندهید این افراد مجال تعریف کردن پیدا کنند.
در ابتدا ممکن است جمع بین این نکات مشکل به نظر آید. از یک طرف انسان باید خوبیهایش را پنهان کند و عیبهایش را آشکار، و از طرف دیگر خدا راضی نیست که اسرار بندهاش فاش شود. چگونه میتوان بین این دو جمع کرد؟
نعمت عیبپوشی الهی
—————————–
صرف نظر از ادله تعبدی، میتوان با یک نگاه عقلی هم به مسأله نگاه کرد. قوام زندگی اجتماعی ما انسانها به ارتباطات اجتماعی است. اگر ارتباط با دیگران نباشد، نه زندگی مادی انسان دوام پیدا میکند و نه پیشرفتهای معنوی نصیب او میشود. هر کس اندکی تأمل کند میفهمد که ما انسانها نمیتوانیم نیازهای شخصیمان را به تنهایی رفع کنیم و باید به کمک دیگران زندگی کنیم. یکی از نعمتهای بزرگی که خدای متعال به ما انسانها میدهد این است که عیبهای ما را میپوشاند؛ چراکه اگر عیبها آشکار شود و همه از کاستیها، عیوب و زشتکاریهای همدیگر مطلع شوند هیچکس به هیچکس محبت نمیورزد. در روایت آمده است که: “لَوْ تَکَاشَفْتُمْ مَا تَدَافَنْتُم؛2 اگر پرده از روی کار شما برداشته شود کسی حاضر نمیشود جنازه شما را دفن کند.” پس این نعمتی الهی است که عیوب ما را مخفی میدارد، حتی شرعا اجازه نمیدهد ما عیوبمان را به دیگران بگوییم.
بدعتی به نام تظاهر به گناه
———————————
بعضی از کسانی که به فرقههای متصوفه منسوب هستند برای اینکه مبتلا به ریا نشوند سعی میکنند گناهان خود را افشا کنند و رفتارهایی انجام دهند که دیگران به آنها سوءظن پیدا کنند و این را وسیلهای برای کشتن نفس و سرکوب کردن هواهای نفسانی میدانند. به این گروه مَلامَتیه میگویند. اما این کار نوعی کفران نعمت الهی است. خدا دوست ندارد اسرار و عیوب بندهاش پیش دیگران فاش شود و مردم نسبت به هم بدبین شوند. چراکه در این صورت مصالح جامعه از بین میرود. این روشی مندرآوردی است که بعضی از متصوفه ابداع کردهاند و گمان میکنند که کار خوبی میکنند. در حالیکه اصل، مستور ماندن عیوب است و این نعمت خدای متعال است که باعث میشود انسانها بتوانند از نعمتهای اجتماعی بهتر استفاده کنند.
ما همه کمابیش از این نعمت بهرهمندیم و باید شکر آن را به جا آوریم. وقتی کسی در میان جامعه آبرویی دارد، مردم به او احترام میگذارند و به او خوشبین هستند و این باعث میشود که بتواند در ظرف زندگی اجتماعی از همکاری دیگران بهرهمند شود. این هم نعمت خدای متعال است و هم شکر میطلبد.
اما مشکل اینجاست که گاه این مسأله حالت افراطی پیدا میکند و خودش برای انسان مطلوب بالذات میشود. در این حالت انسان دوست دارد با اینکه انسان خوبی نیست مردم او را خوب بدانند و کارهای خوبی را به او نسبت دهند که او انجام نداده است. این حالت افراطی خوددوستی و آبرودوستی است و صفت مذمومی است و این حالت همان چیزی است که در این روایت امام باقر علیه السلام به آن اشاره شده است. قرآن در مذمت منافقان و افراد ضعیفالایمان میفرماید: “وَّ یُحِبُّونَ أَن یُحْمَدُواْ بِمَا لَمْ یَفْعَلُواْ؛3 اینان دوست دارند مردم آنها را به کاری که انجام ندادهاند ستایش کنند.” برخی از افراد که در مواقع انتخابات نامزد میشوند خیلی دوست دارند از آنها تعریفهایی بشود تا مردم به آنها رأی دهند، با اینکه چنین تعریفهایی واقعیت ندارد، بلکه شاید ضدش واقعیت داشته باشد. این صفتِ بسیار بدی است که انسان از تعریفهای بیجای دیگران خوشحال شود.
با توجه به نکته اول (نعمت ستارالعیوب بودن خداوند) اگر انسان توجه کند که خدا این نعمت را به او داده است و به خاطر نعمت خداوند شاد باشد و در مقام شکر نعمت خدا برآید، این صفت ممدوح است. اما اگر در دل بخواهد که مردم او را دوست بدارند و توجهی هم به تفضل الهی نداشته باشد و محبوب بودن نزد مردم برای او اصالت داشته باشد، این صفت در بینش الهی و توحیدی مذموم است.
نقد اخلاق مردم محور
—————————
البته در نظامهای اخلاقی غیر الهی این حالت مذموم نیست. آنها وقتی میخواهند خوب و بد را تعریف کنند میگویند کار خوب کاری است که عقلا آن را ستایش کنند و کار بد، کاری است که عقلا آن را مذمت کنند. این مبنا ناخودآگاه به انسان القا میکند که به سخن دیگران توجه داشته باش! کاری انجام بده که مردم تو را ستایش کنند و کاری نکن که مردم تو را نکوهش کنند.
در برخی نظامهای اخلاقی بشری، ملاک خوب و بد بودن، قضاوت مردم است و البته اسم آن را قضاوت عقلا میگذارند. گذشته از اشکالهای فنی این مبنا که منظور از عقل و عقلا چیست و تعریفات دوری که از این قول لازم میآید، نتیجه تربیتی این مبنا این است که انسان را به گونهای بار میآورد که توجهاش تنها به حرف مردم است. از دیگر لوازم این مبنا این است که در مکاتب مادیگرا و فردگرا میگویند: “مردم یک چیز را همیشه خوب نمیدانند، بلکه رأیشان عوض میشود. در یک زمان چیزی را خوب میدانند و در زمانی دیگر آن را بد میدانند. پس معلوم میشود خوب و بد ملاکی اصیل ندارد و قراردادی است. در هر زمان هر چه را که اکثریت مردم دوست داشته باشند آن خوب است!” با این سخن به کلی مبانی اخلاق بر باد میرود و دیگر چیزی به طور مطلق خوب نیست. این یک بدآموزی و تسامحی است که در تعریف حسن و قبح و زشت و زیبای اخلاقی وجود داشته است؛ یعنی تعریفی حقیقی نیست. ولی این مسامحه کمکم کار را به جایی میرساند که اساس اخلاق نابود میشود.
اخلاق خدا محور
———————-
در مکاتب الهی و دیدگاه توحیدی آنچه که مذمت دارد این است که انسان در مقابل خدا احساس استقلال کند. هر راهی که انسان را به این نقطه سوق دهد راه خطرناکی است. بر این اساس در مکاتب الهی، همه خوبیها و همه کمالات به خدا نسبت داده میشود و ملاک خوبیهای انسان، همه به بندگی خدا برمیگردد. بنابراین شخص مؤمن و موحّد هیچگاه برای خود در مقابل خدا اصالت قائل نمیشود. مؤمن میگوید: “مردم باید خدا را بپرستند و او را دوست داشته باشند.” اگر دوستی خود را هم بخواهد در پرتوی دوستی خداست؛ یعنی میداند اگر مردم او را دوست میدارند به خاطر این است که در او شعاعی از صفات خوب خدا را میبینند. اما برای غیر مؤمن، نفس و خودْ ملاک است. او میخواهد مردم او را دوست داشته باشند؛ اما اینکه خدا را دوست بدارند یا نه، برای او مهم نیست. از منظر اخلاق توحیدی، مؤمن دوست دارد محبوب دیگران شود تا وسیلهای شود برای تقرب مردم به خدا؛ چراکه فطرت انسان خوبیها را دوست دارد. این نگاه یک فضلیت است. وقتی مقام معظم رهبری به قم تشریف آورده بودند در مجلسی، حضار مجلس خیلی اظهار علاقه به ایشان کردند. بعضی از شوق گریه میکردند. ایشان وقتی برای صحبت آماده شدند بعد از بسم الله الرحمن الرحیم فرمودند: “خدا را شکر میکنم که به من فهمانده است که این دوستی مردم برای خود من نیست؛ بلکه این علاقهای است که به دین دارند.” بله، انسانهایی هم هستند که از علاقه مردم خوشحال میشود چون این علاقه باعث ترویج دین خدا میشود. اگر کسی چنین انسانهایی را با چنین صفاتی درک نکرد نباید بگوید: “این حرفها دروغ است. اسلام میخواهد انسانهایی تربیت کند که تعریف یا عدم تعریف دیگران برایشان مساوی باشد.”
چگونه از تعریف دیگران سرمست نشویم
———————————————–
چگونه با آفت خوددوستی مبارزه کنیم و از تعریف دیگران خیلی خوشحال نشویم؟ تعریفهایی که مردم میکنند چند دسته است؛ یک دسته تعریفهایی است که در واقع هیچ ربطی به ما ندارد و اگر کسی از این تعریفها خوشحال شود نوعی خوشحالی کاذب است. مثلا میگویند: “آقا اهل فلان شهر هستند که علمای زیادی دارد!” یا میگویند: “پدر بزرگ ایشان از علمای بزرگ بودند.” اینگونه تعریفها چه ربطی به این آقا دارد؟! این تعریف چه مدحی برای او محسوب میشود؟! مبارزه با این وسوسه خیلی مشکل نیست و با اندکی تأمل برای انسان روشن میشود که این تعریفها ربطی به او ندارد.
دسته دیگر، تعریف از انسان به سبب مزایای خدادادی است؛ مثلا از کسی به سبب داشتن اندام خوب یا استعداد خوب تعریف میکنند. اینجا کمی جا دارد که انسان خوشحال شود. اما در برابر این تحسینها، اولا انسان باید به این نکته بیاندیشد که این اندام یا استعداد را من به خودم ندادهام، بلکه نعمتی است که خدای متعال به من تفضل کرده است و من در برابر آن وظیفهای دارم و آن اینکه باید از این نعمت درست استفاده کنم. ثانیا به این نکته توجه کند که مگر هر کسی این استعداد یا این جمال را داشت حتما پیش خدا خیلی عزیز میشود؟! چه بسا کسانی که خیلی کم استعدادتر بودند و عاقبت به خیر شدند و چه بسا انسانهای پراستعدادی بودند که وسیله گمراهی گروهی شدند. به سبب این فضیلتها هم خیلی جا ندارد که انسان به خود ببالد.
آن موردی که مبارزه با آن مشکلتر است تمجیدهای دیگران ازکارهای اختیاری خوبی است که انسان انجام داده و کمالاتی که به سبب آنها به دست آورده است؛ مثلا تحصیل علم کرده، عبادت کرده، خدمتی به خلق کرده، یا باعث نجات امتی شده، یا صفات اخلاقی خوبی دارد که باعث انجام کارهای خوب میشود، مثلا سخاوتمند است یا انسانِ با گذشتی است. انسان درک میکند که این کمالات از آنِ خود اوست. در چنین مواردی است که انسان از تعریفهای دیگران خیلی شاد میشود و شیطان انسان را وسوسه میکند. در قسمتهای قبل، شیطان فعالیت زیادی نمیکند. اینجا مبارزه با شیطان کمی مشکلتر است؛ چون هم واقعا با اختیار خودمان این کارها را انجام دادهایم و هم نتایج آن را واقعا کسب کردهایم. در اینجا انسان برای نجات از شرّ وسوسههای شیطان، باید به چهار نکته بیاندیشد؛ اولا باید بدانیم که همه کارهای خوبی که انجام دادهایم به برکت توفیقات الهی بوده و مقدماتش را خدا فراهم کرده است. اگر انسان دقت کند میفهمد که در بسیاری از کارها شاید نقش اراده ما از یک درصد هم کمتر باشد. چه قدر خداوند اسباب و وسایل از جاهای دیگر فراهم کرده است تا من بتوانم این اراده را داشته باشم! ثانیا باید به این نکته توجه داشته باشم که این نعمتی که خدا به من داده، تا این لحظه به من داده است و معلوم نیست یک ساعت دیگر وجود داشته باشد. علمی که انسان دارد معلوم نیست یک لحظه دیگر باقی باشد. قرآن میفرماید: “وَ مِنکُم مَّن یُرَدُّ إِلَى أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِکَیْلَا یَعْلَمَ مِن بَعْدِ عِلْمٍ شَیْئًا؛4 بعضى آنقدر عمر مىکنند که به بدترین مرحله زندگى و پیرى مىرسند؛ آنچنان که بعد از علم و آگاهى، چیزى نمىدانند.” آنهایی که در سن پیری مبتلا به آلزایمر میشوند حتی بچههای خود را هم دیگر نمیشناسند. اگر نعمتی داریم به اراده خداوند باقی مانده است و اگر از اکنون اراده نکند باقی نمیماند. نکته سوم اینکه باید نگران باشیم که عاقبت ما چه خواهد شد؟ افراد بسیاری بودند که سالهای زیادی با خوشنامی زندگی کردند و خدمات مهمی انجام دادند، اما سرانجام با کفر از دنیا رفتند! از این رو انسان نمیتواند به هیچ کمالی ببالد و اطمینان پیدا کند. و نکته چهارم اینکه باید توجه داشته باشیم که خوشحالی از چاپلوسیهای دیگران انسان را در دام ریاکاری میاندازد و زمینه را برای سقوط او فراهم میکند. لذا امام باقر صلواتاللهعلیه به جابر فرمودند: “جابر! اگر مورد ستایش قرار گرفتی خیلی شاد و سرمست نشو!”
و صلّی الله علی محمّد و آله الطاهرین.
پینوشتها:
1 . نهج الفصاحه؛ 170.
2 . بحارالانوار، ج74 ص 385.
3 . آل عمران، 188.
4 . حج، 5.
*گزیدهای از سخنان حضرت آیت الله مصباح یزدی ( دامت برکاته ) در دفتر مقام معظم رهبری است 5/14/ 90
منبع:mesbahyazdi,com