نویسنده: دکتر احمد بهشتى
اگر امامت و ولایت از آن معصوم باشد، قطعا در کار او اشتباه و خطائى وجود ندارد و براى مردمى که تشنه عدالت و تقوایند و چوب بىعدالتیها و بىتقوائیها بسیار خوردهاند، جاى هیچگونه نگرانى نیست و نه تنها جاى نگرانى نیست، که جاى امیدوارى هم هست. در چنین وضعیتى همه مىتوانند در امنیت و آسایش و آرامش کامل زندگى کنند و نیروهاى سرشار خود را در راه خدمت به مکتب و جامعه و میهن به کار اندازند.
خواه در عصر غیبت و خواه در عصر حضور معصوم، کسانى هستند که در حکم کارگزاران اویند و در استمرار امامت و ولایت او نقش دارند. معصوم، در عصرحضور افرادى را انتخاب و به او سمت کارگزارى و ماموریت مىدهد. او خود مىداند که از چه نیروها و از چه کسانى استفاده کند.
البته فراموش نکنیم که ممکن است عصمت معصوم در هاله جهالتها یا اغراض، مستورو مکتوم بماند و مردم جاهل یا مغرض با مقام عصمت، چنان رفتار کنند که نگذارند آثار و برکات آن در جامعه و در میان امت، بروز و ظهور پیدا کند.
اینجاست که مىبینیم عصمت معصوم به اعتصام جامعه یا امت مربوط مىشود و اگرامت، به خاطر جهالتها یا غرض ورزیها به درجه والاى اعتصام نرسیده باشد، ازعصمت معصوم بهرهاى نمىگیرد. راز این که حکومت معصوم در آخرالزمان تحققمىیابد، این است که باید مردم به گونهاى رشد و تکامل پیدا کنند که اعتصام یاعصمت پذیرى در نهاد آنها به درجه فعلیت رسیده باشد.
تاریخ نشان داده است که در دوران پنجساله خلافت امیرالمومنین(ع) که حکومتمعصوم تحقق یافته بود، دو نیروى فشار، بهطور مدام در راه خنثىسازى آثار وبرکات معصوم، فعالیت مىکردند: یکى نیروى جهالتها و دیگرى نیروى غرضورزیها.اصحاب جمل – یا ناکثین- و اصحاب صفین -یا قاسطین-، غرضورزى مىکردند و اصحابابوموسى -یا خوارج و مارقین- علمدار جهالتها و تعصبات خشک بودند.اگر اینها نبودند، حکومت معصوم آثار و برکات خود را به بروز و ظهور مىرسانیدو چهبسا معصومان دیگر هم توفیق پیدا مىکردند که با اجراى اسلام ناب و اعمالمدیریت کاملا موفق، براى همیشه مردم را از فشارهاى روحى و جسمى ناشى از حق کشیها و بىعدالتیها نجات بخشند و جهانى یکپارچه و منسجم و آباد در زیر پرچم عدالت و وحدت، به وجود آورند.
داستان مجفن بن ابى مجفن ضبى
وى بر معاویه داخل شد و گفت: از نزد پستترین و عاجزترین و ترسوترین و بخیلترین عرب آمدهام. معاویه گفت: اى برادر تمیمى، اوکیست؟ گفت: على بن ابیطالب(نعوذ بالله(. معاویه گفت: اى اهل شام، سخن برادر عراقى خود را بشنوید. بعد از آن که مردم متفرق شدند، به او گفت: واى بر تو! چرا گفتى او پستترین عرب است; حال آن که پدرش ابوطالب و جدش عبدالمطلب و همسرش فاطمه دختر پیامبر خداست؟! چهطور او بخیلترین عرب است؟! به خدا اگر دو خانه -یکى پر از کاه و دیگرى پر از طلا- داشته باشد، نخست طلا، سپس کاه را مىبخشد؟! چگونه او ترسوترین عرب است؟! به خدا هرگاه دو سپاه در مقابل یکدیگر قرار گیرند، او یکتا سوار آنهاست و نیازى ندارد که کسى از او دفاع کند. چرا او عاجزترین عرب است؟! به خدا هیچکس جز او آئین بلاغت را براى قریش تاسیس و استوار نکرده است. خدایت لعنت کند. مبادا دیگر از این حرفها بر زبان آورى.
مجفن گفت: به خدا تو ستمکارتر از منى. چرا با او جنگیدى; با این که مقام و منزلت او را مىدانى؟! گفت: براى این که به مقاصد خود دستیابم. مجفن گفت : آیا در عوض خشم و غضب و عذاب دردناک خدا، آنچه به دست مىآورى، تو را بساست؟! گفت: نه . ولى من چیزى مىدانم که تو نمىدانى. خداوند مىفرماید: ورحمتى وسعت کل شیى (1) رحمت من همهچیز را فرا گرفته است (2)
همین حقکشیها بود که خورشید امامت و عصمت را در هاله تاریک ابهام فرو مىبرد و مردم ساده لوح را در شرائطى قرار مىداد که نتوانند حق و باطل را از یکدیگر تفکیک کنند.
هنگامى که معصوم بر مسند حاکمیت و رهبرى جامعه قرار گیرد، خود بهتر مىداندکه از چگونه مدیران و کارگزارانى استفاده کند و پستهاى کلیدى را به دست چهافرادى بسپارد . بهطور طبیعى، او به سراغ افرادى مىرود که مقامى دون عصمت وفوق عدالت داشته باشند و اگر از این مرتبه تنزل کند، از باب ضرورت و کمبودنیروهاى مخلص و کارآمد است. در حکومت امیرالمومنین(ع) افرادى همچون “مالکاشتر” و “عمار یاسر”، از موقعیت والائى برخوردارند. بدون این که قدرتظاهرى، ذرهاى از تواضع و سادهزیستى آنها کاسته باشد.
روزى ما لک از بازار کوفه مىگذشت و کرباس خامى در بر و پارهاى از همان را بهجاى عمامه بر سر داشت. یکى از بازاریان به عنوان استهزاء، شاخه سبزى به جانب او انداخت. مالک، بدون این که خم به ابرو بیاورد، از آنجا گذشت. یکى ازبازاریان که مالک را مىشناخت، به او گفت : مىدانى به چه کسى اهانت کردى؟ گفت:نه. گفت: او مالک اشتر، یکى از یاران و دوستان امیرالمومنین(ع) بود. بازارى از کردار خود نادم و مضطرب شد. از پى او به راه افتاد. تا از او عذرخواهىکند. سرانجام او را در مسجدى مشغول نماز یافت. صبر کرد تا نمازش تمام شد.خود را به پاى او افکند و پایش را بوسه داد. مالک او را بلند کرد و گفت: چهکار مىکنى؟ گفت: تو را نشناخته بودم. مىخواهم خطاى خودم را جبران کنم.مالک گفت : بر تو گناهى نیست. من به مسجد آمدم که براى تو طلب آمرزش کنم (3) .
او کسى بود که امیرالمومنین(ع) دربارهاش فرمود: “لقد کان لى مثل ما کنتلرسولالله(ص). او براى من همانگونه بود که من براى پیامبر خدا بودم” (4)
آرى مالک، اگر معصوم نیست، معصوم گونه است. پس مقامش فوق عدالت و دون عصمت است.
اگر تواضع و ساده زیستى مالک نبود، هرگز آن بازارى، گرفتار چنان اشتباهى نمىشد. هرچند که کار او از اصل غلط بود. مگر هر که لباس ساده به تن دارد،باید مورد اهانت قرار گیرد؟! در دورانى که مردم -به خاطر عدم لیاقت و عدماعتصام- از فیض حضور معصوم -که وجودش یک لطف و تصرفش لطف دیگرى و عدم حضورشبه خاطر بىلیاقتى خود آنها است (5)- محرومند، باز هم باید کسانى مسوولیت ادارهجامعه را بر عهده گیرند که مقامى فوق عدالت و دون عصمت داشته باشند، تابتوانند به طور دقیق مجرى حق و عدالتباشند و به آن جذب و انجذاب و تعاملى کهباید میان امت و امام برقرار باشد، تداوم بخشند.
سخنى از شیخ الرئیس
شیخ الرئیس درباره وظیفه حساس ولایت و خلافت، سخن زیبائىدارد. او مىگوید:
“یجب ان یفرض السان طاعه من یخلفه و ان لا یکون الاستخلاف الا من جهته اوباجماع من اهل السابقه على من یصححون علانیته عند الجمهور انه مستقلبالسیاسه و انه اصیل العقل حاصل عنده الاخلاق الشریفه من الشجاعه و العفه وحسن التدبیر و انه عارف بالشریعه حتى لا اعرف من” (6)
“باید پیامبر اطاعت کسى را که جانشین خود قرار مىدهد، واجب کند و باید انتخاب خلیفه از جانب خود او باشد یا به اجماع و اتفاق سابقه دارها بر کسى که صلاحیت او را نزد جمهور مردم به لحاظ استقلال در سیاست و اصالت عقل و دارا بودن اخلاق شریفه، از قبیل شجاعت و عفت و حسن تدبیر و معرفت به شریعت، تا آنجا که کسى اعرف و اعلم از او نباشد، تضمین کنند”.
شیخ الرئیس در بیان فوق به دو مرحله نظر دارد: یکى مرحله حضور معصوم و دیگرى مرحله غیبت. در دوره حضور معصوم، او از جانب پیامبر منصوب است و مردم باید رهبرى او را بپذیرند و اطاعت او را پیشه خود سازند.
در دوره غیبت، افراد سابقهدار و خبیر و بصیر، وظیفه دارند که با اجماع و اتفاق، اصلح افراد را به لحاظ علم و سیاست و درایت و اخلاق به مردم معرفىکنند، تا مردم از راه بیعت یا انتخابات -که امروز معمول است- رهبرى و زعامت او را بپذیرند و از او اطاعت کنند و مخالفانش را سرجاى خود بنشانند. چه آنها کافر و معصیتکارند و خونشان مباح است (7).
نگاهى به روایات
در روایت آمده است که:
“و اما من کان من الفقهاء صائنا لنفسه حافظا لدینه مخالفا لهواه مطیعا لامر مولاه فللعوام ان یقلدوه” (8) .
“توده مردم باید از کسى اطاعت و تقلید کنند که فقیهى خویشتندار، نگهبان دین، مخالف هواى نفس و مطیع فرمان خدا باشد”.
ویژگیهایى که در بالا ذکر شده، بالاتر از عدالت یا حسن ظاهرى است که در امورى مانند شهادت و امامت جماعت و… کافى است.
صاحب ویژگیهاى فوق، اگر معصوم نباشد، یک درجه پائینتر از معصوم و درجاتى بالاتر از عدالت است.
عالم بىعمل و فقیه بىتقوا را در اسلام ارزشى نیست. خداوند به یکى از انبیاء خود وحى کرد که به آنهائى که براى غیر دین، تفقه مىکنند و براى غیر عمل، یاد مىگیرند و دنیا را براى غیر آخرت مىجویند و در پوست میشند و دل گرگ دارند . و زبانشان شیرینتر از عسل و اعمالشان تلختر از صبر است، بگوید که: با من نیرنگ مىکنند و مرا به استهزاء گرفتهاند. آنها را چنان گرفتار فتنهاى کنم که خردمند را حیران کند (9) .
و اما عدالت معمولى همان است که رهبر عالیقدر اسلام دربارهاش مىفرماید:
“من عامل الناس فلم یظلمهم و حدثهم فلم یکذبهم و وعدهم فلم یخلفهم فهو ممن کملت مروته و ظهرت عدالته و وجبت اخوته و حرمت غیبته” (10)
“هرکس با مردم معامله کند و به آنها ستم روا ندارد و براى آنها حدیث کند وبه آنها دروغ نگوید و آنها را وعده دهد و خلف وعده نکند، از کسانى است که مروتش کامل و عدالتش ظاهر و برادریش واجب و غیبتش حرام است”.
دورنماى حکومت معصوم
ما نمىخواهیم و نباید براى معصوم تعیین وظیفه کنیم. قطعا او در اعمال سیاست و مدیریتخود، افراد همسنخ را جذب و غیر همسنخ را دفع مىکند. او هم جاذبه دارد و هم دافعه. خوبان و پرهیزکاران در حوزه جذب و انجذاب او قرار مىگیرند و بدان و بىتقواها از او دفع مىشوند. ولى در برابر قانون همگان یکسانند و هرگز تبعیضى اعمال نمىشود. و نااهلى بر مسند اهلىنمىنشیند. معصوم، نیکوکاران را تشویق و بدکاران را ملامت مىکند. اما هرگز حقىرا از صاحب حقى سلب نمىکند و به غیر صاحب حقى نمىدهد. هرچند گرفتن پوست جوى از دهان مورچهاى باشد(11) . دنیا در نظرش خوارتر از برگ نیم جویدهاى است که دردهان ملخى باشد(12)
فلسفه حکومتش همه اعتقادات و اخلاقیات و احکام شریعت است. او کسى را شایسته زمامدارى مىداند که بخیل و جاهل و جفاکار و ترسو ورشوهخوار و تعطیل کننده سنت نباشد. چرا که او بر ناموس و جان و مال و قوانین و پیشوائى مردم ولایت دارد و اگر بخیل باشد، بر جمع مال حریص است و اگر جاهلباشد، مردم را گمراه کند و اگر جفاکار باشد، مردم را مستاصل و پریشان سازد و اگر ترسو باشد، بر توانگران تکیه کند و مستمندان را مورد بىاعتنائى قراردهد و اگر رشوهخوار باشد، حقوق مردم را پایمال سازد و اگر تعطیل کننده سنتباشد، مردم را به بىدینى سوق دهد (13) .
بهترین الگوى جذب و انجذاب و تعامل، در نظام امامت امیرالمومنین(ع) بود که خود اسلام مجسم و نمونه کامل مسلمانى بود.در گفتار قواعد آن را به زیبائى بیان مىکرد و در کردار، بعد از پیامبرخدا(ص) از همه کاملتر بود.
این مساله مهم بود که او علیرغم همه مشکلات و نامساعد بودن شرائط و اوضاع و احوال و در وضعیت عصمت ناپذیرى جامعه، چند صباحى حکومت ظاهرى را بر عهده گرفت -گو این که در باطن، قائد و پیشواى ابدى امتبود- تا شیوه صحیح و خداپسندانه حکمرانى را به نمایش گذارد.
زان به ظاهر کوشد اندر راه حکم
تا امیران را نماید راه و حکم
تا بیاراید به هر تن جامهاى
تا نویسد او به هرکس نامهاى
تا امیرى را دهد جان دگر
تا دهد نخل خلافت را ثمر
میرى او بینى اندر آن جهان
فکرت پنهانیت گردد عیان
حکومت او میزان و معیار است. بشریت به هر درجه و مرتبهاى که از لحاظ علمى و صنعتى نائل گردد، راهى جز پیروى از او در زمامدارى و حکومت ندارد. حکومتى کهدر عمل، گفتار و کردار او را سرمشق قرار دهد، حکومت صالحه و دولت کریمه است.
اگر پنج سال حکومت عدل على نبود، شاید بعضى فکر مىکردند که آنچه دینخواسته، عملى نیست. یا این که دین برنامهاى عملى براى حکومت ندارد.
پی نوشت :
1. الاعراف: 156.
2. سفینهالبحار: (عوى) ج2، ص292.
3. فیض الاسلام، سید على نقى، ترجمه و شرح نهجالبلاغه، ص981.
4. همان مدرک.
5. خواجه طوسى مىفرماید: وجوده لطف و تصرفه آخر و عدمه منا” این سخندرباره امام زمان(ع) است. (کشف المراد، المقصد 5، المساله 1).
6. الشفاء، الالهیات، المقاله 10، الفصل 5.
7. همان مدرک، عبارت چنین است: “فعلى الکافه من اهل المدینه قتاله وقتله”.
8. سفینهالبحار: فقه.
9. همان.
10. على(ع) به مالک فرمود: “لا یکونن المحسن و المسى عندک بمنزله سواء …”(نهجالبلاغه فیض الاسلام، ص 991).
11. والله لو اعطیت الاقالیم السبعه بما تحت افلاکها على ان اعصى الله فىنمله اسلبها جلب شعیره ما فعلته” (نهجالبلاغه فیض الاسلام، ص 705، خطبه 215.
12. و ان دنیاکم عندى لاهون من ورقه فى فم جراده تفضمها (همان)
13. وقد علمتم انه لا ینبغى ان یکون الوالى على الفروج و الدماء والمغانم والاحکام و امامه المسلمین، البخیل… (همان، ص 398، خطبه 131).
منبع: ماهنامه مکتب اسلام