نویسنده: محمّدمحسن طبسی
یکی از وظایفی که بر عهده شیعیان نهاده شده، «شناخت پیشوا و رهبر» میباشد. در یک نگاه کلّی دو راه برای شناخت امام وجود دارد: از دیدگاه احادیث اهل تشیّع و از دیدگاه احادیث اهل تسنّن. در این نوشتار سعی شده از دیدگاه اهل سنّت گوشهای از شخصیت ممتاز امام زین العابدین علیهالسلام به پیشگاه شما سروران گرامی تقدیم شود.
در یک نگاه
«ذهبی» دودمان آن حضرت را این گونه مینویسد: علی فرزند حسین فرزند علی بن ابی طالب فرزند عبد المطلب فرزند هاشم فرزند عبد مناف میباشد.1
کنیه ایشان ابوالحسن، ابوالحسین، ابو محمّد و ابو عبداللّه است.2
لقب ایشان زین العابدین، سجّاد، هاشمی، علوی، مدنی، قرشی، علی اکبر3 و برخی ایشان را علی اصغر4 دانستهاند.
به ایشان «ابن الخیرتین» نیز میگویند، به خاطر این که پیغمبر فرمود: خداوند متعال از میان بندگان خود، دو گروه را برگزیده است؛ از میان عرب، قریش و از عجم، فارس را برگزید.5 پدر بزرگوار امام سجّاد از قریش و مادر ایشان از ایران میباشد، لذا به ایشان فرزند دو خیر میگویند.
«ذوالثَّفنات» لقب دیگری است که به آن حضرت دادهاند. چرا که ایشان بر اثر عبادت و نماز بسیار، جایگاههای سجدهاش همانند زانوی شتر پینه بسته بود.6
پدر بزرگوارش حسین بن علی و مادرش دختر یزدگرد سوم میباشد. در نام مادرش اختلاف است برخی ایشان را سلاّفه، سلاّمه، غزاله و شاه زنان نامیدهاند.7
آن حضرت در سال 38 هجری در مدینه به دنیا آمد و در دوران خلافت ولید بن عبدالملک به شهادت رسیده و بدن مطهّرش در قبرستان بقیع کنار قبر عموی گرامیاش امام حسن مجتبی به خاک سپرده شد.8 در سال شهادت وی میان مورّخان اختلاف است؛ برخی سال شهادت را 929، 9310، 9411، 9512، 9913 و 10014 هجری میدانند.
سالی که امام در آن رحلت نمود را سال «سَنَهُ الفقهاء» نامیدند به دلیل این که در این سال بسیاری از فقهای مدینه رحلت کردند.15
امام سجاد از لحاظ طبقه رجال حدیث، از تابعین بوده16 و از طبقه دوم17 میباشد ولی برخی ایشان را از طبقه سوم میدانند.18
جایگاه علمی و حدیثی ایشان بدین صورت است که تمام صحاح ششگانه (صحیح بخاری، صحیح مسلم، جامع الصحیح ترمذی، سنن ابو داود، سنن نسائی، سنن ابن ماجه) و مسانید اهل تسنّن از ایشان حدیث نقل کردهاند. بخاری در کتاب خود در ابواب تهجّد، نماز جمعه، حج و بعضی از مسائل تاریخی19 و مُسلم نیز در کتاب خود در مباحث صوم، حج و فرائض، فِتَن، ادب و سایر مسائل تاریخی از امام سجّاد علیهالسلام حدیث نقل کردهاند.20
ذهبی مینویسد: ایشان از بسیاری از بزرگان حدیث نقل کرده است: از پیامبر و امام علی بن ابی طالب به صورت مرسل، از حسن بن علی، حسین بن علی (پدرش)، عبداللّه بن عباس، صفیّه (امّالمؤمنین)، عایشه، ابو رافع. و متقابلاً افرادی چون: محمّد بن علی (امام باقر)، زید بن علی، ابو حمزه ثمالی، یحیی بن سعید، ابن شهاب زهری، زید بن اسلم و ابوالزناد از وی حدیث نقل کردهاند.21
امام سجّاد علیهالسلام در کلام بزرگان
1. عبداللّه بن عباس وقتی که امام را میدید، چنین میگفت: «مرحباً بالحبیب ابن حبیب.»22
2. سعید بن مسیّب (م 93 هـ.): «ما رأیتُ قطّ افضل من علیّ بن الحسین، ما رأیتُه ضاحکاً یوماً قطّ»23 در جای دیگر میگوید: «ما رأیتُ اورع منه».24
3. نافع بن جُبیر (م 99 ه.): «کان علیّ بن الحسین رجلاً له فضل فی الدّین»25 و در جای دیگر خطاب به امام سجّاد علیهالسلام میگوید: «انت سیّد النّاس و افضلهم».26
4. عمر بن عبدالعزیز (م 101 ه.) بعد از رحلت امام، چنین گفت: «ذهب سراج الدّنیا و جمال الدّنیا و زین العابدین».27
5. طاووس (م 106 ه..): «رجل صالح من اهل بیت الخیر»، «رجال صالح من اهل بیت النّبوّه» و «رجل صالح من اهل بیت طیّب».28
6. ابوفراس فرزدق (م 110 ه.)
در یکی از ایّام، هشام بن عبدالملک (قبل از خلافت وی) به زیارت خانه خدا آمده و قصد تبرّک جستن به حجر الاسود را داشت که بر اثر ادحام جمعیت به عقب رانده شد و با همراهان خود به گوشهای از حرم رفته و از دور نظاره گر خیل جمعیت بوده که ناگهان دیدند امام زینالعابدین علیهالسلام به طرف حجر الاسود میرود و مردم به احترامِ ایشان راه را باز کرده و امام توانست حجر الاسود را استلام کند. یکی از اطرافیان هشام که از دمشق آمده بود و آن شخص را نمیشناخت، از هشام پرسید: این شخص کیست؟ هشام با این که او را میشناخت اظهار بی اطلاعی کرد. در این هنگام فرزدق گفت: من او را میشناسم و در وصف امام چنین سرود:
هذا الذی تعرف البطحاء و طأته
و البیت یعرفه و الحلّ و الحرم
هذا ابن خیر عباد اللّه کلّهم
هذا التّقیّ النّقیّ الّطاهر العَلَم…29
عبدالرّحمن جامی (898 ق .) این جریان را چنین به نظم در آورده:
پور عبدالملک بنام هشام
در حرم بود با اهالی شام
میزد اندر طواف کعبه قدم
لیکن از ازدحام اهل حرم
استلام حجر ندادش دست
بهر نظاره گوشهای بنشست
ناگهان نخبه نبیّ و ولی
زین عُبّاد بن حسینِ علی
در کساء بها و حلّه نور
بر حریم حرم فکند عبور
هر طرف میگذشت بهر طواف
در صف خلق میفتاد شکاف
زد قدم بهر استلام حجر
گشت خالی زخلق راه و گذر
شامی کرد از هشام سؤال
کیست این، با چنین جمال و جلال
از جهالت در آن تعلّل کرد
وز شناساییش تجاهل کرد
گفت: نشناسمش، ندانم کیست
مدنی یا یمانی یا مکّی است
بوفراس، آن سخنور نادر
بود در جمع شامیان حاضر
گفت: من میشناسمش نیکو
زو چه پرسی، به سوی من کن رو
آن کس است این که مکّه و بطحا
زمزم و بوقبیس و خیف و منا
حرم و حلّ و بیت و رکن حطیم
ناودان و مقام ابراهیم
مروه مسعی صفا حجر عرفات
طیبه و کوفه کربلا و فرات
هر یک آمد به قدر او عارف
بر علوّ مقام او واقف…30
7. ابن شهاب زُهَری (م 123 یا 124 ه .) که یکی از شاگردان امام سجّاد علیهالسلام میباشد، در مقاطع گوناگون از آن حضرت به بزرگی یاد میکند؛ از جمله:
«لم اُدرِک من اهل البیت افضل من علیّ بن الحسین»،31 «ما رأیت قرشیّاً افضل من علیّ بن الحسین.»،32 «کان اکثر مجالستی مع علیّ بن الحسین و ما رأیت احداً کان افقه منه»،33 «کان علیّ بن الحسین من افضل اهل بیته و احسنهم طاعه»،34 «مارأیت قرشیّاً افضل منه ولا افقه»،35 «ما رأیت قرشیّاً اورع منه ولا افضل»،36 «ما رأیت قطّ افضل من علیّ بن الحسین»،37 «ما رأیت هاشمیّاً اعبد منه»،38 «ما رأیت هاشمیّاً افضل من علیّ بن الحسین»39 و «علیّ بن الحسین اعظم الناس علیّ منّهً».40
8. زید بن اسلم (م 136 ه.): «ما رأیت فیهم مثل علیّ بن الحسین».41
9. ابو حازم مدنی (م 140 ه.): «ما رأیت هاشمیّاً افضل من علیّ بن الحسین»42 «ما رأیتُ هاشمیّاً افقه من علیّ بن الحسین».43
10. یحیی بن سعید (م 143 ه.) نیز ایشان را یکی از فقهای بنام مدینه میدانست44 و درباره آن حضرت میگفت: «افضل هاشمیّاً رأیته بالمدینه»،45 «ما رأیت هاشمیّاً قطّ افضل منه»46 و «کان افضل هاشمیّاً ادرکته».47
11. مالک بن انس (م 179 ه.): «انَّ علیّ بن الحسین کان من اهل الفضل»48 و در جای دیگر میگوید: «لم یکن فی اهل بیت رسول اللّه مثله و هو ابن اَمَه».49
12. محمد بن عمر واقدی (م 207 ه.): «کان من اورع النّاس و اعبدهم و اتقاهم للّه عزّوجلّ».50
13. عتبی (228 ق.) «کان علیّ بن الحسین افضل بنی هاشم».51
14. علی بن مدینی (م 230 ه.): «یکی از اتقیا، پرهیزکاران و پارسایان، علی بن الحسین است.»52
15. محمد بن سعد بصری (م 230 ه.): «و کان علیّ بن الحسین ثقه مأموناً کثیر الحدیث عالیاً رفیعاً ورعاً».53
16. ابوبکر بن برقی (م 249 ه.): «نسل الحسین کلّه مِنْ قِبَلِ ابنه علیّ الاصغر و کان افضل اهل زمانه…ما رأیت هاشمیّاً افضل منه».54
17. عجلی (م 261 ه.) «علیّ بن الحسین مدنیٌّ تابعیٌّ ثقهٌ و کان رجلاً صالحاً».55
18. ابن قتیبه دینوری (م 276 ه.): «و کان خیّراً فاضلاً».56
19. ابن واضح یعقوبی (م 284 ه.): «کان افضل النّاس و اشدّهم عبادهً و کان یسمّی زین العابدین و یسمّی ایضاً ذا الثّفنات لما کان فی وجهه من اثر السّجود و کان یصلّی فی الیوم و اللیله الف رکعه و لمّا غسل وجد علی کتفیه جُلَب کجُلبِ البعیر فقیل لأهله ما هذه الآثار؟ قالوا من حمله للطعام فی اللیل یدور به علی منازل الفقراء».57
20. ابن عبد ربّه اندلسی (م 327 ه.): «علیّ بن الحسین کان من افضل بنی هاشم»58 و در جای دیگر، امام را به فقاهت و دانش و پرهیزکاری متّصف میکند.59
21. ابن حبّان (م 354 ه.): «و کان من افاضل بنی هاشم، من فقهاء اهل المدینه و عبّادهم، سیّدالعابدین فی ذلک الزّمان»60 و در جای دیگر میگوید: «من فقهاء اهل البیت و افاضل بنی هاشم و عبّاد المدینه».61
22. ابن شاهین (م 385 ه.): «علی بن الحسین، فردی ثقه و مطمئن میباشد ولی از وی (در کتب صحاح) حدیث کم نقل شده است.»62
23. احمد بن علی بن منجویه اصفهانی (م 428 ه.): «کان من افاضل بنی هاشم و فقهاء اهل المدینه و عبّادهم».63
24. ابو نعیم اصفهانی (م 430 ه.): «زینالعابدین و منار القانتین کان عابداً وفیّاً و جواداً حفیّاً».64
25. ابن ابی الحدید معتزلی (م 656 ه.): «کان الغایه فی العباده»65 و در جای دیگر امام را از بزرگان و علمای بنام اهل بیت برمیشمارد.66
26. ابو زکریا محیی الدّین نووی (م 676 ه.): «اجمعوا علی جلالته فی کلّ شیء»67
27. ابن خلّکان (م 681 ه.): «علیّ بن الحسین احد الائمه الاثنی عشر و من سادات التابعین…و کان من احسن الناس وجهاً و اطیبهم ارجاً».68
28. شهاب الدّین نویری (733 ق.): «کان رحمه اللّه ثقه و رعاً مأموناً کثیر الحدیث من افضل اهل بیته و احسنهم طاعتاً».69
29. شمس الدّین ذهبی (م748 ه.): «مناقبه کثیره من صلواته و خشوعه و حجّه و فضله»70 و در جای دیگر میگوید: «و کان له جلاله عجیبه و حُقّ له واللّه ذلک فقد کان اهلاً للامامه العظمی لشرفه و سؤدده و علمه و تألّهه و کمال عقله».71
30. علاء الدّین مُغْلَطای (م 762 ه.): «وله من الفضل المتعالم ما لیس لأحدٍ».72
31. یافعی (م 768 ه.): «کان من احسن النّاس وجهاً و اطیبهم ریحاً قلت بل اطیبهم و اشرفهم ذاتاً و طبعاً و اصلاً و فرعاً».73
32. ابن کثیر دمشقی (م 774 ه.): «وکان علیّ بن الحسین بالمدینه محترماً معظّماً».74
33. شمس الدّین محمد بن طولون، مورّخ دمشقی (م 953 ه.): «و هو من سادات التابعین و من فقهاء و اتقیاء المدینه و فضائل زین العابدین و مناقبه اکثر من أنْ تحصی».75
34. ابن حجر عسقلانی (م 852 ه.): «علیّ بن الحسین ثقه عابد فقیه فاضل مشهور».76
35. ابن عماد حنبلی (م 1089 ه.): «سمّی زین العابدین لفرط عبادته و کان ورده فی الیوم و اللیله الف رکعه الی أن مات».77
36. خیرالدّین زرکلی: «رابع الائمه الاثنی عشر عند الامامیه و احد من کان یضرب بهم المثل فی الحلم و الورع».78
گوشهای از فضایل و احوالات
احترام به مادر
ابن خلّکان مینویسد: با این که مادر وی کنیز بوده، زین العابدین بسیار به ایشان محبت و نیکی میکرد تا آنجا که به ایشان گفتند: تو برترین مردمی هستی که به مادرت نیکی میکنی ولی چرا با وی سر یک سفره نمینشینی؟ وی در پاسخ گفت: «از آن میهراسم که لقمهای را برداشته و مادرم به آن نظر داشته باشد.»79
عبادت وی
مالک بن انس میگوید: علی بن حسین در شبانه روز هزار رکعت نماز میخواند تا این که از دنیا رحلت کرد. لذا به ایشان «زینالعابدین» میگویند.80
ابن عبد ربّه مینویسد: هنگامی که علی بن حسین آماده نماز میشد، لرزه عجیبی وجودش را فرا میگرفت. از ایشان در این باره سؤال شد، فرمود: «وای بر شما! آیا میدانید که من در برابر چه کسی میخواهم بایستم و در برابر چه کسی میخواهم مناجات کنم؟!»81
ابی نوح انصاری میگوید: روزی منزل علی بن حسین در حالی که وی در حال سجده بود، آتش گرفت؛ مردم به وی میگفتند: یابن رسول اللّه! آتش. ولی ایشان سر از سجده برنداشت تا آتش را خاموش کردند. به وی گفتند: چرا خود را نجات ندادی؟ فرمود: «آتش جهنّم مرا از این کار بازداشت.»82
ابن سعد مینویسد: هنگام وضو گرفتن رنگ چهرهاش زرد میشد. علت امر از ایشان سؤال شد، فرمود: «آیا میدانید در برابر چه کسی میخواهم بایستم؟!»83
مالک بن انس میگوید: هنگامی که علی بن حسین احرام میبست، لبیّک اللّهمّ لبیّک را قرائت کرد و در همان لحظه، بیهوش شده و از مرکب خود به زمین افتاد.84
امام باقر علیهالسلام میفرماید: پدرم در شبانه روز هزار رکعت نماز میخواند. هنگام وفات گریان بود، به او گفتم: چرا گریه میکنید؟ پدرم فرمود: «ای فرزند! در روز قیامت هیچ ملک مقرّبی و هیچ نبیّ مرسلی باقی نمیماند مگر این که خواست و مشیّت خداوند بر آنها حاکم است؛ اگر بخواهد، عذاب میکند و اگر بخواهد، میبخشد.»85
همچنین امام باقر علیهالسلام میفرماید: هنگامی که سخن از مرگ و آخرت به میان میآمد، پدرم آنقدر گریه میکرد که از گریه ایشان تمامی اطرافیان میگریستند.86
طاووس میگوید: شنیدم علی بن حسین در سجده چنین میگفت: عُبَیدُکَ بفنائک مسکینک بفنائک فقیر یاربّ سائلک بفنائک.
طاووس میگوید: این جملات را حفظ کردم و هرگاه به مشکلی بر میخوردم و این دعا را میخواندم، مشکلم حل میشد.87
زید بن اسلم میگوید: یکی از دعاهای علی بن حسین این است که: «خداوندا! مرا به خودم وامگذار و مرا به خلق خود وامگذار که ذلیلم میکنند.»88
کمک به فقرا
ابو حمزه ثمالی میگوید: علی بن حسین شبانه مقداری غذا بر دوش خود گذاشته و در تاریکی شب به صورت مخفیانه به فقرا میرساند و میفرمود: «صدقهای که در تاریکی شب داده شود، غضب خداوند را خاموش میکند.»89
امام باقر علیهالسلام میفرماید: پدرم دو مرتبه اموالش را در راه خدا داد و میفرمود: «خداوند، مؤمن گنه کارِ پشیمان را دوست دارد.»90
محمد بن اسحاق میگوید: مردم مدینه زندگی میکردند و نمیدانستند معاش آنها از کجا تأمین میشود؛ اما با رحلت علی بن الحسین غذای شبانه آنان قطع شد.91
شیبه بن نعامه میگوید: بعد از وفات علی بن حسین فهمیده شد 100 خانوار را در مدینه اداره میکرد.92 با این حال، امام سجاد علیهالسلام یک درهم نیز از بیت المال برای خود استفاده نمیکرد.93
عمر بن ثابت میگوید: هنگامی که علی بن حسین رحلت کرد، روی کمر آن حضرت پینههای زیادی بر اثر حمل غذا برای فقرا دیده شد.94
حلم و کرم
عبدالرّزاق میگوید: کنیز علی بن حسین در هنگام شستن دست امام، ناگهان ظرف آب از دستش به صورت حضرت افتاد. امام با حالت ناراحتی به کنیز نگاه کرد، کنیز گفت: خداوند متعال میفرماید: «والکاظمین الغیظ» امام فرمود: خشم خود را فرو بردم. کنیز در ادامه گفت: «والعافین عن النّاس»امام فرمود: خداوند تو را ببخشد. کنیز در ادامه گفت: «واللّه یحبّ المحسنین»امام فرمود: برو تو آزاد هستی.95
به یاد کربلا
امام باقر علیهالسلام میفرماید: از پدرم درباره بسیار گریستن وی سؤال شد، فرمود: «مرا ملامت نکنید، یعقوب علیهالسلام یکی از فرزندانش از او دور شد، آنقدر در فراق وی (یوسف) گریست تا چشمانش سفید شد در حالی که نمیدانست زنده است یا مرده؛ اما من دیدم چهارده نفر از اهل بیت ما را در ظهر عاشورا ذبح میکردند، آیا ناراحتی و اندوه آنان از قلب من بیرون خواهد رفت؟!»96
نتیجه
آنچه که از میان اقوال و نظرات گوناگون اهل تسنّن پیرامون امام سجاد علیهالسلام مطرح شده، ایشان یکی از شخصیتهای بینظیر و برجسته فقهی، اخلاقی در دوران خویش بوده که این نکته در کلام شمسالدّین ذهبی کاملاً مشهود است. وی امام را به خاطر جایگاه والای علمی، اخلاقی، تدبیر و دوراندیشی، مستحقّ امامت و زعامت امر مسلمین میداند: «و کان له جلاله عجیبه و حُقّ له واللّه ذلک فقد کان اهلاً للامامه العظمی لشرفه و سؤدده و علمه و تألّهه و کمال عقله.»97
پی نوشت :
1. سیر اعلام النبلاء،شمسالدینذهبی،ج4،ص386.
2. همان؛ موسوعه رجال الکتب التسعه، ج 3، ص 64؛ الجرح و التعدیل، ابو حاتم رازی، ج 6، ص 178؛ الکنی و الاسماء، دولابی، ج 1، ص 147؛ طبقات الحفّاظ، سیوطی، ص 37؛ المقتنی فی سرد الکنی، شمس الدین ذهبی، ج 1، ص 199؛ تهذیب الکمال، مزّی، ج 13، ص 236.
3. سیر اعلام النبلاء، ج 4، ص 386؛ العِبَر، شمس الدین ذهبی، ج 1، ص 83؛ تهذیب الکمال، ج 13، ص 236؛ النجوم الزاهره، ابن تغری، ج 1، ص 229؛ وفیات الاعیان، ابن خَلَّکان، ج 3، ص 266؛ تهذیب التهذیب، ابن حجر عسقلانی، ج 7، ص 231؛ موسوعه رجال الکتب التسعه، ج 3، ص 64.
4. الطبقات الکبری، ابن سعد، ج 5، ص 222.
5. قال رسولاللّه: «للّه تعالی من عباده خیرتان فخیرته من العرب قریش و من العجم فارس.» (وفیات الاعیان، ج 3، ص 267؛ اکمال تهذیب الکمال مُغْلَطای، ج 9، ص 304.)
6. وفیات الاعیان، ج 3، ص 274؛ صبحی الاعشی، قلقشندی، ج 1، ص 516؛ مروج الذهب، مسعودی، ج 3، ص 160؛، ثمارالقلوب، ابومنصور ثعالبی، ص 226؛ شرح نهج البلاغه، ابنابیالحدید،ج10،ص79.
7. سیر اعلام النبلاء، ج 4، ص 386؛ وفیات الاعیان، ج 3، ص 266؛ النجوم الزاهره، ج 1، ص 293؛ تهذیب الکمال، ج 13، ص 236.
8. سیر اعلام النبلاء، ج 4، ص 386 و 391؛ تهذیب الکمال، ج 13، ص 238؛ طبقات الحفّاظ، ص 37؛ وفیات الاعیان، ج 3، ص 269؛ مروج الذهب، ج 3، ص 169؛البدایهوالنّهایه،ابنکثیردمشقی،ج9،ص119.
9. طبقات الحفّاظ، ص 37؛ تاریخ خلیفه بن خیاط، ص 193؛ الوفیات، ابن قنفذ، ص 100.
10. موسوعه رجال الکتب التسعه، ج 3، ص 64؛ طبقات الحفاظ، ص 37؛سیراعلامانبلاء،ج4،ص392.
11. الکاشف، ج 1، ص 229؛ دُوَلُ الاسلام، شمس الدین ذهبی، ج 2، ص 231؛ العِبَر، ج 1، ص 183؛ وفیات الاعیان، ج 3، ص 269.
12. مروج الذهب، ج 3، ص 169؛ النجوم الزاهره، ج 1، ص 229؛ البدایه و النهایه، ج 9، ج 103.
13. تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 303.
14. موسوعه رجال الکتب التسعه، ج 3، ص 64؛ طبقات الحفّاظ، ص 37.
15. تاریخ الامم و الملوک، ابن جریر طبری، ج 4، ص 25؛ البدایه و النهایه، ج 6، ص 103؛ الجامع فی العلل و معرفه الرجال، عبدالله بن احمد بن حنبل، ج 2، ص 272؛ تهذیب الکمال، ج 13، ص 250؛ اکمال تهذیب الکمال، ج 9، ص 296.
16. ذکر اسماء التابعین، دارالقطنی، ج 1، ص 248. «تابعی» به کسی گفته میشود که پیامبر را ندیده، ولی اصحاب پیامبر را دیده است.
17. الطبقات، خلیفه بن خیاط، ص 417؛ المعین فی طبقات المحدثین، شمس الدین ذهبی، ص 41؛ سیر اعلام النبلاء، ج 4، ص 386؛ تاریخ الاسلام، ج 6، ص 431؛ النجوم الزاهره، ج 1، ص 293؛ طبقات الحفّاظ، ص 37؛ الطبقات الکبری، ج 5، ص 211.
18. موسوعه رجال الکتب التسعه، ج 3، ص 64.
19. رجال صحیح بخاری، ابونصر بخاری کلاباذی، ج 2، ص 527.
20.رجالصحیحمسلم،ابنمنجویهاصفهانی،ج2،ص53.
21. سیر اعلام النبلاء، ج 4، ص 386؛ تهذیب الکمال، ج 13، ص 237.
22. تاریخ دمشق، ج 44، ص 156؛ البدایه و النهایه، ج 9، ص 111؛ الطبقات الکبری، ج 5، ص 213؛ فضایل الصحابه، احمد بن حنبل، ج 2، ص 30.
23. تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 303.
24. حلیه الاولیاء، ج 3، ص 141؛ تاریخ دمشق، ج 44، ص 161؛ شذرات الذهب، ج 1، ص 375؛ تذکره الحفاظ، ج 1، ص 75؛ طبقات الحفاظ، ص 37؛ العِبَر، ج 1، ص 83؛ تهذیب الکمال، ج 13، ص 240؛ البدایه و النهایه، ج 9، ص 121؛ تهذیب التهذیب، ج 7، ص 269؛ تاریخ الاسلام، ج 6، ص 434، سیر اعلام النبلاء، ج 4، ص 391.
25. تاریخ دمشق، ج 44، ص 154؛ المعرفه و التاریخ، ج 1، ص 300؛ تهذیب الکمال، ج 13، ص 238؛ سیر اعلامالنبلاء،ج4،ص388؛تهذیبالتهذیب،ج7،ص269.
26. تاریخ دمشق، ج 44، ص 156؛ حلیه الاولیاء، ج 3، ص 137؛ البدایه و النهایه، ج 9، ص 111؛ صفه الصفوه، ج 1، ص 392؛ سیر اعلام النبلاء، ج 4، ص 388؛ التذکره الحمدونیه، ابن حمدون، ج 1، ص110.
27. در ادامه، این جمله آمده است: به عمر بن عبدالعزیز گفته شد: فرزندش محمد بن علی زنده است. وی برای امتحان و آزمایش امام باقر(ع) نامهای به او نوشت که امام در پاسخ، او را موعظه و بیم داد. ر.ک: تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 303.
28. تاریخ دمشق، ج 44، ص 164.
29. همان، ص 180؛ الاغانی، ابوالفرج اصفهانی، ج 15، ص 327؛ شذرات الذهب، ج 1، ص 375؛ وفیات الاعیان، ج 6، ص 95؛ صفه الصفوه، ج 1، ص 392؛ مرأهالجنان، یافعی، ج 1، ص 189؛ البدایه و النهایه، ج 9، ص 113؛ تهذیب الکمال، ج 13، ص 244؛ تاریخ الاسلام، ج 6، ص 438.
30. مثنوی هفتاورنگ، عبدالرحمن بن احمدجامی، ص 142 ـ 145.
31. تاریخ دمشق، ج 44، ص 157؛ الجرح و التعدیل، ج 6، ص 179؛ سیر اعلام النبلاء، ج 4، ص 389.
32. تاریخ دمشق، ج 44، ص 152 و 156؛ المعرفه و التاریخ،فسوی،ج1،ص300؛صفهالصفوه،ج1،ص392؛ الکاشف، ج 2، ص 37؛ تاریخ الاسلام، ج 6، ص 432؛ سیر اعلام النبلاء، ج 4، ص 387؛ تحریر تقریب التهذیب، ابن حجر عسقلانی، ج 3، ص 39؛ تهذیب الکمال، ج 13،ص238؛تهذیبالتهذیب،ج7،ص269.
33. تاریخ دمشق، ج 44، ص 157؛ تاریخ الخمیس، دیّار بکری، ج 2، ص 313؛ تذکره الحفاظ، ج 1، ص 75؛ شذرات الذهب، ج 1، ص 375؛ المعرفه و التاریخ، ج 1، ص 300؛ البدایه و النهایه، ج 9، ص 111؛ العِبَر، ج 1، ص 83؛ صفه الصفوه، ج 1، ص 393؛ تهذیب التهذیب، ج 7، ص 269؛ سیر اعلام النبلاء، ج 4، ص 389؛ تهذیب الکمال،ج13،ص239.
34. تاریخ دمشق، ج 44، ص 157؛ طبقات الکبری، ج 5، ص 215؛ تذکره الحفاظ، ج 1، ص 75؛ تهذیب الکمال، ج 13، ص 239؛ تاریخ الاسلام، ج 6، ص 432؛ البدایه و النهایه، ج 9، ص 111؛ سیر اعلام النبلاء، ج 4، ص 389.
35. طبقات الحفّاظ، ص 37.
36. البدایه و النهایه، ج 9، ص 110.
37. تاریخ دمشق، ج 44، ص 160.
38. اکمال التهذیب الکمال، ج 9، ص 298.
39. تاریخ دمشق، ج 44، ص 157؛ المعرفه و التاریخ، ج 1، ص 300.
40. البدایه و النهایه، ج 9، ص 113.
41. تاریخ دمشق، ج 44، ص 158، تاریخ الاسلام، ج 6، ص 433؛ تاریخ الکبیر، ج 6، ص 267؛ المعرفه و التاریخ، ج 1، ص 300؛ تهذیبالکمال،ج13،ص239.
42. تاریخ الاسلام، ج 6، ص 433؛ حلیه الاولیاء، ج 3، ص 141؛ تاریخ دمشق، ج 44، ص 159؛ تهذیب الکمال، ج 13، ص 239؛ شذرات الذهب، ج 1، ص 375. در بعضی از نسخهها ابو حاتم اعرج ثبت شده است. ر.ک العِبَر، ج 1، ص 183.
43. تاریخ دمشق، ج 44، ص 170؛ سیر اعلام النبلاء، ج 4، ص 394.
44. اکمال تهذیب الکمال، ج 9، ص 298.
45. الجرح و التعدیل، ج 6، ص 178؛ تاریخ الکبیر، ج 6، ص 266 و 267.
46. موسوعه اقوال الامام احمد بن حنبل،ج3،ص35.
47. تاریخ دمشق، ج 44، ص 159؛ طبقات الکبری، ج 5، ص 214؛ حلیه الاولیاء، ج 3، ص 136؛ البدایه و النهایه، ج 9، ص 110؛ تهذیب التهذیب، ج 7، ص 269؛ تهذیب الکمال، ج 13، ص 239؛ سیر اعلام النبلاء، ج 4، ص 388.
48. سیر اعلام النبلاء، ج 4، ص 388؛ تاریخ دمشق، ج 44، ص 154؛ الطبقات الکبری، ج 5، ص 215؛ المعرفه و التاریخ، ج 1، ص 300؛ تاریخ ابوزرعه دمشقی، ج 1، ص 406؛تهذیبالکمال،ج13،ص238.
49. تاریخ دمشق، ج 44، ص 159؛ سیر اعلام النبلاء، ج 4، ص 389؛ البدایه و النهایه، ج 9، ص 110؛ تهذیب الکمال، ج 13، ص 239؛ تهذیب التهذیب، ج 7، ص 269؛ سیر اعلام النبلاء، ج 4، ص 389.
50. البدایه و النهایه، ج 9، ص 110.
51. اکمال تهذیب الکمال، ج 9، ص 303.
52. همان، ص 304.
53. الطبقات الکبری، ج 5، ص 222.
54. تاریخ دمشق، ح 44، ص 160؛ سیر اعلام النبلاء، ج 4، ص 309؛ تهذیب الکمال، ج 13، ص 240.
55. تاریخ الثقات، عجلی، ص 344؛ معرفه الثقات عجلی، ج 2، ص 153؛ تاریخ دمشق، ج 44، ص 160؛ تهذیب التهذیب، ج 7، ص 269؛ تهذیب الکمال، ج 13، ص 240.
56. المعارف، ص 215.
57. تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 303.
58. عقد الفرید، ج 3، ص 153.
59. همان، ج 6، ص 128.
60. کتاب الثقات، ج 5، ص 159 و 160.
61. مشاهیر علماء الامصار، ابن حبّان، ص 104.
62. تاریخ اسماء الثقات، ابن شاهین، ص 206.
63. رجال صحیح مسلم، ج 2، ص 53.
64. حلیه الاولیاء، ج 3، ص 133.
65. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 1، ص 27.
66. همان، ج 12، ص 254.
67. تهذیب الاسماء و اللغات، نووی، ج 1، ص 314.
68. وفیات الاعیان، ج 3، ص95 و 266.
69. نهایه الارب، نویری، ج 21، ص 324.
70. العِبَر، ج 1، ص 83.
71. سیر اعلام النبلاء، ج 4، ص 398.
72. اکمال تهذیب الکمال، ج 9، ص 298.
73. مرآهالجنان، ج 1، ص 188.
74. البدایه و النهایه، ج 9، ص 109.
75. الائمه الاثنی عشر، ابن طولون، ص 75 ـ 78.
76. تحریر تقریب التهذیب، ج 3، ص 39.
77. شذرات الذهب، ج 1، ص 374.
78. الاعلام، ج 4، ص 277.
79. وفیات الاعیان، ج 3، ص 269؛ شذرات الذهب، ج 1، ص 375، الائمه الاثنی عشر، ص 77؛ النجوم الزاهره، ج 6، ص 229.
80. العِبَر، ج 1، ص 83.
81. عقدالفرید، ج 3، ص 169؛ تاریخ دمشق، ج 44، ص 162؛ سیر اعلام النبلاء، ج 4، ص 392.
82. سیر اعلام النبلاء، ج 4، ص 391؛ تاریخ دمشق، ج 44، ص 162.
83. الطبقات الکبری، ج 5، ص 216؛ تاریخ دمشق، ج 44، ص 162؛ حلیه الاولیاء، ج 3، ص 133.
84. تاریخ دمشق، ج 44، ص 163؛ سیر اعلام النبلاء، ج 4، ص 392.
85 و 86. تاریخ دمشق، ج 44، ص 163.
87. همان، ص 164، سیر اعلام النبلاء، ج 4، ص 393.
88. اللهم لاتکلنی الی نفسی فاعجز عنها، فلاتکلنی الی المخلوقین فیضیعونی. (تاریخ دمشق، ج 44، ص 165؛ سیر اعلام النبلاء، ج 4، ص 396).
89.تاریخ دمشق، ج 44، ص 166؛ سیراعلامالنبلاء، ج 4، ص 393.
90. تاریخ دمشق، ج 44، ص 166.
91. همان؛ سیر اعلام النبلاء، ج 4، ص 393.
92. الطبقات الکبری، ج 5، ص 222؛ حلیه الاولیاء، ج 3، ص 136، تاریخ دمشق، ج 44، ص 167.
1.تاریخدمشق،ج44،ص161؛سیراعلامالنبلاء،ج4،ص391.
93. تاریخ دمشق، ج 44، ص 167؛ سیر اعلام النبلاء، ج 4، ص 393؛ حلیه الاولیاء، ج 3، ص 136.
94. تاریخ دمشق، ج 44، ص 169؛ آل عمران / 134.
95. تاریخ دمشق، ج 44، ص 168.
96. سیر اعلام النبلاء، ج 4، ص 398.
منبع:ماهنامه کوثر