نویسندگان: معصومه رودی (1)
مرتضی حسینی شاهرودی (2)
چکیده
در این مقاله، میزان تطبیق اهداف مبارزاتی امام رضا (علیه السلام) با انبیا (علیهم السلام) پیگیری میشود. مبارزههای پیامبران (علیهم السلام) علیه چهار عامل اصلی طاغوت، جهل، خرافه و بیعدالتی و ستم بود. این مطالعه نشان میدهد که جهتگیریهای امام رضا (علیه السلام) نیز دقیقاً در راستای مبارزه با این عوامل است. نشر معارف دین و مبارزه در سکوت، افشاگری علیه حکومت و پیشنهاد راهکار خلاصی برای شیعیان زندانی، از شیوههای مبارزهی ایشان علیه حکومت هارون و مأمون بود. امام هشتم (علیه السلام) همچنین با پرهیز از پذیرش خلافت و برخورد قاطع و صبورانه در تدوین شرایط پذیرش ولایتعهدی و شرکت در مناظرهها، نماز عیدفطر و طلب باران، ضمن دخالت نکردن در کشورداری، با حکومت مأمون جنگیدند. همچنین افشاگری نسبت به ظلمهای هارون و مأمون و تلاش در آزادسازی شیعیانی که بیگناه اسیر بودند و تدوین شرایطی خاص برای پذیرش ولایتعهدی نمایانگر مبارزههای ایشان با بیعدالتی است. حضور در مناظرههای علمی، راهاندازی کلاسهای معارف، تربیت شاگردان و نشر تعالیم اسلامی، از تلاشهای امام رضا (علیه السلام) در مبارزه با جهل بود. ارائهی استدلالهای عقلی محکم علیه الوهیت عیسی (علیه السلام) و مبارزه با غالیانی که اهل بیت (علیهم السلام) را همتای خدا میدانستند، نمونههایی از مبارزهی ایشان با خرافه و موهوم است.
مقدمه
مبارزه، امری کلی و به معنای قیام یا مقاومت در برابر دشمن و تلاش برای دستیابی به هدفی مادی یا معنوی یا برای حاکمیت یک تفکر است. مبارزه، به خودی خود اصالت ندارد و انسان با نوع جهتگیری خود معنای حق یا باطل بودن آن را مشخص میکند (بندریگی، 1374: 23) و تنها وقتی که در مسیر حق باشد، ممدوح است. مبارزه، گسترهای از جهاد اصغر تا اکبر (مبارزه با نفس) دارد.
انبیای الهی در دعوت مردم به خداپرستی، ناگزیر از ایجاد انقلاب در نگرش آنها بودند. امّا همیشه عدهای در برابر انقلابهای فکری آنان مقاومت کرده و به انکار و مبارزه میپرداختند.
بنابراین پیامبران (علیهم السلام) نیز در صحنههای مختلف جهاد اکبر و اصغر نقشآفرینی کردهاند. از اینرو مبارزهی ابراهیم (علیه السلام) با نمرود و ستارهپرستان و کسب مقام خُلَّت، تفوق موسی (علیه السلام) بر فرعون و میقات ایشان با خداوند، تلاشهای رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) در غلبه بر تمام عادتها و عقاید جاهلیت و مقام «قاب قوسین او ادنی»، همه نتیجهی مبارزه بودند. از مطالعهی مبارزههای مختلف پیامبران (علیهم السلام) میتوان دریافت که با وجود تفاوت در زمان برانگیختهشدن، مخاطب و رذائلی که با آنها روبرو بودند، اهداف مبارزهای مشترکی داشتند. پیامبران (علیهم السلام) در برابر طاغوت و استبداد، جهل و غفلت، ستم و بیعدالتی، خرافهها و موهومها ایستادند.
ائمه اطهار (علیهم السلام) نیز دنبالهرو انبیاء (علیهم السلام) بودند و عمر خویش را به مبارزه در راه حق سپری کردند. ائمه (علیهم السلام) بر مبنای متن صریح زیارت امینالله که از زیارتهای مستند است، حق جهاد در راه خدا را احقاق کردند (أشهَدُ أنَّ جاهَدتَ فِی اللهِ حقَّ جِهادِهِ). با وجود بحرانهای خاص فکری و اعتقادی جهان امروز، مبارزهی علمی این رهبران دینی راهگشاست.
امام باقر و امام صادق (علیهما السلام) در دورهای که اسلام آماج شبهههای تمدنهای مختلف قرار گرفت، با راهاندازی نهضت مناظره و دفع شبههها، دین را بیمه کردند. مطالعهی زندگی اجتماعی حضرت رضا (علیه السلام) نیز نشان میدهد با وجودی که در لوای تکریم ظاهری دشمن تحت کنترل بودند امّا با ارائهی اسلامشناسی صحیح، مسیر هدایت مردم را هموار و با بازگویی حقیقت معارف دین، شرکت در مناظرهها و تکفیر بعضی اعتقادهای شرکآلود، علیه جهل و خرافه قیام کردند.
به همین منظور در این نوشتار با گذری بر شیوهی مبارزهی انبیا (علیهم السلام)، در پی تطبیق مبارزههای امام رضا (علیه السلام) با انبیای کرام (علیه السلام) برآمدیم.
مبارزه با طاغوت
در همهی ادیان الهی، طاغوتها و مستبدان جامعه، از اولین گروههای معارض با انبیا (علیهم السلام) بودند که به دلیل فرعونیت و منافع یکطرفه، تبعیت از انبیا (علیهم السلام) را نمیپسندیدند. از اینرو همهی کتابهای آسمانی، اطاعت الهی را در نفی ولایت طاغوت معنا کردند:
لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ قَد تَّبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَیُؤْمِن بِاللّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَهِ الْوُثْقَىَ لاَ انفِصَامَ لَهَا وَاللّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ؛ در دین هیچ اجباری نیست و راه از بیراهه به خوبی آشکار شده است. پس هرکس به طاغوت کفر ورزد و به خدا ایمان آورد به یقین به دستاویزی استوار که آن را گسستن نیست چنگ زده است و خداوند، شنوای داناست (بقره/ 256).
أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ یَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ آمَنُواْ بِمَا أُنزِلَ إِلَیْکَ وَمَا أُنزِلَ مِن قَبْلِکَ یُرِیدُونَ أَن یَتَحَاکَمُواْ إِلَى الطَّاغُوتِ وَقَدْ أُمِرُواْ أَن یَکْفُرُواْ بِهِ وَیُرِیدُ الشَّیْطَانُ أَن یُضِلَّهُمْ ضَلاَلاً بَعِیدًا؛ آیا ندیدهای کسانی را که میپندارند به آنچه به سوی تو نازل شده و [به] آنچه پیش از تو نازل شده ایمان آوردهاند [با این همه] میخواهند داوری میان خود را به سوی طاغوت ببرند با آنکه قطعاً فرمان یافتهاند که بدان کفر ورزند و[لی] شیطان میخواهد آنان را به گمراهی دوری دراندازد (نساء/ 60).
نفی ولایت طاغوت به حدی اهمیت دارد که از اهداف بعثت انبیا (علیهم السلام) بیان شده و مبارزه با مظاهر طغیان از اساسیترین وظایف پیامبران بوده است.
کلمهی طاغوت در هفت جای قرآن ذکر شده است و به کسی اطلاق میشود که از مقام خود تجاوز کند و به مقام دیگری که حق او نیست، تعرض کند (راغب اصفهانی، 1374، ج2: 488).
بنابراین به جادوگر، کافر، کاهن و جن سرکش و بازدارنده از حق هم طاغوت گفته میشود. قرآن، کفر و عدم اقرار به وجود خداوند را زمینهساز پذیرش ولایت طاغوت در نتیجه انحراف فرد و جامعه از حقیقت و سیر به سوی گمراهی و شقاوت میداند:
اللّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُواْ یُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّوُرِ وَالَّذِینَ کَفَرُواْ أَوْلِیَآؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُم مِّنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ أُوْلَئِکَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ؛ خداوند سرور کسانی است که ایمان آوردهاند آنان را از تاریکیها به سوی روشنایی به در میبرد و[لی] کسانی که کفر ورزیدهاند سرورانشان [همان عصیانگران=] طاغوتند که آنان را از روشنایی به سوی تاریکیها به در میبرند آنان اهل آتشند که خود در آن جاودانند (بقره/ 257).
أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ یَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ آمَنُواْ بِمَا أُنزِلَ إِلَیْکَ وَمَا أُنزِلَ مِن قَبْلِکَ یُرِیدُونَ أَن یَتَحَاکَمُواْ إِلَى الطَّاغُوتِ وَقَدْ أُمِرُواْ أَن یَکْفُرُواْ بِهِ وَیُرِیدُ الشَّیْطَانُ أَن یُضِلَّهُمْ ضَلاَلاً بَعِیدًا*الَّذِینَ آمَنُواْ یُقَاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللّهِ وَالَّذِینَ کَفَرُواْ یُقَاتِلُونَ فِی سَبِیلِ الطَّاغُوتِ فَقَاتِلُواْ أَوْلِیَاء الشَّیْطَانِ إِنَّ کَیْدَ الشَّیْطَانِ کَانَ ضَعِیفًا؛ آیا ندیدهای کسانی را که میپندارند به آنچه به سوی تو نازل شده و [به] آنچه پیش از تو نازل شده ایمان آوردهاند [با این همه] میخواهند داوری میان خود را به سوی طاغوت ببرند با آنکه قطعاً فرمان یافتهاند که بدان کفر ورزند و[لی] شیطان میخواهد آنان را به گمراهی دوری دراندازد* کسانی که ایمان آوردهاند، در راه خدا کارزار میکنند و کسانی که کافر شدهاند، در راه طاغوت میجنگند. پس با یاران شیطان بجنگید که نیرنگ شیطان [در نهایت] ضعیف است. (نساء/ 60 و 76).
قُلْ یَا أَهْلَ الْکِتَابِ هَلْ تَنقِمُونَ مِنَّا إِلاَّ أَنْ آمَنَّا بِاللّهِ وَمَا أُنزِلَ إِلَیْنَا وَمَا أُنزِلَ مِن قَبْلُ وَأَنَّ أَکْثَرَکُمْ فَاسِقُونَ*قُلْ هَلْ أُنَبِّئُکُم بِشَرٍّ مِّن ذَلِکَ مَثُوبَهً عِندَ اللّهِ مَن لَّعَنَهُ اللّهُ وَغَضِبَ عَلَیْهِ وَجَعَلَ مِنْهُمُ الْقِرَدَهَ وَالْخَنَازِیرَ وَعَبَدَ الطَّاغُوتَ أُوْلَئِکَ شَرٌّ مَّکَاناً وَأَضَلُّ عَن سَوَاء السَّبِیلِ؛ بگو ای اهل کتاب آیا جز این بر ما عیب میگیرید که ما به خدا و به آنچه به سوی ما نازل شده و به آنچه پیش از این فرود آمده است ایمان آوردهایم و اینکه بیشتر شما فاسقید* آیا شما را به بدتر از [صاحبان] این کیفر در پیشگاه خدا خبر دهم همانا که خدا لعنتشان کرده و بر آنان خشم گرفته و از آنان بوزینگان و خوکان پدید آورده و آنان که طاغوت را پرستش کردهاند اینانند که از نظر منزلت بدتر و از راه راست گمراهترند (مائده/ 59-60).
پذیرش فرهنگ و حکومت طاغوت علاوه بر آنکه انسان را از مقام والای خود بازمیدارد، باعث ایجاد رذائل اخلاقی و انجام اعمال شنیع میشود و در نتیجه ایجاد هرج و مرج و نابودی نسل و خلق را به بار میآورد. امام رضا (علیه السلام) در حدیثی اقرار نکردن به وجود خداوند را زمینهساز ایجاد بسیاری از معضلات جامعهی انسانی و حتی نابودی کشت و زرع معرفی فرمودهاند:
“کسی که به خداوند اقرار نکند، از گناهان و محرمات الهی دوری نمیگزیند و از ارتکاب گناهان بزرگ، اجتناب نمیورزد و در خواستههای شهوانی، لذتهای حیوانی، فسادبرانگیز و ستمگرانه، کسی را مراقب خود نمیداند. اگر مردمان، این اعمال شنیع را انجام دهند و هر انسانی هر آنچه میخواهد و به میل اوست انجام دهد، بیآنکه کسی را مراقب احوال خود ببیند، قطعاً همهی خلق تباه میشوند و هرج و مرج پدید میآید و هرکس به جان دیگری میافتد که نتیجهاش غصب اموال و ناموسها، اباحهگری در خونها و زنان و قتل بیگناهان و کشتار بیجرم و تقصیر و به ناحق است. پیامد این کار، خراب شدن دنیا، نابودی خلق و تباهی نسل و کشت و زرع است … مردم گاهی مرتکب گناهانی میشوند که از خلق پنهان است. اگر اقرار به پروردگار و ترس از جهان غیب او نباشد، هیچکس هنگام خلوت با شهوتها، هوای نفس و ارادهی گناه، مراقب احدی نیست تا او را از گناه بازدارد و از انجام حرمت و ارتکاب گناه منع کند؛ … فرآیند این کار، تباهی و نابودی همهی مردم است. از این رو، استواری، برپایی و مصلحت مردم، جز در اقرار به خدای آگاه و بسیار دانا نیست (مجلسی، 1403ق، ج6: 59).
قرآن کریم علاوه بر تصریح مبارزهی طبقهی مستبد با پیامبران (علیهم السلام) به طور عام (نحل/ 36) (3) نمونههایی از آنها را نیز خاطرنشان ساخته است (طباطبایی، 1374، ج8: 74 و 238). قوم شعیب، عاد و ثمود (فجر/ 10-6) (4) از اقوامی بودند که به انحای مختلف مردم را از پیامبر خود گریزان کرده و راه ایمان و یکتاپرستی را سد کردند. نمرود و فرعون نیز از جمله طاغوتهای سیاسی معرفی شدند که علاوه بر طغیان، ادعای الوهیت و «أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلَى» داشتند (همان، ج2: 74 و 535- 534).
در مذمومیت دعوی ربوبیت و برتریطلبی همین بس که مطابق فرمودهی امام صادق (علیه السلام)، اولین معصیتی است که از سوی ابلیس در مقابل خداوند انجام پذیرفت (قمی، 1367، ج1: 42؛ مجلسی، 1403ق، ج11: 141).
قرآن از محاجات ابراهیم (علیه السلام) علیه نمرود که تا سردشدن آتش بر ایشان ادامه یافت، مبارزههای موسی (علیه السلام) در برابر فرعون که به غرق شدن فرعون در نیل ختم شد، مبارزههای ایشان در برابر قارون، طاغوت اقتصادی آن دوران یاد کرده و مردم را از پیروی طاغوت برحذر داشته است (طباطبایی، 1374، ج2: 74 و 230).
از برجستهترین فرازهای زندگی عیسی (علیه السلام) نیز تصدیق مبارزهی موسی (علیه السلام) با فرعون و طاغوتزدایی ایشان است. علاوه بر اینکه آن بزرگوار به طور آشکار با طاغوت و تابعان آن مخالفت میکردند، حواریون را امر به نصرت دین خدا میفرمودند:
یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آَمَنُوا کُونوا أَنصَارَ اللَّهِ کَمَا قَالَ عِیسَى ابْنُ مَرْیَمَ لِلْحَوَارِیِّینَ مَنْ أَنصَارِی إِلَى اللَّهِ قَالَ الْحَوَارِیُّونَ نَحْنُ أَنصَارُ اللَّهِ فَآَمَنَت طَّائِفَهٌ مِّن بَنِی إِسْرَائِیلَ وَکَفَرَت طَّائِفَهٌ فَأَیَّدْنَا الَّذِینَ آَمَنُوا عَلَى عَدُوِّهِمْ فَأَصْبَحُوا ظَاهِرِینَ؛ ای کسانی که ایمان آوردهاید یاران خدا باشید همانگونه که عیسیبن مریم به حواریون گفت: یاران من در راه خدا چه کسانیاند؟ حواریون گفتند: ما یاران خداییم. پس طایفهای کفر ورزیدند و کسانی را که گرویده بودند بر دشمنانشان یاری کردیم تا چیره شدند (صف/ 14).
فَلَمَّا أَحَسَّ عِیسَى مِنْهُمُ الْکُفْرَ قَالَ مَنْ أَنصَارِی إِلَى اللّهِ قَالَ الْحَوَارِیُّونَ نَحْنُ أَنصَارُ اللّهِ آمَنَّا بِاللّهِ وَاشْهَدْ بِأَنَّا مُسْلِمُونَ؛ چون عیسی از آنان احساس کفر کرد گفت: یاران من در راه خدا چه کسانی هستند. حواریون گفتند: ما یاران [دین] خداییم، به خدا ایمان آوردهایم و گواه باش که ما تسلیم [او] هستیم (آل عمران/ 52).
سایر انبیا (علیهم السلام) نیز هر یک علیه سران عصر خود قیام کردند. در جایجای قرآن به رسول گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) و مؤمنان نیز تأکید شده است که فساد و طغیان را نپذیرند. آیات مختلفی که مؤمنان را به جنگ با مشرکان و دشمنان خدا فرامیخواند، از آن جملهاند. قرآن حتی با حکومت استبدادی انبیا (علیهم السلام) نیز مخالف بوده و ضمن تأکید بر اینکه عیسی (علیه السلام) و پیامبر بزرگ اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم)، بندهی خداوند هستند، انسانها را از پرستش و غلو در مقام آنان بازداشته است. در جایی نیز پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را به شور با مسلمین فراخوانده تا مردم را در امر حکومتی دخیل کنند. این شیوهی رفتاری، نفی حکومتهای دیکتاتوری را بیان میکند:
فَبِمَا رَحْمَهٍ مِّنَ اللّهِ لِنتَ لَهُمْ وَلَوْ کُنتَ فَظًّا غَلِیظَ الْقَلْبِ لاَنفَضُّواْ مِنْ حَوْلِکَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَشَاوِرْهُمْ فِی الأَمْرِ فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلَى اللّهِ إِنَّ اللّهَ یُحِبُّ الْمُتَوَکِّلِینَ؛ پس به [برکت] رحمت الهی با آنان نرمخو [و پرمهر] شدی و اگر تندخو و سختدل بودی قطعاً از پیرامون تو پراکنده میشدند. پس، از آنان درگذر و برایشان آمرزش بخواه. در کار[ها] با آنان مشورت کن و چون تصمیم گرفتی، بر خدا توکل کن، زیرا خداوند توکلکنندگان را دوست میدارد (آل عمران/ 159).
مقابله با طاغوت به روشهای مختلف آگاهیبخشی، امر به معروف و نهی از منکر و جهاد، امکانپذیر است. خداوند، پیامبران (علیهم السلام) را به سلاح «کتاب» مجهز کرد تا آنها هدایت جامعه را به کمک آگاهیبخشی امکانپذیر کنند:
وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّن ذُکِّرَ بِآیَاتِ رَبِّهِ ثُمَّ أَعْرَضَ عَنْهَا إِنَّا مِنَ الْمُجْرِمِینَ مُنتَقِمُونَ*وَلَقَدْ آتَیْنَا مُوسَى الْکِتَابَ فَلَا تَکُن فِی مِرْیَهٍ مِّن لِّقَائِهِ وَجَعَلْنَاهُ هُدًى لِّبَنِی إِسْرَائِیلَ؛ و کیست بیدادگرتر از آن کس که به آیات پروردگارش پند داده شود [و] آنگاه از آن روی بگرداند، قطعاً ما از مجرمان انتقام کشیدهایم* و به راستی [ما] به موسی کتاب دادیم پس در لقای او [با خدا] تردید مکن و آن [کتاب] را برای فرزندان اسرائیل [مایهی] هدایت قرار دادیم (سجده/ 23-22).
قَالَ مُوسَى لِقَوْمِهِ اسْتَعِینُوا بِاللّهِ وَاصْبِرُواْ إِنَّ الأَرْضَ لِلّهِ یُورِثُهَا مَن یَشَاء مِنْ عِبَادِهِ وَالْعَاقِبَهُ لِلْمُتَّقِینَ*قَالُواْ أُوذِینَا مِن قَبْلِ أَن تَأْتِینَا وَمِن بَعْدِ مَا جِئْتَنَا قَالَ عَسَى رَبُّکُمْ أَن یُهْلِکَ عَدُوَّکُمْ وَیَسْتَخْلِفَکُمْ فِی الأَرْضِ فَیَنظُرَ کَیْفَ تَعْمَلُونَ؛ موسی به قوم خود گفت: از خدا یاری جویید و پایداری ورزید که زمین از آن خداست، آن را به هرکس از بندگانش که بخواهد میدهد و فرجام [نیک] برای پرهیزگاران است* [قوم موسی] گفتند: پیش از آنکه تو نزد ما بیایی و [حتی] بعد از آنکه به سوی ما آمدی مورد آزار قرار گرفتیم. امید است که پروردگارتان، دشمن شما را هلاک کند و شما را روی زمین جانشین [آنان] سازد، آنگاه بنگرد تا چگونه عمل میکنید (اعراف/ 129-128).
وَإِذْ قَالَ مُوسَى لِقَوْمِهِ اذْکُرُواْ نِعْمَهَ اللّهِ عَلَیْکُمْ إِذْ أَنجَاکُم مِّنْ آلِ فِرْعَوْنَ یَسُومُونَکُمْ سُوءَ الْعَذَابِ وَیُذَبِّحُونَ أَبْنَاءَکُمْ وَیَسْتَحْیُونَ نِسَاءَکُمْ وَفِی ذَلِکُم بَلاءٌ مِّن رَّبِّکُمْ عَظِیمٌ؛ و [به خاطر بیاور] هنگامی را که موسی به قوم خود گفت: نعمت خدا را بر خود به یاد آورید آنگاه که شما را از فرعونیان رهانید [همانان] که بر شما عذاب سخت روا میداشتند، پسرانتان را سرمیبریدند، زنانتان را زنده میگذاشتند و در این [امر] برای شما از جانب پروردگارتان آزمایشی بزرگ بود (ابراهیم/ 6).
وَإِذْ قَالَ مُوسَى لِقَوْمِهِ یَا قَوْمِ اذْکُرُواْ نِعْمَهَ اللّهِ عَلَیْکُمْ إِذْ جَعَلَ فِیکُمْ أَنبِیَاء وَجَعَلَکُم مُّلُوکًا وَآتَاکُم مَّا لَمْ یُؤْتِ أَحَدًا مِّن الْعَالَمِینَ*یَا قَوْمِ ادْخُلُوا الأَرْضَ المُقَدَّسَهَ الَّتِی کَتَبَ اللّهُ لَکُمْ وَلاَ تَرْتَدُّوا عَلَى أَدْبَارِکُمْ فَتَنقَلِبُوا خَاسِرِینَ؛ و [یادکن] زمانی را که موسی به قوم خود گفت: ای قوم من نعمت خدا را بر خود یاد کنید آنگاه که در میان شما پیامبرانی قرار داد و شما را پادشاهانی ساخت و آنچه را که به هیچ کس از جهانیان نداده بود به شما داد* ای قوم من به سرزمین مقدسی که خداوند برای شما مقرر داشته است درآیید و به عقب بازنگردید که زیانکار خواهید شد (مائده/ 21-20).
امر به معروف و نهی از منکر نیز از راههایی است که قرآن برای مبارزه با طاغوت توصیه کرده است: «اذْهَبَا إِلَى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَى*فَقُولَا لَهُ قَوْلًا لَّیِّنًا لَّعَلَّهُ یَتَذَکَّرُ أَوْ یَخْشَى؛ به سوی فرعون بروید که او به سرکشی برخاسته* و با او سخنی نرم گویید شاید که پند پذیرد یا بترسد» (طه/ 44-43).
حضرت علی (علیه السلام) میفرمایند: «امر به معروف و نهی از منکر را وامگذارید که اشرارتان بر شما حاکم خواهند شد و آنگاه دعا کنید و از شما پذیرفته نشود» (ابن ابی جمهور، 1405ق، ج3: 191).
اگر آگاهیبخشی و امر به معروف و نهی از منکر ثمربخش نبود و حکومت طاغوت به طغیان خویش ادامه داد، فریضهی جهاد بر مؤمنان واجب میشود:
«اذْهَبْ إِلَى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَى؛ به سوی فرعون برو که او به سرکشی برخاسته است» (طه/ 24).
«فَإِن تَابُواْ وَأَقَامُواْ الصَّلاَهَ وَآتَوُاْ الزَّکَاهَ فَإِخْوَانُکُمْ فِی الدِّینِ وَنُفَصِّلُ الآیَاتِ لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ؛ پس اگر توبه کنند، نماز برپا دارند و زکات دهند، در این صورت برادران دینی شما هستند و ما آیات [خود] را برای گروهی که میدانند به تفصیل بیان میکنیم» (توبه/ 11).
در نهایت، در مواردی که زمینه برای جهاد نیز فراهم نباشد، سکوت و رضا بر حکومت طاغوت توصیه نمیشود. بلکه در این موقعیت، هجرت به عنوان راهی برای رد حکومت طاغوت، پیشنهاد شده است:
إِنَّ الَّذِینَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلآئِکَهُ ظَالِمِی أَنْفُسِهِمْ قَالُواْ فِیمَ کُنتُمْ قَالُواْ کُنَّا مُسْتَضْعَفِینَ فِی الأَرْضِ قَالْوَاْ أَلَمْ تَکُنْ أَرْضُ اللّهِ وَاسِعَهً فَتُهَاجِرُواْ فِیهَا فَأُوْلَئِکَ مَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ وَسَاءتْ مَصِیرًا؛ کسانی که بر خویشتن ستمکار بودند [وقتی] فرشتگان، جانشان را میگیرند، میگویند: در چه [حال] بودید. پاسخ میدهند: ما در زمین از مستضعفان بودیم. میگویند: مگر زمین خدا وسیع نبود تا در آن مهاجرت کنید. پس آنان جایگاهشان دوزخ است و [دوزخ] بد سرانجامی است (نساء/ 97).
در قرآن کریم، هجرت همراه با جهاد و قیام ذکر شده و فضیلت و جایگاه هجرت مانند جایگاه جهاد مقدس است:
إِنَّ الَّذِینَ آمَنُواْ وَهَاجَرُواْ وَجَاهَدُواْ بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنفُسِهِمْ فِی سَبِیلِ اللّهِ وَالَّذِینَ آوَواْ وَّنَصَرُواْ أُوْلَئِکَ بَعْضُهُمْ أَوْلِیَاء بَعْضٍ وَالَّذِینَ آمَنُواْ وَلَمْ یُهَاجِرُواْ مَا لَکُم مِّن وَلاَیَتِهِم مِّن شَیْءٍ حَتَّى یُهَاجِرُواْ وَإِنِ اسْتَنصَرُوکُمْ فِی الدِّینِ فَعَلَیْکُمُ النَّصْرُ إِلاَّ عَلَى قَوْمٍ بَیْنَکُمْ وَبَیْنَهُم مِّیثَاقٌ وَاللّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ*وَالَّذینَ کَفَرُواْ بَعْضُهُمْ أَوْلِیَاء بَعْضٍ إِلاَّ تَفْعَلُوهُ تَکُن فِتْنَهٌ فِی الأَرْضِ وَفَسَادٌ کَبِیرٌ*وَالَّذِینَ آمَنُواْ وَهَاجَرُواْ وَجَاهَدُواْ فِی سَبِیلِ اللّهِ وَالَّذِینَ آوَواْ وَّنَصَرُواْ أُولَئِکَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا لَّهُم مَّغْفِرَهٌ وَرِزْقٌ کَرِیمٌوَالَّذِینَ آمَنُواْ مِن بَعْدُ وَهَاجَرُواْ وَجَاهَدُواْ مَعَکُمْ فَأُوْلَئِکَ مِنکُمْ وَأُوْلُواْ الأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَى بِبَعْضٍ فِی کِتَابِ اللّهِ إِنَّ اللّهَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ؛ کسانی که ایمان آورده، هجرت کردهاند و در راه خدا با مال و جان خود جهاد نمودهاند و کسانی که [مهاجران را] پناه دادهاند و یاری کردهاند، آنان یاران یکدیگرند و کسانی که ایمان آوردهاند، ولی مهاجرت نکردهاند هیچگونه خویشاوندی [دینی] با شما ندارند مگر آنکه [در راه خدا] هجرت کنند و اگر در [کار] دین از شما یاری جویند، یاری آنان بر شما [واجب] است مگر بر علیه گروهی اشد که میان شما و میان آنان پیمانی [منعقد شده] است و خدا به آنچه انجام میدهید بیناست* و کسانی که کفر ورزیدند، یاران یکدیگرند، اگر این [دستور] را به کار نبندید در زمین فتنه و فسادی بزرگ پدید خواهد آمد* و کسانی که ایمان آورده، هجرت کرده و در راه خدا به جهاد پرداخته و کسانی که [مهاجران را] پناه داده و یاری کردهاند، آنان همان مؤمنان واقعیاند، برای آنان بخشایش و روزی شایستهای خواهد بود* و کسانی که بعداً ایمان آورده، هجرت نموده و همراه شما جهاد کردهاند، اینان از زمرهی شمایند و خویشاوندان نسبت به یکدیگر [از دیگران] در کتاب خدا سزاوارترند. آری خدا به هر چیزی داناست (انفال/ 75- 72).
حضرت موسی (علیه السلام) در جوانی برای خلاصی از حکومت فرعون به مدین مهاجرت کردند: «وَجَاءَ رَجُلٌ مِّنْ أَقْصَى الْمَدِینَهِ یَسْعَى قَالَ یَا مُوسَى إِنَّ الْمَلَأَ یَأْتَمِرُونَ بِکَ لِیَقْتُلُوکَ فَاخْرُجْ إِنِّی لَکَ مِنَ النَّاصِحِینَ؛ و از دورافتادهترین [نقطهی] شهر مردی دوانداون آمد [و] گفت: ای موسی، سران قوم دربارهی تو مشورت میکنند تا تو را بکشند، پس [از شهر] خارج شو، من جدا از خیرخواهان توأم» (قصص/ 20).
هجرت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به مدینه نیز نپذیرفتن حکومت طاغوت را در میان داشت.
تشابه و یگانگی خاصی در نحوهی برخورد امام رضا (علیه السلام) نسبت به طاغوتهای معاصر، با پیامبران (علیهم السلام) دیده میشود. ایشان، همعصر هارون و مأمون عباسی بودند. جرجی زیدان دربارهی عباسین مینویسد: «آنان از اینکه خاندان علی (علیه السلام) نتوانستند با پرهیزکاری بر معاویه فائق آیند، نتیجه گرفته بودند که هیچ دولتی با دین و تقوا پایدار نمیماند. از اینرو از کلیهی اصول اخلاقی صرفنظر کرده و به تمام معنا سیاستمدار شدند» (1372، ج1: 755).
از دعبل خزاعی نقل ست: «50 سال از عمرم را میگذرانم، آنچنانکه گویی چوبهی دار خود را بر دوش گذاشتهام و در سیر و گردشم تا روزی که آن را برافرازند و مرا بدان بیاویزند» (قائمی، 1378: 61).
هارون که در سال اول حکومت خود، علویان را از بغداد اخراج و به مدینه تبعید کرد، از هیچ تلاشی برای نابودی تشیع فروگذار نکرد. از بزرگترین ظلمهای او به تشیع، حبس امام کاظم (علیه السلام) بود که پس از سالها با قتل آن حضرت پایان یافت. پس از شهادت امام موسی (علیه السلام)، هارون برخورد آشکار با علیبن موسی (علیه السلام) را مصلحت نمیدید؛ امّا به عمالش دستور داد تا ایشان را همواره تحت نظر و مورد مزاحمت قرار دهند. بنابراین 10 سال اول امامت امام رضا (علیه السلام) با محدودسازی و مبارزه با کشتار فردی و گروهی شیعیان سپری شد. عباسیان با محدودسازی ائمه (علیهم السلام)، دسترسی مردم را به آنها کم میکردند تا از شورش احتمالی ممانعت کنند؛ امّا این امر باعث میشد تا مردم در فراگیری اعتقادهای صحیح نیز با مشکل مواجه شوند. همین امر باعث شد پس از شهادت امام کاظم (علیه السلام)، عدهای از شیعیان به امامت امام رضا (علیه السلام) گردن ننهند و گروههای واقفیه و ممطوره را تشکیل دهند (رک؛ شهرستانی، 1404ق؛ ج1: 198؛ فخر رازی، 1402ق: 53؛ عفیفی، 1420ق، ج1: 135).
خلفای هارونی گهگاه امام رضا (علیه السلام) را احضار میکردند تا هم قدرت خود را گوشزد کنند و هم ایشان را تحت کنترل خود نگاه دارند. امّا امام (علیه السلام) ضمن انجام فریضهی امر به معروف و نهی از منکر، هر بار بدون تقیه اعلام میفرمودند که خلافت، حقی در خور ائمه (علیهم السلام) است و بس. حضرت در این دوران، با اتخاذ شیوهی مبارزه در سکوت، به آموزش و نشر معارف دین، تربیت شاگردان و پیشنهاد راهکارهای مختلف به شیعیان برای خلاصی از جور هارون پرداختند و در انتشار معارف چنان همت گماشتند که برخی، نشر معارف اسلامی و قرآنی ایشان را عمدتاً مربوط به همین دوران میدانند (پیشوایی، 1375: 129).
این اقدامها، هارون را به تنگنا کشید و باعث افزایش سختگیری وی شد. حتی با توصیهی اطرافیان تا توطئهی قتل امام (علیه السلام) نیز پیش رفت؛ امّا در انجام آن موفق نشد. روشنگریهای حضرت رضا (علیه السلام) باعث شد تا در سالهای آخر زمامداری هارون، شورشهای متعددی در نقاط مختلف ممالک اسلامی سرگیرد. این قیامها که عموماً توسط یکی از علویان رهبری میشد، در عصر مأمون از کوفه تا یمن را فراگرفت.
پس از هارون، کشمکش سه ساله میان امین و مأمون، آنها را به هم مشغول کرد و به امام (علیه السلام) فرصت داد تا به گسترش معارف اسلامی و تحکیم پایگاههای مردمی ادامه دهند. ایشان به حدی در این مسیر موفق بودند که روزی به مأمون که دم از گذشت خود در اعطای ولایتعهدی میزد، فرمودند: «این امر هرگز نعمتی برایم نیفزوده است. در مدینه که بودم دستخطم در شرق و غرب اجرا میشد. در آن موقع، استر خود را سوار میشدم، آرام کوچههای مدینه را میپیمودم و این از همه چیز برایم مطلوبتر بود» (مجلسی، 1983م، ج49: 155).
شیعیان نیز در این زمان فرصت یافتند تا با امام (علیه السلام) خود در تماس باشند و از راهنماییهای ایشان بهره جویند. پس از کشته شدن امین، پنج سال از امامت حضرت رضا (علیه السلام) همزمان با مأمون عباسی بود. مأمون، زیرکترین خلیفهی عباسی، چنان سیاستی از خدعه در کشورداری اعمال کرد که یادآور خلافتی همچون خلافت معاویه بود. وی پس از عهدهداری خلافت، به فضلبن سهل دستور داد تا مطالبی دربارهی تقوا و دیانت خلیفه نشر دهد (رک؛ حسینی عاملی، 1362: 151).
دورویی و نفاق مأمون وقتی روشن میشود که از نکوهش همهی صحابه حتی معاویه خودداری میکرد (رک؛ فرید رفاعی، 1343ق، ج1: 371)، امّا بسیاری از علویان و در رأس آنان امام رضا (علیه السلام) را به قتل میرساند و به کارگزار خود در مصر مینوشت منبرهایی را که حضرت رضا (علیه السلام) بر آنها دعوت شده است، شستشو دهد (رک؛ حسینی عاملی، 1362: 197).
بزرگترین نیرنگ مأمون، پیشنهاد خلافت به امام (علیه السلام) بود که در پی اندیشه و مشورت با سیاستمداران برای خروج از بحران سیاسی، نابسامانیهای فرهنگی و قومی و ساکت کردن شورشهای مکتبی شیعه و سنی شکل گرفت. او، این تصمیم را چنان ماهرانه عملی کرد که در بحث از هدفش، تمایلهای شیعی و حقگراییاش را مطرح میکنند و معتقدند وی برای احقاق حق ناحقشدهی اولیاءالله این پیشنهاد را به امام (علیه السلام) کرد. او خود نیز مدعی بود که نذر کرده است در صورت تفوق بر برادر، خلافت را به اهلاش واگذار کند (رک؛ صدوق، 1404ق، ج2: 117).
طبری و شیخ صدوق مهمترین انگیزههای سیاسی مأمون را جلب رضایت ایرانیان که اکثراً به تشیع رو آورده بودند، فرونشاندن قیامهای علویان، خالی کردن صحنه از وجود امام رضا (علیه السلام)، بهرهبرداری از نفوذ کلمهی ایشان و مشروعیت بخشیدن به حکومت خود دانستهاند (رک؛ همان: 174؛ طبری، بیتا: 565).
مأمون در سخنی به این انگیزه اشاره کرده است: «ما او را ولیعهد خود کردیم تا دعایش برای ما باشد و به حکومت و خلافت ما اعتراف کند… و بداند که امر خلافت از آن ماست نه او» (صدوق، 1404ق، ج2: 181).
به اعتقاد اکثر تاریخنویسان، مأمون قصد داشت پس از کسب مشروعیت، امام (علیه السلام) را از بین ببرد.
امام هشتم (علیه السلام) با وجود نقل مکان اجباری از مدینه به مرو، ماهها از پذیرش پیشنهاد مأمون برای خلافت و ولایتعهدی خودداری کردند و تا تهدید ایشان از سوی مأمون به طول انجامید. حال، حضرت یا باید اقدام به حرکت مسلحانه میکردند که منجر به نابودی جنبش میشد یا با پذیرش ولایتعهدی و حضور در صحنهی سیاسی (رک؛ کلینی، بیتا، ج2: 65؛ پیشوایی، 1375: 141- 136) و استفاده از مناظرهها برای رفع شبهههایی دینی (رک؛ همان: 141) و حفظ مکتب از نابودی، آن را به عنوان جنبشی مخالف به مأمون میقبولاندند. این اقدام شبیه درخواست یوسف (علیه السلام) از عزیز مصر برای تحویل خزانه بود تا نظام را به صلاحدید خود اصلاح کنند یا به گونهی حضرت علی (علیه السلام) در شورای شش نفرهی خلیفهی دوم. گرچه امام (علیه السلام) ولایتعهدی را پذیرفتند، امّا عملکرد ایشان قابل تأمّل است.
نخست آنکه علت نپذیرفتن را بیتوجهی به دنیا معرفی فرمودند: «میخواهم کاری کنم که مردم نگویند علیبن موسی (علیه السلام) به دنیا چسبیده، بلکه این دنیاست که از پی او روان شده است» (حسینی عاملی، 1387: 254).
امام (علیه السلام) پس از پذیرش ولایتعهدی نیز در موقعیتهای مختلف برتری خود را برای خلافت نشان میدادند. شیوهی بیعتگیری یکی از این روشنگریها بود. وقتی مردم برای بیعت آمدند، ایشان دست خود را به گونهای نگاه داشتند که پشت دست در برابر صورت و روی دست رو به مردم قرار گرفت. مأمون به ایشان گفت: «چرا دستت را برای بیعت پیش نمیآوری؟» امام (علیه السلام) فرمودند: «تو نمیدانی که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به همین شیوه از مردم بیعت میگرفتند؟» (همان).
در مجلس بیعت نیز امام (علیه السلام) از مأمون سپاسگزاری نفرمودند تا همگان بدانند که این تصمیم نه به میل ایشان و نه از روی خیرخواهی بوده است. سخنرانی آن بزرگوار در این مجلس نیز به این خلاصه شد که رهبری مردم حقی وابسته به پذیرش آنهاست: «ما به خاطر رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) بر شما حقی داریم و شما نیز به خاطر ایشان بر ما حقی. هرگاه شما حق ما را در نظر بگیرید، بر ما نیز واجب است که حق شما را منظور بداریم» (ابوالفرج اصفهانی، 1385ق: 376).
امام (علیه السلام) در نگارش سند ولایتعهدی نیز نکاتی را برملا ساختند: «او (مأمون) ولایتعهدی خود را به من واگذار کرد، البته اگر پس از وی زنده باشم» (حسینی عاملی، 1387: 257).
این جمله، هم ناظر به توجه ایشان به تفاوت سنی خود و مأمون و هم ناظر به ظن امام (علیه السلام) به مأمون برای اقدام به قتل است.
در ادامه نیز نوشتند: «هرکس ریسمانی که خدا استواریش را پسندیده، قطع کند، به حریم خداوند تجاوز کرده است. چه او با این عمل، امام (علیه السلام) را تحقیر نموده و حُرمت اسلام را دریده است» (همان).
میتوان اذعان کرد که حضرت در اینجا به حق رهبری ائمه (علیهم السلام) اشاره داشتند که توسط مأمون و پدرانش غصب شده بود.
با پذیرش ولایتعهدی، سیاست جدید مأمون که همانا سعی در دخیل کردن امام (علیه السلام) در امور مملکتداری بود، رخ نشان داد. ایشان آگاهانه این درخواستها را رد کردند. بنابراین مأمون، امام رضا (علیه السلام) را به مبارزهی علمی کشاند. آن بزرگوار امّا از این فرصت برای گسترش فرهنگ وحی سود جستند و جلسهها با جایگاه ویژهی علما، به مرجع حل اختلافهای مذهبی تبدیل شد. اهمیت این مناظرهها وقتی روشنتر میشود که بدانیم علما با پذیرش عقاید امام (علیه السلام)، به عنوان مبلّغ آن عقاید عمل میکردند و در نقطهی مقابل، رفع نکردن شبهههای آنان، با ایجاد شک در میان مقلّدان، خطر بزرگی برای عالم اسلام محسوب میشد. مأمون همهی تلاش خود را کرد تا زبدهترین علما را برای شکست امام (علیه السلام) بسیج کند.
در مقابل، حضرت با پاسخ به تمامی سؤالها و به سکوت وادارکردن تمامی متخاصمان، مأمون را به هتک حرمت و برهم زدن مجالس کشاندند. مناظره با یحییبن ضحاک، یکی از این مجالس است. پاسخهای امام (علیه السلام) چنان مأمون را به خشم آورد که با فریاد خود همهی حاضران را از مجلس متفرق کرد.
در جایی دیگر، وقتی مأمون از موفقیت امام (علیه السلام) در مجالس کلامی اطلاع یافت، به محمدبن عمرو طوسی دستور داد تا مردم را از حضور حضرت طرد کند و با احضار امام (علیه السلام)، ایشان را مورد اهانت قرار داد، علیبن موسیالرضا (علیه السلام) از این برخورد خشمگین شده و مجلس را ترک کردند. او حتی از همسفر ایشان خواست تا دربارهی صفات نیکوی امام رئوف (علیه السلام) که در سفر دیده بود با کسی صحبت نکند (حسینی عاملی، 1362: 372).
در جریان اقامهی نماز عید فطر نیز شیوهای خاص از مبارزهی آن امام همام (علیه السلام) با طاغوت نمایش داده شده است. ایشان ابتدا با درخواست مأمون مبنی بر اقامهی نماز مخالفت و بر شرط خود برای دخالت نکردن در مملکتداری مأمون تأکید کردند. مأمون، این درخواست را عبادی و به دور از صحنهی سیاست معرفی کرد. امام هشتم (علیه السلام) شرط کردند که نماز را به شیوهی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) برگزار کنند. در روز عید، با ظاهری ساده، پای برهنه و تکبیرگویان راهی مصلی شدند. این فعل، چنان انقلابی در نمازگزاران ایجاد کرد که مأمون، حضرت را از ادامهی مراسم بازداشت (ابن شهرآشوب مازندرانی، 1335، ج3: 480- 479).
نماز باران نیز نوعی مبارزه با طاغوت بود. مأمون، به قول منجمان اطمینان داشت که در آن زمان باران نمیبارد و سپس برای تخریب شخصیت امام (علیه السلام) خواست تا نماز باران برگزار کند. نزول باران پس از نماز حضرت رضا (علیه السلام) روحانیت بیبدیل ایشان را بر مردم آشکار کرد. بدینترتیب مأمون بر نادرستی تصمیم خود برای انتقال امام (علیه السلام) به مردو اذعان کرد و به فکر حذف ایشان افتاد. ابتدا پیشنهاد اقامت در عراق را داد؛ امّا امام (علیه السلام) فرمودند با علم لدنی میدانند که ایشان تا شهادت در مرو میمانند (همان).
شبههی لحظهای سازش وقتی به تمامی از بین رفت که مأمون با وجود همهی ترفندهای ناموفق (ترور امام (علیه السلام)، زندانی کردن ایشان در سرخس و توطئهی قتل در حمام) کمر بر قتل امام (علیه السلام) بست و ایشان را مجبور به خوردن زهر در حضور خود کرد.
مبارزه با جهل و غفلت
نقش علم در تربیت انسان و اهمیت آن در پیشگاه خداوند بر کسی پوشیده نیست. علم، انسان را از سایر موجودات تمایز کرده و تعیین میکند که خلیفهی خداوند و مستحق سجدهی ملائک باشد. این تعبیر زیبا که مقام خلافت الهی تنها با تسمک به اسم «علیم» خداوند امکانپذیر است و سایر اسماء نقش اِعدادی دارند (رک؛ جوادی آملی، 1388، ج3: 193- 192). نشانگر اهمیت علم در سرنوشت موجودات است. پس برای هدایت انسان باید شناخت او را تقویت کرد. نقش شناخت در هدایت بشر آنچنان مهم است که امام صادق (علیه السلام) در تفسیر آیهی «وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ؛ و جن و انس را نیافریدم جز برای آنکه مرا بپرستند» (5)، منظور از «لِیَعْبُدُونِ» را «لِیَعرِفُون» معرفی فرمودند (رک؛ رازی، 1407ق، ج18: 115؛ مراغی، بیتا، ج27: 14؛ شیرازی، 1366، ج4: 386).
علاوه بر این، تنها آگاهی انسان است که او را قادر میسازد تا رذائل را کنار گذارده و فضائل را تقویت کند. از اینرو در قرآن کریم، رهایی از ظلمت جهل، از اهداف نبوت پیامبران (علیهم السلام) بوده است (جوادی آملی، 1389، ج3: 175). امام رضا (علیه السلام) در ادامهی حدیث بالا، آگاهیبخشی را از علل بعثت پیامبران (علیهم السلام) معرفی فرمودند:
“حق تعالی برتر از آن است که با چشم ظاهری دیده شود. از طرفی ضعف و ناتوانی مردم از درک خداوند، بسی روشن است. پس، چارهای جز وساطت پیامبری معصوم به عنوان واسطهی بین خدا و مردم نیست تا امر و نهی و آداب و دستورهای خداوند را به مردم برساند و به آنچه در سود و زیان آنان نقش دارد آگاه کند، زیرا در آفرینش ابتدایی مردم، دانشی قرار داده نشده است که به وسیلهی آن، منافع و ضررهای خویش را بشناسند (مجلسی، 1403ق، ج6: 59).”
پس، وجود انبیاء (علیهم السلام) برای جهلزدایی در حوزههای مختلف خداشناسی، معارف دینی، اخلاق و علم بدان ضروری است. قرآن، حکمت و موعظه را راه هدایت مردم معرفی کرده است:
ادْعُ إِلِى سَبِیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَهِ وَالْمَوْعِظَهِ الْحَسَنَهِ وَجَادِلْهُم بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ إِنَّ رَبَّکَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَن ضَلَّ عَن سَبِیلِهِ وَهُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِینَ؛ با حکمت و اندرز نیکو به راه پروردگارت دعوت کن و با آنان به [شیوهای] که نیکوتر است، مجادله نمای. در حقیقت پروردگار تو به [حال] کسی که از راه او منحرف شد، داناتر و او به [حال] راهیافتگان [نیز] داناتر است (نحل/ 125).
«وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّن ذُکِّرَ بِآیَاتِ رَبِّهِ ثُمَّ أَعْرَضَ عَنْهَا إِنَّا مِنَ الْمُجْرِمِینَ مُنتَقِمُونَ؛ و کیست بیدادگرتر از آن کس که به آیات پروردگارش پند داده شود [و] آنگاه از آن روی بگرداند، قطعاً ما از مجرمان انتقام کشندهایم» (سجده/ 22).
وَإِذْ قَالَ مُوسَى لِقَوْمِهِ اذْکُرُواْ نِعْمَهَ اللّهِ عَلَیْکُمْ إِذْ أَنجَاکُم مِّنْ آلِ فِرْعَوْنَ یَسُومُونَکُمْ سُوءَ الْعَذَابِ وَیُذَبِّحُونَ أَبْنَاءَکُمْ وَیَسْتَحْیُونَ نِسَاءَکُمْ وَفِی ذَلِکُم بَلاءٌ مِّن رَّبِّکُمْ عَظِیمٌ؛ و [به خاطر بیاور] هنگامی را که موسی به قوم خود گفت: نعمت خدا را بر خود به یاد آورید، آنگه که شما را از فرعونیان رهانید [همانان] که بر شما عذاب سخت روا میداشتند، پسرانتان را سرمیبریدند و زنانتان را زنده میگذاشتند. در این [امر] برای شما از جانب پروردگارتان آزمایشی بزرگ بود (ابراهیم/ 6).
همچنین قرآن تأکید میکند که پیامبران (علیهم السلام)، جهل علمی را با آموختن کتاب و حکمت و جهل علمی را با تهذیب نفس رفع میکردند:
«هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الْأُمِّیِّینَ رَسُولًا مِّنْهُمْ یَتْلُو عَلَیْهِمْ آیَاتِهِ وَیُزَکِّیهِمْ وَیُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَهَ وَإِن کَانُوا مِن قَبْلُ لَفِی ضَلَالٍ مُّبِینٍ؛ اوست آن کس که در میان بیسوادان، فرستادهای از خودشان برانگیخت تا آیات او را بر آنان بخواند، پاکشان گرداند و کتاب و حکمت بدیشان بیاموزد. [آنان] قطعاً پیش از آن در گمراهی آشکاری بودند» (جمعه/ 2).
بتپرستی و تقلید از رسوم گذشتگان به عنوان بزرگترین مظهر جهل، از سوی همهی پیامبران طرد شده است:
وَإِذَا قِیلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا مَا أَنزَلَ اللّهُ قَالُواْ بَلْ نَتَّبِعُ مَا أَلْفَیْنَا عَلَیْهِ آبَاءنَا أَوَلَوْ کَانَ آبَاؤُهُمْ لاَ یَعْقِلُونَ شَیْئاً وَلاَ یَهْتَدُونَ؛ و چون به آنان گفته شود از آنچه خدا نازل کرده است پیروی کنید، میگویند: نه بلکه از چیزی که پدران خود را بر آن یافتهایم پیروی میکنیم، آیا هر چند پدرانشان چیزی را درک نمیکرده و به راه صواب نمیرفتهاند [باز هم در خور پیروی هستند] (بقره/ 170).
وَإِذَا قِیلَ لَهُمْ تَعَالَوْاْ إِلَى مَا أَنزَلَ اللّهُ وَإِلَى الرَّسُولِ قَالُواْ حَسْبُنَا مَا وَجَدْنَا عَلَیْهِ آبَاءنَا أَوَلَوْ کَانَ آبَاؤُهُمْ لاَ یَعْلَمُونَ شَیْئًا وَلاَ یَهْتَدُونَ؛ و چون به آنان گفته شود به سوی آنچه خدا نازل کرده و به سوی پیامبر[ش] بیایید، میگویند: آنچه پدران خود را بر آن یافتهایم ما را بس است. آیا هرچند پدرانشان چیزی نمیدانسته و هدایت نیافته بودند (مائده/ 104).
«وَإِذَا فَعَلُواْ فَاحِشَهً قَالُواْ وَجَدْنَا عَلَیْهَا آبَاءنَا وَاللّهُ أَمَرَنَا بِهَا قُلْ إِنَّ اللّهَ لاَ یَأْمُرُ بِالْفَحْشَاء أَتَقُولُونَ عَلَى اللّهِ مَا لاَ تَعْلَمُونَ؛ و چون کار زشتی کنند، میگویند: پدران خود را بر آن یافتیم و خدا ما را بدان فرمان داده است. بگو قطعاً خدا به کار زشت فرمان نمیدهد. آیا چیزی را که نمیدانید به خدا نسبت میدهید» (اعراف/ 28).
مثلاً قوم نوح (علیه السلام) به حدی به بتپرستی گرایش داشتند که ایشان مدتها از مدفن حضرت آدم (علیه السلام) محافظت میکردند تا مردم به گرد آن طواف نکنند. ابراهیم (علیه السلام) نیز برای هدایت پدر، او را از تبعیت شیطانی که بر خداوند عصیان کرد، برحذر داشتند:
یَا أَبَتِ إِنِّی قَدْ جَاءَنِی مِنَ الْعِلْمِ مَا لَمْ یَأْتِکَ فَاتَّبِعْنِی أَهْدِکَ صِرَاطًا سَوِیًّا* یَا أَبَتِ لَا تَعْبُدِ الشَّیْطَانَ إِنَّ الشَّیْطَانَ کَانَ لِلرَّحْمَنِ عَصِیًّا؛ ای پدر به راستی مرا از دانش [وحی حقایقی به دست] آمده که تو را نیامده است. پس، از من پیروی کن تا تو را به راهی راست هدایت نمایم* پدر جان شیطان را مپرست که شیطان [خدای] رحمان را عصیانگر است (مریم/ 44-43).
در مقاطع مختلف نیز به احتجاج و اثبات حقانیت توحید پرداختند (طبرسی، بیتا، ج6: 344).
یوسف (علیه السلام) نیز در مقابل پیشنهاد زلیخا، او را متوجه کرد که باید از خداوند واحد و قهار حیا کند (همان: 344). در زندان نیز در گفتگو با فردی در اثبات وجود خداوند فرمودند:
یَا صَاحِبَیِ السِّجْنِ أَأَرْبَابٌ مُّتَفَرِّقُونَ خَیْرٌ أَمِ اللّهُ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ*مَا تَعْبُدُونَ مِن دُونِهِ إِلاَّ أَسْمَاءً سَمَّیْتُمُوهَا أَنتُمْ وَآبَآؤُکُم مَّا أَنزَلَ اللّهُ بِهَا مِن سُلْطَانٍ إِنِ الْحُکْمُ إِلاَّ لِلّهِ أَمَرَ أَلاَّ تَعْبُدُواْ إِلاَّ إِیَّاهُ ذَلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ وَلَکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لاَ یَعْلَمُونَ؛ ای دو رفیق زندانیم آیا خدایان پراکنده بهترند یا خدای یگانهی مقتدر* شما به جای او جز نامهایی [چند] را نمیپرستید که شما و پدرانتان آنها را نامگذاری کردهاید و خدا دلیلی بر [حقانیت] آنها نازل نکرده است. فرمان جز برای خدا نیست. دستور داده که جز او را نپرستید، این است دین درست، ولی بیشتر مردم نمیدانند (یوسف/ 40-39).
روشنگری حضرت عیسی (علیه السلام) از لحظهی تولد شروع شد که برای اثبات موارد زیر به ایراد سخن پرداختند:
عنایت خداوند
قَالَتْ رَبِّ أَنَّى یَکُونُ لِی وَلَدٌ وَلَمْ یَمْسَسْنِی بَشَرٌ قَالَ کَذَلِکِ اللّهُ یَخْلُقُ مَا یَشَاء إِذَا قَضَى أَمْرًا فَإِنَّمَا یَقُولُ لَهُ کُن فَیَکُونُ*وَیُعَلِّمُهُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَهَ وَالتَّوْرَاهَ وَالإِنجِیلَ؛ [مریم] گفت: پروردگارا چگونه مرا فرزندی خواهد داد با آنکه بشری به من دست نزده است. گفت: چنین است [کار] پروردگار، خدا هر چه بخواهد میآفریند، چون به کاری فرمان دهد فقط به آن میگوید باش پس میباشد* و به او کتاب، حکمت، تورات، و انجیل میآموزد (آل عمران/ 47-48).
پیامبری از سوی خدا
«وَیُکَلِّمُ النَّاسَ فِی الْمَهْدِ وَکَهْلاً وَمِنَ الصَّالِحِینَ؛ در گهواره [به اعجاز] و در میانسالی [به وحی] با مردم سخن میگوید و از شایستگان است» (آل عمران/ 46).
ابطال خیالهای قوم یهود دربارهی مریم (سلام الله علیها)
قَالَ إِنِّی عَبْدُ اللَّهِ آتَانِیَ الْکِتَابَ وَجَعَلَنِی نَبِیًّا*وَجَعَلَنِی مُبَارَکًا أَیْنَ مَا کُنتُ وَأَوْصَانِی بِالصَّلَاهِ وَالزَّکَاهِ مَا دُمْتُ حَیًّا*وَبَرًّا بِوَالِدَتِی وَلَمْ یَجْعَلْنِی جَبَّارًا شَقِیًّا*وَالسَّلَامُ عَلَیَّ یَوْمَ وُلِدتُّ وَیَوْمَ أَمُوتُ وَیَوْمَ أُبْعَثُ حَیًّا؛ [کودک] گفت: منم بنده، خدا به من کتاب داده و مرا پیامبر قرار داده است* و هر جا که باشم مرا با برکت ساخته و تا زندهام به نماز و زکات سفارش کرده است* و مرا نسبت به مادرم نیکوکار کرده و زورگو و نافرمانم نگردانیده است* و درود بر من روزی که زاده شدم، روزی که میمیرم و روزی که زنده برانگیخته میشوم (مریم/ 30-33).
ایشان در همان بدو تولد، خود را عبدالله نامیدند و این، مهر ابطالی بر عقیدهی مسیحیانی بود که او را خدا خواندند. قرآن تصریح میکند که در مقاطع بعدی زندگی نیز عیسی (علیه السلام) از این اعتقاد تبرّی جسته و خود را بندهی خداوند معرفی کرده است:
«وَإِنَّ اللَّهَ رَبِّی وَرَبُّکُمْ فَاعْبُدُوهُ هَذَا صِرَاطٌ مُّسْتَقِیمٌ؛ و در حقیقت خداست که پروردگار من و پروردگار شماست. پس او را بپرستید این است راه راست» (مریم/ 36).
وَإِذْ قَالَ اللّهُ یَا عِیسَى ابْنَ مَرْیَمَ أَأَنتَ قُلتَ لِلنَّاسِ اتَّخِذُونِی وَأُمِّیَ إِلَهَیْنِ مِن دُونِ اللّهِ قَالَ سُبْحَانَکَ مَا یَکُونُ لِی أَنْ أَقُولَ مَا لَیْسَ لِی بِحَقٍّ إِن کُنتُ قُلْتُهُ فَقَدْ عَلِمْتَهُ تَعْلَمُ مَا فِی نَفْسِی وَلاَ أَعْلَمُ مَا فِی نَفْسِکَ إِنَّکَ أَنتَ عَلاَّمُ الْغُیُوبِ*مَا قُلْتُ لَهُمْ إِلاَّ مَا أَمَرْتَنِی بِهِ أَنِ اعْبُدُواْ اللّهَ رَبِّی وَرَبَّکُمْ وَکُنتُ عَلَیْهِمْ شَهِیدًا مَّا دُمْتُ فِیهِمْ فَلَمَّا تَوَفَّیْتَنِی کُنتَ أَنتَ الرَّقِیبَ عَلَیْهِمْ وَأَنتَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ شَهِیدٌ؛ و [یاد کن] هنگامی را که خدا فرمود: ای عیسی، پسر مریم آیا تو به مردم گفتی من و مادرم را همچون دو خدا به جای خداوند بپرستید. گفت: منزهی تو، مرا نزیبد که [دربارهی خویشتن] چیزی را که حق من نیست بگویم، اگر آن را گفته بودم قطعاً آن را میدانستی. آنچه در نفس من است تو میدانی و آنچه در ذات توست من نمیدانم؛ چرا که تو خود دانای رازهای نهانی* جز آنچه مرا بدان فرمان دادی [چیزی] به آنان نگفتم [گفتهام] که خدا، پروردگار من و پروردگار خود را عبادت کنید تا وقتی در میانشان بودم بر آنان گواه بودم. پس چون روح مرا گرفتی تو خود بر آنان نگهبان بودی و تو بر هر چیزی گواهی (مائده/ 117-116).
شیوهی عملی رسول گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) نیز جهلزدایی بود. ایشان با تجهیز به سلاح انشراح صدر، اعراب مشهور به جاهلیت را به افرادی آگاه، فداکار و حقیقتجو مبدل کردند. ابوذرها و مقدادها، بلالها و ابنمسعودها در سایهی مکتب ضد جهل ایشان به کمال دست یافتند. پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) برای کسب علم چنان اهمیتی قائل بودند که در جنگ بدر، فدیهی اسیران را علمآموزی به 10 نفر از اطفال تعیین فرمودند. در مسجد از دو حلقهی جمعیت که در یکی، مردم مشغول عبادت بودند و در دیگری، مشغول تعلیم و تعلّم، به حلقهی دوم پیوستند فرمودند: «هر دو گروه به خیر هستند ولی من برای تعلیم فرستاده شدهام» (مجلسی، 1403ق: ج1: 206).
مطالعهی شیوهی رفتاری امام رضا (علیه السلام) نیز نشان میدهد که ایشان جهل را به عنوان مهمترین دشمن هدایت بشر دانستهاند. دوران ایشان که عصر هجوم فرهنگهای مختلف، ترجمهی کتابهای فلسفی یونان، دستیابی به خلاصهی علوم کشورهای جهان و رسوخ نظریههای افلاطون و ارسطو در مباحث اسلام (رک؛ موحدی ساوجی، 1350: 38) و برگزاری مناظرههای علمی بود، بینشی عمیق میطلبد تا اسلام را حفظ کند. وسعت سلطنت اسلامی که به گفتهی گوستاولوبون در زمان هارون و مأمون به اوج خود رسیده بود، اهمیت این مسئله را روشنتر میکند (رک؛ زیدان، 1372، ج1: 211).
یکی از بزرگترین خدمات امام رضا (علیه السلام) به اسلام شرکت در مناظرهها و معرفی اسلام ناب محمدی بود. موضوع این مناظرهها، سختترین معضلهای علمی علمای مسلمان و غیرمسلمان انتخاب شد. گرچه پوشش ظاهری این جلسهها، رفع اشکال و اثبات مقام علمی امام (علیه السلام) به نظر میرسد؛ امّا قصد اصلی مأمون، نمایش عجز ایشان و در نتیجه، انهدام اعتقادهای شیعه بود (رک؛ شریف قرشی، 1382، ج1: 171- 170).
شاهد این مدعا در گفتار مأمون پیداست که در حین پیشنهاد به سلیمان مروزی برای مناظره با امام رضا (علیه السلام)، هدف از مناظره را چنین بیان کرد: «هدف من چیزی جز این نیست که راه را بر او ببندی، چرا که میدانم تو در علم و مناظره توانا هستی» (مجلسی، 1983م: 177). فراخوان مأمون مانند اقدام فرعون برای شکست موسی (علیه السلام) بود که زبدهترین ساحران زمان را فراخواند.
امام (علیه السلام) حقایق بیشماری از آفرینش عالم، آسمانها و زمین، حرکت آنها، پیدایش ماه، سال و فصل و حساب آن، آفرینش جماد، نبات، حیوان و عناصر، خواص مفردات و ترکیبها، وجود واجبالوجود و صفات جلال، جمال و خلاقیت او، همه را به اهل علم ارائه کردند. اندلسی مالکی یکی از علمای تسنن مینویسد: «در یکی از مجالس، مأمون 40 سؤال بر امام رضا (علیه السلام) مطرح کردند، حضرت همه را بدون تأمّل پاسخ دادند. آنان از این همه شکوه و عظمت علمی و دانش سرشار شگفتزده شده، به اعلمیت و برتری آن گرامی اقرار کرده و در مقابل عظمت علمی حضرت سرتعظیم فرود آوردند» (1331ق، ج3: 42).
از این نوع اعترافها موارد متعددی ذکر شده است. این تعالیم علتی شد برای اینکه امام رضا (علیه السلام) را ثامنالحجج و عالِم آل محمد لقب نهادند. حتی مأمون در توضیح علت انتخاب امام (علیه السلام) برای ولایتعهدی، به عباسیان نوشت:
“من هرگز با علیبن موسی (علیه السلام) بیعت نکردم مگر با داشتن علم کامل به اینکه کسی در زمین باقی نمانده که به لحاظ فضیلت و پاکدامنی از او وضع روشنتری داشته یا به لحاظ پارسایی، زهد در دنیا و آزادگی بر او افزونی گرفته باشد. کسی از او بهتر جلب خشنودی خاص و عام را نمیکند و کسی استوارتر از وی در برابر خدا یافت نمیشود (مجلسی، 1983م: 214- 208).”
این سخنان از زبان دشمن امام رضا (علیه السلام) گواه روشنی بر علم والای ایشان است.
مبارزه با خرافه
از دیگر ویژگیهای دعوت رسولان (علیه السلام)، مبارزه با خرافه و رسوم غلط قومی است. خرافه، مانع تعالی بشر و مایهی انحطاط اندیشهی انسان است که مخفیانه بر عقیده و رفتار انسان تأثیر میگذارد و جایگزین روشهای منطقی، عقلی و غیبی مستند مانند دعا میشود. از طرفی خرافه، رابطهی بسیار نزدیکی با باورهای مذهبی دارد و گاهی جزئی از مناسک مذهبی میشود. بزرگنمایی و هالهسازی و داستانهایی محیرالعقول دربارهی شخصیتهای دینی نوعی از خرافه بوده که به غلو مشهور است.
چون خاستگاه بسیاری از خرافهها جهل است، علامه طباطبایی دایرهی آن را به چیزی که اعتقاد انسان به آن از روی نادانی و جهل باشد، توسعه داده است (1417ق، ج1: 421).
امّا این مسائل به حدی در عقاید مردم ریشه دارد که به اعتقاد علم روانشناسی تمایل به خرافه را نمیتوان از بین برد. بنابراین مبارزه با آن، از معضلهای مصلحان اجتماعی بوده و تنها در مکاتب توحیدی آن هم با اتکا به عالِمیت خداوند، از وظایف انبیاء بوده است. مبارزه با خرافه و غلو، جامعه را از افراط و تفریط نجات داده، زمینهی آزاداندیشی و خلاصی از بندهای غیرمنطقی را فراهم میآورد و راه رسیدن به حق را هموار میسازد:
الَّذِینَ یَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِیَّ الأُمِّیَّ الَّذِی یَجِدُونَهُ مَکْتُوبًا عِندَهُمْ فِی التَّوْرَاهِ وَالإِنْجِیلِ یَأْمُرُهُم بِالْمَعْرُوفِ وَیَنْهَاهُمْ عَنِ الْمُنکَرِ وَیُحِلُّ لَهُمُ الطَّیِّبَاتِ وَیُحَرِّمُ عَلَیْهِمُ الْخَبَآئِثَ وَیَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَالأَغْلاَلَ الَّتِی کَانَتْ عَلَیْهِمْ فَالَّذِینَ آمَنُواْ بِهِ وَعَزَّرُوهُ وَنَصَرُوهُ وَاتَّبَعُواْ النُّورَ الَّذِیَ أُنزِلَ مَعَهُ أُوْلَئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ؛ همانان که از این فرستاده، پیامبر درسنخوانده که [نام] او را نزد خود در تورات و انجیل نوشته مییابند، پیروی میکنند. [همان پیامبری که] آنان را به کار پسندیده فرمان میدهد، از کار ناپسند بازمیدارد و برای آنان چیزهای پاکیزه را حلال و چیزهای ناپاک را برایشان حرام میگرداند. از [دوش] آنان قید و بندهایی را که برایشان بوده است برمیدارد. پس کسانی که به او ایمان آوردند، بزرگش داشتند، یاریش کردند و نوری را که با او نازل شده است پیروی کردند،آنان همان رستگارانند (اعراف/ 157).
«یَا أَیُّهَا النَّبِیُّ لِمَ تُحَرِّمُ مَا أَحَلَّ اللَّهُ لَکَ تَبْتَغِی مَرْضَاتَ أَزْوَاجِکَ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَّحِیمٌ؛ ای پیامبر چرا برای خشنودی همسرانت آنچه را خدا برای تو حلال گردانیده حرام میکنی خدا [ست که] آمرزندهی مهربان است» (تحریم/ 1).
مهمترین بخش مبارزه با خرافهی دینی، مبارزه در حیطهی معرفتشناسی نظام هستی، پیدایش جهان و آفریدگار و شیوهی صحیح عبادت است. در مقابل، یکی از شگردهای حاکمان استثمارگر برای ایجاد غفلت، ساخت خدایان دروغین و آمونها، انجام مراسم مذهبی بیمحتوا و دامنزدن به خرافهها بود. فرمان فرعون مبنی بر ساخت برجی بلند برای رؤیت خداوندی که موسی (علیه السلام) به آن معتقد بود، یکی از این موارد است:
وَقَالَ فِرْعَوْنُ یَا أَیُّهَا الْمَلَأُ مَا عَلِمْتُ لَکُم مِّنْ إِلَهٍ غَیْرِی فَأَوْقِدْ لِی یَا هَامَانُ عَلَى الطِّینِ فَاجْعَل لِّی صَرْحًا لَّعَلِّی أَطَّلِعُ إِلَى إِلَهِ مُوسَى وَإِنِّی لَأَظُنُّهُ مِنَ الْکَاذِبِینَ؛ و فرعون گفت: ای بزرگان قوم من جز خویشتن برای شما خدایی نمیشناسم، پس ای هامان برایم بر گل آتش بیفروز و برجی [بلند] برای من بساز شاید به [حال] خدای موسی اطلاع یابم و من جدّاً او را از دروغگویان میپندارم (قصص/ 38).
نمرود نیز با ایجاد وحشت، مردم را از بتها ترسانده و چنین وانمود میکرد که اگر بتها را نپرستید، بتها آنان را نابود میکنند. او همچنین خود را در احتجاج با ابراهیم (علیه السلام)، خدایی معرفی کرد که قادر است، انسانها را زنده نگه دارد یا بمیراند. ابراهیم (علیه السلام) برای شکستن بت خودپرستی نمرود، از او خواست، خورشید را از مغرب به مشرق سیر دهد:
أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِی حَآجَّ إِبْرَاهِیمَ فِی رِبِّهِ أَنْ آتَاهُ اللّهُ الْمُلْکَ إِذْ قَالَ إِبْرَاهِیمُ رَبِّیَ الَّذِی یُحْیِی وَیُمِیتُ قَالَ أَنَا أُحْیِی وَأُمِیتُ قَالَ إِبْرَاهِیمُ فَإِنَّ اللّهَ یَأْتِی بِالشَّمْسِ مِنَ الْمَشْرِقِ فَأْتِ بِهَا مِنَ الْمَغْرِبِ فَبُهِتَ الَّذِی کَفَرَ وَاللّهُ لاَ یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ؛ آیا از (حال) آن کس که چون خدا به او پادشاهی داده بود (و بدان مینازید و) دربارهی پروردگار خود با ابراهیم محاج (می) کرد، خبر نیافتی؟ آنگاه که ابراهیم گفت: پروردگار من همان کسی است که زنده میکند و میمیراند. گفت: من (هم) زنده میکنم و (هم) میمیرانم. ابراهیم گفت: خدا (ی من) خورشید را از خاور برمیآورد، تو آن را از باختر برآور. پس آن کس که کفر ورزیده بود مبهوت ماند. خداوند قوم ستمکار را هدایت نمیکند (بقره/ 258).
سخنان غلوآمیز عدهای از مسیحیان و یهودیان که عیسی (علیه السلام)، عزیز، ملائک، جنیان و دانشمندان خود را تا مقام ربوبیت بالا بردند نیز نمونههای دیگری از خرافههای اُمم قبلی است:
وَکَذَّبَ بِهِ قَوْمُکَ وَهُوَ الْحَقُّ قُل لَّسْتُ عَلَیْکُم بِوَکِیلٍ؛ و قوم تو آن [= قرآن] را دروغ شمردند در حالی که آن برحق است. بگو: من بر شما نگهبان نیستم» (انعام/66).
یَا أَهْلَ الْکِتَابِ لاَ تَغْلُواْ فِی دِینِکُمْ وَلاَ تَقُولُواْ عَلَى اللّهِ إِلاَّ الْحَقِّ إِنَّمَا الْمَسِیحُ عِیسَى ابْنُ مَرْیَمَ رَسُولُ اللّهِ وَکَلِمَتُهُ أَلْقَاهَا إِلَى مَرْیَمَ وَرُوحٌ مِّنْهُ فَآمِنُواْ بِاللّهِ وَرُسُلِهِ وَلاَ تَقُولُواْ ثَلاَثَهٌ انتَهُواْ خَیْرًا لَّکُمْ إِنَّمَا اللّهُ إِلَهٌ وَاحِدٌ سُبْحَانَهُ أَن یَکُونَ لَهُ وَلَدٌ لَّهُ مَا فِی السَّمَاوَات وَمَا فِی الأَرْضِ وَکَفَى بِاللّهِ وَکِیلاً؛ ای اهل کتاب در دین خود غلو مکنید و دربارهی خدا جز [سخن] درست مگویید. مسیح عیسیبن مریم فقط پیامبر خدا و کلمهی اوست که آن را به سوی مریم افکنده و روحی از جانب اوست. پس به خدا و پیامبرانش ایمان بیاورید و نگویید [خدا] سه گانه است. بازایستید که برای شما بهتر است. خدا فقط معبودی یگانه است. منزه از آن است که برای او فرزندی باشد. آنچه در آسمانها و آنچه در زمین است از آن اوست و خداوند بس کارساز است (نساء/ 171).
قُلْ إِنَّمَا أَعِظُکُم بِوَاحِدَهٍ أَن تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنَى وَفُرَادَى ثُمَّ تَتَفَکَّرُوا مَا بِصَاحِبِکُم مِّن جِنَّهٍ إِنْ هُوَ إِلَّا نَذِیرٌ لَّکُم بَیْنَ یَدَیْ عَذَابٍ شَدِیدٍ؛ بگو: من فقط به شما یک اندرز میدهم که دو دو و به تنهایی برای خدا به پا خیزید. سپس بیندیشید که رفیق شما هیچگونه دیوانگی ندارد. او شما را از عذاب سختی که در پیش است جز هشداردهندهای [بیش] نیست (سبأ/ 46).
«وَلاَ یَأْمُرَکُمْ أَن تَتَّخِذُواْ الْمَلاَئِکَهَ وَالنِّبِیِّیْنَ أَرْبَابًا أَیَأْمُرُکُم بِالْکُفْرِ بَعْدَ إِذْ أَنتُم مُّسْلِمُونَ؛ و [نیز] شما را فرمان نخواهد داد که فرشتگان و پیامبران را به خدایی بگیرید. آیا پس از آنکه سر به فرمان [خدا] نهادهاید [باز] شما را به کفر وامیدارد» (آل عمران/ 80).
لَقَدْ کَفَرَ الَّذِینَ قَالُواْ إِنَّ اللّهَ هُوَ الْمَسِیحُ ابْنُ مَرْیَمَ وَقَالَ الْمَسِیحُ یَا بَنِی إِسْرَائِیلَ اعْبُدُواْ اللّهَ رَبِّی وَرَبَّکُمْ إِنَّهُ مَن یُشْرِکْ بِاللّهِ فَقَدْ حَرَّمَ اللّهُ عَلَیهِ الْجَنَّهَ وَمَأْوَاهُ النَّارُ وَمَا لِلظَّالِمِینَ مِنْ أَنصَارٍ*لَّقَدْ کَفَرَ الَّذِینَ قَالُواْ إِنَّ اللّهَ ثَالِثُ ثَلاَثَهٍ وَمَا مِنْ إِلَهٍ إِلاَّ إِلَهٌ وَاحِدٌ وَإِن لَّمْ یَنتَهُواْ عَمَّا یَقُولُونَ لَیَمَسَّنَّ الَّذِینَ کَفَرُواْ مِنْهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ؛ کسانی که گفتند: خدا همان مسیح پسر مریم است، قطعاً کافر شدهاند و حال آنکه مسیح میگفت: ای فرزندان اسرائیل، پروردگار من و پروردگار خودتان را بپرستید که هرکس به خدا شرک آورد قطعاً خدا بهشت را بر او حرام ساخته و جایگاهش آتش است و برای ستمکاران یاورانی نیست* کسانی که [به تثلیث قائل شده و] گفتند: خدا سومین [شخص از] سه [شخص یا سه اقنوم] است قطعاً کافر شدهاند و حال آنکه هیچ معبودی جز خدای یکتا نیست و اگر از آنچه میگویند بازنایستند به کافران ایشان عذابی دردناک خواهد رسید (مائده/ 73-72).
اتَّخَذُواْ أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبَانَهُمْ أَرْبَابًا مِّن دُونِ اللّهِ وَالْمَسِیحَ ابْنَ مَرْیَمَ وَمَا أُمِرُواْ إِلاَّ لِیَعْبُدُواْ إِلَهًا وَاحِدًا لاَّ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ سُبْحَانَهُ عَمَّا یُشْرِکُونَ؛ اینان دانشمندان و راهبان خود و مسیح پسر مریم را به جای خدا به الوهیت گرفتند. با آنکه مأمور نبودند، جز اینکه خدایی یگانه را بپرستند که هیچ معبودی جز او نیست، منزه است او از آنچه [با وی] شریک میگردانند (توبه/ 31).
همهی پیامبران (علیهم السلام) با حق هرگونه وکالت، ربوبیت و قیمومیت برای خود، ملائک و سایر موجودات مخالف بودند:
قُلْ یَا أَهْلَ الْکِتَابِ تَعَالَوْاْ إِلَى کَلَمَهٍ سَوَاء بَیْنَنَا وَبَیْنَکُمْ أَلاَّ نَعْبُدَ إِلاَّ اللّهَ وَلاَ نُشْرِکَ بِهِ شَیْئًا وَلاَ یَتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضاً أَرْبَابًا مِّن دُونِ اللّهِ فَإِن تَوَلَّوْاْ فَقُولُواْ اشْهَدُواْ بِأَنَّا مُسْلِمُونَ*وَلاَ یَأْمُرَکُمْ أَن تَتَّخِذُواْ الْمَلاَئِکَهَ وَالنِّبِیِّیْنَ أَرْبَابًا أَیَأْمُرُکُم بِالْکُفْرِ بَعْدَ إِذْ أَنتُم مُّسْلِمُونَ؛ بگو: ای اهل کتاب بیایید بر سر سخنی که میان شما و ما یکسان است بایستیم که جز خدا را نپرستیم و چیزی را شریک او نگردانیم و بعضی از ما بعضی دیگر را به جای خدا به خدایی نگیرد. پس اگر [از این پیشنهاد] اعراض کردند بگویید شاهد باشید که ما مسلمانیم [نه شما]* و [نیز] شما را فرمان نخواهد داد که فرشتگان و پیامبران را به خدایی بگیرید. آیا پس از آنکه سر به فرمان [خدا] نهادهاید [باز] شما را به کفر وامیدارد (آل عمران/ 64 و 80).
«وَکَذَّبَ بِهِ قَوْمُکَ وَهُوَ الْحَقُّ قُل لَّسْتُ عَلَیْکُم بِوَکِیلٍ؛ و قوم تو آن [= قرآن] را دروغ شمردند در حالی که آن برحق است بگو من بر شما نگهبان نیستم» (انعام/ 66).
در ادامه اشاره خواهد شد که حضرت عیسی (علیه السلام) در مقاطع مختلف بر انسان بودن و عدم ربوبیت خویش تأکید فرمودهاند. در قرآن نیز بارها بر این تأکید شده است. یکی از رموز شهادت به عبدبودن رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) در نماز همین مسئله است. در همین راستا، مسیحیان و یهودیان پس از تحریف تورات و انجیل، خود را قوم برتر و فرزندان خدا نامیدند:
وَقَالَتِ الْیَهُودُ وَالنَّصَارَى نَحْنُ أَبْنَاء اللّهِ وَأَحِبَّاؤُهُ قُلْ فَلِمَ یُعَذِّبُکُم بِذُنُوبِکُم بَلْ أَنتُم بَشَرٌ مِّمَّنْ خَلَقَ یَغْفِرُ لِمَن یَشَاء وَیُعَذِّبُ مَن یَشَاء وَلِلّهِ مُلْکُ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَمَا بَیْنَهُمَا وَإِلَیْهِ الْمَصِیرُ؛ و یهودیان و ترسایان گفتند: ما پسران خدا و دوستان او هستیم. بگو: پس چرا شما را به [کیفر] گناهانتان عذاب میکند [نه] بلکه شما [هم] بشرید، از جمله کسانی که آفریده است، هرکه را بخواهد میآمرزد و هرکه را بخواهد عذاب میکند. فرمانروایی آسمانها و زمین و آنچه در میان آن دو است از آن خداست و بازگشت [همه] به سوی اوست (مائده/18).
همچنین مصونیت خود را از عذاب الهی قطعی دانستند:
وَقَالُواْ لَن تَمَسَّنَا النَّارُ إِلاَّ أَیَّاماً مَّعْدُودَهً قُلْ أَتَّخَذْتُمْ عِندَ اللّهِ عَهْدًا فَلَن یُخْلِفَ اللّهُ عَهْدَهُ أَمْ تَقُولُونَ عَلَى اللّهِ مَا لاَ تَعْلَمُونَ؛ و گفتند: جز روزهایی چند، هرگز آتش به ما نخواهد رسید. بگو: مگر پیمانی که از خدا گرفتهاید که خدا پیمان خود را هرگز خلاف نخواهد کرد یا آنچه را نمیدانید به دروغ به خدا نسبت میدهید (بقره/ 80).
در جای دیگر، رسالت حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) را شامل حال خود ندانستند. قرآن اشاره میکند که اگر کتاب آسمانی خود را دقیقاً خوانده و عمل میکردید این سخن را نمیگفتید:
مَثَلُ الَّذِینَ حُمِّلُوا التَّوْرَاهَ ثُمَّ لَمْ یَحْمِلُوهَا کَمَثَلِ الْحِمَارِ یَحْمِلُ أَسْفَارًا بِئْسَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیَاتِ اللَّهِ وَاللَّهُ لَا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ؛ مثل کسانی که [عمل به] تورات بر آنان بار شد [و بدان مکلف گردیدند] آنگاه آن را به کار نبستند، همچون مَثَل خری است که کتابهایی را بر پشت میکشد [وه] چه زشت است وصف آن قومی که آیات خدا را به دروغ گرفتند و خدا مردم ستمگر را راه نمینماید (جمعه/ 5).
قرآن، خرافههای متعددی از اهل کتاب را باطل میداند. نسبت بدشگونی به پیامبران أمم (صلی الله علیه و آله و سلم) قبلی از این نوع خرافهها بود.
صالح (علیه السلام)
«قَالُوا اطَّیَّرْنَا بِکَ وَبِمَن مَّعَکَ قَالَ طَائِرُکُمْ عِندَ اللَّهِ بَلْ أَنتُمْ قَوْمٌ تُفْتَنُونَ؛ گفتند: ما به تو و به هر کس که همراه توست شگون بد زدیم. گفت: سرنوشت خوب و بدتان پیش خداست بلکه شما مردمی هستید که مورد آزمایش قرار گرفتهاید» (نمل/ 47).
پیامبران اصحاب قریه
«قَالُوا إِنَّا تَطَیَّرْنَا بِکُمْ لَئِن لَّمْ تَنتَهُوا لَنَرْجُمَنَّکُمْ وَلَیَمَسَّنَّکُم مِّنَّا عَذَابٌ أَلِیمٌ؛ پاسخ دادند ما [حضور] شما را به شگون بد گرفتهایم، اگر دست برندارید سنگسارتان میکنیم و قطعاً عذاب دردناکی از ما به شما خواهد رسید» (یس/ 18).
موسی (علیه السلام)
فَإِذَا جَاءتْهُمُ الْحَسَنَهُ قَالُواْ لَنَا هَذِهِ وَإِن تُصِبْهُمْ سَیِّئَهٌ یَطَّیَّرُواْ بِمُوسَى وَمَن مَّعَهُ أَلا إِنَّمَا طَائِرُهُمْ عِندَ اللّهُ وَلَکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لاَ یَعْلَمُونَ؛ پس هنگامی که نیکی [و نعمت] به آنان روی میآورد، میگفتند: این برای [شایستگی] خود ماست و چون گزندی به آنان میرسید به موسی و همراهانش شگون بد میزدند. آگاه باشید که [سرچشمهی] بدشگونی آنان تنها نزد خداست [که آنان را به بدی اعمالشان کیفر میدهد] لیکن بیشترشان نمیدانستند (اعراف/ 131).
نمونههای یادشده، از کسانی هستند که مردم به آنها نسبت بدشگونی دادند.
گروهی خداوند را دارای فرزندان ذکور و عدهای او را دارای فرزندان اناث میدانستند:
«وَقَالُوا اتَّخَذَ الرَّحْمَنُ وَلَدًا*لَقَدْ جِئْتُمْ شَیْئًا إِدًّا؛ و گفتند: [خدای] رحمان فرزندی اختیار کرده است* واقعاً چیز زشتی را [بر زبان] آوردید» (مریم/ 89-88).
«أَفَأَصْفَاکُمْ رَبُّکُم بِالْبَنِینَ وَاتَّخَذَ مِنَ الْمَلآئِکَهِ إِنَاثًا إِنَّکُمْ لَتَقُولُونَ قَوْلاً عَظِیمًا؛ آیا [پنداشتید که] پروردگارتان شما را به [داشتن] پسران اختصاص داده و خود از فرشتگان، دخترانی برگرفته است حقاً که شما سخنی بس بزرگ میگویید» (اسراء/ 40).
اعتقاد یهود در مورد روزهای هفته نیز از سوی قرآن باطل اعلام شده است. عدهای یهودی معتقد بودند، خدا، آسمان و زمین را در شش روز آفرید و سپس روز شنبه به استراحت پرداخت. قرآن هرگونه خستگی را از خداوند به دور میداند (طبرسی، بیتا: ج9: 249):
«وَلَقَدْ خَلَقْنَا السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَیْنَهُمَا فِی سِتَّهِ أَیَّامٍ وَمَا مَسَّنَا مِن لُّغُوبٍ؛ و در حقیقت آسمانها و زمین و آنچه را که میان آن دو است در شش هنگام آفریدیم و احساس ماندگی نکردیم» (ق/ 38).
استفاده از سحر نیز که از عقاید خرافی است، در قرآن مورد نکوهش قرار گرفته است. در داستان هاروت و ماروت، استفاده از سحر باعث ایجاد جدایی یک زوج شد:
وَاتَّبَعُواْ مَا تَتْلُواْ الشَّیَاطِینُ عَلَى مُلْکِ سُلَیْمَانَ وَمَا کَفَرَ سُلَیْمَانُ وَلَکِنَّ الشَّیْاطِینَ کَفَرُواْ یُعَلِّمُونَ النَّاسَ السِّحْرَ وَمَا أُنزِلَ عَلَى الْمَلَکَیْنِ بِبَابِلَ هَارُوتَ وَمَارُوتَ وَمَا یُعَلِّمَانِ مِنْ أَحَدٍ حَتَّى یَقُولاَ إِنَّمَا نَحْنُ فِتْنَهٌ فَلاَ تَکْفُرْ فَیَتَعَلَّمُونَ مِنْهُمَا مَا یُفَرِّقُونَ بِهِ بَیْنَ الْمَرْءِ وَزَوْجِهِ وَمَا هُم بِضَآرِّینَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ إِلاَّ بِإِذْنِ اللّهِ وَیَتَعَلَّمُونَ مَا یَضُرُّهُمْ وَلاَ یَنفَعُهُمْ وَلَقَدْ عَلِمُواْ لَمَنِ اشْتَرَاهُ مَا لَهُ فِی الآخِرَهِ مِنْ خَلاَقٍ وَلَبِئْسَ مَا شَرَوْاْ بِهِ أَنفُسَهُمْ لَوْ کَانُواْ یَعْلَمُونَ؛ و آنچه را که شیطان [صفت]ها در سلطنت سلیمان خوانده [و درس گرفته] بودند پیروی کردند و سلیمان کفر نورزید، لیکن آن شیطان [صفت]ها به کفر گراییدند که به مردم سحر میآموختند و [نیز از] آنچه بر آن دو فرشته هاروت و ماروت در بابل فرو فرستاده شده بود (پیروی کردند). با اینکه آن دو [فرشته] هیچکس را تعلیم [سحر] نمیکردند مگر آنکه [قبلاً به او] میگفتند ما [وسیلهی] آزمایشی [برای شما] هستیم، پس زنهار کافر نشوی و[لی] آنها از آن دو [فرشته] چیزهایی میآموختند که به وسیلهی آن میان مرد و همسرش جدایی بیفکنند. هرچند بدون فرمان خدا نمیتوانستند به وسیلهی آن به احدی زیان برسانند و [خلاصه] چیزی میآموختند که برایشان زیان داشت، سودی بدیشان نمیرساند و قطعاً [یهودیان] دریافته بودند که هر کس خریدار این [متاع] باشد در آخرت بهرهای ندارد. وه که چه بد بود آنچه به جان خریدند اگر میدانستند (بقره/ 102).
پیامبران (علیهم السلام) با بیان آثار منفی خرافه، به تقلید نکردن کورکورانه و پیروی از عقل و علم و برهان توصیه میکردند.
رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) نیز در مقاطع مختلف با خرافه برخورد داشتند. در عصر ایشان، درمان بعضی از بیماریها با آویزهی جادویی، قلادهی سنگ و استخوان انجام میشد. پیامبر فرمودند: «بر هر فرد بیمار لازم است سراغ دارو رود» (سبحانی تبریزی، 1386: 24).
در آن زمان رسم بود قسمتی از شتران را برای احترام به بتها اختصاص میدادند و زنان از خوردن گوشت آن محروم بودند. قسمتی از محصول کشت را نیز به بتها هدیه میکردند (رک: طبری، 1412: 35- 33؛ مغنیه، 1424ق، ج3: 270).
حضرت با روشن کردن حقایق با همهی این رسوم مبارزه کردند. زینب، دختر عمهی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)، در دو ازدواج خود باعث شکسته شدن دو سنّت قدیمی غلط شد. از سنن جاهلی این بود که دختران اشراف نباید به ازدواج طبقهی فقیر درآیند. پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) ابتدا زینب را که از طبقهی اشراف جامعه بود به عقد زیدبن حارثه که غلام آزادشدهای بود، درآوردند. سپس به دستور خداوند، او را پس از جدایی از زید به عقد خویش درآوردند تا با سنّت غلط تحریم همسر فرزندخوانده بر فرد مبارزه کنند:
وَإِذْ تَقُولُ لِلَّذِی أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِ وَأَنْعَمْتَ عَلَیْهِ أَمْسِکْ عَلَیْکَ زَوْجَکَ وَاتَّقِ اللَّهَ وَتُخْفِی فِی نَفْسِکَ مَا اللَّهُ مُبْدِیهِ وَتَخْشَى النَّاسَ وَاللَّهُ أَحَقُّ أَن تَخْشَاهُ فَلَمَّا قَضَى زَیْدٌ مِّنْهَا وَطَرًا زَوَّجْنَاکَهَا لِکَیْ لَا یَکُونَ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ حَرَجٌ فِی أَزْوَاجِ أَدْعِیَائِهِمْ إِذَا قَضَوْا مِنْهُنَّ وَطَرًا وَکَانَ أَمْرُ اللَّهِ مَفْعُولًا؛ و آنگاه که به کسی که خدا بر او نعمت ارزانی داشته بود و تو [نیز] به او نعمت داده بودی میگفتی همسرت را پیش خود نگاه دار، از خدا پروا بدار و آنچه را که خدا آشکارکنندهی آن بود، در دل خود نهان میکردی و از مردم میترسیدی با آنکه خدا سزاوارتر بود که از او بترسی، پس چون زید از آن [زن] کام برگرفت [او را ترک گفت] وی را به نکاح تو درآوردیم تا [در آینده] در مورد ازدواج مؤمنان با زنان پسرخواندگانشان چون آنان را طلاق گفتند گناهی نباشد و فرمان خدا صورت اجرا پذیرد (احزاب/ 37).
ماجرای همزمانی کسوف و مرگ ابراهیم، فرزند پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)، نیز از سوی عدهای حزن خورشید تعبیر شد که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) اذعان کردند ماه و خورشید به خاطر مرگ کسی نمیگیرند.
در عصر امام رضا (علیه السلام) با ورود فلسفههای زرتشت، صابئی، نسطوری، روم و برهمن، راه خرافه به ایدههای صحیح دینی باز شد. دکتر طه حسین همین عامل را علت راهیابی عقاید و افکار خرافی و غیراسلامی به محیط اسلام دانسته است (رک: 1339: 266).
امام (علیه السلام) علاوه بر بیان علوم بر مبنای توحید، حکمت بخشی از پدیدههای هستی و باورهای دینی را بیان فرمودند. اعتقاد به تناسخ، از این دسته خرافهها بود که در آن زمان عدهای را دچار خود کرد. حضرت این اعتقاد را همپای کفر دانستند و فرمودند: «هرکس به تناسخ قائل شود، به خداوند بزرگ کفر ورزیده و بهشت و دوزخ را تکذیب کرده است» (مجلسی، 1403ق، ج4: 320).
امام رضا (علیه السلام) در متن سند بیعت با مأمون نوشتند: «اگر چیزی از پیش خود آوردم یا در حکم خدا تغییر و دگرگونی کردم، شایستهی این مقام نبوده و خود را مستحق کیفر کردهام» (حسینی عاملی، 1387: 258).
طرح جملهی بیان شده، مبارزه با این عقیده بود که خلیفه با هر حکمرانی، مصون از هرگونه کیفر و بازخواستی است.
مناظرههای آن امام همام (علیه السلام) نیز شاهد مبارزهی ایشان با خرافه است. در مناظره با جاثلیق، به شیوههای مختلف باورهای غلوآمیز دربارهی عیسی (علیه السلام) و ربوبیت ایشان را مردود دانستند. ابتدا ایشان به اقوال متی، مرقابوس و لوقا در مورد ابناء حضرت عیسی (علیه السلام) اشاره فرمودند (رک؛ طبرسی، 1386ق، ج2: 208). این سخنان نشان دهندهی انسان بودن و عدم استقلال عیسی (علیه السلام) و وابستگی به ابناء به عنوان علل مُعِدّ، بوده و غنا و وجوب ایشان را باطل میسازد. سپس امام (علیه السلام) سخنانی از قول عیسی (علیه السلام) مبنی بر معرفی خود به عنوان یک انسان را شاهد عدم الوهیت ایشان دانستند (همان). عیسی (علیه السلام) فرمودند: «کسی به آسمان صعود نمیکند مگر کسی که از آسمان نازل شده باشد، مگر راکب بعیر خاتمالانبیا (صلی الله علیه و آله و سلم)» (همان).
عیسی (علیه السلام) در این سخن، علاوه بر اعلام شباهت خود به سایر انسانها، عدم توانایی خود را برای صعود به آسمان مطرح میسازند. امام رضا (علیه السلام) عدم قدرت عیسی (علیه السلام) را با قدرت لایزال و بیحد الهی در ربوبیت آسمانها و زمین در تضاد دانستند. سپس با اشاره به یکی از مسلمات مسیحیت یعنی عبادتهای مسیح (علیه السلام)، به ویژه روزههای مداوم و شبزندهداریهای طولانیاش، الوهیت ایشان را نفی کردند (رک؛ متی، 46: 17؛ مرقس، 15: 34).
عبادت از وظایف بندهی فقیر در مقابل رب غنی است که به دلیل همان فقر، عبادت بر او واجب میشود. پس، جمع عبودیت و الوهیت، جمع فقیر و غنی و اجتماع نقیضین است که به بداهت عقل، محال است. در انتها وقتی جاثلیق به معجزههایی از عیسی (علیه السلام) چون زنده کردن مردگان به عنوان فعلی مختص خداوند اشاره کرد، امام (علیه السلام) با گواه گرفتن معجزههای انبیایی غیر از عیسی (علیه السلام)، اثبات ربوبیت ایشان را از طریق انجام معجزهها و کارهای خارقالعاده عقیم دانستند. سخنان امام (علیه السلام) روشن ساخت که معجزه نیز چون سایر اعمال انسان، زیرمجموعهای از قدرت خداوند بوده و انسان موجود فقیری است که تنها با اذن آن رب غنی، اجازهی انجام آن را دارد.
امام رضا (علیه السلام) در مناظره با عمران صابی، وی را از انسانهایی که معتقد بودند خداوند در دنیا وجود ندارد؛ بلکه فقط در آخرت است، برحذر داشتند و فرمودند: «از آن گروه نباش، همانا اگر در وجود خداوند نقصی امکان داشت، هرگز در آخرت هم پدیدار نمیشد» (صدوق، 1416ق: 440- 430).
اعتقاد به عدم وجود خداوند در دنیا از عقایدی است که انسان را در سیر قهقرایی قرار میدهد. از مهمترین علل بعثت انبیا (علیهم السلام)، بیاعتقادی به وجود خداوند و اولین مسئلهی تبلیغاتی آنان اقرار به وجود خداوند بوده است. امام (علیه السلام) در این سخنان با دلایل عقلی به تصحیح این اعتقاد پرداختند و وجود او را همچنانکه برای آخرت ضروری معرفی کردند، در دنیا نیز واجب دانستند.
در مناظره با سلیمان مروزی نیز با خرافهی مشهور ضرار مخالفت فرمودند. ضرار و یارانش معتقد بودند که اشیا همان ارادهی خداوند است. یعنی ارادهی خداوند زنده میشود، میمیرد، راه میرود و … سلیمان در مرحلهای از مناظره، این اعتقاد را صحیح دانست و امام (علیه السلام) به طور صریح او را از این اعتقاد برحذر داشتند (طبرسی، 1386ق، ج2: 183).
از دیگر خرافههایی که امام رضا (علیه السلام) با آن مبارزه کردند، لغو در مقام ائمه (علیهم السلام) بود. از شیوههای مبارزهی عباسیان این بود که شایع کردند علویان آنچنان حقی برای خود قائلند که سایر مردم را «عبید» و بردهی خود میدانند. امام (علیه السلام) پس از شنیدن این سخنان فرمودند:
“خبر رسیده که مردم میگویند ما آنها را بردگان خود میپنداریم، قسم به قرابتی که با رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) دارم، نه من خود چنین چیزی نگفتهام و نه از یکی از اجدادم شنیدهام که چنین بگوید و نه از یکی از پدرانم به من چنین روایتی رسیده، ولی من میگویم مردم در اینکه اطاعت ما بر آنها واجب است، فرمانبردار ما و از نظر دینی، موالیان و دوستان ما هستند. این مطلب را حاضران به غایبان برسانند (کلینی، بیتا، ج2: 187؛ طوسی، 1414ق، ج1: 22؛ مفید، بیتا: 253؛ عطاردی قوچانی، بیتا، ج1: 96).”
در روایت دیگری از ابوصلت آمده است:
“به امام (علیه السلام) عرض کردم: میگویند شما ادعا دارید مردم بردگان شما هستند. امام (علیه السلام) فرمودند: ای پروردگاری که آسمانها و زمین را گستردی و دانای پنهان و آشکاری، تو شاهدی که من چنین نگفتهام، از پدران خود نیز هرگز نشنیدهام چنین بگویند، تو آگاهی از ستمهایی که از این مردم به ما رواداشته میشود که این هم یکی از آنهاست. پس از آن به من رو کردند و فرمودند: اگر چنانکه از ما حکایت میکنند ما همهی مردم را بردگان خود میدانیم، پس به چه کسی آنها را میفروشیم؟ (همان: 96؛ صدوق، 1404ق، ج2: 183؛ طوسی، 1414ق، ج1: 22).”
همچنین در مذمت غالیان فرمودند:
خداوند غلات را از رحمتش دور گرداند، کاش یهودی بودند، کاش مجوس بودند، کاش نصرانی بودند؛ کاش قدریمذهب بودند، کاش از مرجئه بودند، کاش حروری بودند، با غلات همنشینی، رفاقت و دوستی نکنید و از آنان بیزاری جویید؛ خداوند از آنان بیزاری جسته است (صدوق، 1404ق، ج1: 219).
امام رضا (علیه السلام) با احادیث جعلی نسبت به اهل بیت (علیهم السلام) برخورد فرمودند. جعل حدیث و نسبت دادن آن به ائمه اهل بیت (علیهم السلام) به منظور تخریب شخصیت آنها، نوعی از تبلیغات بود که عباسیان همچون بنیامیه، در آن نقش فعالی داشتند. امام هشتم (علیه السلام) در روایتی فرمودند:
“مخالفان ما احادیثی دربارهی فضائل ما از پیش خود ساخته و به ما نسبت میدهند که از این کار نظر خاصی دارند. اینها سه دستهاند: روایتهای غلوآمیز که ما را بالاتر از آنچه هستیم نشان میدهند. روایتهای تقصیر که ما را پایینتر از آنچه هستیم نشان میدهند و روایتهایی که به عیوب دشمنان ما تصریح شده است. مردم وقتی روایتهای غلوآمیز را میبینند، شیعیان ما را تکفیر کرده و عقیده به ربوبیت ما را بدانها نسبت میدهند. وقتی روایتهای دستهی دوم را میبینند، به ما در حد همانها اعتقاد پیدا میکنند و وقتی عیوب دشمنان ما را میشوند، به ما همان نسبتها را میدهند (مجلسی، 1983م: 239).”
مبارزه با بیعدالتی
ایجاد عدل و قسط نیز از دلایل بعثت پیامبران (علیهم السلام) شمرده شده است. بعضی آیات قرآن کریم، هدف اصلی از دعوت پیامبران (علیهم السلام) را برپایی و اجرای عدالت دانستهاند:
لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَیِّنَاتِ وَأَنزَلْنَا مَعَهُمُ الْکِتَابَ وَالْمِیزَانَ لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ وَأَنزَلْنَا الْحَدِیدَ فِیهِ بَأْسٌ شَدِیدٌ وَمَنَافِعُ لِلنَّاسِ وَلِیَعْلَمَ اللَّهُ مَن یَنصُرُهُ وَرُسُلَهُ بِالْغَیْبِ إِنَّ اللَّهَ قَوِیٌّ عَزِیزٌ؛ به راستی [ما] پیامبران خود را با دلایل آشکار روانه کردیم و با آنها کتاب و ترازو را فرود آوردیم تا مردم به انصاف برخیزند و آهن را که در آن برای مردم خطری سخت و سودهایی است پدید آوردیم تا خدا معلوم بدارد چه کسی در نهان، او و پیامبرانش را یاری میکند. آری خدا نیرومند شکستناپذیر است (حدید/ 25).
علت اهمیت برقراری عدل این است که تنها در پناه عدل، انسان به غایت کمال و عبودیت نائل میشود. امام حسین (علیه السلام) در اهمیت قیام علیه ظلم از قول رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند:
“هرکس از شما مردم، سلطان ستمگری را ببیند که حرام خدا را حلال میشمارد، پیمان خدا را میشکند، با سنّت رسول خدا مخالفت میورزد، در میان بندگان خدا با گناهکاری و دشمنی رفتار میکند و بر او اعتراض نکند یا با گفتار و رفتار، او را از این امور بازندارد، شایسته است که خداوند او را به همان جایگاهی وارد کند که ستمگر وارد است (حسینی تهرانی، بیتا: 54 و 115).”
عدل به معنای دادن حق هر صاحب حقی است و عدالت، قرار گرفتن هرکس و هر چیز در جایگاه خود است (امام علی (علیه السلام)، 1377: 1017؛ افلاطون، 1360: 78).
بعضی از اندیشمندان اسلامی، عدالت را مساوات (طباطبایی، 1374، ج18: 54) و برخی آن را رفتار مطابق با قوانین اجتماعی خواندهاند (جعفری، 1358: 255).
با توجه به اینکه طاغوت، جهل و خرافه نیز مردم را از اعتدال خارج میسازند (مطهری، 1385: 28) ارتباط آنها با ظلم نمایان میشود (جوادی آملی، 1387، ج4: 461) و مبارزه با این امور نیز مبارزه برای عدالت خواهد بود. خداوند پس از آنکه به حضرت داوود (علیه السلام) حکومت داد حکم کردن به حق را وظیفهی ایشان قرار داد:
یَا دَاوُودُ إِنَّا جَعَلْنَاکَ خَلِیفَهً فِی الْأَرْضِ فَاحْکُم بَیْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ وَلَا تَتَّبِعِ الْهَوَى فَیُضِلَّکَ عَن سَبِیلِ اللَّهِ إِنَّ الَّذِینَ یَضِلُّونَ عَن سَبِیلِ اللَّهِ لَهُمْ عَذَابٌ شَدِیدٌ بِمَا نَسُوا یَوْمَ الْحِسَابِ؛ ای داوود ما تو را در زمین خلیفه [و جانشین] گردانیدیم پس میان مردم به حق داوری کن و زنهار از هوس پیروی مکن که تو را از راه خدا به در کند. در حقیقت کسانی که از راه خدا به در میروند به [سزای] آنکه روز حساب را فراموش کردهاند عذابی سخت خواهند داشت (ص/ 26).
در تاریخ انبیا (علیهم السلام) موارد بیشماری از مبارزه علیه بیعدالتی مطرح شده است. اولین برنامهی ذوالقرنین، مبارزه با ظلم بود که فرمودند: «قَالَ أَمَّا مَن ظَلَمَ فَسَوْفَ نُعَذِّبُهُ ثُمَّ یُرَدُّ إِلَى رَبِّهِ فَیُعَذِّبُهُ عَذَابًا نُّکْرًا؛ گفت امّا هرکه ستم ورزد، عذابش خواهیم کرد سپس به سوی پروردگارش بازگردانیده میشود، آنگاه او را عذابی سخت خواهد کرد» (کهف/ 87).
ادریس (علیه السلام) نیز در مقابل پادشاهی که برای تصاحب مرزعهی فردی، با اتهام خروج از دین، او را به قتل رساند، ایستادگی کردند و فرمودند: «اگر توبه نکنی، به زودی عذاب الهی تو را فراخواهد گرفت» (almawwood.alhakeem.com,lib.eshia.ir).
شعیب (علیه السلام)به حدی قوم مدین را که گرفتار کمفروشی و ظلم در اموال و خیانت بودند، به سوی توحید، کیل، توزیع عادلانه، ترک فساد در زمین و تبشیر و انذار دعوت کردند که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند: «شعیب (علیه السلام) خطیب انبیا (علیهم السلام) بود» (طباطبایی، 1374، ج10: 540).
قرآن، منشأ همهی رذائلی که از اسرائیلیان سرزد، مثل گرایش به سامری و گوسالهاش (بقره/ 54) (6) و عدم رعایت حرمت شنبه را ظلم فاحش و ستم فاجع میداند (جوادی آملی، 1388: 545).
قرآن، علاوه بر فرعون، آل فرعون را نیز ظالم میداند. کارگزاران، فرعون را در ذبح و استحیاء بنیاسرائیل یاری میرساندند و همین امر باعث شمول آنان در جرگهی ظالمان شد:
وَإِذْ نَجَّیْنَاکُم مِّنْ آلِ فِرْعَوْنَ یَسُومُونَکُمْ سُوَءَ الْعَذَابِ یُذَبِّحُونَ أَبْنَاءکُمْ وَیَسْتَحْیُونَ نِسَاءکُمْ وَفِی ذَلِکُم بَلاء مِّن رَّبِّکُمْ عَظِیمٌ؛ و [به یاد آرید] آنگاه که شما را از [چنگ] فرعونیان رهانیدیم [آنان] شما را سخت شکنجه میکردند، پسران شما را سرمیبریدند، زنهایتان را زنده میگذاشتند و در آن [امر بلا و] آزمایش بزرگی از جانب پروردگارتان بود (بقره/ 49).
غرق شدن فرعون و آل فرعون هشداری برای مردم این عصر است که اگر در جرگهی ظالمان باشید، خداوند قادر است در طرفهالعینی بلایی همانند قوم فرعون بر شما نازل کند و اگر در جرگهی مظلومان باشید نیز خداوند قادر است در طرفهالعینی شر دشمنان شما را کم کند (جوادی آملی، 1387، ج4: 380).
امام رضا (علیه السلام) در عصر هارون به طور دائم برای نجات شیعیان از زندان تلاش و راهکارهای مختلف به آنها پیشنهاد فرمودند. امام (علیه السلام) در این مسیر چنان قاطعانه و همهجانبه عمل کردند که وقتی مأمون به عامل خود در مدینه دستور داد تا مردم را برای خلافت ایشان تهییج سازد، او، ثامنالحجج (علیه السلام) را عدلی معرفی کرد که مردم منتظرش بودند (اندلسی مالکی، 1404ق، ج5: 359).
در عصر مأمون نیز افشاگریهای ایشان نمونههای روشنی از مبارزه با بیعدالتی را رقم زد. بیعدالتیهای دستگاه مأمون، یکی از عللی است که امام (علیه السلام) خلافت مأمون را نپذیرفتند و سپس ولایتعهدی را به شرط دخالت نکردن در شئون حکومتی پذیرفتند. ایشان در این پیمان، خود را از جنگ، صلح و عزل و نصب و تدبیر امور معاف داشتند تا علاوه بر شرکت نکردن در بیعدالتیهای مأمون، راه انتقاد و مبارزه با ظلم باز باشد. این در حالی است که سیاست مأمون همان سیاست خشن شیعهکُشی سایر خلفای عباسی بود که دستور داد یکشبه 60 تن از سادات را سر ببرند (رک؛ قائمی، 1378: 62) و امام رضا (علیه السلام) رهبر جنبش ضد ستم مأمون بودند که به شیوههای مختلف سکوت، افشا و مقابله، پرده از ظلمهای مأمون کنار میزدند تا به درد سادات و علویان رسیدگی فرمایند و آنها را از ریشهکن شدن حفظ کنند.
امام هشتم (علیه السلام) در کلام و عمل علیه بیعدالتی ایستادگی کردند. در کلامی فرمودند: «به کارگیری عدل و احسان، عامل پایداری نعمتهاست» (صدوق، 1404ق، ج2: 24).
در جایی دیگر، قصد، سنّت، روش و مرکب خاندان خود را اعتدال معرفی فرمودند. در جواب صوفیان خراسان که به زندگی ایشان در دستگاه مأمون اعتراض داشتند، فرمودند: «آنچه از امام انتظار میرود قصد و عدل است و اینکه وقتی سخن میگوید راست بگوید. وقتی حکم میکند به عدالت رفتار کند و وقتی وعده میدهد عمل کند» (مجلسی، 1403ق، ج10: 351).
ایشان در متن بیعت برای ولایتعهدی خویش نوشتند:
“خدا را بر خویشتن گواه میگیرم که اگر رهبری مسلمانان را به دستم دهد، با همه به ویژه بنیعباس به مقتضای اطاعت از خدا و سنّت پیامبرش عمل کنم. هرگز خونی را به ناحق نریزم و ناموس و ثروتی را از چنگ دارندهاش به در نیاورم، مگر در آنجا که حدود الهی مرا دستور داده است. اینها همه کنایه و تعرض به جنایتهای بنیعباس است (حسینی عاملی، 1387: 258).”
نتیجهگیری
این مطالعه نشان داد:
1. امام رضا (علیه السلام) با اتخاذ روشهایی مانند نشر معارف دین و تربیت شاگردان و در عین حال پیشنهاد راهکارهای مختلف برای حفظ و آزادسازی شیعیان زندانی، علیه حکومت طاغوتی هارون به مبارزه برخاستند. در زمان مأمون نیز پذیرش خلافت را با برخوردهایی قاطعانه منتفی کردند و در پذیرش ولایتعهدی تحمیلی، با لحاظ شرط دخالت نکردن در امور کشورداری و عزل و نصب، مأمون را در انجام قصدش ناکام گذاردند. همچنین در برابر فرامینی چون اجرای نماز طلب باران و نماز عید، با مبارزه در سکوت صبر کردند تا رسوایی مأمون از سوی خود او رقم زده شود.
2. مبارزه با جهل نیز در رفتارهای امام رضا (علیه السلام) واضح است. شرکت در مناظرههای علمی، راهاندازی کلاسهای معارف، تربیت شاگردان بسیار و تلاش در نشر تعالیم اسلامی در انظار و اجتماع مردمی، از جمله تلاشهای ایشان برای مبارزه با جهل بود.
3. امام رضا (علیه السلام) با خرافه نیز برخورد کردند. در مناظره با جاثلیق، استدلالهای عقلی محکمی علیه الوهیت عیسی (علیه السلام) ارائه فرمودند. در مناظره با سلیمان مروزی اعتقاد ضرار مبنی بر برابری اشیا و ارادهی خداوند را نفی و در مناظره با عمران صابی یکی از موهومها یعنی اعتقاد به عدم وجود خدا در دنیا و وجود او در آخرت را نفی فرمودند. همچنین ایشان در اعتقاد غالیان را که اهل بیت (علیهم السلام) را همتای خدا میدانستند، نادرست شمردند و خدا را بر نادرستی این اعتقاد گواه گرفتند.
4. بیعدالتیهای هارون و مأمون، امام (علیه السلام) را به افشاگری واداشت و این مبارزه نیز در راستای مبارزهی انبیا (علیهم السلام) بود. تلاش در آزادسازی شیعیانی که بیگناه اسیر شده بودند، پیشنهاد راه چاره به آنان که در معرض دستگیری بودند و شرایطی که برای پذیرش ولایتعهدی مطرح فرمودند، نمایانگر عدم پذیرش حکومت مأمون به عنوان حکومتی عادل، نمونههایی از مبارزهی ایشان با بیعدالتی است.
پس اهداف مبارزاتی امام رضا (علیه السلام) دقیقاً منطبق بر اهداف مبارزاتی انبیا (علیهم السلام) است. این حقیقت، وارث بودن امام (علیه السلام) برای همهی انبیای کرام (علیه السلام) را پررنگتر و وجوب اطاعت از ایشان را متقنتر میکند.
پینوشتها:
1. کارشناس ارشد فلسفه و حکمت اسلامی، دانشگاه فردوسی مشهد 2. استاد فلسفه و حکمت اسلامی دانشکده الهیات دانشگاه فردوسی مشهد 3. وَلَقَدْ بَعَثْنَا فِی کُلِّ أُمَّهٍ رَّسُولاً أَنِ اعْبُدُواْ اللّهَ وَاجْتَنِبُواْ الطَّاغُوتَ فَمِنْهُم مَّنْ هَدَى اللّهُ وَمِنْهُم مَّنْ حَقَّتْ عَلَیْهِ الضَّلالَهُ فَسِیرُواْ فِی الأَرْضِ فَانظُرُواْ کَیْفَ کَانَ عَاقِبَهُ الْمُکَذِّبِینَ؛ در حقیقت در میان هر امتی فرستادهای برانگیختیم [تا بگوید] خدا را بپرستید و از طاغوت [=فریبگر] بپرهیزید پس از ایشان کسی است که خدا [او را] هدایت کرده و از ایشان کسی است که گمراهی بر او سزاوار است. بنابراین در زمین بگردید و ببینید فرجام تکذیبکنندگان چگونه بوده است.
4. أَلَمْ تَرَ کَیْفَ فَعَلَ رَبُّکَ بِعَادٍ*إِرَمَ ذَاتِ الْعِمَادِ*الَّتِی لَمْ یُخْلَقْ مِثْلُهَا فِی الْبِلَادِ*وَثَمُودَ الَّذِینَ جَابُوا الصَّخْرَ بِالْوَادِ*وَفِرْعَوْنَ ذِی الْأَوْتَادِ؛ مگر ندانستهای که پروردگارت با عاد چه کرد* با عمارات ستوندار ارم* که مانندش در شهرها ساخته نشده بود* و با ثمود همانان که در دره تخته سنگها را میبریدند* و با فرعون صاحب خرگاهها [و بناهای بلند].
5. آیهی 56 سورهی ذاریات.
6. وَإِذْ قَالَ مُوسَى لِقَوْمِهِ یَا قَوْمِ إِنَّکُمْ ظَلَمْتُمْ أَنفُسَکُمْ بِاتِّخَاذِکُمُ الْعِجْلَ فَتُوبُواْ إِلَى بَارِئِکُمْ فَاقْتُلُواْ أَنفُسَکُمْ ذَلِکُمْ خَیْرٌ لَّکُمْ عِندَ بَارِئِکُمْ فَتَابَ عَلَیْکُمْ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِیمُ؛ و چون موسی به قوم خود گفت: ای قوم من شما با [به پرستش] گرفتن گوساله برخود ستم کردید، پس به درگاه آفرینندهی خود توبه کنید و [خطاکاران] خودتان را به قتل برسانید که این [کار] نزد آفریدگارتان برای شما بهتر است. پس [خدا] توبهی شما را پذیرفت که او توبهپذیر مهربان است.
منابع تحقیق :
قرآن مجید.
ابن ابیجمهور، (1362/ 1403ق). عوالیاللئالی، قم: سیدالشهدا (علیه السلام)، آخرین بازدید در کتابخانهی مدرسه فقاهت: http://lib.eshia.ir/11013/1/1
ابن شهرآشوب مازندرانی، ابوجعفرمحمدبن علی، (1335)، مناقب، نجف: مطبعهالحیدریه. آخرین بازدید در کتابخانهی مدرسه فقاهت:
http://lib.eshia.ir/16066/3/480
ابوالفرج اصفهانی، علیبن حسین، (1385ق)، مقاتل الطالبین، قم: دارالکتاب.
افلاطون، (1360)، جمهور، مترجم فؤاد روحانی، تهران: کتاب.
امام علی (علیه السلام)، (1377)، نهجالبلاغه، مترجم عبدالمحمد آیتی، تهران: فرهنگ اسلامی.
انجیل متی، 17:46
انجیل مرقس، 34: 15.
اندلسی مالکی، احمدبن عبدالله، (1404ق)، عقدالفرید، بیروت: دارالمکتبهالعلمیه.
بندرریگی، محمد، (1374)، فرهنگ عربی- فارسی، مترجم منجدالطلاب، قم: فروردین.
بهشتی، محمد، (1373/4/4). «عدالت در جامعهی اسلامی». روزنامهی جمهوری اسلامی.
پیشوایی، مهدی، (1375)، سیمای پیشوایان در آیینه تاریخ. قم: توحید.
جاهودا، گوستاو، (1363). روانشناسی خرافات. مترجم محمدتقی براهنی، تهران: نو.
جعفری، محمدتقی، (1358). ترجمه و تفسیر نهجالبلاغه، تهران: فرهنگ اسلامی.
جوادی آملی، عبدالله، (1387). تفسیر تسنیم، قم: اسراء.
جوادی آملی، عبدالله، (1389)، تفسیر موضوعی قرآن، قم: اسراء.
حسین، طه، (1339). آیینه اسلام. مترجم محمدابراهیم آیتی، تهران: بینا.
حسین اصفهانی، عمادالدین (1361). زندگانی حضرت علیبن موسیالرضا (علیه السلام). تهران: گنجینهی محمد.
حسینیتهرانی، محمدحسین، (بیتا)، لمعات الحسین (علیه السلام)، مشهدمقدس: علامه طباطبایی.
حسینی عاملی، جعفر مرتضی، (1387). زندگی سیاسی هشتمین امام (علیه السلام). مترجم خلیل خلیلیان. قم: نشر الکترونیکی مؤسسهی فرهنگی تبیان.
رازی، ابوالفتوح، (1408ق). روضالجنان و روحالجنان فی تفسیرالقرآن، مشهد: آستان قدس رضوی.
راغب اصفهانی، حسینبن محمد، (1374). مفردات الفاظ قرآن. مترجم غلامرضا خسروی، چاپ دوم، تهران: مرتضوی.
زیدان، جرجی. (1372). تاریخ تمدن اسلام. مترجم علی جواهرکلام، تهران: امیرکبیر.
زیدان، جرجی، گوستاو لوبون و غیره. (1358). تاریخ تمدن اسلام و عرب. مترجم حسینی، تهران: اسلامیه.
سبحانیتبریزی، جعفر، (1386). فرازهایی از تاریخ پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم). تهران: مشعر.
شریفقرشی، محمدباقر، (1382). پژوهشی دقیق در زندگانی امام علیبن موسیالرضا (علیه السلام). مترجم محمد صالحی، تهران: الاسلامیه.
شهرستانی، عبدالکریم، (1404ق)، الملل و النحل، بیروت: دارالمعرفه.
شیرازی، صدرالدین محمد، (1366). تفسیر القرآن الکریم. قم: دارالهجره.
صدوق، محمدبن علیبن حسین بابویه، (1404ق)، عیون اخبارالرضا (علیه السلام). بیروت: للمطبوعات.
صدوق، محمدبن علیبن حسینبن بابویه، (1416ق). التوحید: قم: جامعهالمدرسین فی الحوزهالعلمیه.
طباطبایی، محمدحسین، (1417ق). المیزان. قم: جامعهی مدرسین حوزهی علمیهی قم:
http://lib.eshia.ir/50081/18/54/%D8%B9%D8%AF%D9%84%D8%AA_%D9%85%D8%B3%D8%A7%D9%88%D8%A7%D8%AA
طبرسی، فضلبن حسن، (1408)، مجمعالبیان فی تفسیرالقرآن، بیروت: دارالمعرفه.
طبرسی، احمدبن علی، (1386ق)، الاحتجاج، تعلیق سیدمحمدباقر خرسان، نجف، دارالنعمان.
طبری، محمدبن جریر، (1412ق)، تاریخ طبری، بیجا: بینا.
طوسی، محمدبن حسن، (1414ق)، الامالی، محقق مؤسسهی البعثه، چاپ اول، قم: دارالثقافه.
عطاردی قوچانی، عزیزالله، (بیتا)، مسندالامام الرضا، بیروت: دارالصفوه.
عفیفی، عبدالرزاق، (1420ق)، مذکرهالتوحید، السعودیه: وزاره الشئون الاسلامیه و الاوقاف و الدعوه و الارشاد.
فخررازی، محمدبن عمر، (1402ق)، اعتقاد المسلمین و المشرکین. بیروت: دارالکتب العلمیه.
فرید رفاعی، احمد، (1343ق)، عصرالمأمون، قاهره: دارالکتاب المصریه.
قائمی، علی، (1378). در مکتب عالم آل محمد حضرت علیبن موسی الرضا (علیه السلام). تهران: امیری.
قمی، علیبن ابراهیم، (1363). تفسیر قمی:
http://www.noorlib.ir/view/fa/Book/Book view/Image/1128
کلینی، محمدبن یعقوب، (بیتا)، اصول کافی، تهران: دارالکتب الاسلامیه.
مجلسی، محمدباقر، (1403ق/ 1983م)، بحارالانوار، بیروت: الوفاء.
مراغی، احمدمصطفی، (بیتا). تفسیرالمراغی، بیروت: دارالفکر.
مطهری مرتضی، وحی و نبوت: آخرین بازدید در کتابخانهی مدرسهی فقاهت. http://lib.eshia.ir/50038/1/23
مغنیه، محمدجواد، (1412ق)، تفسیرالکشاف، قم: بوستان کتاب.
مفید، محمدبن محمد، (1413ق). الامالی، محقق حسین استاد ولی و علیاکبر غفاری، چاپ اول، قم: کنگره شیخ مفید.
موحدی ساوجی، علی، (1350). ولایتعهدی حضرت رضا (علیه السلام) بحثی تاریخی، فقهی، حقوقی و انتقادی، قم: حکمت.
منبع مقاله :
فصلنامه علمی- پژوهشی فرهنگ رضوی، سال سوم، شمارهی نهم، بهار 1394