تهیه کننده: سید امیرحسین کامرانی راد
منبع: راسخون
سلام بر خورشید
حجت الاسلام جواد محدثی
سلام بر تو که وارث نیکان و آبروبخش نیاکانی.
سلام بر تو که نیازمندان را باب الحوائجی.
سلام بر نام معطر و زیبایت، که الهام بخش ِ صبوری ، شکیبایی ، بردباری و حلم است.
سلام بر سجاده ای که از اشکهایت خیس می شد.
و بر زمینی که پیشانی و صورت بر آن می نهادی.
و بر آن دستها، که به درگاه خدا می گشودی.
سلام بر آن گوهرهای غلطانی که از آسمان چشمانت بر گونه ی نورانی ات می چکید.
سلام بر غـُل و زنجیری که از بوسه بر دست و پایت قداست یافت.
سلام بر مرقد نورافشانت، که آسمان تیره عراق را روشن و جانهای شیعیان مظلوم آن دیار را گلشن ساخته است.
سلام بر تو ، بر پدران و فرزندانت و بر شیفتگان و پیروانت.
سلام بر تو، که مایه افتخار اسلامی و شیعه به وجود تو می بالد.
ایران، همراه عشق تو، پیکر فرزندان بسیاری از نسل تو را در آغوش کشیده است.
خراسان، راضی است که ” رضا” ی تو را دارد.
شیراز ، حمد می کند که ” احمد” تو در آنجاست.
قم به خود می بالد که عاصمه ی تشیع و فقاهت، ” معصومه” تو را در بردارد.
و… شهرها و روستاهای بسیار، نوادگان تو را چونان گنجی در سینه های خود به امانت نگه می دارند که هر کدام منبع برکات فراوانند.
حتی ” حوزه علمیه” ، درخت پرثمری است که در بوستان حرم دخترت روییده و شکوفه ای است که بر شاخه” حرم اهل بیت” شکفته است.
سلام بر تو و بر اراده و صبوری ات.
سلام برتو، که حکومت ستم، از نستوهی تو به ستوه می آمد.
زندانبانان، اسیر صفا و عبودیت تو می شدند.
سلام بر تو و بر تن رنجورت که در ژرفای تاریک مطامیر، محبوس و معذب بود، و بر جنازه مطهرت که بر” جسر بغداد” نهاده شد.
سلام برتو … امام مظلوم و مسموم، زجر دیده ی زندان جفا، رداپوش محنت درراه خدا، جرعه نوش جام بلا و به عشق مولا مبتلا.
سلام بر تو و برحرم تو در کاظمین، که قبله ی اهل ولاست و کعبه ی عشق است و منزلگه شوق.
سلام بر تو، کاظم آل محمد(صلی الله علیه و آله و سلم)!
پیام تبریک
امشب، زیباترین گل از گلستان مهربانى و عطوفت شکوفا مىشود. گل بىخار که رایحه دلانگیز مهربانى با خلق را به مشام جان مىرساند. گلى که هیچگاه رخ در نقاب خشم نکشید و شمیم روحفزاى عفو و گذشت را در فضاى دلها پراکند.
دل را به دسته گلهاى انتظار آذین مىبندیم و چشم به راه مولود فضیلتها و سرمشق دفتر عارفان و سالکان، امام موسى کاظم علیهالسلام مىنشینیم و ندا سر مىدهیم: اى سرمشق مقاومت و صبورى! اى اسطوره پرشکوه و هارونشکن! اى مهربان! خوش آمدى.
طلوع آفتاب
ابرهای رحمت باریدن گرفت، انوار حکمت تابش آغاز کرد، نوزادی آسمانی چشم به جهان گشود، دامان حمیده از تولد کودکی از آل یاسین سبز گشت، آسمان گل آذین و زمین بساط شادی گسترانید و ملائک به تماشای هفتمین ستاره تابناک امامت آمدهاند، ای شفیع روز جزا، ای کوه حلم و بردباری، ای بهترین خلق خدا و ای محبوب و همراز پدر، خوش آمدی!
خورشید، خورشید است
سید حسین ذاکرزاده
چه بسا تاریکی سیاهچالهای، روشنتر از چراغانی قصری رؤیایی باشد! چه بسا تنهایی خلوتی، پرازدحامتر از تردد چاپلوسانه مترسکهای دربار حکومتی باشد! چهبسا حاکمی بیهیچ دربان و منشی و داروغه و سربازی، بر دلها حکومت کند؛ کنجی بنشیند به اشراق و فرمانبراند بر نفسهای پاکیزه و دلهای صیقلخورده؛ با دستهای بسته، باز کند گرههای پولادین و دشوار را و با گامهای همآغوش با غل وزنجیر، طی کند مسافتهای صعب و ناهموار را برای هدایت دیگران به سوی روشنایی.
میشود کسی صاحب اختیار زمین باشد و دچار چاردیواری زندان! میشود کسی حاکم دنیا باشد،اما محکوم به صبر و کتمان و کظم. چه بسا رهبری برای راهبری، همنشین رنج و درد و حبس باشد و همدوش فراق و تهمت و اهانت. میشود ساعتها پیشانی بر خاک بندگی بساید و رویش را آفتاب و مهتاب نبیند. میشود سالها با شکم گرسنه، شاکر لحظههای صیام باشد و زبانش از حمد و سپاس خداوند باز نایستد.
خورشید وقتی خورشید باشد، برای نورافشانی احتیاجی به آزادی ندارد. خورشید وقتی خورشید باشد، کسی را یارای مقابله با انوار روشنیبخشش نیست. خورشید وقتی خورشید است، خورشید است و میتابد.
فرزند صبح صادق
پیش از این امام به حمیده خاتون، سفارش فرموده که هنگام اثر وضع حمل، او را خبر کند و بانو چنین کرده است. آن روز امام به حمیده فرموده بود: «این فرزند با دیگران فرق دارد!» اکنون امام صادق علیهالسلام با هیجانى پدرانه خود را به بانویش مىرساند. لحظاتى بعد صداى گریه نوزاد، آرامش زندگى را طنین مىدهد و شوقى عارفانه را در دل پدر رقم مىزند.
نوزاد، هنگام تولد، سرش را به سوى آسمان بلند مىکند. دستهایش را بر زمین مىگذارد و شهادت مىدهد: «لاالهالااللّه». حمیده حیرت نمىکند؛ چرا که بارها از همسر خود شنیده است: «این نشانه رسول خدا صلىاللهعلیهوآله و امامان پس از اوست.» میلاد خجستهاش بر اهل آسمان و زمین، مبارک باد.
میراثدار حجت ششم
سودابه مهیجى
اهل بیت آل رسول، شادمان، قنداقهاى معصوم و نورسیده را به آغوش جعفر بن محمد مىبرند و امام علیهالسلام ، سفره اطعام مىگستراند در شادى این میلاد فرخنده.
هفتمین بهار بىخزان خلقت از راه رسیده و آفتاب، مصرّانه لبخند مىزند بر فراز آسمان هستى. آسمان، صداى هلهله ملائک و شادکامى زمینیان را مىشنود.
میراث دار گنجینه علم امام ششم، مردى بود که صبر و شکیبایى در پاى او به زانو در مىآمد و هرگز روزگار، خشم او را به چشم ندید. سالهایى که چون شیر در زنجیر، زندانهاى بنىعباس، در خویش مىفشردندش، حتى در و دیوارهاى زندان، از تقواى او مؤمن شدند و زندانبانها، در پرتو آفتاب وجودش به نرمخویى و مهر گراییدند و خلیفه به ستوه آمده بود از زندانىِ دلربایى که زندانبان خویش را در بندِ محبت مىکشید.
باب الحوائج
تو را باب الحوائج نامیدند؛ که هیچ خواهشى در آستانه کرامتت بىپاسخ نبود. در شگفتم از آن صبرِ بالا بلند که در تو سر بر اوج مىزد و ظلم و کفر و زمانه را انگشت به دهان کرده بود.
زنجیر بر دست و پاى آفتاب، چه قصه تلخى است! دیدن خورشید در زنجیر چه ناگوار است! تقواى به ارث رسیده از عصمت نبوى را نمىتوان با هیچ زلیخاى فتنهگرى، به وسوسه واداشت و استقامت فاطمى را با هیچ آزارى به زانو نمىتوان در آورد.
تنها ورد نمازهاى شبت، «أَسْئَلُکَ الرَّاحَهَ عِنْدَ الْمَوْتِ» بود؛ همچون مادر معصومهاى که در آغاز جوانى، «عَجِّلْ وَفاتى» مىگفت.
در جستوجوى تو
لب به شکایت نگشودى و تنها پس از شهادت بىفریادت، دیده بودند که پیکر فرزند رسول نیلگون به خاک سپرده شد… اما آن لبهاى زهر چشیده که همیشه قاریان توحید بودند، هرگز در حضور نخوت ستمکاران عباسى سر خم نکرد.
تو را باید در مردان دلشدهاى جستوجو کرد که در پى شنیدن کلامى از تو، سر به بیابان گذاشتند و «حافىِ» تا ابدِ زمانه شدند. از تو تنها به واژهاى دلخوشم اگر مرا بىخویش کند و در من، پا برهنهاى مجنون به جا بگذارد.
بشارت هفتم
رزیتا نعمتى
زمین در چرخش خویش، هفتمین بشارت را از آسمان برگرفت و رداى سبز امامت را به دوش غنچهاى دیگر از باغ امامت انداخت و همان هنگام، علوم گذشتگان و آیندگان، بر سینه نورانىاش روانه شد؛ چونان که تصویر تمامى عالم در اقیانوس شفاف و زلالش نمایان شد.
یا موساى کاظم! میلاد تو، سرآغاز وزش موهبت الهى است. آن هنگام که خشم را فرو مىخورى، وسوسه شیطان در برابر عظمت آدمى چه حقیر است! شکیبایى تو، دل را مجذوب دردى مىکند که ابزار فرهیختگى روح است و تو چه زیبا این مفهوم را معنا مىکردى!
کرامتت از بندگى محضى است که در سایهسار صبر خویش، تقدیم دوست کردى. مبارک است ظهور روشنىات در عبور زمان؛ در ضریح خیال مؤمنین. خورشید هفتم! تولد تو، شکفتن باغ سبز تقرّب در کویر خشکیده زمین است.
باب الجنه زمینیان
خشم از راهى رفت و موساى کاظم از راه دیگر؛ آنگاه، درها گشوده شد و بهارى به دنیا آمد که میان دو واژه «رضا» و «صادق»، جمع معانى شد؛ زاده صادق و پدر رضا، آنکه با شکفتن خویش، آدمى را بر پلّکان هفتم از نردبان تکامل، به معبود نزدیکتر مىکرد.
سلام بر تو اى دریچه روشن عبودیّت که باب الجنه زمینیانى. آن هنگام که زاده شدى تا مفهوم صبر بر مصائب را در صحنه روزگار، به تصویر بکشى، ترانههاى گم شده عشق پیدا شدند تا سرود مبارک باد حضورت را با افلاکیان زمزمه کنند.
خورشید هفتم
عباس محمدى
باران، ترجمان مهربانى بىدریغ توست. تویى که پدر امامت ایرانیانى و خراسان، زنده از نام فرزند تو است.
اگر تو نیامده بودى، خورشید امروز به شوق دیدن امامت پسرت در خراسان بالا نمىآمد.
اگر تو نیامده بودى، غربت، معناى دیگرى داشت.
تو که آمدى، بغضهاى هزار ساله عراق ترک برداشت و کاظمین، به شوق همنشینى با تو، قطعهاى از بهشت شد.
تو آمدى، تا روزگار قحطى عشق و ایمان پایان بگیرد.
گریزان از خشم
معصومه داوودآبادی
در چشمهایت، امواج مهربانی در رفت و آمد بود. عبادت، شادی جانت و آرامش، مونس همیشگی لحظههایت بود. هیچ زمستان خشمی، دروازه قلبت را شکستن نمیتوانست. بزرگواریات، کوچههای مدینه را به تواضع میخواند. کلامت، آگاهی دلهای بیخبر بود. سکوت پرمعنایت، اصالت آفتاب را فریاد میکرد و نفسهای متبرکت، پیراهن شوق کوهستان را میدرید.
آمدی و قمریان زمین، شکوهت را به غلغله آمدند. آمدی و شاعران جهان، گامهای شاعرانهات را به شعر نشستند. آمدی و آسمان مدینه، بر شانههای فاخرانه ستاره پاشید.
اگر تو نبودی
اگر تو نبودی، سرانجام تمام فریادهای آزاده، زنجیر بود و نور در پستوهای بیروزنه، زندانی. اگر تو نبودی، پنجههای ظلم، صورت بیگناه راستی را به خون مینشاند.
اگرچه سالها محبوس حصار شقاوت بودهای، اما سلوک انسانیات، دیوارها را فرومیریخت و هر کلمه از سخنانت، پنجرهای بود گشوده بر دلهای مشتاق و تشنه آگاهی.
نفسهای علوی تبارت از پشت آن همه حصار، قلبهای آزاده را رهبری میکرد.
نسیم، زندانی زنجیرها نمیشود و آفتاب را شبهای مداوم از تابیدن بازنمیتواند داشت.
«دلیل عقل، تفکر است و دلیل تفکر، خاموشی»
سفارشمان کردی که دلیل عقل، تفکر است و دلیل تفکر، خاموشی. سکوت چهرهات، ما را به جادههای سبز اندیشهات رهنمون میکند؛ اندیشهای که سالهای زخمی زندگیات را به تاریخی لبریز از شکوه بدل میکند. سخنان خردمندانهات، پنجرههای شفاف تفکر را به رویمان میگشاید و به سمت آبیهای فرازمند دانایی، جاریمان میکند تا از چنگ گردبادهای بیهودهگویی رها شویم. خاموشی را از تو میآموزیم و ارتفاعات سبز تعقل را قدم میزنیم.
پیشوای هفتم؛ مرد حج و نماز و عبادت
مهدی خلیلیان
بینوایان مدینه، همیشه در انتظار مردی بودند که زیارت خانه خدا را دوست میداشت و صحرای سوزان عربستان، بر گامهای بردبار و خستگیناپذیر او بوسه میزد.
و «نماز»، تنها همدم تو، در سیاه چالهایی بود که فقط بوی غربت میداد.
و «سجده»، بهترین فرصت برای پرواز روح، آنگاه که یارانت، تو را همچون «جامهای» تهی میپنداشتند.
و زندانبانان حکومت از تو، جز «عبادت» و کرامت ندیدند؛ یا «صابر»!
واپسین ارمغان تو، «بینیازی» از «هارون» بود که میپنداشت کنیزی خوشسیما میتواند از «نماز»ت باز دارد!
و خشم هارون، آنگاه که پاسخ تو را شنید و تعجب او از کنیزی که سرانجام، عاشقانه زبان به تسبیح و تقدیس خداوند گشود!
باب الحوائج
جواد محدثی
ای کاظم آل محمّد! ای مهار حکمت و حلم، بر دهان کفآلود خشونت و خشم!
غضب، از حلم تو خشمگین میشد، صبر از تو بیطاقت میگشت، و زندانبانان، اسیر صفا و عبّودیت تو میشدند و محبس به محبس، شب زندهداری تو را جابجا میکردند و زندان به زندان، ایمان ذکر و تهجّد تو را به بند میکشیدند.
سلام بر تو، که وارث نیکان و آبروبخش نیاکانی!
سلام بر تو، که نیازمندان را بابالحوایجی!
سلام بر سجادهای که از اشکهایت خیس میشد، و بر زمینی که پیشانی و صورت بر آن مینهادی، و بر آن دستها، که به درگاه خدا میگشودی!
سلام بر کُند و زنجیری که از بوسه بر دست و پایت، قداست یافت!
سلام بر مرقد نورافشانت، که آسمان تیره عراق را روشن ساخته است!
رسیدن به خیر، آقا!
خدیجه پنجی
آسمان، دگرگون شده است. فرشتهها مُدام، بین زمین و آسمان در آمد و شدند؛ جبرییل نیز.
قرار است جشن باشکوهی برگزار شود؛ جشن میلاد نوزادی باشکوه.
در همهمه فرشتگان، نام «مدینه» میشنوم! باز هم مدینه، این خاک خورشیدخیز، که نامش در تمام صفحات تاریخ به چشم میخورد. هوای مدینه، جان میدهد. هوای مدینه، دل را جوان میکند. هوای مدینه بوی یاس میدهد بوی خوش قدمهای محمد صلیاللهعلیهوآلهوسلم را.
هوای مدینه، طراوتش را مدیون رایحه مناجات علی علیهالسلام است! و امشب، دوباره مدینه از عطر خوش گلی محمدی سرشار است!
خانه پیشوای ششم، کعبه آمال است. انبوه فرشتگان، خانه امام صادق علیهالسلام ، این قبله دلها را همچون نگین انگشتری، در میان گرفتند.
ستارهها، از آن بالا، سر خم کرده و خانه را که حالا دیگر مهبط ملایک است، سرک میکشند.
آسمان، متبسم است؛ آخر، انتظار گلی را میکشد که قرار است خشم و غضب، شرمنده صبر بینهایتش باشد.
آهنگ شکوفایی گل صنوبر فاطمه، در عرش میپیچد و جبرییل، دومین مژدگانی را از دست مهربان پیامبر رحمت صلیاللهعلیهوآلهوسلم دریافت میکند.
هفت آسمان میهمان خاک میشود؛ میهمان مدینه. و خانه امامصادق علیهالسلام ، فرودگاه جماعت عظیم حوریان است، که به پای بوسی گل نو رسیده آمدهاند.
امشب، تمام درها گشوده خواهد شد، تمام قفسها خواهد شکست؛ تمام پرندهها رها میشوند و تمام گلها شکوفا! تمام رودها جاری و تمام لبها، در حضور خنده گم میشوند و تمام …
سلام، ای فرزند بهشت! سلام، معصوم مظلوم! سلام، آبروی مدینه! سلام، نور کل نور!
سلام، کلید درهای بسته! سلام، اعتبار زندانهای بیگناه اسلام،آتشفشان صبر! سلام، آرامش خشمهای توفانی! سلام، باب الحوایج! سلام، آقا!
رسیدن به خیر!
یا باب الحوایج!
معصومه کلایی
سلام بر تو که نور فروزان هدایتی.
سلام بر تو؛ سلام بر شبی که قدمهایِبهشتیات را بر سنگفرش کوچههای مدینه گذاشتی و با تبسم شیرینت، تمامِ «ابواء» را غرق در شادمانی کردی.
آمدی؛ از سمتِ روزنههایِ امید و شکوفا کردی همه غنچههایِ توحید را، تا بوستانِ حوایج را از عنایتت بیارایی و حاجتهایِ عاشقانت را قرین اجابت نمایی.
ای کاظمترین بنده خدا، ای باب الحوایج! دستهای نوازشگرت را بر سرهامان فرود آر که دیریست بر ضریحِ طلاییات دخیل بستهایم.
ای عبد صالح! هنوز ترنّمِ نیازهای شبانهات از لبهایِ فرشتگان میتراود و نسیمِ اخلاصت، کوچه پس کوچههای کاهگلی «ابواء» را مینوازد.
یا باب الحوایج! مگر میشود به سوی دریا نگریست و شوقِ لحظههای تو فانی را نداشت؟ مگر میشود به زیارتِ آفتاب رفت و مشتاق پرتوهای طلاییاش نشد؟!
آفرین به دامان پاک خاتون لحظههای نیایش، که تو را در آغوش فشرد و بر کرامتِ والایت مرحبا گفت!
شبهای مدینه با مناجات عاشقانه تو، آهنگِ توحید مینوازند و زندان هارون و کوچههای مدینه، با گلخندهایِ صبورانهات آوایِ استقامت سر میدهند. سلام بر سجاده معطّر تو که مشام فرشتگان را میآشوبد.
مجمع الانوار عشق
سید علیاصغر موسوی
بیارایید اینک کوچههاتان را؛ که از ره میرسد آن وعده حق، «امام رحمت و باب حوایج»! بیارایید اینک کوچههاتان را به گلخند تمام غنچههای سبزِ سبز!
بیارایید اینک لحظههای هر چه زیبای زمان را، اینکه محرابِ بلند آرزوها، پرتوافشانِ حضور سبز خورشید است؛ خورشید!
از دودمان صداقت، کودکی متولد میشود که «مجمع الانوار عشقِ صادق علیهالسلام » است و حقیقت همیشه فروزان ولایت! برابر تمام ناراستیهای روزگار، «صابر» و برابر تمام ناسپاسیهای مردم، «کاظم علیهالسلام » است.
برابر تمام مسایل لا ینحل، «علیم» و برابر تمام مصایب، «حلیم» است.
آزادگی، شرمنده قامتش و هستی، محوِ اسرار امامتِ اوست.
آسمان «مدینه»، پرتوافشان نور امامت او و حرم ولایت، خرّم از انوار پیشانیِ اوست.
آری! ستودنیست؛ موسای دیگری پا به عرصه وجود نهاده است که نور تک تکِ انگشتانش، خاطره «ید بیضا» را در ذهن کهکشانها تکثیر خواهد کرد و برابر تجلّی جمالش، هزار «طور»، خاکساری خواهند کرد!
تمام دعاها، با عظمت نامش اجابت و تمام قنوتها به صداقت کلامش خواهند پیوست.
مهربانی نگاهش را با «فقرا» تقسیم و عطر دستهایش را به حسرت «یتیمان» خواهد بخشید! هیچ دردمندی، از اجابت نامش دور نخواهد ماند و هیچ آرزومندی، بینصیب از آستان کبریایی «کاظمین»اش باز نخواهد گشت!
خداوند، آستانش را «باب حوایج» و آسمان، زایرانش را به میهمانی «عرش» خواهد برد؛ به مهیمانی بهشت، به میهمانیِ سبزترین آرزوها!
سر حلقه عشق و عاشقترین «امام»، در جمع عاشقان خداوند است؛ که نجوای نیایشهای عاشقانهاش ـ حتی دشمن را ـ ، مجذوبِ اندیشیدن به خداوند میکند!
ای رحمت بیپایان الهی! ای اجابت واپسین آههای برآمده از سینه غمگینان! سلام بر لحظهای که «مدینه»، عطر حضور تو را به کاینات بشارت داد!
سلام بر لحظهای که قنداقهات، آغوش نوازِ بالهای پرندین فرشتگان شد و عرش الهی، نام زیبایت را بر «معصومیّت» نُهمین شاخه طوبی آویخت!
سلام بر تو ای «هفتمین» چلچراغ هدایت، که نام شکوهمندت، محراب «اجابت» است و مکارم اخلاقت، آیینه زلال بصیرت!
سلام بر تو، ای آزادهترین، که «آزادی»، به وجود «لاهوتی»ات میبالد و حضور مهتابیات را میانِ رشک آلودگانِ «ناسوتی» میستاید!
سلام بر نام سترگ و بشکوهت، که همانند آفتاب، شب زدگانِ «سیاه جامه» را به رشک و حسد وا میداشت و «فرعون» نفسشان، دایم از زلال جاری «نیل»ات، واهمه میکرد!
سلام بر تو و این روز خجسته!
روزی که آفاق هستی، معطّر از تجلّی جمالِ «موسوی»ات، شده است و آفتاب از شوق تماشا، «شال سبز» بر دوش، کوچههای آسمان را میپیماید.
مولا جان! ای وجودت، دعاهای اجابت شده! اینک که آسمان، سرشار شادمانی است، شادمانی ما را نیز اجابت کن و بر توفیق دوست داشتنات بیافزای!
میلادت خجسته و نام گره گشایت، آرامش دلها باد!
پیام های کوتاه
میلاد امام روشناییها، آیینه تمامنمای بردباری و کرامت، بر شیعیان ولایتمدارش مبارک باد!
هلهله کنید و فرشتگان سپیدبال را به شادی بخوانید که امشب، زمین و آسمان، نورباران قدوم مولودی بزرگ است؛ آمدن هفتمین بهار زمین، بر دلهای علوی مبارک باد!
چشمها، ستارهریز لحظههایی مبارک است و آسمان، زمین را به پاس هفتمین حجت خداوند، شهابباران کرده است.
سلام بر هفتمین دلیل هستی؛ او که بردباری را برای جانهای بیقرارمان به هدیه آورد!
اى فروخورنده خشم، به تو تمسک مىجوییم تا آنسان که خداوند در روح انسان دمید، به مدد عنایت خویش، بر نفوس مشتاقانت صبر و تقوا را بِدَمى تا پیروىِ تو، شایسته ما باشد.
امام کاظم علیهالسلام مظهر تهذیب نفس، تقوا و علم الهى است که با میلادش، هفتمین صبح امامت را عطرآگین کرد.
منابع:
قطعات (مجموعه نثر ادبی)، جواد محدثی
ماهنامه گلبرگ
ماهنامه اشارات