نویسنده: عبدالله نصری
در این گفتار سخن پیرامون مقام و ارزش انسان است- آن هم از دیدگاه قرآن.
اگر بخواهیم به انصاف سخن بگوییم باید اذعان کنیم که هیچ مکتبی را در جهان- چه در شرق و چه در غرب، چه در گذشته و چه در حال- نمیتوان سراغ گرفت که چون قرآن برای انسان ارزش و اهمیت قایل شده باشد.
قرآن انسان را جانشین خدا بر روی زمین میداند. وی را موجودی میداند که فرشتگان او را سجده کردهاند. همه آسمانها و زمین مسخر اویند و موجودات جهان آفرینش سر تمکین در برابر او فرود آوردهاند.
قرآن انسان را چونان مکاتب مادی مطرح نمیسازد. او را موجودی در عرض سایر موجودات به شمار نمیآورد. برای انسان ارزشی بالاتر از همه موجودات جهان آفرینش قایل است. وی را ترکیبی از جسم و روح، ماده و معنا میداند. وی را موجودی میداند که حیات او تا ابدیت ادامه دارد. قرآن انسان را موجودی میداند که توانسته بار امانت الهی را که آسمانها و زمین و کوهها از پذیرش آن سرباز زدهاند به دوش گیرد. قرآن انسان را موجودی میداند که خدا او را گرامی داشته و او را بر بسیاری از مخلوقات خود برتری داده است.
ما در این گفتار طی چند بحث ارزش و مقام انسان را از دیدگاه قرآن مطرح میسازیم.
حیات و مرگ یک انسان مساوی است با حیات و مرگ همه انسانها!
از نظر قرآن انسان دارای آن چنان ارزشی است که حیات یک انسان مساوی است با حیات همه انسانها، و مرگ یک انسان مساوی است با مرگ همه انسانها. یعنی اگر کسی انسانی را بدون آن که وی کسی را عمداً کشته باشد، بکشد گویی همه انسانها را کشته است، و اگر فردی را زنده کند گویی همه انسانها را زنده کرده است.
مَنْ قَتَلَ نَفْسًا بِغَیرِ نَفْسٍ أَوْ فَسَادٍ فِی الْأَرْضِ فَکَأَنَّمَا قَتَلَ النَّاسَ جَمِیعًا؛ هرکس فردی را بدون آنکه کسی را کشته باشد یا فسادی در روی زمین کرده باشد، بکشد چنان است که تمام انسانها را کشته است و هرکس فردی را زنده بدارد چنان است که همه انسانها را زنده کرده است. (مائده 32)
از دیدگاه قرآن کمیت مهم نیست، کیفیت مهم است و قرآن برای انسان فقط ارزش کمی قایل نیست، بلکه طبق آیه فوق، قرآن از افقی بالاتر به انسان مینگرد، چرا که حیات یک انسان را برابر حیات همه انسانها و مرگ وی را مساوی با مرگ همه انسانها میداند. آری برای مکتبی که انسانیت انسان مطرح باشد و انسانیت انسان را بعدی مادی و محدود نداند باید هم که چنین ارزشی را برای انسان قایل باشد، چرا که انسانیتی که در یک فرد است همان انسانیت در دیگر انسانها نیز وجود دارد.
انسانیت حقیقتی است که در همه انسانها مشترک است. و اگر فردی، انسانی را بدون جهت بکشد، آن حقیقت مشترکی را از میان برده است که در میان همه افراد وجود دارد و از بین بردن حقیقت مشترک انسانیت مساوی است با از بین بردن همه انسانها و برعکس اگر کسی، انسانی را زنده سازد چون انسانیت وی را زنده ساخته، بنابراین همه انسانها را زنده ساخته است.
برخی از مفسران نیز آیه را در رابطه با انگیزه انسانها تفسیر کردهاند. به این بیان که هر کسی انسان بیگناهی را بکشد آمادگی آن را دارد که به همان انگیزه انسانهای دیگر را نیز نابود سازد، چراکه قتل فرد مشخصی برای او مطرح نیست و برای او انسان با گناه و انسان بیگناه تفاوتی ندارند. در مقابل اگر فردی به خاطر عواطف انسانی، انسانی را از مرگ نجات دهد به همان انگیزه انسانی آمادگی دارد که سایر انسانها را نیز نجات دهد، چرا که برای او نیز فرد مشخصی مطرح نیست و اگر بتواند به همه انسانها کمک میکند. (1)
استاد جعفری نیز معتقدند که کشتن یک انسان بیگناه اهانت به مقام شامخ ربوبی است و اهانت به خالق جهان هستی «در حقیقت اهانت بر کل هستی است که انسان، با عظمتترین و با ارزشترین اجزاء آن است، پس قتل یک انسان با ملاکی که بیان شد- مانند قتل همه انسانهاست و احیای یک انسان مانند احیای همه انسانهاست.» (2)
اگر در قرآن هیچ آیهای درباره ارزش و مقام انسان وجود نمیداشت، همین یک آیه کافی بود که ارزش انسان را از دیدگاه قرآن نشان دهد و به راستی که کدام مکتب را میتوان سراغ گرفت که این چنین از مقام انسان تمجید به عمل آورده باشد.
انسان خلیفه الله است!
از دیدگاه قرآن کریم مقام انسان آن چنان والا و متعالی است که خداوند او را به جانشینی خود در زمین انتخاب کرده است.
وَإِذْ قَالَ رَبُّکَ لِلْمَلَائِکَهِ إِنِّی جَاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَهً؛ و هنگامی که پروردگار تو به فرشتگان گفت: من بر روی زمین جانشینی قرار میدهم. (بقره 30)
انسان خلیفه خداوند بر روی زمین است. یعنی انسان سرپرست زمین است و زمان. زمین را خداوند به دست وی سپرده است و او را بر آن داشته تا از مواهب آن بهرهور گردد. بنابراین خداوند در نهاد انسان استعدادهای خاصی را نهاده است تا بتواند خلافت و رهبری زمین را به عهده بگیرد.
اما اینکه انسان چرا و چگونه توانسته به مقام خلیفهاللهی نایل گردد، خود قرآن به آن اشاره کرده است.
از نظر قرآن به این علت انسان به مقام جانشینی خدا بر روی زمین انتخاب شده که خداوند به او اسماء را آموخته است.
خداوند قبل از آنکه انسان را به مقام خلیفه اللهی برساند به فرشتگان اعلام میدارد که جانشین و سرپرستی برای زمین قرار خواهم داد. در این هنگام فرشتگان که وضع آینده انسان را میدانستند از خداوند سؤال میکنند آیا فردی را که خونریزی خواهد کرد به این مقام میرسانی؟ مگر نه این است که هدف خلقت حمد و تسبیح و عبودیت است و ما نیز عهدهدار چنین وظیفهای هستیم. پس چه علتی موجب شده تا انسان به چنین مقامی نایل آید؟ خداوند در پاسخ آنها میگوید: آنچه را که من میدانم شما نمیدانید. چون به انسان علم اسماء آموخته شده است.
وَإِذْ قَالَ رَبُّکَ لِلْمَلَائِکَهِ إِنِّی جَاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَهً قَالُوا أَتَجْعَلُ فِیهَا مَنْ یفْسِدُ فِیهَا وَیسْفِکُ الدِّمَاءَ وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَنُقَدِّسُ لَکَ قَالَ إِنِّی أَعْلَمُ مَا لَا تَعْلَمُونَ. وَعَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمَاءَ کُلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلَائِکَهِ فَقَالَ أَنْبِئُونِی بِأَسْمَاءِ هَؤُلَاءِ إِنْ کُنْتُمْ صَادِقِینَ. قَالُوا سُبْحَانَکَ لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلِیمُ الْحَکِیمُ؛ و هنگامی که پروردگار تو به ملائکه گفت: من میخواهم در زمین خلیفهای قرار دهم. (فرشتگان) گفتند: آیا کسی را در زمین قرار میدهی که فساد و خونریزی میکند؟ (در حالی که) ما تسبیح و حمد تو را به جا میآوریم و تو را تقدیس میکنیم. (خداوند) گفت: من حقایقی را میدانم که شما نمیدانید. و (خداوند) علم اسماء را همگی به آدم آموخت، سپس آنها را به فرشتگان عرضه کرد و گفت اگر راست میگویید مرا به اسمهای اینان آگاه سازید. (فرشتگان) گفتند: منزهی تو، ما جز آنچه را که به ما تعلیم دادهای نمیدانیم. تو دانا و حکیم هستی. (بقره 30-32)
همانگونه که ملاحظه میشود خداوند چیزی را به انسان آموخته است که ملائکه از آن بیبهرهاند. حال ببینیم منظور از اسماء چیست که آموختن آن به انسان موجب برتری انسان بر فرشتگان شده است؟
تعلیم اسماء عبارت است از علم اسرارآفرینش، خداوند علمی را به انسان آموخته است تا به وسیله آن بتواند از امور مادی و معنوی آگاه گردد؛ موجودات را بشناسد؛ فلسفه و اسرار موجودات مختلف جهان آفرینش را درک کند. خداوند به انسان استعداد آن را داده است تا بتواند حقایق را بشناسد و آنها را نامگذاری کند و آنچه را که شناخته به نسلهای بعد از خود ارائه دهد.
خداوند به انسان آن چنان استعدادی داده تا خود را بشناسد، از اسرار وجود خود آگاه گردد، نیروهای نهفته درون خود را بیدار سازد و آنها را در جهت هدف خلقت خویش بارور و شکوفا سازد.
سجده فرشتگان بر انسان
یکی دیگر از نشانههای ارزش انسان در قرآن این است که خداوند به ملائکه دستور میدهد تا انسان را سجده کنند.
وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلَائِکَهِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِیسَ أَبَى وَاسْتَکْبَرَ وَکَانَ مِنَ الْکَافِرِینَ؛ و هنگامی که به ملائکه گفتیم برای آدم سجده کنید پس همه آنها سجده کردند، جز ابلیس که تکبر ورزید و از کافران بود. (بقره 34)
این آیه نه تنها ارزش والا و مقام متعالی انسان را میرساند، بلکه به گفته برتری انسان بر ملائکه را نیز میرساند، چرا که اگر انسان موجودی کاملتر از ملائکه و افضل بر آنها نباشد صحیح نیست که وجود کامل وجود ناقص را سجده کند.
البته این نکته را باید در نظر داشت که فرشتگان سجده پرستش بر انسان نکردند، چرا که سجده پرستش تنها مخصوص خداست و سجده آنها بر انسان به معنای تواضع و تکریم مقام انسان بوده است.
کرامت ذاتی انسان
از دیدگاه قرآن، انسان موجودی است که خداوند او را گرامی داشته و به او استعدادهایی داده است تا به واسطه آن بر بسیاری از مخلوقات برتری پیدا کند.
وَلَقَدْ کَرَّمْنَا بَنِی آدَمَ وَحَمَلْنَاهُمْ فِی الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَرَزَقْنَاهُمْ مِنَ الطَّیبَاتِ وَفَضَّلْنَاهُمْ عَلَى کَثِیرٍ مِمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِیلًا؛ ما فرزندان آدم را گرامی داشتیم و او را در خشکی و دریا به حرکت درآوردیم و به آنها از روزیهای پاکیزه بخشیدیم و بر بسیاری از مخلوقات خود او را برتری دادیم. (اسری 70)
آیه فوق میگوید که خداوند بر نوع بشر منت نهاده و به او دو چیز اعطاء کرده است: یکی کرامت و دیگری برتری بر بسیاری از مخلوقات. منظور از تکریم انسان اعطای خصوصیاتی به انسان است که در دیگران نیست و مراد از تفضیل و برتری نیز اعطای خصوصیاتی به انسان است که انسان با آن در دیگران شریک است، ولی انسان به نحوه اکمل از آن برخوردار است. علامه طباطبایی در این باره چنین میگوید:
«مقصود از تکریم اختصاص دادن به عنایت و شرافت دادن به خصوصیتی است که در دیگران نباشد، و با همین خصوصیت است که معنای تکریم با تفضیل فرق پیدا میکند، چون تکریم معنایی است نفسی و در تکریم کاری به غیر نیست، بلکه تنها شخص مورد تکریم مورد نظر است که دارای شرافتی و کرامتی بشود، به خلاف تفضیل که منظور از آن این است که شخص مورد تفضیل از دیگران برتری یابد، در حالی که او با دیگران در اصل آن عطیه شرکت دارد. حال که معنای تکریم و فرق آن با تفضیل روشن شد اینک میگوییم: انسان در میان سایر موجودات عالم خصوصیتی دارد که در دیگران نیست، و آن داشتن عقل است، معنای تفضیل انسان بر سایر موجودات این است که در غیر عقل از سایر خصوصیات و صفات هم انسان بر دیگران برتری داشته، هر کمالی که در سایر موجودات هست حد اعلای آن در انسان است». (3)
بنابر این انسان با نیروی خرد خود میتواند به زندگی خود سرو سامان بخشیده و موجودات عالم را به استخدام در آورد و در جهت منافع خود از آنها استفاده کند. انسان با نیروی عقل و اندیشه خود میتواند دست به اباع و خلاقیت زده و جهان را دگرگون سازد. انسان با نیروی اندیشه میتواند نه تنها جهان که خود را نیز دگرگون سازد. و این هم که آیه میگوید: «وَحَمَلْنَاهُمْ فِی الْبَرِّ وَالْبَحْرِ» به این معناست که انسان میتواند با استفاده از عقل و خرد نیروهای موجود در خشکی و دریا را به تسخیر خود درآورده، از آنها بهره برگیرد.
اما منظور از تفضیل انسان بر دیگر موجودات جهان آفرینش این است که انسان در بسیاری از خصوصیات و ویژگیها با دیگر موجودات شریک است، مثلاً همانگونه که حیوان میخورد و میآشامد، انسان نیز میخورد و میآشامد. همانگونه که حیوان به ارضای غریزه جنسی خود میپردازد، انسان نیز به ارضای غریزه جنسی خود توجه دارد. اما فرقی در اینجا میان انسان با حیوان وجود دارد. به این معنا که چگونگی اعمالی که انسان انجام میدهد به گونه دیگری است و حیوان نمیتواند به آن نحو اعمال خود را انجام دهد، یعنی آنگونه که حیوان استراحت میکند، انسان استراحت نمیکند یا آن گونه که حیوان غریزه خود را ارضاء میکند، انسان این غریزه را ارضاء نمیکند.
انسان امانتدار خداست!
قرآن انسان را به عنوان موجودی که امانتدار خداست معرفی میکند، و این امانتداری نیز اختصاص به انسان دارد، چرا که همه موجودات جهان آفرینش به جز انسان از پذیرش آن سرباز زدهاند.
إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَهَ عَلَى السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَینَ أَنْ یحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الْإِنْسَانُ إِنَّهُ کَانَ ظَلُومًا جَهُولًا؛ ما امانت را بر آسمانها و زمین و کوهها عرضه کردیم. (اینها) از حمل آن سر باز زدند و از آن ترسیدند، و انسان آن را حمل کرد. همانا او ستم پیشه و جاهلی است. (احزاب 72)
حافظ میگوید:
آسمان بار امانت نتوانست کشید *** قرعه فال به نام من دیوانه زدند
این امانت چیست که همه موجودات جهان آفرینش از حمل آن سرباز زدند و تنها انسان بار آن را به دوش کشید؟ این امانت چیست که قرعه فال آن فقط به نام انسان زده شد؟
مفسرین در باب این امانت اقوال متعدد دارند. یکی از این اقوال این است که گفتهاند منظور از امانت تکالیف الهی است که اطاعت و عمل به آن موجب سعادت و سرپیچی از آن موجب شقاوت میشود. و هر فردی که تکالیف الهی را بپذیرد و به آن عمل کند داخل بهشت میشود و هر که از انجام آن سرباز زند روانه جهنم خواهد شد. و این هم که در آیه گفته شده که این امانت را فقط انسان پذیرفت به این معناست که در میان همه موجودات جهان آفرینش تنها انسان است که بر اثر دارا بودن بعد اختیار و آگاهی، استعداد و توانایی آن را دارد تا فرامین الهی را پذیرفته و به آنها عمل کند و در نتیجه خود را به سر منزل مقصود برساند.
بعضی دیگر گفتهاند که منظور از این امانت شناخت خداوند است. و در میان موجودات جهان آفرینش هیچ یک توانایی و استعداد آن را ندارد تا خدا را بشناسد و در نتیجه تن به بندگی وی در دهد، بلکه فقط انسان است که میتواند آفریدگار جهان و مبدأ خود را شناخته و با اطاعت و پرستش او خود را به سر منزل کمال برساند. گروهی دیگر از مفسرین گفتهاند که منظور از امانت امور دیانت و فرایض شریعت است و عدهای بر این اعتقادند که مقصود از امانت اطاعت و حدود شرع است و برخی نیز امانت را عبارت از پاکدامنی و خودداری از فساد و فحشا دانستهاند.
جمعی از مفسران نیز عقلی را که ملاک تکلیف و مناط ثواب و عقاب است امانت الهی به حساب آوردهاند. در حالی که جمعی دیگر آن را اعضای پیکر انسان دانستهاند، و گفتهاند هریک از جوارح بدن انسان امانتی از امانتهای الهی است که باید آن را حفظ کرد.
گروهی دیگر گفتهاند که منظور از امانت همان امانتهایی است که مردم از یکدیگر میگیرند و باید در برابر آنها وفای به عهد داشت.
برخی از معاصرین نیز امانت را همان اختیار و آزادی اراده انسان دانسته و گفتهاند که انسان تنها با برخورداری از این صفت از موجودات دیگر متمایز است.
به هر جهت بیشتر نظریات فوق بر روی مسئله تکلیف تکیه کردهاند. و تکلیف نیز گرچه از مقصود دور نیست، اما کافی به نظر نمیرسد، چرا که به گفته علامه طباطبایی «تکلیف مقدمه رسیدن به ولایت الهیه، و رسیدن به صفت کامله است. آنچه عرضه شد حقیقی و مطلوب به نفس است، یعنی خودش مطلوب و مورد نظر است، نه اینکه مقدمه برای او مطلوب باشد، و آن همان ولایت الهیه است.» (4)
در واقع منظور از امانت همان ولایت الهیه است. یعنی اگر انسان ولایت و سرپرستی خدا را بپذیرد و به دنبال آن تن به بندگی خدا بدهد، به کمال وجودی خود خواهد رسید. اگر انسان خدا را درست بشناسد و تن به بندگی و عبادت خدا دهد و در این رابطه همه فرامین الهی را انجام دهد به کمال خواهد رسید.
با این بیان تمام اموری که در تفسیر امانت گفته شده است در این معنا جمع میشود چه آنکه لازمه نیل به مقام کمال که همان ولایت الهیه است هم برخورداری از «عقل» و «اختیار» است و هم «معرفت خدا» و «التزام به تکالیف الهی» که مقدمه نیل به کمال است. وفای به عهد و حفظ امانتهای مردمی و حفاظت از اعضاء و جوارح وجودی خود از دیگر لوازم نیل به تعالی و کمال است.
اینکه آیه میگوید در میان همه موجودات عالم آفرینش فقط انسان میتواند حامل این بار امانت باشد، منظور این است که فقط انسان استعداد و توانایی آن را دارد که ولایت خدا را بپذیرد و در نتیجه به تکالیفی که مقدمه رسیدن به کمال است تن در دهد و گرنه دیگر موجودات جهان هستی استعداد آن را ندارند تا این ولایت را پذیرا شوند و مراد از امتناع آنها از حمل امانت الهی و ترس از آن نیز همین عدم توانایی و نداشتن استعداد وجودی است.
منظور از ظلوم و جهول هم که انسان متصف به آن شده این است که اگر انسان غفلت کند به جهت این دو عامل، امانت الهی را نادیده خواهد گرفت. به بیان دیگر آیه میخواهد انسان را به طبیعت اولیهاش آگاه سازد، چرا که در نهاد انسان زمینه ظلم و جهل وجود دارد و اگر انسان مراقب نباشد امانتی را که به او سپرده شده است، از دست خواهد داد. بنابراین وصف انسان به دو خصیصه «ظلوم» و «جهول» بودن نشانگر این معناست که در وجود انسان هم زمینه ظلم وجود دارد و هم زمینه جهل. به عبارت دیگر هر چند انسان از آن چنان استعداد مثبتی برخوردار است که میتواند امانت الهی را حمل کند، ولی به خاطر برخورداری از استعدادهای منفی چون «ظالم» و «جهل» ممکن است در پذیرش امانت خیانت کند. چنان که به دنبال آیه فوق، آیه دیگری آمده است که به این معنا اشاره نموده است.
لِیعَذِّبَ اللَّهُ الْمُنَافِقِینَ وَالْمُنَافِقَاتِ وَالْمُشْرِکِینَ وَالْمُشْرِکَاتِ وَیتُوبَ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ وَالْمُؤْمِنَاتِ وَکَانَ اللَّهُ غَفُورًا رَحِیمًا؛ تا عذاب کند مردان و زنان منافق، و مردان و زنان مشرک را، و بر مردان و زنان مؤمن ببخشاید و خداوند آمرزگار رحیم است. (احزاب 73)
آیه فوق میخواهد فرق میان مؤمن و مشرک و منافق را بیان کند. به این بیان که اگر کسی امانت الهی را- که همان پذیرش ولایت و التزام به تکالیف شرعی است- قبول کند مؤمن است و اگر آنرا نپذیرد مشرک است و اگر هم ادعای پذیرش آن را به ظاهر بنماید، ولی در باطن ملتزم به آن نباشد منافق نامیده میشود. بنابراین مؤمن کسی است که امانت الهی را هم به زبان و هم به جان و دل میپذیرد و منافق فردی است که به زبان ادعا میکند که من ولایت الهی را پذیرفتهام ولی در عمل ملتزم به آن نیست. پس منافق موجودی است که به این امانت خیانت میکند، اما خیانت خود را به زبان جاری نمیسازد. و چون این خیانت از نظرها پنهان است و خطرش نیز از خطر مشرک که خیانت خود را اظهار میکند بیشتر است، قرآن در ابتدا از مردان و زنان منافق سخن میگوید و سپس از مشرکان. اما مؤمن از آنجا که گام به سوی خدا بر میدارد و به این امانت خیانت نمیکند، خدا ولایت امور او را به عهده میگیرد. و او را به سوی خود هدایت میکند و ظلم و جهلش را به وسیله ایمان و عمل صالح به عدل و علم مبدل میسازد. پس منافقان و مشرکان چون نمیخواهند به سوی خدا گام بردارند تا خداوند سرپرستی امور آنها را به عهده گیرد، یعنی چون به امانت الهی خیانت میکنند افرادی ظلوم و جهول به شمار میروند.
انسان و تسخیر موجودات جهان آفرینش
انسان از دیدگاه قرآن از ان چنان ارزش و مقامی برخوردار است که به فرمان خداوند همه موجودات جهان آفرینش مسخر او هستند. و خدا نیز انسان را به گونهای آفریده است که بتواند همه نیروهای طبیعت را تسخیر کند و از آنها به نفع خود استفاده کند. انسان به یاری نیروهای خدادادیش میتواند نهرها را به تسخیر درآورد. ماه و خورشید را به تسخیر خود درآورد. زمین و آسمان را مسخر خود سازد و از آنها استفاده کند.
اللَّهُ الَّذِی خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَأَنْزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَرَاتِ رِزْقًا لَکُمْ وَسَخَّرَ لَکُمُ الْفُلْکَ لِتَجْرِی فِی الْبَحْرِ بِأَمْرِهِ وَسَخَّرَ لَکُمُ الْأَنْهَارَ؛ خداوند است که آسمانها و زمین را آفرید و از آسمان باران فرو فرستاد تا به وسیله آن میوهها برای روزی شما به ثمر برسد و کشتیها را به امر خود بر روی دریا جاری ساخت و نهرها را مسخر شما گردانید. (ابراهیم 32)
آری انسان در جهانبینی اسلامی دارای آن چنان ارزشی است که خداوند همه موجودات جهان آفرینش را مسخر او قرار داده است و در جهت نفع رساندن به انسان آنها را خلق کرده است. خورشید برای انسان نورافشانی میکند، میکربها را میکشد و از پرتو نور خود گیاهان را رشد و نمو میدهد. نهرها در خدمت انسان هستند و مزرعهها را برای وی آبیاری میسازند تا از محصولات آنها انسان استفاده کند. انسان میتواند دریاها را مسخر خود گرداند و کشتیهای خود را در آن به گردش درآورد. از آب دریاها استفاده برده، از موجودات آن استفاده کند و مرواریدها و صدفهای آن را برای زیور و زینت خود به کار گیرد.
روز و شب را نیز خداوند مسخر انسان ساخته است. روز را خداوند مسخر انسان قرار داده تا در آن به کار و کوشش بپردازد، و شب را مسخر انسان قرار داده تا در آن آرام گیرد و خستگی روزانه خود را در پرتو تاریکی آن برطرف سازد.
وَسَخَّرَ لَکُمُ الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ دَائِبَینِ وَسَخَّرَ لَکُمُ اللَّیلَ وَالنَّهَارَ؛ و خورشید و ماه را که با برنامه در کارند به تسخیر شما درآورد و همچنین شب و روز را مسخر شما ساخت. (ابراهیم 33)
از دیدگاه قرآن معنای تسخیر موجودات این است که آنها برای خدمت به انسان آفریده شدهاند. یعنی آسمانها و زمین، شب و روز، خورشید و ماه و… همه و همه به گونهای آفریده شدهاند که به انسان نفع و سود برسانند، نه آنکه سد راه حیات و منافع انسانی باشند.
وَلَقَدْ مَکَّنَّاکُمْ فِی الْأَرْضِ وَجَعَلْنَا لَکُمْ فِیهَا مَعَایشَ قَلِیلًا مَا تَشْکُرُونَ؛ و ما تسلط و حکومت بر زمین را برای شما قرار دادیم و در آن انواع وسایل زندگی را برای شما مهیا ساختیم، اما کمتر شکرگزاری میکنید. (اعراف 10)
خداوند در آیه فوق میفرماید که ما مالکیت و تسلط بر زمین را برای انسان فراهم ساختهایم و انواع وسایل زندگی را در آن برای انسان مهیا کردهایم.
آوردن کلمه تمکین به این معناست که ما وسایل کار را در اختیار انسان قرار داده و به او قدرت و توانایی دادهایم تا از مواهب عالم بتواند استفاده کند.
آفرینش انسان به دست خدا
بررسی برخی آیات قرآنی که در آنها به آفرینش انسان اشاره شده است نشانگر ارزش و مقام انسان است. چرا که در این آیات خداوند آفرینش انسان را به گونهای دقیق به خود منتسب ساخته است. به طور نمونه در آیه زیر در مورد خلقت انسان به ابلیس میگوید که من او را با دو دست خود آفریدم که این تعبیر نشانگر آن است که انسان از ارزش و مقام والایی برخوردار است.
قالَ یا اِبلیسُ ما مَنَعَکَ أَن تَسجُدَ لِما خَلَقتُ بِیَدَی؛ (خدا) گفت ای ابلیس چه چیز مانع از آن شد که تو بر آنکه با دو دست خود آفریدم سجده نکنی. (ص 74)
آیه زیر نیز که نفخ روح به انسان را به خود نسبت داده است گواه ارزش و مقام انسان است.
«وَنَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی» از روح خود در او دمیدم. (حجر 29)
اضافه روح خدا به انسان از نظر ادبی اضافه تشریفی است. یعنی چون انسان دارای شرافت وجودی است خداوند روح او را به خود نسبت داده است. همچنان که در مورد مسجد میگوییم خانه خدا و یا در باره مجلس قانونگذاری میگوییم خانه مردم که در این گونه موارد میخواهیم ارزش آنها را نشان دهیم.
انسان، هدف نهایی خلقت
هر یک از موجودات جهان آفرینش دارای غرض و غایتی است که از نخستین روز پیدایش خود به سوی آن هدف و غایت در حرکت و تکاپو هستند. دانه گیاهی که در دل خاک نهفته است در حال حرکت است تا پس از عبور از مراحلی به فعلیت رسیده، به طور مثال تبدیل به میوه شود. یا تخم مرغی که در زیر مرغ قرار گرفته آماده جوجه شدن است تا از آنجا نیز مراحلی را طی کرده و تبدیل به مرغی شود و…
علاوه بر این، هر یک از این موجودات غایت موجودات دیگر میباشند.
یعنی به این علت آفریده شدهاند تا حیوانات و انسانها از آن استفاده کنند و یا برخی حیوانات برای این آفریده شدهاند تا انسان از آن بهرهگیری کنند. به بیان دیگر هرچند در این عالم همه موجودات از زمین و آسمان گرفته تا نباتات و جانداران دارای غرض و غایت هستند، ولی هیچ کدام از اینها هدف نهایی خلقت نمیباشند، بلکه هدف نهایی خلقت همانا انسان و تعالی وجودی اوست، یعنی همه موجودات آفریده شدهاند تا انسان از آنها بهرهگیری کرده و خود را به «قرب ربوبی» برساند. چنان که در آیات زیر میخوانیم:
هُوَ الَّذِی خَلَقَ لَکُمْ مَا فِی الْأَرْضِ جَمِیعًا؛ او کسی است که آنچه در زمین است برای شما آفرید. (بقره 29)
الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ الْأَرْضَ فِرَاشًا وَالسَّمَاءَ بِنَاءً؛ کسی که برای شما زمین را گستراند و آسمان را برافراشت. (بقره 22)
وَهُوَ الَّذِی خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ فِی سِتَّهِ أَیامٍ وَکَانَ عَرْشُهُ عَلَى الْمَاءِ لِیبْلُوَکُمْ أَیکُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا؛ او کسی است که آسمانها و زمین را در شش روز آفرید و عرش او بر روی آب بود تا شما را بیازماید که کدامتان نیکو کارتر هستید. (هود 7)
آیا ارزش انسان برتر از ملائکه است؟
در بحث از ارزش انسان این سؤال مطرح است که آیا انسان بر ملائکه برتری دارد یا نه؟ آیا انسان برتری ذاتی بر ملائکه دارد یا نه؟ و اساساً آیا میتوان یک نوع برتری برای انسان نسبت به ملائکه قایل شد یا نه؟
جمعی معتقدند که چون انسان دارای نیروی اراده و اختیار است و به ناگزیر هم میتواند اطاعت خدا را بکند و هم از اطاعت او سرباز زند پس انسان افضل بر ملائکه است. به بیان دیگر چون ملائکه موجوداتی مختار نبوده و نمیتوانند از اطاعت خدا سرباز زنند، یعنی مجبور به اطاعت هستند و اطاعت اجباری نیز ارزش ندارد، پس مقام ملائکه از انسان پایینتر است.
این نظر که بسیار شنیده میشود مورد پذیرش قرآن نیست، چرا که اگر این گونه باشد باید قرآن ارزشی برای اطاعت ملائکه قایل نباشد. در حالی که قرآن ملائکه را مقرب درگاه خود دانسته و آنها را حاملان عرش و واسطه در رزق میداند.
لَنْ یسْتَنْکِفَ الْمَسِیحُ أَنْ یکُونَ عَبْدًا لِلَّهِ وَلَا الْمَلَائِکَهُ الْمُقَرَّبُونَ؛ نه مسیح و نه ملائکه مقرب از اینکه بنده خدا باشند سرباز نمیزنند. (نساء 172)
وَتَرَى الْمَلَائِکَهَ حَافِّینَ مِنْ حَوْلِ الْعَرْشِ یسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ؛ ملائکه را میبینی که از اطراف عرش میگذرند و پروردگارشان را با حمد تسبیح میکنند. (زمر 75)
فَالْمُدَبِّرَاتِ أَمْرًا؛ ملائکه تدبیرکننده امورند. (نازعات 5)
الْحَمْدُ لِلَّهِ فَاطِرِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ جَاعِلِ الْمَلَائِکَهِ رُسُلًا، حمد خدایى را که آسمانها و زمین را آفرید و ملائکه را رسولان قرارداد. (فاطر 1)
وَهُمْ مِنْ خَشْیتِهِ مُشْفِقُونَ؛ و آنها همواره از خشیت خداوند هراسان هستند. (انبیاء 28)
به اعتقاد علامه طباطبایی ملاک ارزش و فضیلت تنها نیروی اختیار نیست، یعنی این گونه نیست که چون انسان میتواند هم معصیت کند و هم اطاعت و هرگاه معصیت نکند و اطاعت امر خدا را کند افضل است، بلکه ملاک ارزش در خلوص و عبودیت است. و چون ملائکه از نظر ذاتی دارای شرافت وجودی هستند، یعنی در عبادت از خود خلوص نشان میدهند و عباداتشان مانند عبادات انسان دستخوش شرک نمیشود برتری ذاتی دارند.
«حق این است که صرف امکان فعل و ترک آن و اینکه انسان به طور مساوی به آن دو قدرت دارد، به خودی خود ملاک فضیلت و برتری طاعت نیست. بلکه برتری طاعت بشر به این است که از صفای درون و حسن سریره او حکایت کند، و دلیل این مطلب نیز این است که طاعت فردی که میدانیم از زشتی باطن و پلیدی درون برخوردار است ارزشی ندارد، هرچند چنین فردی در تصفیه عمل منتها درجه کوشش را کرده باشد، مانند اطاعت منافق و آنها که به بیماری قلب گرفتارند. عمل این افراد در نزد خدا حبط است و خداوند حسناتشان را نیز از کارنامه اعمالشان محو میکند، پس ملاک ارزش و فضیلت و طاعت، صفای نفس فرد مطیع است که مشتاق جمال ذات الهی بوده و در عبودیت دارای خلوص است، و همین خلوص در عبادت است که او را از معصیت به سوی طاعت میکشاند، و وادارش میسازد تا در راه اطاعت از خدا و ترک معصیت او مشقتها را تحمل نماید، در نتیجه عمل و اطاعتش ارزش پیدا میکند. بنابراین ذات ملائکه که از نظر قوام وجودی بر طهارت و کرامت استوار است و در اعمالشان نیز جز ذلت عبودیت و خلوص نیت چیزی نیست، از جنس و ذات انسان که با کدورتهای هوا و هوس غالب و شهوت آمیخته است افضل و شریفتر است.» (5)
بنابراین از آنجا که ذات ملائکه افضل بر ذات انسان بوده و عبادت فرشته نیز خالصتر از عبادت انسان است، ملائکه افضل و برتر از انسان هستند. یعنی ملائکه برتری ذاتی بر انسان دارند.
اما انسان، از آنجا که میتواند در مسیر کمال گام برداشته و استعدادهای وجودی خود را در جهت خدایی از قوه به فعل درآورد میتواند از آن چنان مقام قربی برخوردار شود که از ملائکه نیز برتر شود. و این هم که میبینیم قرآن به هنگام خلقت از انسان تجلیل میکند و ملائکه به سجده او میپردازند « فَسَجَدَ الْمَلَائِکَهُ کُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ/ حجر 30» نظر به همین استعداد ذاتی انسان است که میتواند از کمالات وجودی والاتر برخوردار شود، و این هم که در آیات سوره بقره خواندیم خداوند علم اسماء را به انسان تعلیم داده است به همین علت است که انسان دارای آن چنان ظرفیت وجودی است که اگر بخواهد میتواند از ملائکه برتر شود.
خلاصه آنکه انسان از ملائکه برتر نیست یعنی برتری ذاتی ندارد، اما اگر بخواهد میتواند از امکانات و استعدادهای وجودی خود استفاده کرده و از ملائکه برتر شود. همچنان که انسان از حیوان پستتر نیست، اما اگر بخواهد میتواند با گام نهادن در مسیر نفس اماره خود را از حیوان پستتر کند. به بیان دیگر انسان برتری اکتسابی بر ملائکه دارد، یعنی اگر بخواهد میتواند کمالات بیشتری را نسبت به ملائکه کسب کند.
ملاک برتری انسانها بر یکدیگر
در بحث از ارزش و مقام انسان ضروری است که درباره ملاک برتری انسانها بر یکدیگر بحث شود، ما در اینجا میخواهیم نظر قرآن را با مقایسه با اندیشههای دیگران مطرح سازیم. اما قبلاً لازم است که به مسئله وحدت انسانها بپردازیم:
از دیدگاه قرآن انسانها از اصل واحد هستند. همه انسانها از یک پدر و مادر مشخص ایجاد شدهاند. اصل و نسبت همه آنها یکی است. و هیچکس نمیتواند ادعا کند که از اصلی و نسبی برتر برخوردار است، چرا که نسل همه به آدم و حوا میرسد.
وَهُوَ الَّذِی أَنْشَأَکُمْ مِنْ نَفْسٍ وَاحِدَهٍ؛ و او کسی است که شما را از نفس واحدهای آفرید. (انعام 98)
یا أَیهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّکُمُ الَّذِی خَلَقَکُمْ مِنْ نَفْسٍ وَاحِدَهٍ وَخَلَقَ مِنْهَا زَوْجَهَا وَبَثَّ مِنْهُمَا رِجَالًا کَثِیرًا وَنِسَاءً؛ ای مردم از پروردگارتان بپرهیزید که شما را از یک انسان آفرید و همسر او را نیز از جنس او آفرید و از آن دو، مردان و زنان زیادی را (بر روی زمین) پراکنده ساخت. (نساء 1)
آیات فوق آفرینش انسانها را از یک نفس میداند. یعنی همه از نفس واحدهای خلق شدهاند. منشاً همه آنها یکی است، به گونهای که همه انسانها مانند خانواده واحدی هستند که از یک پدر و مادر زاده شدهاند.
آیا منظور از نفس واحده یک فرد شخصی است و یا یک واحد نوعی (یعنی جنس مذکر) شکی نیست که ظاهر این تعبیر همان واحد شخصی را میرساند و اشاره به نخستین انسانی است که قرآن او را به نام آدم پدر انسانهای امروز معرفی کرده و تعبیر «بنیآدم» که در آیات فراوانی از قرآن وارد شده نیز اشاره به همین است. و احتمال اینکه منظور وحدت نوعی بوده باشد از ظاهر آیه بسیار دور است. (6) وَمِنْ آیاتِهِ خَلْقُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَاخْتِلَافُ أَلْسِنَتِکُمْ وَأَلْوَانِکُمْ إِنَّ فِی ذَلِکَ لَآیاتٍ لِلْعَالِمِینَ؛ آفرینش آسمانها و زمین و اختلاف زبانها و رنگهای شما از نشانههای اوست. در اینها نشانههایی است برای کسانی که دانا هستند. (روم 22)
قرآن اختلاف میان زبانها و رنگها را یکی از نشانههای خود میداند، نه آنکه آنها را موجب برتری گروهی بر گروه دیگر بداند و جمعی را به خاطر برخورداری از زبان و یا رنگ خاص، برتر از بقیه افراد جامعه بداند.
آیات فوق به صراحت امتیازات و افتخارات پوچ و موهوم را از میان میبرد.
قرآن میگوید هیچ یک از امتیازات موهوم مانند امتیازات نژادی، زبانی، قبیلهای و گروهی و حزبی نمیتواند فرد یا گروهی را از دیگران ممتاز سازد، چرا که همه از یک منشأ واحد ریشه گرفتهاند. قومی مانند قوم ژرمن نمیتواند خود را از همه برتر بداند یا جمعی مانند سفیدپوستان خود را به خاطر رنگ پوست از سیاهپوستان برتر به شمار آورند.
تقوا ملاک برتری انسان
انسان از دیدگاه قرآن موجودی و الامقام و با ارزش است. قرآن انسان را موجودی میداند که ملائکه- با آن همه مقام و عظمت- تکریمش نمودهاند و خداوند نیز او را به عنوان جانشین خود بر روی زمین انتخاب کرده است. به عبارت دیگر انسان دارای ارزش ذاتی است. و همچنین به این نکته اشاره کردیم که همه انسانها از یک اصل و نسب واحد هستند و کسی نمیتواند بر دیگری ادعای برتری کند. حال این سئوال پیش میآید که آیا همه انسانها در هر شرایطی که باشند و هرگونه که انتخاب کنند یکسان هستند؟ آیا قرآن میان آنکه ایثار میکند و آنکه بخل میورزد فرقی قایل نمیشود؟ اگر بگوییم که قرآن همهی انسانها را به جهت آنکه از یک اصل و نسب هستند به یک چشم نگاه میکند شکی نیست که میان بسیاری از انسانها تبعیض قایل شدهایم و به این وسیله به انسانهای پاک و خالص ظلم کردهایم! پس ملاک برتری انسانها بر یکدیگر چیست؟ قرآن چه عاملی را موجب برتری فردی بر فرد دیگر یا گروهی بر گروه دیگر میداند؟
از نظر قرآن تنها ملاک برتری تقوا است. یعنی هرکس که تقوایش بیشتر باشد از ارج و مقام برتری برخوردار است.
یا أَیهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَأُنْثَى وَجَعَلْنَاکُمْ شُعُوبًا وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاکُمْ؛ ای مردم همانا ما شما را از یک مرد و یک زن آفریدیم و شما را به صورت اقوام و قبیلههایی قرار دادیم تا همدیگر را بشناسید. همانا گرامیترین شما نزد خداوند با تقواترین شماست. (حجرات 13)
از دیدگاه قرآن ملاک همه ارزشها تقواست و براساس تقوا همه امتیازها لغو میگردد و تقوا نیز امتیاز مادی ایجاد نمیکند، یعنی این گونه نیست که هرکس تقوایش بیشتر باشد از حقوق مادی بیشتری در جامعه اسلامی برخوردار باشد، بلکه تقوا فقط یک امتیاز معنوی است و در جامعه اسلامی فرقی که میان فرد متقی با فرد بیتقوا وجود دارد این است که اگر فرد با تقوایی از دیگر شرایط اجتماعی برخوردار باشد مسئولیتهای اجتماعی مهمتری را به عهده خواهد گرفت.
قرآن میگوید که ما انسان را به صورت گروهها و قبیلههای مختلف درآوردیم تا یکدیگر را بشناسند، نه آنکه یک گروه یا یک قبیله بر دیگری برتری جوید. کلمه لتعارفوا از باب تفاعل است و میدانیم که باب تفاعل در موردی به کار میرود که فعل دو طرفی باشد. در آیه فوق نیز منظور این است که افراد به طور متقابل یکدیگر را بشناسند، یعنی هدف از قبیلهها و انشعابها این بوده که افراد جامعه بشری همدیگر را بشناسند.
از دیدگاه قرآن ملاک برتری انسانی بر انسان دیگر افزونی مال و اولاد نیست. قرآن مشرکان را که افزونی اموال و اولاد خود را موجب تقرب خود به خدا میدانستند خطاب قرار داده و میگوید:
وَمَا أَمْوَالُکُمْ وَلَا أَوْلَادُکُمْ بِالَّتِی تُقَرِّبُکُمْ عِنْدَنَا زُلْفَى إِلَّا مَنْ آمَنَ وَعَمِلَ صَالِحًا؛ اموال و اولاد شما موجب تقرب شما به ما نمیشود، مگر کسانی که ایمان آورده و عمل صالح انجام دهند. (سباء 37)
از دیدگاه قرآن آن گاه مال و اولاد میتواند برای انسان موجب برتری شود که انسان آنها را در مسیر خدا به کار بندد. یعنی مال خود را در راه خدا انفاق کند، اولاد خود را شایسته تربیت کند، و آنها را فردی مفید برای مکتب قرآن بارور سازد. و گرنه صرف مال داشتن و اولاد داشتن نه تنها امتیازی برای انسان ایجاد نمیکند که گاه موجب ضلالت و گمراهی انسان نیز میشود. انسانی که به خاطر مال و اولاد، خدا را فراموش میکند؛ در مسیر او قدم بر نمیدارد؛ انفاق نمیکند؛ در سازندگی جامعه خود قدمی برنمیدارد؛ نه تنها تقربی به خدا پیدا نکرده است که سخت از مبدأ وجود خود دوری گزیده و به وادی کفر و شرک و نفاق افتاده است.
پینوشتها
1- منشور جاوید قرآن، ج 4، صص 268-269.
2- ترجمه و تفسیر نهجالبلاغه، ج 12، ص 187.
3- تفسیرالمیزان، ج 25، صص 265-266.
4- تفسیرالمیزان، ج 32، ص 242.
5- المیزان فی تفسیرالقرآن، ج 13، ص 164.
6- تفسیر نمونه، ج 3، ص 245.
منبع مقاله :
نصری، عبدالله؛ (1394)، انسانشناسی در قرآن، تهران: سازمان انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، چاپ نهم