دریا و سبو یا اخلاق توحیدى و معیار حد وسط

دریا و سبو یا اخلاق توحیدى و معیار حد وسط

نویسنده: دکتر احمد احمدى

اخلاق توحیدى و معیار حد وسط

در علم اخلاق از رفتار اختیارى انسان بحث مى‏شود. پیداست که هر فعل اختیارى از روى شناخت و آگاهى انجام مى‏گیرد و موضوع شناخت‏یا خود انسان است و یا غیر انسان – خدا و ما سواى او – و از آن جا که شناخت انسان، گسسته ازغیر او، مقدور نیست، هر فعل اخلاقى که انجام مى‏گیرد ناگزیر باید به شناخت انسان وغیر انسان، از آن حیث که با انسان پیوسته است، مسبوق باشد و بنابراین، هر گونه رفتار اخلاقى بر انسان‏شناسى و جهان‏شناسى و یا ایدئولوژى ویژه‏اى مبتنى است و هر مکتب فلسفى، هر دین آسمانى و هر آیینى غیرآسمانى اخلاق ویژه خود را خواهد داشت و این را آشکارا هم مى‏بینیم.

انسان در اسلام

همان طور که مى‏دانیم اسلام انسان را آفریده برگزیده خداوند مى‏داند که پس از مرگ حیات جاویدان خواهد داشت و از آن جا که جز خدا کسى نمى‏داند که سعادت آن حیات جاویدان چگونه و با چه اعمالى در این جهان، تامین مى‏شود خداوند براى تحقق سعادت وى در حیات این جهانى و آن جهانیش، از طریق وحى، تکلیف سراسر کارهاى او را تعیین کرده است او از آن خدا است و بازگشتش هم به سوى خدا است «انا لله و انا الیه راجعون‏» و در این جهان هم همواره ملحوظ عین عنایت‏خداوند است و خداوند از درون و بیرون وى آگاه است، «و لقد خلقنا الانسان و نعلم ما توسوس به نفسه و نحن اقرب الیه من حبل الورید» او بنده خدا است و همه کارهاى بنده هم باید براى خدا انجام گیرد و افتخار او و حتى افتخار بهترین آفریدگان یعنى پیامبر خاتم صلى الله علیه و آله وسلم نیز در همین بندگى است «و اشهد ان محمدا عبده و رسوله‏» و والاترین درجه عبادت – که دلپذیرترین حالت انسان هم هست – در مناجات او با خدا، آن هم در حال سجده، است که اوج عبودیت است. از آن جا که منطق و محتواى جهان بینى اسلام در باب انسان از آغاز تا سرانجام وى براى ما روشن است‏به همین چند سطر بسنده مى‏کنیم و همین قدر مى‏گوییم که چنین دینى اخلاق ویژه خودش را دارد، همان طور که مکاتب مارکسیسم، پوزیتیویسم، بودیسم، هندویسم، مسیحیت و هر مکتب فلسفى و غیرفلسفى دیگرى براساس انسان‏شناسى و جهان‏شناسى خویش، اخلاق خاص خود را دارند و به تعبیرى: حکمت عملى هر مکتب، برخاسته از حکمت نظرى و جهان‏بینى همان مکتب است. بر این اساس آیا مى‏توان چهارچوب اخلاق یک مکتب را از مکتب دیگرى گرفت؟ پیدا است که پاسخ منفى است. اگر هم مکتبى از مکتب دیگرى چیزى عاریت‏ بگیرد فقط بخش یا بخش‏هاى فرعى و ابزارى خواهد بود، نه اصول و مبانى یا اجزاء عمده و مهم.

اخلاق ارسطو و اخلاقیون مسلمان

مى‏دانیم که به عقیده ارسطو، خدا آفریننده جهان و انسان نیست و با آن‏ها هم کارى ندارد، بلکه جهان و به تبع آن، انسان، با حرکت افلاک به سوى خدا در حرکتند و در واقع خدا غرض و مقصد حرکت موجودات است نه خالق حرکت آن‏ها یا خود آن‏ها. هم‏چنین به گفته بسیارى از صاحبنظران، ارسطو به بقاى نفس بعد از مرگ معتقد نیست، اگر چه مى‏گویند در آغاز معتقد بوده است و نیز ارسطو به وحى و نبوت معتقد نیست و یا دست کم در آثار وى نیامده است. پیدا است که این جهان بینى و این انسان‏شناسى با انسان‏شناسى و جهان‏شناسى اسلامى اختلاف بسیار فاحشى دارد وطبعا اخلاق مبتنى بر آن هم، کاملا با اخلاق اسلامى متفاوت خواهد بود.
از طرفى مى‏دانیم که اصول فضایل از دیدگاه ارسطو، حکمت، عفت، شجاعت و عدالت است و هر کدام از این‏ها حد وسط [Mean] میان دو سوى افراط و تفریط است و داراى فروعى است و به گفته ارسطو، مراد از حد وسط هم، حد وسط نسبى است نه حقیقى و فضایل و رذایلى که در ذیل هر کدام از این اصول مى‏آید با همان جهان بینى (مخلوق نبودن عالم و انسان، عدم اعتقاد به نبوت و حیات پس از مرگ) متناسب است و از عرف و آداب و سنن عامه یونان وآراء فلسفى مشائى ماخوذ است.
این دیدگاه ارسطو در اخلاق را ، احمد بن محمد بن یعقوب مسکویه در کتاب تهذیب الاخلاق آورده و استخوان بندى کتاب وى کمابیش ، همان آراى ارسطو است. کتاب اخلاق ناصرى خواجه (ف 672) نیز هر چند به تعبیر خود وى: «ذمت‏به عهده ترجمه این کتاب مرهون نباشد» ، (1) اما «خلاصه معانى کتاب (تهذیب الاخلاق مسکویه) … را شامل بود» .
اما پیش از خواجه، غزالى (ف 505) در کتاب ریاضه النفس احیاء العلوم (کتاب دوم از ربع مهلکات) همین چهار فضیلت و قواى مربوط به هر کدام را با اجمال آورده و در پایان آن گفته است: «و ما ذکرناه فى الکتاب الثانى هو اشاره کلیه الى طریق تهذیب الاخلاق و معالجه امراض القلوب‏» . (2) از این به بعد هم، گاه گاهى گفته است که براى حصول اعتدال (رسیدن به حد وسط) باید چنین و چنان کرد، اما در بیشتر موارد از حصول اعتدال سخنى به میان نیاورده، چنان که در ربع چهارم (منجیات) اصلا اشاره یا تلویحى هم به اعتدال ندارد، چرا که گویا هیچ زمینه‏اى حتى براى اشاره هم نیافته است مثلا در کتاب محبت و شوق و انس و رضا که همه از مقامات عارفان و اولیاى خدا است و یا در کتاب نیت و اخلاص و صدق کدام حد وسط را مى‏توان یافت تا به آن اشاره شود؟
بارى، آن چه از ارسطو به مسکویه و از او به غزالى (تنها در بخش کوچکى از احیاء) و به خواجه طوسى در اخلاق ناصرى به میراث رسید به گفته غزالى: «اشارتى کلى به شیوه تهذیب اخلاق‏» بود و با مراجعه به اخلاق نیکوماخوس ارسطو هم مى‏توان دریافت که هر چند طرح وى ابداعى و حکیمانه است، اما اولا، جامع نیست و بسیارى از موضوعات و عناوین مورد نیاز را حتى بر مشرب حکما هم فاقد است ، ثانیا، قالب و محتوا، قالب و محتواى فلسفه مشائى است و از عرف عام و سنت‏یونانى گرفته شده است و از هر گونه ذوق و شور و جذبه دینى و حتى عرفانى غیردینى که مقصود و مطلوب ارباب ذوق است – و کم هم نیستند – یکسره خالى است و این، براى صاحبان ذوق و حال – به ویژه مسلمانان که به اقتضاى مضامین اسلامى به هیچ روى در آن محدوده خشک محصور نمى‏توانند ماند – نقیصه بسیار بزرگى است. به همین جهت چنان که گفتیم غزالى هم در آن محدوده مشائى محصور نمانده و هرگز هم نمى‏توانسته است محصور بماند، خواجه علیه الرحمه هم نتوانسته است در آن محدوده محصور بماند، از این رو، پس از تالیف اخلاق ناصرى ناگزیر شده است رساله اوصاف الاشراف را بنگارد و در آغاز آن بگوید: «مقرر این مقالت محمد الطوسى را [ ! ] بعد از تحریر کتابى که موسوم است‏به اخلاق ناصرى و مشتمل بر بیان اخلاق کریمه و سیاسات مرضیه بر طریقه حکما، اندیشه‏مند بود که مختصرى در بیان سیر اولیا و روش بینش بر قاعده سالکان طریقت و طالبان حقیقت مبنى بر قوانین عقلى و سمعى و منبى از دقایق نظرى و عملى که به منزلت لب آن صناعت و خلاصه آن فن باشد مرتب گرداند» .
در این رساله اصلا از صورت و ماده و محتواى اخلاق ارسطویى یک ذره استفاده نکرده است و این خود نشان استقلال تام وکامل اخلاق دینى و عرفانى از اخلاق ارسطویى است، چنان که اگر غزالى هم آن بخش کوچک را در احیاء العلوم – که کتاب اخلاق دینى است – نمى‏آورد خدشه‏اى در ساختار آن پدید نمى‏آمد. حتى مسکویه هم که به ظاهر تابع محض ارسطو است در بسیارى از موارد – از جمله بقاى نفس و عمل به شریعت – از ارسطو جدا شده و در برابر وى موضع گرفته است!

نراقیین و اصول فضایل

تا این‏جا به اجمال معلوم شد که مسکویه و خواجه از در آمیختن اخلاق اسلامى به اخلاق ارسطویى پرهیز کردند، غزالى هم فقط اشارتى کلى و اجمالى به شیوه تهذیب اخلاق بر مبناى اصول یاد شده – آن هم در آغاز نیمه دوم احیاء و نه در آغاز کتاب! – داشت و به چگونگى درج و مزج تفصیلى اخلاق اسلامى در این اصول نپرداخت. کار بسیار مهمى که نراقیین انجام دادند این بود که براساس روان‏شناسى روزگار ارسطو، چهار قوه عاقله، غضبیه، شهویه و عامله را مبناى کار خویش قرار دادند و اصول فضایل مزبور (حکمت، شجاعت، عفت و عدالت) را بر آن‏ها استوار ساختند و سپس با تکیه بر حد وسط یا میزان اعتدال – که خود، هم آن را نسبى مى‏دانند نه حقیقى – یک اخلاق اسلامى تقریبا یکپارچه و سامان‏مند عرضه کردند که رنگ و بوى فلسفى آن بسیار اندک است.
در معراج السعاده قریب هفتاد صفت را که بسیارى از آن‏ها اصلا در اخلاق ارسطو نیامده، با فروع و شعب آن‏ها طى حدود یکصد و هفتاد فصل با عنوان و قالب و محتوا و رنگ و بوى اسلامى همراه با آیات و روایات و جاى تا جاى با ابیات دل‏نشین از نظامى و مولوى و سعدى و حافظ و دیگران آورده است. وى نخست هر صفت رذیله‏اى را که تحت‏یکى از قواى چهارگانه مزبور مى‏گنجد مى‏آورد، سپس به رذایلى مى‏پردازد که تحت دو یا سه قوه (عاقله، غضبیه و شهویه) مندرج‏اند و غالبا سبب اندراج آن‏ها را در تحت آن قوه، بیان مى‏کند، آن گاه مانند پزشکان قدیم که هر دردى را با ضدش درمان مى‏کردند، ضد هر رذیله‏اى را مى‏آورد و گاه به اقتضاى مقام در یکى از دو سوى یا هر دو سوى، آن چنان بسط مقال مى‏دهد که خواننده از بس دل‏نشینى سخن، خویشتن را فراموش مى‏کند. کسانى که به خصوص در نوجوانى از این خوان آسمانى بهره‏مند شده‏اند مى‏دانند که چه تاثیرى در آن‏ها نهاده است و من خود سرمستى چند ماه آن را هرگز فراموش نمى‏کنم و اى کاش به همان حال مى‏ماندم!
کتاب‏هاى ربع چهارم احیاء، این عناوین را دارد: 1. توبه; 2. صبر و شکر; 3. خوف و رجاء; 4. فقر و زهد; 5. توحید و توکل; 6. محبت و شوق و انس و رضا; 7. نیت و اخلاص و صدق; 8 . مراقبه و محاسبه; 9. فکر; 10. یاد مرگ و پس از مرگ.
اکنون نیک بنگریم که محتواى غنى و عناوینى به این اوج عرفانى و قرب اولیاء الله را چگونه مى‏توان درآن چهارچوب اخلاق حکمت مشائى ارسطویى گنجانید؟ غزالى که خود به این کار نپرداخت، حال یا اصلا سنخیتى میان این دو، نیافت‏یا فرع را زاید بر اصل و مظروف را بسیار فراتر از ظرف دید و یا…، اما این هر دو بزرگوار به خصوص پدر که فضل تقدم و ابداع دارد – همه عناوین یاد شده را به علاوه اسرار تفصیلى عبادات (طهارت و نماز و زکات و حج و…) و نیز گرسنگى و…، با محتوایى دلپذیر و دلنشین، در ذیل همان قوا و همان اصول و امهات فضایل مزبور آورده و آن‏ها را آن چنان در هم آمیخته و به هم تنیده‏اند که تشخیص رخنه و خدشه و دوگانگى در این ساختار آسان نیست و این در واقع کارى بزرگ و هنرى پرارج و سترگ است که پیشینیان مذکور از عهده آن برنیامدند – و شاید هم برخى از آن‏ها، مانند غزالى و خواجه نخواستند – اما نراقى پدر، نخست، و به زبان عربى، و نراقى پسر پس از او، به زبان فارسى با تلاش تمام به این کار پرداختند و ابواب پراکنده اخلاق اسلامى را – شامل مطالب همگانى تا عالى‏ترین مضامین و دستورهاى سلوک اولیاء الله – به نظم کشیدند و ساختارى تقریبا سامان‏مند و سیستماتیک به آن دادند. جزاهما الله خیر جزاء المحسنین.

بررسى

دیدیم که نراقیین با توجه به این که هر دو از مسائل فلسفى آگاه بودند – و به خصوص پدر که در فلسفه مشاء صاحب نظر و داراى تالیف بوده است – کوشیدند تا مضمون و محتواى اخلاق اسلامى را در قالب و چهارچوب اخلاق ارسطو بگنجانند، اما واقعیت این است که آن محتوا در این قالب نمى‏گنجد و این ظرف گنجایش آن مظروف بیگانه را ندارد و به همین جهت هم در بسیارى از موارد به خوبى احساس مى‏شود که فرع بر اصل فزونى یافته است. ملاحظه عناوین ده‏گانه‏اى که از احیاء نقل شد و نیز محتواى اوصاف الاشراف و بخش عمده‏اى از روایات اسلامى، براى تایید این مدعا کافى است.
از باب نمونه به این سخن مرحوم نراقى (احمد) بنگریم: «صفت‏سى و سیم فسق است و آن عبارت است از بیرون رفتن از طاعت پروردگار و عبادت او، و ضد آن طاعت کردن است و به جا آوردن عباداتى است که در شریعت مقدسه وارد شده است و عمده عبادات شرعیه چند چیز است: طهارت و نماز و ذکر و دعا و تلاوت قرآن و روزه و حج و زیارت پیغمبر صلى الله علیه و آله وسلم و جهاد و اداى حق معروف که شامل زکات و خمس و صدقات مستحبه و غیر این‏ها بوده باشد» (3) سپس قریب پنجاه صفحه درباره احکام وآداب ظاهر و اسرار باطنى طهارت و نماز و ذکر و دعا و تلاوت قرآن کریم و روزه و حج و زیارت رسول خدا صلى الله علیه و آله وسلم و امیرالمؤمنین علیه السلام نگاشته و کتاب را با زیارت سیدالشهداء و شهیدان کربلا علیهم السلام به پایان رسانیده است و چه حسن ختامى!
اما پیداست که عنوان فسق – که لابد تحت قوه غضبیه و شهویه هر دو، مندرج است – شامل خروج از هر گونه طاعتى مى‏شود و بنابراین، سراسر نافرمانى‏هاى شرعى و عرفى و عقلى را در برمى‏گیرد و طاعت مقابل آن هم، همین طور همه طاعات و اخلاقیات شرعى و عرفى و عقلى را فرا مى‏گیرد و اختصاص به موارد یاد شده ندارد. پس پیدا است که مؤلف گرانقدر مجموعه‏اى از اعمال دینى پیش رو داشته است و چون دیده است که نمى‏تواند آن‏ها را تحت قالب یاد شده ارسطویى – با همه بسط و گسترشى که در آن داده است – بگنجاند، ناگزیر شده است‏یک عنوان کلى براى آن دست و پا کند و این همان زیادت فرع بر اصل است. تعیین این که مقابل فسق طاعت‏خداوند است و مصادیق عمده طاعت هم نماز و روزه و… هستند.
اسرار آن‏ها تنها با دید شریعت‏بین مقدور است و گرنه دیگران آن را گزافى و تحکمى خواهند خواند. به علاوه اسرار نماز و روزه و حج و ذکر تلاوت و قرآن و زیارت پیامبر و امیرالمؤمنین و امام حسین و شهدا علیهم السلام مندرج در طاعتند و خود، اضداد فسق‏اند نه حد وسط میان فسق و ضد آن!
نه تنها گنجانیدن مصادیق یاد شده تحت عنوان ضد فسق، دشوار است، بلکه گنجانیدن مصادیق اخلاق، توحید، زهد، حبت‏خداوند و مانند اینها هم تحت عناوینى که مرحوم نراقى آورده است، هم‏چنان فرع زاید بر اصل است و قالب و ابزار مورد استفاده آن‏ها را برنمى‏تابد و خود این‏ها هم ضد رذیله مقابلشان هستند نه حد وسط. آرى فقط مى‏توان گفت فلان فضیلت‏با فلان قوه (غضبیه یا شهویه) مرتبط است، اما فضیلت‏حد وسط ارسطویى اصلا در مورد اخلاص و توحید و زهد و محبت‏خداوند صدق نمى‏کند!

علامه طباطبایى و اخلاق توحیدى

در این‏جا براى روشن شدن تفاوت اخلاق توحیدى اسلام با مکتب‏هاى دیگر لازم است نظر مرحوم استاد علامه‏طباطبایى – این تجسم اخلاق توحیدى و نادره روزگار ما رضوان الله علیه – را بیاوریم تا معلوم شود که مکتب‏هاى اخلاقى دیگر در برابر اخلاق توحیدى چگونه رنگ مى‏بازند، بلکه یکسره محو مى‏شوند.
ایشان مکتب‏هاى اخلاقى را سه مسلک مى‏شمارد:
1. تهذیب اخلاق از راه غایات خوب و شایسته دنیایى و علوم و آرائى که مردم آن‏ها را پسندیده و ستودنى مى‏دانند.
2. تهذیب به وسیله غایات اخروى، که در قرآن کریم فراوان آمده، مانند «خداوند از مؤمنان، جان‏ها و مال‏هایشان را خرید تا در برابر، بهشت از آن آن‏ها باشد» .
3. مکتب یا مسلک سوم مخصوص قرآن کریم است که در هیچ‏کدام از کتب آسمانى پیشین و تعالیم پیامبران گذشته علیهم السلام و معارف منقول از حکماى الهى گذشته (چه رسد به حکماى غیرالهى) یافت نمى‏شود. در این مکتب توحیدى انسان به گونه‏اى تربیت مى‏شود که اساسا موضوعى براى رذایل اخلاقى باقى نمى‏ماند; زیرا کسى که به مقتضاى توحیدى، هرچیزى و هر کارى را از خداوند عالم قادر مطلق مى‏داند و هر ملکى و هر عزتى را از او مى‏بیند و براى هیچ موجودى هیچ‏گونه استقلالى قائل نیست، بلکه همه – و از جمله انسان – و افعال و آثار همه را قائم به او، و او را محیط بر همه مى‏داند، «چنین کسى نمى‏تواند غیر از خدا کسى را بخواهد و براى چیزى به افتادگى سر نهد، یا از چیزى بترسد یا به چیزى امیدوار باشد، یا از چیزى لذت ببرد و یا مشعوف شود، یا به چیزى اعتماد یا توکل کند یا به چیزى تن دهد یا کار خود را به وى واسپارد مگر ذات پاک او را، و به یک سخن: جز ذات پایدار حق را که پس از فناى همه چیز باقى است نه چیزى را مى‏خواهد و نه مى‏جوید» . (4)
سپس آیاتى از قبیل: «و بشر الصابرین الذین اذا اصابتهم مصیبه قالوا انا لله و انا الیه راجعون‏» و «اولم یکف بربک انه على کل شى‏ء شهید» و «الا انه بکل شى‏ء محیط‏» را نقل مى‏کند و مى‏فرماید: «این آیات و مانند آن‏ها مشتمل بر معارف الهى مخصوصى است‏با نتایج‏حقیقى ویژه‏اى که تربیت‏به وسیله آن‏ها با نوع تربیتى که مقصود فیلسوف اخلاقى در فسفه اخلاق است، و نیز با نوع تربیتى که در شرایع و سنن پیامبران آمده، همانند نیست; زیرا اخلاق فلسفى، چنان که دیدى، بر عقاید اجتماعى همگانى در باب حسن و قبح مبتنى است و مکتب اخلاقى انبیاء علیهم السلام بر عقاید عمومى دینى در باب کیفر و پاداش و تکالیف دینى عمومى استوار است، اما راه سوم بر توحید خالص کاملى مبتنى است که ویژه اسلام است‏» (5) چرا که در اخلاق توحیدى اسلام وقتى ایمان بنده شدت و افزایش آغاز کرد نفس وى به تفکر درباره پروردگارش کشیده مى‏شود و اسماى حسناى خداوند و صفات زیباى او را که از هر نقص و عیبى منزه است در خویش حاضر نگه مى‏دارد و همواره این کشش و مراقبت افزون مى‏شود تا بنده، خداى را چنان بپرستد که گویى او را مى‏بیند و خدا هم او را مى‏بیند و در مظاهر جذبه و مراقبه و محبت‏براى او تجلى مى‏کند و در نتیجه، حبت‏شدت مى‏یابد; زیرا انسان بر محبت اشیا و امور زیبا سرشته شده است، خداوند متعال هم فرموده است: آنان که ایمان آوردند محبتشان نسبت‏به خداوند شدیدتر است. (6)
بنده در این هنگام در همه حرکات و سکنات خویش از پیامبر پیروى مى‏کند; زیرا دوست داشتن هر چیزى، دوست داشتن آثار او است و پیامبر از آثار و آیات خداوند است. هم‏چنان که عالم نیز آثار و آیات خداوند متعال است. بارى، این محبت هم‏چنان شدید و شدیدتر مى‏شود تا این که بنده از هر چیزى ببرد و به خدا بپیوندد و جز او را دوست نداشته باشد و قلبش جز براى ذات پاک او خاضع نگردد» . (7)
آرى چنین بنده‏اى هر جمال و کمالى را که ببیند آن را آیت‏خداوند مى‏بیند و پیدا است که آیت از خود، استقلال ندارد و تنها از مدلول خویش حکایت مى‏کند و آیت‏بین را به وراى خود راه مى‏نماید. در این‏جا است که علم و عمل بنده دگرگون مى‏شود، در مرحله آگاهى بر خلاف دیگران هر چه مى‏بیند خداى را پیش از آن و با آن مى‏بیند و در مقام عمل هم، چون جز خداى را دوست نمى‏دارد و همه کارهایش تنها براى او انجام مى‏گیرد – بر خلاف مردم که کمال را در کسب فضیلت و پرهیز از رذیلت انسانى مى‏دانند – اصلا به فضیلت و رذیلت و ستایش و نکوهش مردم اعتنا ندارد، تنها هم وى خدا و تنها توشه‏اش افتادگى عبودیت و تنها راهنماى او محبت اوست!
بنابراین، در این راه سوم با آن بصیرت توحیدى، اساسا موضوع فضیلت و رذیلت از بن برداشته مى‏شود و در آن، غایت و غرض اخلاق، یعنى فضیلت انسانى، تنها به یک غرض باز مى‏گردد و آن وجه الله یا ذات پاک خداوند است وچه بسا که خصلتى در مکتب دیگر فضیلت‏باشد و در این، رذیلت و به عکس. (فشرده مطالب ص 9- 378) چنان که مى‏بینیم علامه والامقام، همان نظرى را تایید مى‏کنند که مى‏گوید: معیار و میزان حد وسط برازنده اخلاق توحیدى نیست. این میزان براى سنجش خصلت‏هاى متداول در عرف عام – مانند خصلت گرایش به خوردنى ونوشیدنى و پوشیدنى و ثروت و… – تا حدى کارآمد است و اسلام هم در باب برخى از این‏ها دستور دارد مانند «کلوا و اشربوا و لاتسرفوا» یا «و لا تجعل یدک مغلوله الى عنقک و لا تبسطها کل البسط‏» ، اما در مورد بعضى از آن‏ها اصلا کارآمد نیست، مانند حد وسط میان رذیلت ریا و فضیلت اخلاص که اساسا فضیلت‏بودن حد وسط در این جا بى‏معنا است، بلکه هر قدر اخلاص بیش‏تر، فضیلتش بیشتر است و یا حد وسط میان کراهت و محبت نسبت‏به ذات پاک خداوند که باز هم نابه جا است، چراکه عروج عارفان پاک باز و اولیا و انبیاى الهى با معراج محبت انجام مى‏گیرد و در این‏جا محبت هر چه بیشتر اوج این عروج و ستیغ این کوهسار رفیع، رفیع‏تر. بنابراین، پیمانه و ترازوى حد وسط براى پیمایش و سنجش اخلاق توحیدى اسلام به هیچ روى شایسته و برازنده نیست.

پی نوشت ها :

1) اخلاق ناصرى، (انتشارات خوارزمى) ص 36.
2) احیاء، ج 3، ص 79.
3) معراج السعاده، ص 659.
4) المیزان، ج 1، ص 364.
5) همان، ص 365.
6) بقره (2)، آیه 165.
7) همان، ص 378.

منبع:www . naraqi. c0m

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید