بهترین و بدترینها از دیدگاه نهج البلاغه:
اندوه و ترس، لباسی بر قامت دوستان خدا[1]
بسم الله الرحمن الرحیم
شادی و اندوه؛ از دیدگاه اسلام
عن مولانا امیرالمؤمنین علیه السلام و الصلوه: إِنَّ مِنْ أَحَبِّ عِبَادِ اللَّهِ إِلَیْهِ عَبْداً أَعَانَهُ اللَّهُ عَلَی نَفْسِهِ فَاسْتَشْعَرَ الْحُزْنَ وَ تَجَلْبَبَ الْخَوْفَ.[2]
در جلسه گذشته خطبهای را از نهجالبلاغه عنوان کردیم و گفتیم: بنده محبوب خدا کسی است که خدا به او کمک کند تا بر نفس خود غالب شود. پس از آن حضرت میفرماید: نتیجه این پیروزی بر نفس این است که فَاسْتَشْعَرَ الْحُزْنَ وَ تَجَلْبَبَ الْخَوْفَ؛ یعنی انسان حزن و خوف را مثل دو لباس زیر و رو میپوشد. حزن را لباس زیر و خوف را لباس روی خود قرار میدهد.
این عبارت نشان میدهد که از دیدگاه امیرالمؤمنین علیهالسلام حزن و خوف دو حالت مطلوب برای انسان است و از علایم کسی است که محبوب خدا است. در آیات و روایات فراوانی نیز این نوع مفاهیم را داریم. قرآن درباره ملائکه میفرماید: آنان از پروردگار خود خائف هستند. یَخافُونَ رَبَّهُمْ[3]؛ همچنین درباره مؤمنان میفرماید: اینان از روز قیامتخائفند: یَخافُونَ یَوْماً تَتَقَلَّبُ فِیهِ الْقُلُوبُ وَ الْأَبْصارُ[4]؛ در آیاتی نیز خداوند میفرماید: استفاده از قرآن مخصوص کسانی است که دارای خوف و خشیت از خدا باشند. إِنَّما تُنْذِرُ الَّذِینَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِالْغَیْب[5]؛ همچنین خشیت را نشانه علما میداند و میفرماید: اِنَّما یَخْشَی اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماء[6]؛کسی که مختصر مروری بر قرآن داشته باشد، میداند که مفهوم خوف و حزن کم و بیش در قرآن هست، البته تعبیر خوف خیلی بیشتر در قرآن آمده است. درباره خوف و حزن و ستایش این دو روایات فراوانی داریم. در روایتی داریم که اگر در میان جمعیتی شخص محزونی باشد خدا به آن جمعیت رحمت خود را نازل میکند.
این جا برای همه به خصوص کسانی که در فضای فرهنگی اسلام و قرآن نیستند، این سؤال مطرح میشود که آیا اسلام میخواهد یک سری آدمهای ترسو، افسرده، بینشاط، وارفته و به گوشهای خزیده، تربیت کند که این همه از خوف و حزن تعریف میکند؟ چرا باید حالاتی که طبعاً برای انسان ناخوشایند است و هیچ کس از آن خوشش نمیآید، در اسلام مورد ستایش قرار گیرد؟ چرا فرح و شادی که دلخواه مردم است مورد ستایش قرار نمیگیرد، بلکه مورد نکوهش قرار میگیرد: إِنَّ اللَّهَ لایُحِبُّ الْفَرِحِین؟[7]؛ حال که خدا انسانهای شاد را دوست ندارد، پس چه جور آدمهایی را دوست دارد، و چرا قرآن از این جور آدمها ستایش نمیکند؟
در حالی که اگر ما به فرهنگ معاصر و مسائلی که به روان شناسی و مسائل تربیتی و فرهنگی مربوط میشود و در دانشگاهها و رسانههای ما خیلی روی آن تبلیغ میشود، نگاه کنیم، شادی و نشاط ستایش میشود، وسایل شادی فراهم میشود، جشنوارهها و مجالس برای تحقق آن برپا میشود و در مقابل، نگرانی و ترس حالت غیرطبیعی تلقی میشود و یک نوع بیماری که باید با آن مبارزه کرد، به حساب میآید. آن وقت چهطور است که اسلام از چیزهایی که در علوم معاصر ضررش ثابت شده و فرهنگ دنیا نیز آن را نمیپسندد و به اصطلاح فطرت انسان از آن تنفر دارد، مانند غم، غصه، ترس و اضطراب تعریف و ستایش میکند؟ لازمه شادی، خنده و لازمه غصه و ترس، گریه و تضرع است. چگونه است که در قرآن در باره بکاء و تضرع خیلی تعریف شده است؛ در مقابل در باره خنده و شاد بودن خیلی مذمت شده است؟ در حدیثی قدسی، خداوند به حضرت موسی بن عمران (علی نبینا و آله و علیه السلام) میفرماید: یابن عمران، هب لی من قلبک الخشوع و من بدنک الخضوع و من عینک الدموع[8]: برای من از چشمانت اشکی هدیه کن. اگر میخواهی هدیهای برای من بفرستی اشک چشم بفرست! همچنین به حضرت عیسی؛ (علیهالسلام) میفرماید: یا عیسی اکْحُل عینک بمیل الحزن اذا ضحک البطّالون[9]: وقتی؛ میبینی اهل دنیا و اهل بطالت زیاد میخندند، تو چشم خود را با سرمه حزن سرمه بکش! همه جا صحبت از حزن، اندوه، غم، غصه، گریه و ترس است، در صورتی که اینها نه با طبع انسان سازگار است، نه علم آن را تأیید میکند و نه فرهنگ جهانی اینها را میپسندد.
در پاسخ به این سؤال، دو موضعگیری متضاد دیده میشود. عدهای مطلقا حزن و اندوه و تضرع را محکوم میکنند. خود نیز از این چیزها پرهیز میکنند و آن را بیماری و حالتی غیرطبیعی تلقی کرده و سفارش میکنند که انسان از غم و غصه و ترس و اضطراب پرهیز کند. آنها میگویند: البته گاهی در زندگی مسائلی مثل مریضی پیش میآید که موجب اندوه یا ترس میشود و به ناچار باید با آن مبارزه کرد. این یک واقعیت است که انسان در زندگی گاهی میترسد یا غمگین میشود، ولی باید با اینها مبارزه کرد. انسان باید همیشه شاد و بانشاط باشد و مقدمات شادی و نشاط خود را فراهم کند.
موضعگیری دیگری در مقابل وجود دارد که حالت انزوا، غم، غصه و اندوه را دنبال میکند و بیانگر بعضی از گرایشهای صوفیانه است. هیچکدام از این دو گرایش متضاد بهطور مطلق مورد قبول اسلام نیست. وقتی اروپاییها و خارجیها بعضی حالات و رفتارهای ما مسلمانها و بهخصوص شیعهها مثل عزاداریها، سینهزنیها و گریه کردنها را در تلویزیون میبینند یا آن را میشنوند، میگویند: اینها یک نوع ماژوخیسم دارند، یعنی خوششان میآید از این که اذیت شوند و این را یک نوع بیماری روانی شبیه سادیسم تلقی میکنند با این تفاوت که در سادیسم فرد خوشش میآید دیگران را اذیت کند. اینها فکر میکنند سینهزنیها و گریه کردنها یک نوع بیماری از قبیل خودزنی است! حال حقیقت چیست و چگونه این شبهات را جواب دهیم و بفهمیم اسلام چه میگوید؟
اصولاً ما معتقدیم که خدا هر چه به انسان داده و در بدن، ذهن و روانش، قوای فکری، قوای احساسی و عاطفی قرار داده است، گزاف و بیهوده نیست. هر چه در فطرت انسان قرار داده شده، وسیلهای برای تکامل اوست و یک جایی باید از آن استفاده کرد. هیچ کدام لغو یا مضر نیست که ریشه آن را بکنیم. قوایی مثل غضب و شهوت نیز لغو نیست. یک جاهایی باید غضب کرد. شهوت نیز همین طور است. غریزه جنسی هم همین طور است. هیچ کدام لغو نیست. مهم این است که بدانیم کجا باید آن را مصرف کنیم؟ اگر جایی با به کارگیری آن عیبی پیدا میشود به خاطر این است که بیجا مصرف میشود. در مسیحیت بعضی مذاهب انحرافی وجود دارد که تصورشان این است که ارضای غریزه جنسی مطلقا بد است و گاهی برخی افراد خودشان را معیوب کنند تا این غریزه هیچ وقت در آنها ظهور نکند یا ابزار ارضا نداشته باشد. اصولا این قوه را امری پلید و شیطانی میدانند که هیچ وقت نباید از آن استفاده کرد! البته این دیدگاه باطل است. این یک اصل کلّی است که حالتها و ابزارهایی که در روح و جسم انسان وجود دارد، نمیتواند شرّ محض باشد. این خلاف حکمت خداوند است. خدا کار گزاف نمیکند. بنابراین، خنده، شادی، گریه، غم، غصه، ترس و اضطراب هر کدام از اینها میتواند برای سعادت انسان مؤثر باشد. آن چه مهم است این که بدانیم کجا باید شاد بود، کجا باید غمگین بود، از چه چیز باید شاد و از چه باید غمگین شد؟ شادی مطلق برای انسان مطلوب نیست که هیچ غم و غصهای نداشته باشد، بیعار و بیدرد به همه چیز بخندد و همه چیز را به بازی بگیرد و از هیچ چیز ناراحت نشود.
ما همان گونه که درباره خوف و حزن در قرآن مدحها و ستایشهایی داریم، درباره شادی و سرور به خصوص شاد کردن دیگران روایات فراوانی داریم. در روایت داریم کسی که مؤمنی را شاد کند خدا پاداشهای فراوان به او میدهد، حوایج او را برآورده میسازد، طاعتش را قبول میکند و گناهانش را میآمرزد و محو میکند، همان گونه که برگ خزان از درخت میریزد. اگر شادی بد است پس شاد کردن مؤمن چرا این قدر ثواب دارد؟ در روایتی آمده است امیرالمؤمنین علیه السلام وقتی سحر برای تهجد آماده میشدند برای این که نشاط داشته باشند ابتدا غسل میکردند، یعنی تن خود را میشستند برای این که نشاط پیدا کنند. اگر نشاط بد است چرا حضرت این عمل را انجام میدادند؟ مطلوبیت نشاط امری فطری است. با تنبلی و سستی و وارفتگی نه دنیا تأمین میشود نه آخرت. با بینشاطی و وارفتگی نه انسان حال درس خواندن دارد و نه حال کار کردن برای دنیا و آخرتش را دارد و نه میتواند معاشرت درستی با خانوادهاش داشته باشد.چگونه ممکن است یک دین فطری با نشاط مخالف باشد؟
اما سخن این جا است که ما به طور طبیعی دنبال شادیها و لذتهایی هستیم که از امور مادی و دنیوی برایمان پیدا میشود و در اثر انس گرفتن با اینها به کلّی لذایذ معنوی و اخروی را فراموش میکنیم. وقتی صحبت از شادی میشود، خوردن، خوابیدن و سایر لذتهای دنیا مطرح است. وقتی صحبت از غم میشود انسانها از این که نعمتی دنیایی از دستشان میرود ناراحت میشوند و خیال میکنند غم یعنی همین! این خلاف محتوا و روش انبیا و تربیت صحیح انسانی است. دنیا نسبت به آخرت نه از نظر کمیّت و نه از نظر کیفیت قابل مقایسه نیست. این لذتها در مقابل لذتهای اخروی چیزی حساب نمیشود. عذابهایش هم در مقابل عذابهای اخروی چیزی به حساب نمیآید. این حقیقت که دلبستگیهایی که انسان به لذتهای دنیا پیدا میکند مانع از این میشود که لذتهای آخرت را به یاد داشته باشد و آنها را دنبال کند، باعث شده است تا تربیتهای دین در مبارزه با این حالتهای حیوانی و طبیعی که در انسانهاست، متمرکز شود. قرآن میفرماید: لِکَیْلا تَأْسَوْا عَلی؛ ما فاتَکُمْ[10]؛ خداوند میخواهد مؤمن این؛ طور باشد که وقتی نعمتی از دستش میرود ناراحت نشود، چون امانتی بوده که خداوند آن را داده و اکنون برای آزمایشی آن را گرفته است. در مقابل، اگر خداوند نعمتی دنیوی به کسی داد نباید خیلی شاد شود: و لا تَفْرَحُوا بِما آتاکُمْ[11]؛ انسان نباید به خانه خوب، همسر خوب و زندگی دنیایی خوب که موجب التذاذ میشود، خیلی دل ببندد. اینها چیزی نیست که ارزش این را داشته باشد که انسان بدان دل ببندد.
آیا این همه تشویقهایی که در آیات آمده است که خداوند در آخرت باغهایی به شما میدهد که نهرهایی در آن جاری است، خوردنیها و آشامیدنیهایی چنین و چنان به شما میدهد، همسران آن چنانی برای شما قرار میدهدو… لذّت به حساب نمیآید؟ اگر لذت بد است چه طور لذت آخرت خوب است، ولی لذّت دنیا بد است؟ بی شک لذّت، مطلوب و مطابق فطرت انسان است، البته لذّت محدودی که مانع لذتهای طولانی میشود، بد است. لذّت گناهانی که انسان انجام میدهد، مگر چه قدر طول میکشد؟ انسان حاضر میشود با این لذتهای محدود، آتش جهنم را برای خود بخرد؟ آیا این یک جنون نیست؟ مذمّتهایی که در قرآن و روایات آمده است، به دلیل محاسبات نابهجایی است که ما داریم. دلبستگیهای ما به لذّتهای محدود که مانع رسیدن به لذتهای بینهایت میشود، مورد نکوهش است. نقش انبیا به عنوان مربّی این است که انسانها را توجه دهند که نعمتهای دنیا چیزی نیست که بتوان به آن دل بست. اینها لذتهای کودکانه است.
شأن انسان نیست که به این چیزها دل ببندد. مشابه لذتهایی که ما داریم و شاید بیشتر از آن در حیوانات و چهارپایان دیده میشود. با این لذّتها که انسان، انسان نمیشود. پس لذّت از آن جهت که لذّت است، (فی حد نفسه) بد نیست، بلکه چون مانع لذّتهای پایدار است، مورد نکوهش است؛ وگرنه در قرآن لذّتهای مثبت مطرح و ممدوح دانسته شده است. وقتی قرآن بهشت را تعریف میکند میگوید: در بهشت منظرههایی است که با نگاه به آن چشمها لذت میبرد: تَلَذُّ الْأَعْیُنُ[12]؛ و نوشیدنیهای لذتبخش وجود دارد: لَذَّهٍ لِلشَّارِبِینَ[13]؛ پس لذّتها را باید چشید. اما اگر لذتهای دنیا را مذمت؛ میکنند، از آن جهت است که مانع لذتهای ابدی است: وَ الْآخِرَهُ خَیْرٌ وَ أَبْقی[14]؛ مواظب باشید و ببینید در معاوضه چه میکنید؟ شادی بد نیست، اما مواظب باشید بعضی از شادیهای دنیا باعث میشود از شادیهای آخرت محروم شوید، چون موجب غفلت شما میشود و شما موقعیت خود و ارزش وجودیتان را فراموش میکنید و حالتی شبیه مستی پیدا میکنید. این جور شادی بد است وگرنه اصل سرور بد نیست. شادی سرمست کننده، انسان را غافل میکند و دیگر نمیفهمد کجاست و چه میکند؛ و گاهی حرکات سبکی انجام میدهد که مذموم است. شادی اگر عاقلانه باشد و برخاسته از درک نعمتهای خدا و رضایت او باشد چرا بد باشد؟
حاصل این که آیات در مدح خوف و حزن، به خوف از خدا مربوط است که آثار خوبی بر آن مترتب میشود و باعث میشود انسان وظائف خود را بهتر انجام دهد، نسبت به دیگران مهربان باشد، به خلق خدمت کند، در مقابل خدا خضوع داشته باشد، به خدا تقرب پیدا کند و اعمال صالح انجام دهد.
شادی چنانچه انسان را از این کارها محروم کند و باعث شود از خدا غافل شود، مورد نکوهش است، همان گونه که محزون شدن به خاطر گم کردن یک اسکناس گاهی بعضی انسانها را آن چنان مشغول میکند که نه به درس خواندن برسد و نه به سایر کارهای دنیوی و اخروی و این حزن بسیار مورد نکوهش است. حزن و اندوه چنانچه باعث شود انسان از نعمتهای بالاتر و ارزشمندتر محروم شود، ممدوح نیست. حزن بر نعمتهای از دست رفته دنیا، حزن خوبی نیست. داستان خوف نیز همین طور است.
ما از این که عمر خود را به بطالت گذراندیم باید غصه داشته باشیم، اما در عین حال نباید طوری تحت تأثیر غم و اندوه واقع شویم که بیمار شویم یا از کار بیفتیم و حوصله عبادت نیز نداشته باشیم. خوف و حزنی خوب است که سازنده باشد. رِجالٌ لا تُلْهِیهِمْ تِجارَهٌ وَ لا بَیْعٌ عَنْ ذِکْرِ اللَّهِ… یَخافُونَ یَوْماً تَتَقَلَّبُ فِیهِ الْقُلُوبُ وَ الْأَبْصار[15]؛ خوفی که از روز زیر و رو شدن چشمها و دلها به وجود میآید، باعث میشود انسان دائماً به یاد خدا باشد. این خوف خیلی سازنده است، اما اگر خوف باعث شود انسان افسرده شود و حوصله هیچ کاری نداشته باشد یا احیاناً از غصه بمیرد فایده ندارد. آری، به طور طبیعی وقتی انسان خوف یا حزن دارد مقداری تأثر پیدا میکند و نشاطش در کار کم میشود، ولی اگر خوف سازنده باشد فوراً جبران میشود. اگر کسی واقعاً متأثر شد که چرا جوانی را بیهوده از دست داده، لحظههای باقیمانده را غنیمت میشمارد و توبه میکند. این موجب ترقی روح و تکامل معنوی انسان است.
پس پاسخ کلّی این است که برای انسان هم شادی خوب است هم حزن، اما نه شادی مطلق و نه حزن مطلق. شادی از این که خدا نعمتی داده است که انسان میتواند با این نعمت راههای تکامل را پیدا کند، خوب است، اما شادی چنانچه پیامد آن غفلت و محرومیت از همه چیز باشد مذموم است. تصوری که در فرهنگ الحادی وجود دارد و همه دنبال شادی مطلق هستند و از هر حزن و اندوهی پرهیز میکنند، نارواست. برای انسان شادی و حزن هر دو مفید است. اگر انسان از ضرر دنیا و بیماری ترس نداشته باشد، بهداشت را رعایت نمیکند و مریض میشود. ترس است که مانع از پرخوری و زیادهروی است. پس خوف بهجا، برای زندگی دنیا ضروری و یرای حیات اخروی ضروریتر است.
ـــــــــــــــ
منابع:
[1] – گزیدهای از سخنان حضرت آیت اللّه مصباح یزدی(دامت برکاته) . تاریخ 15/09/85
[2] – نهجالبلاغه، شریف رضی. تصحیح: صبحی صالح. دارالکتاب. بیروت. ص 118، خطبه 87.
[3] – نحل، 50.
[4] – نور، 37.
[5] – فاطر، 18.
[6] – فاطر، 28.
[7] – قصص، 76.
[8] – وسائل الشیعه. العلامه الشیخ حرّ العاملی. آل البیت. قم. ج 7، ص 78.
[9] – الکافی، الشیخ الکلینی . تصحیح: علی اکبر غفاری. دار الکتب الاسلامیه . طهران. 1389ق. ج 8، ص 132.
[10] – حدید، 23.
[11] – همان.
[12] – زخرف، 71.
[13] – محمد، 15.
[14] – الاعلی، 17.
[15] – نور، 37.
تبیان _ علی محمدسرلک