نویسنده: محسن مهاجرنیا
نراقى قواى نفس انسان مدنى را در چهار قوه عقل و شهوت و غضب و وهم مطرح مى کند که این قوا همواره در حال نزاع هستند تا یکى غالب شود و فرمان قواى ادراکى و تحریکى انسان را در اختیار گیرد و رفتار بیرونى آدمى را مطیع خود گرداند.
به سبب اختلاف هواهاى این قواى اربع و تفاوت آراى این چهار سرهنگ, پیوسته مملکت بدن میدان محاربه آنها و معرکه تنازع ایشان است… و همیشه چنین است و اگر غلبه از براى دیگران باشد آثار آن در آن جا پیدا مى شود و مملکت خراب و ویران و امر معاش و معاد اختلال به هم مى رساند و صاحب آن دل در حزب بهایم یا سباع یا شیاطین مى شود.46
جامعه انسانى شکل گرفته از مجموعه اى از انسان هایى است با طبایع مختلف که علاوه بر منازعه درونى, با دیگران هم در حال کنش هاى دایمى هستند. یکى با غلبه سلطه قوه غضبیه خوى سبعیت به خود مى گیرد و ((توحد)) و فردگرایى بر او غالب آمده, پست تر از هر حیوانى مى گردد و هم او استخدام و استعباد و غلبه بر دیگران مى شود; دیگرى با غلبه قوه وهمیه و متخیله, زندگى زاهدانه و گریز از اجتماع در پیش مى گیرد و به تعبیر موسس اخلاق اسلامى, مسکویه رازى, براى زندگى خود از جامعه بهره مى گیرد بدون آن که به دیگران بهره اى برساند.47 یکى جامعه را به افساد مى کشاند و یکى در فکر اصلاح آن است.
این است که نراقى به این اعتقاد مى رسد که مدنى بالطبع بودن تنها یک گرایش طبیعى است که در درون همه انسان ها وجود دارد و این گرایش هیچ گونه الزام و اجبارى براى تن دادن به مدنیت و الزامات اجتماعى ایجاد نمى کند. انسان ها قبل از هر گرایشى تحت تإثیر فضایل و رذایل اخلاقى هستند و چون طبیعت انسان ها مختلف است و منافع متفاوت دارند, آنچه در میان آنها اعتدال برقرار مى کند و آنها را وادار به پاى بندى به اصول زندگى اجتماعى مى نماید, اخلاق و فضایل مدنى است.
از گفتار سوم این نتیجه به دست مىآید که رفتار انسان مدنى بالطبع موضوع مطالعه اخلاق مدنى است و آنچه به حیات اجتماعى قوام و ثبات و تداوم مى بخشد ملکات و سجایاى اخلاقى است.
مدنیت مبتنى بر اخلاق مدنى
نراقى براى برقرارى نظم اجتماعى که در سایه آن, اصول شریعت اجرا شود و شهروندان بتوانند رفتار و روابط خود را بر مبناى عدالت تنظیم کنند و به سعادت حقیقى نایل شوند, ضرورت مدنیت و حکومت را مطرح مى کند:
در فترات انبیا چه مفاسد حاصل و در فقدان روسا چه مصایب و شرور متحقق هست و عاده الله در حق این نوع به دفع و رفع خود جارى نگشته و رشته خلافت این قوم را به کف کفایت خلفاى انسانیت گذاشته , با وجود این که رفع منازعات و بیان احکام مجادلات مخلوقات را به جز هم جنس ایشان نتواند , الا به منبع ایشان از نزاع و اختلاف ایشان و این امرى است که خلاف آن ظاهر و انتفاى آن محسوس است و از این رو, هر قومى بى رئیس در معرض هلاک بوده و هر طایفه بى مطاعى پیوسته در نزاع و جدالند, و سبب آن است که به مقتضاى حکمت هاى بالغه خود این نوع اختیارى داده و زمام قدرتى در کف کفایتشان نهاده.48
تشکیل اجتماع سیاسى و تدبیر آن به وسیله رهبرى امکان پذیر مى شود. با وجود رهبرى است که افراد جامعه مى توانند به اهداف مادى و معنوى خود برسند, عدالت و امنیت برقرار شود; اما پرسش اساسى آن است که چه کسى حق دارد رهبرى جامعه را بر عهده بگیرد و وظیفه چه کسى است که متصدى این مسوولیت خطیر شود؟ همه صاحب نظران مسلمان, اعم از فیلسوفان و فقیهان و اصحاب اخلاق و عرفان, بر این امر اتفاق نظر دارند که خداوند حکیم که عالم به تمام ابعاد انسانى و نیازهاى مادى و معنوى آدمى است, نمى تواند انسان ها را به حال خود رها کند و بر مبناى ((قاعده لطف)) بر او واجب عقلى است که براى انسان ها رهبر و هادى منصوب کند.
تعبیر زیباى نراقى آن است که خداوند آدم ابو البشر را با ((ایل و آلوس به محله وسطى و ربع مسکون زمین کوچ داده است))49 و در آن جا نمى تواند او را بدون هادى و رهبر رها کند.
اصول اخلاقى شهریارى
نراقى از آن رو که فقیه است, براى تدبیر جامعه سیاسى و حکومت و زمام دارى, قواعد, شرایط و وظایفى را پیش مى کشد و از منظر اخلاق به گونه دیگرى به طرح آن مى پردازد; بر خلاف فقه سیاسى که به حکومت و رهبرى از منظر وظایف و تکالیف مى نگرد, اخلاق مدنى بدانها با رویکرد فضیلت و ارزش هاى انسانى نگاه مى کند; اما در هر دو حوزه, نراقى بر اساس سنت گذشته, جامعه سیاسى و حکومت را در شخص حاکم مى بیند و مسائل حکومتى را به حاکم نسبت مى دهد. در فقه سیاسى با مسإله ((ولایت فقیه)) و در اخلاق مدنى با ((سلطان عادل)) مواجه است. در هر دو دانش, اهداف, کارویژه ها, شرایط و قواعد حکومتى را از منظر حاکم باید مطالعه کرد; بااین وصف حاکم به دلیل نقش اساسى خود در هرم قدرت باید واجد همه فضایل و بایسته هاى رهبرى باشد.
از نظر نراقى حاکم اسلامى, کسى است که فضایل مبتنى بر اصول چهارگانه اخلاقى را در حد کمال در وجود خویش محقق ساخته و متصف به فضیلت حکمت, شجاعت, عفت و عدالت است. او بر خلاف نظر پدرش در جامع السعادات,50 عدالت را ثمره همه فضایل سه گانه قواى ناطقه, شهویه و غضبیه مى داند که انسان با اصلاح و اعتدال در آنها به فضایل حکمت, عفت و شجاعت مى رسد و مجموع آنها در انسان ملکه اى به نام عدالت را به وجود مىآورند که ((افضل فضایل و اشرف کمالات است, زیرا مستلزم جمیع صفات کمالیه, بلکه عین آنها است)).51 از این منظر است که نراقى به خلاف اسلاف خویش بیشتر بر فضیلت عدالت اصرار دارد و حکیم بودن سلطان را در ذیل عدالت او جست و جو مى کند و بر این حقیقت تصریح دارد: ((عادل واقعى واجب است که حکیمى باشد دانا به قواعد شریعت الهیه و عالم به نوامیس نبویه و…)).52
نراقى با تقسیم مجارى و حوزه هاى عدالت به پنج محور اخلاق, افعال, اموال, معاملات و سیاست,53 عدالت در حوزه سیاست و حکومت را بعد از شریعت, مهم ترین نوع عدالت مى داند.
مرحوم نراقى اصول و قواعد شهریارى را در بحث عدالت سلطان با عنوان ((لوازم عدالت)) مطرح کرده است که برخى از آنها را به صورت خلاصه ارائه مى کنیم.
1. اتکال به خداوند:
در هر حالى از احوال به ذات پاک ایزد متعال متوکل و به فضل و رحمت بى غایت خداوند لم یزل و لایزال متوسل بوده, توفیق انجام هر مهمى را بر وجه صواب از درگاه رب الارباب مسألت نماید و تمشیت هر امرى را به مشیت آن جناب منوط دانسته و روز و شب به زبان عجز و انکسار از دربار حضرت آفریدگار سلوک راه درست را طلبد.
2. حفظ ارزش هاى دینى:
در هر امرى از امور به قدر مقدور پاس شریعت غرا و حفظ احکام ملت بیضا را مکنون ضمیر منیر و پیش نهاد خاطر حق پذیر گرداند تا در شماتت مخالفین اسلام باز و زبان طعن و ملامت اعادى دین را بر خود دراز نگرداند و چون ملوک و سلاطین پاس این معنا دارند و در ترویج دین و اجراى آن اهتمام نمایند به حکم ((الناس على دین ملوکهم)) احدى از حکام و عمال هر دیار و سایر متوطنین بلاد را مجال انحراف ورزیدن از آن نباشد و از برکت دین قویم خانه دین و دنیاى خود و کافه رعایا آباد و معمور گردد.
3. برقرارى عدالت و امنیت:
به باز داشتن خود از ارتکاب ظلم اکتفا ننماید, بلکه احدى از رعیت و سپاهى و کارکنان و گماشتگان را مجال ارتکاب ظلم و ستم ندهد و به حسن سیاست بساط امن و امان را گسترده , ساحت مملکت و ولایت را از خس و خار گزند ظالمان مردم آزار به جاروب معدلت بروبد, چه هر ظلمى که در ولایت فرمان روایى بر مظلومى مى شود فى الحقیقه دامن گیر او مى شود.
4. دفاع از مرزها:
((حفظ و حراست اطراف مملکت را از دشمنان بر ذمه همت خود لازم شمارد و در امنیت طرق و شوارع سعى خود را مبذول فرماید)).
5. نصب کارگزاران عادل:
چون خواهد زمام اختیار جمعى از رعایا و فقرا را به دست کسى دهد و احدى را به تفویض شغلى و عملى ارجمند سازد, همین به کفایت و کاردانى او در ضبط و ربط مخارج و مداخل دیوانیه اکتفا ننماید بلکه ابتدا نقد گوهر او را بر محک اعتبار زده, پاکى و ناپاکى او را امتحان فرماید و انصاف و مروت او را ملاحظه نماید. اگر رعیت را به ظالمى سپارد, در امانتى که خدا به او سپرده خیانت کرده و ظلم و ستم را دیگرى خواهد کرد و غبار بد نامى آن بر صفحات وجنات او خواهد ماند.
6. داشتن دستگاه اطلاعاتى صالح:
در استفسار احوال سلوک او[ کارگزار حکومتى] نهایت اهتمام نماید و کیفیت رفتار او را با رعایا تفحص فرماید, چه دامن تزویر دراز و در تلبیس و خدعه باز است و در تفحص و تجسس احتیاط نمود, از خبر داران خدا ترس و آگاهان قوى النفس خالى از غرض استفسار فرماید, زیرا که بسى باشد جمعى را که مظله عرض حال به خدمت صاحب اختیار به ایشان وارد به رشوت و مال فریفته باشد, چه ظالم و شریر پیوسته در رضا جویى مقربان پادشاهان یا امیر ساعى مى باشند, و به انواع خدمات ایشان را از خود راضى مى دارند. و باشد طایفه اى که رشوت قبول نکنند و از اهل تدین باشند از ضعف نفس و اندیشه عاقبت خود زبان در کام خموشى کشیده باشند یا از عاقبت اندیشى از بیان واقع احتیاط کنند… الحاصل صاحبان اختیار را از چگونگى سلوک کارکنان خود در هر ناحیه و بلوک از نزدیک و دور همیشه مطلع بودن لازم و ضرور است.
7. داشتن دستگاه قضایى عادلانه:
حشمت فرمان فرمایى و شرکت جهان بانى مانع از دادرسى بیچارگان نشود و از فریاد دادخواهان روى نگرداند و از ناله ستم دیدگان نرنجد, تظلم بى ادبانه فقیرانى که خدا امرشان را به او محول فرموده گوش دهد و افغان بى تابانه ضعیفانى که پروردگار ایشان را به او محتاج کرده استماع نماید… راه آمد و شد گدایان پریشان را به سیاه دلان درشت خو بر خود نبندد. آرى هر که سر شد دردسرش باید کشید و هر که سرور شد به زیر دستان بایدش بخشید.
تظلم رعیت نشان عدل پادشاه است و به درد دل همه کس رسیدن لازمه مرتبه ظل الله, شکوه دادخواهان فر پادشاهى است, دل جویى سر و پا برهنگان شکرانه صاحب کلاهى.
8. جلوگیرى از بدعت در دین:
((نهایت اجتناب فرماید از گذاردن بدعتى, چه اگر آن را نفعى باشد در زمانى اندک به سر خواهد آمد و تا قیام قیامت بدنامى و لعنت از براى او خواهد بود)).
9. عفو و گذشت:
چون از احدى خیانتى یا خباثتى صادر شود یا در طریق خدمت خطایى یا لغزشى سر زند تا ممکن باشد قلم عفو بر آن کشیده و دیده التفات از آن پوشند , چه عفو از جرایم از اشرف مکارم است , چنانچه جناب مستطاب امیر المومنین 7 فرموده اند که: ((جمال السیاسه العدل فى الامره والعفو مع القدره , یعنى جمال شهریارى و حسن مملکت دارى عدل نمودن در فرمان فرمایى و با قدرت انتقام, عفو فرمودن است)).
10. حفظ اسرار:
این صفت هیچ طایفه را این قدر در کار نیست که سلاطین والاتبار را , و پوشیدن اسرار از شرایط سلطنت و جهان بانى و[ از] امهات ضوابط کشور ستانى است, چه ایشان را دشمنان و مدعیان بسیار که هر گاه بر مکنون ضمیر پادشاه مطلع شوند در صدد تدارک بر مىآیند; پس باید محرمان و دانایان و امناى دولت نیز اسرار را مخفى دارند که محرم را نیز محرمى باشد و بسا باشد که منجر به هلاک و فساد مى گردد.54
11. امر به معروف و نهى از منکر:
علاوه بر وظیفه فردى هر مسلمان در انجام این فریضه , دولت نیز در سطح کلان موظف است خوبى ها را ترویج و از بدىها جلوگیرى کند:
و در هر زمانى که… سلطان عادلى همت بر این امر خطیر نگماشت و این کار عظیم را سهل انگاشت , امر مردم فاسد و بازار علم و عمل کاسد گشته, مردم به لهو و لعب مشغول و به هوا و هوس گرفتار و خود سر شوند. یاد خدا و فکر روز جزا فراموش و از باده معاصى مست و مدهوش گشتند.55
12. نداشتن اهداف نفسانى:
با عنایت به این که اصول و قواعد یازده گانه فوق از منظر اخلاق مدنى نگارش یافته و رعایت آنها مبتنى بر ارزش هاى اخلاقى است, مى فرماید:
[ قاعده دوازدهم که] عمده لوازم بلکه موقوف علیه همه آنهاست , آن است که مقصود از مملکت دارى و فرمان فرمایى استیفاى خطوط نفسانیه و پیروى لذات و شهوات جسمانیه نباشد و عنان نفس را از ملاهى و مناهى باز دارد و همه همت او بر آسایش و آرایش مصروف نباشد.
سکندر که او ملک عالم گرفت
پى جستن کام خود کم گرفت
حضرت امیر المومنین(علیه السّلام) مى فرماید که: ((رأس آلافات الوله باللذات; سر همه آفات شیفته شدن به لذت هاست)).
شنیدم که در وقت نزع روان
به هرمز چنین گفت نوشیروان
که خاطر نگه دار درویش باش
نه در بند آسایش خویش باش
نیاساید اندر دیار تو کس
چو آسایش خویش خواهى و بس
و شاعر عرب گوید:
اذا غدا ملک باللهو مشتغلا
فاحکم على ملکه بالویل والخرب
چون پادشاه مشغول لهو و لعب و مفتون لذات نفس گردد و اوقات خود را صرف آن سازد, حکم کن که ملک آن تباه و ویران خواهد شد.56
پىنوشتها:
46. همان, ص 17.
47. محسن مهاجرنیا, اندیشه سیاسى مسکویه (قم: بوستان کتاب قم, 1380) ص 38.
48. ملااحمد نراقى, سیف الامه, ص 49.
49. همو, معراج السعاده, ص 275.
50. همان, ص 23.
51. همان, ص 36.
52. همان, ص 37.
53. همان, ص 37.
54. همان, ص 311.
55همان, ص 290.
56. همان, ص 279 ـ 284.