نویسنده: آیتالله جوادی آملی
بحث در محتوای مشترک هفت سورهای است که با «حم» آغاز میشوند، که به عنوان «حوامیم سبعه» معروفند. یکی از مضمونهای مشترک این هفت سوره، تبیین ضرورت وحی و توضیح خطوط کلی آن و بیان رهآورد انبیاء است.
چون انبیاء از یک مبدأ حقیقی، سخن را دریافت میدارند و مردم را نیز به یک حقیقت دعوت میکنند، مضمون سخنان آنان یک واقعیت خواهد بود. لذا هر پیغمبری، سخنان پیامبر پیشین را تصدیق میکرد «مُصَدِّقاً لِمَا بَیْنَ یَدَیْهِ». (1) و اگر گروهی؛ سخنان یک پیغمبر را تکذیب کنند، همانند آن است که، سخنان همه انبیاء را رد کرده باشند و اگر سخنان یک پیغمبر را بپذیرند، در حقیقت باید سخنان همه انبیاء را بپذیرند.
بیان شد که مهمترین رهآورد انبیاء (علیهمالسلام) دعوت مردم، به اصول دین است؛ توحید، معاد، نبوت، و یکی از بهترین فرآوردههای وحی این است که؛ انسان وقتی متکامل خواهد شد و به تعالی انسانیت خواهد رسید که، خدا را در تمام شئون زندگی خود شاهد بداند، و خود را در همهی امور در مشهد و محضر الله ببیند.
و اگر انسانی؛ در اثر تنگنظری، جز طبیعت و ماده، چیزی را ندید و به چیزی غیر از ماده نیندیشید، او خود را در پیشگاه خالقش نمیبیند. او خود را در محضر کسی که، حاکم محکمه عدل است نمیبیند و چون این بینش را ندارد، در تنظیم کارها، از مسیر سعادت منحرف میشود، و هر چه را که خداوند فرمود باید انجام بدهد، انجام نمیدهد، بلکه هر چه را که هوای او میطلبد، انجام میدهد.
این گروه؛ که دید علمیشان، از قلمرو طبیعت بیرون نیست، ماوراءطبیعت را که محیط و مشرف عالم طبیعت است نمیبینند. خدای سبحان به پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) درباره آنها دستور داد: « فَأَعْرِضْ عَنْ مَنْ تَوَلَّى عَنْ ذِکْرِنَا وَ لَمْ یُرِدْ إِلاَّ الْحَیَاهَ الدُّنْیَا ذلِکَ مَبْلَغُهُمْ مِنَ الْعِلْمِ» (2) یعنی؛ از کسی که، غیر از دنیا نمیخواهد اعراض کن. چون دانششان فقط به عالم طبیعت میرسد و بس، و از محدوده طبیعت نگذشتند و طبیعت آفرین را ندیدند.
بشر در برابر وحی انبیاء به دو دسته تقسیم شدهاند، یک عده؛ کسانی که خدا را در تمام شئون زندگی شاهد اعمال خود مییابند، و خود را در محضر الله میبینند، اینها اهل ایمان و تقوی شدند و در روز داوری از نجات برخوردار شدند که «وَ نَجَّیْنَا الَّذِینَ آمَنُوا وَ کَانُوا یَتَّقُونَ» (3) آنان که سیره پارسائی داشتند از نجات ابد برخوردار شدند.
گروهی دیگر؛ که در برابر حق به مبارزه پرداختند، محکوم به سقوط شدند، چون من صارع الحق صرعه» (4) کسی که با حق درافتد شکست میخورد. این گروه در اثر اینکه خدا را شاهد اعمال خود نمیدیدند، تن به تبهکاری دادند و کیفرشان این شد که: «وَ یَوْمَ یُحْشَرُ أَعْدَاءُ اللَّهِ إِلَى النَّارِ فَهُمْ یُوزَعُونَ حَتَّى إِذَا مَا جَاءُوهَا شَهِدَ عَلَیْهِمْ سَمْعُهُمْ وَ أَبْصَارُهُمْ وَ جُلُودُهُمْ بِمَا کَانُوا یَعْمَلُونَ» (5)
خدا را شاهد اعمال دانستن، عامل نجات است. و خود را، از خدا منقطع دیدن، عامل بدبختی است. و روشن شد که سراسر عالم اهل شعورند و حوادث را میفهمند، و اعضاء و جوارح انسان، تمام شئون زندگی او را زیر نظر دارد و علیه انسان در قیامت شهادت میدهد. نکاتی که در آیه کریمه «شَهِدَ عَلَیْهِمْ سَمْعُهُمْ وَ أَبْصَارُهُمْ وَ جُلُودُهُمْ» مطرح بود به عرض رسید.
در تتمیم بحث قبل؛ و زمینه بحث حال و آینده، این مطلب را نباید از نظر دور داشت که تنها عامل سعادت انسان، آن است که انسان خود رادر مشهد کسی ببیند که نظام آفرینش در اختیار اوست. هر کسی این بینش الهی را پیدا کرد، از تباهی میرهد، و هر کسی این معرفت را نداشت، و به اصطلاح قرآن کریم نابینا بود، گرفتار هوس و تباهی هوی میشود.
قرآن، وقتی سیرهی انبیاء (علیهم السلام) را تشریح میکند میفرماید، چون اینها خدا را شاهد اعمال خود میدیدند، تن به تباهی نمیدادند، نه تن به ذلت شهوت، نه تن به ذلت خواری و ترس. نه در جذب ملایم، به تباهی میافتادند، نه در دفع منافی به تباهی میافتادند. و نه در اندیشهها، به تباهی جهل گرفتار میشدند، و نه در تصمیمگیریها گرفتار وهن اراده میشدند.
وقتی جریان یوسف صدیق (سلامالله علیه) را نقل میکند؛ علت معصوم بودن و مصونیتش را چنین تشریح میکند؛ چون برهان پروردگار را دید عزم گناه نکرد «وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِهَا لَوْ لاَ أَنْ رَأَى بُرْهَانَ رَبِّهِ» (6) آن زن قصد بدی و اهتمام به گناه را نسبت به یوسف صدیق در قلب و سر خود پروراند. ولی یوسف صدیق (سلامالله علیه) نه تنها به اصل گناه، مبتلا نشد بلکه به قصد گناه هم مبتلا نشد. بحث در آیه فقط راجع به مرحله عزم و قصد است، نه در حد فعل خارج. گناهی در مقام فعل صورت نپذیرفت، فقط در مقام تصمیم و بیت و اراده سخن است.
آن زن، اراده معصیت کرد، همت به معصیت گمارد، ولی یوسف صدیق؛ چون برهان خدا را دید، همت و عزم گناه نکرد، نیت گناه نکرد. یعنی نه تنها گناه نکرد، بلکه خیال گناه هم نکرد. نه تنها، در مقام ظاهر محفوظ بود، بلکه در مقام باطن هم معصوم و محفوظ بود.
نیت بد هم در جان پاک یوسف صدیق (سلام الله علیه) راه پیدا نکرد، زیرا خدا فرمود: «وَ هَمَّ بِهَا لَوْ لاَ أَنْ رَأَى بُرْهَانَ رَبِّهِ» یعنی اگر برهان حق را، که خدای سبحان خود، برهان است و نور باهر است مشاهده نکرده بود، یا برهانی که از طرف خداست، ندیده بود، همت میگمارد، یعنی اگر برهان خدا را ندیده بود، نیت میکرد. چون برهان خدا را دید، نیت گناه هم نکرد.
آن زن؛ نیت بد کرد ولی یوسف صدیق نیت بد هم نکرد. چون جان یوسف صدیق (سلامالله علیه)، شاهد برهان رب بود. چشم زنده و بیدارش «نور السموات والارض» را میدید. آن دل، که خدا را ببیند، نیت غیر خدا نمیکند، در این کریمه فرمود؛ سر اینکه یوسف صدیق، نیت گناه نکرد، و تصمیم گناه نگرفت، آن است که برهان خدا را مشاهده کرد. معلوم میشود مشاهدهی حضور خدا، نه تنها انسان را از گناه ظاهری محفوظ میکند، از گناه باطنی هم حفظ میکند.
اگر خدا فرمود: «وَ ذَرُوا ظَاهِرَ الْإِثْمِ وَ بَاطِنَهُ» (7) یعنی گناهان ظاهر و گناهان باطن را ترک کنید، و همچنین گناه را در ظاهر و جلوت و گناه را در باطن و خلوت ترک کنید، برای آن است که، هر کسی خدا را به عنوان «هوالظاهر» مشاهده کرد. نه گناهان ظاهری را مرتکب میشود و نه در ظاهر گناه میکند. اگر کسی خدا را به عنوان «هوالباطن» مشاهده کرد، نه گناه را در باطن و خفا انجام میدهد، و نه گناهان باطنی را مرتکب میشود. چون در باطن هر باطنی خدا ظاهر است، و در ظاهر هر ظاهری خدا شاهد است.
اگر حرم امن قلب یوسف صدیق معصوم است برای آن است که، چشم دل او خدا را دید، اگر چشم دل خدا را ببیند، نه تنها انسان، به طرف بدی نمیرود، گناه و بدی حق ندارد در حرم امن دل او راه پیدا کند. اینجا جای شهود الله است. محلی برای اهریمن نیست. لذا خدا فرمود؛ چون قلب یوسف صدیق، برهان رب را دید، نه تنها گناه نکرد، بلکه همت به گناه و نیت گناه هم نکرد، لذا نیت گناه به قلب یوسف صدیق راه نیافت.
نه تنها یوسف به طرف گناه نرفت، بلکه گناه به طرف یوسف نیامد. لذا فرمود: «کَذلِکَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَ الْفَحْشَاءَ» (8) نفرمود، ما یوسف را از بدی بازداشتیم، ما یوسف را از گناه منصرف کردیم، بلکه فرمود؛ گناه را از یوسف منصرف داشتیم، بدی را راهی به سمت یوسف نیست، حرامی را به حرم راه نیست، بیگانه را به حرم دل آشنا راه نیست، گناه به طرف یوسف نرفت، نه فقط یوسف به طرف گناه نرفت. «لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَ الْفَحْشَاءَ»، نه، «لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَ الْفَحْشَاءَ» نفرمود؛ ما یوسف صدیق را، از گناه منصرف کردیم، بلکه فرمود؛ گناه و زشتی را از یوسف دور داشتیم.
آنگاه استدلال میکند که چرا گناه به حرم امن یوسف صدیق راه نداشت، چون «إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُخْلَصِینَ» (9) این از بندگان مخلص ماست، بندگان مخلص، فوق مخلصیناند. آنها که در سیرهی خود اهل خلوصند «مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ» (10) هستند. مسائل اعتقادی و اخلاقی و اعمال را در هر سه مرحله خالصاً لله انجام میدهند. اینها جزء مخلصینند. در بین اینها، افرادی را خدا برچین میکند بنام مخلصین.
مخلص کسی است که خدا او را از بین مخلصین انتخاب کرده باشد، «الذین استخلصهم الله لنفسه». مخلصین جزء صالحیناند نه جزء «عملوا الصالحات» آن کسی که در مقام عمل صالح است، غیر از کسی است که در مقام گوهر ذات، صالح باشد. آنکه در مقام گوهر ذات، صالح شد؛ نظیر رسول اکرم و اهل بیت (علیهم السلام)، و انبیاء عظام الهی (علیهم السلام)، «إِنَّ وَلِیِّیَ اللَّهُ الَّذِی نَزَّلَ الْکِتَابَ وَ هُوَ یَتَوَلَّى الصَّالِحِینَ» (11) آنها میشوند جزء مخلصین.
وقتی انسان مخلص شد، یعنی در مقام ذات خالص شد، و خدا او را در بین بندگان برچین کرد، و برای خود، خالصاً لذاته انتخاب کرد، شیطان به آنها دسترسی ندارد، زیرا قلمرو وسوسهی شیطان در قرآن محدود شد. شیطان گفت؛ من بندگان خدا را اغوا و وسوسه میکنم «إِلاَّ عِبَادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِینَ» (12) مگر بندگانی که به مقام اخلاص ذات برسند.
در آن مرحله؛ جائی برای شیطنت نیست، چون شیطان از راه شک میآید، وسوسه میکند و انسان را به تردید میاندازد، و کم کم از راه منحرف میکند. و چون در بعضی از مراحل وجودی باطل اصلاً راه ندارد، شک هم در آن مرحله راه پیدا نمیکند. زیرا وقتی در آن مرحله بطلان راه نداشت؛ کار خلاف راه نداشت، شک هم راه ندارد، چون شک در آن است که؛ آیا این شیء از قبیل اول است یا از قبیل دوم؟
در یک مرحله از جهان هستی، اگر باطل اصلاً راه نداشت، آنجا شک اصلاً راه ندارد، چون وقتی انسان شک میکند که این شیء حق است یا باطل؛ که در آن مرحله باطل راه داشته باشد. اگر در آن جا هر چه هست؛ حق است، و ممکن نیست در آن مرحله باطل راه پیدا کند، شک هم راه ندارد. چون شک برای آن است که انسان نمیداند، این فرد از قبیل حق است یا از قبیل باطل؟
در یک مرحله اگر شک راه نداشت، وسوسه هم راه ندارد، چون آغاز وسوسه شک و تردید است. زیرا شیطان از راه فکر و اندیشه انسان را فریب میدهد، و فکر و اندیشه اول از راه شک آسیب میبیند، بعداً به صورت وهم و گمان خلاف، تبدیل میشود، سپس به صورت جهل مرکب؛ صحنه قلب را سیاه میکند.
پس اگر در یک مرحلهای از جهان هستی باطل اصلاً راه نداشت، شک هم راه ندارد. وقتی شک راه نداشت، وسوسه راه ندارد، وقتی وسوسه راه نداشت، شیطان که وسوسه کننده است نفوذی ندارد. لذا صریحاً اعتراف کرده گفت؛ قلمرو نفوذ من تا مرز اخلاص است. اگر بندهای به مقام مخلص رسید، من به مقام اخلاص او راهی ندارم. «إِلاَّ عِبَادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِینَ».
خدا میفرماید؛ یوسف صدیق از مخلصین است، و گناه به طرف یوسف صدیق راه ندارد، چون از مخلصین است. و شیطان میگوید؛ من نسبت به بندگان مخلص دسترسی ندارم، آن دشمن هم؛ که یوسف صدیق را متهم کرد، او هم در پایان جریان اعتراف به توطئه کرد، گفت: «الْآنَ حَصْحَصَ الْحَقُّ أَنَا رَاوَدْتُهُ» (13) من خواستم در ارادهاش راه پیدا کنم و موفق نشدم.
بنابراین هم خدا به عصمت یوسف شهادت داد، هم دشمنان اصلی و فرعی او شهادت به صیانت او از گزند وسوسه و گناه دادند. این امور فعلاً محل بحث نیست، زیرا گفتار در آنها به عهده بحث در پیرامون سیره انبیاء خواهد بود.
محل بحث فعلاً این است که چون یوسف صدیق، برهان رب یا برهانی را که «هوالرب» است «و نور السموات والارض» است؛ مشاهده کرد، این مشاهدهی برهان رب، او را از نیت بد، حفظ کرد. معلوم میشود مشاهدهی حق هرگز نمیگذارد انسان آلوده شود، ولی علم حصولی و اندیشههای فکری احیاناً با گناه میسازد. اما علم شهودی، هرگز انسان را اجازه تبهکاری نمیدهد.
آنچه قرآن کریم به آن اهمیت میدهد؛ مشاهدهی پروردگار و آیات او است، یعنی علم شهودی است که مؤمنین با تقوی را از نیت سیئات حفظ میکند و در اثر نبودن آن؛ انسان به تباهی میافتد.
در همین سورهی کریمه که مقداری از آیاتش مطرح شد؛ این چنین میخوانیم که؛ تبهکاران در محکمه خدا وقتی میبینند، اعضاء و جوارحشان علیه آنها شهادت میدهند «وَ قَالُوا لِجُلُودِهِمْ لِمَ شَهِدْتُمْ عَلَیْنَا» (14) به اعضاء و پوستها و جوارشان میگویند؛ چرا علیه ما گواهی دادید؟ «قَالُوا أَنْطَقَنَا اللَّهُ الَّذِی أَنْطَقَ کُلَّ شَیْءٍ» (15) گفتند؛ خدا ما را گویا کرد، خدایی که همه چیز را گویا کرد ما را هم به نطق درآورد، نه آنکه خدا ما را فعلاً آگاه کرد، نه اینکه الان علم را خدا به ما داد، بلکه این علم را خدا با هستی ما تعبیه کرد، در دنیا توفیق عالم شدن را به ما داد و ما در آنجا به اعمال انسانها آگاه شدیم و در اینجا به حرف درآمدیم.
اگر اعضاء و جوارح فقط در قیامت بفهمند که انسان مجرم است و در دنیا آگاه نباشند، شهادت آنها در آن روز مسموع نیست. اینها باید قبلاً میفهمیدند و در قیامت شهادت میدادند. در قیامت که؛ روز احتجاج است، ممکن است انسان به خدا بگوید، شما به دست و پای من آموختی والا اینها نمیدانستند.
اگر شهادت جوارح؛ در قیامت مسموع است، معلوم میشود؛ جوارح و اعضاء در دنیا میفهمند و در قیامت شهادت میدهند و لذا شهادتشان مسموع است، و اگر خدای سبحان اینها را در قیامت به حرف دربیاورد مانع قبول و شهادت اینها نیست، زیرا اینها، آنچه که در درونشان بود ظاهر میکنند، نه آنکه شهادت باطل دهند، بلکه آنچه در نهاد اینهاست آشکار میکنند نه آنکه خلاف بگویند. هر چه در دنیا میفهمیدند در آخرت بازگو میکنند. خدا دستور میدهد که همان را بازگو کنید نه آنکه خدای سبحان آنها را آگاه کند یا دستور بدهد که گواهی زور و باطل دهند.
«قَالُوا أَنْطَقَنَا اللَّهُ الَّذِی أَنْطَقَ کُلَّ شَیْءٍ وَ هُوَ خَلَقَکُمْ أَوَّلَ مَرَّهٍ وَ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ» (16) آفرینش پیشینیان هم به وسیله خدا بود، این آفرینش مجددتان بنام معاد هم به وسیله خدا است. اوست که شما را در دنیا آفرید، اوست که شما را در آخرت احیاء کرد، اوست که دست و پا و همهی جوارح شما را، جسم و جان شما را، در آخرت احضار کرد و به قیامت آورد. آنگاه خدا به تبهکاران میفرماید؛ چیزی که شما را به این روز سیاه نشاند، و منحرف کرد، جهل شما بود. شما نمیدانستید که ما میبینیم. آن دید را نداشتید که ببینید، ما و مأموران ما، شاهد اعمال شمائیم.
تنها چیزی که انسان را در حساسترین حالات گناه حفظ میکند، مشاهدهی برهان رب است، و تنها چیزی که انسان را به درهی سقوط، ساقط میکند، ندیدن خداست. خدا میفرماید؛ چون ما را ندیدید بیراهه رفتید، «وَ مَا کُنْتُمْ تَسْتَتِرُونَ أَنْ یَشْهَدَ عَلَیْکُمْ سَمْعُکُمْ وَ لاَ أَبْصَارُکُمْ وَ لاَ جُلُودُکُمْ وَ لکِنْ ظَنَنْتُمْ أَنَّ اللَّهَ لاَ یَعْلَمُ کَثِیراً مِمَّا تَعْمَلُونَ» (17) اکنون میفهمید که دست و پا و جوارح شما، میفهمیدند و شاهد بودند.
شما برای اینکه مبادا دست و پا و جوارح، علیه شما شهادت دهند استتار و احتجاب نکردید و شهادت اینها را بیحرمتی نکردید، بلکه شهادت خدا را بیحرمتی کردید. خیال کردید که ما حاضر صحنه اعمال نیستیم؛ در حالی که، اینها همه مأموران ما هستند. شما که به شهادت دست و پا و گوش و چشمتان اعتنا نکردید در حقیقت به مأموران ما اعتنا نکردید. شما که خیال کردید اینها نمیبینند، پنداشتید که ما نمیبینیم. اینها مأموران ما هستند، همه جا حاضرند. خدا شاهد است، همهی مأموران الهی هم حاضرند در تمام کارها که انسان وارد آن ها میشود و همچنین، از کار فراغت پیدا میکند.
در همهی مقاطع، خدا و مأموران الهی شاهد اعمال شمایند و بیاعتنائی شما در حقیقت به شهود خدائی و مأموران الهی بود نه فقط نسبت به جوارح. چون شما خیال کردید که آنها نمیبینند. بلکه پنداشتید که ما نمیبینیم و چون پنداشتید خدا شاهد اعمال شما نیست، این گمان بد و خیال خام، شما را به این جایگاه دردناک کشاند.
«وَ لکِنْ ظَنَنْتُمْ أَنَّ اللَّهَ لاَ یَعْلَمُ کَثِیراً مِمَّا تَعْمَلُونَ» این چنین پنداشتید که خیلی از چیزها را خدا نمیبیند. فقط کارهای خوبتان را میبیند و کارهای علنی را میبیند. کارهای بد، کارهای مخفی؛ کارهایی که در درون دارید، آنها را خدا نمیبیند. اینکه خدا را ندیدید، اینکه ندیدید که خدا شاهد است، همین گمان بد شما را ساقط کرد.
در سورهی مبارکهی یونس فرمود: «وَ مَا تَکُونُ فِی شَأْنٍ وَ مَا تَتْلُو مِنْهُ مِنْ قُرْآنٍ وَ لاَ تَعْمَلُونَ مِنْ عَمَلٍ إِلاَّ کُنَّا عَلَیْکُمْ شُهُوداً إِذْ تُفِیضُونَ فِیهِ» (18)
«وَ مَا تَکُونُ فِی شَأْنٍ» خطاب به رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) است، «وَ مَا تَتْلُومِنْهُ مِنْ قُرْآنٍ» از طرف خدا، آیهای را بر مردم تلاوت نمیکنی، آنگاه خطاب به همه انسانها کرد و فرمود: «وَ لاَ تَعْمَلُونَ مِنْ عَمَلٍ» هیچ کاری انجام نمیدهید «إِلاَّ کُنَّا عَلَیْکُمْ شُهُوداً إِذْ تُفِیضُونَ فِیهِ» مگر اینکه ما در حینی که وارد عمل میشوید حاضریم.
تعبیر به جمع نشان میدهد، خدا و مأموران الهی، اعضاء و جوارح ما، همه و همه شهود اعمال صحنهاند. فرمود؛ ما همه شاهدیم. اینها مأموران الهیاند. انسان مجرم این بینش را ندارد. گرچه با تفکرات حصولی؛ بسیاری از مسائل اسلامی را فهمیده باشد، وقتی برهان رب را نمیبیند، به تباهی گناه تن میدهد.
«وَ ذلِکُمْ ظَنُّکُمُ الَّذِی ظَنَنْتُمْ بِرَبِّکُمْ أَرْدَاکُمْ فَأَصْبَحْتُمْ مِنَ الْخَاسِرِینَ» (19) این گمان بد؛ باعث سقوط شما شد، انسان که در اوج سعادت است به وسیله این خیال خام سقوط میکند. انسان که در بستر صراط مستقیم است، با این خیال خام منحرف میشود.
به تعبیر استاد علامه طباطبایی – رضوان الله تعالی علیه – قرآن دربارهی افراد تبهکار دو تعبیر دارد. گاهی میگوید اینها از بالا سقوط میکنند، گاهی میگوید از صراط مستقیم منحرف میشوند. گاهی میگوید «وَ إِنَّ الَّذِینَ لاَ یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَهِ عَنِ الصِّرَاطِ لَنَاکِبُونَ» (20) در این سیر افقی که مسیر مستقیم است، منحرف میشود. گاهی میگوید در این سیر عمودی؛ اینها از بالا میافتند «وَ لاَ تَطْغَوْا فِیهِ فَیَحِلَّ عَلَیْکُمْ غَضَبِی وَ مَنْ یَحْلِلْ عَلَیْهِ غَضَبِی فَقَدْ هَوَى». (21).
این مطلب عمیق را به صورت یک قیاس منطقی بیان کرده، فرمود؛ شما طغیان نکنید، زیرا هر کسی طغیان و تجاوز از وظیفه کرد، غضب خدا بر او حلال میشود و هر کس غضب خدا بر او حلال شد سقوط میکند «لاَ تَطْغَوْا فِیهِ» چرا؟ چون «فَیَحِلَّ عَلَیْکُمْ غَضَبِی وَ مَنْ یَحْلِلْ عَلَیْهِ غَضَبِی فَقَدْ هَوَى» یعنی سقوط میکند.
یا در کریمه سورهی حج فرمود: «وَ مَنْ یُشْرِکْ بِاللَّهِ فَکَأَنَّمَا خَرَّ مِنَ السَّمَاءِ فَتَخْطَفُهُ الطَّیْرُ أَوْ تَهْوِی بِهِ الرِّیحُ فِی مَکَانٍ سَحِیقٍ» (22) هر کسی که شرک بورزد، گویا از آسمان پرت شده، که در همان سینه باز آسمان شاهین و کرکس، او را میرباید یا تندباد او را به ته دره سحیق و نرم میکند. که اینجا؛ تعبیر به سقوط فرمود، در آیه محل بحث هم فرمود؛ این گمان خام است که شما را ساقط کرد، «وَ ذلِکُمْ ظَنُّکُمُ الَّذِی ظَنَنْتُمْ بِرَبِّکُمْ أَرْدَاکُمْ» این گمان بد شما را هلاک و ساقط کرد «ارداء» یعنی اهلاک و اسقاط.
«فَأَصْبَحْتُمْ مِنَ الْخَاسِرِینَ» و نتیجه آن جهل شما این شد که وقتی فهمیدید که، سرمایه را باختید، چون آخرت جای عمل نیست، عمل، در محدودهی عمر دنیا است، که عالم حرکت و تکامل است. آخرت، که روز جزا و دارالقرار است، دار عمل نیست. چون دار عمل نیست، دار سرمایه نیست. سرمایه را انسان، در دنیا باید در راه تحصیل درآمد معنوی صرف نماید و گرنه جزء خسارت دیدهها خواهد شد و اگر توفیق آن را یافت که سرمایه را به منظور تحصیل سعادت صرف نماید به آینده رضایتبخش امیدوار خواهد بود «یَرْجُونَ تِجَارَهً لَنْ تَبُورَ». (23)
بهترین راه تجارت را خدای سبحان چنین معرفی کرد «هَلْ أَدُلُّکُمْ عَلَى تِجَارَهٍ تُنْجِیکُمْ مِنْ عَذَابٍ أَلِیمٍ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ» (24) ایمان به خدا تجارت سودمند است. آنها که سرمایه را باختند «فَمَا رَبِحَتْ تِجَارَتُهُمْ» (25) سودی نکردند، بلکه «فَأَصْبَحْتُمْ مِنَ الْخَاسِرِینَ» خسارت دیدند.
منشأ سرمایه باختن؛ همان مشاهده نکردن حضور خداست. اگر کسی خدا را شاهد کارهایش نداند، دست به هر کاری میزند. این سخن همهی انبیاء است. این یک مضمون مشترکی است که در «حوامیم سبعه» میتوان استنباط کرد که هر انسان با شاهد درونی در قیامت زنده میشود چه اینکه با شاهد درونی هم، هماکنون بسر میبرد.
«وَ جَاءَتْ کُلُّ نَفْسٍ مَعَهَا سَائِقٌ وَ شَهِیدٌ» (26) این چنین نیست؛ که انسان بدون شاهد به سر ببرد، هم اکنون مأموران الهی جریان زندگی او را زیر نظر دارند. هر کسی که در قیامت میآید، کسی او را از پشت میراند و کسی هم شاهد اعمال اوست.
انسان؛ اگر در درون خود، این مشهد و حضور را فراهم نکند، و گمان کند که خدا او را نمیبیند، گرفتار رفقای بد خواهد شد که در درون او خیمه میزنند و خانه بنا میکنند، همانها که خدا را نمیدیدند و نمیبینند، قرآن کریم میفرماید؛ رفقای بدی در نهان خانهی دل اینها خیمه میزنند. به اینها گفته میشود که باید گرفتار کیفر آتش باشند.
«فَإِنْ یَصْبِرُوا فَالنَّارُ مَثْوًى لَهُمْ» (27) اگر صبر پیشه کنند، آتش جایگاه دائمی اینهاست. «وَ إِنْ یَسْتَعْتِبُوا» (28) بخواهند عذرخواهی کنند، بخواهند رضایت مولا را جذب بکنند «فَمَا هُمْ مِنَ الْمُعْتَبِینَ» (29) به اینها اجازه عذرخواهی داده نمیشود، تا اینها رضایت طلب کنند و عذرخواهی نمایند «وَ لاَ یُؤْذَنُ لَهُمْ فَیَعْتَذِرُونَ». (30)
کسی در آن روز حق حرف ندارد، حق عذرخواهی هم ندارد، چون حجت در دنیا تمام شده بود، جا برای عذرخواهی در قیامت نیست «قَدْ تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ»
(31) آن کسی که سقوط کرد، بعد از روشن شدن حق و باطل بوده است «لِیَهْلِکَ مَنْ هَلَکَ عَنْ بَیِّنَهٍ» (32) و آن کسی هم که به رشد و سعادت رسید، بعد از روشن شدن حق بوده است «وَ یَحْیَى مَنْ حَیَّ عَنْ بَیِّنَهٍ» (33) بنابراین جایی برای استعتاب و عتباطلبی نیست، جایی برای استرضاء و جلب رضایت مولا نیست.
آنگاه میفرماید: «وَ قَیَّضْنَا لَهُمْ قُرَنَاءَ» (34) ما برای تبهکاران؛ قرینهایی قرار دادیم. کسی که ندای عقل را از درون خاموش کرد و پیام انبیاء را در بیرون نپذیرفت، دشمنان درونی را میپرورد، و دشمنان بیرونی را میپذیرد. از درون و بیرون علیه او توطئه میشود.
خدا برای انسان از درون و بیرون، چراغ و نور و هدایت فرستاد. «ان الله علی الناس حجتین، حجه ظاهره و حجه باطنه فأما الظاهره فالرسل و الانبیاء و الائمه (علیهم السلام) و أما الباطنه فالعقول» (35) اگر کسی چراغ عقل را در اثر شهوت خاموش کرد و به دنبال انبیاء راه نیفتاد، از درون گرفتار اهریمن و از بیرون گرفتار دوستان بد میگردد.
«فَزَیَّنُوا لَهُمْ مَا بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَ مَا خَلْفَهُمْ» (36) آن رفقای سوء، گذشته و آیندهی اینها را، بیهوده و یاوه تزیین میدهند، و کارهای اینها را در برابر انبیاء حق جلوه میدهند، میگویند؛ آنچه که تو میکنی تمدن و سعادت است، و آنچه که انبیاء میگویند ارتجاع و فرسوده است. کارهای باطل تبهکاران را رنگین و گیرا نشان میدهند، و کارهای حق انبیاء و اولیاء را ارتجاع و اسطوره و فرسوده وانمود میکنند.
«وَ حَقَّ عَلَیْهِمُ الْقَوْلُ فِی أُمَمٍ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِمْ مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ إِنَّهُمْ کَانُوا خَاسِرِینَ» (37) این تبهکاران مانند جنیان و انسانهای دیگر، در قیامت گرفتار عذابند. چون جن؛ مانند انس، به دو قسمت تقسیم میشود؛ مؤمن و کافر آنها مانند انسانها مرگ و زندگی دارند و بحثش از گفتار کنونی ما بیرون است. فرمود؛ اینها مانند جنیها و انسانهای گمراهیاند که گرفتار عذاب خواهند شد.
جمع جن؛ جنه است نه أجنه، أجنه جمع جنین است. «وَ إِذْ أَنْتُمْ أَجِنَّهٌ فِی بُطُونِ أُمَّهَاتِکُمْ» (38) یعنی شما جنینهایی بودید در ارحام مادرانتان.
علی ای حال؛ جن و انسان هر کدام دو قسمند، مرگ و زندگی هم دارند. این تبهکاران با دیگر تبهکاران یک جا گرفتار میشوند و سخن تبهکاران وقتی برهان نداشتند؛ این بود که: «وَ قَالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لاَ تَسْمَعُوا لِهذَا الْقُرْآنِ وَ الْغَوْا فِیهِ لَعَلَّکُمْ تَغْلِبُونَ» (39) گفتند گوش به قرآن ندهید، با غوغا و هیاهو؛ در برابر قرآن، مقاومت کنید تا پیروز بشوید.
این که غوغاسالاری کفار، نقشی در خاموش کردن نورانیت قرآن، نداشت وندارد، زیرا قرآن کلام نورانی خداست و خاموش شدنی نیست.
پینوشتها
1.سورهی بقره، آیهی 97.
2. سورهی نجم، آیات 29 و 30.
3. سورهی فصلت، آیهی 18.
4. نهج البلاغه فیض، حکمت 400.
5. سورهی فصلت، آیات 19 و 20.
6. سورهی یوسف، آیهی 24.
7. سورهی انعام، آیهی 120.
8. سورهی یوسف، آیهی 24.
9. سورهی یوسف، آیهی 24.
10. سورهی اعراف، آیهی 29.
11. سورهی اعراف، آیهی 196.
12. سورهی حجر، آیهی 40.
13. سورهی یوسف، آیهی 51.
14. سورهی فصلت، آیهی 21.
15. سورهی فصلت، آیهی 21.
16. سورهی فصلت، آیهی 21.
17. سورهی فصلت، آیهی 22.
18. سورهی یونس، آیهی 61.
19. سورهی فصلت، آیات 22 و 23.
20. سورهی مؤمنون، آیهی 74.
21. سورهی طه، آیهی 81.
22. سورهی حج، آیهی 31.
23. سورهی فاطر، آیهی 29.
24. سورهی صف، آیات 10 و 11.
25. سورهی بقره، آیهی 16.
26. سورهی ق، آیهی 21.
27. سورهی فصلت، آیهی 24.
28. سورهی فصلت، آیهی 24.
29. سورهی فصلت، آیهی 24.
30. سورهی مرسلات، آیهی 36.
31. سورهی بقره، آیهی 256.
32. سورهی انفال، آیهی 42.
33. سورهی انفال، آیهی 42.
34. سورهی فصلت، آیهی 25.
35. اصول کافی کتاب العقل و الجهل.
36. سورهی فصلت، آیهی 25.
37. سورهی فصلت، آیهی 25.
38. سورهی نجم، آیهی 32.
39. سورهی فصلت، آیهی 26.
منبع مقاله :
جوادی، آملی، (1366)، تفسیر موضوعی قرآن مجید، قم: مرکز نشر فرهنگی رجاء، چاپ دوم