نویسنده: میریَم گالپر کوهن
مترجم: وحید ایمن
«ازدواج مجدد!» این عبارت برای والد راه دوری که از فرزندش فاصله دارد تجسم تصویر شخص بدون جفت است. همسر سابقتان دارد ازدواج میکند. مردی که شما اصلاً او را نمیشناسید اوقاتی را، بیشتر از آنچه شما با فرزندتان میگذرانید، با او خواهد گذراند.
شاید آن مرد جای شما را به عنوان پدر آنها بگیرد. شاید آنها او را پدر صدا بزنند. شاید دیگر نخواهند به دیدن شما بیایند، زیرا حالا دیگر در محیط خانوادگی کاملی به سر میبرند. احتمالاً دیگر زیاد به شما تلفن نخواهند زد، زیرا برای دریافت نصیحت پدرانه، شخص دیگری در دسترسشان خواهد بود. شاید همسر سابقتان به اندازه گذشته راجع به بچهها با شما صحبت نکند، زیرا اکنون همسری جدید دارد و میتواند این کار را به کمک او انجام دهد. اگر شما یک مادر راه دور هستید و شوهر سابقتان ازدواج کند، احتمالاً فکر خواهید کرد که بچههایتان ممکن است تحت نفوذ یک خانم، در خانه وضعیت بهتری داشته باشند؛ اما از طرفی هم ممکن است نیازشان به شما کمتر شود. حالا یک شخص دیگر بچهی شما را بزرگ خواهد کرد. اگر شما امید مختصری نیز به بازگشت بچههایتان نزد خودتان داشتهاید، ازدواج مجدد پدرشان این امید را خیلی کم رنگ میکند. ممکن است بچهها ترجیح دهند در یک خانهی دو والدی زندگی کنند. شاید دادگاهها نیز این عقیده را بیشتر بپسندند. وقتی شوهران سابق، زن میگیرند، مادران راه دور غالباً نمیدانند والد جدید فرزندشان کیست. ممکن است پدر از بیشتر وظایف و مسئولیتهای خود صرف نظر کرده و اموری از قبیل تنظیم برنامهها و نیازهای اولیه کودکان را به نامادری آنها محول کند. سپس مادر راه دور مجبور میشود نامادری بچهها را-یعنی کسی که اصلاً او را نمیشناسد- بپذیرد. این مرحله، برای مادر، موقعیت تلخ و ناگواری است، زیرا نقش او به عنوان مادر بیش از پیش کاهش یافته است.
وقتی همسر سابق ازدواج میکند، انواع نگرانی ظاهر میشود. شما حتی اگر خودتان هم ازدواج دوم کرده باشید، توجهتان به چگونگی ازدواج مجدد همسر سابقتان قابل انکار نیست. این امر در شما و فرزندتان مؤثر خواهد بود و حساسیت شما در مورد رابطهی راه دورتان با فرزندانتان در این راستا کاملاً معقول و قانونی خواهد بود. شما نگران این خواهید بود که آیا همسر جدیدِ همسر سابق شما تماسهای شما را با فرزندتان تشویق و حمایت خواهد کرد یا نه. شاید او بخواهد برنامهی ملاقاتها را کاملاً تغییر دهد؛ شاید هم در این مورد اظهارنظری نکند. نکته اینجاست که شما چیزی نمیدانید. اصلاً نمیدانید آن فرد کیست، چه برسد به این که بدانید او دربارهی شما و فرزندانتان چه فکری میکند و این موضوع همواره شما را مضطرب و نگران نگه میدارد. اگر با همسر سابقتان رابطهی نسبتاً خوبی دارید میتوانید قدری از این اضطراب را از طریق مطرح کردن مسائل با وی کاهش دهید. به او بگویید که نمیخواهید چیزی در مورد بچهها تغییر کند. در ضمن بگویید که میدانید اوضاع تغییر خواهد کرد و شما نهایت کوشش خود را خواهید کرد که انعطاف پذیر باشید و با کمک وی مساول را به خوبی حل کنید. به او بگویید که میخواهید در برنامههای جدید به حساب آورده شوید و قبلاً از هر تغییر احتمالی باخبر شوید. یادآوری کنید که شما هنوز والد بچه هستید و تا ابد چنین خواهید بود، دوست ندارید اسم فرد دیگری روی فرزندتان باشد و مایل نیستید که فرزندتان او را پدر یا مادر صدا بزند. اما اگر شما رابطهی مناسبی با همسرتان ندارید، باز هم سعی کنید او را به نوعی از چیزهای مورد توجهتان باخبر کنید. اگر در صحبت تلفنی راحت نیستید، نامهای به او بنویسید که خوشحالید (آیا هستید؟) که او یک شخص جدید پیدا کرده و برای وی آرزوی سعادت کامل دارید (دارید؟) و سپس این طور ادامه دهید که امیدوارید در آینده، او سعی خود را بکند تا شما بتوانید به رابطهی راه دورتان با فرزندتان ادامه دهید و شما نیز در مقابل از کوشش خود برای پرداخت کمک هزینهی بچه خودداری نخواهید کرد. این کاملاً به نفع شماست که بتوانید در چهارچوب اجتماعی با همسر سابق خود و همسر جدید او یک رابطهی خوب برقرار کرده و آن را توسعه دهید. حتی اگر به دلیل خاصی چشم دیدن همسر سابق خود را ندارید، ممکن است از همسر جدید وی خوشتان بیاید. رابطهی آرام و بدون تشنج شما با همسر جدید همسر قبلیتان، شاید بر رابطهی شما با همسر سابقتان اثر مثبتی بگذارد. شاید بتوانید دربارهی مسائل بچهها، هم با همسر سابق خود و هم با همسر جدید وی قرار لازم را بگذارید.
این اشتباه است که تصور کنید اوضاع به خاطر ازدواج مجدد همسر قبلیتان بدتر خواهد شد. چه بسا اوضاع بهتر شود. شاید همسر قبلی شما بخواهد بچهها را مدت طولانیتری برای ملاقات شما بفرستد، تا بتواند بیشتر با همسر جدیدش تنها باشد. همچنین ممکن است بچهها از اینکه میتوانند مدت طولانیتری را از خانه دور بوده و از دیدن نامادری یا ناپدری و خواهر و برادران ناتنی در امان و آسوده باشند، خوشحال شوند.
همهی احساساتی که در ابتدای طلاق یا پس از جدایی از فرزندتان در وجود شما انباشته بود، هنگام ازدواج همسر سابقتان دوباره مثل زخمی کهنه سر باز خواهد کرد. ممکن است احساس تنهایی، گناه، ناتوانی، شکست، غم و عصبانیت یا افسردگی کنید. احساساتی که شما در این مرحله تجربه میکنید ممکن است برایتان معقول جلوه نکند، بخصوص اگر سالها قبل از همسرتان جدا شده باشید. چرا باید اکنون این قدر ضعیف و متأثر بود؟ احساس خلأ و کمبودی که در موقع شکست ازدواج قبلیتان دامن گیر شما شده بود، احتمالاً در این مرحله، دوباره ظهور کرده و باعث زحمت شما خواهد شد. ممکن است وقتی خبر ازدواج همسر سابقتان را میشنوید، نسبت به او احساس دلتنگی و تمایل کنید. در این لحظه، فاصلهی بین شما و فرزندانتان احساس تنهایی و انزوا را به اوج میرساند.
ایوان، والد راه دور سه دختر، چنین تعریف میکند: «روزی که زن سابق من گفت که میخواهد ازدواج کند، احساس کردم دور انداخته شدهام. سالها بود که از هم طلاق گرفته بودیم و دور از همدیگر زندگی میکردیم. در آن لحظه آرزو کردم که ای کاش خانوادهی ما متلاشی نشده بود و میتوانستیم دوباره در کنار هم باشیم.»
«احساس گناه چیزی است که مرتب به آدم هدیه میشود.» این جمله از مقاله نویس محبوب، ارما بامبک است و والدین راه دور این را بهتر از هرکسی میدانند. وقتی شما از فرزند خود دور هستید و همسر سابق شما در حال ازدواج است، احساس پشیمانی و گناه اوج میگیرد. اگر کمی نزدیکتر به بچهها زندگی میکردید، میتوانستید تأثیر بیشتری بر زندگی آنها داشته باشید، هرچند که آنها دارای نامادری باشند. آنها مطمئناً خواهند فهمید که شما مادرشان هستید و در مورد این که چه کسی را مادر صدا کنند دچار اشتباه نخواهند شد. شاید آنها بخواهند با شما زندگی کنند. بسیاری از والدین راه دور احساس میکنند که اگر چه کنترل زیادی روی زندگی فرزندانشان ندارند، اما همسر سابق آنها اوضاع را اداره خواهد کرد. با وارد شدن یک همسر جدید به صحنه، والدین راه دور کنترل موجود خود را به مقیاس وسیعتری از دست میدهند: «یک غریبه به بچههای من امر و نهی خواهد کرد». ایوان ادامه میدهد: «اگر معیارهای او مورد تأیید من نباشد تکلیف چیست؟ در آن صورت موقعیت، هم برای من و هم برای فرزندانم دشوار خواهد شد.»
ناراحتیهای شدیدی که به همراه اخبار مربوط به ازدواج دوم ظاهر میشوند، احتمالاً با گذشت زمان فروکش خواهند کرد. والدین راه دور لازم است در نحوهی ارتباط با فرزندان خود و همسر سابقشان تعدیلهای لازم را ایجاد کنند. اغلب پس از یک ازدواج مجدد، والد راه دور به پس کشیدن و فاصله گرفتن از فرزندانش تمایل پیدا میکند. شاید بخشی از این عمل حالت دست پیش گرفتن داشته باشد. یعنی والد فکر میکند که درنهایت بچهها خودشان چنین کاری خواهند کرد. والدین راه دور ممکن است کمتر تلفن بزنند و نخواهند به چیزی که اکنون به نظرشان یک خانوادهی بزرگ و خوشبخت به حساب میآید، تحمیل شوند. این والدین قبل از آنکه به آنها گفته شود که کمتر زنگ بزنند، خودشان چنین میکنند؛ اما شما مجبور نیستید چنین کاری انجام دهید. در این زمان که فرزندانتان نیاز شدیدی به نزدیک بودن به شما دارند، خودتان را کنار نکشید آنها به تداومی که رابطهی آنها با شما در زندگیشان ایجاد میکند، نیاز دارند. آنها میخواهند بدانند که صرف نظر از آنچه اتفاق میافتد، شما همواره والد آنها خواهید ماند. شما میتوانید سپر بلای آنها باشید. میتوانید کسی باشید که آنها میتوانند در خارج از خانه با وی صحبت کنند. اخباری که راجع به ناپدری یا نامادری کودک به گوش والد راه دور میرسد، چه مساعد باشند و چه نامساعد، میتواند روحیهی وی را آشفته سازد. این بسیار مهم است که فرزندانتان بدانند که شما مایل هستید از همه مسائل زندگی آنها، که اخبار مربوط به خانوادهی ناتنی جدید را نیز دربرمی گیرد، مطلع شوید. به هر حال به موازات اکثر حالاتی که شما نسبت به مجموعهی جدید خانوادگی حس میکنید، فرزندان شما نیز به نوعی مشغول انطباق خود برای زندگی با یک والد جدید و احتمالاً خواهران و برادران ناتنی هستند.
نفس عمیقی بکشید و صرف نظر از این که موضوع فوق چقدر میتواند دردناک باشد، سعی کنید والد خوبی برای بچههای خود باشید. به حرفهای آنها در مورد تغییرات جدیدی که پیرامونشان در حال صورت گرفتن است، گوش دهید و ببینید که چگونه میتوان موقعیت موجود را به بهترین موقعیت ممکن تبدیل کرد.
پس از آرام شدن اوضاع و قبول اینکه برخی تغییرات در برنامهی زندگی آنها صورت گرفته، از آنها بپرسید که بهترین زمان برای تلفن زدن کدام است. شاید صبح یکشنبه بهترین وقت باشد؛ البته اگر آنها در حال خوردن صبحانه یا رفتن به کلیسا نباشند از همسر سابقتان بپرسید که آیا تغییرات جدیدی وجود دارد که شما باید از آن مطلع شوید؛ تغییراتی که ممکن است با برنامهی ثابت قبلی برای ملاقات با فرزندانتان سازگاری نداشته باشد. انتظار نداشته باشید که همه چیز به شکل گذشته باقی بماند. به همسر سابق خود بگویید که با وجود ازدواج مجدد او، میل دارید دربارهی مسائل بچهها فعال باشید و در تصمیمگیریها دخیل بوده، از هرگونه شرایط غیرعادی باخبر شوید.
اکثر والدین راه دور توانستهاند پس از ازدواج مجدد، رابطهی خود را با فرزندانشان حفظ کنند و در تصمیم گیری دربارهی مسائل آنها دخیل باشند؛ هرچند ممکن است کمتر از آنان نظرخواهی شود. اگر شما والدی هستید که دوباره ازدواج میکنید، به توصیه دکتر رابرت ئی آدلر، نویسندهی کتاب شراکت بچهها (1) گوش کنید. او میگوید: «از هیچ کوششی برای دخیل کردن والد دیگر بچهها در زندگی آنها دریغ نکنید. بچهها وقتی که با هر دو والد دارای رابطهی امن و مثبت باشند، بهتر میتوانند با ازدواج مجدد [شما] سازگار شوند.»
اگر میخواهید به عنوان والد راه دور، ازدواج کنید، باید زمان لازم را به فرزند و والد محلی او بدهید تا قبل از اینکه ازدواجتان عملاً واقع شود، آنها خود را با این خبر وفق دهند. امیدوارم که فرزندان شما قبلاً با والد جدید خود ملاقات داشته و رابطهی دوستانهای ایجاد کرده باشند. تا جایی که میتوانید، فرزندانتان را در برنامه ریزی برای زندگی جدیدتان شرکت دهید. لازم است به بچه هایتان اطمینان دهید که اگرچه دارید ازدواج میکنید و احتمالاً بچههای جدید و نافرزندی خواهید داشت، اما از نظر شما علائق آنها در اولویت قرار خواهد داشت. آنها احتمالاً حرفهای شما را باور نخواهند کرد و متقاعد نخواهند شد، اما این عمل و رفتار شماست که به آنها ثابت خواهد کرد که آنچه میگویید حقیقت دارد. هرچه تعداد افراد چنین خانوادهای بیشتر باشد، زندگی پیچیدهتر خواهد بود. برای والد راه دور، یک همسر جدید، بچههای ناتنی و بچههای خودش، بدان معناست که باید احتیاجات افراد بیشتری را مدنظر قرار دهد. این منطقی نیست که شما ازدواج دومی داشته باشید و بچهها و رابطههای قبلی را بدون مسئولیت پشت سر بگذارید.
وضع زیر را مجسم کنید: لیلا و ران طلاق گرفتهاند و دو فرزند به نام کریگ و مگی دارند. ران به دلیل پیشرفت شغلی به جایی حدود هفتصد کیلومتر دورتر از بچههای خود انتقال پیدا میکند، اما بچهها او را مرتب و در ایام تعطیل و تابستان ملاقات میکنند. سپس ران با زنی به نام کریستین ازدواج میکند و آن زن، دختری به نام هیدی دارد که با او زندگی میکند. ران به هیدی بسیار وابسته میشود و او را مثل فرزند خودش به حساب میآورد؛ اما پدر هیدی نیز در همان شهر زندگی میکند و گاهی دخترش را میبیند. ران و کریستین از ازدواج خود صاحب دو بچه جدید نیز شدند. اما لیلا او نیز ازدواج دومی داشت و شوهرش گری میانهی خوبی با کریگ و مگی نداشت و لیلا را فقط برای خودش میخواست. بهترین ایام برای او زمانی بود که بچههای لیلا به دیدن پدرشان میرفتند. درواقع موقعی که کریگ اعلام کرد، دارد میرود که به طور دائم با پدرش زندگی کند، مادرش فکر کرد که منزل ران به خودی خود پر جمعیت و پر از بچه است و لذا کریگ، توجه لازم را کسب نخواهد کرد.
لیلا همیشه به لطائف الحیلی، تناسبی بین نیاز شوهرش و نیاز کودکانش برای تنها بودن با خودش به وجود میآورد. هیچ کس سهمی کافی از او به دست نمیآورد. لیلا مایل بود که بگذارد کریگ برود و با پدرش زندگی کند، زیرا نبودن کریگ موجب میشد خشم گری نصف شود و آشفتگی وی نیز به نصف کاهش یابد. او میگفت: «احساس میکنم در حال نابود شدن هستم.» حسادت پنهانی و رقابت برای جلب محبت او، زندگی دوم وی را تهدید میکرد و این گری بود که پیشنهاد کرد به دیدن مشاور ازدواج بروند. او نمیخواست که زنش را از دست بدهد. آنها در مورد تمام رؤیاهای عملی نشدهی خود و حس شکست بحث کردند و پرسیدند: آیا میتوان این پیوند را نجات داد؟ آنها آن قدر افراد زیادی پیرامون خود داشتند و سرگرم توجه به نیازهای آنها بودند که نیازهای خود را فراموش کرده بودند. چیزی که لیلا و گری در جلسات مشاوره دریافتند این بود که آنها به فداکاری نیاز دارند. اگر گری با بچههای لیلا به مهربانی رفتار میکرد، لیلا از او سپاسگزاری میکرد و او را بیشتر دوست میداشت. در همین موقع کریگ به خانه پدرش نقل مکان کرد. او رفت اما نه به خاطر آنکه از مادرش یا ناپدریاش ناراحت بود، بلکه به خاطر آنکه حس میکرد به پدر خودش نزدیکتر است و میل دارد وقت بیشتری را با او بگذراند. پس از رفتن کریگ از خانه، به ناپدریاش گری احساسی نظیر یک والد راه دور دست داد. او تماسش را با کریگ- که بازگشتش به خانه همیشه توأم با اوقات خوشی برای همگی بود- ادامه داد.
و حالا سناریویی سادهتر: آنت و ماریو از هم جدا شدهاند. دختر جوان آنها الکساندرا با مادرش زندگی میکرد و گاهی پدرش را ملاقات میکرد. پس از مدتی آنت با سال ازدواج کرد. پسر سال، یعنی تونی، اینک نیز با مادرش زندگی میکند. در طول تابستان الکساندرا پدرش را میبیند و تونی با آنت و سال میماند؛ در طول تعطیلات کریسمس الکساندرا نزد پدرش است و تونی نیز نزد آنت و پدرش. همواره یک وضعیت ناپدری – نافرزندی، وجود دارد. حالت تنش بسته به روحیهی افراد، بالا و پایین میرود. هرچند، سال و آنت حداکثر کوشش خود را میکنند، اما اوضاع در منزل آنها آرام نیست. آنت دلش میخواهد به اتفاق همسرش و بدون حضور هیچ بچهای به تعطیلات برود؛ اما پس از گذشت پنج سال از ازدواج آنها، این آرزو برآورده نشده است. بسیار بعید است این اتفاق بیفتد، مگر آنکه آنت زن قانع و مبتکری شود. او در موقعیت سختی قرار دارد، زیرا رفتن به تعطیلات بدان معنا خواهد بود که پسر سال برای ملاقات نیاید. او هیچ زمانی را صرف دختر خودش نیز نمیکند. تونی به مدرسه میرود، بنابراین سایر مواقع نمیتواند به آسانی ملاقات داشته باشد. تنها مورد عملی این خواهد بود که سال در یک زمان متفاوت به ملاقات تونی در خانهی او برود و این به معنای داشتن تماسی بیش از سالهای قبل با همسر سابقش خواهد بود، که برای او چندان خوشایند نیست.
انتخاب دیگر آن است که دختر آنت، الکساندرا، در یک وقت دیگر به مدت یک هفته در خانه خاله و دایی خود اقامت کند. در این صورت آنت و سال خواهند توانست دو نفری با هم بروند. یا شاید پدر الکساندرا بیاید و با او بماند.
یک مسئله بسیار شایع در مواردی که رابطهی راه دور مطرح است، این است که افراد در مشغلهها و برنامههایی قرار داشته باشند که نتوانند آن را به هم بزنند. اما برنامهها میتوانند تغییر یابند و راه حلهایی پیدا شود، به شرطی که زوجی که ازدواج مجدد کرده، برای رابطهی بین خودشان اهمیت کافی قائل شود.
سیمون با مردی ازدواج کرد که از ازدواج قبلی دارای دو بچه بود. بچهها با مادرشان در یک شهرکی دور زندگی میکردند، بنابراین سیمون خود را یک ناوالدی راه دور تلقی میکرد. او بود که با بچههای ناتنیاش رابطه ایجاد کرد و شوهرش را ترغیب کرد که با آنها در تماس باشد. سیمون و شوهرش خود صاحب دو پسر بودند؛ ولی طلاق گرفتند. سیمون و پسرانش به شهری در نزدیکی محل اقامت بچههای ناتنی او نقل مکان کردند و بدین وسیله، شوهر سابقش را با گروه دوم بچهها به یک والد راه دور تبدیل کرد. سیمون در حال حاضر با مردی نامزده شده که دارای دو بچه راه دور است و در فاصله چهار هزار کیلومتری زندگی میکند. در این مجموعهی خانوادگی چگونه میتوان در جریان تک تک روابط بود؟ سیمون شخصیت مرکزی ماجراست. شوهر اول او به سیمون گفت که او والدی بوده که به دو بچهاش متعهد بوده است.
این نه پدر بچهها، بلکه سیمون بود که از ورای کیلومترها، همیشه تماس خود را حفظ کرده بود. سیمون تا امروز رابطهی مخصوص خود را با بچه های ناتنیاش حفظ کرده است. شوهر سابق سیمون در تماس نزدیک با بچههای دوم خود نیز نبوده است. سالها بود که او در ایام تولد و تعطیلات، تلفن نمیزد لیکن کمک هزینهی بچهها را به طور مرتب میپرداخت. آن مرد اخیراً باز ازدواج کرد و سیمون که در اتفاقات زندگی به تسلیم و رضا در برابر تقدیر معتقد شده، تصمیم گرفت که به همین مناسبت جشن کوچکی با بچههای خود برپا کند:
«من برای عصبانیت بچهها ارزش قائل هستم، در عین حال آنها را به بخشش و خوش قلبی تشویق میکنم. دوست دارم به بچهها یاد دهم که در هر شرایطی رابطهی مختصر با پدرشان را بپذیرند.»
سیمون سعی میکند پس از سالها ناآرامی ناشی از والد راه بودن، با بچهها و روابط و ازدواجهای متعدد، به آرامش دست یابد.
یک پدر راه دور به خدمات من برای پسر نه سالهاش که با مادر خود در محلهی ما زندگی میکرد احتیاج داشت. این مرد و زنش، یولاندا، حدود دو ساعت و نیم از ما فاصله داشتند. مشاور مدرسه به مادر پسر، یعنی جانین، گفته بود هرچند که پسرش آرون، هوشی بالاتر از متوسط دارد اما به درس و مشق خود بیعلاقه است. مشاور مدرسه همچنین احتمال میداد که آرون دچار افسردگی شده باشد و توصیه میکرد که خانوادهی وی به متخصص مراجعه کنند. پدر آرون فکر نمیکرد که مادر بچهها بتواند به این توصیه عمل کند. مادر آرون نیز به ازدواج مردی درآمده بود که سرپرست پسری همسن آرون بود و مادر آرون نیز صاحب سه بچه دیگر شده بود. چد، همسرش جانین را به عنوان زنی توصیف میکرد که فکر میکند مادر خوبی است؛ اما او زن بیثباتی بود و میخواست که آرون را به خودش وابسته ببیند. آنها موقتاً از هم جدا شده بودند و برای آنکه این جدایی را حفظ کنند، هرگز وارد هیچ صحبت جدی راجع به آرون نشدند. چد، با وجود اینکه در دویست کیلومتری آنها زندگی میکرد، آماده بود برای کمک به پسرش هفتهای یک بار به جلسهی مشاوره بیاید. یولاندا به نوبهی خود یک نامادری راه دور بود. او آرون را یک هفته در میان، و نیز در ایام طولانی فصل تابستان ملاقات میکرد. در همین دوران بود که یولاندا حس کرد آرون را بهتر میشناسد، در ابتدا چون رابطهی او با شوهرش تازه بود، رقابت زیادی برای جلب توجه چد وجود نداشت. آرون بعضی اوقات مثل یک بچهی پررو رفتار میکرد و چد برای ایجاد یک رابطهِ قوی بین آرون و یولاندا کمک چندانی نمیکرد: «در ابتدا خیلی تنها بودم، دلم میخواست چد شعور داشته باشد و کمک کند که آرون مرا بپذیرد. چد حالت دفاعی میگرفت و ما مرتب با هم کلنجار میرفتیم. وقت و صحبت زیادی لازم بود تا به چد بفهمانیم که او باید نقش مهمی در کمک به همگی ما داشته باشد تا بتوانیم مشکلات را از سر راه برداریم. هرچه باشد او پدر آرون بود.»
در تجربهی من با این خانواده، چد و جانین به نتیجه رسیدهاند که طلاق آنها آنقدر هم که فکر میکردهاند، بیعواقب نبوده است. آنها پس از تولد آرون از هم جدا شدند و هیچ گاه جدی با هم صحبت نکردند. حالا باید قبول کنند که افسردگی آرون و عدم قدرت او در انجام وظایف مدرسهاش علائمی بودند دال بر اینکه اوضاع در این خانواده مطلقاً مساعد نبوده، تماس واقعی بین والدین متوقف شده و هر دو یکی پس از دیگری به ازدواج دوم تن دادهاند و آرون به سخنگوی این خانوادهی در حال مشاجره تبدیل شده است.
در تمام خانوادهها، اعم از طلاق گرفته، پابرجا یا ازدواج مجدد کرده، وقتی که زوجها یا زوجین سابق به طور مؤثر با دعواهای حل نشدهی مربوط به ازدواج یا بعد از دوران ازدواج برخورد نکنند، فرزندان آنها ممکن است مشکل داشته باشند، ناهنجاری رفتاری پیدا کنند، دچار افسردگی شوند یا به مواد مخدر و الکل آلوده شوند. بچهها به نحوی توجه والدین خود را به این واقعیت جلب خواهند کرد که اوضاع به خوبی پیش نمیرود. در نمونهی بالا آرون بلند و رسا حرف خود را بیان میکند. یولاندا از جریان به مشاوره رفتن چد و جانین چندان خوشحال نبود. او احساس ناامنی میکرد و از این که کنار گذاشته شده و نمیداند موقعیتش در این خانواده چیست ناراحت بود.در طول چهار سالی که چد را میشناخت، او و جانین تماس خیلی مختصری با هم داشتند و یولاندا ترجیح میداد که تماس آنها در همان حد باقی بماند. او فکر میکند که جانین بیتربیت و نسبت به او بیعاطفه بوده است. او ترجیح میدهد که اگر لازم باشد، صحبتی صورت گیرد، چد آن را با همسر سابقش انجام دهد. در آغاز، یولاندا فکر کرد که او طرف بازندهی این معاملهی والد بودن است و جانین در چشمان آرون شخص اول، چد شخص دوم و او سوم هستند. اخیراً اوضاع کمی تغییر یافته است. حالا که آرون بهتر میتواند خشم خود را نسبت به والدینش ابراز کند، میتواند به طرف یولاندا، به عنوان سومین شخص، اما شخصی بیطرف در زندگیاش متمایل شود. یولاندا طی سالها برای ایجاد رابطه با آرون تلاش زیادی کرده و حالا زمان نتیجه گیری آغاز شده است. آرون به او اعتماد میکند تا غصهای که به دلیل احساس کمبود خود دارد، کاهش یابد. همه اعضای این خانواده راه دور کمی به هم نزدیکتر میشوند. امید میرود که پدر و مادر اصلی و ناتنی آرون به طور مؤثرتری عمل کرده و برای او، آن حمایت عاطفی را که نیازمندش است، فراهم کنند تا جای او در میان مردمی که در زندگیش وجود دارند، مشخص شود. مدت کوتاهی پس از آغاز مشاوره، معلم آرون پیشرفت نمرات او را در دروس مدرسه گزارش کرد. افسردگی او دارد به تدریج برطرف میشود و او از اینکه میداند والدین او در مورد او با یکدیگر صحبت میکنند، خشنود است.
شما چه والد سرپرست و چه والد راه دور باشید، وقتی ازدواج مجدد میکنید از دیگران راجع به اینکه چگونه باید فرزندتان را بزرگ کنید، نظرخواهی کنید. این حساسترین موضوعی است که والدین مجدداً ازدواج کرده با آن روبه رو هستند. در دنیا خشمناکتر از والدی که به او اهانت شده وجود ندارد. شما بینهایت آسیب پذیر هستید. انتقاد همسر جدید از فرزندتان یا از نحوهی تربیت کردن او را مثل یک سیلی بر چهره خود احساس میکنید. طبیعتاً هر والدی حالت دفاعی پیدا میکند. شما به جای آنکه احساس کنید یک رفیق دارید، در همسر جدیدتان تمام خصوصیات یک دشمن را درمی یابید. به هر دلیلی فکر میکنید که همسر تازهی شما حق انتقاد از فرزندتان را ندارد، هرچند که انتقاد او به جا باشد. سلیقههای مختلف خود را نشان میدهند و اختلاف در نحوهی بزرگ کردن کودک به شکلی بدیهی جلوه میکند. وقتی پسر شما نهصد کیلومتر دورتر از شما زندگی میکند و صدها مشکل دارد، اما همسر جدیدتان میگوید زیاد در برابر او نرمش نشان میدهید، برای شما قابل تحمل نیست. درواقع شما میل ندارید همسرتان زیاد در این مورد صحبت کند. برعکس، شما دوست دارید که او به حرفهای دل شما در مورد فرزندتان گوش بدهد؛ کمک کند که شما موقعیت خود را روشن کنید و فقط در صورتی پیشنهاد و نصیحت ارائه دهد که از او درخواست کرده باشید، و در صورتی که شما درخواست راهنمایی کنید، وظیفهتان فقط شنیدن آن است، نه لزوماً به کاربردن آن.
دوری، عدم تفاهم ایجاد میکند. اگر شما دائم به همسر فعلیتان بگویید که همسر قبلیتان چه هیولایی بوده است، نمیتوانید نصیحت معقولی در مورد اینکه چگونه با وی همسر سابق، تماس داشته باشید، دریافت کنید.
شما فضا را آلوده کردهاید. همسر فعلی شما فقط میتواند رهنمودهای منفی بدهد، زیرا این تنها چیزی است که از شما شنیده است. شاید همسر فعلی شما نخواهد از همسر قبلیتان انتقاد کند و فکر کند به هر حال شما زمانی با آن شخص ازدواج کرده و او را دوست میداشتهاید. در موارد راه دور، همسر قبلی و فعلی شما معمولاً به هیچ وجه همدیگر را نمیبینند، مگر به طور اتفاقی.
اگر شما ازدواج مجدد کردهاید و یکی از شما، یا هر دو فرزندان راه دور دارید، حتماً به خوبی از مشکلات مخصوص این واقعیت، آگاه هستید. کریسمس در راه است، پسرتان دارد میرود که مثل همیشه پدر راه دورش را در روز عید ببیند و دختر شوهر فعلیتان نیز دارد میآید که شما را ببیند. این قضیه از دید شما منصفانه به نظر نمیرسد.
«والدینی که تعطیلات و ایام مخصوص را با بچههای ناتنی خود میگذرانند، در حالی که بچههای خودشان مشغول دیدار والد راه دور هستند، اغلب از این وضع رنج میبرند.» مطلب بالا را چری برنز، نویسندهی کتابهایی مثل فن نامادری بودن، چگونه میتوان از بیحاصل بودن جان به در برد، و کتاب رها شده و بیرحم، گفته است. برنز توصیه میکند که والدین ناتنی، این تصور را کنار بگذارند که همه باید در ایام تعطیل دور هم جمع شوند. او میگوید: وقتی همه اعضای خانواده بتوانند با هم باشند، موقعیت آرامتری به دست خواهد آمد. به عبارت دیگر، حذف پارهای از توقعات و احساسات عمیق که معمولاً در ایام تعطیل، جمعهای خانوادگی را احاطه میکند، موقعیت را آرامتر میکند. وقتی در ایام تعطیلات دور هم جمع میشوید، با تک تک اعضای خانواده راجع به سنتهای تعطیلات صحبت کنید؛ به همسر جدید خود توضیح دهید که دقیقاً کدام بخش از تعطیلیها برای شما اهمیت دارند؛ از بچهها بپرسید که دوست دارند چگونه جشن بگیرند. وقتی غذاهای سنتی دور از انتظار همه به حاضران ارائه شود، معنای خاصی به مجلس میدهد. آیا یک رسم خانوادگی قدیمی وجود دارد که شما بخواهید خانوادهی جدید خود را با آن آشنا کنید؟ مثلاً هدایا کی باز میشوند؟ چه موقع باید در کلیسا حضور یافت؟ ولی هرچه هست، مثل همهی روابط موجود در خانوادهای ناتنی، بهتر است تصور نشود که این گردهمایی برای همگی رضایت بخش خواهد بود. البته این دور هم جمع شدن، برای شما بسیار رضایت بخش خواهد بود، به شرطی که توقعات خود را در پایینترین سطح ممکن نگاه دارید.
به احتمال زیاد جمع خانوادهی جدید شما جمعی ایدهآل نخواهد بود. شما در میان اعضا، شاهد تقسیم وفاداری خود نسبت به همدیگر خواهید بود. بچههای راه دور که برای تعطیلات نزد شما هستند، طبیعتاً برای والد دیگر خود در خانه دلتنگ خواهند شد. آنها را تشویق کنید که به والدین خود تلفن زده و با آنها تماس داشته باشند. به آنها یادآوری کنید که مجبور نیستند یک والد را بر دیگری ترجیح دهند. به آنها نشان دهید که احساسشان را در چنین مرحلهای درک میکنید، یعنی میدانید که دلشان میخواهد با هر دو والد خود باشند، اما نمیتوانند.
ایام تعطیل اغلب برای خانوادههای راه دور مسئله ساز میشود. به عنوان یک والد راه دور با تعداد هفتههای محدود برای تعطیلات، باید تصمیم بگیرید که آیا میخواهید همهی ایام تعطیل را با بچهی راه دور خود صرف کنید یا آنکه قسمتی از آن را به خانواده جدید خود اختصاص دهید. در هر حالت دچار کشمکشهایی خواهید بود. ممکن است همسر جدید شما تمایل داشته باشد به شیکاگو برود تا جیمی کوچولو را ببیند. از طرف دیگر، شما میخواهید مرتباً به همراه پسر خود در تعطیلی او سهیم باشید. شما هروقت بخواهید میتوانید با همسرتان باشید، اما همیشه مقداری از وقت خود را برای گذران تعطیلات با جیمی اختصاص دادهاید. یا شاید فرزندان ناتنی شما به رفتن به کوهنوردی- همان نوع تعطیلی که شما و جیمی آن را بسیار دوست دارید- علاقهمند نیستند. قدم زدن در جنگل، ماهیگیری در برکههای کوهستانی و کباب درست کردن، برای شما و همسرتان بهشتی رؤیایی است. در مقابل، بچههای آن خانم فکر میکنند که دو هفتهی تمام در کنار دریا بودن، بهتر است. موارد متعدد نشان میدهد که لازم است برای برنامه ریزی ایام تعطیل صحبت لازم قبلاً صورت گیرد تا از رنجش احتمالی یکی از افراد خانواده پرهیز شود. موارد زیر میتواند آموزنده باشد.
نیک و خانوادهاش چند تعطیلی پر از دردسر را با هم گذراندهاند و حالا تصمیم دارند که آن مدت را تقسیم کنند. همسر او مدت یک هفته بچههای خود را به کنار دریا میبرد و در همین حال، نیک با جیمی به جنگل میرود. سپس نیک و جیمی هفته دوم را در کنار دریا به آنها ملحق شده و همگی از دیدن همدیگر خوشحال میشوند. نیک میگوید: «واقعاً بسیار ساده است. ما خانوادهی بزرگ و خوشبختی نبودیم، اما همیشه تظاهر میکردیم که چنین هستیم. به محض آنکه به این تظاهر پایان دادیم اوضاع برای تک تک ما بسیار بهتر شد.»
کارلا و شوهر دومش رانالد، میخواستند که یک هفتهی تعطیلی را با هم و بدون پسر راه دور او و دختر شوهرش که با آنها زندگی میکرد، بگذرانند. ناتنی کارلا قرار بود با مادر راه دورش ملاقات کند. وقتی پسر کارلا از برنامه آگاه شد، فکر کرد که از او هم برای همراهی دعوت خواهد شد، یا چون مادر خود را به مدت زیادی ندیده بود، لااقل به مدت چند روز در این سفر خواهد بود، بخصوص که مقصد آنها در نزدیکی خانه او بود. کارلا احساس کرد گیر کرده است. او میخواست با پسرش باشد و در عین حال میخواست که برای تنها بودن با شوهرش وقت داشته باشد. رانالد احساس کارلا را نداشت. او به هیچ وجه نمیخواست که پسر کارلا در این سفر با آنها باشد. کارلا سرانجام به پسرش گفت که این سفر بدون حضور او صورت میگیرد، اما از وی دعوت کرد که به مدت یک هفته در تابستان به دیدار او برود تا با هم به جاهای مورد علاقهی هر دو بروند. در این زمان دختر رانالد از خانه دور خواهد بود و رانالد میتواند مقداری از وقت خود را با پسر کارلا بگذراند و از این فرصت لذت ببرد. ضمناً کارلا مجبور نخواهد بود رضایت همهی افراد خانواده را به دست بیاورد. او در این فرصت قادر خواهد بود که خودش را وقف پسرش کند؛ چیزی که برای کارلا نادر و فوق العاده باارزش است.
راههای زیادی برای تنظیم تعطیلات خانوادگی وجود دارد، هرچند که موقعیت برای چنین کاری دشوار به نظر میرسد. رمز کار آن است که برای خودتان و همسرتان روشن کنید که میخواهید تعطیلاتتان چگونه باشد؛ از این مرحله به بعد کار آسان میشود. ممکن است مشکل باشد که به شوهر دوم خود بگویید که علاقهای ندارید که ایام مرخصی خود را که به سختی به دست آوردهاید، با بچههای او سپری کنید؛ اما شما بهانهای برای بحث در مورد نوع دیگری از تعطیلی ندارید، مگر آنکه احساس واقعی خود را به زبان آورید. البته میتوانید چیزی نگویید و در تمام مدت عذاب بکشید و آرزو کنید که ای کاش در جای دیگری بودید؛ اما با این کار لطفی در حق خود و هیچ یک از اعضای خانواده خود نمیکنید.
اگر آرزو دارید که برای موقعیتهایی که موجب دل شکستگی در خانواده شده، راه حلهای جدیدی بیابید، باید مبتکر باشید. فرضاً شما و همسرتان به دو راه حل رسیدهاید. به همین قناعت نکنید. ببینید راه حل سومی هم وجود دارد یا خیر. آیا انتخابی وجود دارد که شما هنوز در نظر نگرفتهاید؟ زیرا این دلیل نمیشود که چون همیشه کار بر یک روال خاص پیش میرفته، شما مجبور باشید در تمام سالهای بزرگ کردن فرزندانتان، دائماً تعطیلات خود را بر همان منوال ادامه دهید. از دوستان و بستگان خود بخواهید که به شما کمک فکری دهند.
خانوادهی پس از ازدواج مجدد |
خانواده اولیه |
لو، شوهر |
لنس، شوهر |
آن، زن |
آن، زن |
شان، 16 ساله (پسر لو، که با او زندگی می کند) |
پاتریک، 25 ساله |
بورلی، 14 ساله( که با مادرش زندگی می کند و با پدرش اغلب ملاقات می نماید) |
رندی، 22 ساله |
لارن، 13 ساله |
لارن، 13 ساله |
لنس روزی را به یاد میآورد که همسر سابقش، آن، به او گفت که دارد به کانزاس نقل مکان میکند تا ازدواج کند و لارن را هم که در آن موقع نه ساله بود، با خود میبرد. لنس آن موقع از این موضوع خیلی عصبانی شد ولی سعی نکرد مانع کار او شود. «او به همین راحتی داشت دختر مرا برمیداشت و به جای دیگری میرفت.»
آنْ داشت با لو، که یک دوست قدیم خانوادگی بود، عروسی میکرد. لنس با علم به این که او انسان شایستهای است تصمیم آن را پذیرفت. او میدانست که لو از دخترش لارن به خوبی مراقبت خواهد کرد. چیزی که او نمیفهمید این بود که لارن (دخترش) چگونه خواهد توانست خود را با محیط جدید، فرهنگ جدید و خانوادهی جدید تطبیق بدهد. پسر لو که نسبت به لارن خیلی بدخواه بود، روزگار او را به جهنم تبدیل کرد. لارن به پدرش زنگ میزد و با گریه از وضعیت ناخوشایند خود گله و شکوه سر میداد. لنس فکر میکرد که برای حل مشکل دخترش کار زیادی از دستش برنمیآید. علاوه بر این، بورلی، دختر چهارده سالهی لو، در محلهی نزدیک به مادرش زندگی میکرد و مرتب به خانهی لو رفت و آمد داشت، و این مطلب به گرفتاری لارن، که فکر میکرد جایی در خانهی جدید ندارد، میافزود. لارن با مشکلات دیگری نیز سروکار داشت: لنس (پدرش) گرایشهای جنسی نامتعادل داشت و لارن این موضوع را از زمانی که چهار ساله بود و والدینش از هم جدا شدند میدانست. روشن است که تحمل این موضوع برای وی، وقتی که در یک شهر بزرگ ساحل شرقی زندگی میکرد آسانتر بود، اما در شهر کوچک کانزاس، او این راز را نزد خود نگه داشته و هرچه بیشتر احساس انزوا میکرد. لارن اخیراً به پدرش گفته بود که از انحراف او خبر دارد ولی نگران آن است که او به بیماری ایدز مبتلا شود. درواقع چنین نیز شد و اخیراً ثابت شد که لنس به ایدز مبتلا است. او به آنْ تلفن زد، ماجرا را گفت و از او خواست که به لارن بگوید و قرار شد خودش بعداً به لارن تلفن کند. وقتی این کار را کرد هر دو به گریه افتادند.«این بیماری برای هر دوی ما به مفهوم پایان زندگی بود. دلم میخواست بیاید و ببیند که زنده هستم.» به درخواست لنس، آنْ و لارن به نیویورک رفتند تا او را در بیمارستان ببینند. پسران بزرگتر لنس و آنْ نیز در آنجا حضور داشتند. اعضای خانوادهی اولیه دور هم جمع شده بودند.
در نه سالی که از طلاق آنها میگذشت، لنس و آنْ با یکدیگر منطقی برخورد کرده بودند و بیشتر اختلاف سلیقههای خود را به طور مسالمت آمیز حل کرده بودند. لنس به دلیل آن که شوهر جدید آن را از سالها قبل میشناخت، نسبت به او احساس خویشاوندی میکرد. در این مرحلهی بحرانی، لنس و آنْ قادر بودند که به کمک هم، حمایت لازم را برای سه فرزند خود فراهم کنند. لنس برای ایجاد رابطهای نزدیک با دخترش تلاش زیادی کرده و آنْ در این راه کمکش کرده بود. لارن همیشه دلش میخواست که پدرش برای ملاقات او به کانزاس بیاید، زندگی او را در آنجا ببیند و ضمن گذراندن یک روز با او در مدرسه، با دوستانش نیز آشنا شود. در طول سالها لنس از این کار خودداری کرد، زیرا فکر کرده بود که واقعاً خیلی دردناک خواهد بود که ببیند هر روزه چقدر نعمت عشق را از دست داده و میدهد. «من هنوز نمیدانم چگونه میتوانم با قلبی سرشار از احساس وارد کانزاس شوم، اما زمان زیادی هم برای انتظار ندارم.» لذا او در نظر دارد پائیز امسال سفری به آنجا داشته باشد.
حتی وقتی رابطهی بین زوج سابق و اعضای خانوادههای حاصل از ازدواج مجدد نسبتاً مناسب است، خیلی مشکل است که بتوان این دو دنیای مختلف را به هم متصل کرد. برخی از مردم ترجیح میدهند که موقعیتها را خیلی جداگانه حفظ کنند؛ مثل دلیلی که لنس ذکر کرد. جداً خیلی دردناک است که در محلی که فرزندتان زندگی میکند، حضور فیزیکی داشته باشید و این احساس تلخ را تجربه کنید که چقدر از زندگی فرزندتان دور هستید. قبلاً به سفری اشاره کردم که خودم به ورمونت داشتم تا جاش را در بازی مدرسه ببینم، در حالی که در کنار زن جدید شوهر سابقم نشسته بودم، چقدر در جمع آن تماشاچیان احساس تنهایی کردم! آن زن، همه دوستان جاش و والدین آنها را میشناخت. او همچنین میدانست که مثلاً جاش به کدام دختر توجه دارد یا مهمانی بعدیِ بچهها در منزل چه کسی برگزار خواهد شد. او از شایعات مربوط به زندگی جاش مطلع بود. هرچند که من با تعدادی از دوستان جاش آشنا شدم، اما ما گفت و گوی مفصلی با یکدیگر نداشتیم و تردیدی نیست که من هرگز نمیتوانستم گفت و گویی با والدین هیچ یک از آن بچهها داشته باشم.
من در واقع والد راه دوری بودم که از مرحله پرت بود. در لحظاتی که نامادری پسرم راجع به زندگی او حرف میزد، خودم را غریبه و بیگانه احساس میکردم. چه احساس وحشتناکی! اما با وجود این هنوز هم رفتن من به ورمونت بهتر از نرفتن من بود. گمان میکنم که لنس نیز پس از سفرش به کانزاس چنین عقیدهای داشته باشد. درواقع پس از آن سفر، من بیشتر قادر بودم که با جاش راجع به دوستانش گفت و گو کنم. وقتی اسامی آنان را از او میشنیدم چهرههایشان در ذهنم تجسم مییافت. در پایان، احساس بیگانگی کمتری در وجود خود مشاهده کردم.
یکی از مسائلی که موجب میشود بچههای راه دور خود را مستثنی و محروم احساس کنند، آن است که اغلب احساس انزوا کرده و در مجامع خانوادگی، خود را غمگین احساس میکنند. در حالی که ممکن است بچههای راه دور رابطهای با پدربزرگ و مادربزرگ خود ایجاد کنند، اما بعید است که به رابطه با عمه و دایی و خاله و عمو ادامه دهند. تعطیلی برای اینکه بستگان دور هم جمع شوند و بچهی راه دور بتواند با اعضای فامیل خود آشنا شود، و بالعکس، زمان مناسبی است.
«من از اینکه پسرم، پدر و مادر مرا زیاد نمیبیند، ناراحت میشوم. من در کارولینای شمالی هستم، پسرم در تگزاس و والدین من در کالیفرنیا، مشکل است که بتوان همه را یک جا جمع کرد.» -بیل.
دو سال پیش، بیلی و پسرش به کالیفرنیا رفتند تا از والدین بیلی دیدن کنند. بیلی مثل خیلی از والدین راه دور، فقط موقعی مرخصی میگیرد و به تعطیلی میرود که بتواند با پسرش باشد. او به تعطیلات جداگانه با همسر دومش نمیرود. او سالانه دو هفته مرخصی میگیرد در این مدت ترجیح میدهد که با پسرش باشد. اگر همسرش هم بخواهد با او بیاید، اشکالی ندارد اما زمان مذکور برای خود بیلی و پسرش منظور شده است. اگر آنها نتوانند برای دیدار بیلی بروند آنگاه به دیدار یکی از برادران یا خواهران او میروند. بیلی به شدت علاقه دارد که پسرش بستگان خودش را بشناسد و تنها راه برای نیل به این هدف، استفاده از ایام تعطیلات برای دیدارهای خانوادگی است. در حالی که این برنامه برای خود بیلی رضایت بخش است، اما همسر دومش از اینکه نمیتواند تعطیلات را به تنهایی در کنار شوهرش باشد، دلخور است. این زوج باید راه حلهایی پیدا کنند که بتوانند رابطه خود را رشد و توسعه بدهند.
حفظ روابط گستره خانوادگی، در حالی که فرزندانتان دورتر زندگی میکنند و در زمانی که والد دوم آنها دوباره ازدواج کرده، میتواند بسیار مشکل باشد. اغلب بچهها در زندگی خانوادگی جدید خود غرق میشوند و پدربزرگ و مادربزرگ ناتنی آنها به پدربزرگ و مادربزرگ فعالی برای آنها تبدیل میشوند. بخصوص اگر همگی در یک محیط زندگی کنند. بعضی بچهها حتی تا چهار پدربزرگ و مادربزرگ دارند! پدربزرگها و مادربزرگهای ناتنی احتمالاً به اندازهی پدربزرگها و مادربزرگهای تنی آنها به نوههای ناتنی خود علاقهمند نخواهند بود.
اگرچه این روابط جدید برای بچههای راه دور شما کمی معنا پیدا میکند، اما فقط پدربزرگ و مادربزرگهای واقعی آنها، یعنی والدین شما هستند که بچههایتان نسبت به ایشان ارتباط عمیقتری حس خواهند کرد. همین طور در رابطهی راه دور شما با فرزندانتان، اصل استمرار، نکتهی قابل اهمیت برای پدربزرگ و مادربزرگها و نوههای آنان است. والرشتاین کلی در کتاب رها شدن از طلاق (2) مینویسد: «بچههای حاصل از طلاق که خانوادههای بزرگی شامل پدربزرگ و مادربزرگ داشتهاند و به همدیگر نزدیک بودهاند، یا از دور رابطهی خوبی با هم داشتهاند، خیلی توسط این منبع حمایتی، مورد کمک واقع شدهاند.» پدربزرگها و مادربزرگها همیشه در زندگی کودکی که والدینش طلاق گرفتهاند، یک عامل ثبات هستند. آنها میتوانند برای بچهها تأمین کنندهی ثبات، عشق و بدون قید و شرط و احساس امنیت باشند. پدر و مادرها طلاق میگیرند، اما پدربزرگ و مادربزرگها نوههایشان را طلاق نمیدهند. البته معدودی از آنها پس از طلاق از زندگی نوههایشان کنار میکشند. آنها نمیدانند که نقششان در خانوادهی پس از طلاق باید چگونه باشد، علی الخصوص اگر بین خود آنها و بچه هایشان اختلاف وجود داشته باشد. آنها نمیخواهند بین زوجین سابق گیر کنند، تا بتوانند ارتباط خود را با نوهشان نشان دهند. آنها همچنین نمیدانند اگر حقی هم دارند آن حق کدام است. گریف وپاست در کتاب مادران فاقد سرپرستی میگویند: «آنها پس از طلاق فکر میکنند که یک لایهی دیگر به پیچیدگی کلاف خانوادهی پس از طلاق اضافه میشود، و آن موقعی است که پدربزرگها و مادربزرگها رابطهای سرشار از ثبات و حاکی از پشتیبانی را به نوههایشان منتقل میکنند. رابطهای که تحت تأثیر دعوای والدین آنها قرار نمیگیرد؛ اما در شرایط کمتر ایدهآل، ممکن است پدربزرگها و مادربزرگها مجبور شوند که از فرد بخصوصی جانبداری کنند.»
پدربزرگها و مادربزرگها برای احقاق حقوقی تلاش کردهاند که براساس آن، صرف نظر از آنکه سرپرستی به کدام طرف اعطا شود، بتوانند نوههای خود را پس از طلاق ملاقات کنند. قوانین ملاقات در بیشتر ایالات به تصویب رسیده است. در یادداشتی در نشریهی حقوق کلمبیا (3) در ژانویهی 1986 (تحت عنوان موانع قانون اساسی در مقررات ملاقات پدربزرگها و مادربزرگها) آمده است:
«در دو دهه گذشته حرکتی گسترده برای ایجاد حقوق قانونی، برای دیدار پدربزرگها و مادربزرگها با نوه هایشان وجود داشته است. از 1965 در 48 ایالت، حقوقی تعیین شد که بر مبنای آن، پدربزرگها و مادربزرگها قانوناً میتوانند جهت صدور حکم قانونی، درخواستی به دادگاه دهند تا قادر به ملاقات نوههایشان باشند. از تعداد ذکر شده، 41 مورد مربوط به سال 1974 به بعد است.»
ادامه دارد…
پینوشتها:
1.Sharing The Children
2.Surviving the Breakup
3.Columbia Law Review
منبع مقاله :
گالپر کوهن، میریَم، (1391)، والدین راه دور، ترجمه وحید ایمن، تهران: همشهری، چاپ دوم