نویسنده:نعمت الله صفری فروشانی
منبع:مجله پرسمان
برخى از خاور شناسان و کسانى که در توجیه رفتار ائمه(علیه السلام) به مبانى کلامى توجه نمىکنند، فضائل و کمالات انسانى حضرت على(علیه السلام) را مىستایند؛ اما در توفیق سیاسىاش تردید دارند و آن بزرگوار را رهبر و فرمانروایى موفق نمىشمارند. در نظر این گروه، دوران پنج ساله حکومت امام(علیه السلام)، به ویژه سالهاى آغاز آن، بر درستى این سخن گواهى مىدهد. در نگاه اینان، حکومت حضرت از مشکلات زیر رنج مىبرد:
1- اعلام سیاست خشن و تهدید در نخستین روزهاى فرمانروایى
امام در نخستین خطبه خود به سیاست خشن روى آورد و مردم را به باز پس گرفتن اموال نامشروع1 و بالا و پایین رفتن موقعیتهاى اجتماعى تهدید کرد!2
2- مساوات همگانى در تقسیم بیت المال
حضرت در طول حکومتش سیاست مساوات عوام و خواص در بهره بردارى از بیت المال را اجرا کرد و مقدمات بىمهرى اشراف و خواص را فراهم آورد. او مىتوانست، با توجه بیشتر به خواصّ که طبیعتاً انبوه طبقات عوام را پشت سرخود دارند، پایههاى حکومتش را مستحکمتر سازد. این اشکال هنگامى قوىتر مىشود که دریابیم حضرت على(علیه السلام) حتى در اوج درگیرى با بزرگترین دشمن بیرونى خود (معاویه) نیز از این سیاست دست برنداشت و مقدمه فرار بسیارى از بزرگان کوفه به دربار معاویه را فراهم آورد.
3-ناتوانى در به کارگیرى درست صحابه و پیشگیرى از نبرد یاران پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)
اگر حضرت على(علیه السلام) در آغاز حکومتش طلحه و زبیر، دو یار دیرین پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم)، را به کار مىگرفت، هم انتظارات آنها را در به دست آوردن حکومت کوفه و بصره برآورده مىساخت و هم از درگیرى اصحاب بزرگ پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) که نبرد جمل اوج آن بود، جلوگیرى مىکرد. افزون بر این، او مىتوانست با استفاده از نیروى این دو صحابى به خوبى در مقابل معاویه ایستادگى کند و نابودش سازد؛ و چنانچه در بعضى جهات آنها را نمىپسندید، بعد از استحکام پایههاى فرمانروایىاش برکنارشان سازد.
4- عدم توجه به اندرزبزرگان در خصوص برکنار نکردن معاویه امام(علیه السلام) در آغاز حکومتش به نصیحت کارشناسانى چون مغیره بن شعبه که از او مىخواستند برکنارى معاویه را به پس از محکم شدن پایههاى حکومتش واگذار کند، گوش فرا نداد. اگر این پند را مىپذیرفت، جنگ بزرگى به نام صفین پدید نمىآمد و حضرت(علیه السلام) مىتوانست با یکپارچه شدن جامعه اسلامى حکومت مطلوب خودرا پى افکنده، همزمان به خارج مرزها نظر کند و فتوحات خلفاى پیشین را پىگیرد.
5-عدم استبداد
بررسى نوع اداره حکومت حضرت على(علیه السلام) نشان مىدهد یکى از مهمترین علل عدم موفقیت امام(علیه السلام) در تسلّط بر امور، عدم به کارگیرى استبداد در برخورد با مردم بود. استبداد مطلق مذموم است و سرانجام دولت را به نابودى مىکشاند؛ اما استفاده معقول و حساب شده از آن ضرورت دارد.موفقیت مستبدانى چون «زیادبنابیه» در تسلط بر مردم کوفه و بردن آنها به راههاى مطلوب خویش نشان مىدهد، بهرهگیرى از استبداد در آن مقطع تاریخى مىتوانست در حفظ حکومت سودمند باشد.
مقدمات و مبانى
در برخورد با این اشکالات، دو نوع پاسخ متصور است. نخست آن که بگوییم، طبق مبانى کلامى مستحکم شیعه، امام(علیه السلام) معصوم است و در همه اعمال فردى و اجتماعى و سیاسى هرگز به سمت خطا نمىرود. بنابراین، هیچ اشکالى به امام(علیه السلام) وارد نیست و حتى اگر نتوانیم در ظاهر پاسخى براى اشکالها بیابیم، باید اجمالاً بپذیریم که امام(علیه السلام) راه درست پیموده و خود به علت کارهایش آگاهتر است. دوم آن که، با قطع نظر از مبانى کلامى عصمت، خود به تحلیل رفتار سیاسى آن حضرت(علیه السلام) پردازیم؛ با توجه به ظرف زمانى و نیز شخصیت و اهداف امام(علیه السلام)، بى هیچ پیش فرضى در پى علت اقدامات وى برآییم و درستى رفتار سیاسى حضرت(علیه السلام) را کشف کنیم.
این نوشتار راه دوم را برمىگزیند و براى روشنتر شدن بحث، موقعیت سیاسى، اجتماعى و فرهنگى امام(علیه السلام) و جامعه آن روز مسلمانان را به تفصیل بررسى مىکند.
1- ملاک موفقیت یک حاکم سیاسى
آیا ملاک موفقیت یک حاکم سیاسى آن است که به خوبى بر اوضاع کشورش مسلط شده، دشمنان خارجى را سرکوب کند؛ شورشگران داخلى را نابود سازد؛ سالیان دراز فرمان راند و سرانجام پس درگذشتن به مرگ طبیعى، مملکتى آرام را براى وارث خود به یادگار نهد؟
در دیدگاه کسانى که به این پرسش پاسخ مثبت مىدهند، حاکمانى مانند معاویه موفقترین سیاستمدارانند و کسانى مانند حضرت على(علیه السلام) از ناکامترین آنها به شمار مىآیند. این دیدگاه، در نگاه ظاهرى و عوامانه به حکومت نیز صحیح به نظر مىرسد؛ زیرا حکومت یعنى حکم راندن و حاکمى موفقتر است که به خوبى در قلمرو حکومتش فرمان راند. در این حکم راندن، جز ارضاى حس جاهطلبى هدفى متصور نیست؛ چنان که معاویه پس از ورود به کوفه، در پى امضاى قرارداد صلح با امام حسن(علیه السلام)، به مردم کوفه چنین گفت: «من با شما بر سر آن که نماز، روزه، حج و زکات به جاى مىآورید، نجنگیدم؛ زیراشما خود این اعمال را انجام مىدهید. با شما جنگیدم تا بر شما فرمان رانم.3»
اما از دیدگاه ارزشگرایانه، حکومت و حکم راندن هرگز نمىتواند خود هدف مستقل و اصلى شمرده شود. حکم راندن هدفى واسطهاى است که حاکم ارزشى براى رسیدن به ارزشهاى مورد نظر خود از آن بهره مىبرد. حضرت على(علیه السلام) حاکمى دینى است و دین ارزشهاى حاکمیتش را بیان مىکند. او خود به دین پایبند است و هیچ یک از آموزههاى آن را نادیده نمىگیرد. بنابراین، موفقیت کامل او وقتى تحقق مىیابد که بتواند ارزشهاى مورد نظر خداوند را در جامعه حاکم سازد. موفقیت نسبى این فرمانروا در آن است که در طول حکومتش همواره در مسیر حرکت به سمت برقرارى ارزشها گام بردارد و در این راه هرگز سستى و ناتوانى و کوتاهى نشان ندهد؛ هر چند به عللى چون شرایط اجتماعى و وجود موانع فراوان و نیز نیاز به بستر زمانى مناسب به سر منزل مقصود راه نیابد.
نسبى بودن این موفقیت از آن جهت است که چنین تعریفى از موفقیت به دو رکن حاکم و شرایط بیرونى مانند اوضاع اجتماعى مناسب وابسته است. در ماجراى امام(علیه السلام)، نرسیدن به هدف در عدم تحقق رکن دوم ریشه دارد؛ و گرنه در رکن اوّل موفقیت کامل حضرت على(علیه السلام) انکارناپذیر است. طبق این دیدگاه، اگر حاکمى از ارزش مدارى دست بردارد، هر چند فرمانروایى تمام جهان در اختیارش قرار گیرد، موفق به شمار نمىآید.
2- حکومت حضرت على(علیه السلام) و اصولگرایى و ارزش مدارى
سیره و سخنان حضرت على(علیه السلام) نشان مىدهد کسب حکومت و حفظ آن هدف اصلى وى نبود. حضرت على(علیه السلام) قبل و بعد از رسیدن به حکومت، رفتار سیاسىاش را در چارچوبى مشخص منضبط کرده بود و خود را به فراتر رفتن از آن مجاز نمىدانست. کتاب خدا و سنّت پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) چارچوب رفتار سیاسى و اجتماعى و فردى امام(علیه السلام) به شمار مىآمد. حضرت(علیه السلام) آن قدر به این امر اهمیت مىداد که در شوراى عُمَر پیشنهاد عبدالرحمن بن عوف را نپذیرفت و راه براى خلافت عثمان گشوده شد. عبدالرحمن به امام(علیه السلام) گفت: چنانچه در کنار کتاب و سنّت نبوى به سنّت شیخین (ابوبکر و عمر) وفادار بمانى، باتو بیعت خواهم کرد. حضرت واپسین شرط وى را نپذیرفت و از حکومت بازماند.4
آن حضرت(علیه السلام) در طول حکومتش اصول حاکم بر رفتار سیاسى خویش را بیان فرموده است. بررسى این اصول نشان مىدهد همگى بخشها یا جلوه هایى از کتاب و سنتاند؛ براى نمونه مىتوان از تقوا سخن گفت. حضرت تقوا را ملاک همه اعمال خود و سرور و رئیس همه امور اخلاقى مىداند5 و حاضر نیست به هیچ بهایى و در برابر هیچ مصحلتى آن را زیر پانهد. در نقطه مقابل امام(علیه السلام) معاویه قرار دارد که حاضر است براى حفظ قدرت به نیرنگ دست یازد و همه ارزشهاى مادى و معنوى را قربانى کند.
موفقیتهاى او که رهاورد عدم پایبندى به ارزشهاى اسلامى و انسانى است، در چشم برخى از سیاستمداران ظاهر بین بزرگ جلوه کرد؛ به گونهاى که وى راباهوشتر و سیاستمدارتر از امام على(علیه السلام) خواندند. حضرت(علیه السلام) در پاسخ این ظاهربینان فرمود: «سوگند به خدا، معاویه از من سیاستمدارتر نیست؛ اما او حیله گر و جنایتکار است. اگر نیرنگ ناپسند نبود، من زیرکترین افراد بودم؛ ولى هر نیرنگى گناه و هر گناهى نوعى کفر و انکار است….»6
جلوه دیگر ارزش مدارى حضرت در حق گرایى و باطل ستیزى وى متبلور است. او حق را چندان مهم مىداند که حتى حکومت و قدرت را بدون امید به برپاداشتن آن بى ارزش مىخواند. روزى ابن عباس خدمت حضرتش رسید. امام که به وصله زدن کفش اشتغال داشت، فرمود: «این کفش پاره که مشغول وصلهزدنش هستم از حکومت بر شما برایم دوست داشتنىتر است؛ مگر آن که به وسیله حکومت، بتوانم حقى را اقامه کرده و باطلى را از میان بردارم.»7 این سخن و گفتارهاى همانندش که نهج البلاغه از آن آکنده مىنماید، نشان مىدهد احیاى دین، اجراى شعائر و احکام و حدود الاهى،8 استقرار صلاح و درستى و حمایت از ستمدیدگان جلوههاى گوناگون حضور کتاب و سنّت در جامعهاند.
برپایى عدالت اجتماعى نیز از جلوههاى اصولگرایى حضرت على(علیه السلام) است. چنان که در آغاز حکومتش، درباره سبب پذیرش فرمانروایى، فرمود: «سوگند به خدایى که دانه را شکافت و جان را آفرید… اگر خداوند از علما پیمان نگرفته بود که در برابر شکمبارگى ستمگران و گرسنگى مظلومان سکوت نکنند، مهار شتر خلافت را برکوهان آن انداخته، رهایش مىساختم.»9
ناگفته پیدا است، شخصیتى چون على(علیه السلام) تنها به گفتار بسنده نمىکند و حق را حتى در سختترین موقعیتهاى سیاسى بر پا مىدارد. هنگامى که محاسبههاى مادى عدالت در تقسیم بیت المال را به زیان حکومت مىنمایاند، حضرت بیت المال را به طور مساوى میان مسلمانان تقسیم مىکند و در برابر نصیحت مصلحت اندیشانى که از او مىخواهند اشراف را بر فرودستان برترى دهد تا به موفقیت برسد، بر مىآشوبد و قاطعانه مىفرماید: «من هرگز با ظلم به رعیتم [درتقسیم غیر مساوى بیت المال] حاضر نیستم به پیروزى برسم…. اگر این اموال از خودم بود، به گونهاى مساوى میان مردمان تقسیم مىکردم تا چه رسد که جزو اموال خدا است….»10
سرانجام یکسان دیدن اشراف و طبقات پایین جامعه در تقسیم بیت المال سبب شد عدهاى از اشراف به حکومت معاویه بپیوندند.11 حضرت على(علیه السلام) وقتى این خبر را شنید، فرمود: «آنان عدالت را شناختند ودیدند و شنیدند و به خاطر سپردند و دانستند که همه مردم نزد ما یکسان هستند پس به سوى انحصارطلبى [امتیاز خواهى] گریختند.12»
آن بزرگوار در مسیر عدالت جویى تا آن جا پیش مىرود که در برابر فزون خواهىهاى نزدیکترین بستگانش چون عقیل13 و عبدالله بن جعفر14 و ابن عباس15 که به ترتیب برادر، داماد و پسر عمویش بودند، مقاومت مىکند.
شایسته سالارى در به عهده گرفتن مسؤولیتهاى اجتماعى، اصل دیگرى است که حضرت(علیه السلام) حاضر نیست آن را نادیده بگیرد.
صاحب منصبان عصر عثمان در زندگى اشرافى و فساد اقتصادى روزگار مىگذراندند و براى به دست گرفتن مسؤولیتهاى سیاسى، اجتماعى شایستگى نداشتند. از این رو، حضرت(علیه السلام) در نخستین روزهاى فرمانروایىاش به عزل آنها پرداخت و در مقابل اندرز سیاست پیشهاى همچون مغیره بن شعبه که به حضرت(علیه السلام) توصیه کرد کارگزاران عثمانى، به ویژه معاویه، را دست کم تا مسلط شدن بر اوضاع از کار برکنار نکند، فرمود:«من هیچ گاه گمراهان را کمک کار خود نخواهم گرفت.»16 در همین راستا، حاضر نشد طلحه و زبیر را از مقامى برخوردار سازد؛ زیرا مىدانست دیدگاه آنها در زمامدارى کسب مال و جاه است نه بر پا داشتن ارزشهاى اسلامى.17 حضرت عدم رعایت این اصل و برکشیدن پَستان (تقدیم الاراذل) و پایین آوردن شایستگان (تأخیر الافاضل) را از نشانههاى عمده انحطاط حکومتها ذکر مىکند.18
امام(علیه السلام) کتاب و سنت و اصول مستفاد از آن را «امرالله» و «دینى» (دینم) مىخواند و حاضر نمىشد در هیچ موقعیتى از آن دست بردارد: «لا یقم امرالله الا من لا یصانع و لا یضارع و لا یتبع المطامع؛19 فرمان خدا را بر پا ندارد جز آن کس که در اجراى حق مدارا نکند، سازشکار نباشد و پیرو آرزوها نگردد.» آن حضرت وقتى با پیشنهاد مصالحههاى سیاسى مخالف با اصول خود روبه رو مىشد، مىفرمود: «والله لا اداهن فى دینى؛20 سوگند به خداوند، در دینم سازش نخواهم کرد.»
3- شرایط و اوضاع زمانه
شرایط و اوضاع زمانه گاه ممکن است حاکم را در رسیدن به اهدافش یارى دهد و زمانى چون سختترین مانع در برابر برنامههایش بایستد.در نگاه اول ممکن است تصور شودشرایط زمان به حکومت رسیدن حضرت على(علیه السلام) به سود امام بود و آن بزرگوار نتوانست از اوضاع – چنان که باید – بهره گیرد. در توضیح این سخن باید یادآور شد، مردم در 25 سال سکوت حضرت على(علیه السلام) حکومتهاى مختلف را تجربه کرده بودند و هیچ یک نتوانست آنها را به حکومت نبوى نزدیک سازد. در این مدت، به ویژه در شش سال آخر حکومت عثمان، جامعه چنان از آرمانهاى نبوى دور افتاده بود که جز انقلاب چارهاى نداشت. پس عثمان را از میان برداشتند و براى ادامه راه رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) به على(علیه السلام) روى آوردند. آن حضرت استقبال عمومى مردم از خود را چنین وصف مىکند: «روز بیعت، فراوانى مردم چون یالهاى پُر پشت کَفتار بود، از هر طرف مرا احاطه کردند تا آن که نزدیک بود حسن و حسین[علیهما السلام] لگدکوب شوند و رداى من از دو طرف پاره شد، مردم چون گلههاى انبوه گوسفند مرا در میان گرفتند…21. دست مرا براى بیعت مىگشودید و من مىبستم. شما آن را به سوى خود مىکشیدید و من آن را مىگرفتم. سپس چونان شتران تشنه که به طرف آبشخور هجوم مىآورند، بر من هجوم آوردید تا آن که بند کفشم پاره شد و عبا از دوشم افتاد و افراد ناتوان پایمال گردیدند. آنچنان مردم در بیعت با من خشنود بودند که خردسالان شادمان و پیران براى بیعت کردن، لرزان به راه افتادند و بیماران بردوش خویشان سوار و دختران جوان بىنقاب به صحنه آمدند.22»
طبیعى است چنین مردمانى باجان و دل در کنار رهبر محبوب خود مىایستند و او را در احیاى آرمانهاى نبوى یارى مىکنند. تاریخ نشان مىدهد، برخلاف نگاه اولیه، شرایط زمانى به سود امام(علیه السلام) نبود و بیشترین نقش را در عدم موفقیت على(علیه السلام) در دستیابى به اهدافش به عهده گرفت. براى روشن شدن این واقعیت، بررسى شرایط دینى، سیاسى و اجتماعى آن روزگار ضرورت دارد.
الف)موقعیت دینى
با رحلت پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) سقیفه نشینان بر مسند قدرت قرار گرفتند. آنها کوشیدند حضرت على(علیه السلام) و اهل بیت(علیه السلام) را از نظر سیاسى و علمى به حاشیه برانند23 و اسباب حرمان جامعه اسلامى را از وجود آن حضرت(علیه السلام) فراهم آورند. بازیگران عرصه خلافت خود معترف بودند على(علیه السلام) داناترین مردمان به کتاب و سنت پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) است و در مشکلات از وجود حضرت(علیه السلام) بهره مىبردند؛ براى مثال عبارتهاى «لولا على لهلک عمر» (اگر على(علیه السلام) نبود، عمر به هلاکت مىرسید) و «لا ابقانى الله لمعضله لیس لها ابوالحسن» (خداوند مرا در مشکلى که على(علیه السلام) در آن حضور ندارد، باقى نگذارد) از عمر مشهور است؛24 اما با این حال فضا را به گونهاى سامان دادند که مردم فکر استفاده از آن حضرت(علیه السلام) را از سر بیرون رانند. از سوى دیگر، خود به علت ا طلاع اندک از کتاب و سنت و نیز تلقى خاص از جایگاه قانون گذارى و تشریع، زاویههاى انحراف در دین اسلام را شکل دادند؛ زاویه هایى که با گذشت زمان بازتر شد و انحراف هایى جبرانناپذیر ایجاد کرد. آن هامعتقد بودند حاکم سیاسى مىتواند خارج از چارچوب کتاب و سنت و حتى در مخالفت با سنت قانون وضع کند. بدعتهاى فراوان خلفاى سه گانه رهاورد این دیدگاه است.25 سیره و روش آنها، به ویژه شیخین (ابوبکر و عمر)، چنان در میان مردم جا افتاده بود که صحابى بزرگى چون عبدالرحمن بن عوف در شوراى گزینش خلیفه سنت شیخین را در کنار کتاب و سنت پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) قرار داد و از حضرت على(علیه السلام) که خود آموزگار کتاب و سنت بود، خواست سنت شیخین را در کنار کتاب و سنت مبناى عمل خود قرار دهد.
دوره عثمان و به ویژه شش سال آخر حکومتش، سالهاى اوج انحرافات دینى بود. بى توجهى به احکام خداوند، گنجینه شخصى دانستن بیت المال، نصب کارگزاران نالایق و غیر متعهد، برخورد خشن بااصحاب بزرگ پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) چون عمار و ابوذر، برکشیدن مطرودان پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم)، رواج تجمل گرایى، فزون ساختن فاصله طبقاتى و… بخشى از جلوههاى فاصله گرفتن از دین رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) در این دوره است.26 به همین دلیل، حضرت على(علیه السلام) در نخستین خطبه خود، پس از رسیدن به خلافت، اوضاع زمان خود را همانند اوضاع زمان بعثت پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) ارزیابى مىکند؛27 و در نامه به مالک اشتر تعبیر زیبا و تأسفانگیز «اسارت دین در دست اشرار» را به کار مىبرد: «…فان هذا الدین قد کان اسیراً فى ایدى الاشرار یُعْمَل فیه بالهوى و تطلب به الدنیا؛28 همانا این دین در دست نابکاران اسیر گشته بود که با نام دین به هوا پرستى پرداخته و دنیاى خود را به دست مىآوردند.» در این سالها، جز نام چیزى از دین باقى نماند. امام على(علیه السلام) هنگامى که از کوفیان خسته شده بود، به توبیخ وانتقاد از آنها پرداخت و فرمود:
«…ما تتعلقون من الاسلام اِلاّ باسمه و لا تعرفون من الایمان اِلارسمه؛29… از اسلام تنها نام آن و از ایمان جز نشانى نمىشناسید.»
بنابراین، نباید انقلابیون و نیز مسلمانان بیعت کننده با حضرت على(علیه السلام) را شیعیان مخلص آن حضرت(علیه السلام) به شمار آورد. آنان عمدتاً کسانى بودند که از ستم بسیار کارگزاران عثمان به ستوه آمده، براى شکایت به مرکز خلافت سرازیر شده بودند و در آنجا مشاهده کردند«آب از سرچشمه آلوده است.»مردم مدینه و اصحاب پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) نیز از عثمان ناخشنود بودند؛ ولى با گذشت ربع قرن از عصر رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)، شناختى دقیق و عمیق از شخصیت امام و اهداف برنامههایش نداشتند. البته شمارى از آنها حضرت را مىشناختند ومى دانستند جز به کتاب و سنت نبوى نمىاندیشد؛ ولى سنت خلفا را نیز چون سنت نبوى مىدانستند. حضرت على(علیه السلام) موقعیت آن روز مدینه را به خوبى درک مىکرد و از مراد انبوه تشنگان بیعت آگاه بود. بدین سبب از پذیرش بیعت سرباز زد و فرمود: «مرا واگذارید و دیگرى را به دست آورید؛ زیرا ما به استقبال «حوادث و امورى مىرویم که رنگارنگ و فتنهانگیز است و چهرههاى گوناگون دارد و دلها بر این بیعت ثابت و عقلها بر این پیمان استوار نمىماند. چهره افق حقیقت را ابرهاى تیره فساد گرفته و راه مستقیم حق ناشناخته مانده.»
وقتى اصرار مردم بر بیعت را مشاهده کرد، شرایط خود براى پذیرش خلافت را بیان داشت و فرمود:
«آگاه باشید، اگر دعوت شما را بپذیرم، بر اساس آنچه که مىدانم با شما رفتار مىکنم و به گفتار این و آن و سرزنشِ سرزنش کنندگان گوش فرا نمىدهم. اگر مرا رهاکنید، چون یکى از شما هستم که شاید شنواتر و مطیعتر از شما نسبت به رئیس حکومت باشم. در حالى که من وزیر و مشاورتان باشم، بهتر است تا این که امیر و رهبر شما گردم.»30
بنابراین، مردم آن روزگار، چون شیعیان این زمان نبودند که حضرت على(علیه السلام) را امام معصوم(علیه السلام) و مرجع دینى خود بدانند. در نظر آنان، على(علیه السلام) مانند خلفاى دیگر و حتى پایینتر از دو خلیفه نخستین بود. از این رو، وقتى حضرت تصمیم گرفت بدعتهاى خلفاى پیشین را براندازد و فهرستى بلند بالا از بدعتهاى عبادى، اقتصادى، سیاسى و اجتماعى گذشتگان ارائه داد، بامخالفت مردم روبه رو شد و در اجراى این برنامه اساسى ناکام ماند. توجه به یکى از اقدامهاى امام(ره) و واکنش مردم مىتواند در درک فضاى فکرى مردم آن روزگار سودمند باشد. صلاه تراویج (هزار رکعت نماز نافله در شبهاى ماه مبارک رمضان) مستحب است. عمر دستور داده بود آن را به جماعت بخوانند و خود گفته بود، «نعمت البدعه؛ بدعت خوبى است.»31 امام(علیه السلام) در برابر این بدعت ایستاد و مردم را از جماعت خواندن باز داشت. وقتى این خبر پخش شد، فریاد «واسنت عمراه» از گوشه و کنار لشکرش برخاست و کار به جایى رسید که بیم شورش مىرفت. حضرت(علیه السلام) ناگزیر عقب نشینى کرد.32 آرى، اگر اوضاع کمى بهبود مىیافت و حضرت(علیه السلام) از جنگهاى داخلى فراغت حاصل مىکرد، امید آن بود که بر اصلاحات بیشتر تأکید ورزد و سنت پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) را در همه ابعادش احیا کند. چنان که خود مىفرمود: «لوقد استوت قدماى من هذه المداحض لغیّرت اشیاء؛33 اگر ازاین فتنهها و لغزشگاهها باقدرت بگذرم، دگرگونىهاى بسیار پدید مىآورم.»
ب) شرایط سیاسى
حضرت على(علیه السلام) حکومتش را در یکى از دشوارترین موقعیتهاى سیاسى آغاز کرد؛
زیرا از یک سو براى نخستین بار در میان مسلمانان جایگاه مقدس خلافت به خون آغشته شده بود؛ و از سوى دیگر، نیروهاى پرشور و انقلابى که امام مىدانست به زودى شور و هیجانشان فرو مىنشیند، وى را محاصره کرده بودند و با شدت از او مىخواستند خلافت را بپذیرد. با توجه به مخالفتهاى حضرت(علیه السلام) با عثمان و وجود قاتلان عثمان در میان بیعت کنندگان، در معرض اتهام قرار دادن حضرت(علیه السلام) براى مغرضانى چون معاویه و دستاندرکاران واقعه جَمل کارى ساده بود.
افزون بر این، امام مىدانست تنى چند از اصحاب شوراى عُمَر مانند طلحه و زبیر که با ورود در شوراى عُمَر باور کرده بود مانند عثمان براى خلافت شایستگى دارند، در قتل عثمان دخالت دارند. این گروه، با توجه به کهولت سن عثمان، هر لحظه منتظر مرگ او بودند تا بر سریر خلافت پنجه افکنند و چون زندگى عثمان به درازا کشید، طاقت از کف داده، با بهانه قرار دادن فسادهاى عثمان که خود نیز از آن بهرهبرده بودند، در جهت سرنگونى وى کوشیدند. حضرت، در نامه به معاویه به قدرتطلبى طلحه و زبیر اشاره کرده، مىفرماید: «انهما طلبا الملک و نکتاالبیعه34؛ آن دو [طلحه و زبیر] درخواست حکومت داشتند و از این رو بیعت شکستند.»
در کنار این عوامل نومید کننده باید معاویه را نیز افزود. امام از جاهطلبى و قدرتمندى معاویه آگاه بود. امام مىدانست او به شدت مراقب اوضاع است. معاویه، بدان سبب که کشته عثمان را براى اهدافش سودمندتر مىدانست، درخواستهاى فراوان کمک عثمان را نادیده گرفت و به انتظار قتل وى نشست تا از موقعیت جدید به سود خویش بهره گیرد. حضرت که از این مشکلات آگاهى داشت، از مردم مىخواست سراغ دیگرى روند. آن بزرگوار، با توجه به دشوارىهاى یاد شده، آینده را تاریک، سخت، فتنهآمیز و خسته کننده مىدید و مىفرمود: «ما به استقبال حوادث و امورى مىرویم که رنگارنگ و فتنه آمیز است و چهرههاى گوناگون دارد و دلها بر این بیعت ثابت و عقلها بر این پیمان استوار نمىماند.»35 در این موقعیت، تنها بدان سبب که حجت بر او تمام شده بود، ناگزیر خلافت را پذیرفت. بدان امید که با همه مشکلات اصلاحاتى پدید آورد و حق ستمدیگان را از ستمگران بستاند.36
امام(علیه السلام) مشکلات رابه درستى درک کرده بود. پس از فروکش کردن شور و هیجان انقلابى و بازگشت مردم به شهرهاشان، فتنه انگیزان سربرآوردند، طلحه و زبیر به سمت بصره روان شدند تا با سپاهى عظیم با حضرت مقابله کنند. حضرت على(علیه السلام) که خلیفه مسلمانان به شمار مىآمد، براى مقابله با آنها از مدینه بیرون رفت؛ ولى تنها700 نفر باوى همراه شدند.
ج) شرایط اجتماعى
کوفه، جز چند ماه آغازین حکومت، مرکز خلافت آن حضرت به شمار مىآمد. این شهر که مدل کوچکى از جامعه آن روز مسلمانان بود، از مشکلات بسیار رنج مىبرد. شمارى از این مشکلات عبارتند از:
الف) فاصله طبقاتى
مهمترین مشکل اجتماعى آن روزگار شکاف طبقاتى روبه فزونى بود. این شکاف در آغاز با برنامههاى اقتصادى عمر شکل گرفت. او با این توجیه که تلاشگران در راه پیشرفت اسلام باید سهم بیشترى از بیت المال دریافت دارند، تبعیض طبقاتى را بنیان نهاد. بر اساس نظام پرداخت (نظام عطا) او، شرکت کنندگان در جنگ بدر سالانه پنج هزار درهم دریافت مىکردند. آنان که در فاصله میان بدر و حدیبیه (در سال ششم هجرت) اسلام آوردهاند، چهار هزار درهم سهم داشتند. مسلمانان بعد از حدیبیه تا پایان جنگهاى ردّه در سال 12ق. سه هزار درهم دریافت مىکردند و نومسلمانان دویست درهم.37 این نظام که از توجیه به ظاهر اسلامى بهره مىبرد ، در زمان عثمان نیز ادامه یافت و سبب شد طبقهاى ثروتمند که عمدتاً از اصحاب با سابقه پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) بودند، در جامعه پدید آید. تاریخ ثروت بعضى از اصحاب بزرگ پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) را چنین گزارش مىدهد:
1- زبیر بن عوام پنجاه هزار دینار، هزار اسب، هزار بَرده و زمین و خانههاى فراوان در گوشه و کنار مملکت اسلامى مانند بصره، کوفه و اسکندریه داشت.
2-طلحه بن عبیدالله در کوفه و مدینه خانههاى اشرافى داشت و درآمدش از محصول عراق هر روز هزار دینار بود.
3- دارایى عبدالرحمن بن عوف صد اسب، هزار شترو ده هزار گوسفند بود.
4- زیدبن ثابت زمینها و خانههایى به ارزش صدهزار دینار داشت. شمشهاى طلا و نقره او به اندازهاى بود که بعد از مرگش براى تقسیم آن در میان وارثان، مجبور شدند آنها را با تبر بشکنند.
5. عثمان، هنگام کشته شدن، داراى 150 هزار دینار و یک میلیون درهم و زمین هایى به ارزش هزار دینار و اسب و شتر بسیار بود.38 آنچه به این فاصله طبقاتى شدت بخشید، سیاست استیثار عثمان بود. استیثار یعنى مقدم داشتن خود و وابستگان خود در بهرهگیرى از منابع. حضرت على(علیه السلام)، در اشاره به این سیاست، مىفرماید: «استأثر فاساء الاثَرَه؛39 او به انحصارطلبى روى آورد و در آن بد پیش رفت.»40
امام در مقابل این شکاف طبقاتى عظیم و سیاستهاى مخرب و نهادینه شده41 قرار داشت. آن بزرگوار براى مقابله با این پدیده سه گام اساسى برداشت:
1- اعلام سیاست مساوات
2- اجراى قاطعانه این سیاست
3- تلاش در راه برافکندن توجیهات دینى این سیاست گامهاى اول و دوم در بخش (اصول گرایى و ارزش مدارى) توضیح داده شد. حضرت درگام سوم، نخست بیان کرد اموال بیت المال از آن خدا است و همه مسلمانان به گونهاى مساوى در آن بهره دارند42 و و در این مورد، حتى او و حسن و حسین(علیه السلام) با یک برده بینى بریده حبشى یکسانند.
امام به سهل بن حنیف، صحابى پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم)، با غلام تازه مسلمانش یک مقدار پرداخت کرد؛ سپس مبناى دینى کردارش را بیان داشت و یادآور شد: «پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) سابقان در اسلام و تازه مسلمانان را برابر مىداد.43»
آنگاه به نفى این توهم نهادینه شده که هر کس در راه اعتلاى اسلام بیشتر شمشیر زده، باید بیشتر دریافت کند، روى آورد و فرمود: قدمت در اسلام و تلاش درراه اعتلاى آن چیزى نیست که در برابرش اموال دنیوى قرار گیرد و فضیلتى نیست که در مقابل اموال بیت المال فروخته شود. این کار را اجر و فضیلتى است که پاداشش را خداوند در روز قیامت خواهد داد.44
ب) بافت فرهنگى اجتماعى
بافت فرهنگى اجتماعى کوفه مشکل دیگر امام(علیه السلام) به شمار مىآمد. در آن روزگار، قبایلى که با آغاز فتوحات در ایران، با انگیزههاى مختلف دینى و اقتصادى از نقاط مختلف جزیره العرب به سمت ایران سرازیر شده بودند، در کوفه زندگى مىکردند.
در میان این جمع، عدّهاى از اصحاب پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) نیز حضور داشتند که به تعلیم مسائل دینى آنها مشغول بودند. این عده خود را مجتهد و صاحب نظر در دین اسلام و احکام الاهى مىدانستند و همین تلقى را به شاگردان خود منتقل کردند. روح سرکش و آزاد و نظام ناپذیر عربهاى بیابانگرد با ادعاى اجتهاد و صاحب نظرى در اسلام دست به دست هم داده از کوفه شهرى پرتزلزل و ملتهب و سرکش ساخته بود. به گونهاى که مردمش، در همان آغاز بنیان و در زمان خلافت عُمر، بارها به اعتراض برخاستند و از عمر خواستند فرماندارانش را عزل کند. عمر نیز در مقابل این سرکشىها، با این توجیه که عزل یک فرماندار از مقابله با صدهزار شمشیر آسانتر است،45 تسلیم شد.
این ویژگى در زمان حکومت حضرت على(علیه السلام) نیز وجود داشت و کوفیان در موارد متعدد با آن بزرگوار مخالفت کردند که اوج آن در ماجراى حکمیت و پدید آمدن خوارج تحقق یافت. خوارج عمدتاً از قبایل بدوى بودند که با حفظ و قرائت قرآن خود را مجتهدانى صاحب نظر مىدانستند. مخالفتهاى آنها چنان بود که قدرت مانور را از امام سلب کردند تا جایى که خود فرمود:
«لا رأى لمن لایطاع؛46 کسى که [حاکمى] پیروى نمىشود، نمىتواند نظرش را اجرا کند.» آنها گاه آن قدر عرصه را بر حضرت(علیه السلام) تنگ مىکردند که آن بزرگوار ناگزیر با عباراتى چون «یا اشباه الرجال و لارجال؛ اى شبیه مردان که مرد نیستید» آنان را مخاطب قرار مىداد و چنین شکوه و گلایه مىکرد: «اى کودک صفتان بىخرد که عقلهاى شما به عروسان پرده نشین شباهت دارد، چقدر دوست داشتم که شما را هرگز نمىدیدم و هرگز نمىشناختم. شناختن شما سوگند به خدا که جز پشیمانى حاصل نداشت و اندوهى غمبار سرانجام آن شد. خدا شما را بکشد که دل من از دست شما پرخون و سینهام از خشم شما مالامال است….»47
البته واکنش امام همواره اعترض نبود. گاه اندوهش را با خدایش در میان مىنهاد: «خدایا، من این مردم را خسته کردم و آنها نیز مرا خسته نمودند. آنها از من به ستوه آمده و من از آنها به ستوه آمدم. به جاى آنان افرادى بهتر به من مرحمت فرما و به جاى من بدتر از من بر آنها مسلط کن.»48
در مقابل این مردم، ساکنان شام قرار دارند که معاویه و بنىامیه را برترین مسلمانان مىدانند و همگى یکپارچه در فرمان اویند. این امر در سابقه شهرنشینى و نظام پذیرى آنان، شناخت ناقص و محدودشان از اسلام که آن را در اسلام اموى منحصر مىدانستند و نیز ارتقاى شرایط زندگى آنها، در مقایسه با قبل از اسلام، ریشه دارد. اینان چنان، در پیروى از معاویه، استوار بودند و جان فشانى مىکردند که حضرت على(علیه السلام) آرزو مىکرد، کاش معاویه ده کوفى گرفته، در مقابل یک شامى به او بدهد.49
راه تسلط بر مردم کوفه
تنها راه تسلط و اصلاح این مردمان نظامناپذیر، پرادّعا، کم فرهنگ و مخالف نواز تازیانه و شمشیر بود. چنان که تجربه تاریخى نشان داد، حاکمان مستبدى چون زیاد، عبیدالله بن زیاد و حجاج بن یوسف ثقفى که با کوچکترین بهانهاى شمشیر مىکشیدند و کوفیان را با بدترین نوع شکنجه و در زندانها جاى مىدادند، توانستند بر این مردمان چیرگى یابند. حضرت على(علیه السلام) خود بهتر از هر کس این راه درمان را مىدانست و به آن تصریح مىکرد؛ اما اجراى آن را با اصول و ارزشهاى الاهى خویش ناسازگار مىشمرد و این نوع اصلاح را موجب فساد خود و دینش مىدانست؛50 زیرا این کار فساد حاکم اسلامى و نزدیکترین فرد به رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) به شمار مىآمد و جز نابودى اصول و ارزشهاى دینى نتیجهاى نداشت.
با توجه به مقدمات و مبانى گفته شده، پاسخ پرسشها و اشکالات آغازین دشوار نمىنماید. در شماره بعد به سؤالات ذیل پاسخ خواهیم گفت:
چرا حضرت على(علیه السلام) در آغاز حکومت خود سیاستى خشن در پیش گرفت؟
چرا حضرت على(علیه السلام) با در پیش گرفتن سیاست تقسیم مساوى بیت المال سبب بى مهرى خواص به حکومت خود شد؟
چرا حضرت على(علیه السلام) در آغاز حکومت خود طلحه و زبیر را به کار نگمارد؟
چرا حضرت على(علیه السلام) در آغاز حکومت خود با معاویه کنار نیامد، تا در فرصت مناسب و با قدرت بر کنارش سازد؟
چرا حضرت على(علیه السلام) براى تسلط بر امور مستبدانه عمل نکرد؟
پی نوشت:
1- نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتى، خطبه15.
2- همان، خطبه 16.
3- شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، ج 16، ص 46.
4- الکامل فى ا لتاریخ، ابن اثیر، ج 2، ص 223.
5- نهج البلاغه، حکمت 410.
6- نهج البلاغه، خطبه 200.
7- همان، خطبه 33.
8- همان، خطبه 131.
9- همان، خطبه 3.
10- همان، خطبه 126.
11-الغارات، ص 29.
12- نهج البلاغه، نامه 70.
13- الغارات، ص 379.
14- نهج البلاغه، نامه 41.
15- شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، ج 1، ص 200.
16- بحارالانوار، ج 32، ص 386.
17- نهج البلاغه، خطبه 205.
18- غررالحکم.
19- نهج البلاغه، حکمت 110.
20- مروج الذهب، مسعودى، ج 2، ص 364.
21- نهج البلاغه، خطبه 3.
22- همان، خطبه 229.
23- براى اطلاع بیشتر مراجعه شود به تدوین السنه الشریفه، سید محمد رضا حسینى جلالى، ص 409 – 422.
24- براى اطلاع بیشتر ر.ک: النص و الاجتهاد، سید عبدالحسین شرف الدین و الغدیر، علامه امینى، ج 6 – 9.
25- ر.ک: النص و الاجتهاد.
26- موسوعه على بن ابى طالب، ج 3، ص 137 – 194.
27- نهج البلاغه، خطبه16.
28- همان، نامه 53.
29- همان، خطبه 193.
30- همان، خطبه 92.
31- تاریخ الیعقوبى، احمدبن ابى واضح، ج 2، ص 140.
32- الروضه من الکافى، محمد بن یعقوب کلینى، ترجمه سید هاشم رسولى محلاتى، ص 85 – 90.
33- نهج البلاغه، حکمت 272.
34- انساب الاشراف، بلاذرى، ج 5، ص 106.
35- نهج البلاغه، خطبه 92.
36- همان، خطبه 3.
37- تاریخ الطبرى، محمد بن جریر طبرى، ج 3، ص108 و 109.
38- اعلام سیاست مساوات.
39- نهج البلاغه، خطبه 30.
40- شرح نهج البلاغه. ابن ابى الحدید، ج 7، ص 42 و 43.
41- براى آگاهى از موارد فراوان استیثار عثمان ر.ک:موسوعه على بن ابى طالب. ج 3، ص 140 – 153.
42- نهج البلاغه، خطبه 126.
43- همان.
44- بحارالانوار، محمد باقر مجلسى، ج 32، ص 17 و 18.
45- تاریخ الطبرى، ج 3، ص 243.
46- نهج البلاغه، خطبه 27.
47- همان.
48- همان، خطبه 25.
49- همان، خطبه 97.
50- همان، خطبه 69.