نویسنده: محمد غفارنیا
قریش با قبایل بزرگ کفر و با مشرکان عرب هم داستان شده بود و میخواست به مدینه هجوم آورد تا ریشه و شاخ و برگ شجره طیبه اسلام را به کلی نابود سازد. سرانجام دفاع مسلمان چنین شد که گرد شهر را خندق بکنند، تا دشمن نتواند آنان را غافل گیر نماید. برای حفر خندق، هریک از مسلمانان مشغول بخشی از آن بودند. سلمان میگوید: روزی من در ناحیهای مشغول کندن بودم که به قطعه سنگ بزرگ و سختی بر خوردم. هر چه کلنگ میزدم، اثر نمیکرد. پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نزدیک من بود. وقتی این وضع را مشاهده کرد، شخصاً وارد خندق شد و کلنگ را از دست من گرفت. حضرت در کنار سنگ رفت و با نخستین ضربه محکمی که بر سنگ فرود آورد، قسمتی از آن را متلاشی ساخت و برقی از آن فرو جست. پیامبر تکبیر پیروزی گفت و برای مرتبه دوم ضربه سخت تری بر سنگ فرو کوفت که قسمت دیگری درهم شکست و برقی از آن جستن نمود.
پیامبر باز تکبیر گفت. برای سومین بار چنان ضربهای بر سنگ فرود آورد که برقی جست و سنگ متلاشی شد. حضرت تکبیر گفت، مسلمانان هم هر بار هم صدا با آن حضرت تکبیر میگفتند.
سلمان میگوید: عرض کردم پدر و مادرم فدایت یا رسول الله، این چه نوری بود که از زیر کلنگ بیرون میجست؟ پیامبر فرمود: در برق اول فتح یمن را نگریستم و در برق دوم فتح شام و مغرب را و در برق سوم پیروزی بر شرق (سرزمین ایران) را.
در این حال منافقان نگاهی به یکدیگر کردند و گفتند: چه سخنان عجیبی؟ چه حرفهای بیاساسی؟ او از مدینه سرزمین شام و مدائن کسری را دیده و خبر فتح آن را میدهد. فعلاً که شما در چنگال گروهی از اعراب گرفتارید. (1) و حتی نمیتوانید به بیت الخلا بروید.
آیه نازل شد:
(وَإِذْ یَقُولُ الْمُنَافِقُونَ وَالَّذِینَ فِی قُلُوبِهِم مَّرَضٌ مَّا وَعَدَنَا اللَّهُ وَرَسُولُهُ إِلاَّ غُرُورًا)
منافقان و بیماردلان میگویند خدا و پیامبرش جز فریب و دروغ وعدهای به ما نداده است. (2)
بدین ترتیب خداوند از مرضهای قلبی آنان پرده برداشت و بیمار دلی آنان را آشکار ساخت.
پینوشتها:
1-سیره ابن هشام: ج3. ص230؛ مجمع البیان: ج8. ص341.
2-احزاب/12.
منبع مقاله :
غفارنیا، محمد، (1387) 142 قصّه از قرآن: همراه با شأن نزول آیاتی از قرآن، قم: جامعه القرآن الکریم، چاپ اول