رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ فرمود: «بهترین اخلاق دنیا را به شما خبر ندهم؛ گذشتن از کسی است که به تو ستم کرده و پیوستن با کسی که از تو بریده و نیکی با کسی که به تو بدی کرده و بخشیدن به کسی که ترا محروم ساخته است».[1] و نیز آن بزرگوار ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ فرمود: «بر شما باد به گذشت زیرا گذشت جز عزّت بنده را نیفزاید؛ از یکدیگر بگذرید تا خدا شما را عزیز کند».[2]
مدارا و گذشت و بخشش از واژه های جذابی هستند که تکلم به آنها ذائقه هر انسان پاک طینتی را به شیرینی خویش، کامیاب می کند، واژه هایی که صفحات کتاب وحی و عقل با ترازوی حکمت آنها را در خویش جای داده و موکد و مشوق اجرای آنها در سیره عملی هر انسانی است. چرا این گونه نباشد در حالی که خود حضرت احدیت بزرگترین بخشندگان و آمرزندگان است.
آیات و روایات، سوای حکم عقل، نوع انسان را به نحو اکید با گذشت و بخشش و مدارا با مردم التفات داده است و عفو کنندگان را وعده بهشت داده است. اما آنچه در این میان مهم می نماید، نوع برخورد با این گونه مفاهیم است و اینکه آیا گذشت و مدارا علی الاطلاق و بدون در نظر گرفتن کم و کیف، غایت و شخص متعلق علیه و نوع تعلق آن، ممدوح است یا رعایت اموری از این قبیل لازم است، به نظر می رسد «اقل به مقتضای احتیاط عقلی، تأمل در امور یاد شده لازم است».
چندی پیش مقاله ای با عنوان «چرا گذشت؟ چرا فراموش کردن»[3]نظر نگارنده را به خود معطوف داشت. در مقاله یاد شده نویسنده محترم برآن بوده تا با تمسک به چهار محور و یا مبنا به اثبات لزوم عفو و بخشش بپردازد و نتیجه بگیرد که لازمه پذیرش محورهای چهارگانه، رسیدن به گذشت و بخشش است و عدم اعتقاد به مؤدیات آنها، نتیجه ای جز خشونت و خشونت ورزی ندارد. از آنجا که مقاله یاد شده از جهات متعددی خالی از وجوه ابهام و تأمل نیست، از باب اختصار، نقد و بررسی برخی از مطالب مندرجه را از نظر می گذرانیم.
1. نویسنده با نگاه معرفت شناختی به قضیه گذشت و بخشش می نویسد: «ما باید این واقعیت را بپذیریم که اصل عدم قطعیت در ارتباط با معرفت های بشری هم قابل طرح است بدین معنا که ما انسان ها باید بپذیریم که بشر هستیم و فهم ها و معرفت هایمان هم به ضرورت بشری بودن محدود است. اگر این اصل را بپذیریم به مدارا و به تعبیر غربی ها تلورانس می رسیم و از این زاویه هست که به دیگران هم حق می دهیم که معرفتی خاص داشته باشند طبق این استدلال معرفت ها همواره محدود و نسبی است. اما اگر این گزاره را نپذیریم به نقطه مقابل آن که اصل عدم تحمل و خشونت طلبی است می رسیم».
نقد و بررسی:
مطلب فوق مشتمل بر سه امر است: 1. معرفت بشری نسبی است. 2. با اعتقاد به نسبیت معرفتی به مدارا می رسیم. 3. عدم پذیرش چنین نسبیتی، مستلزم خشونت است.
در خصوص امر اول باید گفت که نسبی گرایان برای اثبات مدعای خویش به گونه های مختلفی از توجیهات متوسل شده اند. یکی از آنها بشری بودن معرفت های بشری است بدین بیان که چون بشر محدود است، معرفت های او نیز هم حدود است. یعنی «انسان موجودی مادی و اندیشه او نیز چون متعلق به مجموعه مادی است، یک واقعیت مادی است که از طریق ابزارهای مادی خاص در یک داد و ستد متقابل با جهان خارج حاصل می شود…» بر اساس این مبنا فهم و ادراک بشری امری نسبی و عصری است زیرا دانش هر کس نه دریافت بی واسطه واقعیت خارج و نه فهم مستقیم مقصود متکلم است بلکه برآیندی از کنش های مادی مغز با پدیده های خارجی است».[4]
اما حقیقت آن است که نسبیت گرایی از جهات مختلفی مورد اشکال عقلی است.
الف) تمسک به بشری بودن معرفت های بشری برای اثبات نسبیت شناخت و عدم درک حقیقت مطلق امری ناتمام است. بیان یک مثال ساده در توضیح مطلب کافی است و آن این که علم به گزاره (2 * 2 = 4) یک معرفت بشری است و بشر از آن حیث که بشر است به حقیقت مطلق این گزاره معرفت دارد و چنین معرفتی متحمل هیچ گونه نسبیتی نیست آیا می توان گفت بشر از آن جهت که بشر است درک حقیقت مطلق این گزاره برای او ممتنع است چرا که در ماورای این گزاره حقیقت دیگری هست که قدرت پرواز معرفتی او نتوانسته است آن را فتح کند و در عین حال ممکن است شخص دیگری قسمتی دیگر از حقیقت گزاره یاد شده را درک کند و چون معرفت او هم نسبی است و از طرفی پروژه فهم گزاره (2 * 2 = 4) هم چنان مفتوح است قهراً شخص ثالثی هم ممکن است برخی دیگر از حقیقت آن را درک کند و همین طور نسبت به سایر افراد؟! بدیهی است چنین امری قابل قبول نیست و در عالم واقع هم هیچ صاحب عقل سلیمی حکم به عدم درک حقیقت مطلق گزاره های بدیهی از جمله گزاره فوق الذکر توسط بشر نمی کند، سوای آن که التزام به چنین امری، مستلزم تسلسل باطل است که هیچ گاه به حقیقت واقعی پدیده ای منتهی نمی شود.
ب) اگر هم فهم بشری نسبت به درک حقیقت نسبی است و از جهت عدم درک حقیقت مطلق ناقص و قابل اعتماد نیست، التزام به چنین امری از سوی قائلین به نسبیت، قبل از هر چیز بنیان های نظری خودشان از جمله نظریه آنها درباره نسبیت معرفت بشری را در هم می ریزد. چرا که خود این نظریه که «فهم بشری نسبی است» خود فهم و معرفتی بشری است و به مقتضای نسبیت ادعا شده نمی تواند کاشف از واقعیت معرفت بشری و نیز نسبی بودن آن باشد به گونه ای که بتوان در بحث معرفت شناسی به عنوان نظریه ای قابل اعتنا در باب فهم بر آن اعتماد کرد. بنابراین تئوری نسبیت گرایی معرفتی قبل از این که معارف سایر افراد بشر را در دام نسبیت گرفتار کند، بنیان های خویش را فرو ریخته است. و در صورت استنثاء این نظریه از پیامدهای نسبیت، پارادوکس نفی و اثبات پیش می آید که بطلاق عقلی آن روشن است.
در خصوص امر دوم، باید گفت لازمه نسبیت گرایی معرفتی، عدم تحقق موضوع مدارا و تساهل و تسامح است. توضیح آنکه اموری از قبیل بخشش و گذشت متوقف بر وجود معرفت و اعتقادی از سوی بخشش گر نسبت به کسی است که به خاطر فعل نامناسبش بناست مورد بخشش واقع شود. بر اساس عدم قطعیت معرفت بشری، معرفت شخص بخشش گر به خاطی بودن مثلاً فلان شخص، بدان جهت که معرفتی بشری است و قطعی و یقینی نیست فاقد اعتبار است. وقتی معرفت بخشش گر نسبت به خاطی بودن شخصی از درجه اعتبار ساقط باشد و کان لم یکن تلقی شود، موضوع عفو و بخشش منتفی خواهد بود. زیرا بخشش در حق کسی که خطایش محرز نشده است، معنا ندارد. بنابراین در نسبیت گرایی معرفتی در مرحله وقوع و فعلیت نه تنها شاهد هیچ گذشت و مدارایی نخواهیم بود، بلکه از حیثیت نظری تصور آن هم ممکن نیست. سوای آن که غایت نتیجه ای که می توان از نسبیت گرایی به دست آورد لاابالی نظری و عملی در حوزه اعتقاد و مواجهات اجتماعی است.
در خصوص امر سوم هم باید گفت که لازمه چنین تفوهی آن است که اگر ابناء بشر می خواهند از نظر نسبی گرایان، خشونت طلب نباشند، باید تمامی معارف و معلومات، حتی معارف بدیهیه خود را فاقد اعتبار معرفت شناختی دانسته و نسبی گرا شوند و الا خشونت ورزانی هستند که مفاهیمی چون عفو و بخشش در چنته آنها پیدا نمی شود. اما این مطلب هم از جهاتی قابل نقد است.
اولاً نویسنده محترم، عدم پذیرش نسبیت گرایی را از آنجا که در نظر او به انحصارگرایی که نتیجه ای جز خشونت ندارد می انجامد، مورد طعن قرار داده است در حالی که ادعای ایشان مبنی بر این که اگر می خواهید اهل خشونت نباشید باید نسبی گرا شوید، خود نوعی انحصارگرایی تحکمی و آمرانه است و به تعبیری با سلاح انحصارگرایی به جنگ انحصارگرایی رفته است و فساد چنین روشی، بسی واضح است.
ثانیاً اساس این مطلب که بدون پذیرش نسبیت گرایی معرفتی به خشونت منتهی می شویم ادعایی بلا دلیل است. سوای آن که شواهد تاریخی و دینی مؤید چنین دیدگاهی نیست. به شهادت تاریخ، انبیاء عظام و اوصیای کرام آنها و خیل انسان های فرهیخته ای که در عین قطع و اعتقاد راسخ به معارف و معلومات خویش و عدم قبول نسبیت معرفت شناختی، در راه تحقق و اعتلای آنها کوشیده اند بدون این که هیچ گونه شکی در صحت و کاشفیت معلومات و معارفشان از واقعیت امر داشته باشند، نه تنها انسان هایی خشونت طلب نبوده اند که در رحمت و عفو و بخشش زبانزد عام و خاص بوده و هستند.
خود ایشان که نسبی گرایی را به عنوان معرفتی قطعی و غیر نسبی پذیرفته و به دفاع از آن می پردازد، آیا می پذیرد که از او به عنوان انسانی خشونت طلب یاد شود. بنابراین هیچ گونه ملازمه ای بین نسبی گرا نبودن و خشونت طلب بودن نیست… .
آن چه بیان شد اشاراتی در خصوص مبنای اول ایشان در باب بخشش و مدار بود که به همین اندازه اکتفا می شود هر چند محورها و مبانی مطرح شده دیگر نیز قابل بررسی و تأمل است.
پی نوشت ها :
[1] . اصول کافی، کلینی، ترجمه و شرح سید جواد مصطفوی، دفتر فرهنگ اهلبیت، تهران، بی تا، ج3، ص166.[2] . همان، ص167.
[3] . هفته نامه شهروند امروز، مورخ 21 بهمن 1386.
[4] . شریعت در آینه معرفت، عبدالله جوادی آملی.