نویسنده:عبدالله صالحی
منبع:چهل داستان و چهل حدیث از امام جواد(ع)
مرحوم راوندی و دیگر بزرگان حکایت کرده اند:
روزی از روزها معتصم عبّاسی تعدادی از اطرافیان و وزیران خود را احضار کرد و در جمع آن ها اظهار داشت : باید امروز شهادت و گواهی دهید که ابوجعفر، محمّد بن علی بن موسی الرّضا امام جواد علیه السلام تصمیم شورش و قیام علیه حکومت من را دارد؛ و در این رابطه باید نامه هائی با مهر و امضاء تنظیم کنید. پس از آن ، دستور داد تا حضرت جوادالا ئمّه علیه السلام را احضار نمایند، و چون حضرت وارد مجلس خلیفه گردید، معتصم آن حضرت را مخاطب قرار داد و گفت : شنیده ام می خواهی بر علیه حکوت من قیام و شورش کنی ؟ امام علیه السلام فرمود: به خدا قسم ، چنین کاری نکرده ام و قصد آن را هم نداشته ام . معتصم گفت : خیر، بلکه فلانی و فلانی و فلانی بر این کار شاهد و گواه هستند، و سپس آن افراد را در مجلس احضار کرد و آن ها – به دروغ شهادت دادند و – گفتند: بلی ، صحیح است ، ای خلیفه ! ما شهادت می دهیم که محمّد جواد علیه السلام تصمیم چنین کاری را دارد و این هم تعدادی نامه است که از دست بعضی دوستانش گرفته ایم . در این هنگام حضرت دست های مبارک خود را به سوی آسمان بلند نمود و اظهار داشت : خداوندا، اگر آن ها دروغ می گویند، هم اینک هلاک و نابودشان گردان . در همین حال تمام افراد متوجّه شدند که ناگهان دیوارها و سقف به لرزه در آمد؛ و هرکس که از جای خود حرکت می کرد، بر زمین می افتاد. معتصم تا چنین حادثه خطرناکی را دید، گفت : یاابن رسول اللّه ! من از آنچه انجام داده ام ، پشیمان هستم و توبه می کنم ، دعا کن خداوند این خطر را از ما برطرف گرداند. آن گاه امام علیه السلام اظهار نمود: خداوندا، این ساختمان و زمین را بر آن ها ساکن و آرام گردان ، خدایا تو خود بهتر می دانی که آنان دشمن تو و دشمن من می باشند. پس ساختمان آرام گرفت و خطر برطرف شد.